Telegram Web Link
در خیالات خودم, در زیر بارانی که نیست
می رسم با تو به خانه، از خیابانی که نیست
می نشینی روبرویم، خستگی درمیکنی
چای می ریزم برایت، توی فنجانی که نیست

باز ميخندی و ميپرسي, كه حالت بهتر است؟!
باز میخندم که خیلی، گرچه میدانی که نیست
شعر می خوانم برایت، واژه ها گل می کنند
یاس و مریم میگذارم، توی گلدانی که نیست

چشم میدوزم به چشمت، مي شود آیا کمی
دستهایم را بگیری، بین دستانی که نیست..؟!
وقت رفتن می شود، با بغض می گویم نرو…
پشت پایت اشک می ریزم، در ایوانی که نیست

می روی و خانه لبریز از نبودت می شود
باز تنها می شوم، با یاد مهمانی که نیست…!
رفته ای و بعد تو این کار هر روز من است
باور اینکه نباشی کار آسانی که نیست
من خود به چشم خويشتن ديدم كه جانم ميرود…
دلم ميسوزد و كارى ز دستم بر نمى آيد :)
مرا بارى ست از غم ها كه سنگين است بر دوشم…
گلى كه خود بدادم پيچ و تابش
با شك ديدگانم دادم آبش
در اين گلشن خدايا كى روا بى
گل از مو ديگرى گيرد گلابش
فقط از ديدگاه من يه صحنه فراموش نميشه
حتى صدتا روز ديگه تو با دو تا ديگه بودى
كه اين مقايسه حتى رو ترازو نميره
بهم دروغ ميگفتى كه دل من اروم بگيره؟:)
رقصيديم تو اين جهان تنگ بنا شده🕯️
تو بى من و من با، ياد تو شكستم.
آويخته بر دار، تو انگار نه انگار.
The sunset is beautiful, isn’t it?
همين كه فهميدم حالت خوبه خوب شدم
تو نزديك كى شدى من ازت دور شدم ؟ :)
قلبم ديگه نميخواد انگا بكوبه
دى ارام مردى ولى جنازد ها ناو قلبم:)
(دگر هيچ كس او نخواهد شد حتى خود او)
چه خبر يار؟شنيدم كه گرفتار شدى!
دل سپردى و براى دگرى يار شدى…….
بعد دل كندنت از من دلت آرام گرفت؟
خوب شد زندگى ات ؟يا كه بدهكار شدى؟
بى تو اينجا خبرى نيست بجز غصه و درد،
حال خوش بودى و رفتى و دل آزار شدى..
بودنت، پنجره اى باز به روياها بود..
ناگهان پنجره را بستى و ديوار شدى!
عشق را با طمع منطق خود تاخت زدى!
تا نهايت به دلت سخت بدهكار شدى!
تو خودت خواستى از قصه من پر بكشى؛
پس نگو كار خدا بوده و ناچار شدى؛
حسرت يار تو بودن به دلم ماند كه ماند
آخرين خواسته ام، قسمت اغيار شدى!
من كه در حد پرستش به تو دلبسته شدم،
من چه كردم كه تو اينگونه جفاكار شدى؟
پشت كردى به من اى ناز غزال غزلم…
مرگ دل، نقطه ى آغاز فروپاشى هاست،
حيف و صد حيف كه تو دير خبر دار شدى!
چقدر سرعتو ميگيرى
چقدر خسته ان از دست اندازات شهرم
خيليا هستن باهات محرم
خدايا شكرت🤍
بر زمين افتاد شمشيرت ولى چون جنگ بود
بر تو ميشد زخم ها زد، بر من اما ننگ بود
با خودم گفتم بگيرم دست يا جان تو را؟
اختلاف حرف دل با عقل صد فرسنگ بود
گرچه دستت را گرفتم باز هم قانع نشد
تا نبخشيدم تو را، دل همچنان دلتنگ بود
چون در آغوشت گرفتم خنجرت معلوم كرد
بر زمين افتادن شمشير،خود نيرنگ بود
من پشيمان نيستم،اما نميدانم هنوز
دل چرا در بازى نيرنگ ها يكرنگ بود
در دلم آيينه اى دارم كه ميگويد به آه
در جهان سنگدل ها كاش مى شد سنگ بود
2024/11/15 07:57:13
Back to Top
HTML Embed Code: