Forwarded from اتچ بات
📎 درک خودتخریبی: چرا ما زیرآب خود را میزنیم؟
🔴 یکی از معماهای وجود ما درگیر کردن خود در رفتارهایی است که به نحوی از انحا زیانمند و آسیبزا هستند. از رفتارهای کوچک مثل عدم رعایت رژیم غذایی مناسب تا رفتارهای پیچیده ای مانند ورود به رابطهای که سرانجامی ناخوشایند دارد و کنشهای شدیدترین چون دست زدن به کارهای خطرناک یا اعتیاد. چرا خود را در چرخه ناسالمی گرفتار میکنیم که از آن رهایی نداریم؟
🔸 به نظر میرسد درون ما درگیر نبردی میان دو نیروی مخالف باشد. یکی که ما را به سوی رشد سوق داده و دیگری که هر تلاشی را در این زمینه خنثی میکند. فروید این پدیده را چنین توضیح داد که همگی ما از سوی دو غریزه متضاد هدایت میشویم. غریزه زندگی که حاوی نیرویی است که رو به سوی رشد و نمو دارد و غریزه مرگ که به سوی ویرانی و تخریب متمایل است. او به مفهوم غریزه مرگ از طریق بررسی رفتارهای مازوخیستی و آنچه که وی از آن به عنوان تکرار وسواسگونه یاد میکرد رسید. این رفتار تکراری به شکلی ناخودآگاه موجب فکندن فرد در دام موقعیتهای دردسرآفرین و دردناک میشود.
☑️ میتوان برای رفتارخودتخریبی معانی و دلایل مختلفی را جستجو کرد. آنها اغلب ناخودآگاه هستند و بخشی از درمان روانکاوانه به درک چنین دلایلی اختصاص پیدا میکند
1️⃣ وفاداری رواننژندانه: برخی افراد، به هردلیلی، پدر یا مادر خود را به عنوان افراد ناتوان و ضعیفی میبینند و به نوعی درگیر بیعتی ناخودآگاه با آنها شدهاند که اجازه نمیدهد از والدین خود فراتر بروند. رشد و ترقی در ذهن آنها به معنی عدم وفاداری معنی میشود و زاینده حس گناه خواهد بود. در حقیقت به خود چنین میگوید که من نباید بهتر از پدر و مادرم شوم.
2️⃣ مجازات: خودتخریبی گاهی نوعی مجازات خویش است. اما مجازات برای چه؟ برای داشتن تمایلات و افکار و احساسات ممنوعه که فرد را وادار میکند آنها را از حوزه آگاهی خود براند. خودتخریبی در این معنی کتش سوپرایگوی سختگیری است که فرد را در دادگاه خود محاکمه، محکوم و مجازات میکند. شخصیتهای وسواسی در این مقوله قرار میگیرند.
3️⃣ احساس همهتوانی و قدرقدرتی: گاه خودتخریبی دفاعی در برابر ترس ناخودآگاه از رسیدن به توان و قدرت زیادی است که مهار را از تمایلات تخریبی و پرخاشگرایانه فرد بردارد. در این حالت خودتخریبی به منزله یک سیستم امنیتی درونی عمل میکند که در خدمت محافظت فرد قرار میگیرد. به طور مثال فردی که از ترس آسیب رساندن به معشوق از نظر جنسی ناتوان میشود.
4️⃣ عقبنشینی: گاهی رفتار خودتخریبی یک نوع عقبنشینی در برابر احساسات دردسرآفرینی است که از روابط واقعی منشا میگیرند. برای جلوگیری از قراردادن خود در برابر مشکلات و مصایب رابطه واقعی، فرد دست به انتخاب راهی می.زند که زیان کمتری داشته باشد.
5️⃣ تسلط: فروید تکرار وسواسگونه را به کوشش برای چیرگی بر موقعیتهای دردناک گذشته میدانست. بنابراین خودتخریبی گاهی شکل یک تلاش برای کنترل درد و رنج به خود میگیرد. در اینجا فرد به تکرار موقعیت دردناک گذشته و بازسازی سناریوی آسیب دست میزند با این تفاوت که اکنون نقش بازیگری فعال و کنترل کننده را به عهده میگیرد تا جبرانی باشد بر ضعف و انفعالی که در گذشته در مقام یک کودک ناتوان داشته است تا شاید از این طریق بر موقعیت آسیبزا مسلط شود.
6️⃣ حفاظت: گاه خودتخریبی شکل به درون برگشته تمایل به تخریب و نابودی دیگری است و از این طریق دیگری را در برابر تکانههای ناخودآگاه خود حمایت میکنیم. این اغلب در افسردگی دیده میشود که خشم و نفرت نسبت به دیگران به سمت خود برمیگردد. در این موارد پرسش اصلی این است: هدف فرد از طریق برگرداندن خشم به درون، آسیب رساندن به چه کسی است؟
7️⃣ ترس از فروپاشی: گاه ساختار ضعیف ذهنی فرد باعث میشود در برابر هر تغییری که تعادل وی را به هم بزند مقاومت کرده و تمایل به حفظ وضع موجود و ساختاری داشته باشد که هرچند ضعیف تا به حال موجب بقای وی شده است. در این حال خودتخریبی دفاعی در برابر هر چیزی است که سیستم را تهدید کند
8️⃣ مازوخیسم: در اینجا به معنی ارضا از طریق رنج کشیدن است و با یک لذت انحرافی روبرو هستیم که از طریق حمله به خویش حاصل میشود.
🔸خودتخریبی ویرانگر و در همان حال یک دفاع است. تا زمانی که فرد به درک زمینههای زیرین رفتار خود قادر نشود به تکرار ادامه داده و در چرخه.ای تکراری اسیر میشود.
Ref: Allan Gois: The Psychotherapist, Understanding self-sabotage: Why do we undermine ourselves? March 14, 2014
https://www.tg-me.com/alifiroozabadi1344
🔴 یکی از معماهای وجود ما درگیر کردن خود در رفتارهایی است که به نحوی از انحا زیانمند و آسیبزا هستند. از رفتارهای کوچک مثل عدم رعایت رژیم غذایی مناسب تا رفتارهای پیچیده ای مانند ورود به رابطهای که سرانجامی ناخوشایند دارد و کنشهای شدیدترین چون دست زدن به کارهای خطرناک یا اعتیاد. چرا خود را در چرخه ناسالمی گرفتار میکنیم که از آن رهایی نداریم؟
🔸 به نظر میرسد درون ما درگیر نبردی میان دو نیروی مخالف باشد. یکی که ما را به سوی رشد سوق داده و دیگری که هر تلاشی را در این زمینه خنثی میکند. فروید این پدیده را چنین توضیح داد که همگی ما از سوی دو غریزه متضاد هدایت میشویم. غریزه زندگی که حاوی نیرویی است که رو به سوی رشد و نمو دارد و غریزه مرگ که به سوی ویرانی و تخریب متمایل است. او به مفهوم غریزه مرگ از طریق بررسی رفتارهای مازوخیستی و آنچه که وی از آن به عنوان تکرار وسواسگونه یاد میکرد رسید. این رفتار تکراری به شکلی ناخودآگاه موجب فکندن فرد در دام موقعیتهای دردسرآفرین و دردناک میشود.
☑️ میتوان برای رفتارخودتخریبی معانی و دلایل مختلفی را جستجو کرد. آنها اغلب ناخودآگاه هستند و بخشی از درمان روانکاوانه به درک چنین دلایلی اختصاص پیدا میکند
1️⃣ وفاداری رواننژندانه: برخی افراد، به هردلیلی، پدر یا مادر خود را به عنوان افراد ناتوان و ضعیفی میبینند و به نوعی درگیر بیعتی ناخودآگاه با آنها شدهاند که اجازه نمیدهد از والدین خود فراتر بروند. رشد و ترقی در ذهن آنها به معنی عدم وفاداری معنی میشود و زاینده حس گناه خواهد بود. در حقیقت به خود چنین میگوید که من نباید بهتر از پدر و مادرم شوم.
2️⃣ مجازات: خودتخریبی گاهی نوعی مجازات خویش است. اما مجازات برای چه؟ برای داشتن تمایلات و افکار و احساسات ممنوعه که فرد را وادار میکند آنها را از حوزه آگاهی خود براند. خودتخریبی در این معنی کتش سوپرایگوی سختگیری است که فرد را در دادگاه خود محاکمه، محکوم و مجازات میکند. شخصیتهای وسواسی در این مقوله قرار میگیرند.
3️⃣ احساس همهتوانی و قدرقدرتی: گاه خودتخریبی دفاعی در برابر ترس ناخودآگاه از رسیدن به توان و قدرت زیادی است که مهار را از تمایلات تخریبی و پرخاشگرایانه فرد بردارد. در این حالت خودتخریبی به منزله یک سیستم امنیتی درونی عمل میکند که در خدمت محافظت فرد قرار میگیرد. به طور مثال فردی که از ترس آسیب رساندن به معشوق از نظر جنسی ناتوان میشود.
4️⃣ عقبنشینی: گاهی رفتار خودتخریبی یک نوع عقبنشینی در برابر احساسات دردسرآفرینی است که از روابط واقعی منشا میگیرند. برای جلوگیری از قراردادن خود در برابر مشکلات و مصایب رابطه واقعی، فرد دست به انتخاب راهی می.زند که زیان کمتری داشته باشد.
5️⃣ تسلط: فروید تکرار وسواسگونه را به کوشش برای چیرگی بر موقعیتهای دردناک گذشته میدانست. بنابراین خودتخریبی گاهی شکل یک تلاش برای کنترل درد و رنج به خود میگیرد. در اینجا فرد به تکرار موقعیت دردناک گذشته و بازسازی سناریوی آسیب دست میزند با این تفاوت که اکنون نقش بازیگری فعال و کنترل کننده را به عهده میگیرد تا جبرانی باشد بر ضعف و انفعالی که در گذشته در مقام یک کودک ناتوان داشته است تا شاید از این طریق بر موقعیت آسیبزا مسلط شود.
6️⃣ حفاظت: گاه خودتخریبی شکل به درون برگشته تمایل به تخریب و نابودی دیگری است و از این طریق دیگری را در برابر تکانههای ناخودآگاه خود حمایت میکنیم. این اغلب در افسردگی دیده میشود که خشم و نفرت نسبت به دیگران به سمت خود برمیگردد. در این موارد پرسش اصلی این است: هدف فرد از طریق برگرداندن خشم به درون، آسیب رساندن به چه کسی است؟
7️⃣ ترس از فروپاشی: گاه ساختار ضعیف ذهنی فرد باعث میشود در برابر هر تغییری که تعادل وی را به هم بزند مقاومت کرده و تمایل به حفظ وضع موجود و ساختاری داشته باشد که هرچند ضعیف تا به حال موجب بقای وی شده است. در این حال خودتخریبی دفاعی در برابر هر چیزی است که سیستم را تهدید کند
8️⃣ مازوخیسم: در اینجا به معنی ارضا از طریق رنج کشیدن است و با یک لذت انحرافی روبرو هستیم که از طریق حمله به خویش حاصل میشود.
🔸خودتخریبی ویرانگر و در همان حال یک دفاع است. تا زمانی که فرد به درک زمینههای زیرین رفتار خود قادر نشود به تکرار ادامه داده و در چرخه.ای تکراری اسیر میشود.
Ref: Allan Gois: The Psychotherapist, Understanding self-sabotage: Why do we undermine ourselves? March 14, 2014
https://www.tg-me.com/alifiroozabadi1344
Telegram
attach 📎
Forwarded from اتچ بات
نگاهی به لولیتا اثر ولادیمیر ناباکوف
در یک نظرسنحی از 125 نویسنده مشهور لولیتا اثر ولادیمیر نباکوف به عنوان بهترین کتاب قرن بیستم انتخاب شده است. با درنظر گرفتن وجه تاریک این داستان چنین انتخابی اهمیتی دوچندان می یابد. داستان حول اشتغالات وسواس گونه یک مرد درمورد دختری 12 ساله می چرخد که با وی وارد ارتباط جنسی می شود.آنها به همراه هم سفر کرده و برای چندین سال با هم زندگی می کنند. این داستان الهام بخش دو فیلم بوده که بحث های زیادی را برانگیخته کرده است.
قصه از زبان و منظر مرتکب روایت می شود (هومبرت). در سنت نقد ادبی، به این شیوه روایت با اصطلاح "روایت گرنامعتمد"یاد می شود که به معنی مشاهده دنیا از طریق چشم اندازی است که بی طرف نیست. به طورمثال، هومبرت، لولیتا را به عنوان وسوسه کننده ای توصیف می کند که اغواگرانه رفتار کرده و از او تقاضای ارتباط جنسی می کند. اما یک ماه قبل تر، او در خاطرات شخصی اش چنین می نویسد که تا چه حد در اشتیاق اغوش اوا ست. او حتی برای نردیک شدن بیشتر به لولیتا با مادر او ازدواج می کند.
ان چه این اثر را شاخص می کند نثر حیرت اور و پرکششی است که از سوی شخصیتی کاملا غیرهمدل بیان می شود. می توان هومبرت را دوست نداشت اما از ادامه خواندن داستان نمی توان صرف نظر کرد.
کمترکسی از وجود موردی در زندگی واقعی که حتی شدت بیشتری نسبت به لولیتا دارد باخبر است که الهام بخش نوشتن کتاب بوده است. این داستان زندگی یک دختر 11 ساله است ( سالی هورنر) که در 1948 ارد یک فروشگاه در نیوجرسی شد او دانش اموزی موفق و سرمشق دیگر بچه ها در مدرسه بود با این وجود به امید به رسمیت شناحته شدن از جانب دسته ای از دخترها دست به دزدیدن یک دفترچه می زند.از شناس بد، یک متجاوزگر شناخته شده- فرانک لا سیل- در فروشگاه بود. فرانک او را گرفته و اجازه فرار به او نمی دهد. به سالی می گوید که او عضو اف بی ای است وباید او را به مرکز بازپروری بفرستد. سالی شروع به گریه می کند و به شدت دچار وحشت می شود. خانواده او افرادی ضعیف از نظر مالی بوده و مشکلات قانونی داشتند. او می ترسد که ازآنها گرفته شود. فرانک کوتاه می اید به این شرط که در اینده هرچه را که می گوید سالی انجام دهد.
یک ماه بعد، فرانک بر سر راه سالی در خیابان ظاهر می شود و به او می گوید که دولت از او خواسته که سالی را به آتلانتیک سیتی ببرد و او مسئول مراقبت وی در ان جا است. فرانک سالی را وادار می کند که به مادرش بگوید به اتفاق دوستانش به آتلانتیک سیتی می رود زمانی که او سالی را سوار می کند سالی به مادرش می گوید که او پدر یکی از بچه ها است. همان شب، فرانک این دختر 11 ساله را به رابطه جنسی وادار می کند و از ان پس آن دو با هم زندگی می کنند. آنها به شهرهای مختلف سفر کرده و در نهایت فرانک سالی را در یک مدرسه در تکزاس ثبت نام می کند قبل از آن که کالیفرنیا بروند. او در جامعه در قالب دختر فرانک ظاهر می شود اما در زندگی خصوصی نقش شریک جنسی وی را بازی می کند. همسایه ها می گفتند که چیز عجیبی در آنها ندیدند. فرانک می گفته که همسرش در یک سانحه فوت کرده است. با این وجود یکی از همسایه ها حس می کند که چیز عجیب و غریبی در این رابطه است. درتلاش های متعدد او سعی می کند زیرزبان سالی را بکشد اما چیزی از وی بیرون نمی آید. در نهایت، پس از مدتی سالی اعتراف می کند که دزدیده شده است. همسایه در حالی که وحشت زده بوده گریه کنان به پلیس خبر می دهد. فرانک دستگیر شده و به 35 سال زندان مجکوم می شود. سالی پس از دوسال به مادرش برمی گردد و دوباره به مدرسه می رود.
https://www.tg-me.com/alifiroozabadi1344
در یک نظرسنحی از 125 نویسنده مشهور لولیتا اثر ولادیمیر نباکوف به عنوان بهترین کتاب قرن بیستم انتخاب شده است. با درنظر گرفتن وجه تاریک این داستان چنین انتخابی اهمیتی دوچندان می یابد. داستان حول اشتغالات وسواس گونه یک مرد درمورد دختری 12 ساله می چرخد که با وی وارد ارتباط جنسی می شود.آنها به همراه هم سفر کرده و برای چندین سال با هم زندگی می کنند. این داستان الهام بخش دو فیلم بوده که بحث های زیادی را برانگیخته کرده است.
قصه از زبان و منظر مرتکب روایت می شود (هومبرت). در سنت نقد ادبی، به این شیوه روایت با اصطلاح "روایت گرنامعتمد"یاد می شود که به معنی مشاهده دنیا از طریق چشم اندازی است که بی طرف نیست. به طورمثال، هومبرت، لولیتا را به عنوان وسوسه کننده ای توصیف می کند که اغواگرانه رفتار کرده و از او تقاضای ارتباط جنسی می کند. اما یک ماه قبل تر، او در خاطرات شخصی اش چنین می نویسد که تا چه حد در اشتیاق اغوش اوا ست. او حتی برای نردیک شدن بیشتر به لولیتا با مادر او ازدواج می کند.
ان چه این اثر را شاخص می کند نثر حیرت اور و پرکششی است که از سوی شخصیتی کاملا غیرهمدل بیان می شود. می توان هومبرت را دوست نداشت اما از ادامه خواندن داستان نمی توان صرف نظر کرد.
کمترکسی از وجود موردی در زندگی واقعی که حتی شدت بیشتری نسبت به لولیتا دارد باخبر است که الهام بخش نوشتن کتاب بوده است. این داستان زندگی یک دختر 11 ساله است ( سالی هورنر) که در 1948 ارد یک فروشگاه در نیوجرسی شد او دانش اموزی موفق و سرمشق دیگر بچه ها در مدرسه بود با این وجود به امید به رسمیت شناحته شدن از جانب دسته ای از دخترها دست به دزدیدن یک دفترچه می زند.از شناس بد، یک متجاوزگر شناخته شده- فرانک لا سیل- در فروشگاه بود. فرانک او را گرفته و اجازه فرار به او نمی دهد. به سالی می گوید که او عضو اف بی ای است وباید او را به مرکز بازپروری بفرستد. سالی شروع به گریه می کند و به شدت دچار وحشت می شود. خانواده او افرادی ضعیف از نظر مالی بوده و مشکلات قانونی داشتند. او می ترسد که ازآنها گرفته شود. فرانک کوتاه می اید به این شرط که در اینده هرچه را که می گوید سالی انجام دهد.
یک ماه بعد، فرانک بر سر راه سالی در خیابان ظاهر می شود و به او می گوید که دولت از او خواسته که سالی را به آتلانتیک سیتی ببرد و او مسئول مراقبت وی در ان جا است. فرانک سالی را وادار می کند که به مادرش بگوید به اتفاق دوستانش به آتلانتیک سیتی می رود زمانی که او سالی را سوار می کند سالی به مادرش می گوید که او پدر یکی از بچه ها است. همان شب، فرانک این دختر 11 ساله را به رابطه جنسی وادار می کند و از ان پس آن دو با هم زندگی می کنند. آنها به شهرهای مختلف سفر کرده و در نهایت فرانک سالی را در یک مدرسه در تکزاس ثبت نام می کند قبل از آن که کالیفرنیا بروند. او در جامعه در قالب دختر فرانک ظاهر می شود اما در زندگی خصوصی نقش شریک جنسی وی را بازی می کند. همسایه ها می گفتند که چیز عجیبی در آنها ندیدند. فرانک می گفته که همسرش در یک سانحه فوت کرده است. با این وجود یکی از همسایه ها حس می کند که چیز عجیب و غریبی در این رابطه است. درتلاش های متعدد او سعی می کند زیرزبان سالی را بکشد اما چیزی از وی بیرون نمی آید. در نهایت، پس از مدتی سالی اعتراف می کند که دزدیده شده است. همسایه در حالی که وحشت زده بوده گریه کنان به پلیس خبر می دهد. فرانک دستگیر شده و به 35 سال زندان مجکوم می شود. سالی پس از دوسال به مادرش برمی گردد و دوباره به مدرسه می رود.
https://www.tg-me.com/alifiroozabadi1344
Telegram
attach 📎
Forwarded from اتچ بات
نگاهی به لولیتا اثر ولادیمیر ناباکوف 2
زمانی که قضیه آشکار شد در سرخط اخبار قرار گرفت. از روی اتفاق، ناباکوف درحال سروکله زدن برای به اتمام رساندن یک داستان درمورد مردی میان سال که رابطه ای غیرعادی با یک دخترجوان داشت بود. او تمام مقالات درمورد سالی را می خواند و تصمیم می گیرد استخوان بندی رمان خود را بر این اساس استوار کند.
در فصل 33، هومبرت شروع به پرسش درمورد رفتار خود می کند و چنین می گوید: " آیا من با او همان کاری را کردم که فرانک لاسیل یک مکانیک 51 ساله با سالی یازده ساله انجام داد"؟ فرانک چنین وانمود کرده بود که همسرش فوت کرده است. همسر هومبرت به شکل واقعی در یک سانحه از بین می رود سانحه ای که هومبرت به شکل غیرمستقیم در آن نقش داشته است ( او پس از دسترسی به دفتر خاطرات روزانه هومبرت خبردار شدن از ماجرا و درگیری با او دچار سانحه می شود). آنها به سراسر کشور سفر می کند و هومبرت وانمود می کند که لولیتا دختر او است. هردوی این مردها زندگی شان در زندان به انتها می رسد. هومبرت به علت کشتن مردی که لولیتا را از وی دزدیده بود به زندان می افتد.ناباکوف به این اشاره می کند که سالی قربانی شرمگینی است و همین ماجرا را تراژیک می کند این در بسیاری از زنان و دختران قربانی تجاوز مشاهده می شود: ... خوب اگر او دفترچه را ندزدیده بود.
به نظر می رسد ناباکوف این نتیجه گیری را به نوعی به لولیتا تزریق کرده است. او به شکل دختری به شدت اغواگر و سرکش تصویر می کند که ظاهرا هومبرت را اغوا می کند و به او این اجازه و شهامت را می دهد که از مادر کنترل کننده اش جدایش کند. اما از دید برخی منتقدین این همان نقطه قوت داستان است. حقیقت در کلافی پیچیده در ابهام می شود. آیا دخترواقعا شروع کننده رابطه و خواهان نزدیکی است؟ یا آن که این از ذهنیت فرد متجاوز برمی خیزد؟ آیا هومبرت انحراف جنسی خود را به سوی دختر فرافکن می کند؟ هومبرت اشتیاق خود برای لولیتا را طریق تجربه اولیه خود توجیه می کند. یک عشق واقعی، یک دختر 13 ساله همسن و سال که به علت تیفوس فوت می کند و او را در حسرت دختران جوان باقی می گذارد. دیدگاه هومبرت یاداور متجاوزین جنسی در دنیای واقعی است که خود را با این فکر که این طرف مقابل بود که آغاز کننده بوده است توجیه می کنند یا توجیه دیگر: من این کار را به خاطر آسیب هایی که خودم تجربه کرده ام انجام دادم.
لولیتا در نهایت میز رابرمی گرداند و یاد می گیرد که هومبرت را درجهت خواسته های خود به کار گیرد. او می فهمد که هومبرت بنده شهوت او است و از این استفاده می کند. او هومبرت را به خاطر یک نمایش نویس ترک می کند و او را با دلی شکسته به جا می گذارد. ده سال بعد لولیتا به هومبرت نامه می نویسد اما تنها به این خاطر که باردار است و نیاز به پول دارد. هومبرت التماس می کند که با او بماند اما لولیتا به سرعت رد می کند. او پول را گرفته و هومبرت را ترک می کند تا سپس در جریان وضع حمل فوت کند.
درهمان حال سالی هورنر به کرات قربانی می شود ابتدا از طریق اسیرکننده خود و بعد از طریق جامعه و همانند لولیتا د رجوانی می میرد.
این کتاب برای هرکسی نوشته نشده است اما اگر آن را به دقت بخوانیم به این درک می رسیم که لولیتا هرگزبرخلاف آن چه که هومبرت فکر می کرده او را دوست نداشته است. او هربار پس از رابطه جنسی گریه کرده و هومبرت را متهم به تجاوز می کرده است. از مسیرهای مختلف لولیتا ما را به شناخت آسیب جنسی و پدوفیلیا رهنمون می شود. مرتکبین اغلب خود را پشت ظاهری کاریزماتیک مخفی می کنند. آنها دست به افسانه سرایی و رفتاری حق به جانب و توجیه رفتار خود می زنند. متاسفانه سالی برخلاف لولیتا موردی واقعی است و چنین مواردی کم هم نیستند. ربایش دختران جوان از سوی مردان به شکلی دائمی اتفاق می افتد. جامعه به خود زحمت پرسش درست از خویش را نمی دهد. قربانیانی که موفق به گریز می شوند باور نمی شوند و آنهایی که باور می شوند سرزنش می شوند. شاید این امری مثبت باشد که ناباکوف از واقعیت الهام گرفت. این می تواند افراد را به تفکر درباره موضوع هایی هدایت کند که ترجیح می دهند آنها را نادیده گرفته و انکار کنند.،
https://www.tg-me.com/alifiroozabadi1344
زمانی که قضیه آشکار شد در سرخط اخبار قرار گرفت. از روی اتفاق، ناباکوف درحال سروکله زدن برای به اتمام رساندن یک داستان درمورد مردی میان سال که رابطه ای غیرعادی با یک دخترجوان داشت بود. او تمام مقالات درمورد سالی را می خواند و تصمیم می گیرد استخوان بندی رمان خود را بر این اساس استوار کند.
در فصل 33، هومبرت شروع به پرسش درمورد رفتار خود می کند و چنین می گوید: " آیا من با او همان کاری را کردم که فرانک لاسیل یک مکانیک 51 ساله با سالی یازده ساله انجام داد"؟ فرانک چنین وانمود کرده بود که همسرش فوت کرده است. همسر هومبرت به شکل واقعی در یک سانحه از بین می رود سانحه ای که هومبرت به شکل غیرمستقیم در آن نقش داشته است ( او پس از دسترسی به دفتر خاطرات روزانه هومبرت خبردار شدن از ماجرا و درگیری با او دچار سانحه می شود). آنها به سراسر کشور سفر می کند و هومبرت وانمود می کند که لولیتا دختر او است. هردوی این مردها زندگی شان در زندان به انتها می رسد. هومبرت به علت کشتن مردی که لولیتا را از وی دزدیده بود به زندان می افتد.ناباکوف به این اشاره می کند که سالی قربانی شرمگینی است و همین ماجرا را تراژیک می کند این در بسیاری از زنان و دختران قربانی تجاوز مشاهده می شود: ... خوب اگر او دفترچه را ندزدیده بود.
به نظر می رسد ناباکوف این نتیجه گیری را به نوعی به لولیتا تزریق کرده است. او به شکل دختری به شدت اغواگر و سرکش تصویر می کند که ظاهرا هومبرت را اغوا می کند و به او این اجازه و شهامت را می دهد که از مادر کنترل کننده اش جدایش کند. اما از دید برخی منتقدین این همان نقطه قوت داستان است. حقیقت در کلافی پیچیده در ابهام می شود. آیا دخترواقعا شروع کننده رابطه و خواهان نزدیکی است؟ یا آن که این از ذهنیت فرد متجاوز برمی خیزد؟ آیا هومبرت انحراف جنسی خود را به سوی دختر فرافکن می کند؟ هومبرت اشتیاق خود برای لولیتا را طریق تجربه اولیه خود توجیه می کند. یک عشق واقعی، یک دختر 13 ساله همسن و سال که به علت تیفوس فوت می کند و او را در حسرت دختران جوان باقی می گذارد. دیدگاه هومبرت یاداور متجاوزین جنسی در دنیای واقعی است که خود را با این فکر که این طرف مقابل بود که آغاز کننده بوده است توجیه می کنند یا توجیه دیگر: من این کار را به خاطر آسیب هایی که خودم تجربه کرده ام انجام دادم.
لولیتا در نهایت میز رابرمی گرداند و یاد می گیرد که هومبرت را درجهت خواسته های خود به کار گیرد. او می فهمد که هومبرت بنده شهوت او است و از این استفاده می کند. او هومبرت را به خاطر یک نمایش نویس ترک می کند و او را با دلی شکسته به جا می گذارد. ده سال بعد لولیتا به هومبرت نامه می نویسد اما تنها به این خاطر که باردار است و نیاز به پول دارد. هومبرت التماس می کند که با او بماند اما لولیتا به سرعت رد می کند. او پول را گرفته و هومبرت را ترک می کند تا سپس در جریان وضع حمل فوت کند.
درهمان حال سالی هورنر به کرات قربانی می شود ابتدا از طریق اسیرکننده خود و بعد از طریق جامعه و همانند لولیتا د رجوانی می میرد.
این کتاب برای هرکسی نوشته نشده است اما اگر آن را به دقت بخوانیم به این درک می رسیم که لولیتا هرگزبرخلاف آن چه که هومبرت فکر می کرده او را دوست نداشته است. او هربار پس از رابطه جنسی گریه کرده و هومبرت را متهم به تجاوز می کرده است. از مسیرهای مختلف لولیتا ما را به شناخت آسیب جنسی و پدوفیلیا رهنمون می شود. مرتکبین اغلب خود را پشت ظاهری کاریزماتیک مخفی می کنند. آنها دست به افسانه سرایی و رفتاری حق به جانب و توجیه رفتار خود می زنند. متاسفانه سالی برخلاف لولیتا موردی واقعی است و چنین مواردی کم هم نیستند. ربایش دختران جوان از سوی مردان به شکلی دائمی اتفاق می افتد. جامعه به خود زحمت پرسش درست از خویش را نمی دهد. قربانیانی که موفق به گریز می شوند باور نمی شوند و آنهایی که باور می شوند سرزنش می شوند. شاید این امری مثبت باشد که ناباکوف از واقعیت الهام گرفت. این می تواند افراد را به تفکر درباره موضوع هایی هدایت کند که ترجیح می دهند آنها را نادیده گرفته و انکار کنند.،
https://www.tg-me.com/alifiroozabadi1344
Telegram
attach 📎
Forwarded from اتچ بات
📎 حماقت یا شرارت: نگاهی به دیدگاه بونهوفر (۱)
ترجمه آزاد از :
Bonhoeffer theory of stupidity explains the world perfectly
🔺حماقت دشمنی خطرناک تر از شرارت است. این نظر دیتریش بونهوفر متخصص الهیات آلمانی است. این جمله را او ده سال پس از رسیدن آدولف هیتلر به قدرت بیان کرد. چنین عبارتی بیانگر تجاربی است که از آتش و خون عبور کرده است. بون هوفر متعلق به حلقه کوچکی از نیروی مقاومت بود که خطر مرگ را به جان خرید.
🔺سرزمین وی دوران تاریکی را از سرمی گذراند. سایه جنگ برجهان گسترده شده و یک رژیم تمامیت خواه کشور را به دست گرفته بود. بون هوفر درگیر این فکر بود که چگونه چنین چیزی امکان یافته است. او درمورد ماهیت شر اندیشه کرد اما به این نتیجه رسید که شر به خودی خود قوی ترین عاملی نیست که رویاروی خیر قرار دارد بلکه حماقت است.
🔺بون هوفر چنین می گوید که شر در درون بذرهای ویرانی خود را می کارد. برای جلوگیری از بدخواهی کین توزانه دیگری شما همیشه سدهایی را در برابر آن قرار می دهید اما در برابر حماقت بی دفاعید.. او چنین می گوید:
"شما در برابر حماقت هیچ دفاعی ندارید. نه اعتراض نه مقاومت بر آن نفوذی ندارد. با استدلال نمی توان به جنگ آن رفت. واقعیت هایی که برعلیه پیشداوری های فرد هستند پذیرفته نمی شوند. درواقع، فرد احمق در برابر آن موضع خاص خود را اتخاذ می کند و اگر واقعیتها انکارناپذیر باشند به عنوان استثناهایی بی اهمیت تلقی می شوند. بنابراین فرد نادان برخلاف فرد رذل کاملا حق به جانب رفتار می کند. این افراد می توانند به سهولت خطرناک شوند. چون خیلی طول نمی کشد که به مرحله پرخاشگری برسند. نسبت به افراد بدخواه در برابر نادان ها باید با احتیاط بیشتر برخورد کرد. نباید تلاش در متقاعد کردن فرد احمق با دلیل کرد. چرا که بی معنی و خطرناک است".
🔺کمی پس از نوشتن آن کلمات بون هوفر دستگیر شده و دوسال بعد در یک اردوگاه نازی ها اعدام می شود. ما الان در یک زمانه ی بسیار متفاوت زندگی می کنیم اما تفکری که او از خود به جا گذاشته هنوز کاربرد دارد. حماقت هنوز به حیات خود ادامه می دهد. گویی ابدی است.
https://www.tg-me.com/alifiroozabadi1344
ترجمه آزاد از :
Bonhoeffer theory of stupidity explains the world perfectly
🔺حماقت دشمنی خطرناک تر از شرارت است. این نظر دیتریش بونهوفر متخصص الهیات آلمانی است. این جمله را او ده سال پس از رسیدن آدولف هیتلر به قدرت بیان کرد. چنین عبارتی بیانگر تجاربی است که از آتش و خون عبور کرده است. بون هوفر متعلق به حلقه کوچکی از نیروی مقاومت بود که خطر مرگ را به جان خرید.
🔺سرزمین وی دوران تاریکی را از سرمی گذراند. سایه جنگ برجهان گسترده شده و یک رژیم تمامیت خواه کشور را به دست گرفته بود. بون هوفر درگیر این فکر بود که چگونه چنین چیزی امکان یافته است. او درمورد ماهیت شر اندیشه کرد اما به این نتیجه رسید که شر به خودی خود قوی ترین عاملی نیست که رویاروی خیر قرار دارد بلکه حماقت است.
🔺بون هوفر چنین می گوید که شر در درون بذرهای ویرانی خود را می کارد. برای جلوگیری از بدخواهی کین توزانه دیگری شما همیشه سدهایی را در برابر آن قرار می دهید اما در برابر حماقت بی دفاعید.. او چنین می گوید:
"شما در برابر حماقت هیچ دفاعی ندارید. نه اعتراض نه مقاومت بر آن نفوذی ندارد. با استدلال نمی توان به جنگ آن رفت. واقعیت هایی که برعلیه پیشداوری های فرد هستند پذیرفته نمی شوند. درواقع، فرد احمق در برابر آن موضع خاص خود را اتخاذ می کند و اگر واقعیتها انکارناپذیر باشند به عنوان استثناهایی بی اهمیت تلقی می شوند. بنابراین فرد نادان برخلاف فرد رذل کاملا حق به جانب رفتار می کند. این افراد می توانند به سهولت خطرناک شوند. چون خیلی طول نمی کشد که به مرحله پرخاشگری برسند. نسبت به افراد بدخواه در برابر نادان ها باید با احتیاط بیشتر برخورد کرد. نباید تلاش در متقاعد کردن فرد احمق با دلیل کرد. چرا که بی معنی و خطرناک است".
🔺کمی پس از نوشتن آن کلمات بون هوفر دستگیر شده و دوسال بعد در یک اردوگاه نازی ها اعدام می شود. ما الان در یک زمانه ی بسیار متفاوت زندگی می کنیم اما تفکری که او از خود به جا گذاشته هنوز کاربرد دارد. حماقت هنوز به حیات خود ادامه می دهد. گویی ابدی است.
https://www.tg-me.com/alifiroozabadi1344
Telegram
attach 📎
Forwarded from اتچ بات
حماقت یا شرارت: نگاهی به دیدگاه بونهوفر (۲)
🔺هرگاه بخواهیم حماقت را بهتر بشناسیم باید به ماهیت آن رجوع کنیم. این را بون هوفر در رساله خود یادآور می شود. حماقت ریشه در نیمه آگاهی انسان دارد و به سازوکارهای بنیادین تجارب ادمی برمی گردد. فلاسفه کهن انسان را حیوانی اجتماعی دانسته اند و همین اجتماعی بودن است که در بطن حماقت قرار دارد. بون هوفر می گوید که انسان هایی که خود را از جامعه جدا کرده و در انزوا زندگی می کنند حماقت را خیلی کمتر از آنهایی که در جمع هستند نشان می دهند. ظاهرا حماقت بیش از آن که پدیده ای روانشناختی باشد امری اجتماعی است. حماقت یک پدیده گروهی است. یک فرد می تواند احمقانه رفتار کند اما بر روی گروه تاثیری نداشته باشد. اما وقتی یک گروه رفتاری احمقانه دارد بر فرد به شکلی عمیق تاثیرگذار است.
🔺طبیعت بشر با وجود گذشت سالیان دراز از قدم گذاشتن او بر کره خاک تغییری نکرده است. او برای کنکاش و کاوش دنیا و تداوم بقای خویش به سازوکارهای ویژهای نیاز داشته است. یکی از مهمترین اینها رفتار تودهای و گلهوار است. زمانی که دادههای اطلاعاتی اندک هستند انجام کاری که دیگران میکنند عاقلانهترین کار است. متاسفانه این همیشه موثر نیست و میتواند به علت خطاهای شناختی به نتایج ناگوار ختم شود. رفتار گلهای یکی از دلایل مهم حماقت است. آزمایشهای مختلفی این را نشان دادهاند که چگونه تفکر منطقی فرد میتواند تحت فشار جمع تغییر کند. یکی از مشهورترین این آزمایشها را ساموئل اش انجام داده است.
https://www.tg-me.com/alifiroozabadi1344/380
در مورد این آزمایش می توانید به لینک بالا در همین کانال مراجعه نمایید
🔺در این آزمایشها به طورمتوسط سه چهارم افراد به سوی گفتن پاسخی رانده شدهاند که به شکلی واضح نادرست بوده و این از طریق فشار گروه و فضایی که حول آنها شکل گرفته ممکن شده است. چنین فرایندی توضیح دهنده آن است که چگونه حماقت به بروز شر منجر میشود.
🔺بونهوفر چنین میگوید: قدرت یکی در گرو حماقت دیگری است. تحت تاثیر مقهورکننده قدرت، انسان از استقلال درونی خود محروم میشود و لجاجت فرد نادان نباید موجب نادیده گرفتن این واقعیت شود که او مستقل نیست. بدون دریافت حمایت از جانب حجم گستردهای از جامعه قدرتطلبان نمیتوانند به هدف خود دست یابند.
🔺افرادی که حماقت بر ذهن آنها غلبه کرده شبیه تسخیرشدگان رفتار کرده، بخش منطقی مغز آنها معلق شده و شبیه زامبی عمل میکنند. حماقت شرایط مناسبی را در جامعه برای رشد نیروهای شر فراهم میکند. روایتی خلق میشود که پاسخهای ساده به معماهای پیچیده میدهد و هرکسی که با این روایت همراه نیست رانده شده و به عنوان دشمنی تلقی میشود که باید از سر راه برداشته شود.
🔺مردم عادی روزانه به شکلی مدام در معرض واقعیتهایی قرار دارند که باورهای آنها را به چالش میکشد اما آنها به سادگی نادیدهشان میگیرند. چنین پدیده ای در روزگار ما بیش از پیش خود را نشان میدهد. جهان سرشار از آشفتگی و هرج و مرج است و انفجار اطلاعاتی آن را تشدید هم کرده است. این موجب سرگشتگی و گیجی انسان میشود. آلمانی دیگری که در روزهای سیاه حاکمیت نازیسم میزیست یعنی اریک فروم به این امر اشاره میکند که چگونه ذهن انسان ها درگیر این آشفتگی میشود: "نتیجه چنین تاثیری دوسویه است از یک طرف فرد به هرچیزی که میشنود و میخواند شک کرده و از آن سو باوری کودکانه به هر آنچه از سوی مراجع قدرت صادر میشود پیدا میکند. این در هم آمیختگی بدبینی و سادگی شاخص شخصیتی انسان مدرن است. نتیجه آن این است که وی را از تفکر و تصمیمی که از آن خودش باشد دور میکند".
🔺فروم چنین میگوید که جامعه مدرن با خویش آزادی به ارمغان آورده است. اما این آزادی در درون خود بذر تخریب را میپرورد. افراد به حس استقلال رسیدهاند ولی در عین حال دچار شک و تردید هستند. آن "آزادی از" باید به "آزادی برای" بدل شود و شکست در این فرایند موجب میشود فرد به دیگری برای امنیت پناه ببرد و به نوعی از آزادی خویش بگریزد. چنین فرایندی به تقویت اقتدارگرایی در جامعه منجر میشود. این به نوعی زاینده حماقت هم است. فرد در گروهی که مشکلات شبیه خود او را دارند حس راحتتری پیدا میکند و در چنین جامعهای آن که بخواهد تفکری مستقل داشته باشد به احساس انزوا و جداافتادگی دچار میشود.
🔺توده عوام به راحتی فریب میخورد چرا که تمایل به آن دارد. برای بون هوفر حماقت مشکل یک فرد نیست بلکه به گروهی از افراد مرتبط است که گرد هم میآیند. جنون راه خود را از طریق جمع باز میکند. این یادآور کلام نیچه است آنجا که میگوید : "در فرد، جنون امری نادر است اما در گروه، احزاب، ملتها و در بزنگاههای تاریخ یک قاعده است".
https://www.tg-me.com/alifiroozabadi1344
🔺هرگاه بخواهیم حماقت را بهتر بشناسیم باید به ماهیت آن رجوع کنیم. این را بون هوفر در رساله خود یادآور می شود. حماقت ریشه در نیمه آگاهی انسان دارد و به سازوکارهای بنیادین تجارب ادمی برمی گردد. فلاسفه کهن انسان را حیوانی اجتماعی دانسته اند و همین اجتماعی بودن است که در بطن حماقت قرار دارد. بون هوفر می گوید که انسان هایی که خود را از جامعه جدا کرده و در انزوا زندگی می کنند حماقت را خیلی کمتر از آنهایی که در جمع هستند نشان می دهند. ظاهرا حماقت بیش از آن که پدیده ای روانشناختی باشد امری اجتماعی است. حماقت یک پدیده گروهی است. یک فرد می تواند احمقانه رفتار کند اما بر روی گروه تاثیری نداشته باشد. اما وقتی یک گروه رفتاری احمقانه دارد بر فرد به شکلی عمیق تاثیرگذار است.
🔺طبیعت بشر با وجود گذشت سالیان دراز از قدم گذاشتن او بر کره خاک تغییری نکرده است. او برای کنکاش و کاوش دنیا و تداوم بقای خویش به سازوکارهای ویژهای نیاز داشته است. یکی از مهمترین اینها رفتار تودهای و گلهوار است. زمانی که دادههای اطلاعاتی اندک هستند انجام کاری که دیگران میکنند عاقلانهترین کار است. متاسفانه این همیشه موثر نیست و میتواند به علت خطاهای شناختی به نتایج ناگوار ختم شود. رفتار گلهای یکی از دلایل مهم حماقت است. آزمایشهای مختلفی این را نشان دادهاند که چگونه تفکر منطقی فرد میتواند تحت فشار جمع تغییر کند. یکی از مشهورترین این آزمایشها را ساموئل اش انجام داده است.
https://www.tg-me.com/alifiroozabadi1344/380
در مورد این آزمایش می توانید به لینک بالا در همین کانال مراجعه نمایید
🔺در این آزمایشها به طورمتوسط سه چهارم افراد به سوی گفتن پاسخی رانده شدهاند که به شکلی واضح نادرست بوده و این از طریق فشار گروه و فضایی که حول آنها شکل گرفته ممکن شده است. چنین فرایندی توضیح دهنده آن است که چگونه حماقت به بروز شر منجر میشود.
🔺بونهوفر چنین میگوید: قدرت یکی در گرو حماقت دیگری است. تحت تاثیر مقهورکننده قدرت، انسان از استقلال درونی خود محروم میشود و لجاجت فرد نادان نباید موجب نادیده گرفتن این واقعیت شود که او مستقل نیست. بدون دریافت حمایت از جانب حجم گستردهای از جامعه قدرتطلبان نمیتوانند به هدف خود دست یابند.
🔺افرادی که حماقت بر ذهن آنها غلبه کرده شبیه تسخیرشدگان رفتار کرده، بخش منطقی مغز آنها معلق شده و شبیه زامبی عمل میکنند. حماقت شرایط مناسبی را در جامعه برای رشد نیروهای شر فراهم میکند. روایتی خلق میشود که پاسخهای ساده به معماهای پیچیده میدهد و هرکسی که با این روایت همراه نیست رانده شده و به عنوان دشمنی تلقی میشود که باید از سر راه برداشته شود.
🔺مردم عادی روزانه به شکلی مدام در معرض واقعیتهایی قرار دارند که باورهای آنها را به چالش میکشد اما آنها به سادگی نادیدهشان میگیرند. چنین پدیده ای در روزگار ما بیش از پیش خود را نشان میدهد. جهان سرشار از آشفتگی و هرج و مرج است و انفجار اطلاعاتی آن را تشدید هم کرده است. این موجب سرگشتگی و گیجی انسان میشود. آلمانی دیگری که در روزهای سیاه حاکمیت نازیسم میزیست یعنی اریک فروم به این امر اشاره میکند که چگونه ذهن انسان ها درگیر این آشفتگی میشود: "نتیجه چنین تاثیری دوسویه است از یک طرف فرد به هرچیزی که میشنود و میخواند شک کرده و از آن سو باوری کودکانه به هر آنچه از سوی مراجع قدرت صادر میشود پیدا میکند. این در هم آمیختگی بدبینی و سادگی شاخص شخصیتی انسان مدرن است. نتیجه آن این است که وی را از تفکر و تصمیمی که از آن خودش باشد دور میکند".
🔺فروم چنین میگوید که جامعه مدرن با خویش آزادی به ارمغان آورده است. اما این آزادی در درون خود بذر تخریب را میپرورد. افراد به حس استقلال رسیدهاند ولی در عین حال دچار شک و تردید هستند. آن "آزادی از" باید به "آزادی برای" بدل شود و شکست در این فرایند موجب میشود فرد به دیگری برای امنیت پناه ببرد و به نوعی از آزادی خویش بگریزد. چنین فرایندی به تقویت اقتدارگرایی در جامعه منجر میشود. این به نوعی زاینده حماقت هم است. فرد در گروهی که مشکلات شبیه خود او را دارند حس راحتتری پیدا میکند و در چنین جامعهای آن که بخواهد تفکری مستقل داشته باشد به احساس انزوا و جداافتادگی دچار میشود.
🔺توده عوام به راحتی فریب میخورد چرا که تمایل به آن دارد. برای بون هوفر حماقت مشکل یک فرد نیست بلکه به گروهی از افراد مرتبط است که گرد هم میآیند. جنون راه خود را از طریق جمع باز میکند. این یادآور کلام نیچه است آنجا که میگوید : "در فرد، جنون امری نادر است اما در گروه، احزاب، ملتها و در بزنگاههای تاریخ یک قاعده است".
https://www.tg-me.com/alifiroozabadi1344
Telegram
attach 📎
📋 یک رویداد
پروژهی وصل (a Window for Active Shared Learning) با همکاری گروههای روانپزشکی دانشگاههای علوم پزشکی ایران، تبریز، شیراز و مشهد با هدف تبادل تجارب و دانش روانپزشکی تاسیس شده است. گروه هدف این پروژه در درجه اول دستیاران روانپزشکی- و البته دیگر دستاندرکاران و علاقهمندان روانپزشکی- است. برنامهی فعلی وصل جلسات ماهانهای است که قرار است در دومین پنجشنبهی هر ماه برگزار گردد. تلاش این است که این جلسات مجالی باشد برای گفتن و شنیدن حرفهایی تازه در حوزهی روانپزشکی. گردانندگان به تداوم و ارتقای این پروژه با مشارکت سایر دانشگاهها امیدوارند و آرزو دارند که این تلاش، کمکی باشد به ارتقای آموزش روانپزشکی.
ثبتنام در پیوند زیر:
https://evand.com/events/رویداد-وصل-پنجم-اختلالات-تجزیه-ای-دو-0347404
🗣وصل پنجم
پنجشنبه ۱۴ بهمن ۱۴۰۰ از ۱۱:۳٠ تا ۱۳
پروژهی وصل (a Window for Active Shared Learning) با همکاری گروههای روانپزشکی دانشگاههای علوم پزشکی ایران، تبریز، شیراز و مشهد با هدف تبادل تجارب و دانش روانپزشکی تاسیس شده است. گروه هدف این پروژه در درجه اول دستیاران روانپزشکی- و البته دیگر دستاندرکاران و علاقهمندان روانپزشکی- است. برنامهی فعلی وصل جلسات ماهانهای است که قرار است در دومین پنجشنبهی هر ماه برگزار گردد. تلاش این است که این جلسات مجالی باشد برای گفتن و شنیدن حرفهایی تازه در حوزهی روانپزشکی. گردانندگان به تداوم و ارتقای این پروژه با مشارکت سایر دانشگاهها امیدوارند و آرزو دارند که این تلاش، کمکی باشد به ارتقای آموزش روانپزشکی.
ثبتنام در پیوند زیر:
https://evand.com/events/رویداد-وصل-پنجم-اختلالات-تجزیه-ای-دو-0347404
🗣وصل پنجم
پنجشنبه ۱۴ بهمن ۱۴۰۰ از ۱۱:۳٠ تا ۱۳
Dissociation, Diagnosis & Treatment
Dr Ali Firoozabadi, Dr Atefeh Kamaloo, Dr Ali Saghebi
📋 یک رویداد
پروژهی وصل (a Window for Active Shared Learning) با همکاری گروههای روانپزشکی دانشگاههای علوم پزشکی ایران، تبریز، شیراز و مشهد با هدف تبادل تجارب و دانش روانپزشکی تاسیس شده است. گروه هدف این پروژه در درجه اول دستیاران روانپزشکی- و البته دیگر دستاندرکاران و علاقهمندان روانپزشکی- است. برنامهی فعلی وصل جلسات ماهانهای است که قرار است در دومین پنجشنبهی هر ماه برگزار گردد. تلاش این است که این جلسات مجالی باشد برای گفتن و شنیدن حرفهایی تازه در حوزهی روانپزشکی. گردانندگان به تداوم و ارتقای این پروژه با مشارکت سایر دانشگاهها امیدوارند و آرزو دارند که این تلاش، کمکی باشد به ارتقای آموزش روانپزشکی.
🗣وصل پنجم
پنجشنبه ۱۴ بهمن ۱۴۰۰ از ۱۱:۳٠ تا ۱۳
اختلال تجزیهای: تشخیص و درمان
#دکتر_علی_فیروزآبادی
#دکتر_عاطفه_کمالو
#دکتر_علی_ثاقبی
#تجربههای_روانپزشکانه
پروژهی وصل (a Window for Active Shared Learning) با همکاری گروههای روانپزشکی دانشگاههای علوم پزشکی ایران، تبریز، شیراز و مشهد با هدف تبادل تجارب و دانش روانپزشکی تاسیس شده است. گروه هدف این پروژه در درجه اول دستیاران روانپزشکی- و البته دیگر دستاندرکاران و علاقهمندان روانپزشکی- است. برنامهی فعلی وصل جلسات ماهانهای است که قرار است در دومین پنجشنبهی هر ماه برگزار گردد. تلاش این است که این جلسات مجالی باشد برای گفتن و شنیدن حرفهایی تازه در حوزهی روانپزشکی. گردانندگان به تداوم و ارتقای این پروژه با مشارکت سایر دانشگاهها امیدوارند و آرزو دارند که این تلاش، کمکی باشد به ارتقای آموزش روانپزشکی.
🗣وصل پنجم
پنجشنبه ۱۴ بهمن ۱۴۰۰ از ۱۱:۳٠ تا ۱۳
اختلال تجزیهای: تشخیص و درمان
#دکتر_علی_فیروزآبادی
#دکتر_عاطفه_کمالو
#دکتر_علی_ثاقبی
#تجربههای_روانپزشکانه
Forwarded from اتچ بات
📃 پرسشنامه تجارب تجزیهای
Dissociative Experience Scale: DES
🔺 در جریان گفت و گویی که در فضای مجازی در قالب پروژه وصل در مورد اختلالات تجزیهای انجام شد به شایعترین ابزار غربالگری که در اختلالات تجزیهای کاربردی بالینی و پژوهشی دارند اشاره شد. این پرسشنامه در این جا بازنشر میشود. استفاده از آن با ذکر منبع بلامانع است. پایایی این پرسشنامه پس از ترجمه فارسی و برگرداندن دوباره به انگلیسی و ارزیابی روایی و اعتبار صوری آن بر روی ۳۰ نفر از دانشجویان پزشکی در فاصله دو هفته مورد بررسی قرار گرفت که آلفای کرونباخ برابر با 0.78 را نشان داد.
🔺پرسشنامه از ۲۸ سوال تشکیل شده که به هر سوال از یک تا ۱۰۰ نمره داده میشود و نمره نهایی به دست آمده بر ۲۸ تقسیم میشود. تفسیر آن به شرح زیر است:
۰-۱۵ طبیعی
۲۰-۱۵ تا حدی بالاتر از طبیعی
۳۰-۲۰ بالا: احتمال وجود PTSD یا اختلالات تجزیهای غیر از اختلال تجزیه ای هویت
۴۰-۳۰ کاملا بالا: احتمال وجود اختلال تجزیه ای هویت
بالاتر از ۴۰: احتمال جدی برای وجود اختلال تجزیه ای هویت
🔺این پرسشنامه به بیش از ۴۰ زبان ترجمه شده و مطالعات در فرهنگ های مختلف تشابه زیادی را در نمونههای غربی و غیرغربی نشان دادهاند که به جهانی بودن پدیده تجزیه اشاره میکند. نمره میانگین در آمریکا ۱۰/۸ بوده است.
🔺در نظر داشته باشید که این مقیاس برای تشخیص نیست و تنها برای کمک به کشف اختلالات تجزیهای به کار گرفته میشود. علاوه بر این برای پیگیری نتیجه درمان به خوبی قابل استفاده است.
🔺هشت سوال از پرسشهای این پرسشنامه تشکیل دهنده DES-Taxon هستند. این هشت سوال بیانگر ماهیتی بیمارگونه فراتر از بقیه پرسشهای آزمون هستند. نمره بالاتر از ۲۰ در آن احتمال وجود یک اختلال تجزیهای را به شدت افزایش میدهد. این هشت سوال عبارتند از سوالات : ۳, ۵, ۷, ۸, ۱۲, ۱۳, ۲۲, ۲۷. پژوهشها نشان دادهاند که این مقیاس بهتر از مقیاس اصلی میان تجزیه طبیعی و مرضی تفکیک قایل میشود.
https://www.tg-me.com/alifiroozabadi1344
Dissociative Experience Scale: DES
🔺 در جریان گفت و گویی که در فضای مجازی در قالب پروژه وصل در مورد اختلالات تجزیهای انجام شد به شایعترین ابزار غربالگری که در اختلالات تجزیهای کاربردی بالینی و پژوهشی دارند اشاره شد. این پرسشنامه در این جا بازنشر میشود. استفاده از آن با ذکر منبع بلامانع است. پایایی این پرسشنامه پس از ترجمه فارسی و برگرداندن دوباره به انگلیسی و ارزیابی روایی و اعتبار صوری آن بر روی ۳۰ نفر از دانشجویان پزشکی در فاصله دو هفته مورد بررسی قرار گرفت که آلفای کرونباخ برابر با 0.78 را نشان داد.
🔺پرسشنامه از ۲۸ سوال تشکیل شده که به هر سوال از یک تا ۱۰۰ نمره داده میشود و نمره نهایی به دست آمده بر ۲۸ تقسیم میشود. تفسیر آن به شرح زیر است:
۰-۱۵ طبیعی
۲۰-۱۵ تا حدی بالاتر از طبیعی
۳۰-۲۰ بالا: احتمال وجود PTSD یا اختلالات تجزیهای غیر از اختلال تجزیه ای هویت
۴۰-۳۰ کاملا بالا: احتمال وجود اختلال تجزیه ای هویت
بالاتر از ۴۰: احتمال جدی برای وجود اختلال تجزیه ای هویت
🔺این پرسشنامه به بیش از ۴۰ زبان ترجمه شده و مطالعات در فرهنگ های مختلف تشابه زیادی را در نمونههای غربی و غیرغربی نشان دادهاند که به جهانی بودن پدیده تجزیه اشاره میکند. نمره میانگین در آمریکا ۱۰/۸ بوده است.
🔺در نظر داشته باشید که این مقیاس برای تشخیص نیست و تنها برای کمک به کشف اختلالات تجزیهای به کار گرفته میشود. علاوه بر این برای پیگیری نتیجه درمان به خوبی قابل استفاده است.
🔺هشت سوال از پرسشهای این پرسشنامه تشکیل دهنده DES-Taxon هستند. این هشت سوال بیانگر ماهیتی بیمارگونه فراتر از بقیه پرسشهای آزمون هستند. نمره بالاتر از ۲۰ در آن احتمال وجود یک اختلال تجزیهای را به شدت افزایش میدهد. این هشت سوال عبارتند از سوالات : ۳, ۵, ۷, ۸, ۱۲, ۱۳, ۲۲, ۲۷. پژوهشها نشان دادهاند که این مقیاس بهتر از مقیاس اصلی میان تجزیه طبیعی و مرضی تفکیک قایل میشود.
https://www.tg-me.com/alifiroozabadi1344
Telegram
attach 📎
Forwarded from تجربههای روانپزشکانه
📋 درنگی برای سر بریدهی اهواز
#دکتر_علی_فیروزآبادی. روانپزشک. تجربهها
خودشیفتگی مردانه و زنکشی
کارن هورنای روانپزشک و روانکاو در تقابل با فرضیه حسادت احلیلی که فروید به زنان به علت حس حقارت برخاسته از فقدان آلت رجولیت نسبت میداد به حسادت زهدانی womb envy اشاره میکند. زن از دید او در قالب توانایی که آفرینش برای پرورش و زایش به او بخشیده به شکلی ذاتی خلاق و آفریننده است. زن نیازی به اثبات خلاقیت خود ندارد. هورنای این پرسش را مطرح میکند که: "آیا انگیزهی قوی مردان برای خلق آثار هنری گوناگون دقیقا در نقش فرودست آنان در خلق انسان زنده ریشه ندارد و آیا همین احساس فرودستی نیست که آنان را به جبران مافات از طریق خلق آثار هنری وا میدارد"؟ ( کارن هورنای: روانشناسی زنان، ترجمه سهیل سمی انتشارات ققنوس ۱۳۸۲)
زن در زمانی که کودکی بیش نیست حکم به رفتن به خانهی مرد میگیرد. محکومیتی با اعمال شاقه که در آن خود را اسیر و دربند و در معرض تعدی و تعرض مییابد. مرد به او به محملی برای اثبات مردانگی خود مینگرد. زن مثل هر اسیر دیگری نقشهی فرار از زندان در سر میپروراند و آن را عملی میکند. مرد این را بر نمیتابد. مردانگی مرد به زیر سوال میرود. خشم خودشیفتگانه شعله میکشد و تنها راه التیام گذاشتن بر این جراحت نابودی عامل آن است تا از این طریق در آینه نگاه دیگران تصویر مردانه خود را دوباره باز یابد. پس، صرف کشتن آن که تو را تحقیر کرده کافی نیست باید آن را به صحنهی تئاتری بدل کرد که همه تو را به نظاره بنشینند و تو به بازیگر نقش اول این نمایش بدل شوی. حس قدرت تو باز میگردد.
اصرار مردان بر قوی بودن، بر قدرت مردانه و بر ضعیف بودن، بر ضعیفه بودن زنان چیزی جز واکنش جبرانی برای احساس حقارت در برابر جنسی که او را صاحب تواناییهایی فراتر از خود میبینند نیست. هر تلاشی از سوی زن برای احقاق حقوق انسانی خود، برای به رسمیت شناخته شدن به عنوان انسانی با حقوقی برابر و هر حرکتی برای به فعل رساندن قوای خلاقانهی وجود خویش نیشتری بر زخم کهنهی حقارت مردانه است که موجب سر باز کردنش میشود. زن باید سرکوب شود تا مرد به حس قدرت برسد و زنی که قدرت خود را به نمایش بگذارد باید انکار و محو شد. در این فضای خودشیفتگانه واژههایی چون غیرت و ناموس معنایی اسارتبار پیدا میکنند. به عبارتی مرد چنین میگوید: تو وسیلهای هستی برای آن که من به حس مرد بودن ( قدرتمندی ) برسم. اگر پا را فراتر از مرزهایی که من برایت تعیین کردهام بگذاری به من احساس ضعف میدهی. پس با من این کار را نکن.
فشار گروه، قبیله و سنت تو را وادار میکنند که قدرت خود را اثبات کنی. این فشار آن چنان سنگین است که حتی وقتی در درون تمایلی برای عمل نداشته باشی به سوی آن رانده میشوی و هرچه اعتماد به نفس تو کمتر و حس حقارتت بیشتر واکنشی که از پی میآید شدیدتر است. این جا است که پدیدهای سر برون میآورد که برخی به آن هنجار مرضی Pathological normal میگویند. رفتاری که در یک جامعه و گروه آن چنان شایع است که بدل به یک هنجار آماری میشود اما ماهیتی به غایت بیمارگون دارد.
رسیدن به جامعهای عاری از خشونتهای این چنین درگرو رسیدن به درکی انسانی و نه جنسیت زده از نقشهای مردانه و زنانه بدون در غلتیدن به آن سوی بام است. مرد نیازی به اثبات قدرت خود از طریق پایینتر نگاه داشتن زن ندارد و زن قرار نیست تصور کند که برای رسیدن به قدرت باید از نقش مردانه تقلید کند. این دو، نوازندگان دوئتی را میمانند که اگر ساز خود را به جا، به موقع و درست بنوازند آوای دلنشین و گوشنوازی خلق میکنند. که فضا را با طنین جان بخش خود پر خواهند کرد.
#تجربههای_روانپزشکانه
#دکتر_علی_فیروزآبادی. روانپزشک. تجربهها
خودشیفتگی مردانه و زنکشی
کارن هورنای روانپزشک و روانکاو در تقابل با فرضیه حسادت احلیلی که فروید به زنان به علت حس حقارت برخاسته از فقدان آلت رجولیت نسبت میداد به حسادت زهدانی womb envy اشاره میکند. زن از دید او در قالب توانایی که آفرینش برای پرورش و زایش به او بخشیده به شکلی ذاتی خلاق و آفریننده است. زن نیازی به اثبات خلاقیت خود ندارد. هورنای این پرسش را مطرح میکند که: "آیا انگیزهی قوی مردان برای خلق آثار هنری گوناگون دقیقا در نقش فرودست آنان در خلق انسان زنده ریشه ندارد و آیا همین احساس فرودستی نیست که آنان را به جبران مافات از طریق خلق آثار هنری وا میدارد"؟ ( کارن هورنای: روانشناسی زنان، ترجمه سهیل سمی انتشارات ققنوس ۱۳۸۲)
زن در زمانی که کودکی بیش نیست حکم به رفتن به خانهی مرد میگیرد. محکومیتی با اعمال شاقه که در آن خود را اسیر و دربند و در معرض تعدی و تعرض مییابد. مرد به او به محملی برای اثبات مردانگی خود مینگرد. زن مثل هر اسیر دیگری نقشهی فرار از زندان در سر میپروراند و آن را عملی میکند. مرد این را بر نمیتابد. مردانگی مرد به زیر سوال میرود. خشم خودشیفتگانه شعله میکشد و تنها راه التیام گذاشتن بر این جراحت نابودی عامل آن است تا از این طریق در آینه نگاه دیگران تصویر مردانه خود را دوباره باز یابد. پس، صرف کشتن آن که تو را تحقیر کرده کافی نیست باید آن را به صحنهی تئاتری بدل کرد که همه تو را به نظاره بنشینند و تو به بازیگر نقش اول این نمایش بدل شوی. حس قدرت تو باز میگردد.
اصرار مردان بر قوی بودن، بر قدرت مردانه و بر ضعیف بودن، بر ضعیفه بودن زنان چیزی جز واکنش جبرانی برای احساس حقارت در برابر جنسی که او را صاحب تواناییهایی فراتر از خود میبینند نیست. هر تلاشی از سوی زن برای احقاق حقوق انسانی خود، برای به رسمیت شناخته شدن به عنوان انسانی با حقوقی برابر و هر حرکتی برای به فعل رساندن قوای خلاقانهی وجود خویش نیشتری بر زخم کهنهی حقارت مردانه است که موجب سر باز کردنش میشود. زن باید سرکوب شود تا مرد به حس قدرت برسد و زنی که قدرت خود را به نمایش بگذارد باید انکار و محو شد. در این فضای خودشیفتگانه واژههایی چون غیرت و ناموس معنایی اسارتبار پیدا میکنند. به عبارتی مرد چنین میگوید: تو وسیلهای هستی برای آن که من به حس مرد بودن ( قدرتمندی ) برسم. اگر پا را فراتر از مرزهایی که من برایت تعیین کردهام بگذاری به من احساس ضعف میدهی. پس با من این کار را نکن.
فشار گروه، قبیله و سنت تو را وادار میکنند که قدرت خود را اثبات کنی. این فشار آن چنان سنگین است که حتی وقتی در درون تمایلی برای عمل نداشته باشی به سوی آن رانده میشوی و هرچه اعتماد به نفس تو کمتر و حس حقارتت بیشتر واکنشی که از پی میآید شدیدتر است. این جا است که پدیدهای سر برون میآورد که برخی به آن هنجار مرضی Pathological normal میگویند. رفتاری که در یک جامعه و گروه آن چنان شایع است که بدل به یک هنجار آماری میشود اما ماهیتی به غایت بیمارگون دارد.
رسیدن به جامعهای عاری از خشونتهای این چنین درگرو رسیدن به درکی انسانی و نه جنسیت زده از نقشهای مردانه و زنانه بدون در غلتیدن به آن سوی بام است. مرد نیازی به اثبات قدرت خود از طریق پایینتر نگاه داشتن زن ندارد و زن قرار نیست تصور کند که برای رسیدن به قدرت باید از نقش مردانه تقلید کند. این دو، نوازندگان دوئتی را میمانند که اگر ساز خود را به جا، به موقع و درست بنوازند آوای دلنشین و گوشنوازی خلق میکنند. که فضا را با طنین جان بخش خود پر خواهند کرد.
#تجربههای_روانپزشکانه
📎 پذیرش، تسلیم، انکار
🔺انسان از زمان تولد تا مرگ با مراحل مختلف روانی و جسمی روبرو است که هرمرحله ویژگیهای منحصر به فرد داشته و بنا به اقتضای خود رفتار مناسب را از وی طلب می کند. رفتاری که در یک مرحله بجا و مناسب است می تواند با مرحله ای دیگر از زندگی تناسبی نداشته باشد. زمانی می رسد که پستان مادر یا شیشه شیر باید به کناری گذاشته و قاشق به دست گرفته شود. عروسک 4 سالگی در 10 سالگی رها شده و سه چرخه ی 5 سالگی جای خود را به دوچرخه ی 15 سالگی می دهد. زمانی می رسد که باید بپذیریم ساعاتی از روز را پشت میز و نیمکت مدرسه بنشینیم و تن به مقررات آن بدهیم و یاد بگیریم که نمی توانیم هر زمان که خواستیم بازی کنیم. روزی می رسد که درد جانکاه زانوها به ما می گوید که دیگر نباید برای زدن آبشار بر فراز تور والیبال بلند شویم و نفس های به شماره افتاده مان به ما حکم می کنند که زمان کوه نوردی سپری شده و اکنون باید به پیاده روی اکتفا کنیم. براورده شدن نیازهای هر مرحله به حس رضایتمندی در مرحله بعد منجر شده و انسان حس می کند که پرونده ای را بسته و اکنون اماده گشودن فصلی تازه در زندگی خویش است. اما همه ما پرونده های کم و بیش بسته نشده ای را از گذشته با خود حمل می کنیم. نیازهای برآورده نشده گذشته درزمان حال به ما فشار می اورد، بی قرارمان می کند و ما را به انجام کاری سوق می دهد که گاه نمی دانیم چیست. فقط می دانیم که بی قراریم. نمی توان به عقب برگشت و این بار سیر از پستان مادر نوشید یا صاحب سه چرخه ای که نداشتیم و پسرهمسایه داشت شویم یا عروسکی را در آغوش کشیم که دختر همکلاسی به مدرسه اورده بود. اما نیازهای براورده نشده درگوشه ای از مغزمان همچنان به در می کوبند. برای بستن پرونده های گذشته چه می توان کرد:
☑️ پذیرش: درک شرایط کنونی و پذیرفتن محدودیت های زمانی و روی اوردن به شیوه های متناسب برای ارضای نیازها و آزاد کردن انرژی احساسات آن گونه که با زمان حال هماهنگ باشد. پذیرش به معنای دست کشیدن از نیازها نیست. بلکه برعکس روی آوردن به عملکردی فعالانه است که با انتخاب های مناسب به حس رضایتمندی منجر می شود. اریک فروم در یکی از کتاب های خود ضرب المثلی آلمانی را به این مضمون نقل می کند: انسانی که زنجیرهای بسته شده به دست و پای خود را نبیند نمی تواند از آزادی خود لذت ببرد. در پذیرش، این خود فرد است که کنترل را به دست دارد و با درک واقعیت به کنش مناسب می رسد. برای آزاد بودن ابتدا باید محدویت ها را پذیرفت.
☑️ تسلیم: رسوب حسرت در وجود و حاکمیت افسردگی بر ذهن. تسلیم واکنشی منفعلانه در قبال شرایط و رسیدن به حس بی دفاعی، حقارت و کوچکی است. درحالیکه نیازها همچنان پابرجا هستند راهی جز بالا بردن دست ها و ذکر مصیبت به ذهن نمی رسد. آن چه در گذشته به جا گذاشته ایم دور از دسترس به نظر می رسد و حس می کنیم کاری برای جبران از ما ساخته نیست. پرونده گذشته همچنان گشوده می ماند سرخوردگی، یاس و خشم بر ما غلبه می کند.
☑️ انکار: بی اعتنایی به محدودیت ها وا اصرار بر تداوم رفتارهایی که دیگر متناسب با زمان حال نیست. آن چه در بیست سالگی متناسب است به کار پنجاه سالگی نمی اید و اگر در پنجاه سالگی اصرار به رفتاری داشته باشیم که در بیست سالگی انجام می دادیم آن را تکرار نمی کنیم بلکه به کاریکاتوری از آن بدل می شویم. انکار، محدودیت ها را درنظر نمی گیرد و به همین دلیل گاه به رفتارهای خطرناک منجر می شود. انکار درحقیقت پای کوبیدن لجوجانه کودکی بر زمین است که هنوز نتوانسته از شیرگرفته شدن را بپذیرد. او نمی تواند نیاز را متناسب با لحظه ی کنونی ارضا کند و اصرار بر براورده شدن آن به همان شکل کهن دارد.
🔸 درهرمرحله از زندگی انتخاب های گوناگونی پیشاروی ما قرار دارند. می توان درهر سن و سالی که هستیم با داشتن نیم نگاهی به محدویت های خود و بدون انکار تغییراتی که گذشت زمان به ما تحمیل کرده اند بی آنکه تسلیم این ذهنیت شویم که دیگر از ما گذشته است به مناسبت ترین انتخاب برای لحظه ی کنونی برسیم.
https://www.tg-me.com/alifiroozabadi1344
🔺انسان از زمان تولد تا مرگ با مراحل مختلف روانی و جسمی روبرو است که هرمرحله ویژگیهای منحصر به فرد داشته و بنا به اقتضای خود رفتار مناسب را از وی طلب می کند. رفتاری که در یک مرحله بجا و مناسب است می تواند با مرحله ای دیگر از زندگی تناسبی نداشته باشد. زمانی می رسد که پستان مادر یا شیشه شیر باید به کناری گذاشته و قاشق به دست گرفته شود. عروسک 4 سالگی در 10 سالگی رها شده و سه چرخه ی 5 سالگی جای خود را به دوچرخه ی 15 سالگی می دهد. زمانی می رسد که باید بپذیریم ساعاتی از روز را پشت میز و نیمکت مدرسه بنشینیم و تن به مقررات آن بدهیم و یاد بگیریم که نمی توانیم هر زمان که خواستیم بازی کنیم. روزی می رسد که درد جانکاه زانوها به ما می گوید که دیگر نباید برای زدن آبشار بر فراز تور والیبال بلند شویم و نفس های به شماره افتاده مان به ما حکم می کنند که زمان کوه نوردی سپری شده و اکنون باید به پیاده روی اکتفا کنیم. براورده شدن نیازهای هر مرحله به حس رضایتمندی در مرحله بعد منجر شده و انسان حس می کند که پرونده ای را بسته و اکنون اماده گشودن فصلی تازه در زندگی خویش است. اما همه ما پرونده های کم و بیش بسته نشده ای را از گذشته با خود حمل می کنیم. نیازهای برآورده نشده گذشته درزمان حال به ما فشار می اورد، بی قرارمان می کند و ما را به انجام کاری سوق می دهد که گاه نمی دانیم چیست. فقط می دانیم که بی قراریم. نمی توان به عقب برگشت و این بار سیر از پستان مادر نوشید یا صاحب سه چرخه ای که نداشتیم و پسرهمسایه داشت شویم یا عروسکی را در آغوش کشیم که دختر همکلاسی به مدرسه اورده بود. اما نیازهای براورده نشده درگوشه ای از مغزمان همچنان به در می کوبند. برای بستن پرونده های گذشته چه می توان کرد:
☑️ پذیرش: درک شرایط کنونی و پذیرفتن محدودیت های زمانی و روی اوردن به شیوه های متناسب برای ارضای نیازها و آزاد کردن انرژی احساسات آن گونه که با زمان حال هماهنگ باشد. پذیرش به معنای دست کشیدن از نیازها نیست. بلکه برعکس روی آوردن به عملکردی فعالانه است که با انتخاب های مناسب به حس رضایتمندی منجر می شود. اریک فروم در یکی از کتاب های خود ضرب المثلی آلمانی را به این مضمون نقل می کند: انسانی که زنجیرهای بسته شده به دست و پای خود را نبیند نمی تواند از آزادی خود لذت ببرد. در پذیرش، این خود فرد است که کنترل را به دست دارد و با درک واقعیت به کنش مناسب می رسد. برای آزاد بودن ابتدا باید محدویت ها را پذیرفت.
☑️ تسلیم: رسوب حسرت در وجود و حاکمیت افسردگی بر ذهن. تسلیم واکنشی منفعلانه در قبال شرایط و رسیدن به حس بی دفاعی، حقارت و کوچکی است. درحالیکه نیازها همچنان پابرجا هستند راهی جز بالا بردن دست ها و ذکر مصیبت به ذهن نمی رسد. آن چه در گذشته به جا گذاشته ایم دور از دسترس به نظر می رسد و حس می کنیم کاری برای جبران از ما ساخته نیست. پرونده گذشته همچنان گشوده می ماند سرخوردگی، یاس و خشم بر ما غلبه می کند.
☑️ انکار: بی اعتنایی به محدودیت ها وا اصرار بر تداوم رفتارهایی که دیگر متناسب با زمان حال نیست. آن چه در بیست سالگی متناسب است به کار پنجاه سالگی نمی اید و اگر در پنجاه سالگی اصرار به رفتاری داشته باشیم که در بیست سالگی انجام می دادیم آن را تکرار نمی کنیم بلکه به کاریکاتوری از آن بدل می شویم. انکار، محدودیت ها را درنظر نمی گیرد و به همین دلیل گاه به رفتارهای خطرناک منجر می شود. انکار درحقیقت پای کوبیدن لجوجانه کودکی بر زمین است که هنوز نتوانسته از شیرگرفته شدن را بپذیرد. او نمی تواند نیاز را متناسب با لحظه ی کنونی ارضا کند و اصرار بر براورده شدن آن به همان شکل کهن دارد.
🔸 درهرمرحله از زندگی انتخاب های گوناگونی پیشاروی ما قرار دارند. می توان درهر سن و سالی که هستیم با داشتن نیم نگاهی به محدویت های خود و بدون انکار تغییراتی که گذشت زمان به ما تحمیل کرده اند بی آنکه تسلیم این ذهنیت شویم که دیگر از ما گذشته است به مناسبت ترین انتخاب برای لحظه ی کنونی برسیم.
https://www.tg-me.com/alifiroozabadi1344
Telegram
دكتر فیروزآبادی
@AliFiroozabadi
در یک گروه از دوستان داستان زیر از سوی یکی از یاران بازنشر شد.همزمانی آن با پست آخر این کانال در مورد پذیرش، تسلیم و انکار جالب توجه بود. آن داستان را اینجا بازنشر میکنم