Forwarded from دین و فلسفه (عظیم محمودآبادی)
نويد رهايي و آزادي
سيدعلي ميرموسوي
داستان حسين بن علي(ع) و ماجراي عاشورا، به شيوههاي گوناگون روايت و تفسير شده است. روايتهاي حماسي و تراژيك و تفاسير عاطفي، تاريخي، اخلاقي، عرفاني و سياسي به گونهاي متفاوت، ماهيت و اهداف كنش و حركت حسين(ع) و نتايج و پيامدهاي آن را بررسي و تحليل كردهاند. اين تكثر و چندگانگي بيش از آنكه در دادههاي تاريخي متفاوت ريشه داشته باشد، به تفاوت در نگرش و دغدغههاي راويان و مفسران بازميگردد. بر پايه همين نگرشها و دغدغهها، دادههاي تاريخي گزينش و گوشههايي از ماجرا برجستهتر ميشوند تا آن روايت و تفسير را توجيه و مدلل كنند. نوانديشي ديني به عنوان جرياني كه در پي فهم و تفسيري اصيل و روزآمد و پاسخگوي نيازهاي امروزين از دين است و نزديك به دو قرن قدمت دارد، در فهم و تفسير عاشورا دو رسالت و مسووليت مهم بر دوش دارد: نخست نقد برداشتهاي تحريفآميز از عاشورا و دوم تبيين و تفسير درست اين رخداد مهم تاريخي كه از جايگاهي نمادين در تشيع برخوردار است. در ارتباط با رسالت نخست ميتوان گفت عاشورا از سه ناحيه در معرض تحريف و كژتابي است: قشريگري و خرافات، استبداد و افراطيگري. وضعيت آنگاه بغرنج ميشود كه اين سه عامل با يكديگر همراه شوند. كوشش نوانديشان ديني از سيد جمال گرفته تا شريعتي و مطهري همواره مصروف برخورد با اين سه نوع تحريف بوده است. قشريگري به نوعي برداشت سطحي از وقايع دارد كه بر بنيان پيشفرضهاي تقديرگرايانه استوار است و در فهم دين تنها به ظواهر متون يا بعضي روايتهاي كماعتبار و بياعتبار اصالت ميدهد. اين نگرش با روايتي تراژيك از عاشورا آن را از الگويي براي مبارزه با ستم و بيداد به بهانهاي براي شيون و زاري تقليل و آن را وسيلهاي براي چشمپوشي و بخشش رفتارهاي غيراخلاقي و نادرست رايج در بين شيعيان قرار ميدهد. استبداد ساختاري سياسي است كه حاميان آن به تعبير مرحوم ناييني براي شيعيان از لشكر يزيد بدترند. تشيع نمونههاي فراواني از تحريف را تجربه كرده كه تشيع صفوي يكي از آنهاست. اين تجربه به خوبي نشان ميدهد كه باشكوهترين عزاداريها ميتواند از سوي كساني برگزار شود كه نه تنها با آرمان و مرام حسين بن علي(ع) هيچ نسبتي ندارند، بلكه با سنگر گرفتن پشت امام حسين (ع) ، آزاديخواهي و مبارزه با ستم را سركوب ميكنند.
افراطيگري جرياني است كه برداشتي خشونتطلبانه و راديكال از دين ارايه ميكند. اين جريان نيز با ارايه چهرهاي جنگطلب و ستيزهجو از حسين بن علي(ع) ميكوشد رفتارهاي خشن خود را توجيه كند. آنان بدون توجه به دادههاي تاريخي او را همچون يك شورشي خشونتطلب معرفي ميكنند كه براي رسيدن به هدف خود تنها شمشير را ميشناسد.
نوانديشي ديني با نقد اين سه برداشت تحريفآميز، در مرحله بعد مسووليت ارايه تفسيري درست از عاشورا را دارد كه بتواند الگويي براي زندگي امروز شيعه باشد. مرزبندي با اين سه جريان به عنوان نخستين گام راهگشاي چنين تفسيري خواهد بود.
در اين تفسير حسين بن علي(ع) به عنوان الگويي براي مقاومت و ايستادگي در برابر استبداد نوپاي اموي معرفي ميشود كه از راه كودنسازي توده، آلوده كردن بزرگان و سركوب آزاديخواهان در پي تحكيم پايههاي خود بود. حسين بن علي(ع) نوعي سياست رهايي را نويد ميداد كه بر اخلاق مقاومت استوار بود. او در برنامه خود همه تدبيرهاي عقلاني لازم براي جلوگيري از خونريزي را انديشيد، ولي هنگامي كه در دو راهي ذلت و شهادت قرار گرفت، در خون خود غلتيد. نداي او بر تارك تاريخ همچنان به گوش ميرسد: آزاد زي بشر، آزاد زي بشر!
https://www.tg-me.com/siyasatnamehetemad
سيدعلي ميرموسوي
داستان حسين بن علي(ع) و ماجراي عاشورا، به شيوههاي گوناگون روايت و تفسير شده است. روايتهاي حماسي و تراژيك و تفاسير عاطفي، تاريخي، اخلاقي، عرفاني و سياسي به گونهاي متفاوت، ماهيت و اهداف كنش و حركت حسين(ع) و نتايج و پيامدهاي آن را بررسي و تحليل كردهاند. اين تكثر و چندگانگي بيش از آنكه در دادههاي تاريخي متفاوت ريشه داشته باشد، به تفاوت در نگرش و دغدغههاي راويان و مفسران بازميگردد. بر پايه همين نگرشها و دغدغهها، دادههاي تاريخي گزينش و گوشههايي از ماجرا برجستهتر ميشوند تا آن روايت و تفسير را توجيه و مدلل كنند. نوانديشي ديني به عنوان جرياني كه در پي فهم و تفسيري اصيل و روزآمد و پاسخگوي نيازهاي امروزين از دين است و نزديك به دو قرن قدمت دارد، در فهم و تفسير عاشورا دو رسالت و مسووليت مهم بر دوش دارد: نخست نقد برداشتهاي تحريفآميز از عاشورا و دوم تبيين و تفسير درست اين رخداد مهم تاريخي كه از جايگاهي نمادين در تشيع برخوردار است. در ارتباط با رسالت نخست ميتوان گفت عاشورا از سه ناحيه در معرض تحريف و كژتابي است: قشريگري و خرافات، استبداد و افراطيگري. وضعيت آنگاه بغرنج ميشود كه اين سه عامل با يكديگر همراه شوند. كوشش نوانديشان ديني از سيد جمال گرفته تا شريعتي و مطهري همواره مصروف برخورد با اين سه نوع تحريف بوده است. قشريگري به نوعي برداشت سطحي از وقايع دارد كه بر بنيان پيشفرضهاي تقديرگرايانه استوار است و در فهم دين تنها به ظواهر متون يا بعضي روايتهاي كماعتبار و بياعتبار اصالت ميدهد. اين نگرش با روايتي تراژيك از عاشورا آن را از الگويي براي مبارزه با ستم و بيداد به بهانهاي براي شيون و زاري تقليل و آن را وسيلهاي براي چشمپوشي و بخشش رفتارهاي غيراخلاقي و نادرست رايج در بين شيعيان قرار ميدهد. استبداد ساختاري سياسي است كه حاميان آن به تعبير مرحوم ناييني براي شيعيان از لشكر يزيد بدترند. تشيع نمونههاي فراواني از تحريف را تجربه كرده كه تشيع صفوي يكي از آنهاست. اين تجربه به خوبي نشان ميدهد كه باشكوهترين عزاداريها ميتواند از سوي كساني برگزار شود كه نه تنها با آرمان و مرام حسين بن علي(ع) هيچ نسبتي ندارند، بلكه با سنگر گرفتن پشت امام حسين (ع) ، آزاديخواهي و مبارزه با ستم را سركوب ميكنند.
افراطيگري جرياني است كه برداشتي خشونتطلبانه و راديكال از دين ارايه ميكند. اين جريان نيز با ارايه چهرهاي جنگطلب و ستيزهجو از حسين بن علي(ع) ميكوشد رفتارهاي خشن خود را توجيه كند. آنان بدون توجه به دادههاي تاريخي او را همچون يك شورشي خشونتطلب معرفي ميكنند كه براي رسيدن به هدف خود تنها شمشير را ميشناسد.
نوانديشي ديني با نقد اين سه برداشت تحريفآميز، در مرحله بعد مسووليت ارايه تفسيري درست از عاشورا را دارد كه بتواند الگويي براي زندگي امروز شيعه باشد. مرزبندي با اين سه جريان به عنوان نخستين گام راهگشاي چنين تفسيري خواهد بود.
در اين تفسير حسين بن علي(ع) به عنوان الگويي براي مقاومت و ايستادگي در برابر استبداد نوپاي اموي معرفي ميشود كه از راه كودنسازي توده، آلوده كردن بزرگان و سركوب آزاديخواهان در پي تحكيم پايههاي خود بود. حسين بن علي(ع) نوعي سياست رهايي را نويد ميداد كه بر اخلاق مقاومت استوار بود. او در برنامه خود همه تدبيرهاي عقلاني لازم براي جلوگيري از خونريزي را انديشيد، ولي هنگامي كه در دو راهي ذلت و شهادت قرار گرفت، در خون خود غلتيد. نداي او بر تارك تاريخ همچنان به گوش ميرسد: آزاد زي بشر، آزاد زي بشر!
https://www.tg-me.com/siyasatnamehetemad
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
گزارشی دیدنی از خیریه مهرانه در زنجان که بیماران سرطانی را به طور رایگان درمان می کند. در فضایی که شنیدن اخبار منفی هر روز به نومیدی دامن می زند، دیدن این گزارش ها مایه امید خواهد بود.
دکتر داود فیرحی، استاد دانشگاه تهران
اشرافی گری، استبداد و فاصله طبقاتی زمینه قیام عاشورا بود.
سالهای ۱۳ تا ۲۳ سالهای فتوحات بزرگ در زمان خلیفه دوم بود که امپراطوری روم و چند دولت وابسته به روم فرو می ریزد که دریایی از عظمت و ثروت وارد دولت اسلامی می شود.
از سال ۲۵ تا ۳۵ در زمان خلیفه سوم نشانه های فساد شکل می گیرد و با خصوصی سازیهای زمان عثمان ثروتمندان بزرگی پیدا می شوند که هر کدام دارای انباری از ثروت هستند؛ مانند عبدالرحمن عوف که در حدود یک میلیارد سکه داشته است.
سال ۳۵ تا ۴۱ متعلق به حکومت حضرت امیرالمومنین است که تلاش نافرجامی برای اصلاح و بازگشت به سنت پیامبر بود.
از سال ۴۱ تا ۶۰ بازگشت به دوره عثمان است که در دوران معاویه اوج تسریع انباشت نابرابر قدرت و ثروت صورت می گیرد. بنابراین این سوال مطرح است که چرا سال ۶۱ را سال سرنوشت می گویند؟ سید میرعلی هندی توضیح داده است که وقتی معاویه در شام خلافت می کند، حکومت بازگشت به حالت الیگارشی می کند، نخبه سالاری یا اشراف گرایی اتفاق می افتد و شاهد سنت اشرافی مکه و سنت شاهی ایران و سنت دین سالاری رم هستیم.
امام حسین علیه السلام در چنین شرایطی قیام کرد و می داند که پدر بزرگوارش نتوانست این قطار را از سراشیبی استبداد برگرداند و شیب این قطار بیشتر شده که نمی توان جلوی آن را گرفت ولی جامعه احتیاج به یک آرمان دارد که هر زمانی بازتولید کند و تکنیک های امام حسین جالب است، نه بیعت می کند و نه به سوی جنگ می رود و نه دعوت دیگران را رد می کند؛ کاری می کند هر کسی از هر زاویه نگاه کند او را قهرمان عاقل و سیاستمدار باهوش می داند که خونش را به قیمت گرانی فروخته است و شد سرچشمه عدالتخواهی.
اشرافی گری، استبداد و فاصله طبقاتی زمینه قیام عاشورا بود.
سالهای ۱۳ تا ۲۳ سالهای فتوحات بزرگ در زمان خلیفه دوم بود که امپراطوری روم و چند دولت وابسته به روم فرو می ریزد که دریایی از عظمت و ثروت وارد دولت اسلامی می شود.
از سال ۲۵ تا ۳۵ در زمان خلیفه سوم نشانه های فساد شکل می گیرد و با خصوصی سازیهای زمان عثمان ثروتمندان بزرگی پیدا می شوند که هر کدام دارای انباری از ثروت هستند؛ مانند عبدالرحمن عوف که در حدود یک میلیارد سکه داشته است.
سال ۳۵ تا ۴۱ متعلق به حکومت حضرت امیرالمومنین است که تلاش نافرجامی برای اصلاح و بازگشت به سنت پیامبر بود.
از سال ۴۱ تا ۶۰ بازگشت به دوره عثمان است که در دوران معاویه اوج تسریع انباشت نابرابر قدرت و ثروت صورت می گیرد. بنابراین این سوال مطرح است که چرا سال ۶۱ را سال سرنوشت می گویند؟ سید میرعلی هندی توضیح داده است که وقتی معاویه در شام خلافت می کند، حکومت بازگشت به حالت الیگارشی می کند، نخبه سالاری یا اشراف گرایی اتفاق می افتد و شاهد سنت اشرافی مکه و سنت شاهی ایران و سنت دین سالاری رم هستیم.
امام حسین علیه السلام در چنین شرایطی قیام کرد و می داند که پدر بزرگوارش نتوانست این قطار را از سراشیبی استبداد برگرداند و شیب این قطار بیشتر شده که نمی توان جلوی آن را گرفت ولی جامعه احتیاج به یک آرمان دارد که هر زمانی بازتولید کند و تکنیک های امام حسین جالب است، نه بیعت می کند و نه به سوی جنگ می رود و نه دعوت دیگران را رد می کند؛ کاری می کند هر کسی از هر زاویه نگاه کند او را قهرمان عاقل و سیاستمدار باهوش می داند که خونش را به قیمت گرانی فروخته است و شد سرچشمه عدالتخواهی.
سوگنامه بهاریه
مجد الدین ابوالحسن کسائی مروزی (۳۴۱-۳۹۰) گویا نخستین شاعر فارسی زبان اهل مرو است که به زبان فارسی درباره کربلا مرثیه سرایی کرده است.
این سوگنامه بخشی از یک بهاریه است که حکایت از همزمانی بهار و عاشورا دارد.با توجه به تاریخ ولادت کسایی می توان زمان سرایش آن را بین سالهای 380 تا 382 دانست که نوروز و ایام شهادت سالار شهیدان با هم تقارن داشته اند. او به جای عناوین مرثیه یا سوگنامه از تعبیر مقتل استفاده کرده است. مقتل او از بیت ۲۷ این شعر آغاز می شود.
باد صبا درآمد فردوس گشت صحرا
آراست بوستان را نیسان به فرش دیبا
آمد نسیم ِ سنبل با مشک و با قرنفُل
آورد نامهٔ گل باد صبا به صهبا
کهسار چون زمرّد نقطه زده ز بُسَّد
کز نعت او مُشَعبد حیران شده ست و شیدا
آبِ کبود بوده چون آینه زدوده
صندل شده ست سوده کرده به می مُطرّا
رنگ نبید و هامون پیروزه گشت و گلگون
نخل و خدنگ و زیتون چون قبّه های خضرا
دشت است یا سِتبرق باغ است یا خُوَرنق
یک با دگر مطابق چون شعر سعد و اسما
ابر آمد از بیابان چون طیلسان رُهبان
برق از میانش تابان چون بُسّدین چلیپا
آهو همی گُرازد ، گردن همی فرازد
گه سوی کوه تازد گه سوی راغ و صحرا
آمد کلنگ فرخ همرنگ چرخ دورخ
همچون سپاه خَلُّخ صف برکشیده سرما
بر شاخ سرو بلبل با صد هزار غلغل
دُرّاج باز بر گل چون عُروه پیش عَفرا
قمری به یاسمن بر ساری به نسترن بر
نارو به نارون بر برداشتند غوغا
باغ از حریر حُلّه بر گل زده مظله
مانند سبز کِلّه بر تکیه گاه دارا
گلزار با تأسف خندید بی تکلّف
چون پیش تخت یوسف رخسارهٔ زلیخا
گل باز کرده دیده باران برو چکیده
چون خوی فرو دویده بر عارض چو دیبا
گلشن چو روی لیلی یا چون بهشت مولی
چون طلعت تجلّی بر کوه طور سینا
سرخ و سیه شقایق هم ضدّ و هم موافق
چون مؤمن و منافق پنهان و آشکارا
سوسن لطیف و شیرین چون خوشه های پروین
شاخ و ستاک نسرین چون برج ثور و جوزا
وان ارغوان به کَشّی با صدهزار خوشّی
بیجادهٔ بدخشی برتاخته به مینا
یاقوت وار لاله بربرگ لاله ژاله
کرده بدو حواله غواص دُرّ دریا
شاه اسپرغم رسته چون جعد برشکسته
وز جای برگسسته کرده نشاط بالا
وان نرگس مصور چون لؤلؤ منور
زر اندر و مدوّر چون ماه بر ثریا
عالم بهشت گشته عنبر سرشت گشته
کاشانه زشت گشته صحرا چو روی حورا
ای سبزهٔ خجسته از دست برف جسته
آراسته نشسته چون صورت مُهنّا
دانم که پرنگاری سیراب و آبداری
چون نقش نو بهاری آزاده طبع و برنا
گر تخت خسروانی ور نقش چینیانی
ور جوی مولیانی پیرایهٔ بخارا
هم نگذرم سوی تو هم ننگرم سوی تو
دل ناورم سوی تو اینک چک تبرّا
کاین مشکبوی عالم وین نوبهار خرم
بر ما چنان شد از غم چون گور تنگ و تنها
بیزارم از پیاله وز ارغوان و لاله
ما و خروش و ناله کنجی گرفته مأوا
دست از جهان بشویم عزّ و شرف نجویم
مدح و غزل نگویم مقتل کنم تقاضا
میراث مصطفی را فرزند مرتضی را
مقتول کربلا را تازه کنم تولّا
آن نازش محمد پیغمبر مؤبَّد
آن سید ممجّد شمع و چراغ دنیا
آن میر سربریده در خاک خوابنیده
از آب ناچشیده گشته اسیر غوغا
تنها و دلشکسته بر خویشتن گرسته
از خان و مان گسسته وز اهل بیت آبا
از شهر خویش رانده وز ملک بر فشانده
مولی ذلیل مانده بر تخت ِ ملک مولی
مجروح خیره گشته ایام تیره گشته
بدخواه چیره گشته بی رحم و بی محابا
بیشرم شمر کافر ملعون سنان ابتر
لشکر زده برو بر چون حاجیان بطحا
تیغ جفا کشیده بوق ستم دمیده
بی آب کرده دیده تازه شده معادا
آن کور بسته مطرد بی طوع گشته مرتد
بر عترت محمد چون ترک غز و یغما
صفین و بدر و خندق حجت گرفته با حق
خیل یزید احمق یک یک به خونْش کوشا
پاکیزه آل یاسین گمراه و زار و مسکین
وان کینه های پیشین آن روز گشته پیدا
آن پنجماهه کودک باری چه کرد ویحک !
کز پای تا به تارک مجروح شد مفاجا
بیچاره شهربانو مصقول کرده زانو
بیجاده گشته لؤلؤ بر درد ناشکیبا
آن زینب غریوان اندر میان دیوان
آل زیاد و مروان نظّاره گشته عمدا
مؤمن چنین تمنی هرگز کند ؟ نگو ، نی !
چونین نکرد مانی ، نه هیچ گبر و ترسا
آن بیوفا و غافل غره شده به باطل
ابلیس وار و جاهل کرده به کفر مبدا
رفت و گذاشت کیهان دید آن بزرگ برهان
وین رازهای پنهان پیدا کنند فردا
تخم جهان بی بر این است و زین فزون تر
کهتر عدوی مهتر، نادان عدوی دانا
بر مقتل ای کسایی برهان همی نمایی
گر هم بر این بپایی بی خار گشت خرما
مؤمن درم پذیرد تا شمع دین بمیرد
ترسا به زر بگیرد سمّ خر مسیحا
تا زنده ای چنین کن دلهای ما حزین کن
پیوسته آفرین کن بر اهل بیت زهرا
#علی_میرموسوی
@alimirmoosavi
مجد الدین ابوالحسن کسائی مروزی (۳۴۱-۳۹۰) گویا نخستین شاعر فارسی زبان اهل مرو است که به زبان فارسی درباره کربلا مرثیه سرایی کرده است.
این سوگنامه بخشی از یک بهاریه است که حکایت از همزمانی بهار و عاشورا دارد.با توجه به تاریخ ولادت کسایی می توان زمان سرایش آن را بین سالهای 380 تا 382 دانست که نوروز و ایام شهادت سالار شهیدان با هم تقارن داشته اند. او به جای عناوین مرثیه یا سوگنامه از تعبیر مقتل استفاده کرده است. مقتل او از بیت ۲۷ این شعر آغاز می شود.
باد صبا درآمد فردوس گشت صحرا
آراست بوستان را نیسان به فرش دیبا
آمد نسیم ِ سنبل با مشک و با قرنفُل
آورد نامهٔ گل باد صبا به صهبا
کهسار چون زمرّد نقطه زده ز بُسَّد
کز نعت او مُشَعبد حیران شده ست و شیدا
آبِ کبود بوده چون آینه زدوده
صندل شده ست سوده کرده به می مُطرّا
رنگ نبید و هامون پیروزه گشت و گلگون
نخل و خدنگ و زیتون چون قبّه های خضرا
دشت است یا سِتبرق باغ است یا خُوَرنق
یک با دگر مطابق چون شعر سعد و اسما
ابر آمد از بیابان چون طیلسان رُهبان
برق از میانش تابان چون بُسّدین چلیپا
آهو همی گُرازد ، گردن همی فرازد
گه سوی کوه تازد گه سوی راغ و صحرا
آمد کلنگ فرخ همرنگ چرخ دورخ
همچون سپاه خَلُّخ صف برکشیده سرما
بر شاخ سرو بلبل با صد هزار غلغل
دُرّاج باز بر گل چون عُروه پیش عَفرا
قمری به یاسمن بر ساری به نسترن بر
نارو به نارون بر برداشتند غوغا
باغ از حریر حُلّه بر گل زده مظله
مانند سبز کِلّه بر تکیه گاه دارا
گلزار با تأسف خندید بی تکلّف
چون پیش تخت یوسف رخسارهٔ زلیخا
گل باز کرده دیده باران برو چکیده
چون خوی فرو دویده بر عارض چو دیبا
گلشن چو روی لیلی یا چون بهشت مولی
چون طلعت تجلّی بر کوه طور سینا
سرخ و سیه شقایق هم ضدّ و هم موافق
چون مؤمن و منافق پنهان و آشکارا
سوسن لطیف و شیرین چون خوشه های پروین
شاخ و ستاک نسرین چون برج ثور و جوزا
وان ارغوان به کَشّی با صدهزار خوشّی
بیجادهٔ بدخشی برتاخته به مینا
یاقوت وار لاله بربرگ لاله ژاله
کرده بدو حواله غواص دُرّ دریا
شاه اسپرغم رسته چون جعد برشکسته
وز جای برگسسته کرده نشاط بالا
وان نرگس مصور چون لؤلؤ منور
زر اندر و مدوّر چون ماه بر ثریا
عالم بهشت گشته عنبر سرشت گشته
کاشانه زشت گشته صحرا چو روی حورا
ای سبزهٔ خجسته از دست برف جسته
آراسته نشسته چون صورت مُهنّا
دانم که پرنگاری سیراب و آبداری
چون نقش نو بهاری آزاده طبع و برنا
گر تخت خسروانی ور نقش چینیانی
ور جوی مولیانی پیرایهٔ بخارا
هم نگذرم سوی تو هم ننگرم سوی تو
دل ناورم سوی تو اینک چک تبرّا
کاین مشکبوی عالم وین نوبهار خرم
بر ما چنان شد از غم چون گور تنگ و تنها
بیزارم از پیاله وز ارغوان و لاله
ما و خروش و ناله کنجی گرفته مأوا
دست از جهان بشویم عزّ و شرف نجویم
مدح و غزل نگویم مقتل کنم تقاضا
میراث مصطفی را فرزند مرتضی را
مقتول کربلا را تازه کنم تولّا
آن نازش محمد پیغمبر مؤبَّد
آن سید ممجّد شمع و چراغ دنیا
آن میر سربریده در خاک خوابنیده
از آب ناچشیده گشته اسیر غوغا
تنها و دلشکسته بر خویشتن گرسته
از خان و مان گسسته وز اهل بیت آبا
از شهر خویش رانده وز ملک بر فشانده
مولی ذلیل مانده بر تخت ِ ملک مولی
مجروح خیره گشته ایام تیره گشته
بدخواه چیره گشته بی رحم و بی محابا
بیشرم شمر کافر ملعون سنان ابتر
لشکر زده برو بر چون حاجیان بطحا
تیغ جفا کشیده بوق ستم دمیده
بی آب کرده دیده تازه شده معادا
آن کور بسته مطرد بی طوع گشته مرتد
بر عترت محمد چون ترک غز و یغما
صفین و بدر و خندق حجت گرفته با حق
خیل یزید احمق یک یک به خونْش کوشا
پاکیزه آل یاسین گمراه و زار و مسکین
وان کینه های پیشین آن روز گشته پیدا
آن پنجماهه کودک باری چه کرد ویحک !
کز پای تا به تارک مجروح شد مفاجا
بیچاره شهربانو مصقول کرده زانو
بیجاده گشته لؤلؤ بر درد ناشکیبا
آن زینب غریوان اندر میان دیوان
آل زیاد و مروان نظّاره گشته عمدا
مؤمن چنین تمنی هرگز کند ؟ نگو ، نی !
چونین نکرد مانی ، نه هیچ گبر و ترسا
آن بیوفا و غافل غره شده به باطل
ابلیس وار و جاهل کرده به کفر مبدا
رفت و گذاشت کیهان دید آن بزرگ برهان
وین رازهای پنهان پیدا کنند فردا
تخم جهان بی بر این است و زین فزون تر
کهتر عدوی مهتر، نادان عدوی دانا
بر مقتل ای کسایی برهان همی نمایی
گر هم بر این بپایی بی خار گشت خرما
مؤمن درم پذیرد تا شمع دین بمیرد
ترسا به زر بگیرد سمّ خر مسیحا
تا زنده ای چنین کن دلهای ما حزین کن
پیوسته آفرین کن بر اهل بیت زهرا
#علی_میرموسوی
@alimirmoosavi
حقیقتی بر گونه اساطیر
✅حسین(ع) به تعبیراستعاری، حقیقتی بر گونه اساطیر است که تاریخ به ویژه تاریخ علمی از فهم آن ناتوان است. هر چند برای فهم عاشورا استناد به داده های معتبر تاریخی لازم است و باید اسناد معتبر تاریخی مورد توجه قرار بگیرد، ولی فهم حقیقت آن تنها با داده های تاریخی به دست نمی آید.
✅چرا دانش تاریخ از فهم حقیقت حسین بن علی و عاشورا ناتوان است؟ در پاسخ از دو سخن از نیچه می توان بهره برد. نیچه از کسانی است که نقش اراده انسانی را در ساختن تاریخ برجسته کرده است. به اعتقاد او سازندگان تاریخ انسانهای فداکاری هستند که به هدفی تعهد دارند و در افقی از تعهد عمل می کنند که باور غیر تاریخی به اعتبار مطلق کوشش آنهاست. بنابراین مردان بزرگ تاریخ، آفرینندگان بزرگ و ابرمردانی بوده اند که با آینده رویارو شده و برای هدف بزرگی که در سر داشتند خود را فدا کرده اند. این آفرینندگان بزرگ افق هایی ساخته اند که انسانهای آینده با آن زندگی می کنند. این افق ها را کسانی پدید میآورند که در حال کشف حقیقت هستند. چنین انسان هایی در جایگاهی فراتاریخی قرار می گیرند. بی تردید حسین(ع) یکی از ابرمردان تاریخ است که بر پایه تعهد به هدفی مقدس، خود را در راه آنچه باید باشد فداکرده است و افق و چشم اندازی تازه بر روی انسان ها گشوده است.
✅از نظر نیچه فهم حرکت انسانهای بزرگ با دانش تاریخ به دست نمی آید و به فراتر از تاریخ نیاز دارد. به باور او تنها انسانهای خلاق و متعهدی که با آینده رویارو می شوند می توانند خلاقیت مردان متعهد گذشته را درک کنند. از این سخن نیچه می توان دریافت که فهم حقیقت حسین (ع) به عنوان ابرمرد تاریخ انسانی، نه تنها از عهده تاریخ بر نمی آید، بلکه تنها کسانی به آن دست می یابند که خود تعهد و خلاقیتی از سنخ او داشته باشند. به بیان دیگر همچنان که در فرازی از زیارت عاشورا بیان شده است، برای فهم حقیقت حسین(ع) باید صادقانه با او همراه شد.
✅ کسانی می توانند حسین را بشناسند،که در افق خلاقیت او قرار گرفته و با او همراه شده باشند؛ در واقع حسینی که ما می شناسیم و امروز به نمایش می گذاریم با حقیقت حسین ابن علی(ع) فرسنگ ها فاصله دارد. چون عموما کسانی که حسین(ع) را معرفی کرده اند
انسانهای متعهد و خلاقی نبوده اند که با آینده روبرو شده باشند. حسینی که گاندی می شناسد با دیگران بسیار تفاوت دارد، زیرا او خود انسانی خلاق است که با آینده روبرو شده است. بنابراین در فهم حقیقت حسین باید دید که حسین(ع) را از طریق چه کسانی می شناسیم؟! فهم حقیقت حسین علاوه بر مراجعه به داده های معتبر تاریخی به همراه شدن با مرام و هدف حسین و تحقق آن در زندگی خودمان نیاز دارد.
✅چهره ای که در سوگواری ها از حسین (ع) به نمایش گذارده می شود با چهره حقیقی او تفاوت بسیار دارد، زیرا کارگردانان و مجریان و گویندگان آن ها در افق تعهد و خلاقیت با حسین بسیار فاصله دارند. باشکوه ترین مراسم ها توسط کسانی برگزار می شود که چه بسا بویی از مرام حسین نبرده اند و بیشتر نقش بازی می کنند. حسین را از سخن و رفتار کسی می توان شناخت که نسبت به نجات جامعه از ستم و بیداد متعهد باشد و خود را با او هم افق کرده باشد.
#علی_میرموسوی
@alimirmoosavi
✅حسین(ع) به تعبیراستعاری، حقیقتی بر گونه اساطیر است که تاریخ به ویژه تاریخ علمی از فهم آن ناتوان است. هر چند برای فهم عاشورا استناد به داده های معتبر تاریخی لازم است و باید اسناد معتبر تاریخی مورد توجه قرار بگیرد، ولی فهم حقیقت آن تنها با داده های تاریخی به دست نمی آید.
✅چرا دانش تاریخ از فهم حقیقت حسین بن علی و عاشورا ناتوان است؟ در پاسخ از دو سخن از نیچه می توان بهره برد. نیچه از کسانی است که نقش اراده انسانی را در ساختن تاریخ برجسته کرده است. به اعتقاد او سازندگان تاریخ انسانهای فداکاری هستند که به هدفی تعهد دارند و در افقی از تعهد عمل می کنند که باور غیر تاریخی به اعتبار مطلق کوشش آنهاست. بنابراین مردان بزرگ تاریخ، آفرینندگان بزرگ و ابرمردانی بوده اند که با آینده رویارو شده و برای هدف بزرگی که در سر داشتند خود را فدا کرده اند. این آفرینندگان بزرگ افق هایی ساخته اند که انسانهای آینده با آن زندگی می کنند. این افق ها را کسانی پدید میآورند که در حال کشف حقیقت هستند. چنین انسان هایی در جایگاهی فراتاریخی قرار می گیرند. بی تردید حسین(ع) یکی از ابرمردان تاریخ است که بر پایه تعهد به هدفی مقدس، خود را در راه آنچه باید باشد فداکرده است و افق و چشم اندازی تازه بر روی انسان ها گشوده است.
✅از نظر نیچه فهم حرکت انسانهای بزرگ با دانش تاریخ به دست نمی آید و به فراتر از تاریخ نیاز دارد. به باور او تنها انسانهای خلاق و متعهدی که با آینده رویارو می شوند می توانند خلاقیت مردان متعهد گذشته را درک کنند. از این سخن نیچه می توان دریافت که فهم حقیقت حسین (ع) به عنوان ابرمرد تاریخ انسانی، نه تنها از عهده تاریخ بر نمی آید، بلکه تنها کسانی به آن دست می یابند که خود تعهد و خلاقیتی از سنخ او داشته باشند. به بیان دیگر همچنان که در فرازی از زیارت عاشورا بیان شده است، برای فهم حقیقت حسین(ع) باید صادقانه با او همراه شد.
✅ کسانی می توانند حسین را بشناسند،که در افق خلاقیت او قرار گرفته و با او همراه شده باشند؛ در واقع حسینی که ما می شناسیم و امروز به نمایش می گذاریم با حقیقت حسین ابن علی(ع) فرسنگ ها فاصله دارد. چون عموما کسانی که حسین(ع) را معرفی کرده اند
انسانهای متعهد و خلاقی نبوده اند که با آینده روبرو شده باشند. حسینی که گاندی می شناسد با دیگران بسیار تفاوت دارد، زیرا او خود انسانی خلاق است که با آینده روبرو شده است. بنابراین در فهم حقیقت حسین باید دید که حسین(ع) را از طریق چه کسانی می شناسیم؟! فهم حقیقت حسین علاوه بر مراجعه به داده های معتبر تاریخی به همراه شدن با مرام و هدف حسین و تحقق آن در زندگی خودمان نیاز دارد.
✅چهره ای که در سوگواری ها از حسین (ع) به نمایش گذارده می شود با چهره حقیقی او تفاوت بسیار دارد، زیرا کارگردانان و مجریان و گویندگان آن ها در افق تعهد و خلاقیت با حسین بسیار فاصله دارند. باشکوه ترین مراسم ها توسط کسانی برگزار می شود که چه بسا بویی از مرام حسین نبرده اند و بیشتر نقش بازی می کنند. حسین را از سخن و رفتار کسی می توان شناخت که نسبت به نجات جامعه از ستم و بیداد متعهد باشد و خود را با او هم افق کرده باشد.
#علی_میرموسوی
@alimirmoosavi
Forwarded from نور سیاه
محتشم کاشانی و بلاغت روضه
نگاه انتقادی به روضهخوانها خاص زمانۀ ما و خاص شاعران متجددمآب و سیاستپیشه نیست. قاآنی هم به روضهخوانها طعنه زده. یغمای جندقی که شعرهای عاشورایی و نوحههای مشهور دارد،در شعر و نثرش، به برخی روضهخوانها انتقاد گزنده کرده است.
در دورۀ مشروطه انتقاد به برخی مناسک محرم از مضامین متداول اشعار تجددخواهانه شد. انتقاد از روضهخوانان نیز در این شعرها هست. بهار، عشقی،ایرج ، عارف و دیگران در این زمینه شعرهای تندوتیز دارند. جالب اینکه عارف قزوینی خودش سابقۀ پامنبریخوانی و نوحهخوانی داشته و نوحه ساخته است. ایرج میرزا در عارفنامه آنجا که به عارف پیشنهاد میکند: "خودت را روضهخوانی معتبر کن" ، به همین سابقۀ او طعنه میزند.
تا آنجا که دیدهام شاعران و روشنفکران عموماً روضهخوانها را به بیسوادی، جعل و تحریف، صدای بد، تزویر و طمع منسوب کردهاند. همچنین در عصر مشروطه برخی روضهخوانها در صف مخالفان مشروطه قرار گرفته بودند و مردم را علیه مشروطهخواهان میشوراندند که همین نیز دلیلی بر مخالفت با روضهخوانان شد. از عصر مشروطه به اینسو اساساً توقعات تازهای از مجالس عزاداری مطرح شده و شاعران تجددطلبی چون بهار٬ انتظارات سیاسی روزآمدی از مراسم محرم داشتند :
بر "یزید زنده" میگویند هردم صد مجیز
پس شماتت بر "یزید مردهٔ دون" میکنند
عموم روضهخوانها، خلاف چنین خواستههای سیاسی روشنفکرانهای، مجالس عزای محرم را در همان مسیر سنتی و معهود گریه بر سیدالشهدا و شماتت «یزید مرده» پیشمیبردند. به همین دلیل در نگاه این شاعران و روشنفکران، روضهخوانها از عوامل عقبافتادگی ایران محسوب میشدند. این بیت عارف معنادار است:
ایران به روزگار "تجدد" چه داشت! گر
مفتی و شیخ مفتخور و روضهخوان نبود
در دیوان محتشم کاشانی قصیده و قطعهای هست در رثای روضهخوانی به اسم «میر سیدحسین روضه» (م۹۹۲ق). این اشعار از اسناد تاریخ روضهخوانی در ایران است. (تصحیح نوایی و صدری، ج۱،صص۶۴۵-۶۴۸ و ج۲، ص۱۶۰۵) . همیشه روضهخوانها شعر محتشم را خواندهاند حالا این شعرها تلقی و توقع محتشم را از «روضهخوان» و«روضهخوانی» نشان میدهد.
نام محتشم با مناسک محرم پیوند خورده. دوازدهبند او مقبولترین شعر عاشورایی در زبان فارسی است. این ترکیببند بهترین شعر عاشورایی نیست و محتشم هم که شاعر متوسطی است٬ بهترین شاعری نیست که برای سیدالشهدا شعر گفته اما مردم شعر او را دوست دارند و با آن گریه میکنند و بر کتیبههای عزا مینویسند. سیطرۀ عاطفی این شعر چند قرن است که استمرار دارد و نام شاعرش را نگاه داشته. قبولِخاطر محتشم و شعرش چنان بوده که دربارۀ آن حکایتها ساخته شده و در آن قصهها او را «نظرکرده» سیدالشهدا دانستهاند و گفتهاند شاعر در بارگاه غیب شعرش را خوانده و حضرت زهرا و پیامبر گریستند.بگذریم.
محتشم در این دو شعر از «بلاغت» میر سیدحسین روضه یاد کرده است:
امسال کز «بلاغت» او یاد میکنند
بر یاد پار خاک نشینان دلفکار
و
از «بلاغت» بر او مسلّم بود
روضهخوانی ز فیض لمیزلی
در عنوان قصیدۀ مرثیه هم از او با لقب «افصحالبلغا» نام برده شده.
«بلاغت روضه»چیست؟در حدود خردکجستجوهایم٬ در شعر عصر صفوی و قاجار این تعبیر را ندیدهام. باید پاسخ را در شعر محتشم بجویم:
امسال نیست سوز محرم بسان پار
امسال دیدهها نه چو پارند اشکبار
امسال هست زمزمهای در جهان ولی
کو آن نوای زاری و آن نالههای زار
امسال اشکها همه در دیدههاست جمع
اما روان نمیکندش یک سخنگزار
سیدحسین روضه کجا شد که سقف چرخ
سازد سیه ز آه محبّان نوحهدار
سیدحسین روضه کجا شد که پُرکند
گوش فلک ز نالۀ دلهای بیقرار
سیدحسین روضه کجا شد که سردهد
سیلابهای اشک به این نیلگون حصار
افسوس از آن کلام مؤثر که میفکند
هم لرزه در زمین و هم آشوب در جدار
صد حیف از آن عبارت دلکش که میکشید
از قعر جان ماتمیان آه پرشرار...
میبینیم که «بلاغت روضه» در نظر محتشم یعنی مهارتی که از عزادار سیدالشهدا «اشک بگیرد». انتظار محتشم – و جامعه در عصر محتشم- از روضهخوان این بود که با «کلام مؤثر» و «بلاغت» اشک مستمع را روان کند و از نهادش آه و ناله برآورد.
این شعرها برای شناخت روحیات محتشم نیز مفید است و نشان میدهد او چه عشق و عاطفۀ شدیدی به امامحسین داشته است.
میگوید سیدحسین روضه مرد و امسال در بهشت برای حضرت زهرا روضه میخواند و
شاه شهید خود به عزای خود آمده
وز نقل وی گریسته بر خویش زارزار
شاعر امیدوار است که در بهشت به سیدحسین ملحق شود. که چه بشود و در بهشت چه بکند؟
آن روز در قضای عزای شه شهید
چندان کنیم نوحه که افتد زبان ز کار
قضای چه چیز؟ قضای اشکهایی را که با نبود سیدحسین روضه و «بلاغت» او٬ در چشمان شاعر ماند و بر مصائب سیدالشهدا جاری نشد.
https://www.tg-me.com/n00re30yah
نگاه انتقادی به روضهخوانها خاص زمانۀ ما و خاص شاعران متجددمآب و سیاستپیشه نیست. قاآنی هم به روضهخوانها طعنه زده. یغمای جندقی که شعرهای عاشورایی و نوحههای مشهور دارد،در شعر و نثرش، به برخی روضهخوانها انتقاد گزنده کرده است.
در دورۀ مشروطه انتقاد به برخی مناسک محرم از مضامین متداول اشعار تجددخواهانه شد. انتقاد از روضهخوانان نیز در این شعرها هست. بهار، عشقی،ایرج ، عارف و دیگران در این زمینه شعرهای تندوتیز دارند. جالب اینکه عارف قزوینی خودش سابقۀ پامنبریخوانی و نوحهخوانی داشته و نوحه ساخته است. ایرج میرزا در عارفنامه آنجا که به عارف پیشنهاد میکند: "خودت را روضهخوانی معتبر کن" ، به همین سابقۀ او طعنه میزند.
تا آنجا که دیدهام شاعران و روشنفکران عموماً روضهخوانها را به بیسوادی، جعل و تحریف، صدای بد، تزویر و طمع منسوب کردهاند. همچنین در عصر مشروطه برخی روضهخوانها در صف مخالفان مشروطه قرار گرفته بودند و مردم را علیه مشروطهخواهان میشوراندند که همین نیز دلیلی بر مخالفت با روضهخوانان شد. از عصر مشروطه به اینسو اساساً توقعات تازهای از مجالس عزاداری مطرح شده و شاعران تجددطلبی چون بهار٬ انتظارات سیاسی روزآمدی از مراسم محرم داشتند :
بر "یزید زنده" میگویند هردم صد مجیز
پس شماتت بر "یزید مردهٔ دون" میکنند
عموم روضهخوانها، خلاف چنین خواستههای سیاسی روشنفکرانهای، مجالس عزای محرم را در همان مسیر سنتی و معهود گریه بر سیدالشهدا و شماتت «یزید مرده» پیشمیبردند. به همین دلیل در نگاه این شاعران و روشنفکران، روضهخوانها از عوامل عقبافتادگی ایران محسوب میشدند. این بیت عارف معنادار است:
ایران به روزگار "تجدد" چه داشت! گر
مفتی و شیخ مفتخور و روضهخوان نبود
در دیوان محتشم کاشانی قصیده و قطعهای هست در رثای روضهخوانی به اسم «میر سیدحسین روضه» (م۹۹۲ق). این اشعار از اسناد تاریخ روضهخوانی در ایران است. (تصحیح نوایی و صدری، ج۱،صص۶۴۵-۶۴۸ و ج۲، ص۱۶۰۵) . همیشه روضهخوانها شعر محتشم را خواندهاند حالا این شعرها تلقی و توقع محتشم را از «روضهخوان» و«روضهخوانی» نشان میدهد.
نام محتشم با مناسک محرم پیوند خورده. دوازدهبند او مقبولترین شعر عاشورایی در زبان فارسی است. این ترکیببند بهترین شعر عاشورایی نیست و محتشم هم که شاعر متوسطی است٬ بهترین شاعری نیست که برای سیدالشهدا شعر گفته اما مردم شعر او را دوست دارند و با آن گریه میکنند و بر کتیبههای عزا مینویسند. سیطرۀ عاطفی این شعر چند قرن است که استمرار دارد و نام شاعرش را نگاه داشته. قبولِخاطر محتشم و شعرش چنان بوده که دربارۀ آن حکایتها ساخته شده و در آن قصهها او را «نظرکرده» سیدالشهدا دانستهاند و گفتهاند شاعر در بارگاه غیب شعرش را خوانده و حضرت زهرا و پیامبر گریستند.بگذریم.
محتشم در این دو شعر از «بلاغت» میر سیدحسین روضه یاد کرده است:
امسال کز «بلاغت» او یاد میکنند
بر یاد پار خاک نشینان دلفکار
و
از «بلاغت» بر او مسلّم بود
روضهخوانی ز فیض لمیزلی
در عنوان قصیدۀ مرثیه هم از او با لقب «افصحالبلغا» نام برده شده.
«بلاغت روضه»چیست؟در حدود خردکجستجوهایم٬ در شعر عصر صفوی و قاجار این تعبیر را ندیدهام. باید پاسخ را در شعر محتشم بجویم:
امسال نیست سوز محرم بسان پار
امسال دیدهها نه چو پارند اشکبار
امسال هست زمزمهای در جهان ولی
کو آن نوای زاری و آن نالههای زار
امسال اشکها همه در دیدههاست جمع
اما روان نمیکندش یک سخنگزار
سیدحسین روضه کجا شد که سقف چرخ
سازد سیه ز آه محبّان نوحهدار
سیدحسین روضه کجا شد که پُرکند
گوش فلک ز نالۀ دلهای بیقرار
سیدحسین روضه کجا شد که سردهد
سیلابهای اشک به این نیلگون حصار
افسوس از آن کلام مؤثر که میفکند
هم لرزه در زمین و هم آشوب در جدار
صد حیف از آن عبارت دلکش که میکشید
از قعر جان ماتمیان آه پرشرار...
میبینیم که «بلاغت روضه» در نظر محتشم یعنی مهارتی که از عزادار سیدالشهدا «اشک بگیرد». انتظار محتشم – و جامعه در عصر محتشم- از روضهخوان این بود که با «کلام مؤثر» و «بلاغت» اشک مستمع را روان کند و از نهادش آه و ناله برآورد.
این شعرها برای شناخت روحیات محتشم نیز مفید است و نشان میدهد او چه عشق و عاطفۀ شدیدی به امامحسین داشته است.
میگوید سیدحسین روضه مرد و امسال در بهشت برای حضرت زهرا روضه میخواند و
شاه شهید خود به عزای خود آمده
وز نقل وی گریسته بر خویش زارزار
شاعر امیدوار است که در بهشت به سیدحسین ملحق شود. که چه بشود و در بهشت چه بکند؟
آن روز در قضای عزای شه شهید
چندان کنیم نوحه که افتد زبان ز کار
قضای چه چیز؟ قضای اشکهایی را که با نبود سیدحسین روضه و «بلاغت» او٬ در چشمان شاعر ماند و بر مصائب سیدالشهدا جاری نشد.
https://www.tg-me.com/n00re30yah
Telegram
نور سیاه
یادداشتهای ایرانشناسی میلاد عظیمی
@MilaadAzimi
@MilaadAzimi
هراس از آزادی زنان
✅خودسوزی سحر خدایاری یا دخترآبی، در اعتراض به جلوگیری از حضور زنان در ورزشگاه و تماشای مستقیم فوتبال بار دیگر جامعه را با این پرسش روبرو کرده است که چرا برخی از محافظه کاران با ورود زنان به ورزشگاه و تماشای مستقیم فوتبال مخالفت می کنند؟ این مخالفت از سر غیرت دینی یا نگرانی های اخلاقی است یا عامل دیگری دارد؟آیا آنان به هزینه های اجتماعی و روانی و این مخالفت ها می اندیشند؟
✅در نگاه نخست، شاید غیرت دینی عامل اصلی این اقدام قلمداد شود، ولی با اندک تامل نادرستی این تبیین را می توان دریافت. نخست این که عدم حضور زنان در ورزشگاه ها نه تنها دلیل فقهی روشنی ندارد، بلکه برخی از فقیهان به روشنی جواز آن را مورد تایید قرار داده اند. افزون بر این حضور زنان در ورزشگاه ها برای تماشای والیبال، بسکتبال و مانند آن سال هاست که تجربه شده و با مخالفت فقیهان روبرو نشده است.
✅منع حضورزنان از نظر اخلاقی نیز با دلیل محکمی پشیتیبانی نمی شود. برعکس می توان ادعا کرد تماشای ورزش به دلیل کارکرد شادی آور و نشاط آفرین آن نیک و پسندیده است. همچنان که تبعیض جنسی در تماشای ورزش ناپسند و زشت شمرده می شود. همان دلایلی که حضور وتماشای ورزش مردان را توجیه می کنند، بر اخلاقی بودن حضور زنان نیز دلالت دارند.
✅پیامدهای ناپسند اخلاقی و شرعی، قابل توجه ترین چیزی است که مخالفان حضور در استدلال خود به آن استناد جسته اند. انان به فضای ناسالم ورزشگاه ها وسخنان زشت و ناپسندی که چه بسا بر زبان هواداران جاری می شود، اشاره می کنند یا اختلاط دختران و پسران را مایه فساد می دانند و بر این اساس حضور زنان در استادیوم را بر خلاف مصلحت معرفی می کنند.
✅این استدلال نیز به چند دلیل قانع کننده به نظر نمی رسد. نخست به این دلیل که این وضعیت نه به ورزشگاه ها اختصاص دارد ونه خاص فوتبال است و نه در همه فضاهای فوتبالی چنین است. حتی با فرض وجود آن، معافیت مردان و منع زنان از حضور در آن بی دلیل است. چنین پیامدها و آسیب هایی درباره کوچه و بازار و سینما و دیگر مجامع نیز قابل تصور است، ولی هیچ گاه مستند منع حضور زنان قرار نگرفته است. به علاوه این پیامدهای احتمالی در برابر مفاسد و آسیب های واقعی فراوان منع حضور زنان چندان قابل توجه نیست. بنابراین غیرت دینی و دغدغه اخلاقی را نمی توان عامل اصلی این مخالفت دانست.
✅عامل این مخالفت را دربیانی فشرده و کوتاه می توان هراس از آزادی زنان دانست؛ امری که ماهیتی سیاسی دارد، ولی در پوشش دینی و اخلاقی توجیه می شود. جریان محافظه کار هویت خود را با تفکیک جنسیتی و محدودسازی زن تعریف کرده است، از این رو تنها از سرناچاری و ضرورت به آزادی زن تن می دهد.
✅نظم سیاسی و اجتماعی مطلوب محافظه کاران بر دوگانگی و تبعیض جنسی استوار است. این نظم بر نوعی از روابط قدرت چیده شده که مردان را در جایگاهی برتر و متمایز نسبت به زنان قرار می دهد. چنین روابطی از قدرت در چارچوب نوعی از نظام دانایی توجیه می شود که تفکیک مرد از زن در کانون آن قرار دارد. از این دیدگاه هر چیزی که چنین نظمی را برهم زند نامشروع است و آزادی زنان خطرناک ترین پدیده برای این نظم است،از این رو از آن هراس دارند و با هر هزینه ای در برابر آن ایستادگی می کنند.
✅تاریخ معاصر ایران اما، به خوبی نشان داده است که چنین مقاومت هایی، در عمل راه به جایی نخواهند برد. یکی از تجربه های شگفت انگیز قرن چهاردهم هجری ناکامی و شکست محافظه کاران در عرصه نبرد با زنان بوده است. آنان به خوبی نشان داده اند که در عرصه دفاع از حقوق و آزادی خود از توان مقاومت بیشتری برخوردارند و در این راه از دادن جان خویش هراس ندارند. شهید بهشتی نیز در فرازی از سخنان خود با اشاره به این تجربه، نقش جنبش زنان در تحول فتاوای فقهی در حوزه زنان را یادآور شده و ان را بسیار کارسازتر از کوشش های نظری در این حوزه دانسته است.
#علی_میرموسوی
@alimirmoosavi
✅خودسوزی سحر خدایاری یا دخترآبی، در اعتراض به جلوگیری از حضور زنان در ورزشگاه و تماشای مستقیم فوتبال بار دیگر جامعه را با این پرسش روبرو کرده است که چرا برخی از محافظه کاران با ورود زنان به ورزشگاه و تماشای مستقیم فوتبال مخالفت می کنند؟ این مخالفت از سر غیرت دینی یا نگرانی های اخلاقی است یا عامل دیگری دارد؟آیا آنان به هزینه های اجتماعی و روانی و این مخالفت ها می اندیشند؟
✅در نگاه نخست، شاید غیرت دینی عامل اصلی این اقدام قلمداد شود، ولی با اندک تامل نادرستی این تبیین را می توان دریافت. نخست این که عدم حضور زنان در ورزشگاه ها نه تنها دلیل فقهی روشنی ندارد، بلکه برخی از فقیهان به روشنی جواز آن را مورد تایید قرار داده اند. افزون بر این حضور زنان در ورزشگاه ها برای تماشای والیبال، بسکتبال و مانند آن سال هاست که تجربه شده و با مخالفت فقیهان روبرو نشده است.
✅منع حضورزنان از نظر اخلاقی نیز با دلیل محکمی پشیتیبانی نمی شود. برعکس می توان ادعا کرد تماشای ورزش به دلیل کارکرد شادی آور و نشاط آفرین آن نیک و پسندیده است. همچنان که تبعیض جنسی در تماشای ورزش ناپسند و زشت شمرده می شود. همان دلایلی که حضور وتماشای ورزش مردان را توجیه می کنند، بر اخلاقی بودن حضور زنان نیز دلالت دارند.
✅پیامدهای ناپسند اخلاقی و شرعی، قابل توجه ترین چیزی است که مخالفان حضور در استدلال خود به آن استناد جسته اند. انان به فضای ناسالم ورزشگاه ها وسخنان زشت و ناپسندی که چه بسا بر زبان هواداران جاری می شود، اشاره می کنند یا اختلاط دختران و پسران را مایه فساد می دانند و بر این اساس حضور زنان در استادیوم را بر خلاف مصلحت معرفی می کنند.
✅این استدلال نیز به چند دلیل قانع کننده به نظر نمی رسد. نخست به این دلیل که این وضعیت نه به ورزشگاه ها اختصاص دارد ونه خاص فوتبال است و نه در همه فضاهای فوتبالی چنین است. حتی با فرض وجود آن، معافیت مردان و منع زنان از حضور در آن بی دلیل است. چنین پیامدها و آسیب هایی درباره کوچه و بازار و سینما و دیگر مجامع نیز قابل تصور است، ولی هیچ گاه مستند منع حضور زنان قرار نگرفته است. به علاوه این پیامدهای احتمالی در برابر مفاسد و آسیب های واقعی فراوان منع حضور زنان چندان قابل توجه نیست. بنابراین غیرت دینی و دغدغه اخلاقی را نمی توان عامل اصلی این مخالفت دانست.
✅عامل این مخالفت را دربیانی فشرده و کوتاه می توان هراس از آزادی زنان دانست؛ امری که ماهیتی سیاسی دارد، ولی در پوشش دینی و اخلاقی توجیه می شود. جریان محافظه کار هویت خود را با تفکیک جنسیتی و محدودسازی زن تعریف کرده است، از این رو تنها از سرناچاری و ضرورت به آزادی زن تن می دهد.
✅نظم سیاسی و اجتماعی مطلوب محافظه کاران بر دوگانگی و تبعیض جنسی استوار است. این نظم بر نوعی از روابط قدرت چیده شده که مردان را در جایگاهی برتر و متمایز نسبت به زنان قرار می دهد. چنین روابطی از قدرت در چارچوب نوعی از نظام دانایی توجیه می شود که تفکیک مرد از زن در کانون آن قرار دارد. از این دیدگاه هر چیزی که چنین نظمی را برهم زند نامشروع است و آزادی زنان خطرناک ترین پدیده برای این نظم است،از این رو از آن هراس دارند و با هر هزینه ای در برابر آن ایستادگی می کنند.
✅تاریخ معاصر ایران اما، به خوبی نشان داده است که چنین مقاومت هایی، در عمل راه به جایی نخواهند برد. یکی از تجربه های شگفت انگیز قرن چهاردهم هجری ناکامی و شکست محافظه کاران در عرصه نبرد با زنان بوده است. آنان به خوبی نشان داده اند که در عرصه دفاع از حقوق و آزادی خود از توان مقاومت بیشتری برخوردارند و در این راه از دادن جان خویش هراس ندارند. شهید بهشتی نیز در فرازی از سخنان خود با اشاره به این تجربه، نقش جنبش زنان در تحول فتاوای فقهی در حوزه زنان را یادآور شده و ان را بسیار کارسازتر از کوشش های نظری در این حوزه دانسته است.
#علی_میرموسوی
@alimirmoosavi
4_5877529115258520303.pdf
3.9 MB
این متن پژوهشی است فقهی در مورد حضور زنان در ورزشگاه ها که توسط یکی از اساتید و پژوهشگران دانشمند حوزه علمیه قم نگاشته شده است. در این پژوهش با بررسی دلایل موافق و مخالف به خوبی نشان داده شده است که از نظر فقهی چه از نظر احکام اولیه و چه از نظر احکام ثانویه نمی توان ممنوعیت حضور زنان در ورزشگاه ها را اثبات کرد.
Forwarded from پیوند نگار
خلاقیت هدر رفته!
این دو تصویر در ظاهر هیچ ارتباطی با هم ندارند. یکی کتابی است که امکان یا عدم امکان فقهی حضور زنان در ورزشگاه را وا میکاود و دیگری ابزاری است برای جلوگیری از ورود موتورسواران به پیاده رو.
با نگاهی دقیق تر اما این دو تصویر بسیار شبیه همند. نشانه یک پژوهش هدر رفته. نشانه یک نبوغ اسراف شده.
یک پژوهشگر خلاقیتش را خرج کرده تا وسیله ای ابداع کند که راه را برای ورود موتورسواران به پیاده رو ببندد اما در عین حال، به جز عابران پیاده، معلولان ویلچرسوار هم بتوانند عبور کنند. در میانه پایین برآمدگی ای هست که بین دو چرخ ویلچر می افتد و ویلچر از آن رد میشود اما تک چرخ موتور نمی تواند از آن بگذرد. بالایش هم تنگ است تا فرمان موتور از آن رد نشود.
ایده خلاقانه ای است و جای دست مریزاد دارد. اما چرا آن را هدررفته خواندم؟ چون در جوامع متمدن این مشکل را با یک قانون یا حداکثر یک تابلو حل میکنند، بی هزینه و بدون نیاز به خلاقیت. ورود موتورسواران به پیاده رو ممنوع است (حداکثر با همین حد از غلظت). اما اینجا قانون و اعلام هیچ کاره است. باید پیاده رو را بست، باید وسط اتوبان دیواری به ارتفاع چندمتر کشید تا عابر از عرض اتوبان عبور نکند، باید دست اندازی به ارتفاع یک متر وسط خیابان درست کرد تا رانندگان مجبور شوند قبل از رسیدن به خط عابر پیاده ترمز کنند.
ربطش به کتاب چیست؟ دقیقا همان فرهنگ و برخورد در اینجا هم به شکلی وجود دارد. مردم متمدن جهان مشکل ورود زنان به ورزشگاه را دهه هاست با وضع قانون و فرهنگ سازی حل کرده اند. حق زنان است که به ورزشگاه بروند و وظیفه حاکمیت و مردان است که این حق را به رسمیت بشناسند.
اما در آنجا که ما در قرن بیست و یکم ایستاده ایم، باید یک پژوهشگر خلاق ساعتها و روزها و ماهها از عمر گرانقدرش را صرف کند و با واکاوی اسناد فقهی راهی برای ورود زنان به ورزشگاه بیابد یا بتراشد.
بسیاری از خلاقیت های جامعه صرف دانش مانع میشود، خلاقیتی برای ممانعت از زیاده خواهی حاکمیت، زیاده خواهی شهروندان، زیاده خواهی ارباب قدرت و ثروت، زیاده خواهی عالمان. این همان خلاقیت هدر رفته است.
حسین سلیمانی
این دو تصویر در ظاهر هیچ ارتباطی با هم ندارند. یکی کتابی است که امکان یا عدم امکان فقهی حضور زنان در ورزشگاه را وا میکاود و دیگری ابزاری است برای جلوگیری از ورود موتورسواران به پیاده رو.
با نگاهی دقیق تر اما این دو تصویر بسیار شبیه همند. نشانه یک پژوهش هدر رفته. نشانه یک نبوغ اسراف شده.
یک پژوهشگر خلاقیتش را خرج کرده تا وسیله ای ابداع کند که راه را برای ورود موتورسواران به پیاده رو ببندد اما در عین حال، به جز عابران پیاده، معلولان ویلچرسوار هم بتوانند عبور کنند. در میانه پایین برآمدگی ای هست که بین دو چرخ ویلچر می افتد و ویلچر از آن رد میشود اما تک چرخ موتور نمی تواند از آن بگذرد. بالایش هم تنگ است تا فرمان موتور از آن رد نشود.
ایده خلاقانه ای است و جای دست مریزاد دارد. اما چرا آن را هدررفته خواندم؟ چون در جوامع متمدن این مشکل را با یک قانون یا حداکثر یک تابلو حل میکنند، بی هزینه و بدون نیاز به خلاقیت. ورود موتورسواران به پیاده رو ممنوع است (حداکثر با همین حد از غلظت). اما اینجا قانون و اعلام هیچ کاره است. باید پیاده رو را بست، باید وسط اتوبان دیواری به ارتفاع چندمتر کشید تا عابر از عرض اتوبان عبور نکند، باید دست اندازی به ارتفاع یک متر وسط خیابان درست کرد تا رانندگان مجبور شوند قبل از رسیدن به خط عابر پیاده ترمز کنند.
ربطش به کتاب چیست؟ دقیقا همان فرهنگ و برخورد در اینجا هم به شکلی وجود دارد. مردم متمدن جهان مشکل ورود زنان به ورزشگاه را دهه هاست با وضع قانون و فرهنگ سازی حل کرده اند. حق زنان است که به ورزشگاه بروند و وظیفه حاکمیت و مردان است که این حق را به رسمیت بشناسند.
اما در آنجا که ما در قرن بیست و یکم ایستاده ایم، باید یک پژوهشگر خلاق ساعتها و روزها و ماهها از عمر گرانقدرش را صرف کند و با واکاوی اسناد فقهی راهی برای ورود زنان به ورزشگاه بیابد یا بتراشد.
بسیاری از خلاقیت های جامعه صرف دانش مانع میشود، خلاقیتی برای ممانعت از زیاده خواهی حاکمیت، زیاده خواهی شهروندان، زیاده خواهی ارباب قدرت و ثروت، زیاده خواهی عالمان. این همان خلاقیت هدر رفته است.
حسین سلیمانی
Telegram
attach📎
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
بسیار دیدنی و درس آموز! حسی دوگانه در انسان بر می انگیزد. از سویی امید به انسانیت در زمانه ای که رقابت بر سر سود بیشتر، عیار عقلانیت است و انباشت ثروت و قدرت معیار موفقیت. از سوی دیگر احساس شرم نسبت به کارنامه خود، چه اگر عیار سنجش عمل شایسته در عرصه فرهنگ چنین کسانی باشند، وای بر من!
آورده اند که فقیهی دختری داشت به غایت زشت به جای زنان رسیده و با وجود جهاز و نعمت کسی در مناکحت او رغبت نمینمود
زشت باشد دیبقی و دیبا
که بود بر عروس نازیبا
فی الجمله بحکم ضرورت عقد نکاحش با ضریری ببستند. آورده اند که حکیمی در آن تاریخ از سر ندیب آمده بود که دیده نابینا روشن همیکرد فقیه را گفتند داماد را چرا علاج نکنی گفت ترسم که بینا شود و دخترم را طلاق دهد شوی زن زشت روی، نابینا به.
گلستان سعدی، باب دوم، اخلاق درویشان ، حکایت ۴۳
زشت باشد دیبقی و دیبا
که بود بر عروس نازیبا
فی الجمله بحکم ضرورت عقد نکاحش با ضریری ببستند. آورده اند که حکیمی در آن تاریخ از سر ندیب آمده بود که دیده نابینا روشن همیکرد فقیه را گفتند داماد را چرا علاج نکنی گفت ترسم که بینا شود و دخترم را طلاق دهد شوی زن زشت روی، نابینا به.
گلستان سعدی، باب دوم، اخلاق درویشان ، حکایت ۴۳
نگارش پایان نامه.pptx
153 KB
در این فایل اصول طراحی و تدوین و نگارش پایان نامه به ویژه در مقطع کارشناسی ارشد به شکلی کلی بررسی و پاورپوینت شده است.
Forwarded from پژوهشکده علوم و اندیشه سیاسی
🔴 پنجمین نشست از سلسله نشست های نقد ایده به همت پژوهشکده علوم و اندیشه سیاسی پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی با موضوع نقد ایده "فقه سیاسی به مثابه دانش سیاسی اسلامی" دوشنبه ۱۵ مهر ۹۸ در دانشکده اقتصاد و علوم سیاسی دانشگاه شهید بهشتی برگزار شد.
♈️ در این نشست که با همکاری مرکز همکاری های پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی، گروه علوم سیاسی دانشگاه شهید بهشتی و بسیج دانشجویی این دانشگاه برگزار شد، دکتر میراحمدی استاد تمام گروه علوم سیاسی دانشگاه شهید بهشتی به تشریح ایده ی فقه سیاسی به مثابه دانش سیاسی اسلامی پرداخت. ایشان فقه سیاسی را دارای ماهیت ارتباطی دانست؛ به این معنا که این شاخه دانشی از جهت روش، مانند دانش فقه بر پایه روش اجتهاد است ولی موضوع خود را از دانش سیاست اخذ می کند.
♦️ در ادامه جلسه ناقدان به نقد ایده ی فقه سیاسی به مثابه دانش سیاسی اسلامی پرداختند.دکتر میرموسوی دانشیار گروه علوم سیاسی دانشگاه مفید قم به عنوان ناقد اول در این جلسه به نقد اظهارات میراحمدی پرداخت. وی در ابتدای جلسه به این مساله اشاره کرد که موضوع سیاست،صرفا امر سیاسی به معنای سیاست نظری نیست، بلکه شامل فعالیت و کنش سیاسی هم می شود.وی در بخش دیگری از اظهارات خود به این نکته اشاره کرد که دایره فقه سیاسی در ایده فقه سیاسی به مثابه دانش سیاسی اسلامی، به قدری گسترده شده که از فقه سنتی فاصله ی زیادی می گیرد و آن را تضعیف می کند. ایشان در نهایت به این نکته اشاره کردند که فقه موجود ظرفیت تدوین نظریه دولت را ندارد.
❇️دکتر رضا خراسانی عضو هیئت علمی گروه علوم سیاسی دانشگاه شهید بهشتی نیز به عنوان ناقد دوم به نقد اظهارات میراحمدی پرداخت. وی به این نکته اشاره کرد که روش فقه سیاسی با روش فقه متفاوت است و نمی توان روش هر دو را دقیقا یکی دانست. نقد بعدی خراسانی، پارادوکسیکال بودن جایگاه ایده فقه سیاسی به مثابه دانش سیاسی اسلامی بود. به این معنا که در این ایده، از طرفی جایگاه بالایی برای فقه سیاسی در نظرگرفته شده و از طرفی با ارائه این گزاره که فقه سیاسی متولی مدیریت سیاسی جامعه نیست، با نوعی تقلیل گرایی مواجه ایم
✅ در پایان دکتر میراحمدی نکاتی چند راجع به بیانات اساتید مطرح کردند. مشروح این نشست طی روزهای آتی در صفحه اندیشه روزنامه فرهیختگان چاپ خواهد شد
عکاس: کامیار خطیبی
@cpt_isca_ac_ir
♈️ در این نشست که با همکاری مرکز همکاری های پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی، گروه علوم سیاسی دانشگاه شهید بهشتی و بسیج دانشجویی این دانشگاه برگزار شد، دکتر میراحمدی استاد تمام گروه علوم سیاسی دانشگاه شهید بهشتی به تشریح ایده ی فقه سیاسی به مثابه دانش سیاسی اسلامی پرداخت. ایشان فقه سیاسی را دارای ماهیت ارتباطی دانست؛ به این معنا که این شاخه دانشی از جهت روش، مانند دانش فقه بر پایه روش اجتهاد است ولی موضوع خود را از دانش سیاست اخذ می کند.
♦️ در ادامه جلسه ناقدان به نقد ایده ی فقه سیاسی به مثابه دانش سیاسی اسلامی پرداختند.دکتر میرموسوی دانشیار گروه علوم سیاسی دانشگاه مفید قم به عنوان ناقد اول در این جلسه به نقد اظهارات میراحمدی پرداخت. وی در ابتدای جلسه به این مساله اشاره کرد که موضوع سیاست،صرفا امر سیاسی به معنای سیاست نظری نیست، بلکه شامل فعالیت و کنش سیاسی هم می شود.وی در بخش دیگری از اظهارات خود به این نکته اشاره کرد که دایره فقه سیاسی در ایده فقه سیاسی به مثابه دانش سیاسی اسلامی، به قدری گسترده شده که از فقه سنتی فاصله ی زیادی می گیرد و آن را تضعیف می کند. ایشان در نهایت به این نکته اشاره کردند که فقه موجود ظرفیت تدوین نظریه دولت را ندارد.
❇️دکتر رضا خراسانی عضو هیئت علمی گروه علوم سیاسی دانشگاه شهید بهشتی نیز به عنوان ناقد دوم به نقد اظهارات میراحمدی پرداخت. وی به این نکته اشاره کرد که روش فقه سیاسی با روش فقه متفاوت است و نمی توان روش هر دو را دقیقا یکی دانست. نقد بعدی خراسانی، پارادوکسیکال بودن جایگاه ایده فقه سیاسی به مثابه دانش سیاسی اسلامی بود. به این معنا که در این ایده، از طرفی جایگاه بالایی برای فقه سیاسی در نظرگرفته شده و از طرفی با ارائه این گزاره که فقه سیاسی متولی مدیریت سیاسی جامعه نیست، با نوعی تقلیل گرایی مواجه ایم
✅ در پایان دکتر میراحمدی نکاتی چند راجع به بیانات اساتید مطرح کردند. مشروح این نشست طی روزهای آتی در صفحه اندیشه روزنامه فرهیختگان چاپ خواهد شد
عکاس: کامیار خطیبی
@cpt_isca_ac_ir
اصول نگارش دانشگاهي1.pptx
56.8 KB
یکی از دشواری هایی که دانشجویان در هنگام نگارش مقاله و پایان نامه با آن روبرو هستند، رعایت قواعد و اصول مربوط به نگارش است. دکتر علی اصغر سلطانی در کتابی با این عنوان به بررسی این اصول پرداخته است. پاور پوینت پیوست بر اساس کتاب فوق در سه قسمت طراحی شده است. در قسمت نخست اصول جمله نویسی، در قسمت دوم اصول پاراگراف نویسی و در قسمت سوم اصول نگارش مقاله پنج پاراگرافی بیان شده اند.
@alimirmoosavi
@alimirmoosavi
اصول نگارش دانشگاهی 2.pptx
161.7 KB
قسمت دوم اصول پاراگراف نویسی
@alimirmoosavi
@alimirmoosavi
مقاله پنج پاراگرافی .pptx
1021.3 KB
قسمت سوم اصول نگارش مقاله های کوتاه که با عنوان پنج پاراگرافی شناخته می شوند.
@alimirmoosavi
@alimirmoosavi
💥 تابعیت و قانون جدید
▪مصطفی میراحمدیزاده
🔹 قانون کسب تابعیت ایرانی از طریق مادر ایرانی که پس از سالها بحث و گفتگو و تلاش برخی نهادهای مدنی تصویب وتوسط ریاست مجلس ابلاغ شد نگرانی هایی را از سوی تنی چند از روحانیون عظام به همراه داشت. محور نگرانی افزایش جمعیت اهل سنت در نقاط مرزی و تغییر ترکیب جمعیتی آنجا ابراز شده بود.
برای نگارنده که به دلیل برخی فعالیت ها در شرق کشور و نقاط مرزی دو سالی است درگیر این ماجرا هستم چند نکته است که طرح میکنم.
1⃣ ما با دو موج مهاجرت از اواخر دهه پنجاه از دو کشور افغانستان و عراق و مقدار اندکی پاکستان روبرو بوده ایم. در یک جمع بندی کلی چهار گروه در ایران با مشکل تابعیت روبرو هستند. که اکثرا نتیجه همین مهاجرت ها میباشند.
اول/ مشکوک التابعیه، کسانی هستند که سابقه ایرانی بودنشان محل تردید است که هم در بین معاودین عراقی و هم مهاجران شرق کشور فراوان دیده میشوند.
دوم/ کسانی که با شناسنامه فرد دیگری زندگی میکنند و به قولی هیچ گاه فوت نمیکنند.
سوم/ فرزندان حاصل از ازدواج زن ایرانی با مرد خارجی
چهارم/ کسانی که تولدشان ثبت نشده است.
در اینجا گروه سوم محل بحث است.
2⃣ مسئله «وفاداری» یکی از مهمترین دغدغه های مخالفان این قانون بوده است. جمعیت جدید که بواسطه پذیرش ازدواج زن ایرانی با مرد خارجی خصوصا افغانستانی یا پاکستانی و اعطای شناسنامه به فرزندانشان به کشور اضافه می شود آیا به نظام وفادارند و حافظ امنیت کشورند یا خیر؟ از طرف دیگر تصور می شود به رسمیت شناختن این ازدواجها ، بافت مناطق مرزی را تغییر داده و به جمعیت اهل سنت خصوصا در جنوب شرق ایران اضافه میگردد.
آشنایان به سیستان و بلوچستان می دانند، مسئله تابعیت به سبب اثر آن بر توازن جمعیت سنی و شیعه مسئله ای بسیار جدی و امنیتی برای نظام است. بنابر این سکونت جمعیت وفادار در مرز اولا و ثانیا غلبه جمعیتی شیعیان از اموری هستند که هر قانونی که این ترکیب را بر هم زند با تردید فراوان بدان نگریسته شده و میشود.
3⃣ «حق بر هویت» از حقوق بنیادین هر فردی است. برخی از انسانهای کنار دستی ما که چندان دور هم نیستند، به دلیل پاره ای از قوانین موجود و شرایط تابعیت ایرانی، از این حق محرومند و بر عکس این محرومیت معمولا برای همان دسته انسانهایی است که دهها محرومیت دیگر هم دارند، در واقع همین به رسمیت نشناختن هویت ملی و ایرانی و جمعی نیز خود علت بسیاری از محرومیت ها بوده است.
کسانی که دچار محرومیت از این حق نشده اند گمان میبرند ، شناسنامه و کارت ملی فقط یک گواهی و سندی در جیب است که گاهی وقتها لازم میشود نشان داده شود و مشکلی حل گردد. اما وقتی از نزدیک به محرومان از این حق، که محرومیت های دیگر نیز دارند، روبرو می شویم میگویند : ما هیچ نمیخواهیم، نه پول، نه یخچال، نه سرپناه درست، نه کفش و نه لباس، بلکه یک چیز میخواهیم یک برگه از همون جنس کاغذهایی میخواهیم که مثل اسناد هویتی خود شماست. بنیادین بودن این حق به میزانی قابل فهم است.
«حق بر هویت » یعنی زندگی و حیات، یعنی سرپناه مناسب ، یعنی ازدواج قانونی ، یعنی کلاس درس، یعنی بهره مندی از بهداشت و درمان و در یک جمله: بنیادی ترین حق بر ای کسب دیگر حقوق بنیادین.
وقتی به راحتی همه ما اسناد مالکیت را رد و بدل میکنیم از خط تلفن، وسایل نقلیه تا اموال غیر منقول، نمیتوانیم عمیقا درک کنیم محرومیت از این مدرک یعنی چه؟
محرومیت افراد از مسافرت با قطار و هواپیما در کشوری که به دنیا آمده اند و رشد کرده غیر قابل فهم است.
بگذریم که این جمعیت بی هویت بستر مناسب تشکیل باندهای فساد و جرم و جنایت هستند و آمارش را میتوان از نیروی انتظامی و دادگستری مناطق شرقی دنبال کرد.
4⃣ قانون جدید، دو نهاد امنیتی وزرات اطلاعات و حفاظت اطلاعات سپاه را مراجعی دانسته که با درخواست مادر، و قبل از سن 18 سالگی باید نظر دهند که آیا درخواست تابعیت مشکل امنیتی دارد یا خیر؟ بنابراین ناقدان باید توجه داشته باشند قانون مطلق و رها نیست ولی برخی اظهار نظرها ممکن است معیاری برای جواب استعلام این مراجع دو گانه گردد.
مادر ایرانی را در نظر بگیرید که فقط پدرش ایرانی بوده و خارج از کشور متولد شده و بزرگ شده و همانجا ازدواج میکند، چه بسا به راحتی بتواند از این قانون برای کسب تابعیت فرزندانش استفاده کند. اما به خاطر برخی نگرانی ها، مادری ایرانی که در شرقی ترین و گاه محرومترین نقاط ایران مثل «سراوان» متولد شده و رشد کرده و فرزندانش در همین آب و خاک بزرگ شده اند از این حق بنیادین محروم و قانون مصوب در حق ایشان إعمال نگردد.
5⃣ در صورت إعمال درست این قانون حقوق زنان به نحو مطلوبی ارتقا می یابد و برخی از مشکلات فرهنگی در آن نقاط که منشا آن همین نگاه به زن و حقوق اوست به مرور زمان تغییر میکند.
برای کاستن از نگرانی های ف
▪مصطفی میراحمدیزاده
🔹 قانون کسب تابعیت ایرانی از طریق مادر ایرانی که پس از سالها بحث و گفتگو و تلاش برخی نهادهای مدنی تصویب وتوسط ریاست مجلس ابلاغ شد نگرانی هایی را از سوی تنی چند از روحانیون عظام به همراه داشت. محور نگرانی افزایش جمعیت اهل سنت در نقاط مرزی و تغییر ترکیب جمعیتی آنجا ابراز شده بود.
برای نگارنده که به دلیل برخی فعالیت ها در شرق کشور و نقاط مرزی دو سالی است درگیر این ماجرا هستم چند نکته است که طرح میکنم.
1⃣ ما با دو موج مهاجرت از اواخر دهه پنجاه از دو کشور افغانستان و عراق و مقدار اندکی پاکستان روبرو بوده ایم. در یک جمع بندی کلی چهار گروه در ایران با مشکل تابعیت روبرو هستند. که اکثرا نتیجه همین مهاجرت ها میباشند.
اول/ مشکوک التابعیه، کسانی هستند که سابقه ایرانی بودنشان محل تردید است که هم در بین معاودین عراقی و هم مهاجران شرق کشور فراوان دیده میشوند.
دوم/ کسانی که با شناسنامه فرد دیگری زندگی میکنند و به قولی هیچ گاه فوت نمیکنند.
سوم/ فرزندان حاصل از ازدواج زن ایرانی با مرد خارجی
چهارم/ کسانی که تولدشان ثبت نشده است.
در اینجا گروه سوم محل بحث است.
2⃣ مسئله «وفاداری» یکی از مهمترین دغدغه های مخالفان این قانون بوده است. جمعیت جدید که بواسطه پذیرش ازدواج زن ایرانی با مرد خارجی خصوصا افغانستانی یا پاکستانی و اعطای شناسنامه به فرزندانشان به کشور اضافه می شود آیا به نظام وفادارند و حافظ امنیت کشورند یا خیر؟ از طرف دیگر تصور می شود به رسمیت شناختن این ازدواجها ، بافت مناطق مرزی را تغییر داده و به جمعیت اهل سنت خصوصا در جنوب شرق ایران اضافه میگردد.
آشنایان به سیستان و بلوچستان می دانند، مسئله تابعیت به سبب اثر آن بر توازن جمعیت سنی و شیعه مسئله ای بسیار جدی و امنیتی برای نظام است. بنابر این سکونت جمعیت وفادار در مرز اولا و ثانیا غلبه جمعیتی شیعیان از اموری هستند که هر قانونی که این ترکیب را بر هم زند با تردید فراوان بدان نگریسته شده و میشود.
3⃣ «حق بر هویت» از حقوق بنیادین هر فردی است. برخی از انسانهای کنار دستی ما که چندان دور هم نیستند، به دلیل پاره ای از قوانین موجود و شرایط تابعیت ایرانی، از این حق محرومند و بر عکس این محرومیت معمولا برای همان دسته انسانهایی است که دهها محرومیت دیگر هم دارند، در واقع همین به رسمیت نشناختن هویت ملی و ایرانی و جمعی نیز خود علت بسیاری از محرومیت ها بوده است.
کسانی که دچار محرومیت از این حق نشده اند گمان میبرند ، شناسنامه و کارت ملی فقط یک گواهی و سندی در جیب است که گاهی وقتها لازم میشود نشان داده شود و مشکلی حل گردد. اما وقتی از نزدیک به محرومان از این حق، که محرومیت های دیگر نیز دارند، روبرو می شویم میگویند : ما هیچ نمیخواهیم، نه پول، نه یخچال، نه سرپناه درست، نه کفش و نه لباس، بلکه یک چیز میخواهیم یک برگه از همون جنس کاغذهایی میخواهیم که مثل اسناد هویتی خود شماست. بنیادین بودن این حق به میزانی قابل فهم است.
«حق بر هویت » یعنی زندگی و حیات، یعنی سرپناه مناسب ، یعنی ازدواج قانونی ، یعنی کلاس درس، یعنی بهره مندی از بهداشت و درمان و در یک جمله: بنیادی ترین حق بر ای کسب دیگر حقوق بنیادین.
وقتی به راحتی همه ما اسناد مالکیت را رد و بدل میکنیم از خط تلفن، وسایل نقلیه تا اموال غیر منقول، نمیتوانیم عمیقا درک کنیم محرومیت از این مدرک یعنی چه؟
محرومیت افراد از مسافرت با قطار و هواپیما در کشوری که به دنیا آمده اند و رشد کرده غیر قابل فهم است.
بگذریم که این جمعیت بی هویت بستر مناسب تشکیل باندهای فساد و جرم و جنایت هستند و آمارش را میتوان از نیروی انتظامی و دادگستری مناطق شرقی دنبال کرد.
4⃣ قانون جدید، دو نهاد امنیتی وزرات اطلاعات و حفاظت اطلاعات سپاه را مراجعی دانسته که با درخواست مادر، و قبل از سن 18 سالگی باید نظر دهند که آیا درخواست تابعیت مشکل امنیتی دارد یا خیر؟ بنابراین ناقدان باید توجه داشته باشند قانون مطلق و رها نیست ولی برخی اظهار نظرها ممکن است معیاری برای جواب استعلام این مراجع دو گانه گردد.
مادر ایرانی را در نظر بگیرید که فقط پدرش ایرانی بوده و خارج از کشور متولد شده و بزرگ شده و همانجا ازدواج میکند، چه بسا به راحتی بتواند از این قانون برای کسب تابعیت فرزندانش استفاده کند. اما به خاطر برخی نگرانی ها، مادری ایرانی که در شرقی ترین و گاه محرومترین نقاط ایران مثل «سراوان» متولد شده و رشد کرده و فرزندانش در همین آب و خاک بزرگ شده اند از این حق بنیادین محروم و قانون مصوب در حق ایشان إعمال نگردد.
5⃣ در صورت إعمال درست این قانون حقوق زنان به نحو مطلوبی ارتقا می یابد و برخی از مشکلات فرهنگی در آن نقاط که منشا آن همین نگاه به زن و حقوق اوست به مرور زمان تغییر میکند.
برای کاستن از نگرانی های ف