Telegram Web Link
آمد به مزار من و خشنودترین بود
پس وعدهٔ دیدار که می‌گفت، همین بود...

از دشت گذر کرد خرامان و خرامان
صیّاد، فراوان و فراوان به کمین بود

از جانب خود راندن و بر خاک نشاندن
پاداش دعای منِ سجاده‌نشین بود...

زاهد، به نگاهی دل و دین باختی آخر
ای وای اگر آخر تقوای تو این بود

کم سرزنشت می‌کنم ای دل که به هر حال
تقدیر تو در مسالهٔ عشق چنین بود...

#سجاد_سامانی
@chaameghazal ⛱️
روان عرشیِ پروین گمان برم کامشب
توجّهیش به این بزم بی‌ریا باشد

روا بود که خطابش کنیم کای پروین
تو ای فرشته لطف و عفاف و ذوق و هنر

سری ز غرفهٔ جنّات خود برون آور
یکی به محفل تجلیل خود تماشا کن

ببین که صیرفیان جواهر هنری
به پیشگاه جلال تو سر فرو دارند

ببین که گوهر اشکت به دیده بنشانند
غمین مباش که کم زیستی در این عالم

برای چون تویی این آب و خاکْ زندان است
چه بِه که دورهٔ زندان عمر کم باشد

در این جهان فنا کس به تن نمی‌مانَد
مگر به نام و اثر قرن‌ها بمانَد شخص

بنابراین تو به آثار جاودانهٔ خود
یگانه زندهٔ جاوید قرن ما هستی

#شهریار
@chaameghazal ⛵️
چه زیباست كه چون صبح،
پیام ظفر آریم
گل سرخ،
گل نور،
ز باغ سحر آریم.

چه زیباست، چو خورشید،
دُرافشان و درخشان
ز آفاقِ پر از نور، 
جهان را خبر آریم.

همان‌گونه كه خورشید، 
بر اورنگ زر آید؛
خرد را بستاییم و،
بر اورنگِ زر آریم.

چه زیباست، كه با مهر،
دل از كینه بشوییم.
چه نیكوست كه با عشق،
گل از خار برآریم.

گذرگاهِ زمان را،
سرافراز بپوییم.
شب تارِ جهان را
فروغ از هنر آریم.
اگر تیغ ببارند، جز از «مهر» نگوییم
وگر تلخ بگویند، سخن از شكر آریم.

بیایید،
بیایید،
ازین عالم تاریک
دل‌افروزتر از صبح،
جهانی دگر آریم!

#فریدون_مشیری
@chaameghazal ⛵️
جدا از رویت ای ماه دل افروز
نه روز از شو شناسم نه شو از روز

وصالت گر مرا گردد میسر
همه روزم شود چون عید نوروز

#باباطاهر
@chaameghazal 🪐
بی‌لذّت ازین سال غم انگیز گذشتیم
از عمر، ازین فرصت ناچیز، گذشتیم

چون نور نحیف از دل تاریکی مطلق
آهسته از این روزنهٔ ریز گذشتیم

ماندیم و به همراه درختان کهنسال
بی‌برگ و بر از وحشت پاییز گذشتیم

از ترس، ازین صخرهٔ خونبار پریدیم
از مرگ، ازین قاتل خونریز گذشتیم

مثل پشه افتاده به دام شب مسموم
از پنجره غلتان و‌ گلاویز گذشتیم

ویرانهٔ فتحیم که چون صبح نشابور
از خنجر غارتگر چنگیز گذشتیم

بی‌هیچ‌تر از ما شبحی نیست در اینجا
آنقدر که از سایهٔ خود نیز گذشتیم

#عبدالجبار_کاکایی
@chaameghazal ⛱️
اگر تو میل محبت کنی و گر نکنی
من از تو روی نپیچم که مُستحبِّ منی

چو سرو در چمنی راست در تصوّر من
چه جای سرو که مانند روح در بدنی

به صید عالمیانَت، کمند، حاجت نیست
همین بس است که بُرقَع ز روی برفکنی

بَیاض ساعد سیمین مپوش در صف جنگ
که بی تَکَلُّف شمشیر، لشکری بزنی

مبارزان جهان قلب دشمنان شکنند
تو را چه شد که همه قلب دوستان شکنی

عجب در آن نَه که آفاق در تو حیرانند
تو هم در آینه حیران حُسن خویشتنی

تو را که در نظر آمد جمال طلعت خویش
حقیقت است که دیگر نظر به ما نکنی

کسی در آینه شخصی بدین صفت بیند
کُنَد هرآینه جور و جفا و کِبر و مَنی

در آن دهن که تو داری سخن نمی‌گنجد
من آدمی نشنیدم بدین شکردهنی

شنیده‌ای که مقالات سعدی از شیراز
همی‌ بَرند به عالم، چو نافهٔ خُتَنی

مگر که نام خوشت بر دهان من بگذشت
برفت نام من اندر جهان به خوش سخنی

#سعدی
@chaameghazal ⛱️
لذت مرگ، نگاهی‌ست به پایین کردن
بین روح و بدنت فاصله تعیین کردن

نقشه می‌ریخت مرا از تو جدا سازد شک
نتوانست، بنا کرد به توهین کردن!

زیر بار غم تو داشت کسی له می‌شد
عشق بین همه برخاست به تحسین کردن

آن قدر اشک به مظلومیتم ریخته‌ام
که نمانده است توانایی نفرین کردن

با وفاخواندم‌ات از عمد که تغییر کنی
گاه در عشق نیاز است به تلقین کردن

"زندگی صحنهٔ یکتای هنرمندی ماست"
خط مزن نقش مرا موقع تمرین کردن!

وزش باد شدید است و نخ‌ام محکم نیست!
اشتباه است مرا دورتر از این کردن

#کاظم_بهمنی
@chaameghazal ⛵️
فتنه می‌خیزد از آن ترکانه دامن برزدن
عشوه می‌ریزد از آن مستانه گل بر سر زدن

تُرکِ چشمش دارد آیا از کدام استاد یاد
دست از تمکین به جنبانیدنِ خنجر زدن

شیرِ دل را کند گردِ لشگرِ حسنش ز جا
نیست آسان خویش را بر قلب این لشگر زدن

قسمی از بیگانگی دارد که می‌بارد از آن
خانهٔ دل را به دست آشنائی در زدن

باده در خلوت کشیدن‌های او را در قفاست
سر ز جائی بر زدن آتش به عالم در زدن

یک جهان لطف است ازو بعد از تواضع‌های عام
سر ز من پیچیدن اندر حالت ساغر زدن

نرگس خنجرزن او زخم خنجر خورده را
می‌کشد از انتظار خنجر دیگر زدن

پیش آن چشم ای غزالان عشوهٔ چشم شما
نیست جز بر چشم مردم مشت خاکستر زدن

محتشم پروانهٔ آن شمع گشتی وای تو
نیست کار سرسری گرد سر او پر زدن

#محتشم_کاشانی
@chaameghazal 🌙
خون ریزی و نندیشی، عیّار چنین خوش‌تر
دل دزدی و نگریزی، طرّار چنین خوش‌تر

زان غمزهٔ دودافکن آتش فکنی در من
هم دل شکنی هم تن، دلدار چنین خوش‌تر

هر روز به هشیاری نو‌ نو دلم آزاری
مست آیی و عذر آری، آزار چنین خوش‌تر

نوری و نهان از من، حوری و رمان از من
بوس از تو و جان از من، بازار چنین خوش‌تر

الحق جگرم خوردی خون‌ریز دلم کردی
موئیم نیازردی، پیکار چنین خوش‌تر

مرغی عجب استادم در دام تو افتادم
غم می‌خورم و شادم غم‌خوار چنین خوش‌تر

من کشته دلم بالله تو عیسی و جان درده
هم عاشق ازین‌سان بِه هم یار چنین خوش‌تر

این زنده منم بی‌تو، گم باد تنم بی‌تو
کز زیستنم بی‌تو بسیار چنین خوش‌تر

خاقانی جان‌افشان بر خاک در جانان
کز عاشق صوفی جان ایثار چنین خوش‌تر

#خاقانی
@chaameghazal ⛵️
دنیا اگرچه کوچک و بی‌قدر و قیمت است
کوته‌نظر مباش بزرگی به همت است

لطف خداست موهبت زندگی ولی
وقتی عمیق می‌نگری مرگ نعمت است

جای شراب هرچه به ما خون‌ِدل دل دهند
راهی به جز قبول نداریم، قسمت است

تا کِی ستونِ صبر زدن زیرِ بارِ غم
گاهی خراب کردن سقفی مرمت است

گیرم مجالِ صید در این بیشه‌زار نیست
وقتی کمان شکسته، تماشا غنیمت است

#فاضل_نظری
@chaameghazal ⛱️
شخصیت‌هایی در من‌اند
که با هم حرف نمی‌زنند
که همدیگر را غمگین می‌کنند
که هرگز دورِ یک میز غذا نخورده‌اند

شخصیت‌هایی در من‌اند
که با دست‌هایم شعر می‌نویسند
با دست‌هایم اسکناس‌های مُرده را ورق می‌زنند
دست‌هایم را مُشت می‌کنند
دست‌هایم را بر لبهٔ مبل می‌گذارند
و هم‌زمان
که این یکی می‌نشیند
دیگری بلند می‌شود، می‌رود

شخصیت‌هایی در من‌اند
که با برف‌ها آب می‌شوند
با رودها می‌روند
و سال‌ها بعد
در من می‌بارند

شخصیت‌هایی در من‌اند
که در گوشه‌ای نشسته‌اند
و مثلِ مرگ با هیچ‌کس حرف نمی‌زنند

شخصیت‌هایی در من‌اند
که دارند دیر می‌شوند
دارند پایین می‌روند
دارند غروب می‌کنند
و آن یکی هم نشسته‌ است
روبه‌روی این غروب، چای می‌خورد

شخصیت‌هایی در من‌اند
که همدیگر را زخمی می‌کنند
همدیگر را می‌کُشند
همدیگر را
در خرابه‌های روحم خاک می‌کنند

من امّا
با تمام شخصیت‌هایم
دوستت دارم

#گروس_عبدالملکیان
@chaameghazal ⛱️
خاک باران‌خورده آغشته‌ست با بوی تنت
باد بوی آشنا می‌آورد از مدفنت

زنده‌ای در هر گیاه سبز کز خاکت دمد
گرچه می‌دانم که ذره‌ذره می‌پوسد تنت

عصر تلخی بود عصر آخِرین دیدارمان
آخِرین باری که دستم حلقه شد بر گردنت

مهربان بودی و آن ایمان دریایی هنوز
موج می‌زد در «خدا پشت و پناهت» گفتنت

«آخِرین دیدار» گفتم؟ عذر می‌خواهم عزیز!
آخِرین باری که دیدم، غرق خون دیدم منت

با دهان نیم‌باز، انگار می‌خواندی هنوز
خیره در آفاق خونین، چشم باز روشنت

صبح بود اما هوا دل‌گیر و بغض‌آلود بود
آسمان گویی سیه پوشیده بود از مردنت

گل به سوگت جامهٔ جان تا به دامان می‌درید
باد در مرگ تو می‌زارید و می‌زد شیونت

بی‌خزان است آن بهارِ سرخ تو در خاطرم
آن‌که از خون هشت گل رویاند بر پیراهنت

با تمام سروهایت دیده‌ام در بوستان
با تمام ارغوان‌ها دیده‌ام در گلشنت

نیستی، بالابلند! اما چه خوش پیچیده است
در همه جنگل طنینِ نعرهٔ شورافکنت

زنده‌ای و سیل خونت می‌کَند بیخ ستم
ای تو فرهادی دگر، با تیشهٔ بنیان‌کنت

#حسین_منزوی
@chaameghazal ⛵️
غمی که در سخنت داری همان غم است که من دارم
همان غمی که به تفسیرش به هر بهانه سخن دارم

من و تو زخمی یک تیغیم تفاوت آنکه درین مسلخ
تو زخم تازه و من با خود هنوز زخم کهن دارم

پیاله‌ای ز سراب من دوباره پر کن و باور کن
که من هنوز هم از این خشک امید چشمه شدن دارم

بدان شکیب که از یاران توان زخم زبانم هست
به ساز حادثه‌ها با تو توان زخمه زدن دارم

اگر‌چه پیرم و پیران را هوای توبه به سر باید
من آن سرم که به پیرانه هوای توبه‌شکن دارم

#محمدعلی_بهمنی
@chaameghazal 🪐
تو را دل دادم ای دلبر، شبت خوش باد، من رفتم
تو دانی با دل غمخور، شبت خوش باد، من رفتم

اگر وصلت بگشت از من روا دارم روا دارم
گرفتم هجرت اندر بر شبت خوش باد من رفتم

ببردی نور روز و شب بِدان زلف و رخ زیبا
زهی جادو زهی دلبر، شبت خوش باد من رفتم

به چهره اصل ایمانی به زلفین مایهٔ کفری
ز جور هر دو آفتگر شبت خوش باد من رفتم

میان آتش و آبم ازین معنی مرا بینی
لبانِ خشک و چشمِ تر شبت خوش باد من رفتم

بدان راضی شدم جانا که از حالم خبر پرسی
ازین آخر بود کمتر شبت خوش باد من رفتم

#سنایی
@chaameghazal ⛱️
ای دل گر از آن چاه زنخدان به درآیی
هر‌جا که روی زود پشیمان به درآیی

هش دار که گر وسوسه عقل کنی گوش
آدم‌صفت از روضه رضوان به درآیی

شاید که به آبی فلکت دست نگیرد
گر تشنه‌لب از چشمه حیوان به درآیی

جان می‌دهم از حسرت دیدار تو چون صبح
باشد که چو خورشید درخشان به درآیی

چندان چو صبا بر تو گمارم دم همت
کز غنچه چو گل خرم و خندان به درآیی

در تیره‌شب هجر تو جانم به لب آمد
وقت است که همچون مه تابان به درآیی

بر رهگذرت بسته‌ام از دیده دو صد جوی
تا بو که تو چون سرو خرامان به درآیی

حافظ مکن اندیشه که آن یوسف مه‌رو
بازآید و از کلبه احزان به درآیی

#حافظ
@chaameghazal ⛵️
بهار بود و دلم فصل بی ترانگی‌اش
و درد در تن من گرم موریانگی‌اش

کسی نبود، کسی لایق غم دل من
کسی که دل بسپارم به بی کرانگی‌اش

به انتظار قدومش، انار دیدهٔ من
رسیده‌است به جشن هزاردانگی‌اش

مرا به خلوت صندوقخانه‌اش ببرید
رسیده‌است گمانم شراب خانگی‌اش

شبیه ردّ قدم‌های موج بر ساحل
به جای‌مانده بر این شانه‌ها، زنانگی‌اش

نه من، نه او، نه شما، شاعر این زمانه کسی است
که تکه‌پاره شود بغض‌های خانگی‌اش...

#سعید_بیابانکی
@chaameghazal ⛱️
تا نقش خیال دوست با ماست
ما را همه عمر خود تماشاست

آن جا که وصال دوستانست
والله که میان خانه صحراست

وان‌جا که مراد دل برآید
یک خار بِه از هزار خرماست

چون بر سر کوی یار خُسبیم
بالین و لحاف ما ثریّاست

چون در سرِ زلفِ یار پیچیم
اندر شب قدر، قدر ما راست

چون عکس جمال او بتابد
کهسار و زمین حریر و دیباست

از باد چو بوی او بپرسیم
در باد صدای چنگ و سرناست

بر خاک چو نام او نویسیم
هر پارهٔ خاک حور و حوراست

بر آتش از او فسون بخوانیم
زو آتشِ تیز، آب سیماست

قصّه چه کنم که بر عدم نیز
نامش چو بریم هستی‌افزاست

آن نکته که عشق او در آنجاست
پرمغزتر از هزار جوزاست

وان لحظه که عشق روی بنمود
این‌ها همه از میانه برخاست

خامش که تمام ختم گشته‌ست
کلیِّ مرادْ، حق تعالیٰ‌ست

#مولوی
@chaameghazal 🌙
این چه حرف است که در عالم بالاست بهشت؟
هر کجا وقت خوشی رو دهد آنجاست بهشت

باده هرجا که بود چشمه کوثر نقدست
هرکجا سرو قدی هست دو بالاست بهشت

دل رم‌کرده ندارد گله از تنهایی
که به وحشت‌زدگان دامن صحراست بهشت

از درون سیه توست جهان چون دوزخ
دل اگر تیره نباشد همه دنیاست بهشت

دارد از خلد تو را بی‌بصری‌ها محجوب
ورنه در چشم و دل پاک مهیّاست بهشت

هست در پردهٔ آتش رخ گلزار خلیل
در دل سوختگان انجمن‌آراست بهشت

عمر زاهد به سر آمد به تمنّای بهشت
نشد آگاه که در ترک تمناست بهشت

صائب از روی بهشتی‌صفتان چشم مپوش
که درین آینهٔ بی‌پرده هویداست بهشت

#صائب_تبریزی
@chaameghazal ⛱️
عهد جوانی گذشت، در غم بود و نبود
نوبت پیری رسید، صد غم دیگر فزود

کارکنان سپهر، بر سر دعوی شدند
آنچه بدادند دیر، باز گرفتند زود

حاصل ما از جهان نیست بجز درد و غم
هیچ ندانم چراست این همه رشک حسود

نیست عجب گر شدیم شهره به زرق و ریا
پردهٔ تزویر ما، سد سکندر نبود

نام جنون را به خود داد بهائی قرار
نیست بجز راه عشق، زیر سپهر کبود

#شیخ_بهایی
@chaameghazal ⛱️
نه امید وصل دارم که تو را به بر بگیرم
نه توان دل‌بریدن که سر سفر بگیرم

اگرم چراغ جادو بدهد زمانه روزی
چه به‌جز تو آرزویی‌ست که در نظر بگیرم؟

شب قدر عاشقان است و به گریه باید امشب
ز کتابِ گیسوانت ورقی به سر بگیرم

به هوای بوسه تا صبح در انتظارم امشب
که بگیرم از لبت جامی و وای اگر بگیرم

نگرفته مِی سرم را و دلم در این امید است
که اگر پیاله‌ای هست یکی دگر بگیرم

چو خود آمدم به بامت که شوم اسیر دامت
پس از این تو را به نامت مگذار پر بگیرم

#فاضل_نظری
@chaameghazal ⛵️
2025/04/11 03:27:41

❌Photos not found?❌Click here to update cache.


Back to Top
HTML Embed Code: