من همان رودم كه بهر ديدنت مرداب شد
خاطرم هر لحظه از انديشه ات بيتاب شد
سينه خشكيد و خيالت در سرم آشوب كرد
خاطرت در شام تاريك دلم مهتاب شد
يك نگاهم كردى و دنياى من آوار گشت
چشم شب هاىم دگر بعد از غمت بيخواب شد
آتشى در جانم افتاد و غمت بيداد كرد
ديده ام هرشب به يادت غرق در سيلاب شد
از خيالت گرچه رفتم خاطرت جاويد گشت
چهره تابان تو در سينه من قاب شد.
خاطرم هر لحظه از انديشه ات بيتاب شد
سينه خشكيد و خيالت در سرم آشوب كرد
خاطرت در شام تاريك دلم مهتاب شد
يك نگاهم كردى و دنياى من آوار گشت
چشم شب هاىم دگر بعد از غمت بيخواب شد
آتشى در جانم افتاد و غمت بيداد كرد
ديده ام هرشب به يادت غرق در سيلاب شد
از خيالت گرچه رفتم خاطرت جاويد گشت
چهره تابان تو در سينه من قاب شد.