كتاب خواندن مانند نواختن پيانو است،
بايد قواعد نواختن پيانو را بياموزی
سپس قواعد را فراموش كنی و با قلبت كتاب بخوانی ...
📕 دانسته هایت را به کار بگیر
#کن_بلانچارد
داستانهای کوتاه جهان...!
🖋☕️
@best_stories
بايد قواعد نواختن پيانو را بياموزی
سپس قواعد را فراموش كنی و با قلبت كتاب بخوانی ...
📕 دانسته هایت را به کار بگیر
#کن_بلانچارد
داستانهای کوتاه جهان...!
🖋☕️
@best_stories
نمی توانیم درست حرف بزنیم تا وقتی کسی به حرف مان گوش بدهد.
و در یک کلام زنده نیستیم تا زمانی که دوست داشته بشویم...!
#جستارهایی_در_باب_عشق
#آلن_دوباتن
داستانهای کوتاه جهان...!
🖋☕️
@best_stories
و در یک کلام زنده نیستیم تا زمانی که دوست داشته بشویم...!
#جستارهایی_در_باب_عشق
#آلن_دوباتن
داستانهای کوتاه جهان...!
🖋☕️
@best_stories
مهم نیست چقدر به دیگران نزدیکیم،
مهم این است کە هر کس
باید به تنهایی با زندگی روبرو شود !
📙 من چگونه اروین یالوم شدم
#اروین_د_یالوم
داستانهای کوتاه جهان...!
🖋☕️
@best_stories
مهم این است کە هر کس
باید به تنهایی با زندگی روبرو شود !
📙 من چگونه اروین یالوم شدم
#اروین_د_یالوم
داستانهای کوتاه جهان...!
🖋☕️
@best_stories
❤️💚همه ما موجوداتی آزاد آفریده شدهایم. از آنجا که ما برای انجام تمام فعالیتهای زندگی مان به پول احتیاج داریم، مسئله پول در ذهن ما برابر با آزادی قرار گرفته است و به همین دلیل است که این مسئله یعنی “موفقیت مالی” موضوع اصلی زندگی ماست
📕 کتاب : پول و قانون جذب
✍ اثر : #استر_و_جری_هیکس
داستانهای کوتاه جهان...!
🖋☕️
@best_stories
📕 کتاب : پول و قانون جذب
✍ اثر : #استر_و_جری_هیکس
داستانهای کوتاه جهان...!
🖋☕️
@best_stories
من با استعداد بودم. یعنی هستم؛
بعضی وقت ها به دست هایم نگاه می کنم و فکر می کنم که می توانستم پیانیست بزرگی بشوم.
یا یک چیز دیگر، ولی دست هایم چه کار کرده اند؟ یک جایم را خارانده اند، چک نوشته اند، بند کفش بسته اند، سیفون کشیده اند...
دست هایم را حرام کرده ام. همینطور ذهنم را...
- چارلز بوکفسکی
داستانهای کوتاه جهان...!
🖋☕️
@best_stories
بعضی وقت ها به دست هایم نگاه می کنم و فکر می کنم که می توانستم پیانیست بزرگی بشوم.
یا یک چیز دیگر، ولی دست هایم چه کار کرده اند؟ یک جایم را خارانده اند، چک نوشته اند، بند کفش بسته اند، سیفون کشیده اند...
دست هایم را حرام کرده ام. همینطور ذهنم را...
- چارلز بوکفسکی
داستانهای کوتاه جهان...!
🖋☕️
@best_stories
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
☆☆☆
پند حضرت خیام ...
ای دوست بیا تا غم فردا نخوریم
وین یکدم عمر را غنیمت شمریم
فردا که ازین دیر فنا درگذریم
با هفت هزار سالگان سر بسریم
داستانهای کوتاه جهان...!
🖋☕️
@best_stories
پند حضرت خیام ...
ای دوست بیا تا غم فردا نخوریم
وین یکدم عمر را غنیمت شمریم
فردا که ازین دیر فنا درگذریم
با هفت هزار سالگان سر بسریم
داستانهای کوتاه جهان...!
🖋☕️
@best_stories
🍀🍀🍀
من که نابینا هستم،
شما بینایان را پند میدهم:
از چشمان خود آنچنان بهره بگیرید که گويى فردا بهیکباره کور خواهید شد.
موسیقی نهفته در صداها،
نغمهی پرندگان و آهنگ نوازندگان را
آنگونه گوش دهید،
گویی فردا بهیکباره کر خواهید شد.
آنچه را میخواهید، چنان لمس کنید،
گویی فردا بهیکباره لامسهی خود را از دست خواهید داد.
رایحهی گلها را ببوئید
و هر لقمه را چنان مزه مزه کنید،
گویی فردا بهیکباره شامه و ذائقهی خود را از کف میدهید ...
👤 #هلن_کلر
داستانهای کوتاه جهان...!
🖋☕️
@best_stories
من که نابینا هستم،
شما بینایان را پند میدهم:
از چشمان خود آنچنان بهره بگیرید که گويى فردا بهیکباره کور خواهید شد.
موسیقی نهفته در صداها،
نغمهی پرندگان و آهنگ نوازندگان را
آنگونه گوش دهید،
گویی فردا بهیکباره کر خواهید شد.
آنچه را میخواهید، چنان لمس کنید،
گویی فردا بهیکباره لامسهی خود را از دست خواهید داد.
رایحهی گلها را ببوئید
و هر لقمه را چنان مزه مزه کنید،
گویی فردا بهیکباره شامه و ذائقهی خود را از کف میدهید ...
👤 #هلن_کلر
داستانهای کوتاه جهان...!
🖋☕️
@best_stories
داستان " قصر صدف "
نوشتهی: شاهین بهرامی
"قسمت سوم و پایانی"
💎اما وقتی به یاد حرفایی که به ميترا زده بود افتاد، از خودش خجالت کشید.
برخاست به دستشویی رفت، آبی به سروصورتش زد. چند دقیقهای با خودش خلوت کرد و چیزهایی زیر لب گفت و در نهایت به سرکارش بازگشت و شروع به خواندن چند ترانه کرد.
یکبار که عروس و داماد به نزدیکی میز دی جی که آرتوش باشد رسیدند، آرتوش از موقعیت استفاده کرد، میکروفن را برداشت و درست در کنار عروس و شانه به شانهی او ایستاد و شروع به خواندن کرد:
تو بیا تا بر قراره دنیا
منو تو به عشق هم بنازیم
مثل ماهی توی آب دریا
واسه هم "قصر صدف"بسازیم
پشت ابرا برسه صدای خنده ما
بره بازم بالاتر نزدیک ستاره ها
تو قلبمون جون بگیره آرزوهاااا
رویا با شنیدن این آهنگ ناگهان به سمت صاحب صدا برگشت و وقتی آرتوش رو درست در کنار خودش دید کم مانده بود از هوش برود. حس عجیبی به او دست داده بود.
شاید انتظار هر اتفاقی را داشت جز آن که آرتوش را در کنار خودش و در حال خواندن ترانه " قصر صدف " آن هم در شب عروسیش با کامیار ببیند.
تمام شیرینی آن شب به کامش تلخ شد و دلش میخواست هر چه زودتر جشن تمام شود و از آن وضعیت بد خلاص گردد.
همچنین از این که آرتوش به نوعی به قولش وفا کرده و این آهنگ را برای او میخواند، خجل و شرمسار شده بود.
صحنهی بسیار تلخی بود. حتی شاید تلختر از زمانی که در فیلم کازابلانکا، ریک ( همفری بوگارت ) در ایستگاه قطار نامهی ایلسا لاند ( اینگرید برگمن ) را زیر باران و با چشمانی اشکبار میخواند.
در سوی دیگر هم برای لحظاتی نگاه کامیار و ميترا بهم گره خورد.
آنجا انگار وضع فرق میکرد و کامیار سریع نگاهش را دزدید و خودش را به ندیدن زد و ميترا همچنان مشغول تلخترین رقص عمرش بود.
و آرتوش همچنان با حالت عجیبی بین خنده و گریه میخواند...
به من امید میده حرفای شیرینت
گرمی اون بوسه های آتشینت
نمی خوام از گونه هات بریزه اشکی
رو شیار گونه های نازنینت
دوست دارم زنگ صداتو
رنگ خوش رنگ چشاتو
زندگی شیرینه با تو....
ساعتی بعد عروسی به پایان رسید.
همه جا خلوت و نیمه تاریک شد، انگار از ابتدا هم در آنجا هیچ خبری نبوده...
ميترا و آرتوش شانه به شانهی هم، آرام و ساکت بدون کوچکترین حرفی به سمت درب خروجی سالن در حرکت بودند.
به جلوی درب که رسیدن، ميترا به سمت آرتوش برگشت و با لحنی که هیچ حالت و حسی در آن نبود پرسید:
-رویا بود؟ آره؟ عروس رویا بود؟
آرتوش کمی سرش را بالا آورد و به چشمان ميترا نگریست و سرش را به علامت تایید تکان داد.
سپس هر دو در جهت مخالف هم به راه افتادند و در اعماق تاریکی ناپدید شدند.
پایان
#داستان_کوتاه
#قصر_صدف
نویسنده :شاهین_بهرامی
داستانهای کوتاه جهان...!
🖋☕️
@best_stories
نوشتهی: شاهین بهرامی
"قسمت سوم و پایانی"
💎اما وقتی به یاد حرفایی که به ميترا زده بود افتاد، از خودش خجالت کشید.
برخاست به دستشویی رفت، آبی به سروصورتش زد. چند دقیقهای با خودش خلوت کرد و چیزهایی زیر لب گفت و در نهایت به سرکارش بازگشت و شروع به خواندن چند ترانه کرد.
یکبار که عروس و داماد به نزدیکی میز دی جی که آرتوش باشد رسیدند، آرتوش از موقعیت استفاده کرد، میکروفن را برداشت و درست در کنار عروس و شانه به شانهی او ایستاد و شروع به خواندن کرد:
تو بیا تا بر قراره دنیا
منو تو به عشق هم بنازیم
مثل ماهی توی آب دریا
واسه هم "قصر صدف"بسازیم
پشت ابرا برسه صدای خنده ما
بره بازم بالاتر نزدیک ستاره ها
تو قلبمون جون بگیره آرزوهاااا
رویا با شنیدن این آهنگ ناگهان به سمت صاحب صدا برگشت و وقتی آرتوش رو درست در کنار خودش دید کم مانده بود از هوش برود. حس عجیبی به او دست داده بود.
شاید انتظار هر اتفاقی را داشت جز آن که آرتوش را در کنار خودش و در حال خواندن ترانه " قصر صدف " آن هم در شب عروسیش با کامیار ببیند.
تمام شیرینی آن شب به کامش تلخ شد و دلش میخواست هر چه زودتر جشن تمام شود و از آن وضعیت بد خلاص گردد.
همچنین از این که آرتوش به نوعی به قولش وفا کرده و این آهنگ را برای او میخواند، خجل و شرمسار شده بود.
صحنهی بسیار تلخی بود. حتی شاید تلختر از زمانی که در فیلم کازابلانکا، ریک ( همفری بوگارت ) در ایستگاه قطار نامهی ایلسا لاند ( اینگرید برگمن ) را زیر باران و با چشمانی اشکبار میخواند.
در سوی دیگر هم برای لحظاتی نگاه کامیار و ميترا بهم گره خورد.
آنجا انگار وضع فرق میکرد و کامیار سریع نگاهش را دزدید و خودش را به ندیدن زد و ميترا همچنان مشغول تلخترین رقص عمرش بود.
و آرتوش همچنان با حالت عجیبی بین خنده و گریه میخواند...
به من امید میده حرفای شیرینت
گرمی اون بوسه های آتشینت
نمی خوام از گونه هات بریزه اشکی
رو شیار گونه های نازنینت
دوست دارم زنگ صداتو
رنگ خوش رنگ چشاتو
زندگی شیرینه با تو....
ساعتی بعد عروسی به پایان رسید.
همه جا خلوت و نیمه تاریک شد، انگار از ابتدا هم در آنجا هیچ خبری نبوده...
ميترا و آرتوش شانه به شانهی هم، آرام و ساکت بدون کوچکترین حرفی به سمت درب خروجی سالن در حرکت بودند.
به جلوی درب که رسیدن، ميترا به سمت آرتوش برگشت و با لحنی که هیچ حالت و حسی در آن نبود پرسید:
-رویا بود؟ آره؟ عروس رویا بود؟
آرتوش کمی سرش را بالا آورد و به چشمان ميترا نگریست و سرش را به علامت تایید تکان داد.
سپس هر دو در جهت مخالف هم به راه افتادند و در اعماق تاریکی ناپدید شدند.
پایان
#داستان_کوتاه
#قصر_صدف
نویسنده :شاهین_بهرامی
داستانهای کوتاه جهان...!
🖋☕️
@best_stories
لحظه دیدار نزدیک است
باز من دیوانهام، مستم
باز میلرزد، دلم، دستم
بازگویی در جهان دیگری هستم
های! نخراشی به غفلت گونه ام را، تیغ!
های! نپریشی فای زلفکم را، دست!
و آبرویم را نریزی، دل
ای نخورده مست
لحظه دیدار نزدیک است...
مهدي اخوان ثالث
داستانهای کوتاه جهان...!
🖋☕️
@best_stories
باز من دیوانهام، مستم
باز میلرزد، دلم، دستم
بازگویی در جهان دیگری هستم
های! نخراشی به غفلت گونه ام را، تیغ!
های! نپریشی فای زلفکم را، دست!
و آبرویم را نریزی، دل
ای نخورده مست
لحظه دیدار نزدیک است...
مهدي اخوان ثالث
داستانهای کوتاه جهان...!
🖋☕️
@best_stories
باید یک کتاب باشد : بلد نیستم هیچ کار دیگری بکنم . ولی نه یک کتاب تاریخ , کتابی از نوع دیگر . درست نمی دانم چه نوع , ولی باید در پشت کلمات چاپ شده , در پشت صفحات ، چیزی را حدس زد که وجود نداشته باشد , که بر فراز وجود باشد .یک کتاب. یک رمان. و کسانی خواهند بود که این رمان را خواهند خواند و خواهند گفت: آنتوان روکانتن آن را نوشته است. آدم موسرخی بود که در کافه ها پرسه می زد, و آنها به زندگیم خواهند اندیشید. سپس شاید از خلال آن بتوانم زندگیم را بدون دلزدگی به یاد آورم .
تهوع
ژان پل سارتر
داستانهای کوتاه جهان...!
🖋☕️
@best_stories
تهوع
ژان پل سارتر
داستانهای کوتاه جهان...!
🖋☕️
@best_stories
یک رفیق داشتم خیلی خنگ بود الان جواب هر سوالی رو میدونه 😑
آخرش فهمیدم عضو این کانال شده😐👇
@Etelaat_danestani
@Etelaat_danestani
آخرش فهمیدم عضو این کانال شده😐👇
@Etelaat_danestani
@Etelaat_danestani
بزرگترها جهان را عادی میشمارند، خود را راحت به خواب خرگوشی زدهاند و زندگی روزمرهی خود را ادامه میدهند.
- "تو آنقدر به جهان عادت کردهای که دیگر هیچ چیز برایت عجیب نیست."
+ "این چرندها چیست میگویی؟"
- "دارم میگویم همه چیز برای تو عادی شده است. این را میگویند جهل مرکب!"
#یوستین_گردر
کتاب: دنیای سوفی
داستانهای کوتاه جهان...!
🖋☕️
@best_stories
- "تو آنقدر به جهان عادت کردهای که دیگر هیچ چیز برایت عجیب نیست."
+ "این چرندها چیست میگویی؟"
- "دارم میگویم همه چیز برای تو عادی شده است. این را میگویند جهل مرکب!"
#یوستین_گردر
کتاب: دنیای سوفی
داستانهای کوتاه جهان...!
🖋☕️
@best_stories
#داستانك
عبور
بايد از ايست بازرسي مي گذشتند كه مامورانش آن دو را دست در دست هم ديده بودند.حال تنها كاري كه مي توانستند انجام دهند اين بود كه بدون جلب توجه از فضاي بين ميله ها عبور كنند،فضايي كه براي عبور و مرور شهروندان مطيع قانون بود.با هر قدمي كه به جلو برميداشتند تپش قلبشان سرعت مي گرفت.پشت ميله هاي قانون،آزادي در انتظارشان بود،آزادي مخصوص خلاصي از مخمصه.نگهباني تنومند باتوم را جلوي صورت آنها گرفت،باتومي به رنگ قانون؛ سبز لجني، و ندا درداد: "مدارك". مدارك جمع مدرك،سندي كه حاوي اطلاعات ثبت شده قانوني ست.صدايي لرزان جواب داد" چيزي همراهمون نيست" . نگهبان با چشماني دريده تيرخلاص را،از ميان لبهاي محصور در محاسن خويش ،شليك كرد: "چه نسبتي با هم دارين؟"
مهدي اسفندياري
داستانهای کوتاه جهان...!
🖋☕️
@best_stories
عبور
بايد از ايست بازرسي مي گذشتند كه مامورانش آن دو را دست در دست هم ديده بودند.حال تنها كاري كه مي توانستند انجام دهند اين بود كه بدون جلب توجه از فضاي بين ميله ها عبور كنند،فضايي كه براي عبور و مرور شهروندان مطيع قانون بود.با هر قدمي كه به جلو برميداشتند تپش قلبشان سرعت مي گرفت.پشت ميله هاي قانون،آزادي در انتظارشان بود،آزادي مخصوص خلاصي از مخمصه.نگهباني تنومند باتوم را جلوي صورت آنها گرفت،باتومي به رنگ قانون؛ سبز لجني، و ندا درداد: "مدارك". مدارك جمع مدرك،سندي كه حاوي اطلاعات ثبت شده قانوني ست.صدايي لرزان جواب داد" چيزي همراهمون نيست" . نگهبان با چشماني دريده تيرخلاص را،از ميان لبهاي محصور در محاسن خويش ،شليك كرد: "چه نسبتي با هم دارين؟"
مهدي اسفندياري
داستانهای کوتاه جهان...!
🖋☕️
@best_stories
🧠 برای پولدارشدن، قبل از هرچیزی
باید #یک_ذهن_ثروتمند داشته باشی!
☑️ با عضویت در این کانال میتونی
هم از آموزشهای متنوّع و مفیدش
استفاده کنی و هم انگیزه و پشتکار
لازم برای رسیدن به موفّقیت رو
به تدریج به دست بیاری
https://www.tg-me.com/+2C3DlQD3em8yMTA0
💰 @servatmanddd 💰
https://www.tg-me.com/+2C3DlQD3em8yMTA0
اگه رؤیای پولدارشدن دارید 🔺
حتماً حتماً با ما همراه باشید.....
باید #یک_ذهن_ثروتمند داشته باشی!
☑️ با عضویت در این کانال میتونی
هم از آموزشهای متنوّع و مفیدش
استفاده کنی و هم انگیزه و پشتکار
لازم برای رسیدن به موفّقیت رو
به تدریج به دست بیاری
https://www.tg-me.com/+2C3DlQD3em8yMTA0
💰 @servatmanddd 💰
https://www.tg-me.com/+2C3DlQD3em8yMTA0
اگه رؤیای پولدارشدن دارید 🔺
حتماً حتماً با ما همراه باشید.....
درباره رمان "پوست" اثر كورتزيو مالاپارته
رمان به روايت نويسنده روايت مغلوب است از فتح.راوي در رمان خود مالاپارته است كه با زباني تند و پر از كنايه ناگفته هاي سرنوشت مغلوبان را روايت ميكند.رمان از شهر ناپل آغاز ميشود كه ارتش آمريكا در خلال جنگ جهاني دوم وارد شهر ميشود،ارتشي كه براي "آزاد كردن" مردم ايتاليا از دست ايتاليايي ها آمده است. مالاپارته گاه با توصيف هاي مارسل پروستي و گاه با اسطوره نويسي هاي خاص توماس مان،فضاي ايتالياي در حال جنگ را به خوبي بازسازي مي نمايد.تاريخ نگاران فاتح هيچگاه پرده از پشت پرده زندگي مغلوبان جنگ برنداشته اند،مالاپارته سعي ميكند زير پوست جامعه مغلوب را نشانمان دهد.
قسمتي از متن كتاب:
ملل اروپا در زمان اشغال و قبل از آزاد شدن با سربلندی ای شکوهمند رنج می برد. با سربلندی برای نمردن می جنگید و انسان وقتی برای نمردن می جنگد در واقع برای نجات روح خود می جنگد و به همین سبب به شریف ترین و پاک ترین جوهر زندگی و به شرافت و آزادی وجدان چنگ می زند. ولی پس از آزاد شدن آدمها مجبورند برای زنده ماندن بجنگند یعنی برای نجات جسم خود. در چنین جنگی انسان به هر پستی و ذلتی، حتی خود فروشی، تن می دهد...
خواندن اين كتاب به شدت توصيه ميشود...
داستانهای کوتاه جهان...!
🖋☕️
@best_stories
رمان به روايت نويسنده روايت مغلوب است از فتح.راوي در رمان خود مالاپارته است كه با زباني تند و پر از كنايه ناگفته هاي سرنوشت مغلوبان را روايت ميكند.رمان از شهر ناپل آغاز ميشود كه ارتش آمريكا در خلال جنگ جهاني دوم وارد شهر ميشود،ارتشي كه براي "آزاد كردن" مردم ايتاليا از دست ايتاليايي ها آمده است. مالاپارته گاه با توصيف هاي مارسل پروستي و گاه با اسطوره نويسي هاي خاص توماس مان،فضاي ايتالياي در حال جنگ را به خوبي بازسازي مي نمايد.تاريخ نگاران فاتح هيچگاه پرده از پشت پرده زندگي مغلوبان جنگ برنداشته اند،مالاپارته سعي ميكند زير پوست جامعه مغلوب را نشانمان دهد.
قسمتي از متن كتاب:
ملل اروپا در زمان اشغال و قبل از آزاد شدن با سربلندی ای شکوهمند رنج می برد. با سربلندی برای نمردن می جنگید و انسان وقتی برای نمردن می جنگد در واقع برای نجات روح خود می جنگد و به همین سبب به شریف ترین و پاک ترین جوهر زندگی و به شرافت و آزادی وجدان چنگ می زند. ولی پس از آزاد شدن آدمها مجبورند برای زنده ماندن بجنگند یعنی برای نجات جسم خود. در چنین جنگی انسان به هر پستی و ذلتی، حتی خود فروشی، تن می دهد...
خواندن اين كتاب به شدت توصيه ميشود...
داستانهای کوتاه جهان...!
🖋☕️
@best_stories
درباره رمان تهوع اثر ژان پل سارتر
رمان تهوع اصلي ترين دليل اهداي جايزه نوبل به سارتر مي باشد( جايزه اي كه او از گرفتن آن امتناع كرد).اين رمان در اوج افكار اگزيتانسياليسم سارتري نگاشته شده است. روكانتن (قهرمان داستان) فردي منزوي ست و شايد بتوان خلاصه شخصيت او را در اولين جمله كتاب يافت كه سارتر از لويي فردينان سلين به عاريت گرفته است: او آدمي فاقد اهميت گروهي ست، او صرفا يك فرد است... .
تهوع از شاهكارهاي جاودان ادبيات داستاني ست، رماني فلسفي و به شدت سخت خوان كه شايد به قول رولان بارت بايد در متن كتاب "چريد" و آن را مزمزه كرد...
داستانهای کوتاه جهان...!
🖋☕️
@best_stories
رمان تهوع اصلي ترين دليل اهداي جايزه نوبل به سارتر مي باشد( جايزه اي كه او از گرفتن آن امتناع كرد).اين رمان در اوج افكار اگزيتانسياليسم سارتري نگاشته شده است. روكانتن (قهرمان داستان) فردي منزوي ست و شايد بتوان خلاصه شخصيت او را در اولين جمله كتاب يافت كه سارتر از لويي فردينان سلين به عاريت گرفته است: او آدمي فاقد اهميت گروهي ست، او صرفا يك فرد است... .
تهوع از شاهكارهاي جاودان ادبيات داستاني ست، رماني فلسفي و به شدت سخت خوان كه شايد به قول رولان بارت بايد در متن كتاب "چريد" و آن را مزمزه كرد...
داستانهای کوتاه جهان...!
🖋☕️
@best_stories
با گوش دادن به پیامهای جول اوستین
یکی از برترین سخنرانان انگیزشی جهان
برای ادامهی امیدوارانه و هدفمند زندگی
الهام بگیرید و تلاش و هدفگذاری کنید.
➕ به همراه زندگینامهی افراد موفق 💪
📍 @jooolosten_ir
https://www.tg-me.com/+FWZhIZku5B0yMjhk
با گوش دادن به پیامهای جول اوستین
یکی از برترین سخنرانان انگیزشی جهان
برای ادامهی امیدوارانه و هدفمند زندگی
الهام بگیرید و تلاش و هدفگذاری کنید.
➕ به همراه زندگینامهی افراد موفق 💪
📍 @jooolosten_ir
https://www.tg-me.com/+FWZhIZku5B0yMjhk
مردم عامی آتش این جنگهای شوم بی معنی را که موجب این همه وحشت و بدبختی شده است، نیفروختند ، آن اشخاص خوش نشین بیکارهای که از دسترنج شما مردم چاق و فربه شدهاند و عرق جبین و فقر و تیره بختی شما مایه توانگری و خوشبختی آنها گشته است ، بخاطر بدست آوردن مرید و غلام با یکدیگر جنگیدهاند؛ آنها تعصبات خانمان برانداز را به شما تلقین کردهاند تا بتوانند بر شما حکومت کنند ، خرافاتی که آنها به شما آموختهاند برای آن نیست که شما را از خدا بترسانند بلکه برای آنست که شما از خود آنها بترسید.
#فرانسوا_ولتر
داستانهای کوتاه جهان...!
🖋☕️
@best_stories
#فرانسوا_ولتر
داستانهای کوتاه جهان...!
🖋☕️
@best_stories
آنقدر چیزها هستند که متوجه شان نمی شویم؛ یعنی ، متوجه شان می شویم اما نادیده می گیریمشان و بی تفاوت از کنارشان می گذریم ، چون می دانیم که متاثر شدن بی فایده است .
چاره ایی نداریم جز اینکه به فجایع عالم عادت کنیم ، چون یکی و دوتا نیستند؛ فربه کردن زورکی غازها ، قطع بیرحمانه اعضای بدن ، ضرب و شتم بی محاکمه و غیر قانونی ، سقط جنین ، خودکشی ، آزار کودکان ، خانه های مرگ ، کشتار گروگانها ، سرکوب ...
همه اینها را در سینما و تلویزیون می بینیم و عین خیالمان نیست این شقاوت ها ناگزیر ، روزی پایان خواهند گرفت ، فقط باید صبر داشت تا زمانش برسد ...
#سیمون_دوبووار
داستانهای کوتاه جهان...!
🖋☕️
@best_stories
چاره ایی نداریم جز اینکه به فجایع عالم عادت کنیم ، چون یکی و دوتا نیستند؛ فربه کردن زورکی غازها ، قطع بیرحمانه اعضای بدن ، ضرب و شتم بی محاکمه و غیر قانونی ، سقط جنین ، خودکشی ، آزار کودکان ، خانه های مرگ ، کشتار گروگانها ، سرکوب ...
همه اینها را در سینما و تلویزیون می بینیم و عین خیالمان نیست این شقاوت ها ناگزیر ، روزی پایان خواهند گرفت ، فقط باید صبر داشت تا زمانش برسد ...
#سیمون_دوبووار
داستانهای کوتاه جهان...!
🖋☕️
@best_stories