📌 روشنائی نامه (شش فصل)، ناصر خسرو، به تصحیح تحسین یازیجی و بهمن حمیدی، تهران: توس، ۱۳۷۳، ص ۶۱. @YMirdamadi #گفتاورد
📌 فقهِ «مافیا»
🖌 یاسر میردامادی
🔻شأن نزول بحث از فقه مافیا
به موضوع «فقهِ کذب» نظرم به ویژه از آنجا جلب شد که در جمع برخی از دوستان ایرانی مقیم اسکاتلند قصد داشتیم «مافیا» بازی کنیم. (۱) یکی از دوستان درآمد که این بازی حرام است، چون مستلزم کذب است. بحث بالا گرفت و بازی سر نگرفت. جستم ببینم که فتوای مراجع تقلید در باب «مافیا» چیست. دریافتم که اکثر مراجع این بازی را حرام دانستهاند یا با احتیاط شدید با آن برخورد کردهاند. (۲) تنها رسالهای مختصر از فقهپژوه حوزوی جوانی دیدم که استدلال کرده بود این بازی از «مستثنیات کذب» است، پس حرام نیست. (۳) از باب مزاح ـــ که به «فقه مزاح» به زودی میرسیم ـــ عرض میکنم که فقهپژوه جوان چه بسا خود مافیاباز بوده باشد، چون شنیدهام این بازی در حوزههای علمیه هم میان طلاب جوان رایج شده است ــــ به رغم مفتیانی که منع مافیا کنند.
🔹 در این اثنا رسالهی «حرمة الكذب ومستثنياته» به دستم رسید. این رساله تقریر درس خارج فقه آیتالله سید مرتضی شیرازی در نجف است. مشتاق شدم بخوانماش. در رساله نیامده که این درسها چه تاریخی و در چند جلسه برگزار شده است.
🔻حرام مطلق، اما ...
نویسنده (سید مرتضی شیرازی) ابتدا استدلال میکند که برخی آیات قرآن دلالت بر «حرام مطلق بودن کذب» میکند، از جمله آیهی «وَاجْتَنِبُوا قَوْلَ الزُّورِ» (حج: ۳۰) «از گفتار باطل اجتناب کنید»، اما نویسنده استدلال میکند که این حرام بودن فی الجمله است نه بالجمله، یعنی راه برای استثنائاتِ عقلی یا روایی باز است. او همچنین در بحثی مفصل استدلال میکند که از نظر عقلی هم حرام بودن کذب مطلق است، و نه اینکه عقلاء تنها «کذبِ ضارّ» (دروغی که به دیگران ضرر میزند، یا همان «افتراء») را حرام بدانند. یعنی حرمت کذب از مستقلات عقلیه است و نیز کذب ذاتاً قبیح است نه صرفاً به سبب ضرررسانی کذب به دیگری. با این حال حرمت کذب از نظر عقلی هم فی الجمله است نه بالجمله، یعنی راه برای استثنائات عقلی باز است.
🔻قاعدهی ملازمه
از آنجا که سخن از قبح عقلی کذب رفت، نویسنده سپس به بحث جذابی در باب قاعدهی ملازمه میپردازد: کل ما حکم به العقل، حکم به الشرع. اگر قبح کذب ذاتی و عقلی باشد و هر آنچه که عقل به قبح ذاتی آن حکم کند شرع هم به حرام بودن آن حکم میکند آنگاه از قبح ذاتی و عقلی کذب میتوان حرام بودن شرعی آن را نتیجه گرفت. اما آیا چنین است؟ ماحصل کلام نویسنده در باب قاعدهی ملازمه این است که پس از برشمردن انواع معانی حسن و قبح نتیجه میگیرد که «لَيْسَ كُلُّمَا حَكَمَ بِهِ الْعَقْلُ بِتَقْبِيحِهِ حَكَمَ بِهِ الشَّرْعُ بِتَحْرِيمِهِ وَلَيْسَ كُلُّمَا حَكَمَ بِهِ الْعَقْلُ بِتَحْسِينِهِ حَكَمَ بِهِ الشَّرْعُ بِإِلْزَامِهِ». تحسین عقلی ممکن است استحباب شرعی به دنبال آوَرَد نه لزوماً وجوب شرعی، و تقبیح عقلی ممکن است کراهت شرعی به دنبال آورد نه لزوماً تحریم شرعی. بر این اساس، اگر بپذیریم که در فقه عمدتاً با حرام و واجب سرکار داریم، ملازمه میان عقل و شرع به شکل کلی برقرار نیست. بله، حسن شدید عقلی علی الاصول اقتضای وجوب شرعی دارد و قبح شدید عقلی علی الاصول اقتضای تحریم شرعی دارد. اما چون حسن و قبح عقلی امری تشکیکی است و شدت و ضعف دارد، همهی مراتب حسن و قبح عقلی تلازمی با وجوب و تحریم شرعی ندارد. بله، اگر عقل (-ِ خالی از شوائب) اولا مصلحتِ الزامآوری را کشف کرد و ثانیا کشف کرد که امری وجود ندارد که با آن مصحلت الزامآور تزاحم داشته باشد، آنگاه چنین کشف عقلیای تلازم با حکم شرعیِ وجوب دارد.
🔻مستثنیات کذب
پس از بیان مطلق بودن ـــ فی الجملهی ـــ عقلی و نقلی کذب، نویسنده در فصل بعدی به «مستثنیات کذب» میپردازد. مواردی که از حرام بودن کذب، نقلا و/یا عقلا، استثناء شده این موارد است (و البته در استثناء بودن هر یک از این موارد بحثها است): ۱. کذب مزاح، ۲. کذب هزل، ۳. وعدهی کذب شوهر به زن، ۴. کذب در فیلم و داستان (و دیگر هنرها)، ۵. کذبِ اغراق و مبالغه، ۶. دروغ بستن به بدعتگزار برای دفع بدعت، ۷. کذب در وعده، ٨. كذب در اصلاح ذات البين، و ۹. فریب در جنگ. [انتهای فرستهی ۱ از ۳، بخش دوم در 👇🏿] @YMirdamadi
🖌 یاسر میردامادی
🔻شأن نزول بحث از فقه مافیا
به موضوع «فقهِ کذب» نظرم به ویژه از آنجا جلب شد که در جمع برخی از دوستان ایرانی مقیم اسکاتلند قصد داشتیم «مافیا» بازی کنیم. (۱) یکی از دوستان درآمد که این بازی حرام است، چون مستلزم کذب است. بحث بالا گرفت و بازی سر نگرفت. جستم ببینم که فتوای مراجع تقلید در باب «مافیا» چیست. دریافتم که اکثر مراجع این بازی را حرام دانستهاند یا با احتیاط شدید با آن برخورد کردهاند. (۲) تنها رسالهای مختصر از فقهپژوه حوزوی جوانی دیدم که استدلال کرده بود این بازی از «مستثنیات کذب» است، پس حرام نیست. (۳) از باب مزاح ـــ که به «فقه مزاح» به زودی میرسیم ـــ عرض میکنم که فقهپژوه جوان چه بسا خود مافیاباز بوده باشد، چون شنیدهام این بازی در حوزههای علمیه هم میان طلاب جوان رایج شده است ــــ به رغم مفتیانی که منع مافیا کنند.
🔹 در این اثنا رسالهی «حرمة الكذب ومستثنياته» به دستم رسید. این رساله تقریر درس خارج فقه آیتالله سید مرتضی شیرازی در نجف است. مشتاق شدم بخوانماش. در رساله نیامده که این درسها چه تاریخی و در چند جلسه برگزار شده است.
🔻حرام مطلق، اما ...
نویسنده (سید مرتضی شیرازی) ابتدا استدلال میکند که برخی آیات قرآن دلالت بر «حرام مطلق بودن کذب» میکند، از جمله آیهی «وَاجْتَنِبُوا قَوْلَ الزُّورِ» (حج: ۳۰) «از گفتار باطل اجتناب کنید»، اما نویسنده استدلال میکند که این حرام بودن فی الجمله است نه بالجمله، یعنی راه برای استثنائاتِ عقلی یا روایی باز است. او همچنین در بحثی مفصل استدلال میکند که از نظر عقلی هم حرام بودن کذب مطلق است، و نه اینکه عقلاء تنها «کذبِ ضارّ» (دروغی که به دیگران ضرر میزند، یا همان «افتراء») را حرام بدانند. یعنی حرمت کذب از مستقلات عقلیه است و نیز کذب ذاتاً قبیح است نه صرفاً به سبب ضرررسانی کذب به دیگری. با این حال حرمت کذب از نظر عقلی هم فی الجمله است نه بالجمله، یعنی راه برای استثنائات عقلی باز است.
🔻قاعدهی ملازمه
از آنجا که سخن از قبح عقلی کذب رفت، نویسنده سپس به بحث جذابی در باب قاعدهی ملازمه میپردازد: کل ما حکم به العقل، حکم به الشرع. اگر قبح کذب ذاتی و عقلی باشد و هر آنچه که عقل به قبح ذاتی آن حکم کند شرع هم به حرام بودن آن حکم میکند آنگاه از قبح ذاتی و عقلی کذب میتوان حرام بودن شرعی آن را نتیجه گرفت. اما آیا چنین است؟ ماحصل کلام نویسنده در باب قاعدهی ملازمه این است که پس از برشمردن انواع معانی حسن و قبح نتیجه میگیرد که «لَيْسَ كُلُّمَا حَكَمَ بِهِ الْعَقْلُ بِتَقْبِيحِهِ حَكَمَ بِهِ الشَّرْعُ بِتَحْرِيمِهِ وَلَيْسَ كُلُّمَا حَكَمَ بِهِ الْعَقْلُ بِتَحْسِينِهِ حَكَمَ بِهِ الشَّرْعُ بِإِلْزَامِهِ». تحسین عقلی ممکن است استحباب شرعی به دنبال آوَرَد نه لزوماً وجوب شرعی، و تقبیح عقلی ممکن است کراهت شرعی به دنبال آورد نه لزوماً تحریم شرعی. بر این اساس، اگر بپذیریم که در فقه عمدتاً با حرام و واجب سرکار داریم، ملازمه میان عقل و شرع به شکل کلی برقرار نیست. بله، حسن شدید عقلی علی الاصول اقتضای وجوب شرعی دارد و قبح شدید عقلی علی الاصول اقتضای تحریم شرعی دارد. اما چون حسن و قبح عقلی امری تشکیکی است و شدت و ضعف دارد، همهی مراتب حسن و قبح عقلی تلازمی با وجوب و تحریم شرعی ندارد. بله، اگر عقل (-ِ خالی از شوائب) اولا مصلحتِ الزامآوری را کشف کرد و ثانیا کشف کرد که امری وجود ندارد که با آن مصحلت الزامآور تزاحم داشته باشد، آنگاه چنین کشف عقلیای تلازم با حکم شرعیِ وجوب دارد.
🔻مستثنیات کذب
پس از بیان مطلق بودن ـــ فی الجملهی ـــ عقلی و نقلی کذب، نویسنده در فصل بعدی به «مستثنیات کذب» میپردازد. مواردی که از حرام بودن کذب، نقلا و/یا عقلا، استثناء شده این موارد است (و البته در استثناء بودن هر یک از این موارد بحثها است): ۱. کذب مزاح، ۲. کذب هزل، ۳. وعدهی کذب شوهر به زن، ۴. کذب در فیلم و داستان (و دیگر هنرها)، ۵. کذبِ اغراق و مبالغه، ۶. دروغ بستن به بدعتگزار برای دفع بدعت، ۷. کذب در وعده، ٨. كذب در اصلاح ذات البين، و ۹. فریب در جنگ. [انتهای فرستهی ۱ از ۳، بخش دوم در 👇🏿] @YMirdamadi
[ادامه از 👆🏿] 🔹 نویسنده میان هزل و مزاح تفاوت میگذارد. در هزل (شوخی عبث) هدفی عقلائی وجود ندارد و در نتیجه کاری بیهوده است اما در مزاح هدف عقلائی برای ادخال سرور در قلب مؤمن وجود دارد و تحقیر و مسخره کردن هم در کار نیست. از نظر نویسنده اگر کذب مزاحی همراه با قرینهای باشد که کذب بودن آن معلوم شود و نیز موجب ایذاء (حاصل از تحقیر و مسخره کردن) نشود و هدف هم ادخال سرور در قلب مؤمن باشد جایز است و در نتیجه از مستثنیات کذب است. لازم به ذکر است که نویسنده «توریه» را مصداق کذب نمیداند؛ توریه مانند اینکه کسی خانه باشد و دیگری بپرسد که فلانی خانه است؟ و فرد مطلعی بگوید که فلانی «اینجا» نیست و منظورش همان نقطهای باشد که ایستاده است، نه تمام خانه.
🔹 با این حال روایاتی داریم که میگوید از کذب کوچک حتی در قالب شوخی هم پرهیز کنید زیرا کذب کوچک موجب جرأت بر کذب بزرگ میشود. (۴) اما نویسنده این روایات را حمل بر مستثنی بودن کذبِ مزاحیِ عقلائی میکند نه حرام بودن آن. در مورد اغراق و مبالغه هم اگر قرینهای باشد که کذب بودناش معلوم شود و هدفی عقلایی از اغراق در میان باشد، حرام نیست. در این میان نویسنده بحث جذابی در مورد اِخبار و انشاء میکند. زیرا برخی فقیهان میگویند که کذب انشائی اشکالی ندارد (مثلا خطاب به فردی گفته شود که «کاش آدم شجاعی میبودی») زیرا انگاری خبری از واقع داده نشده است. نویسنده اما میگوید که در انشاء هم جنبهای اِخباری وجود دارد. در مثال بالا گویا فرض گرفته شده که فلانی شجاع نیست و مثلا وقتی کسی امر میکند که «برو چایی بیاور» یعنی چای آوردن از نظر آمِر مطلوب است و مأمور قبلا چایی نیاورده است و اینها خبر دادن از واقعِ انفسی و آفاقی است. البته شاید هم آمِر از روی جهات دیگری، به جز مطلوبیت، امر کرده باشد اما در اوامر اصل بر مطلوبیت است و در هر حال جنبه(ها)ی پنهان خبری در انشائیات هم وجود دارد.
🔹 در هر حال، جملهی انشائی گرچه از حیث دلالت مطابقت، صدق و کذببردار نیست اما از حیث دلالت التزام صدق و کذببردار است. پس کذب انشائی هم میتواند از حیث دلالت اِخباریاش قبیح باشد. کذب در وعده هم اگر موقعی که فرد وعده میدهد بداند که نمیتواند به آن عمل کند وعدهی کذبِ حرام است. اما اگر موقعی که قول میدهد نداند که نمیتواند بدان عمل کند و بعدا ناتوان از عمل به وعده از کار درآید، وعدهی حرام نیست.
🔻فقهِ نسبیانگاری
نویسنده در انتهای بحث در کتاب، به مناسبتی، گفتاری کوتاه در باب نسبیانگاری دارد. آیا ممکن است که سخنی از طرف گویندهی الف کاذب باشد و همان سخن از سوی گویندهی ب صادق باشد؟ نویسنده منتقد نسبیانگاری است و میگوید که پارهای حقائق مطلق اند، مثل استحالهی اجتماع یا ارتفاع نقیضین، پارهای از حقائق هم نسبتمند اند اما نه نسبی. مثلا قرار گرفتن فرد الف در زمان و مکان یا حالت خاصی فرد را نسبتمند میکند اما همچنان میتوان به نحو مطلق گفت که هر کس دیگری اگر در فلان زمان یا مکان یا حالت خاص باشد به همان وضعیت فرد الف (یا چیزی نزدیک به آن) میرسد. پس نسبتمندی با مطلقگرایی سازگار است و نسبتمندی به نسبیانگاری منتهی نمیشود. نویسنده حتی نسبیانگاری زیباییشناختی را هم رد میکند. ربط بحث نسبیانگاری با فقه کذب این است که اگر نسبیانگاری قابل دفاع نباشد آنگاه نمیتوان با توسل به نسبیانگاری کذبگویی را توجیه کرد.
🔻فقهِ هزل
کذب از روی عبث (هزل) چون هدف عقلائی ندارد حرام است. آیا بازی مافیا هم مصداق کذب هزلی است؟ نویسنده به بازی مافیا به شکل مصداقی نمیپردازد اما از بحث او چنین استفاده میشود که اگر بازی مافیا، که لاجرم مستلزم کذب است، مصداق کذب بدون هدف عقلائی (هزل) باشد آنگاه حرام میشود. اما آیا این بازی جمعی هدفی عقلائی ندارد؟ بحث در این نقطه دیگر صغروی است نه کبروی.
🔹فقهپژوه جوانی که در پانوشت سه به مقالهی او ارجاع دادم کوشیده برخی از اهداف عقلائی بازی مافیا را برشمرَد: ۱. ورزیده شدن در تشخیص دروغگو، ۲. تقویت قدرت بیان و استدلالگری، ۳. افزایش اعتماد به نفس، ۴. بالا رفتن روحیهی همبستگی و کار جمعی، ۴. تمرین اعتماد صحیح به افراد جامعه، ۵. بالابردن هوش اجتماعی، ۵. نشاط جمعی که لازمهی بهروزی اجتماعی است. وانگهی، در این بازی قرینه بر کذب هم وجود دارد، پس دستکم کذب ضارّ در میان نیست. زیرا بر اساس منطق بازی میدانیم که دستکم یکی از کسانی که میگوید شهروند است دروغ میگوید گرچه با قطعیت نمیدانیم آن فرد کیست، پس قرینه بر کذبگویی وجود دارد ولو قرینهای نامتعین. [انتهای فرستهی ۲ از ۳، بخش پایانی در 👇🏿] @YMirdamadi
🔹 با این حال روایاتی داریم که میگوید از کذب کوچک حتی در قالب شوخی هم پرهیز کنید زیرا کذب کوچک موجب جرأت بر کذب بزرگ میشود. (۴) اما نویسنده این روایات را حمل بر مستثنی بودن کذبِ مزاحیِ عقلائی میکند نه حرام بودن آن. در مورد اغراق و مبالغه هم اگر قرینهای باشد که کذب بودناش معلوم شود و هدفی عقلایی از اغراق در میان باشد، حرام نیست. در این میان نویسنده بحث جذابی در مورد اِخبار و انشاء میکند. زیرا برخی فقیهان میگویند که کذب انشائی اشکالی ندارد (مثلا خطاب به فردی گفته شود که «کاش آدم شجاعی میبودی») زیرا انگاری خبری از واقع داده نشده است. نویسنده اما میگوید که در انشاء هم جنبهای اِخباری وجود دارد. در مثال بالا گویا فرض گرفته شده که فلانی شجاع نیست و مثلا وقتی کسی امر میکند که «برو چایی بیاور» یعنی چای آوردن از نظر آمِر مطلوب است و مأمور قبلا چایی نیاورده است و اینها خبر دادن از واقعِ انفسی و آفاقی است. البته شاید هم آمِر از روی جهات دیگری، به جز مطلوبیت، امر کرده باشد اما در اوامر اصل بر مطلوبیت است و در هر حال جنبه(ها)ی پنهان خبری در انشائیات هم وجود دارد.
🔹 در هر حال، جملهی انشائی گرچه از حیث دلالت مطابقت، صدق و کذببردار نیست اما از حیث دلالت التزام صدق و کذببردار است. پس کذب انشائی هم میتواند از حیث دلالت اِخباریاش قبیح باشد. کذب در وعده هم اگر موقعی که فرد وعده میدهد بداند که نمیتواند به آن عمل کند وعدهی کذبِ حرام است. اما اگر موقعی که قول میدهد نداند که نمیتواند بدان عمل کند و بعدا ناتوان از عمل به وعده از کار درآید، وعدهی حرام نیست.
🔻فقهِ نسبیانگاری
نویسنده در انتهای بحث در کتاب، به مناسبتی، گفتاری کوتاه در باب نسبیانگاری دارد. آیا ممکن است که سخنی از طرف گویندهی الف کاذب باشد و همان سخن از سوی گویندهی ب صادق باشد؟ نویسنده منتقد نسبیانگاری است و میگوید که پارهای حقائق مطلق اند، مثل استحالهی اجتماع یا ارتفاع نقیضین، پارهای از حقائق هم نسبتمند اند اما نه نسبی. مثلا قرار گرفتن فرد الف در زمان و مکان یا حالت خاصی فرد را نسبتمند میکند اما همچنان میتوان به نحو مطلق گفت که هر کس دیگری اگر در فلان زمان یا مکان یا حالت خاص باشد به همان وضعیت فرد الف (یا چیزی نزدیک به آن) میرسد. پس نسبتمندی با مطلقگرایی سازگار است و نسبتمندی به نسبیانگاری منتهی نمیشود. نویسنده حتی نسبیانگاری زیباییشناختی را هم رد میکند. ربط بحث نسبیانگاری با فقه کذب این است که اگر نسبیانگاری قابل دفاع نباشد آنگاه نمیتوان با توسل به نسبیانگاری کذبگویی را توجیه کرد.
🔻فقهِ هزل
کذب از روی عبث (هزل) چون هدف عقلائی ندارد حرام است. آیا بازی مافیا هم مصداق کذب هزلی است؟ نویسنده به بازی مافیا به شکل مصداقی نمیپردازد اما از بحث او چنین استفاده میشود که اگر بازی مافیا، که لاجرم مستلزم کذب است، مصداق کذب بدون هدف عقلائی (هزل) باشد آنگاه حرام میشود. اما آیا این بازی جمعی هدفی عقلائی ندارد؟ بحث در این نقطه دیگر صغروی است نه کبروی.
🔹فقهپژوه جوانی که در پانوشت سه به مقالهی او ارجاع دادم کوشیده برخی از اهداف عقلائی بازی مافیا را برشمرَد: ۱. ورزیده شدن در تشخیص دروغگو، ۲. تقویت قدرت بیان و استدلالگری، ۳. افزایش اعتماد به نفس، ۴. بالا رفتن روحیهی همبستگی و کار جمعی، ۴. تمرین اعتماد صحیح به افراد جامعه، ۵. بالابردن هوش اجتماعی، ۵. نشاط جمعی که لازمهی بهروزی اجتماعی است. وانگهی، در این بازی قرینه بر کذب هم وجود دارد، پس دستکم کذب ضارّ در میان نیست. زیرا بر اساس منطق بازی میدانیم که دستکم یکی از کسانی که میگوید شهروند است دروغ میگوید گرچه با قطعیت نمیدانیم آن فرد کیست، پس قرینه بر کذبگویی وجود دارد ولو قرینهای نامتعین. [انتهای فرستهی ۲ از ۳، بخش پایانی در 👇🏿] @YMirdamadi
[ادامه از 👆🏿] 🔹 نویسندهی رسالهی «مستثنیات کذب» در این جلد به موضوع کذب شوهر به زن، کذب در فیلم و داستان، دروغ بستن به بدعتگزار به نیت دفع بدعت، فریب در جنگ و نيز كذب در اصلاح ذات البين نمیپردازد. با اين حال، در انتهای همین کتاب در لیست آثار دیگر از همین نویسنده نام رسالهای دیگر در فقه مکاسب محرمه آمده که مربوط به کذب اصلاح ذات البین است. 🔴 پینوشتها: 📍۱. بازی مافیا بازیای گروهی و استدلالی است که در سال ۱۹۸۶ میلادی از سوی دیمیتری دیویدوف روسی ابداع شد. در این بازی، شرکتکنندگان به دو گروه مخفی مافیا و شهروند تقسیم میشوند و در قالب یک جامعهی فرضی با یکدیگر بازی میکنند. هدف شهروندان شناسایی و حذف مافیا است و هدف مافیا نیز سعی در فریب شهروندان، حذف آنها و بقای خود است. دروغگویی، همکاری جمعی و اقناع از رهگذر استدلال نقش مهمی در پیشبرد این بازی دارد. 📍۲. از دیدگاه بسیاری از مراجع تقلید، اگر بازی مافیا بهگونهای باشد که در آن دروغگویی، تهمتزدن، غیبت یا امور مشابه گناهآلودی که در اسلام حرام تلقی میشوند وجود داشته باشد، برخی از مراجع آن را ناپسند یا حتی حرام میدانند. آیتالله سیستانی: در صورت ترویج رفتارهای ناپسند اخلاقی مانند دروغ و فریب، حرام است. آیتالله مکارم شیرازی: اگر در جریان بازی، اخلاق اسلامی رعایت نشود و فرد ناچار به دروغگویی یا فریب شود، این بازی اشکال دارد. همانطور که در پانوشت یک در تعریف بازی مافیا آمد، دروغگویی جزئی جداییناپذیر از بازی مافیا است، از این رو از نظر این دسته از مراجع این بازی حرام است، زیرا مستلزم کذب است. این مراجع تقلید مافیا را تلویحاً از مستثنیات کذب ندانستهاند.
📍۳. مسعود بندار، بررسی فقهی بازی شهروند و مافیا، شبکهی اجتهاد، مرداد ۱۴۰۰ خورشیدی.
📍۴. مانند این روایت از امام سجاد: «اتَّقُوا الکَذِبَ الصَّغیرَ مِنهُ وَ الکَبیرَ فِی کُلِّ جِدٍّ وَ هَزلٍ، فَإنَّ الرَّجُلَ إذا کَذِبَ فِی الصَّغیرِ اجتَرَئَ عَلَی الکَبیرِ»، «از دروغ بپرهیزید، چه کوچک باشد، چه بزرگ، چه جدّی باشد و چه شوخی؛ چرا که انسان اگر دروغ کوچک بگوید، بر دروغ بزرگ هم جرأت پیدا میکند» (کافی، ج ۲، ص ۳۳۸). 🔺نشر نخست در «دین آنلاین» @YMirdamadi
📍۳. مسعود بندار، بررسی فقهی بازی شهروند و مافیا، شبکهی اجتهاد، مرداد ۱۴۰۰ خورشیدی.
📍۴. مانند این روایت از امام سجاد: «اتَّقُوا الکَذِبَ الصَّغیرَ مِنهُ وَ الکَبیرَ فِی کُلِّ جِدٍّ وَ هَزلٍ، فَإنَّ الرَّجُلَ إذا کَذِبَ فِی الصَّغیرِ اجتَرَئَ عَلَی الکَبیرِ»، «از دروغ بپرهیزید، چه کوچک باشد، چه بزرگ، چه جدّی باشد و چه شوخی؛ چرا که انسان اگر دروغ کوچک بگوید، بر دروغ بزرگ هم جرأت پیدا میکند» (کافی، ج ۲، ص ۳۳۸). 🔺نشر نخست در «دین آنلاین» @YMirdamadi
دینآنلاین
فقهِ «مافیا»
یاسر میردامادی در این یادداشت به بررسی فقهی بازی مافیا پرداخته است. در بازی مافیا بازیگران نقشهای مختلفی میگیرند و در روند بازی میکوشند اطلاعاتی را به غلط به هم نسبت دهند تا در این میان مافیا از شهروند و دیگر نقشها تشخیص داده نشود.
📍فقه المکاسب المحرمه (۳): حرمه الکذب و مستثنیاته، سید مرتضی حسینی الشیرازی، تقریر: زید الکاظمی، قم: دلیل ما، ۲۰۱۷، ۳۸۳ صفحه. @YMirdamadi
حباب؛ نوشته/گفتههای یاسر میردامادی
📌 فقهِ «مافیا» 🖌 یاسر میردامادی 🔻شأن نزول بحث از فقه مافیا به موضوع «فقهِ کذب» نظرم به ویژه از آنجا جلب شد که در جمع برخی از دوستان ایرانی مقیم اسکاتلند قصد داشتیم «مافیا» بازی کنیم. (۱) یکی از دوستان درآمد که این بازی حرام است، چون مستلزم کذب است. بحث…
فقه مافیا.pdf
1.2 MB
📌 پوشهی پیدیاف مقالهی «فقه مافیا» ضمیمه است. آن را میتوان از اینجا (سایت آکادمیا) هم بارگیری کرد. @YMirdamadi
Forwarded from هامِش (علی سلطانی)
پبامبر و مواجههٔ زنانه و پرسشگرانه با خداوند
زنِ پخته، صاحبنظر و با ذکاوتِ پیامبر بود. پیش میآمد که نزد پیامبر برود و از او سوالات ظریف و دقیق بپرسد. پیامبر هم با گوش همیشه شنوا و پذیرای خود که به گزارش قرآن تا حد طعن آزارگرانه به «أُذُن» (توبه 61) وصف شده است، عادت و آزادی این پرسشگری را در میان همه از جمله همسرانش فراهم کرده بود.
به گزارش تاریخ طبری روزی نزد پیامبر پرسید: چرا در قرآن فقط از مردان یاد شده و از زنان ذکری به میان نیامده؟ پیامبر شبیه چنین موقعیتهایی ساکت ماند و چیزی نگفت و منتظر پاسخ وحیانی شد.
ادامه را تاریخ، از قول خود امّسلمه روایت کرده است:
از پیامبر پرسیدم چرا قرآن با ما سخن نمیگوید و خطابش همیشه مردان است؟ یک روز بعدازظهر وقتی مشغول شانهکردن موهایم بودم، صدای او را از منبر شنیدم، به سرعت به شانهکردن موهایم خاتمه دادم و به یکی از اتاقها، جایی که بهتر بتوانم بشنوم، دویدم. گوشم را به دیوار چسباندم و شنیدم که پیامبر گفت: ای مردم، خداوند میگوید [آیه 35 سوره احزاب]: مردان و زنان مسلمان، و مردان و زنان با ايمان، و مردان و زنان عبادتپيشه، و مردان و زنان راستگو، و مردان و زنان شكيبا، و مردان و زنان فروتن، و مردان و زنان صدقهدهنده، و مردان و زنان روزهدار، و مردان و زنان پاكدامن، و مردان و زنانى كه خدا را فراوان ياد مىكنند. او ادامه داد و گفت: خداوند برای همگیشان آمرزش و پاداشی بزرگ آماده ساخته است.
در فرهنگ زنستیز رایج میان اغلب مردان آن دوران این آیه به توصیف برخی اندیشمندان برای خودش انقلابی بود. برای بسیاری از آن مردان سخت بود که این ارزش ایمانی و انسانیِ برابر را بپذیرند. برای زنانی که به ارث میرسیدند و حالا حق سهمالارث پیدا کرده بودند، در روابط خانوادگی ستم میدیدند و دم بر نمیآوردند و حالا تا حدی آزادی و حق شکایت از رسوم ظالمانه را برای خود مفروض میدانستند و از همه بالاتر، در وقت احساسِ مستقیم خطابنشدن در وحی، جسارت پرسش از چراییِ آن را یافته بودند.
این آیۀ خاص و سبب نزول جالب توجه آن در گفتمان سنتی رایج جهان اسلام کمتر مبنای تفسیر قرار گرفته است. اما گاهی هم از سوی برخی همچون اسما بارلاس و همقطاران او در جریانهای نوگرا و فمنیستییِ مسلمان، محل توجه و مبنای نظر شده. اسما بارلاس اندیشمند پاکستانی-آمریکایی، مدیر مرکز مطالعات فرهنگی، نژادی و قومی دانشکده علوم سیاسی کالج اِتاکای نیویورک است که حوزه تألیفی و پژوهشی او علوم سیاسی، مطالعات قرآنی و هرمنوتیک و زنان است.
بارلاس در کتاب زنان مومن در اسلام: بازخوانی تفاسیر مردسالارانۀ قرآن "Believing Women" in Islam: Unreading Patriarchal Interpretations of the Qur'an مشخصاً به این آیه میپردازد و آن را از جمله شاخصترین مواردی میداند که با استناد به آن میتوان اهتمام قرآن و پیامبر به مطالبات زنان را نتیجهگیری کرد. بارلاس معتقد است که مطالبهگری امسلمه و اعتنای وحیانیِ قرآن برای مومنان درسهای بسیار بیپایان و قانعکننده دارد. از نظر بارلاس نکتهٔ درسآموز پرسش امسلمه و برخی از دیگر زنان معاصر پیامبر این است: پرسشگری آنان که البته حاصل گشودگی و شنوایی پیامبر است، ظاهراً پاسخگویی تاییدآمیز الاهی را دربرداشته است و این واقعیت نشان میدهد که گاهی برای یک مواجههٔ معنادار با خداوند، روح پرسشگریِ انتقادی ضرورت دارد.
پیامد تفسیری و قرآنشناسانهٔ پرسش امسلمه و پاسخگوییِ وحیانی هم به نظر اسما بارلاس این است که کشف برخی از آیات و نشانههای خداوند مستلزم مواجههٔ انتقادی و عقلانیِ بندگان است و اگر چنین مواجهۀ به رسمیت شناختهشدهای وجود نداشته باشد، برخی از آیات و پیامهای الاهی پنهان میماند. بارلاس تاکید میکند که قرآن در حقیقت خواهان پرورش چنین روحیهٔ انتقادی و عقلانی از سوی همهٔ مسلمانان در نسبت با آیات الاهی است. همچنین داستان امسلمه و پرسشهای مشابه مطرحشده از سوی برخی از زنان مسلمان و سرکوب و طردنشدن آنها تا حد انعکاس در آیات قرآن، نشان میدهد عقل و ایمان ضرورتاً با همدیگر ناسازگار نیستند.
#یادداشت
@Hamesh1
زنِ پخته، صاحبنظر و با ذکاوتِ پیامبر بود. پیش میآمد که نزد پیامبر برود و از او سوالات ظریف و دقیق بپرسد. پیامبر هم با گوش همیشه شنوا و پذیرای خود که به گزارش قرآن تا حد طعن آزارگرانه به «أُذُن» (توبه 61) وصف شده است، عادت و آزادی این پرسشگری را در میان همه از جمله همسرانش فراهم کرده بود.
به گزارش تاریخ طبری روزی نزد پیامبر پرسید: چرا در قرآن فقط از مردان یاد شده و از زنان ذکری به میان نیامده؟ پیامبر شبیه چنین موقعیتهایی ساکت ماند و چیزی نگفت و منتظر پاسخ وحیانی شد.
ادامه را تاریخ، از قول خود امّسلمه روایت کرده است:
از پیامبر پرسیدم چرا قرآن با ما سخن نمیگوید و خطابش همیشه مردان است؟ یک روز بعدازظهر وقتی مشغول شانهکردن موهایم بودم، صدای او را از منبر شنیدم، به سرعت به شانهکردن موهایم خاتمه دادم و به یکی از اتاقها، جایی که بهتر بتوانم بشنوم، دویدم. گوشم را به دیوار چسباندم و شنیدم که پیامبر گفت: ای مردم، خداوند میگوید [آیه 35 سوره احزاب]: مردان و زنان مسلمان، و مردان و زنان با ايمان، و مردان و زنان عبادتپيشه، و مردان و زنان راستگو، و مردان و زنان شكيبا، و مردان و زنان فروتن، و مردان و زنان صدقهدهنده، و مردان و زنان روزهدار، و مردان و زنان پاكدامن، و مردان و زنانى كه خدا را فراوان ياد مىكنند. او ادامه داد و گفت: خداوند برای همگیشان آمرزش و پاداشی بزرگ آماده ساخته است.
در فرهنگ زنستیز رایج میان اغلب مردان آن دوران این آیه به توصیف برخی اندیشمندان برای خودش انقلابی بود. برای بسیاری از آن مردان سخت بود که این ارزش ایمانی و انسانیِ برابر را بپذیرند. برای زنانی که به ارث میرسیدند و حالا حق سهمالارث پیدا کرده بودند، در روابط خانوادگی ستم میدیدند و دم بر نمیآوردند و حالا تا حدی آزادی و حق شکایت از رسوم ظالمانه را برای خود مفروض میدانستند و از همه بالاتر، در وقت احساسِ مستقیم خطابنشدن در وحی، جسارت پرسش از چراییِ آن را یافته بودند.
این آیۀ خاص و سبب نزول جالب توجه آن در گفتمان سنتی رایج جهان اسلام کمتر مبنای تفسیر قرار گرفته است. اما گاهی هم از سوی برخی همچون اسما بارلاس و همقطاران او در جریانهای نوگرا و فمنیستییِ مسلمان، محل توجه و مبنای نظر شده. اسما بارلاس اندیشمند پاکستانی-آمریکایی، مدیر مرکز مطالعات فرهنگی، نژادی و قومی دانشکده علوم سیاسی کالج اِتاکای نیویورک است که حوزه تألیفی و پژوهشی او علوم سیاسی، مطالعات قرآنی و هرمنوتیک و زنان است.
بارلاس در کتاب زنان مومن در اسلام: بازخوانی تفاسیر مردسالارانۀ قرآن "Believing Women" in Islam: Unreading Patriarchal Interpretations of the Qur'an مشخصاً به این آیه میپردازد و آن را از جمله شاخصترین مواردی میداند که با استناد به آن میتوان اهتمام قرآن و پیامبر به مطالبات زنان را نتیجهگیری کرد. بارلاس معتقد است که مطالبهگری امسلمه و اعتنای وحیانیِ قرآن برای مومنان درسهای بسیار بیپایان و قانعکننده دارد. از نظر بارلاس نکتهٔ درسآموز پرسش امسلمه و برخی از دیگر زنان معاصر پیامبر این است: پرسشگری آنان که البته حاصل گشودگی و شنوایی پیامبر است، ظاهراً پاسخگویی تاییدآمیز الاهی را دربرداشته است و این واقعیت نشان میدهد که گاهی برای یک مواجههٔ معنادار با خداوند، روح پرسشگریِ انتقادی ضرورت دارد.
پیامد تفسیری و قرآنشناسانهٔ پرسش امسلمه و پاسخگوییِ وحیانی هم به نظر اسما بارلاس این است که کشف برخی از آیات و نشانههای خداوند مستلزم مواجههٔ انتقادی و عقلانیِ بندگان است و اگر چنین مواجهۀ به رسمیت شناختهشدهای وجود نداشته باشد، برخی از آیات و پیامهای الاهی پنهان میماند. بارلاس تاکید میکند که قرآن در حقیقت خواهان پرورش چنین روحیهٔ انتقادی و عقلانی از سوی همهٔ مسلمانان در نسبت با آیات الاهی است. همچنین داستان امسلمه و پرسشهای مشابه مطرحشده از سوی برخی از زنان مسلمان و سرکوب و طردنشدن آنها تا حد انعکاس در آیات قرآن، نشان میدهد عقل و ایمان ضرورتاً با همدیگر ناسازگار نیستند.
#یادداشت
@Hamesh1
📌 شهاب الدین سهروردی (صاحب عوارف المعارف، متوفی ۶۳۲ هجری [با شيخ اشراق اشتباه نشود])، رشف النصائح الايمانية وكشف الفضائح اليونانية، ترجمهی معلم یزدی (متوفی ۷۸۹ هجری)، تصحیح و توضیح: نجیب مایل هروی، تهران: چاپ و نشر بنیاد، ۱۳۶۵، ص ۹۲. @YMirdamadi #گفتاورد
📌توحید را شناسی، امام را شناس! (روایتی از «روشنائینامه»ی ناصرخسرو) 🔹نسخهی نشر توس (۱۳۶۵) را خواندم که تنها حاوی روشنائینامه (شش فصل) است به تصحیح تحسین یازیجی و بهمن حمیدی. در برخی چاپهای دیگر، این اثر به همراه سعادتنامه و در ضمیمهی سفرنامه آمده است. روشنائینامه (شش فصل) یک دوره اصول اعتقادات فشردهی اسماعیلی است. در انتساب این اثر به ناصرخسرو تردیدهایی شده اما انتساب آن به او محتمل است. الهیات نوافلاطونی در آن محوری است. برای حفظ تعالی الهی، خلقت طبیعت مستقیماً به خدا نسبت داده نمیشود بلکه خداوند، کلمه (امر) را آفریده و کلمه، عقل را آفریده و عقل، نفس را آفریده و تمام عالم طبیعت (افلاک، نبات، حیوان و انسان) آفریدهی نفس است. خلقت طبیعت مستقیما به خداوند نسبت داده نمیشود زیرا اگر خدا علت مستقیم طبیعت باشد چون میان علت و معلول سنخیت برقرار است، خداوند شبیه طبیعت خواهد شد. با این حال «همه عالم ازو پر است» (ص ۵۷) زیرا طبیعت به میانجی نفس، عقل و امر به خدا بازمیگردد. [فرستهی ۱ از ۲، ادامه 👇🏿]
[ادامه از 👆🏿] 🔹برای شناخت خداوند هم باید امام را شناخت زیرا شناخت کلام خدا بدون فهم تأویل کلام الهی ممکن نیست و تأویل کلام الهی را تنها امام میداند. ناصرخسرو شناخت توحید را عامل سعادت میداند: «اگر بشناخت توحید نرسد و هیچ راهنمای ایزدی بذو نپیوندد و مانند ستوری درین عالم بخورد و بمیرد وی بهیچ ثواب نرسد و ناچیز شود» (ص ۶۳). اما شناخت توحید چیست؟ جنبهی سلبی آن این است: «شناخت توحید آنست که هیچ حد علوی را بخدایی نگیری و نخوانی» (ص ۶۴). جنبهی ایجابی توحید هم امامشناسی است.
🔹از نظر ناصرخسرو عقل کل در این عالم امام است و عقل جزئی از آنِ مؤمنان باشد (ص ۷۰). بدیعترین نکتهای که در کتاب دیدم و حسابی به شاخکهای ذهنام گیر کرد این است که در فصل ششم (نهایی) کتاب هنگامی که ناصرخسرو به قیامت میپردازد آن را عمیقا با مفهوم قائم پیوند میزند. قیامت تنها یک وضعیت پسااینجهانی نیست بلکه بر محور قائم میچرخد، به طوری که منکر قائم منکر قیامت است: «آنک بروز آخر منکرست آنست که بقایم علیه السلام منکرست» (ص ۸۳). اما قائم کیست؟ آن کسی که نواقص طبیعت را کامل میکند و در آخر زمان میآید و تمام انبیا برای آمدن او آمدهاند و اصلا هدف خلقت اوست و «ثواب و عقاب خلق هر دو از قایم علیه السلام است» (ص ۸۴).
🔹اما نکتهی بدیعی که ناصرخسرو در کل این اثر (بدیع دستکم برای من) آورده این است که هر کس در این دنیا قائم را نشناخت در قیامت او را خدا میانگارد و چون توحید او خراب میشود از سعادت بی بهره میگردد و به عذاب گرفتار میشود: «و هرکه مرو را علیه افضل السلام نشناخت است، چون بدان عالم او را به بیند گمان برد که او خدایست از عظمت و قدرت او؛ و مرو را خدای خواند و بعذاب جاویدی رسد بدو گمان که درو برد نه بر اندازه او. پس هم ثواب و هم عقاب ازو مر خلق را چنان باشد کز آتش هم روشنائیست و هم دود و هم سوختن و هم راحت» (ص ۸۴). 🔴 @YMirdamadi
🔹از نظر ناصرخسرو عقل کل در این عالم امام است و عقل جزئی از آنِ مؤمنان باشد (ص ۷۰). بدیعترین نکتهای که در کتاب دیدم و حسابی به شاخکهای ذهنام گیر کرد این است که در فصل ششم (نهایی) کتاب هنگامی که ناصرخسرو به قیامت میپردازد آن را عمیقا با مفهوم قائم پیوند میزند. قیامت تنها یک وضعیت پسااینجهانی نیست بلکه بر محور قائم میچرخد، به طوری که منکر قائم منکر قیامت است: «آنک بروز آخر منکرست آنست که بقایم علیه السلام منکرست» (ص ۸۳). اما قائم کیست؟ آن کسی که نواقص طبیعت را کامل میکند و در آخر زمان میآید و تمام انبیا برای آمدن او آمدهاند و اصلا هدف خلقت اوست و «ثواب و عقاب خلق هر دو از قایم علیه السلام است» (ص ۸۴).
🔹اما نکتهی بدیعی که ناصرخسرو در کل این اثر (بدیع دستکم برای من) آورده این است که هر کس در این دنیا قائم را نشناخت در قیامت او را خدا میانگارد و چون توحید او خراب میشود از سعادت بی بهره میگردد و به عذاب گرفتار میشود: «و هرکه مرو را علیه افضل السلام نشناخت است، چون بدان عالم او را به بیند گمان برد که او خدایست از عظمت و قدرت او؛ و مرو را خدای خواند و بعذاب جاویدی رسد بدو گمان که درو برد نه بر اندازه او. پس هم ثواب و هم عقاب ازو مر خلق را چنان باشد کز آتش هم روشنائیست و هم دود و هم سوختن و هم راحت» (ص ۸۴). 🔴 @YMirdamadi
📌 هانری کربن: «نه بیدینان که فقط اهل ایمان قادر به هتک حرمت و قداستزدایی [از مقدسات] اند». به نقل از «اسلام ایرانی» جلد اول. نقل قول شده در: در باب گنوس نزد هانری کربن، مطالعه مقایسهای با فوگلین، علیرضا سمنانی، اطلاعات حکمت و معرفت، شماره ۱۷۰، ص ۱۵. @YMirdamadi #گفتاورد
Forwarded from قدحهای نهانی
Forwarded from قدحهای نهانی
در ستایش سایه بلند
(منتشر شده در کتاب روزاروز، شماره پنجم، نوروز ۱۴۰۳)
هجوم همهجانبه اسرائیل به غزه و کشتار بیرحمانه این روزها شباهت تامّی دارد به حمله اسرائیل در ۱۹۸۲ به لبنان. در آن سال مناخیم بگین نخستوزیر اسرائیل به بهانه سوء قصد نافرجام به سفیر این رژیم در انگلستان دستور حمله به لبنان را صادر کرد. تهاجم به لبنان با بمباران شدید هوایی و ورود نیروهای زمینی به سرعت به محاصره بیروت و اشغال جنوب لبنان انجامید. هدف از این یورش وحشیانه نابودی کامل ساف، سازمان آزادیبخش فلسطین، بود که برای بیش از یک دهه مقر اصلی خود را در بیروت قرار داده بود.
اسرائیل چندین ماه بیروت را در محاصره قرار داد و همزمان با بمباران هوایی زیرساختها، بیمارستانها، مدارس و نهادهای شهری، از دسترسی به آب، غذا و کمکهای پزشکی در بیروت جلوگیری کرد. این اقدامات منجر به بحران شدید انسانی و کشتار حدود ۱۹۰۰۰ نفر در بیروت شد و نهایتا در قتل عام صبرا و شتیلا به اوج خود رسید.
در این زمان محمود درویش که عضو ساف بود در بیروت میزیست و شاهد عینی این فجایع بود. چند ماه بعد با دخالت سازمانهای بینالمللی، فلسطینیها و اعضای ساف از بیروت رانده شدند و در تبعیدی تازه به تونس رفتند. محمود درویش هم یکی از این باز تبعید شوندگان بود و زمانی که بر عرشه یکی از کشتیهای حامل فلسطینیان به سمت تونس قرار داشت آغاز به سرودن شعری بلند و حماسی کرد: مدیح الظل العالی، در ستایش سایه بلند.
محمود درویش دقایق زندگی روزمره در زیر گلوله باران و محاصره بیروت، سکوت کرکننده کشورهای عربی و بقیه جهان در قبال مصائب فلسطینیها و لبنانیها، و جزئیات دلخراش فاجعه صبرا و شتیلا را با شیواترین کلمات ترسیم میکند. آنجا هیچکس از تیغ زبان نافذ، سرکش و هجوآمیز درویش نمیرهد. از دولت اسرائیل که غیرنظامیان را میکشد و تظاهر میکند که قربانی است (”اشکهای ما را ربودی، ای گرگ!“)، تا دولت آمریکا (”طاعون“) که به هر کودک یک اسباببازی مرگ، یک بمب خوشهای، هدیه میدهد. تا حاکمان عربی (”دولتهای حرامزاده“) که مطیع غرب شدند و روحشان را فروختند و گم گشتند.
یکی از مضامین اصلی این سروده مفهوم تبعید است. تبعید و رانده شدن مکرر فلسطینیان ابتدا از سرزمین اجدادی خود و سپس از کشوری به کشور دیگر. مضمونی که شاید بیش از هر چیز دیگر در مجموعه اشعار درویش وجود دارد و اندکاندک معنایی وسیعتر از آنچه در ابتدا به ذهن میآید به خود میگیرد.
”چند بار سفر خواهید کرد؟ / و تا کی سفر خواهید کرد؟ / و به امید کدامین رویا؟ و اگر روزی بازگردید، به کدام تبعیدگاه بازمیگردید؟ به کدامین تبعیدگاه؟"
”تبعیدگاه“ (المنفی) در برابر ”وطن“. درویش در ۱۹۷۰، زمانی که هنوز در سرزمینهای اشغالی میزیست در شعری سروده بود: ”وطن من چمدان نیست و من هم مسافر نیستم“. اما در این شعر پس از یک دهه راندهشدگی مینویسد: ”وطنم چمدان من است، شبها در آن بستر میگسترم و بر آن میخسبم، در آن با دخترکان گرم میگیرم، عزیزانم را در آن دفن میکنم، آن را به عنوان سرنوشت خود پذیرفتهام و در آن میمیرم“.
با همه این تاریکیها و مصائب، درویش هیچگاه از جنبههای انسانی و نیز انسانگرایی در آرمان فلسطینی دست نمیکشد. شعر با پرسشهایی کوبنده خطاب به مبارزان فلسطینی به پایان میرسد. اینکه آرمان این مبارزه چیست. پرچم؟ روزنامه؟ دولت؟ حاکمیت بر خاکستر؟ نه، بلکه انسان و حرّیت.
تا کنون تعداد زیادی از اشعار درویش به زبان فارسی ترجمه و منتشر شده است اما این منظومه بلند در میان مخاطبان شعر او کمتر شناخته شده است. سخن گفتن از هر اثر ادبی بدون خواندن آن شاید کاری مهمل باشد. بیتردید برگردانی این منظومه به فارسی نیازمند احاطه کاملی به ذهن و زبان شاعر و زمینه و زمانه شعر او است، و هرچند برگردان کاملی این شعر به هر زبان دیگری دشوار و بلکه مصداق ترجمه ناپذیری شعر است اما از دریچه چنین ترجمهای مخاطبان فارسی زبان با یکی از آثار مهم ادبیات فلسطین آشنا خواهند شد.
————-
۱. همه عبارات داخل گیومه، ترجمه کلمات درویش هستند.
۲. بخشی از شعر ”یومیات جرح فلسطینی“ از دفتر ”حبیبتي تنهض من نومها (١٩٧٠)
https://www.tg-me.com/qadahha/7955
(منتشر شده در کتاب روزاروز، شماره پنجم، نوروز ۱۴۰۳)
هجوم همهجانبه اسرائیل به غزه و کشتار بیرحمانه این روزها شباهت تامّی دارد به حمله اسرائیل در ۱۹۸۲ به لبنان. در آن سال مناخیم بگین نخستوزیر اسرائیل به بهانه سوء قصد نافرجام به سفیر این رژیم در انگلستان دستور حمله به لبنان را صادر کرد. تهاجم به لبنان با بمباران شدید هوایی و ورود نیروهای زمینی به سرعت به محاصره بیروت و اشغال جنوب لبنان انجامید. هدف از این یورش وحشیانه نابودی کامل ساف، سازمان آزادیبخش فلسطین، بود که برای بیش از یک دهه مقر اصلی خود را در بیروت قرار داده بود.
اسرائیل چندین ماه بیروت را در محاصره قرار داد و همزمان با بمباران هوایی زیرساختها، بیمارستانها، مدارس و نهادهای شهری، از دسترسی به آب، غذا و کمکهای پزشکی در بیروت جلوگیری کرد. این اقدامات منجر به بحران شدید انسانی و کشتار حدود ۱۹۰۰۰ نفر در بیروت شد و نهایتا در قتل عام صبرا و شتیلا به اوج خود رسید.
در این زمان محمود درویش که عضو ساف بود در بیروت میزیست و شاهد عینی این فجایع بود. چند ماه بعد با دخالت سازمانهای بینالمللی، فلسطینیها و اعضای ساف از بیروت رانده شدند و در تبعیدی تازه به تونس رفتند. محمود درویش هم یکی از این باز تبعید شوندگان بود و زمانی که بر عرشه یکی از کشتیهای حامل فلسطینیان به سمت تونس قرار داشت آغاز به سرودن شعری بلند و حماسی کرد: مدیح الظل العالی، در ستایش سایه بلند.
محمود درویش دقایق زندگی روزمره در زیر گلوله باران و محاصره بیروت، سکوت کرکننده کشورهای عربی و بقیه جهان در قبال مصائب فلسطینیها و لبنانیها، و جزئیات دلخراش فاجعه صبرا و شتیلا را با شیواترین کلمات ترسیم میکند. آنجا هیچکس از تیغ زبان نافذ، سرکش و هجوآمیز درویش نمیرهد. از دولت اسرائیل که غیرنظامیان را میکشد و تظاهر میکند که قربانی است (”اشکهای ما را ربودی، ای گرگ!“)، تا دولت آمریکا (”طاعون“) که به هر کودک یک اسباببازی مرگ، یک بمب خوشهای، هدیه میدهد. تا حاکمان عربی (”دولتهای حرامزاده“) که مطیع غرب شدند و روحشان را فروختند و گم گشتند.
یکی از مضامین اصلی این سروده مفهوم تبعید است. تبعید و رانده شدن مکرر فلسطینیان ابتدا از سرزمین اجدادی خود و سپس از کشوری به کشور دیگر. مضمونی که شاید بیش از هر چیز دیگر در مجموعه اشعار درویش وجود دارد و اندکاندک معنایی وسیعتر از آنچه در ابتدا به ذهن میآید به خود میگیرد.
”چند بار سفر خواهید کرد؟ / و تا کی سفر خواهید کرد؟ / و به امید کدامین رویا؟ و اگر روزی بازگردید، به کدام تبعیدگاه بازمیگردید؟ به کدامین تبعیدگاه؟"
”تبعیدگاه“ (المنفی) در برابر ”وطن“. درویش در ۱۹۷۰، زمانی که هنوز در سرزمینهای اشغالی میزیست در شعری سروده بود: ”وطن من چمدان نیست و من هم مسافر نیستم“. اما در این شعر پس از یک دهه راندهشدگی مینویسد: ”وطنم چمدان من است، شبها در آن بستر میگسترم و بر آن میخسبم، در آن با دخترکان گرم میگیرم، عزیزانم را در آن دفن میکنم، آن را به عنوان سرنوشت خود پذیرفتهام و در آن میمیرم“.
با همه این تاریکیها و مصائب، درویش هیچگاه از جنبههای انسانی و نیز انسانگرایی در آرمان فلسطینی دست نمیکشد. شعر با پرسشهایی کوبنده خطاب به مبارزان فلسطینی به پایان میرسد. اینکه آرمان این مبارزه چیست. پرچم؟ روزنامه؟ دولت؟ حاکمیت بر خاکستر؟ نه، بلکه انسان و حرّیت.
تا کنون تعداد زیادی از اشعار درویش به زبان فارسی ترجمه و منتشر شده است اما این منظومه بلند در میان مخاطبان شعر او کمتر شناخته شده است. سخن گفتن از هر اثر ادبی بدون خواندن آن شاید کاری مهمل باشد. بیتردید برگردانی این منظومه به فارسی نیازمند احاطه کاملی به ذهن و زبان شاعر و زمینه و زمانه شعر او است، و هرچند برگردان کاملی این شعر به هر زبان دیگری دشوار و بلکه مصداق ترجمه ناپذیری شعر است اما از دریچه چنین ترجمهای مخاطبان فارسی زبان با یکی از آثار مهم ادبیات فلسطین آشنا خواهند شد.
————-
۱. همه عبارات داخل گیومه، ترجمه کلمات درویش هستند.
۲. بخشی از شعر ”یومیات جرح فلسطینی“ از دفتر ”حبیبتي تنهض من نومها (١٩٧٠)
https://www.tg-me.com/qadahha/7955
Telegram
قدحهای نهانی
منظومه "مدیح الظل العالی"
سروده محمود درویش
https://www.tg-me.com/qadahha
سروده محمود درویش
https://www.tg-me.com/qadahha
Forwarded from چراغ مطالعه (علی قنبری بیدگلی)
☝️🏻
#بازنشر
🔰 سیّد محمّدکاظم عصّار به روایتِ ابوالحسن احتشامی
«هم قدّش، هم محاسنش، و هم موی سرش کوتاه است. با آنکه بیش از شصتوسه سال از عمر مبارکش میگذرد، هم چشم و هم دندانهای خود را حفظ کرده است. هنوز هم هنگام مطالعه عينك به چشم نمیگذارد و از هیچ يك از اندام خود احساس ناراحتی نمیکند.
در منزل، قلیان نیپیچ او ترك نمیشود و در خارج از خانه، گاهی سیگار میکشد. به چای و قهوه بینهایت علاقهمند است و تا نیمهشب باید سماورش از آب و آتش نیفتد.
وی از استادانی است که بین شاگردان و دانشجویانِ خود محبوبیّت بهسزایی دارد و با آنکه هیچ گاه به هيچ يك از شاگردان مستعد و باهوش خود بیش از نمرهٔ ١٤ نمیدهد، ولی چون تاکنون دیده نشده که به تنبلترین و بازیگوشترین دانشجویان نیز کمتر از نمرهٔ ۷ بدهد، از اینرو تمام شاگردانش، از ساعی و تنبل، به او علاقه داشته و احترام و شخصیّت زیادی برای وی قائلاند.
در زندگی به عمامهاش بیش از هر چیز علاقهمند است و به این جهت در زمان شاه فقید که دستور صادر شد تمام استادان دانشگاه به لباس متّحدالشکل درآیند، او با نهایت رشادت و شجاعت در مقابل این دستور مقاومت کرد و حتّی ترجیح داد کلاس درس را ترك گوید و عمامه از سر نگیرد. با اینهمه، استاد و مجتهد و فقیه روشنفکری است و با آنکه از چند مرد بزرگ روحانی و مؤثّر درجهٔ اجتهاد گرفته، دخترانش از خانه بدون حجاب بیرون میآیند و آزادانه به تحصیلات خود ادامه داده و مانند مردان وارد زندگی اجتماعی میگردند.
او بسیار بیآلایش و بیتکلّف زندگی میکند. اتاق او در خانه از سایر اتاقها به سادگی ممتاز است و در لباسپوشیدن نیز این سادگی و بیتکلّفی را رعایت میکند. چنانکه عبای کهنهای را که از جوانی داشته هنوز از دوش نینداخته و امروز با آن عبا، که همواره اثر گِلِ زمستان بر دامانش دیده میشود، از کوچه و خیابان میگذرد.
تکیهکلامش بزرگوار است. و او جزوهٔ مخصوصی برای تدریس دارد که سالیان درازی است آن را بدون تغییردادن و کموکسر کردن حفظ نموده و کسی از مطالب آن سر درنمیآورد. و این جزوه بین دانشجویان دانشکدهٔ ادبیّات ضربالمثل شده است. مهمترین امتیاز خاصّ این جزوه آن است که دارای صفت سهل و ممتنع [بودن] میباشد؛ به این معنی که هنگامی که استاد آن را تفسیر میکند، تمام شاگردان به خوبی مطلب آن را درك مینمایند و چون در خانه به آن مراجعه مینمایند، به اندازهٔ خردلی از آن درك معنی نمینمایند!
... با آنکه پیوسته در کلاس درس عمامه به سر دارد، ولی معلوم نیست چرا هنگام امتحان دستار از سر میگیرد و تا پایان امتحان بیعمامه مینشیند.
وی در تدریس دارای سبك و سليقهٔ شیرین خاصّی است؛ همیشه مدّت نیمساعت جزوه میگوید و یک ربع ساعت به تفسیر و تشریح آن میپردازد و ماندهٔ ساعت را با بذلهگوئی و ایراد مطالب شیرین و شیوا، شاگردان خود را سرگرم میسازد.
... باغچهٔ زیبای خانهٔ او غرق در گل و ریحان است و غالباً بعدازظهرها شخصاً به باغبانی و گُلکاری میپردازد. گلهای شمعدانیِ استاد معروف و ضربالمثل است و هنگام عصر در کنار این گلهای زیبا، قلیان نیپیچ به زیر لب مینهد و به تفكّر در مبحث اصالت وجود میپردازد!
به ترشی بیش از شیرینی علاقهمند است و مخصوصاً میوههای ترشمزه را به حلویّات ترجیح میدهد. با این حال، از تناول مربّا و حلوا نیز روگردان نیست و به مصداق المؤمنون حلويّون، به موشکوفی و شلهزرد ارادت میورزد و در دنبال آن يك ليوان بزرگ دوغ مینوشد. بهترین و گرانبهاترین هدیّه برای او يك كاسه ماست است و در توصیف جمال بیمثال آن پیوسته میفرماید:
بردار ز روی ماست سرپوش
تا از سر سفره برجهم توش!
گر ماست نهند نام مرغی
یك لقمهٔ ماست بی پر و پوش
گویند که ماست آورَد خواب
من معتقدم که میبرَد هوش!
و به همین علّت، تابستانها به دماوند میرود تا از لذّت ماستهای طبیعی لار بهرهور شود.
وی تا نیمهشب به مطالعه و تحریر میپردازد، و هیچ گاه از نیمهشب زودتر به بستر نمیرود، و بامداد قبل از طلوع آفتاب ترك بستر میگوید و به گردش در باغچهٔ خود میپردازد و دست به طرّههای زلف گلهای شمعدانی میکشد.
... او از مجتهدینِ معدودی است که به یك زن اکتفا کرده و گِرد زنهای متعدّدِ صیغه و عقدی نگشته است. او پس از آنکه در حدود سال ۱۳۳۹ قمری هجری به تهران مراجعت نمود ازدواج کرد و از آن زن دارای چهار فرزند، دو دختر و دو پسر، گردید.
... این استاد محضری بسیار گرم و شیرین، و در سخنگوئی ملاحت و جذّابیت خاصّی دارد و همواره سخنانش را با امثال و حکایات درهمآمیخته، و با افسانه و بذله توأم است. آهنگ صدایش دلنشین و گیرا و لبخندش گرم و شیواست.»
📚 (شکوفههای ذوق و ادب، ص۲۳ - ٢٥)
#سید_محمدکاظم_عصار
#ابوالحسن_احتشامی
@cheraghe_motaleeh
#بازنشر
🔰 سیّد محمّدکاظم عصّار به روایتِ ابوالحسن احتشامی
«هم قدّش، هم محاسنش، و هم موی سرش کوتاه است. با آنکه بیش از شصتوسه سال از عمر مبارکش میگذرد، هم چشم و هم دندانهای خود را حفظ کرده است. هنوز هم هنگام مطالعه عينك به چشم نمیگذارد و از هیچ يك از اندام خود احساس ناراحتی نمیکند.
در منزل، قلیان نیپیچ او ترك نمیشود و در خارج از خانه، گاهی سیگار میکشد. به چای و قهوه بینهایت علاقهمند است و تا نیمهشب باید سماورش از آب و آتش نیفتد.
وی از استادانی است که بین شاگردان و دانشجویانِ خود محبوبیّت بهسزایی دارد و با آنکه هیچ گاه به هيچ يك از شاگردان مستعد و باهوش خود بیش از نمرهٔ ١٤ نمیدهد، ولی چون تاکنون دیده نشده که به تنبلترین و بازیگوشترین دانشجویان نیز کمتر از نمرهٔ ۷ بدهد، از اینرو تمام شاگردانش، از ساعی و تنبل، به او علاقه داشته و احترام و شخصیّت زیادی برای وی قائلاند.
در زندگی به عمامهاش بیش از هر چیز علاقهمند است و به این جهت در زمان شاه فقید که دستور صادر شد تمام استادان دانشگاه به لباس متّحدالشکل درآیند، او با نهایت رشادت و شجاعت در مقابل این دستور مقاومت کرد و حتّی ترجیح داد کلاس درس را ترك گوید و عمامه از سر نگیرد. با اینهمه، استاد و مجتهد و فقیه روشنفکری است و با آنکه از چند مرد بزرگ روحانی و مؤثّر درجهٔ اجتهاد گرفته، دخترانش از خانه بدون حجاب بیرون میآیند و آزادانه به تحصیلات خود ادامه داده و مانند مردان وارد زندگی اجتماعی میگردند.
او بسیار بیآلایش و بیتکلّف زندگی میکند. اتاق او در خانه از سایر اتاقها به سادگی ممتاز است و در لباسپوشیدن نیز این سادگی و بیتکلّفی را رعایت میکند. چنانکه عبای کهنهای را که از جوانی داشته هنوز از دوش نینداخته و امروز با آن عبا، که همواره اثر گِلِ زمستان بر دامانش دیده میشود، از کوچه و خیابان میگذرد.
تکیهکلامش بزرگوار است. و او جزوهٔ مخصوصی برای تدریس دارد که سالیان درازی است آن را بدون تغییردادن و کموکسر کردن حفظ نموده و کسی از مطالب آن سر درنمیآورد. و این جزوه بین دانشجویان دانشکدهٔ ادبیّات ضربالمثل شده است. مهمترین امتیاز خاصّ این جزوه آن است که دارای صفت سهل و ممتنع [بودن] میباشد؛ به این معنی که هنگامی که استاد آن را تفسیر میکند، تمام شاگردان به خوبی مطلب آن را درك مینمایند و چون در خانه به آن مراجعه مینمایند، به اندازهٔ خردلی از آن درك معنی نمینمایند!
... با آنکه پیوسته در کلاس درس عمامه به سر دارد، ولی معلوم نیست چرا هنگام امتحان دستار از سر میگیرد و تا پایان امتحان بیعمامه مینشیند.
وی در تدریس دارای سبك و سليقهٔ شیرین خاصّی است؛ همیشه مدّت نیمساعت جزوه میگوید و یک ربع ساعت به تفسیر و تشریح آن میپردازد و ماندهٔ ساعت را با بذلهگوئی و ایراد مطالب شیرین و شیوا، شاگردان خود را سرگرم میسازد.
... باغچهٔ زیبای خانهٔ او غرق در گل و ریحان است و غالباً بعدازظهرها شخصاً به باغبانی و گُلکاری میپردازد. گلهای شمعدانیِ استاد معروف و ضربالمثل است و هنگام عصر در کنار این گلهای زیبا، قلیان نیپیچ به زیر لب مینهد و به تفكّر در مبحث اصالت وجود میپردازد!
به ترشی بیش از شیرینی علاقهمند است و مخصوصاً میوههای ترشمزه را به حلویّات ترجیح میدهد. با این حال، از تناول مربّا و حلوا نیز روگردان نیست و به مصداق المؤمنون حلويّون، به موشکوفی و شلهزرد ارادت میورزد و در دنبال آن يك ليوان بزرگ دوغ مینوشد. بهترین و گرانبهاترین هدیّه برای او يك كاسه ماست است و در توصیف جمال بیمثال آن پیوسته میفرماید:
بردار ز روی ماست سرپوش
تا از سر سفره برجهم توش!
گر ماست نهند نام مرغی
یك لقمهٔ ماست بی پر و پوش
گویند که ماست آورَد خواب
من معتقدم که میبرَد هوش!
و به همین علّت، تابستانها به دماوند میرود تا از لذّت ماستهای طبیعی لار بهرهور شود.
وی تا نیمهشب به مطالعه و تحریر میپردازد، و هیچ گاه از نیمهشب زودتر به بستر نمیرود، و بامداد قبل از طلوع آفتاب ترك بستر میگوید و به گردش در باغچهٔ خود میپردازد و دست به طرّههای زلف گلهای شمعدانی میکشد.
... او از مجتهدینِ معدودی است که به یك زن اکتفا کرده و گِرد زنهای متعدّدِ صیغه و عقدی نگشته است. او پس از آنکه در حدود سال ۱۳۳۹ قمری هجری به تهران مراجعت نمود ازدواج کرد و از آن زن دارای چهار فرزند، دو دختر و دو پسر، گردید.
... این استاد محضری بسیار گرم و شیرین، و در سخنگوئی ملاحت و جذّابیت خاصّی دارد و همواره سخنانش را با امثال و حکایات درهمآمیخته، و با افسانه و بذله توأم است. آهنگ صدایش دلنشین و گیرا و لبخندش گرم و شیواست.»
📚 (شکوفههای ذوق و ادب، ص۲۳ - ٢٥)
#سید_محمدکاظم_عصار
#ابوالحسن_احتشامی
@cheraghe_motaleeh
📌 A letter from Greshom Scholem to Hannah Arendt, Feb. 17, 1952, in: Correspondence of Hannah Arendt and Gershom Scholem. Chicago / London: University of Chicago Press, 2017, p. 169. @YMirdamadi #گفتاورد
📌 A letter from Hannah Arendt to Greshom Scholem, September 14, 1963, in: Correspondence of Hannah Arendt and Gershom Scholem. Chicago / London: University of Chicago Press, 2017, p. 217. @YMirdamadi #گفتاورد
📌 مقدمهی مترجم بر: گیتا (بهگود گیتا) سرود خدایان، ترجمهی محمدعلی موحد، تهران: خوارزمی، ۱۳۸۵، ص ۲۴. @YMirdamadi #گفتاورد
Forwarded from درسنامه های مینروا
فیلسوفان_یهودی_و_مسئله_صهیونیسم،_حسام_سلامت_،_جلسه_اول.pdf
8.1 MB
#حسام_سلامت
#درسنوشت
#یهودیت #مسئله_یهود #صهیونیسم
#مسئله_صهیونیسم
#درسنامههای_مینروا
هرگونه کپی بدون ذکر منبع پیگرد معنوی دارد.
https://www.tg-me.com/dars_nevesht
#درسنوشت
#یهودیت #مسئله_یهود #صهیونیسم
#مسئله_صهیونیسم
#درسنامههای_مینروا
هرگونه کپی بدون ذکر منبع پیگرد معنوی دارد.
https://www.tg-me.com/dars_nevesht