Telegram Web Link
♨️ ماجرای تعطیل کردن کلاس مجازی
👤 M.J

سلام
خلاصه بگم
توی ترم قبل می‌خواستیم کلاس مجازی رو تعطیل کنیم بخاطر اینکه یه کوییز خیلی سخت داشتیم و هیچکدوم نخونده بودیم
با بچه ها ریختیم رو هم و گفتیم استاد که وارد کلاس است میپرسه صداش میاد یانه
اون موقع هیچ کس جواب نمی‌ده
استاد هم فکر می‌کنه صدا نمیاد و کلاس پر
استاد وارد شدن و گفتن که صدای من میاد؟؟؟
یکی از افرادی که دارای ضریب هوشی هویج بود گفت نه
استاد گفت صبر کنید...
من اینترنتم و اتصال میکروفون رو چک کردم مشکلی نداره یبار خارج میشم دوباره بر میگردم
استاد دوباره وارد کلاس شدن و گفتن صدام میاد
ایندفعه یه نخبه دیگه به علاوه نخبه ی قبلی گفتن نه استاد مثله دفعه قبله، هیچی صدا نیست
استاد گفت ای بابا چه کاری داریم هر جلسه با این آموزش مجازی
خلاصه یخورده دیگه تکاپو کردن و با وجود سوتی های پی در پی این دو عزیز بالاخره کلاس تعطیل شد
سه جلسه بعد یهو وسط درس استاد گفت بچه ها هفته قبل که میگفتین صدام نمیاد (همون موقع گوشیش زنگ خورد) گفت صبر کنید الان میام
توی دلمون آشوب شده بود
فکر کردیم فهمیده ماجرا رو و همه و میندازه
تلفن تموم شد و گفتن که اون جلسه که میگفتین صدام نمیاد برادرم که مهندس کامپیوتره بررسی کرد و گفت اشکال از سیستم منه و درستش کرد و من بابت اون روز ازتون معذرت خواهی میکنم
بازم خلاصه بگم
حس پیروزی عجیبی داشتیم اون روز
(جدا از مبحث ضریب هوشی استاد و برادرش خیلی به آموزش دانشگاه های خودمون امیدوار شدم چون بر حسب اتفاق هر دوی اون ادم ها از دانشگاهی توی کانادا دکترا گرفته بودن پس قدر دانشگاه خودمون بدونیم)

#خاطره_نگاری (۱۶)
☑️ @Adoorbahonar
♨️ از دردسرهای نشناختن اساتيد در ترم اول
👤 M.M

من ترم اول بودم داشتم از پله های دانشگاه بالا میرفتم از سمت چپ پله ها بالا میرفتم و همزمان یه مرد جوان که از اساتید دانشگاهمون بود و من نمیدونستم داشت از سمت چپ پله ها پایین میومد!
خلاصه من کنار کشیدم یکم سمت راست رفتم تا ایشون بیاد پایین اما همونجا دو پله بالاتراز من ایستادن و از بالا با غرور به من نگاه کردن و گفتن شما مهد رفتی؟!
گفتم مهد چیه!
گفت مهدکودک منظورمه😐
گفتم منظورت از این حرفت چیه ؟
گفت توی مهد به بچه ها یاد میدن که از سمت راست پله ها بالا بیان نه از سمت چپ😕
منم که اینجوری بودم🧐 گفتم چه حرفا تو ایران همچین خبرایی نیست حاجی حالا بفرمایید راهتونو ادامه بدین
بعد با یه لبخند اینجوری😏گفتش که من حاجی نیستم من استادتم🤯
منم که دهنم از تعجب باز مونده بود و نمیدونستم چی بگم گفتم برای انصراف کجا باید برم!!!!!!
ایشونم بعداز یه قهقهه طولانی گفتن حالا چه عجله ای هنوز باهم کلی کار داریم😂

و بعد به سمت در خروجی رفتن و منم همچنان سر جای خود ماتو مبهوت مانده بودم و در آخر گفتم انشالله که هیچ وقت استادم نشید
و دست اخر با صدای قهقهه بلند تری که فضای کل دانشکده رو پر کرده بود گفتن تابعد 👋

#خاطره_نگاری (۱۷)
☑️ @Adoorbahonar
👤Z.T

با یکی از بچه های دانشگاه که اهل یکی از شهرستان های استان کرمان بود جروبحث دانشجویی داشتیم. بعد از اینکه از هم جدا شدیم. به اتفاق دوستم رفتیم اتاق یکی از اساتیدمون که باهاش راحت تر بودیم و به محض اینکه استاد ازمون پرسید پایین چی شده بود ؟ شروع کردیم به غیبت کردن از این هم دانشگاهیمون و محل تولدش.
همینطور که با آب و تاب داشتیم عین اسفند رو آتیش بالا پایین میپریدیم و بد میگفتیم که یهو یه نظر عین برق از ذهنم گذشت که استاد اهل کجاست؟🙄😐
نکنه اهل همین منطقه باشه؟👀
کلی رنگ به رنگ شدم و چندثانیه سکوت کردم. دوستم تعجب کرده بود از سکوتم. بعد کلی من من کردن با تردید گفتم: استاد ببخشید شما که احیانا اهل این منطقه (اسم شهرستان رو بردم) نیستین؟؟😶
استاد با ی خنده گفت: اهل اطرافش هستم.🙃
(شاید اینطوری گفتند که ما ضایع نشیم). وااااای اگه بدونین چه حالی داشتم. دلم میخاست چشمامو باز کنم ببینم خواب بود.😕
از اون روز تصمیم گرفتم که اگه خواستم جلوی کسی راجب ی منطقه صحبت کنم اول ببینم اطرافیان جزو همون منطقه نباشند.😂
پ ن: چیه حتما انتظار داشتین تصمیم گرفتم دیگه از هیچ منطقه ای بد‌ نگم؟؟؟؟؟!!!!!!😉😅

#خاطره_نگاری (۱۸)
☑️ @Adoorbahonar
👤 ح.س

سلام
میخواستم یه خاطره و سوتی از خودم بگم تا بدونین تا چه حد تباهم
روزای اول دانشگاه با دوستم سوار سرویسای دانشگاه شدیم وقتی به مقصد رسیدیم پول دادم به راننده گفتم برای دو نفر حساب کنین فقط دیدم دوستم و راننده زمینو گاز میزنن😐😂

#خاطره_نگاری (۱۹)
☑️ @Adoorbahonar
♨️ سکسکه
👤 هیلا نواب

یک روز داشتیم با بچه های دانشگاه از طریق واتساپ رفع اشکال می می کردیم که یکی گفت : اگه میشه با ویس توضیح بده بهمون. من هم سک سکم گرفته بود از صبح و نزدیک ۵ ساعت قطع نشده بود، به مامانم گفتم چیکار کنم سک سکم قطع بشه میخوام ویس بفرستم برای بچه ها هر کار کردم قطع نشد؟ درضمن نخوای بگی پول فلانی رو تو برداشتی که تکراریه .
مامانم کاملا جدی گفت : سک سکتو ول کن جا کلیدی که مهدی (داداشم) تازه گرفته تو برداشتی ؟
گفتم : نه من اصلا ندیدمش اصلا برای چی باید بردارم!؟😒😳
دفعه بعد خیلی جدی تر گفت: غزل(خواهرم)دیده تو برداشتی سریع بیار سر جاش تا خودش نیومده .
خیلی اعصابم خورد شده بود ناراحتم شده بودم با چشمای پر از اشک گفتم مگه من دزدم اصلا چرا باید از داداش خودم دزدی کنم و...😢
مامانم دید من خیلی عصبی و ناراحت شدم سریع گفت سک سکت قطع شد با خنده از ته دلش گفت حالا برو ویس بفرست .😆
بعد از شنیدن حرفش دیگه از خنده نمی تونستم ویس بفرستم برای بچه ها .😂😂

#خاطره_نگاری (۲۰)
☑️ @Adoorbahonar
👤 n.n

😂🤦‍♀ شایدم خنده دار نباشه ها شاید جای ناراحتی و این واژه هاباشه واسه بلد نبودن یه واژه اما نمیدونم وقتی یادم میاد چرا خندم میگیره.....
ترم اول دانشگاه بودیم دوستم گفت اره گوشی من هی این اعلان بالاش میاد نمیدونم چکار کنمو اینا و برای بعضی از درسام به مشکل خوردم منم یه نگایی انداختم دیدم نه واقعا یه چیزیش هس خلاصه پرس و جو اینور و اونور گفتن برین بخش انفورماتیک بازم چون مثل الان حق اب و گل نداشتیم از این و اون پرسیدیم تا رسیدیم بخش انفورماتیک و اون بخش مورد نظر در زدیم من وایسادم دم در اون بنده خدا دوستمم با اعتماد به نفس و ادعا رفت جلو سلام و خسته نباشید گفت و یهو نه گذاشت و بردلشت گفت چروم گوشیم خراب شده😐😂واااای خدای من،من فقط شنیدم که مرده گفت خانم چروم؟😳😏 و بعد گفتند کروم 😅🤦‍♀ ینی واقعا نمیدونم چرا گفت چروم 😕ولی خب تا یادم باشه بیست کیلومتری انفورماتیکم نمیشم😂

#خاطره_نگاری (۲۱)
☑️ @Adoorbahonar
آدور | زبان دانشجو، متفاوت و پیگیر pinned «💌 مسابقه #خاطره_نگاری کمتر از ۱۶ ساعت تا پایان مهلت ارسال خاطرات باقی مونده. 👈 روز سه‌شنبه هم نظرسنجی به پایان میرسه و بعد اعلام نتایج. 🥇 خاطرات داری پیشتر پسند جایزه دارن. ☑️ @Adoorbahonar»
♨️ عکس کارت دانشجویی
👤 Jamshid rezai

سلام یک خاطره کمدی داشتم
روزای آخر تحویل مدارک دانشگاه بود منم چون برای ثبت نام عکس میخواستن سریع رفتم به عکاسی برای گرفتن عکس سه در چهار بنده خدا عکاسه آدم خوبی بود ولی خیلی درگیر کارای خودش بود عکسو که گرفت بعد از گرفتن پولم گفت برو دو روز دیگه برای عکست بیا منم دو روز دیگه رفتم پیشش بهم گفت دستگاه چاپش خراب شده و دو روز دیگه عکسمو میده منم که چاره ای نداشتم چون پولو داده بودم دوروز بعد دوباره رفتم پیشش دوباره یه بهانه ی دیگه اورد و گفت که برم دو روز دیگه بیام خلاصه اینقدر لفتش داد تا ده روز طول کشید تا عکسمو بده دقیقا روزی عکسو داد که روز آخر تحویل مدارک دانشگاه بود بعد از گرفتن عکسام سریع رفتم خونه تا مدارکو آماده کنم و برم دانشگاه تا عکسو دیدم خشکم زد افتضاح بود اصلا نمیشد بگی که آدم داخل این عکس من بودم منم که چاره ای نداشتم رفتم دانشگاه مدارک و عکس رو تحویل دادم از شانس فوق العاده خوبم صاف این عکسو گذاشتن کارت دانشجوییم! خلاصه از هر 5 بار اومدنم به دانشگاه یه بار مارو میکشن کنار استعلام میگیرن که واقعا این کارت دانشجویی منه یا نه!!!!
اوج افتضاح بودن عکس رو زمانی فهمیدم که ترم سوم بودم رفتم کتابخونه برای گرفتن یه کتاب خانمی که کتابا رو تحویل میداد خیلی باهام خوب رفتار کرد و راجب فضایل کتاب خوندن میگفت برای گرفتن کتاب تا عکس کارت دانشجوییمو دید یه نگا به من کرد یه نگا به عکس چهرش یهو جدی شد و با یه لبخند ملیح و با لهجه غلیظ کرمونی گفت : از خواب بلندت کردن عکسِ گرفتن
هیچی دیگه!!! بعد از اون اتفاق دیگه نرفتم کتابخونه، کتابی هم که گرفته بودم از دوستم خواهش کردم بره تحویل بده 😐
از من به شما نصیحت عکس کارت دانشجویی رو جدی بگیرید 😂

#خاطره_نگاری (۲۲)
☑️ @Adoorbahonar
♨️ محسن یگانه
👤 Zohreh

ترم اول دانشگا بودیم.
اون موقع ها اوایل ترم برگه میدادن می گفتن اسم تون رو بنویسید و بدین کناری تون تا کل کلاس بنویسن.
و در آخر استاد یک دور اسم هایی ک نوشته بودیم رو میخوندن.
یک استاد تقریبا سن بالا داشتیم ک میدونستیم زیاد با اسم بازیگر ها و خواننده های امروزی آشنایی نداره.

بچه ها هر جلسه توی لیست حضور و غیاب
اسامی
محسن یگانه
محمد رضا گلزار
نیکی کریمی و...
رو می نوشتن.
و استاد از همه جا بی‌خبر موقع خوندن اسامی اسم انواع بازیگر ها و خواننده ها رو میخوند.

و چون تعدادمون در دوره ی کارشناسی زیاد بود و چهره ی کسی در ذهن استاد نمی موند.
بعضی از پسرای کلاس مون نه تنها حضوری خودشون رو میزدن بلکه
حضوری محمد رضا گلزار و... رو هم می زدن..😂😂😂

آخر ترم شده بود...
تعداد غیبت های محسن یگانه سر کلاس ما از سه تا بیشتر شده بود...
استاد گفت به این محسن یگانه بگین بره حذف ترم کنه، غیبت هاش زیاد شده....
حالا کسی خبر داره کجاست و چرا کلاس نیومده؟
یکی از بچه ها از ته کلاس گف
استدیوست! 😂
دیگه هیچی کلاس رفت روی هوا. 😂😂

#خاطره_نگاری (۲۳)
☑️ @Adoorbahonar
🔴 سه تا تاریخ خیلی مهم پیش رو:

1⃣ حذف اضطراری یک درس(شنبه ۲۲ آذر)
2⃣ پر کردن فرم ارزشیابی اساتید(پنجشنبه ۲۹ آذر)
3⃣ شروع امتحانات(شنبه ۱۳ دی)

🔔 به بقیه دوستانتون هم یادآوری کنید.

☑️ @Adoorbahonar
♨️ سرویس دانشگاه
👤 حسین

سلام
میخواستم یه خاطره و سوتی از خودم بگم تا بدونین تا چه حد تباهم
روزای اول دانشگاه با دوستم سوار سرویسای دانشگاه شدیم وقتی به مقصد رسیدیم پول دادم به راننده گفتم برای دو نفر حساب کنین فقط دیدم دوستم و راننده زمینو گاز میزنن😐😂

#خاطره_نگاری (۲۴)
☑️ @Adoorbahonar
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
♨️ شماره دانشجویی
👤 ف.ر

ترم اول بود استاد حضور غیاب میکرد بعد گفت هرکی اسمش توی لیست نیست اخر کلاس بیاد اسمشو بگه.
منو چنتا از بچه ها موندیم.
آخر کلاس استاد پرسید: خب اسم و فامیلتون؟
منم گفتم فلانی☺️ نوشت.
بعد گفت شمارتون ؟
منم گفتم 0936.....☺️

واقعا مرسی🙏🙏🙏 از استادمون که خودشونو کنترل کردن و فقط با لبخند گفتن 😊: اینجا هویت دانشجو با شماره دانشجویی هست.
الان که فک میکنم اگه جای استاد بودم خنده رو ثانیه اول شلیک میکردم .😂😂

#خاطره_نگاری (۲۵)
☑️ @Adoorbahonar
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
♨️ خاطره اولین کلاس دانشگاه😅
👤 Sheyda

سلام به همه
اولین روز دانشگاه من با مامانمو بابام به بدبختی آدرس اولین کلاسمو پیدا کردیم.
حدودا نیم ساعت از کلاس گذشته بود، استاد و بچها همه سر کلاس حاضر بودن
درو باز کردم ‌برم داخل،
مامانم (غافل از اینکه صداش داره شنیده میشه)جلومو گرفت گفت:
هر چی گفتن سریع بنویسی هااا با بغل دستیت حرف نزنی و.‌..
گفتم: باااشه مامان.
کفشم بین در بود دوباره خواستم برم تو
بابام گفت: زرنگ‌باش برو ردیف اول بشین.
داشتم درو میبستم که مامانم ضربه آخرو زد به استاد و بچها گفت: نترسی شیدا ما از پشت در تکون نمیخوریم همینجا رو نیمکت با بابات میشینیم تا بیای🔫🤣
از اونجایی که سه ردیف اول خالی بود منم نمیدونستم به چی دارن میخندن رفتم ردیف اول اول با اعتماد بنفس کامل بی خبر از همه جا نشستم و به استادی که داشت ریسه میرفت با لبخند نگاه کردم ....🚶‍♀

#خاطره_نگاری (۲۶)
☑️ @Adoorbahonar
♨️ انتقام سخت
👤 Fatemeh

همه ی ما توی زندگی مون حداقل ی بار از جفای روزگار زخمی شدیم ؛ من یکی که غیر از مقوله ی عاشق شدن و شکست عشقی( الحمدالله) همه جورشو کشیدم ...
یادمه دوران کارشناسی شب امتحان "اقتصاد مهندسی "اینقدر با بچه هاش قهوه خوردیم و خندیدیم ک فرداش سرجلسه امتحان دستگااه گوارش رفیق نیمه راه شد و ما جلسه رو به مقصد بیمارستان ترک کردیم ، استادم ک با همون ۷ نمره ی میانترم ما رو انداخت😬 ، همیشه دلم میخواست این جفای روزگار رو ی روز جبران کنم ولی ازونجایی ک هیچ وقت از درس خوندن خوشم نمی اومد ترم بعدم فقط پاسش کردم ولی هنوزم حس انتقام توی وجودم به قوت خودش باقی بود تا همین ۲ هفته پیش ک استاد ازم خواست مراقب جلسه "اقتصاد مهندسی"بشم ، رفتم جلوی آینه به خودم گفتم: "فاطمه این بهترین فرصت انتقامه"😂 ...
با جدی ترین حالت ممکن رفتم سرجلسه ، تا تونستم شاهد تقلبی بودم و دم نزدم ، به جای غضب لبخند زدم ..
تقلبی بیشتر لبخند ملیح تر😉🙃
خودم که بعد چند سال هیچی یادم نبود ک کمکشون کنم ولی از خودشون پرسیدم بچه درس خون کلاس کیه؟؟؟ ، همه با انگشت ی دختره رو نشونم دادن منم از روی دستش نگاه میکردم و به هرکی زشت تر بود بیشتر میرسوندم ( آخه استادا همیشه خوشکلا رو تحویل میگیرن😂) یعنی به حدی از خودم راضیم که بعد امتحان حس میکردم باید مثل اقای واحدی مجری برنامه "صبح بخیر ایران" بگم : صببببح بخییییر ایراااانننن صبح بخیرررر زندگیی
انتقاممو گرفتم به شیوه ی خودم😎😎

#خاطره_نگاری (۲۷)
☑️ @Adoorbahonar
♨️ اتوبوس خوابگاه
👤 سین.په

ترم اول صبح زود ساعت هفت کلاس داشتیم با یه استاد بشدت بد اخلاق و اصطلاحا بنداز.
منم خواب مونده بودم 🤦‍♀
خوابگاه ما اونور چراغ قرمز بود.
اتوبوس حرکت کرده بود پشت چراغ قرمز مونده بود منم با سرعت خودمو رسوندم به اتوبوسی که نیم کلاچ کرده بود و داشت میرفت منم با بی مهارتی تمام میله رو گرفتم دوتا پله رو یکی رفتم که پسرا ترکیدن از خنده. 😐
راننده اتوبوس با تعجب گفت خانوووم شما اینجا چیکار میکنی؟!
منم زبونم بند اومده بود نمیتونستم حرف بزنم از اخرم هی دونه دونه پسرا تیکه مینداختن...
- این با ماست
- من براش جاگرفتم
- بیا کنار من خالیه بشین
- پشت هر مرد موفق یه زنه بزارید پشت صندلی من بشینه...
بعدم دسته جمعی غش غش غش میخندیدن.🥺
من بدبختم فکر میکردم اگه کلاسورمو دربیارم ببینن که دارم درس میخونم ساکت میشن.ذ😑
ولی از اونجایی که کلاسورم زیادی دخترونه و صورتی بود باز داستان شد هر کدوم یه تیکه مینداختن باهم میزدن زیر خنده...
همش خودمو وسط اون عرق ریزون دلداری میدادم که خداروشکر که یکی از هم کلاسیام توی اتوبوس نیست.
که اونم پیاده شدیم پشت سرم باز تر ترررتررر میخندیدن از قضا ساختمون من با چندتاشون یکی شد و یکی از هم کلاسیامو دیدن دست دادن برای اونم تعریف کردن اونم غش غش غش میخندیدو اومد برای بقیه هم تعریف کرد و
خلاصه ابروریزی شد اون روز. 🙂🙂

#خاطره_نگاری (۲۸)
☑️ @Adoorbahonar
♨️ ترم اول و معروف به بوق بودن و دست انداختن 😅
👤 Fatemeh.J

من ترم اول روز اول دانشگاه از در شرقی وارد دانشگاه شدم بعدش هر چی میرفتم به هیچ جا نمیرسیدم تا اینکه تصمیم گرفتم شیر و کیکمو که همرام اوردم بشینم بخورم همونجا ی صندلی پیدا کردم شروع کردم به خوردن هر کی رد میشد ی جوری نگام میکرد منم اصلا اهمیت نمیدادم البته الانم که ترم هفتم نمیدونم اونجا کجا بود😅
بعد بلندشدم که برم برسم به کلاسم از هرکی میپرسیدم دانشکده ادبیات کجاست طبق همون میرفتم و شاید باورتون نشه سر از گاو داری در اوردم😊
و با همکاری یه خانم که خودشم دانشکده ادبیات کار داشت بعد از دوساعت دانشکده ادبیاتو پیدا کردم😅😅

#خاطره_نگاری (۲۹)
☑️ @Adoorbahonar
🔴 کمتر از ۳ ساعت تا پایان مهلت شرکت در مسابقه " #خاطره_نگاری"

⌛️ پایان مهلت ارسال خاطرات: ساعت ۱۲ امشب(دوشنبه)

🗳 پایان نظرسنجی: ساعت ۱۲ فرداشب(سه‌شنبه)

☑️ @Adoorbahonar
آدور | زبان دانشجو، متفاوت و پیگیر pinned «🔴 کمتر از ۳ ساعت تا پایان مهلت شرکت در مسابقه " #خاطره_نگاری" ⌛️ پایان مهلت ارسال خاطرات: ساعت ۱۲ امشب(دوشنبه) 🗳 پایان نظرسنجی: ساعت ۱۲ فرداشب(سه‌شنبه) ☑️ @Adoorbahonar»
💬 پیام دانشجو

🔺توی این شرایطِ درس خوندن، خیلیا با مشکل مواجه شدند!
❗️ترم پیش محدوديتی برای حذف اضطراری وجود نداشت، اما این ترم فقط یک تک درس رو میشه حذف کرد!

این محدویت به نفع دانشجو یا به ضرر او؟

☑️ @Adoorbahonar
2024/10/02 02:27:32
Back to Top
HTML Embed Code: