Telegram Web Link
⭕️بخش دوم: حافظه جمعی به مثابه یک ابده بنیادین گروهی

✖️چرا بعضی انقلاب‌ها با تثبیت دوباره نظم اجتماعی مشابه نظم پیشین خاتمه می‌یابند. پاسخ لوبون به سنت‌ها و عادات ریشه‌دار اجتماعی که در ذهن توده‌ها جای گرفته است اشاره می‌کند. لوبون به خصوصیات نژادی اشاره می‌کند اما این ایده قرن نوزدهمی را می‌توان با مفهوم امروزی‌تر حافظه جمعی جایگزین کرد. این ایده‌های مشترک گروهی بیش از ان که از جنبه‌های بیولوژیک منشا گیرد به چارچوب‌های اجتماعی اشاره می‌کند که سنت‌ها را از نسلی به نسل دیگر انتقال می‌دهد. از این طریق یک ذهنیت گروهی شکل می‌گیرد که انسان‌ها را در شبکه خود گرفتار می‌کند و تصویرهایی را می سازد که به شکل ناخوداگاه الگویی را برای رفتار گروه ایجاد می‌نماید.

✖️از نظر لوبون این دلیل عمده محافظه‌کاری توده‌ها و تکرار الگوهای قدیمی ارتباطی علیرغم تغییر شکل هر از گاهی است. انقلاب فرانسه بنیادهای قدیمی را با شعار ازادی،برابری، برادری زیر سوال برد و مزیت‌هایی را که افراد بر مبنای خون و شرف برای خود قائل بودند برانداخت. همه با لفظ شهروند یکدیگر را خطاب می‌کردند و شکل تازه‌ای از لباس که همگی را فرا می‌گرفت جایگزین الگوهای اشرافی قدیمی شد. اما چیزی نگذشت که باز نیازهایی که ریشه در اعماق روان مردم دارد تلاش حکومت تازه برای حاکمیت عقل را عقیم گذاشت‌.

✖️هر حرکت اجتماعی با تکیه بر نمادها و تصاویری که ریشه در ناخوداگاه جمعی توده‌ها دارد تلاش بر ارتباط گرفتن با هیجانات مردم می‌کند‌ تا انگیزه‌هایی جمعی برای رسیدن به یک هدف مشترک خلق کند . رهبرانی چون روبسپیر با تشخیص اهمیت این نمادهای جمعی به خلق نوعی مذهب روشنگری دست زدند‌. تعجبی ندارد که لوبون در روانشناسی توده‌ها از یک مذهب سکولار یاد می‌کند‌. مذهبی که نمادها، مراسم و ایین‌های خاص خود را دارد. اما از انجا که این مذهب جدید نمی‌توانست با اعماق روان فرانسوی‌ها رابطه برقرار کند به همراه روبسپیر در ۱۷۹۴ به تیغ گیوتین سپرده شد.




https://www.tg-me.com/alifiroozabadi1344
📎جنبه های زیست شناختی آسیب شدید روانی (بخش نخست)

✖️قشر مخ (کورتکس)، ناحیه تفکرآگاهانه وهشیارانه است. حفظ توجه نسبت به محیط خارج ( آنچه می بینیم، می شنویم و....) و همچنین آگاهی از محیط درونی ( افکار، احساسات، حسهای بدنی) مستلزم فعالیت مناسب کورتکس است. تفکر، ازجمله یادآوری چهره ها، توضیح عملکردها، شناسایی زمان، درک مفاهیم همه درقشرمخ اتفاق می افتند. هرچند که در افراد مختلف متفاوت است، میزان اندکی از استرس و سطح معینی از ادرنالین موجب افزایش آگاهی، روشنی تفکر و حافظه می شود. اما ازیک سطح معینی بالاتر، ادرنالین و استرس تاثیری معکوس به جا می گذارند.

✖️تحت شرایط آسیب زا، سطح ادرنالین آنچنان بالا می رود که مغز ظرفیت خود را برای تفکرسازنده از دست می دهد.سیستم لیمبیک که دربخش میانی مغزمیان ساقه مغز و کورتکس واقع شده است برای بقای ما نقشی مهم بازی می کند. این قسمت ما را دربرابرخطرات و تهدیدات از طریق شناسایی و استفاده از اطلاعات حسی و سپس به کارگیری تمهیدات لازم حفاظت می کند. سیستم لیمبیک وضعیت درونی و بیرونی ما را ارزیابی کرده و اطلاعات خود را به دیگرساختارهای مغزی مخابره می کند.

✖️آمیگدالا ساختمانی در این سیستم است که به اطلاعات حسی تعبیری احساسی و هیجانی می بخشد و واکنش بدن را نسبت به آن هدایت می کند. ساختاری دیگر در این سیستم یعنی هیپوکامپ، برای مدیریت، یادآوری و تسکین آسیب حیاتی است. هیپوکامپ به یک رویداد بعد زمانی بخشیده و کورتکس را از این نظرمطلع می کند. به عبارتی خاطره را به بخشهای آغازین، میانی و انتهایی تقسیم می کند و به آن نظم می بخشد.

✖️گذاشتن نقطه پایانی بریک اتفاق واعلام اینکه به انتها رسیده است عملکرد مهم هیپوکامپ است که در قربانیان آسیب مختل می شود. به عبارتی هیپوکامپ به کورتکس گزارش نمی کند که واقعه به آخر رسیده است. زمانی که هیپوکامپ به کورتکس چنین گزارشی را بدهد، کورتکس نیز به نوبه خود آمیگدالا را از ختم رویداد آگاه می کند و آمیگدالا ازکاربازمی ایستد و به بدن می گوید که دیگرنیازی به واکنشهای جنگ، گریز یا انجماد نیست. بدون نقطه پایانی که هیپوکامپ بر رویداد می گذارد، آمیگدالا همچنان به عملکرد خود ادامه می دهد و فرد به گونه ای رفتار می کند گواینکه آسیب هیچگاه تمامی ندارد.

✖️ژوزف له دو(JOSEPH LEDOUX) دومسیر را برای پردازش اطلاعات حسی درمغزشناسایی کرد.اولی یا مسیر سریع از طریق آمیگدالا صورت گرفته و کورتکس را کاملا دور می زند. آمیگدالا اطلاعات حسی را از محیط درون وبیرون گرفته و به بدن می گوید چه بکند و چطورپاسخ دهد.درراه دوم، که راهی آهسته تراست هیپوکامپ اطلاعات خود را به کورتکس پیشانی فرستاده و درآنجا این اطلاعات از سوی تفکرآگاهانه مورد تجزیه و تحلیل قرار می گیرند. بقا، به ویژه در زمانهایی که درگیرتجربه یک فرایند آسیب زا هستیم مستلزم عملکرد مناسب هردوی این سیستمها است. اما سطح بالای هورمونهای استرسی به ویژه ادرنالین که در اختلالات مرتبط با آسیب مشاهده می شود موجب غیرفعال شدن هیپوکامپ و راه آهسته پردازش اطلاعات می گردد.

✖️زمانی که برانگیختگی از یک حد معینی بالاتر رود هیپوکامپ عملکرد خود را متوقف می نماید. این موجب می شود که فرایند آسیب زا توالی زمانی مشخص خود را از دست بدهد. این به معنی آن است که خاطره رویداد آسیب زا، شروع، میانه و پایانی ندارد. تحت این شرایط آمیگدالا همچنان به اعلام خطرخود ادامه داده گواینکه آسیب درحال رخداد دوباره و دوباره است. کورتکس این پیام را دریافت نمی کند که ماجرا تمام شده است و بنابراین نمی تواند به آمیگدالا بگوید که بس کند.آمیگدالا سطح هورمونهای استرسی را بالا برده و هیپوکامپ را از کارمی اندازد. اما این ازکارافتادگی باید موقتی باشد و مشکل آنجایی به وجود می آید که چنین فرایندی تداوم یابد.

✖️زمانی که آسیب سپری شد، هیپوکامپ باید دوباره وارد مدارشود و به کورتکس بگوید که ماجرا به اتمام رسید. اگرچنین امری رخ ندهد با اختلالات مرتبط با آسیب روبرو می شویم.زمانی که یک موقعیت آسیب زا به انتها می رسد و فرد از طریق واکنش جنگ یا گریز جان سالم به دربرده است، آمیگدالا غدد فوق کلیوی را وادار به ترشح کورتیزول کرده تا پاسخ نسبت به آسیب را تخفیف دهد. کورتیزول برانگیختگی را کاهش داده و به سیستم خودمختار اجازه می دهد که از فضای پرفشار به فضای آرام بخش برگردد. درحقیقت یکی از مشکلات مبتلایان به اختلالات برخاسته از آسیب این است که سطح کورتیزول آنها کمتر از حد معمول است و این هورمون نمی تواند کارخود را برای آنها انجام دهد. درسالهای اخیرکوشش شده که با تزریق کورتیزول به این مبتلایان تاثیراتی مثبتی بگیرند. اما هیچیک به نتایج مناسبی منجرنشده است. درمبتلایان به افسردگی به نظرمی رسد که برعکس سطح بالایی از کورتیزول وجود داشته باشد
https://www.tg-me.com/alifiroozabadi1344
📎جنبه‌های زیست‌شناختی آسیب شدید روانی (بخش دوم)

ظرفیت مغز انسان برای آگاهی از خود، تعبیر و تفسیر، تفکر انتزاعی و احساس در قالب یک ارتباط سلسله مراتبی با پاسخهای ناخودآگاه و غریزی بدن تکوین یافته است. ویلبر(1996) به این روند سلسله مراتبی پردازش اطلاعات اشاره می کند و آنها را در سه سطح می بیند: شناختی، هیجانی و حسی-حرکتی.

مک لین در این رابطه مفهوم مغز سه گانه را مطرح می کند(1985). مغز خزنده، مغز لیمبیک و نئوکورتکس. مغز خزنده اول از همه تکوین یافته و مسئول برانگیختگی، هوموستاز بدن و سائقهای تولید مثلی است و کم و بیش با سطح حسی –حرکتی پردازش اطلاعات مرتبط است که شامل حس کردن و تکانه های برنامه ریزی شده حرکتی هستند.

مغزلیمبیک که درهمه پستانداران یافت می شود و مغز خزنده را احاطه می کند در تنظیم هیجانات، حافظه، برخی رفتارهای اجتماعی و یادگیری دخالت دارد. آخرین قسمتی که تکوین می یابد نئوکورتکس است که به فرد اجازه پردازش شناختی اطلاعات را می دهد که شامل خودآگاهی و تفکر هشیارانه است.

انواع مختلف آگاهی و دانش از این سه بخش منشا می گیرند. مغز خزنده تولید کننده " دانش ذاتی رفتاری" است یعنی گرایشات کنشی بنیادی غریزی و عادتهای مرتبط با مقوله های ابتدایی مرتبط با بقا. سیستم لیمبیک فراهم کننده " دانش احساسی" است یعنی احساس درونی و پاسخ هیجانی به رویدادهای خارج. نئوکورتکس تولید کننده " دانش اخباری و بیانی" است. اطلاعاتی که به شکل گزاره های زبانی درمورد دنیا بیان می شوند. هریک از این بخشها بنابراین درک خود را از محیط داشته و متناسب با این درک پاسخ می دهند.

از خیلی جهات پردازش حسی-حرکتی نسبت به دیگر روشهای پردازش مقدم بوده و شامل جنبه هایی از یک نوع پردازش خام و ساده اطلاعاتی هستند. پردازش حسی-حرکتی بر یک توالی ثابت از پاسخهای رفتاری تکیه می کند.

رفتارهای مانند پاسخهای جهشی و رفتار جنگ-گریز. اینها بازتابهای غیرارادی هستند که ساده ترین پاسخها هستند. کمی پیچیده تر با پاسخهایی سروکار داریم که در اوان کودکی فرا می گیریم مانند راه رفتن و دویدن که پس از مدتی اتوماتیک می شوند. در سطحی بالاتر با پاسخهای کمتر ثابتی روبرو بوده و تنوع و پیچیدگی بیشتری پیدا می کنند.

انعطاف پذیری و انتزاع پاسخ در سطح شناختی پردازش به اوج می رسد.
پردازش شناختی به ظرفیت مفهوم سازی، استدلال، معنی سازی، حل مسئله و تصمیم گیری اشاره می کند. ما می توانیم تصمیم بگیریم تا حس گرسنگی را نادیده بگیریم و براساس آن عمل نکنیم. این یک پردازش از بالا به پایین است و نشان دهنده آن است که سطوح بالاتر پردازش می توانند بر سطوح پایین اعمال قدرت کرده و درکار آنها مداخله نمایند.

بیشتر رفتارهای فرد بالغ بر مبنای پردازش از بالا به پایین است. در افراد آسیب دیده، با این وجود، شدت هیجانات مرتبط با آسیب و واکنشهای حسی-حرکتی از توان فرد برای پردازش از بالا به پایین جلوگیری می کنند. علاوه براین افراد آسیب دیده تعابیر ثابت و غیرقابل انعطافی از تجارب خود شکل می دهند. برخلاف پردازش از بالا به پایینی که برای سازمان دهی به زندگی روزمره بالغین از آن استفاده می شود، فعالیت بچه های کوچک و بسیاری از بازماندگان آسیب تحت تاثیر سیستمهای حسی-حرکتی و هیجانی قرار می گیرد. به عبارتی دیگر به وسیله فرایندهای پایین به بالا.

نوزادان و بچه های کم سن وسال دنیا را به وسیله این سیستمها کاوش می کنند و شبکه های عصبی که ساخته می شوند اساسی را برای تکوین شناختی آینده فراهم می کنند. سیستم سخت افزاری مغز به گونه ای سازمان دهی شده که نوزادان به شکلی اتوماتیک به سرنخهای حسی-حرکتی و هیجانی پاسخ می دهند و هنوز از کنترل شناختی یا کورتیکال برخوردار نیستند. نوزاد یک موجود “subcortical” است که از ابزار لازم برای تعدیل رفتار که از طریق تکامل کنترل شناختی ممکن می شود برخوردار نیست.

به طرزی مشابه افراد آسیب دیده به فراوانی خود را در خدمت حسها، واکنشهای فیزیکی و حسی، هیجانات می بینند و توان نظم دهی به این عملکردها را از دست می دهند. بیماران آسیب دیده حسهای درونی بدن خود را به صورت مقهورکننده و ناتوان کننده تجربه می کنند و ترشح فراوان ادرنالین و یا حس بالا رفتن ضربان قلب که به شکل حاد تجربه می شود منجر به ناتوانی بیشتر می شود چرا که به شکل یک خطر کنونی تعبیر می شود. از آن سو این افراد می توانند ناتوانی در ارتباط برقرار کردن با حسهای درونی خود رنج ببرند.

بسیاری از درمانگران باور دارند که کمک به بیمار درجهت تجربه حسهای خود می تواند به رفع علائم کمک کند. ظرفیت تجربه و توصیف حسها و جداکردنشان از هیجانات و افکار مرتبط با آسیب به بیمارکمک می کند که مجددا تجربه بدنی آسیب را منسجم کند تا به درک و معنی جدیدی دست یابد. https://www.tg-me.com/alifiroozabadi1344
📎جنبه‌های زیست‌شناختی آسیب شدید روانی (بخش سوم)

✖️در روند درمان درمانگر باید به این موارد توجه کند: 1) گرایش به پردازش اطلاعات در هریک از این سه حوزه تجربه 2) تعیین اینکه چه سطحی از پردازش در انسجام بخشی به تجربه آسیب در هر مقطعی از درمان موفقتر عمل می کند 3) به کارگرفتن روشهای خاص که پردازش تجربه آسیب را در هریک از این سطوح تسهیل کند.

✖️درحالیکه پردازش از بالا به پایین به سطوح پایینتر پردازش وابسته است، پردازش حسی-حرکتی می تواند به طورمستقل از تنظیم بالا به پایین عمل کند. درمدت فلاش بک یا یادآوری آسیبهای گذشته، پردازش شناختی منع می شود و فرد به طورموقت ظرفیت شناخت واقعیت کنونی را به عنوان موقعیتی بی خطر و امن از دست می دهد و درعوض او حس برانگیختگی و تکانه برای عمل را به عنوان شاخصی برای خطر شناسایی می کند. این Bottom-up hijacking یا به عبارتی توسل به پردازش از پایین به بالا منبع شایعی برای مشکلات زندگی روزمره قربانیان آسیب است.

✖️به طورمثال، فردی را درنظر بگیرید که تجربه بدرفتاری جنسی و فقدان در زمان بچگی داشته و از احساس ناامنی شاکی است و به شکل همزمان حالتی شدید از طپش قلب، سوگواری و لرزش دارد. درمانگر می تواند در شروع از شناخت بیمار شروع کند و به او کمک کند که از منطق برای شناخت اینکه او الان درمحیطی امن است استفاده نماید. یا اینکه می تواند تصمیم بگیرد که با احساس سوگواری او کار کند و تمهیداتی را به کار گیرد که تجربه بیمار از سوگواری حل و فصل نشده مرتبط با آسیب و فقدان امنیت درکودکی را تسهیل کند. انتخاب سوم تمرکز بر واکنش بدنی است. درمانگر می تواند موقتاجنبه شناختی و هیجانی را کنار گذاشته و منحصرا بر لرزش بدن و طپش قلب و تکانه های حرکتی متعاقب آن متمرکز شود تا آنکه برطرف شوند.

✖️یکی از متقن ترین یافته ها درمورد اثر سوء رفتار بر مغز کودکان و نوجوانان تغییر در جسم پینه ای است که به عنوان بزرگ راهی عمل می کند که نیمکره چپ و راست را به هم وصل می‌کند. ثیچر(Teicher) و همکارانش (2003) دریافتند که پسرهای قربانی غفلت بیشترین آسیب را دراین ناحیه داشته اند در حالیکه در دخترها شدیدترین آسیب در گروهی مشاهده شد که درمعرض بدرفتاری جنسی قرار داشته بودند. جسم پینه ای که به خوبی تکامل پیدا نکرده در توان فرد برای پیوند دادن میان اطلاعات بینایی ( سمت راست) و رمز گذاری کلامی ( سمت چپ) ایجاد اختلال می کند و یا بسته به اینکه سمت چپ یا راست مغز تحریک شود به اتفاقات به شکلی متناقض پاسخ می دهد. اگر اطلاعات نتواند در دوسوی جسم پینه ای به انسجام برسد موجب تجربه مجدد صداها و تصویرهای مرتبط با آسیب به شکل فلاش بک می گردند.

✖️مغز فرد سالم مغزی است که دارای انسجام و هماهنگی است که در آن ارتباط مناسبی بین نواحی مختلف از طریق انتقال دهنده های شیمایی وجود دارد که آنرا درحالت تعادل میان برانگیختگی و ممانعت قرار می دهند. مغز کودکان آسیب دیده این انسجام را به دست نمی آورد و ارتباط چه به شکل افقی ( میان سمت چپ و راست) و چه به صورت عمودی ( میان مراکز بالا و پایین) مختل می گردد. کورتکس جلو لوب پیشانی و هیپوکامپ ارتباط خود را با آمیگدالا از دست می دهند. در واقع مغز دچار اختلال در نظم بخشی می شود در حالیکه واکنش پذیری آن تقویت می گردد.

✖️مغز به شکلی رشد می کند که در طول زمان مسیرهایی که مورد استفاده قرار نمی گیرند هرس شده و به کنار گذاشته می شوند درحالیکه مسیرهای تازه ای تقویت می گردند. مغز درمعرض اسیب کودکان خود را با محیط بی نظم، آشفته و غیرقابل پیش بینی که فرد در آن زندگی می کند تطبیق می دهد.

✖️یافته های تیچردرمورد اختلال درهماهنگی میان نیمکره های مغز و کم شدن حجم جسم پینه ای راه را برای درک یکی از پیچیده ترین اختلالات روانپزشکی یعنی اختلال شخصیتی مرزی بازمی کند. این بیماران با نیمکره های کمترمنسجم خود می توانند از یک وضعیت منطقی که درآن نیمکره چپ غالب است به سوی حالتی از احساسات منفی و هیجانی که مشخصه عملکرد نیمکره راست است سوق پیدا کنند. این حالت با این فرضیه همخوانی دارد که مشکلات اولیه در رابطه با تعامل کودک و مادر به منسجم شدن عملکرد دونیمکره آسیب می زند.

✖️رفتارغیرقابل پیش بینی و بی ثبات والدین ( مثلا گاهی مهربانی و لطف و گاه بدرفتاری شدید) موجب  به وجود آمدن تصاویری اشتی ناپذیر در ذهن کودک می شود به جای رسیدن به یک دیدگاه هماهنگ و منسجم کودک دو دیدگاه متناقض ییدا می کند. جنبه مثبت را درنیمکره چپ ذخیره کرده و بخش منفی را به نیمکره راست می سپارد. این تصاویرذهنی و جهان بینی های متناقض مثبت و منفی با یکدیگر به وحدت نمی رسند و عملکرد نیمکره ها همچنان که کودک رشد می کند اتوماتیک باقی می ماند. این زمینه ساز استفاده بیش ازحد از سازوکار دفاعی انشقاق (Splitting) در آنها و داشتن نگاهی سیاه و سفید به دنیا می شود.
https://www.tg-me.com/alifiroozabadi1344
📎خودکشی: کشمکشی میان انتقام و اتحاد

✖️در هر اقدام به خودکشی یکی از پرسش‌های اساسی این است: چه کسی، چه کسی را می‌کشد؟ در تحلیل غایی خودکشی کشمکش میان ایگو با ابژه‌ای است که به قول فروید سایه‌ی خود را بر آن انداخته است. ابژه‌ای که حسی دوگانه Ambivalent نسبت به آن وجود دارد. ابژه‌ای که در ابتدا موضوع عشق بوده و ‌درون‌گیری شده و  ویژگی‌های او بدل به بخشی از وجود خود فرد می‌شود اما به دلایلی در طول زمان، آن‌چه ایگو‌ پیش‌بینی و طلب می‌کند رخ نمی‌دهد و حس‌ سرخوردگی، خیانت‌دیدگی و طرد‌شدگی موجب خشم و نفرتی می‌شود که نیاز به “انتقام” را در فرد شعله‌ور می‌کند. در عین حال روی دیگر سکه‌ی خودکشی تمایل به “اتحاد” با آن کسی است که تو‌ را سرخورده کرده است. وحدتی دوباره با آغوشی که از تو‌ دریغ شده و در همان حال خالی کردن خشمت بر او که چرا چنین کردی. پارادوکسی که در ذهن فرد میان مرگ و‌ زندگی، رفتن و باز‌آمدن، سقوط و عروج برقرار می‌شود. موتور محرکه رفتار خشمی است که خودش نیروی خویش را از عشق می‌گیرد. فریاد بلندی که می‌گوید: ما ز یاران چشم یاری داشتیم...

✖️مطابق آن چه که در کتاب‌های مرجع بیان شده است زمینه اختلالات روان در ۹۵ درصد خودکشی‌ها وجود دارد. بنابراین درصدی از خودکشی‌ها را نمی‌توان به یک اختلال روانپزشکی مربوط کرد‌. در این موارد فرد به دلایلی که از یک منطق درونی شخصی منشا می‌گیرد دست به این اقدام می‌زند‌. اما همیشه قضاوت در مورد این که چنین اقدامی برخاسته از یک اختلال و انگیره بیمارگونه بوده یا نه آسان نیست و به اطلاعات کافی در مورد تاریخچه زندگی و وضعیت سلامت روان کسی نیاز دارد که دیگر در دسترس نیست. امیل دورکهیم جامعه‌شناس براساس دو شاخص همبستگی و نظم (کنترل) در جامعه چهار گونه خودکشی را مطرح می‌کند:
خودکشی برخاسته از همبستگی زیاد: بشردوستانه Altruistic
خودکشی برخاسته از همبستگی کم:
خودمدارانه egoistic
خودکشی برخاسته از نظم اندک:
بی‌قاعده Anomic
خودکشی برخاسته از نظم زیاد:
تفدیرگرایانه Fatalistic

✖️این تقسیم‌بندی جامعه‌شناسانه تصویرگر وجه بیرونی خودکشی است. اما چه بسا به طور مثال اقدامی که در نگاه اول بشردوستانه به نظر بیاید در دو فرد مختلف از انگیزه‌های متفاوتی سرچشمه گرفته باشند که در بکی ریشه در اختلال روان داشته باشد و در دیگری نه‌. زمانی که یک اقدام به خودکشی در رسانه‌ها مطرح می‌شود قضاوت افراد بیشتر براساس فرافکنی‌های ذهنی خود از آن صورت می‌گیرد و هرکس از ظن خود یار فردی می‌شود که دیگر در میان ما نیست. این امر می‌تواند موج و فضایی را ایجاد نماید که به بالارفتن موقت میران خودکشی در جامعه بر اساس مدل‌سازی با آن فرد بیانجامد (اثر ورتر).


https://www.tg-me.com/alifiroozabadi1344
📎 سخن گفتن از تجربه آسیب: چه وقت و چگونه؟

✖️در سالهای انتهایی قرن گذشته مواجهه درمانی به عنوان رویکردی اولیه در برخورد با علائم برخاسته از اسیب از سوی روانشناسان و روانپزشکان در نظر گرفته می‌شد‌. موافقین این رویکرد چنین استدلال می‌کردند که فرد آسیب دیده باید با تجربه آسیب روبرو شود به جای ان که از آن فرار کند‌. از قربانیان آسیب خواسته می‌شد تا داستان آسیب را بیان کرده یا تجربه خود را بنویسند با این هدف که به تدریج زهر آن کم و کمتر شود.حتی افراد تشویق می شدند که در عمل خود را در برایر صحنه‌ها و موقعیت‌هایی قرار دهند که یاداوری کننده خاطره آسیب باشد تا از این طریق حساسیت‌زدایی شوند‌.

✖️اما به تدریج روشن شد که این رویکرد در بسیاری از موارد می‌تواند به تشدید علائم در قربانیان و تحمیل آسیب دوباره به آنها منجر شود. مغز فرد آسیب دیده مغزی است که کارامدی آن کاهش یافته است. قادر به تمرکز کافی نیست و اضطراب و افسردگی چتر خود را بر آن پهن کرده است‌. بنابراین پیش از رفتن به سراغ خاطرات آسیب او نیاز به محیطی امن و ارام دارد تا به تدریج از جو تروما خارج شده و پس از فروکش کردن گرد و غبار برخاسته از ان بتواند در فضایی شفاف‌تر به سراغ آن برود‌. او ممکن است در این زمان نیاز به دارو داشته باشد‌. مهم است که گام‌های درمانگر جلوتر از قدم‌های بیمار قرار نگیرد. اطمینان از حضور درمانگری شنونده و همدل که بتوان به وی اعتماد کرد مهمترین بخش درمان در مرحله اولیه است‌. اگر این مرحله به خوبی مدیریت شود زمانی می‌رسد که بیمار حس کند وقت ان رسیده که از تجربه خود سخن بگوید و آن گاه درمانگر می تواند به آن خوش‌آمد بگوید‌
https://www.tg-me.com/alifiroozabadi1344
🗞 درنگ


#دکتر_علی_فیروزآبادی. روان‌‌پزشک. تجربه‌ها

عبور از پدر

جمله‌ای منسوب به فروید وحود دارد که در آن چنین گفته می‌شود: "پسر آن‌گاه بدل به مرد می‌شود که پدرش این دنیا را ترک کند". نویسنده منبع این سخن را در نوشته‌های بنیانگزار روانکاوی نیافت اما جوهر این سخن با آن چه فروید در دیدگاه‌های خود مطرح کرده همخوانی دارد. عبور از پدر به عنوان مرحله‌ای از رشد و تکامل روان‌شناختی از سوی روانکاوان به کرات مطرح شده که بیش از هرچیز خود را در قالب کشمکش اودیپی نشان می‌دهد. پسر می‌پندارد که برای مرد شدن باید پدر را از سر راه بردارد تا به وصال مادر برسد. با رشد بیشتر دستگاه عصبی و به شرط فراهم بودن محیطی که به شکل نسبی حمایت و امنیت لازم را به کودک ببخشد او پس از مدتی به این نتیجه می‌رسد که زمین بازی و رقابت خود را اشتباه انتخاب کرده است. مادر قرار نیست مال او باشد. مادر و پدر از همان ابتدا به هم تعلق داشتتد و او باید در ادامه زندگی به دنبال زمین بازی خود و شریک زندگی خود بگردد. پس از ان پدر به عنوان ابژه‌ای که می‌توان با وی همذات‌پنداری کرد در نظر گرفته شده و به پشتگرمی او پسر شروع به ساختن هویت مستقل خود می‌کند. پسر در می‌یابد که برای عبور از پدر و رسیدن به استقلال نیازی به کشتن او نیست اما لازم است که او را پشت سر گذاشته و از زیر سایه او بیرون بیاید. اختلال در فرایند رشد، انسان را با دو سرنوشت ظاهرا متضاد روبرو می‌کند: در یکی تمایل و اشتیاق به پدرکشی همچنان بر ذهن فرد سایه انداخته و در زندگی جایگزین‌هایی را برای ابژه‌ی پدری انتخاب می‌کند که به خیال خود بر انها غلبه کرده و پشتشان را به خاک بمالد و در دیگری خود را بازنده بازی پنداشته و مقهور و منکوب پدر می‌شود. در این حال پسر کوچک هرگز به مرد بالغ مستقل بدل نشده و همچنان به دنبال ابژه‌هایی برای وابستگی می‌گردد تا به "وکالت" از او ایفای نقش کنند.
می‌توان این قیاس را به جوامع انسانی نیز تعمیم داد. جامعه برای رسیدن به استقلال محتاج عبور از پدران خویش است. نه نیاز به پدرکشی دارد و نه نیاز به کسانی که به وکالت از او دست به عمل بزنند.

#تجربه‌های_روان‌پزشکانه
📎 رسیدگی و درمان در قربانیان تروماهای جمعی (۱)

توضیح: این یادداشت و یادداشت‌هایی که پس از این منتشر می‌شوند به شکلی اجمالی مراحل مختلف رسیدگی و درمان افرادی را که در معرض یک ترومای جمعی قرار می‌گیرند را بیان می‌کنند. پرسشی که شاید لازم باشد ما درمانگران این مرز و بوم از خود بپرسیم این است که فاصله ما از این اصول و معیارها تا چه حدی است؟

هدف در اولین مرحله‌ی درمان شناسایی افرادی است که در معرض خطر بالایی برای ابتلا به مشکلات درازمدت قرار دارند. در این مرحله آنهایی که احتمال بالایی برای بهبودی دارند غربال می‌شوند. لازم نیست که افراد کمک‌کننده از درجه بالایی از تخصص درمانگرانه برخوردار باشند. تنها کافی است که در مورد فرایند غربالگری اموزش لازم دیده باشند‌. در این مرحله به سراغ بازگویی خاطرات تروما نباید رفت مگر آن که خود فرد مایل به سخن گفتن از ان باشد‌

عواملی که در این ارزیابی مد نظر قرار می‌گیرند عبارتند از : عملکرد فردی، شغلی و اقتصادی پیشین فرد، وجود اختلال شخصیتی و روانپزشکی در گذشته ، مشکلات بین فردی در زمان کودکی‌ و انتظارات و چشم‌‌انداز فردی ( مثلا حس ناامیدی و بدبینی)‌

در ساعات و روزهای اولیه به دنبال یک ترومای جمعی مجموعه یاری‌دهندگان که حوزه‌های مختلفی را در برمی‌گیرند به ارائه کمک‌های اولیه می‌پردازند و درحدود ۵ روز برای این غربالگری فرصت دارند. سوالاتی که باید در این مدت به آن پاسخ داد این‌ها هستند:
- شخصیت قبلی فرد و اختلالات روانپزشکی احتمالی در گذشته
- شدت علایم
- وضعیت حمایت‌های خانوادگی و اجتماعی فرد
- مشکلات بین فردی
- سابقه تروماهای قبلی

اگر یکی یا بیشتر از این عوامل موجود بود نام و ادرس فرد برای مرحله دوم درمان یادداشت می شود.
https://www.tg-me.com/alifiroozabadi1344
📎 رسیدگی و درمان در قربانیان تروماهای جمعی (۲)

مداخله درمانی در مرحله‌ی دوم درمان بر اساس حمایت فوری بنا می شود. جوهره اصلی مداخله در این زمان ریشه در رابطه درمانی دارد‌. تلاش باید در جهت تسهیل رابطه درمانی، غلبه بر گسست در رابطه و احتراز از تعابیر مخرب و تهدیدکننده رابطه باشد‌. بر مبنای چنین شالوده ارتباطی، درمانگر می‌تواند توجه خود را به یاری رساندن به قربانی برای تکالیف عملی که او را برای سازگاری با فشارهای زندگی روزمره مهیا کند معطوف نماید‌

مداخله‌های شناختی و شناختی- رفتاری برای مشکلاتی که مبنای اضطرابی دارند چون ASD کمک‌کننده هستند‌. چنین مداخلاتی می‌تواند به فاصله یک ماه از سانحه از سوی متخصصین سلامت روان انجام شوند. قبل از آن باید به نیازهای اساسی مرتبط با امنیت و بقای جسمی و روانی این افراد رسیدگی کرد‌‌. رفتن از مرحله اول درمان به سوی مرحله دوم در این افراد لازم می‌شود:
تاریخچه قبلی اختلال شخصیت یا دریافت درمان برای مشکلات شدید روانپزشکی
علایم متعددی که عملکرد فعلی فرد را مختل کرده و بر ارزیابی وی از واقعیت تاثیر گذاشته است
ناتوانی در کسب یک منبع با ثبات حمایت اجتماعی از طرف خانواده یا نهادهای اجتماعی
تاریخچه مشکلات قانونی و درگیری با مراجع قدرت
تاریخچه قرارداشتن در معرض خشونت در گذشته .

اقدامات در این مرحله برخلاف مرحله اول مستلزم ملاقات‌های مکرر با قربانی ( معمولا ۳ تا ۵ جلسه) است‌. تکنیک‌های کاهش دهنده اضطراب، اموزش دادن به قربانی، دادن تکلیف، تفکیک احساسات از افکار و یافتن نامی برای انها و کمک به ساختاربخشی دوباره شناختی از اجزای مداخلات درمانی در این مرحله هستند‌

https://www.tg-me.com/alifiroozabadi1344
🗞 تامل

#دکتر_علی_فیروزآبادی. روان‌‌پزشک

نگاهی به نقش زنان در تاریخ تروما (۱)

آسیب روانی تاریخچه‌ای پرفراز و نشیب دارد که با گشایش‌ها و سرکوب‌ها، یاداوری ها و فراموشی‌های گاه به گاه روبرو بوده است‌. گویی مانند خود قربانیان تروما که قادر به بیان داستانی منسجم از آسیب خود نیستند، تاریخ تروما نیز از این نسیان‌ها و سرکوبی‌ها و تجزیه‌ها رنج می‌برد. جو سیاسی- اجتماعی حاکم بر جامعه در هر مقطع خاص تاریخی اثری ژرف بر نگاه جامعه نسبت به تروما و قربانیان ان داشته است و زنان به همراه کودکان بیش از مردان در معرض چنین آسیب‌هایی قرار داشته‌اند‌. این سلسله بادداشت‌ها نگاهی اجمالی به تاریخچه تروما و فراز و نشیب‌های آن دارد. تلاش نویسنده در جهت تاکید بر این مطلب است که واقعیت تروما را باید در آگاهی جامعه نگاه داشت تا بتوان از قربانیان حمایت و حفاظت کرد و این نیاز به حرکتی اجتماعی- سیاسی دارد.

زنان به اشکال مختلف در طول تاریخ در معرض تبعیض‌ها و آسیب‌های گوناگون در جامعه قرار داشته‌اند. سال‌ها پیش از آن که بقراط تلاش بر دادن نظمی علمی در چارچوب دانش زمان خود به طبابت نماید، مصریان باستان از بیماری خاص زنان سخن می‌گفتند که کشنده نیست اما انها را به شدت ناتوان می‌کند. این بیماری با علائم متعدد جسمی تظاهر می‌کند که برای پزشکان شناخته شده نیست. مصریان آن را به جنبش رحم و به گردش در امدن ان در بدن نسبت می‌دادند. پزشکان بقراطی این ایده را گرفتند و بر این اساس به آن نام هیستریا دادند که از هیستریوم به معنی رحم مشتق شده بود و چون دیگر در ان زمان از آناتومی بدن آگاه بودند و می‌دانستند که رحم حرکتی در بدن ندارد آن را به بخارات و ترشحاتی نسبت دادند که از رحم متصاعد شده و بر مغز تاثیر می‌گذارد. بعضی از اصطلاح گرسنگی رحم استفاده کردند و چنین گفتند که بیماری ناشی از محرومیت جنسی این زنان است. در کتاب هدایت‌المتعلمین فی طب نوشته اخوینی الابخاری که در قرن پنجم هجری نوشته شده است و در ان زمان منبعی درسی برای دانشجویان طب بود نویسنده که به واسطه شاگرد رازی بوده تحت‌تاثیر طب بقرلطی در باب خناق الرحم چنین می‌نویسد: زنان را یکی بیماری آید که خفه گردند و دمشان کوتاه شود و از سخن باز بمانند و ... او پس از شرح درخشانی در تفاوت این بیماری با صرع که کاملا امروزی می‌نماید چنین می‌گوید: ... و بیشتر این علت زنان بی‌شوی را بود یا آن زنان که به کودکی بی‌شوی شوند....
این نگاه به هیستریا در قرون وسطی همچنان تداوم یافت و تحت‌تاثیر سیستم اشرافی- فئودالی که مرد و اقتدار مردانه در آن نقشی به سزا داشت و این نگاه از سوی قدرت کلیسا و کشیشانی که بساط انکیزیسیون را گسترده بودند حمایت می‌شد، تاثیر شیطان و حلول ارواخ خبیثه و تسخیرشدگی بدن زن از سوی این نیروهای اهریمنی نیز به توجیهات سبب‌شناسانه بیماری اضافه شد. . چنین نگاهی استفاده از اتش را برای پاک کردن بدن زن و سوزاندن این بیماران بر تل هیزم ناگزیر می دید. این امر نشان می‌دهد که چگونه فضای سیاسی- اجتماعی حاکم بر یک زمانه می‌تواند بر نگاه جامعه به بیماری‌های روان تاثیر بگذارد. زنان بسیاری در آن دوران قربانی چنین تفسیری شده یا در سیاه‌چاله‌ها برای مدتی مدید به زنجیر کشیده شدند. با فرارسیدن دوران روشنگری و فرارسیدن عصر خرد و انقلاب صنعتی و علمی در اروپا این نگاه جای خود را به نگاهی نسبتا علمی داد. برای اول‌ بار اعلام شد که هیستری مختص زنان نیست و مردان را نیز می‌تواند مبتلا کند‌. این سخن از سوی پزشکی با استعداد عنوان شد که علم پزشکی مدیون بسیاری از کشفیات او است: ژان-مارتن شارکو. در یادداشت بعد به این مطلب می‌پردازیم که چگونه کارهای شارکو در فضای سیاسی- اجنماعی فرانسه آن زمان به ارتقا موقعیت زنان و همچنین پیشرفتی علمی در نگاه علم پزشکی به مفهوم هیستری منجر شد.

#تجربه‌های_روان‌پزشکانه
🗞 تامل

#دکتر_علی_فیروزآبادی. روان‌‌پزشک

نگاهی به نقش زنان در تاریخ تروما (۲)

در سه دوره خاص در قرن گذشته یک شکل ویژه از آسیب روان‌شناختی که زیربنای پدیده هیستری بود به سطح آگاهی جامعه رسید و موجب شکوفایی تحقیقات مرتبط با آن شد. اولین مورد مواجهه محققین نامدار آن زمان چون شارکو با این پدیده بود که تا آن وقت درمان موثری برای آن وجود نداشت. شارکو با نبوغ علمی خود هیستری را به مشکلات روانشناختی مرتبط دانست و از هیپنوتیزم هم برای برطرف کردن علائم و هم القا علائم در افراد سالم استفاده کرد‌. او بود که برای اول بار مفهوم هیستری مردان را مطرح کرد و بار اتهام و فشار اجتماعی را از دوش زنان برداشت. دومین دوره را می‌توان به مواجهه پزشکان با پدیده shell shock یا موج انفجار در جریان جنگ اول جهانی و سپس جنک دوم و ویتنام نسبت داد که به یک جنبش ضد جنگ منجر شد. پزشکان در ابتدا این مشکل را به ترس سربازان و تمایل آنها برای شانه خالی کردن از زیر بار مسئولیت نسبت می‌دادند و کم نبودند سربازانی که با همین اتهام تحقیر و به جوخه اتش سپرده شدند. سومین حرکت به معطوف شدن توجه جامعه به خشونت جنسی و فیزیکی اجتماعی و خانگی برمی‌گردد که از دهه ۸۰ به بعد اغاز و در دهه‌ آغازین قرن حاضر به اوج رسید و جنبش من-هم از تبعات آن است.
در سال‌های انتهایی قرن نوزدهم در فرانسه تعارض سیاسی محوری میان جمهوری‌خواهان و طرفداران اشرافیت و سلطنت بود که از سوی کلیسا نیز حمایت می‌شدند. این تعارض موجب دست به دست شدن متناوب قدرت از زمان انقلاب کبیر در ۱۷۸۹ شده بود‌ و اکنون سردمداران جمهوری سوم در صدد تثبیت پایه‌های قدرت طبقه بورژوازی بودند که اقتدار اشرافیت و فئودالیسم را به زیر کشیده بود. این سردمداران خود را وارثان عصر روشنگری و نمایندگان جنبش عقل‌گرایانه می‌دانستند که اموزه‌های کلیسا را زیر سوال می بردند. حوزه اموزش یکی از حوزه‌های نبرد میان این دو دیدگاه بود. شارکو پسر یک مرد اهل تجارت بود که در دامن ثروت بزرگ شده و عضوی برجسته از طبقه نوظهور بورژوازی بود. سالن او محلی برای ملاقات وزرا و افراد سطح بالای حکومت و محلی برای اشاعه اید‌ه‌های سکولاریسم بود‌ سخنرانی‌های سه‌شنبه شارکو در حقیقت نمایشی سیاسی برای وارد کردن زنان هیستریک به حوزه علم بود که تا پیش از آن سایه خرافات و سنت بر ان سنگینی می‌کرد.

#تجربه‌های_روان‌پزشکانه
مي رسد از ره سرانجام اين سوار
از دل تاريك و سرد روزگار 
كوله بارش پر ز شادي پر ز عشق 
چشمهايش غرق نور و بر لبش اواز مهر 
خسته ي راه است اين گرد دلير
بر تنش اثار زخم تيغ و تير 
او ز جنگ ديو سرما امده 
سرفراز و مست و رعنا أمده 
گل بر افشانيم بر راهش به شوق 
پاي و سر كوبيم بر گامش به ذوق 
نفخه ي نوروز با او أمده 
نغمه خَوان و شاد و پيروز أمده 
گويدت فصل زمستان مي رود 
عاقبت باد بهاران مي رسد 
اين جهان نو مي شد پس شاد شو
كهنگي ها مي رود أباد شو 
گوش كن ... اواز گامش مي رسد  
در گشا.... سحر كلامش مي رسد 
باز كن اغوش خود بر روي او 
اين سوار خسته با بوي بهارش مي رسد 

نوروز خجسته
✖️با یاد کیومرث پوراحمد

البر کامو می‌گوید یگانه و تنها مسئله جدی که در فلسفه وجود دارد خودکشی است. این که چرا ما خود را نمی‌کشیم.

تمام پشتک وارویی که اگزیستانسیالیست‌ها در بیان فلسفه خود می‌زنند در این خلاصه می‌شود که در یک دنیایی که هیچ معنای ذاتی در خودش ندارد چه باید کرد که مایی که مثل سیزیف محکوم به بردن دائمی بار زندگی در چرخشی تکراری هستیم بتوانیم معنایی درونی برای خود بسازیم در عین حال که می‌دانیم آن بیرون خبری نیست. اینجا است که سارتر می‌گوید بشر "محکوم" به ازادی است ما مسئول معنایی هستیم که خودمان برای زندگی خودمان می‌افرینیم. از نظر این فلاسفه معنا خلق می‌شود نه کشف‌ معنایی شخصی، منحصر به فرد که به رشد و شکوفایی آن انسان و روغن‌کاری چرخهای روح و روانش در جهت جلو رفتن در سنگلاخ زندگی کمک کند

این دیالوگ را شاید بیش از صد‌بار با ادمهایی که از خودکشی حرف زدند داشتم:
هیچوقت بوده کتابی را دست بگیری یا فیلمی را شروع به دیدن کنی و در صفحات اولیه یا میانی کتاب یا بیست سی دقیقه که از فیلم رفته به خودت بگی خسته شدم یا عجب کتاب یا فیلم مزخرفی و بعد این فکر به سراغت بیاد که کتاب را پرت کنی گوشه‌ای و تلویزیون را خاموش کنی یا سالن سینما را ترک کنی؟ برای من که بارها پیش امده‌ ولی بعد که تا ته فیلم یا کتاب رفتم به خودم گفتم چه کتاب یا فیلم خوبی بود ..‌‌
زندگی هم همین است. یک بار به ما داده شده تو ممکنه بیست یا حتی سی چهل یا پنجاه سال دیگر در این دتیا باشی نمی‌دانی در صفحات یا سکانس‌های بعدی چه قرار است رقم بخورد.

.... خوب می‌دانم چنین استدلال منطقی قرار نیست برای همه جوابگو باشد بیشتر به درد نوجوانها و ادمهایی که اول زندگی هستند و مشکلات شخصیتی دارند و هنوز به مرحله افسردگی عمیق نرسیدند می‌خورد. افسردگی که امد استدلال و منطق به کناری می‌رود و این حرف‌ها به درد آن انسان نمی‌خورد‌. دارو و شوک و بستری لازم است. نمی‌شود گفت زندگی خودش است، حقش است به من و تو ربطی ندارد.حتی اگر خودش بگوید به تو چه باید به اجبار درمانش کرد. رازداری روانپزشکی اینجا باید نقض شود و خانواده را باید خبر کرد .

خودکشی در ۷۵ سالگی علامت سوال بزرگی حتی برای ما روانپزشکان ایجاد می‌کند. .... این نقطه اخرهای صفحه کتاب یا اخرین سکانس‌های فیلم زندگی است و باید از خود بپرسیم چرا یک انسان باید به این نقطه برسد، چه عواملی او را به این تصمیم دشوار و دردناک در این سن سوق داده اند؟
https://www.tg-me.com/alifiroozabadi1344
🗞 روایت‌های بالینی (دور تازه. سه)

#دکتر_علی_فیروزآبادی. روان‌‌پزشک

پرسشی از آموزش دانشگاهی روان‌‌پزشکی

در یکی از روزهای ماضی در مطب درحال دیدن بیماران بودم. فردی که وارد شد دخترخانمی حدود بیست‌ساله بود که با گردن کج و دهان نیمه‌باز در حالی که تعادل مناسبی نداشت وارد شد. پدر و مادر وی که به همراه وی امده بودند با لحنی نگران و در حالی که کلام یکدیگر را قطع می‌کردند تاریخچه دست و پا شکسته‌ای از ماجرا برای من بیان کردند‌.  دریافتم که فرزندشان به دنبال متحمل شدن مشکلاتی محیطی به متخصص قلب به علت درد در قفسه سینه، احساس تنگی نفس و بیقراری مراجعه کرده است. متخصص مربوطه پس از بررسی‌های لازم اعلام کرده که این مشکل به قلب مربوط نبوده و یک تنش عصبی است و تنها یک دارو برای وی تحویز کرده است. من در ابنجا رشته کلام انان را قطع کرده و پرسیدم ان دارو چه بود؟ دختر عکس دارو را به من نشان داد و مشاهده کردم که قرص تری‌فلوپرازین است. بلافلصله گفتم این وضعیت به علت همین دارو است. بعد از ان چه کردید؟
آنها چنین گفتند که دیروز به شکلی ناگهانی دخترشان دچار اسپاسم در عضلات گردن و قفل شدن فک شده و پس از مدتی که دهان باز شده قادر به بستن ان نبوده است. او را به سرعت به اورژانس یکی از بیمارستان‌ها می‌برند و در انجا پزشکان برای رفع این حالت امپول تری‌فلوپرازین تجویز می‌کنند!!! و آن را به یک حمله عصبی نسبت می‌دهند. با بدتر شدن وضع بیمار یکی از پزشکان بیان می‌کند که ممکن است دخترتان سکته کرده باشد و بهتر است او را به یک مرکز مجهزتر ببرید.....
بعضی از داروها از جمله دسته‌ای از داروهای روانپزشکی می‌توانند عوارضی ایجاد کنند که در وهله اول ترسناک جلوه می‌کند اما درمان و مدیریت آن بسیار راحت است. این عارضه به داروهای روانپزشکی هم اختصاص ندارد به طور مثال داروی ضد تهوع و استفراغ متوکلوپروماید هم می‌تواند این عارضه را نشان دهد که به عنوان عارضه اکستراپیرامیدال شتاخته می‌شود. دانش لازم در مورد مدیریت این عارضه جزیی از الفبای اموزشی است که هر پزشکی که در اورژانس کار می‌کند باید از آن آگاه باشد. همه ما معلمین سابق و کنونی دانشگاه باید از خود بپرسیم که وضعیت اموزش بیمارستان‌های دانشگاهی ما به کجا دارد می‌رود؟ تنها کافی بود از مریض پرسیده شود که چه دارو یا داروهایی مصرف می‌کند. تزریق یا حتی دادن خوراکی یک دارو که همه پزشکان یاید آن را بشناسند می‌توانست به سرعت چون ابی بر اتش مشکل و درد بیمار را حل کرده و والدین او را از ترس و نگرانی خارج کند.

#تجربه‌های_روان‌پزشکانه
🗞 تامل

#دکتر_علی_فیروزآبادی. روان‌‌پزشک

نگاهی به نقش زنان در تاریخ تروما (۳)

شارکو به ابن نتیجه رسید که علائم هیستری در نتیجه یک آسیب روان‌شناختی ایجاد می‌شود و می‌توان این علائم را با هیپنوتیزم از بین برد. این در آن زمان که درمانی برای این اختلال وجود نداشت گامی بزرگ به جلو بود. اما او به زودی دریافت که هیپنوتیزم با آنکه به شناخت پدیده هیستریا کمک می‌کند اما اثری موقتی در رفع علایم دارد‌. علاقه او به تدریج به این حوزه رو به کاهش گذاشت. یکی از دلایل عمده آن تثبیت پایه‌های قدرت جمهوری‌خواهان بود. منازعه میان علم و کلیسا به نفع علم به پایان رسیده بود. زنان که اکنون زبان سخن گفتن پیدا کرده بودند مزاحم تلقی می‌شدند‌. یکی از زنان فمینیست رفتار شارکو را چنین توصیف می کند: زنده زنده تشریح کردن زنان برای مطالعه بیماری. او برای داشتن نگاه خصمانه نسبت به زنان مورد انتقاد قرار گرفت‌. زنان نمی‌خواستند دیگر ابژه‌ای برای مطالعه که سوژه ای برای خود باشند‌. همان مردانی که از نگاه علمی و روشنگرایانه نسبت به هیستریا پشتیبانی می‌کردند اغلب مخالف پذیرش زنان برای پست‌های بالای اموزشی و حق رای آنها بودند. با کمرنگ شدن پشتوانه سیاسی که از پژوهش‌های مرتبط با هیستری پشتیبانی می‌کرد این پژوهش‌ها هم رو به افول گذاشتند‌. این روند در همان زمان حیات شارکو اغاز شد و اعتبار پژوهش‌های وی به زیر سوال رفت و به تلقین هیپنوتیرمی نسبت داده شد‌. تحت تاثیر همکاران نامدار او چون بابینسکی و ژیل دلا توره ایده شارکو در مورد منشا تروماتیک هیستری رد شد و علایم این بیماری را به تلقین پذیری و تقلید ربط دادند . شارکو در اواخر عمر از پرداختن به این حوزه پژوهشی ابراز پشیمانی کرد.
این اختلاف نظرها پرسش‌هایی جدی در این مورد به میان اورد: آیا تروما علت روانشناختی دارد یا ارگانیک؟ ایا تروما به خود رویداد آسیب‌زا مربوط است یا تفسیر روانشناختی آن؟ آیا خود سانحه باعث ایجاد مشکلات روان می شود یا فرد باید از قبل آسیب‌پذیری داشته باشد؟ آیا این بیماران تمارض می‌کنند؟
نسبت دادن عوامل ارگانیک به نوروز برخاسته از تروما برای سربازان جنگ اهمیتی ویژه داشت. این راه‌حلی افتخارآمیز برای آنها و دیگران بود. سربازان عزت‌ نفس خود را حفظ می‌کردند و پزشکان مجبور نبودند آن را به ضعف شخصیتی و تلاش برای ترک خدمت نسبت دهند و فرماندهان هم لازم نبود این فروپاشی روان را در سربازان شجاع خود توضیح دهند. در غیاب عاملی که توجیه کننده صدمه بدنی و جسمی یا ضربه به سر باشد سرباز بیچاره به تمارض و تمایل به ترک خدمت متهم می‌شد و با تمهیدات درمانی خاص تلاش می‌شد تا به زعم خود نیروی اراده لازم را به سرباز برگردانند. این روش‌ها آن‌چنان طاقت‌فرسا بودند که سربازان بعد از مدتی ترجیح می‌دادند به خط مقدم اعزام شوند.
با رد شدن ایده افرادی چون شارکو در مورد منشا روان‌شناختی هیستری و عقب‌نشینی خود وی، همان‌گونه که اشاره شد علاقه به پژوهش در این زمینه رو به افول گذاشت اما د‌و پزشک و پژوهش‌گر خستگی‌ناپذیر مانع از این شدند که چراغی را که شارکو روشن کرده بود به خاموشی گرایش پیدا کند‌. هردو محضر شارکو را درک کرده و هرکدام به دور از هم به ایده‌هایی مشابه در مورد زمینه‌های شکل‌گیری هیستری رسیدند. در بخش بعدی به پیر‌ ژانه و زیگموند فروید و سهم هرکدام در تاریخ هیستری خواهیم پرداخت.

🧷 ادامه دارد...

#تجربه‌های_روان‌پزشکانه
🗞 تأمل

#دکتر_علی_فیروزآبادی. روان‌‌پزشک

نگاهی به نقش زنان در تاریخ تروما (۴)

یک قرن و اندی پیش، پیر ژانه بدل به یکی از برجسته‌ترین نظریه‌پردازان در حوزه گسست(تجزیه) و هیستری شد‌. اختلالاتی که اکنون در طبقه‌بتدی رسمی اختلالات روانپزشکی تحت عنوان اختلالات تجزیه‌ای، جسمی‌سازی،تبدیلی، استرس پس از آسیب و شخصبت مرزی دسته‌بندی می‌شوند. برپایه مطالعات گسترده، مشاهده و تجربه به کمک هیپنوتیزم در درمان هیستری، او دریافت که فرایند گسست روند زمینه‌ای و شاخص در تمامی این اختلالات است.

شوربختانه دیدگاه وی در مورد اهمیت فرایند تجزیه در هیستری و درمان آن با افتادن هیپنوتیزم از چشم محافل علمی همراه شد. طرد هیپنوتیزم از سوی درمانگران در انتهای قرن نوزدهم با چاپ و انتشار و اشتهار اندیشه‌های روانکاوانه فروید مصادف گردید‌ و کارهای درخشان ژانه تحت‌تاثیر پذیرش و گسترش مفاهیم و فرضیات فرویدی به محاق رفت.

ژانه چنین می‌گفت که زمانی که افراد در معرض هیجانات شدید ویرانگر قرار می‌گیرند ذهن آنها نمی‌تواند جنین تجربه ترسناک و مقهورکننده ای را با پیش‌زمینه شناختی خود جفت و جور کند‌. در نتیجه خاطرات این تجربه درون آگاهی فرد در کنار سایر خاطرات به انسجام نمی‌رسند و از هشیاری و کنترل ارادی او جدا می شوند. ناتوانی در منسجم کردن خاطرات مرتبط با آسیب منجر به اختلال در پردازش تجارب جدید نیز می‌شود. گویی شخصیت فرد در یک نقطه خاص متوقف شده و قادر به اضافه کردن عناصر جدید به خود نیست. اگر این عناصر تجزیه شده که میراث تروما هستند در هشیاری فرد دوباره وارد نشده و به انسجام نرسند او همچنان محکوم است که در سراشیبی افت عملکرد شخصی و شغلی به پیش برود.

فروید و بروئر در ابتدا تحت‌تاثیر اندیشه‌های ژانه مفهوم hypnoid hysteria را مطرح و بیان کردند که تروما موجب تجزیه و رانده شدن ان از اگاهی فرد می‌شود. انها متعاقبا به فرضیه اغوا seduction theory رسیدند که ترومای جنسی کودکی را امری واقعی فرض می‌کرد. اما تحت‌تاثیر فشارهای اجتماعی برامده از سنت ویکتوریایی که چنین فرضی را توهین به این سنتها می‌دانست و به انکار ان دست زد فروید به ناچار به یک عقب‌نشینی بزرگ اقدام کرد و گزارش‌های بیماران را به تخیلات و فانتزی‌های خود انها نسبت داد. او در این مسیر به مغهوم defense hysteria رسید و تجزیه را به کناری گذاشت. در این نظریه او بر تمایلات غریزی سرکوب شده به عنوان اساسی برای روان‌نژندی تاکید کرد. در این دیدگاه خاطرات واقعی ترومای کودکی نیستند که از هشیاری جدا شده‌اند بلکه این تمایلات غیرقابل قبول جنسی و پرخاشگرایانه در کودک هستند که ایگو را تهدید کرده و دفاعی را بر علیه آگاهی یافتن از این تمایلات سازمان می‌دهد. نقطه عطف چرخش فروید را در مورد مشهور دورا می‌توان مشاهده کرد که تعامل میان او و دورا به جای ان که بر پایه همکاری و اعتماد درمانی باشد بیشتر به یک کشمکش و منازعه شبیه بود. فروید به جای پرداختن به رفتار پدری که از دورا به عنوان یک بازیچه چنسی استفاده می‌کرد به کنکاش در فانتزی‌ها و برانگیختگی‌های جنسی او پرداخت و دورا درمان را قطع کرد.

روانکاوی بر ویرانه‌های تئوری اسیب هیستری بنا شد و از آن پس تئوری‌های غالب روانکاوی واقعیت تجربه زنان را انکار کردند. مسائل جنسی هنوز در کانون توجه و جست و جوی روانکاوان قرار داشتند اما زمینه استثمارگرایانه اجتماعی که این روابط جنسی در ان رخ می‌دهند پنهان و روانکاوی بدل به مطالعه فراز و نشیب‌های درونی تخیلات و تمایلات افراد شد. این عقب نشینی و تغییر موضع را نمی‌توان به سادگی تنها به کارهای یک فرد مرتبط کرد. برای درک این که چرا مطالعات هیستری و کشفیات مرتبط با ان چنین کمرنگ شدند باید به درک فضای سیاسی و اجتماعی که حول گزارش‌های اسیب شکل گرفتند اقدام کنیم که در بخش بعدی به آن خواهیم پرداخت‌.

#تجربه‌های_روان‌پزشکانه
✖️خودکشی در پزشکان (۱)

✖️خودکشی یک پدیده چند‌عاملی است که جنبه‌های روانشناختی، اجتماعی، فرهنگی، اقتصادی و سیاسی در آن دخالت دارند. از میان این عوامل تنها بخشی از آن‌ها در حوزه دخالت و تا حدی تاثیرگذاری پزشکان است. در این میان خودکشی خود پزشکان شاید توجهی ویژه‌ را طلب کند. چرا آنان که پیام‌اوران و بشارت‌دهندگان زندگی و تلاش‌گران مسیر سلامتی انسان هستند باید به سمت دیگر مسیر یعنی نیستی سوق پیدا کنند؟

✖️در یک انالیز گسترده از ۲۵ مطالعه نسبت خودکشی در پزشکان مرد در مقایسه با جمعیت عادی ۱/۴۱ و در زنان پزشک ۲/۲۷ بوده است‌. مرگ در اثر خودکشی در پزشکان مرد ۷۰ درصد و در پزشکان زن ۲۵۰-۴۰۰ درصد بیش از بقیه مشاغل است‌. فرهنگ حاکم بر پزشکی بهای کمی به بهداشت روان خود پزشکان می‌دهد. این فرهنگ نیاز به بازنگری دارد.

✖️صاحب‌نظران به دو عامل مهم در این زمینه اشاره کرده‌اند: شخصیت پزشک و فرهنگ پزشکی

✖️یکی از ویژگی‌های بارز در شخصیت بسیاری از پزشکان کمال‌گرایی است. مشاهده شده که این ویژگی عاملی در اسیب‌پذیری نسبت به افسردگی، اضطراب، فرسودگی شغلی و خودکشی است. برخی مطالعات نشان داده‌اند که کمال‌گرایی به همان اندازه ناامیدی و به شکلی مستقل در خودکشی موثر است. این در حالی است که در منابع روانپزشکی از ناامیدی به عنوان قوی‌ترین پیش‌بینی‌کننده خودکشی یاد شده است.

✖️گفته شده که افراد کمال‌گرا در کودکی چنین احساس داشته‌اند که به اندازه کافی به آن‌ها بها داده نشده و چنین فکر می کنند که اگر در نهایت به آن مقصدی که در ذهن دارند برسند تاییدی را که در انتظار آن بودند دریافت می‌کنند‌. در حقیقت آنان کمبود اعتماد به نفس خود را با توسل به کمال‌گرایی جبران می‌کنند. زمانی که برای بعضی موفقیت‌ها مورد تشویق قرار می‌گیرند احساس می‌کنند شایستگی آن را نداشته و حس متقلب بودن دارند‌. احساس گناه ارتباط نزدیکی با کمال‌گرایی دارد. پزشک کمال‌گرا چنین فکر می‌کند که مسئولیت هر ان چه به سر بیمار بیاید با او است و درک نمی‌کند که تجربه پزشکی یک تجربه توام با مشارکت است و او فقط می‌تواند توصیه‌گر باشد. در حقیقت او فکر می‌کند موظف است ان چه را که در زمان کودکی از ان محروم بوده یعنی توجه، مراقبت، حمایت و محبت به بیمار بدهد‌ او در برابر نیاز به مراقبت و توجه از طریق واکنش‌سازی دست به دفاع می‌زند. به عبارتی، به دیگران ایثار می‌کند تا نیاز و خشم خود را انکار کند‌.

✖️یک مطالعه کلاسیک بر روی ۸۰۰ فرد موفق و با استعداد در ۱۹۵۴ نشان داد که پزشکان در مقایسه با دیگران از احساس حقارت ییشتری رنج می‌برند. این حس عدم امنیت و حقارت خود را در قالب کار زیاد، تلاش برای موفقیت هرچه بیشتر و چیرگی تام و تمام بر بیماری و مرگ نشان می‌دهد.

✖️حس کمال‌گرایی زیاده از حد منجر به ساعات زیاد کار، اکراه به سپردن کار به دیگری و کم شدن اوقات فراغت شده و پزشک وقت کمی را برای اعضای خانواده می‌گذارد‌‌. این فرهنگی را بر پزشکی حاکم می‌کند که بسیاری از جنبه‌های آن طبیعی و به عنوان جزیی لاینفک از پزشک بودن تلقی می‌شود. در یک مطالعه تنها ۱۶ درصد پزشکان گفتند که برای تفربح تلویزیون تماشا کرده یا به کنسرت و تئاتر می‌روند. تنها ۱۱ درصد برای تفریح مسافرت رفته و فقط ۱۰ درصد دست از کار می‌کشند تا خود را رها کرده و استراحت کنند. زمانی که در امریکا ساعات کاری دستیاران محدود شد درصد بالایی از پزشکان از ان استقبال نکردند و نسبت به ان مقاومت نشان دادند. بسیاری از اساتید دانشگاه به دانشجویان خود گفتند که گوششان به این حرفها بدهکار نباشد

https://www.tg-me.com/alifiroozabadi1344
📎خودکشی پزشکان (۲)

✖️برخلاف اطلاعاتی که خود پزشکان از بهداشت روان و اختلالات روانپزشکی دارند دیده شده که بسیاری از آنها قبل از اقدام به خودکشی هرگز به درمانگر مراجعه نکرده‌اند.

✖️متحصصین بیهوشی، پزشکان عمومی و شاغلین در درمانگاه‌ها و روانپزشکان به شکلی قابل توجه موارد خودکشی بیشتری نسبت به پزشکان شاغل در بیمارستان داشته‌اند.
مسمومیت با دارو شایع‌ترین شیوه خودکشی و باربیتورات‌ها بیشترین داروی مصرف شده بوده است.

✖️از موارد زیر به عنوان عوامل خطر در خودکشی پزشکان یاد شده است:
سن بالای ۴۵ برای زنان و بالای ۵۰ برای مردان
طلاق، جدایی، زندگی انفرادی
سومصرف مواد و الکل
خوره کار workaholic بودن
خطرجویی بالا
بیماری جسمی

✖️نمودار رفتاری پزشکی که در معرض خودکشی است به این ترتیب توصیف شده است: اضطراب زیاد و نگرانی یا غمگینی و بی‌تفاوتی، بی‌خوابی به ویژه در مراحل میانی و انتهایی خواب، احساس ضعف و خستگی، بی‌اشتهایی و کاهش وزن، اختلال شناختی، اشکال در پیدا کردن واژه‌های مناسب، عدم تمرکز و فراموشی، نشخوار فکری وسواس‌گونه، علایم جسمی و خودبیمارانگاری، تغکر در مورد خودکشی

✖️شواهدی که می‌تواند بیانگر خطر جدی برای به عمل در اوردن فکر خودکشی باشد از این قرار هستند: بیقراری و تشویش شدید، رفتارهای تکانه‌ای، حالت خلقی متغیر، علائم پارانوییدی، وجود اتفاقی که می‌توان از ان به عنوان یک نقطه عطف در زندگی او یاد کرد مانند چدایی، محکومیت در دادگاه یا تعقیب قضایی یا مرگ نزدیکان، پدیدار شدن ارامش ناگهانی در رفتار.

https://www.tg-me.com/alifiroozabadi1344
📎خودکشی پزشکان (۳)

✖️روانپزشکانی که یک پزشک را مورد ارزیابی قرار می‌دهند باید مدنظر داشته باشند که پزشک بودن طرف مقابل نباید روی قضاوت بالینی انها تاثیر بگذارد. تاریخ مواردی را به خاطر دارد که پزشکانی تنها به خاطر ان که ارزیابی و درمان دقیق و موثر در مورد انها انجام نشده و از بستری کردن انها خودداری شده زندگی خود را خاتمه داده‌اند‌. خطر این وجود دارد که پزشک- درمانگر چون خود پزشک است دیدگاه خود را روی پزشک-بیمار فرافکن کند و به خوبی از او در برابر اسیب به خود محافظت ننماید.

✖️پزشک-درمانگر باید بداند که پزشک-بیمار به خاطر  پزشک بودن شاید نتواند راحت برخورد کند. در صورت نیاز به بستری شدن تلاش در جهت حفظ حریم خصوصی وی امری لازم است. اگر دستیار است باید به وی اطمینان داد که پس از درمان می‌تواند به کار خود برگردد.

✖️روند ارزیابی و کمک به پزشک- بیمار باید هرچه سریع‌تر انجام شود و هر ارجاعی به خودکشی جدی تلقی شود‌. به عوامل خطر خودکشی حتی اگر قصد ان را انکار کند باید توجه کرد‌‌. از سوی دیگر باید توجه داشت که تمامی پزشکان در مقطعی از زندگی خود به خودکشی فکر کرده‌اند. تا زمانی که ارزیابی ما دال بر این نباشد که او واقعا قصد خودکشی دارد لازم نیست نگران باشیم.

Ref: Myers MF, Gabbard GO, The physician as a patient, American Psychiatric Publishing, Inc., 2008

https://www.tg-me.com/alifiroozabadi1344
🗞 تدبر

#دکتر_علی_فیروزآبادی. روان‌‌پزشک

نگاهی به نقش زنان در تاریخ تروما.بخش پایانی


در بخش‌های پیشین به این نکته اشاره شد که چگونه روانکاوی از تجارب واقعی تروما و آسیب به سوی کنکاش در دنیای درونی فرد پا پس کشید و دلایل تاریخی آن را به اجمال برشمردیم‌. این امر به نوعی از والدین و نسل کهن اعاده حیثیت نمود و انگشت اتهام را به سوی فرزندان و نسل جدید گرفت. گزارش‌های آسیب به تخیلات، تمایلات و فانتزی‌های مراجع نسبت داده شد و وظیفه درمانگر نه پرداختن به آن چه که در دنیای بیرون رخ داده که حل و فصل و تنظیم دنیای درونی بیمار بود‌. فروید به دنبال دست کشیدن از فرضیه اغوا در نهایت چنین حکمی را صادر کرد:
من در نهایت متقاعد شده‌ام که این صحنه‌های اغوا هرگز رخ نداده‌اند و آنها فانتزی‌هایی هستند که بیماران خلق کرده‌اند.
چنین رویکردی دستاویز لازم را برای آنهایی فراهم کرد که همواره تمایل به سرزنش و سرکوب قربانی داشتند. در خارج از محافل روانکاوی نیز قربانیان به افسانه‌سرایی و تمارض متهم می‌شدند و در این فضا اعتبار گزارش‌های محققین نیز زیر سوال رفت.
اما از دهه هشتاد به بعد ورق تا حدی برگشت‌ و پژوهش‌های مختلفی شواهدی انکارناپذیر از شیوع اسیب‌های واقعی در خانواده‌ها نشان دادند. در قرن نوین به مدد گسترش شبکه‌های اجتماعی این روند شتاب ییشتری به خود گرفت اما هنوز چالش‌های فراوانی در این حوزه وجود دارند. جنبش من_هم بکی از حرکت‌هایی است که بازتاب دهنده آگاهی یافتن جامعه و یافتن جرات برای ابراز تجربه اسیب از سوی قربانیان است که بی‌شک با عوارضی نیز همراه است. همانند بسیاری از مسایل موجود در حوزه درمان و پزشکی، به این پدیده نیز نمی‌توان نگاهی سیاه و سفید داشت. در بعضی موارد نمی‌توان منکر نقش تخیلات و فانتزی افراد و اغراق در گزارش خاطرات آسیب شد اما این نباید به سرپوش‌گذاشتن و انکار کل ماجرا منجر شود. پژوهش‌های کنترل شده حاکی از این بوده‌اند که میزان تلقین‌پذیری در قربانیان آسیب بیشتر از دیگر افراد جامعه نیست و گزارش خاطرات آسیب را برخلاف آن چه در ابتدا از سوی برخی فرض شد نمی‌توان به خاطرات کاذب آنها نسبت داد. قربانیان آسیب باید از سوی یک محیط اجتماعی حمایت‌گر احاطه شوند. بدون چنین فضای حمایت‌گرایانه‌ای همگی ما برای کاستن از بار اضطراب و شرمی که با نگریستن مستقیم به تراژدی آسیب به ان دچار می‌شویم تمایل به نگریستن به سوی دیگر پیدا می‌کنیم. قربانی برای بیرون امدن از چرخه تکراری آسیب نبازمند درک و به رسمیت شناختن آسیب‌هایی است که به او وارد شده است‌. انکار آسیب تنها به تداوم چرخه آن منجر می‌شود.

#تجربه‌های_روان‌پزشکانه
2025/02/23 12:18:52
Back to Top
HTML Embed Code: