📌من مرگ را با مادرم شناختم،
برای «نرجس خاتون حوائجی»
🖋 یاسر میردامادی
🔻خیلی کوچک بودم که یک روز صبح از خواب بلند شدیم و دیدیم برادر بزرگترم، سراج، نیست، چه نبودنی. مدتی بود که قصد داشت به جبهه برود و دورهی آموزشیاش را هم قبلترها از خانه فرار کرده بود و گذرانده بود. مادرم که نگران فرار دوبارهی فرزند نوجوانِ لاغر-مردنیاش بود این بار تمام لباسهای او را قایم کرد و درِ خانه را هم سهقفله کرد تا برادرم راه فرار دوبارهای نیابد. روی کاغذ، طرح بازدارندهی مادرم بی نقص بود. برادرم اما یک شب لباس کهنهی کارگریای از انبار خانه یافت و به تن کرد، حتی گویا کمربند نیافته بود و به کمرش طناب پلاستیکیِ زردرنگی بسته بود و از پنجرهی طبقهی اول با طناب پلاستیکی زردرنگی پرید به خیابان و رفت به جبهه، چه رفتنی. صحنهی پنجرهی گشودهی مهمانخانهمان که طنابی به آن بسته شده بود و با آن برادرم از پنجره به حیاط پریده بود هنوز در خاطرم است. مادرم خشکاش زده بود. تمام تلاشهای (ظاهراً بی نقصِ) بازدارندهاش نقش بر آب شده بود و حالا تنها کاسهی نگرانی دست گرفته بود. زمستان بود و از آن پنجرهی باز باد سردی میوزید. برادرم انگار روی آن پنجرهی باز با زبان حال نوشته بود «حریف من نشدید، رفتم»؛ این را باد سردی که تکانهای موزونی به پردهها میدادند انگاری مثل کنسرتی دائماً تکرار میکردند. واکنش پدرم پیچیدهتر بود. زیرلب غرولند نامفهومی کرد اما چیز مفهومی از دهاناش بیرون نیامد؛ اما در همان کودکی احساس کردم پدرم حس دوگانهای دارد ـــ یا شاید اکنون دارم پسنگرانه برداشت امروزم را به خاطرهی دیروز میافکنم ــــ هم آشکارا ناراحت بود از تمرّد پسر چموشاش و هم زیرپوستی خوشحال بود از خویشتنفرمایی پسر شورشیاش.
🔻برادرم را چند ماه بعد آش و لاش آوردند به بیمارستان شریعتیِ تهران. ۱۳ ساله بود که در شناسنامهاش دست برد و داوطلبانه به جبهه رفت و بیسیمچی شد. در عملیات مرصاد، یا به قول آن وریها «فروغ جاویدان»، سیم بیسیماش کار دستاش داد و جای او را تشخیص دادند و مشتی ترکش نصیب برد. بعدها در پاریس با ایرانی معلولی آشنا شده بود که او هم در همان عملیات مجروح شده بود، البته با این تفاوت که او «جانباز فروغ جاویدان بود» و برادرم «جانباز مرصاد». ما از مشهد با هواپیما به تهران رفتیم. اولین بار بود که سوار هواپیما میشدم و کلی ذوق داشتم. یادم است که هوای بیمارستان شریعتی تهران برای منِ کودک چنان خفه و گرفته بود که برای نفس کشیدن سرم را از لابلای پنجرههایی که تنها ذرهای باز میشدند بیرون میبردم و باز هم نمیتوانستم نفس بکشم ــــ این شاید اول تنگی نفس روانیام بود، نمیدانم. کسی به من توجهی نداشت، گویی نامرئی شده بودم و حکم روح سرگردان بیمارستان را داشتم. تن برادرم شبیه لِگوهای اسباببازیای شده بود که به هم نمیچسبیدند.
🔻همینجا بود که برای منِ کودک دههی شصتی (متولد ۵۹ اما عملا دههی شصتی) مفهوم «مرگ» به شکل ملموس و شخصیای برای نخستین بار جدی شد. یک برادر دیگرم سرِ زا رفته بود. ناماش را «رسول» گذاشته بودند. گویا قبری نداشت یا دستکم من هیچگاه از قبر او خبر نشدم. آن برادرم که رسول نبود خوشبختانه نمرد اما جسماش نیمجان شد و چنین ماند. از همین جا بود که در ذهن منِ کودک این فکرت (ایده) به شکل کاملا ملموسی شکل گرفت که عجب پس میشود مُرد. «نقل و شکر» پایان یافت و «مرگاندیشی» شروع شد. آنگاه به شکل پررنگی به نظرم آمد که اگر مادرم بمیرد چه؟ خاطرم هست که این فکرت چنان مرا آزار داد که یک شب تا به صبح در جای خود اشک ریختم از احتمال مرگ مادر.
🔻به سن مهدکودک که رسیدم، پدرم پولی نداشت که مرا مهدکودک بگذارد. خانه ماندم کنار مادرِ خانهدارم. مادرم روزها مرا پشت پنجرهی آشپزخانهمان روی کابینتهای سفید مینشاند و میگفت هر ماشین سفیدی که دیدی به من بگو، و خودش به کارهای خانه مشغول میشد؛ حالا درمییابم که این روشی بود برای سرگرم کردن بچهای پرحرف و احتمالا کنجکاو. «اِ مامان یک ماشین سفید رد شد»، «آفرین، چند تا شد؟» کار من هر روز ماشین سفیدشماری بود و اعلام مشتاقانهی آن به مادرم، گویی که کشفی بزرگ کردهام. مادرم هم از کشفهای من استقبال میکرد، یا دستکم چنین تظاهر میکرد. در بزرگسالی هنوز که هنوز است وقتی ماشین سفید میبینم دوست دارم آمارش را به مادرم بگویم: «اِ مامان یک ماشین سفید رد شد»، «آفرین، چند تا شد؟» 👇🏿
برای «نرجس خاتون حوائجی»
🖋 یاسر میردامادی
🔻خیلی کوچک بودم که یک روز صبح از خواب بلند شدیم و دیدیم برادر بزرگترم، سراج، نیست، چه نبودنی. مدتی بود که قصد داشت به جبهه برود و دورهی آموزشیاش را هم قبلترها از خانه فرار کرده بود و گذرانده بود. مادرم که نگران فرار دوبارهی فرزند نوجوانِ لاغر-مردنیاش بود این بار تمام لباسهای او را قایم کرد و درِ خانه را هم سهقفله کرد تا برادرم راه فرار دوبارهای نیابد. روی کاغذ، طرح بازدارندهی مادرم بی نقص بود. برادرم اما یک شب لباس کهنهی کارگریای از انبار خانه یافت و به تن کرد، حتی گویا کمربند نیافته بود و به کمرش طناب پلاستیکیِ زردرنگی بسته بود و از پنجرهی طبقهی اول با طناب پلاستیکی زردرنگی پرید به خیابان و رفت به جبهه، چه رفتنی. صحنهی پنجرهی گشودهی مهمانخانهمان که طنابی به آن بسته شده بود و با آن برادرم از پنجره به حیاط پریده بود هنوز در خاطرم است. مادرم خشکاش زده بود. تمام تلاشهای (ظاهراً بی نقصِ) بازدارندهاش نقش بر آب شده بود و حالا تنها کاسهی نگرانی دست گرفته بود. زمستان بود و از آن پنجرهی باز باد سردی میوزید. برادرم انگار روی آن پنجرهی باز با زبان حال نوشته بود «حریف من نشدید، رفتم»؛ این را باد سردی که تکانهای موزونی به پردهها میدادند انگاری مثل کنسرتی دائماً تکرار میکردند. واکنش پدرم پیچیدهتر بود. زیرلب غرولند نامفهومی کرد اما چیز مفهومی از دهاناش بیرون نیامد؛ اما در همان کودکی احساس کردم پدرم حس دوگانهای دارد ـــ یا شاید اکنون دارم پسنگرانه برداشت امروزم را به خاطرهی دیروز میافکنم ــــ هم آشکارا ناراحت بود از تمرّد پسر چموشاش و هم زیرپوستی خوشحال بود از خویشتنفرمایی پسر شورشیاش.
🔻برادرم را چند ماه بعد آش و لاش آوردند به بیمارستان شریعتیِ تهران. ۱۳ ساله بود که در شناسنامهاش دست برد و داوطلبانه به جبهه رفت و بیسیمچی شد. در عملیات مرصاد، یا به قول آن وریها «فروغ جاویدان»، سیم بیسیماش کار دستاش داد و جای او را تشخیص دادند و مشتی ترکش نصیب برد. بعدها در پاریس با ایرانی معلولی آشنا شده بود که او هم در همان عملیات مجروح شده بود، البته با این تفاوت که او «جانباز فروغ جاویدان بود» و برادرم «جانباز مرصاد». ما از مشهد با هواپیما به تهران رفتیم. اولین بار بود که سوار هواپیما میشدم و کلی ذوق داشتم. یادم است که هوای بیمارستان شریعتی تهران برای منِ کودک چنان خفه و گرفته بود که برای نفس کشیدن سرم را از لابلای پنجرههایی که تنها ذرهای باز میشدند بیرون میبردم و باز هم نمیتوانستم نفس بکشم ــــ این شاید اول تنگی نفس روانیام بود، نمیدانم. کسی به من توجهی نداشت، گویی نامرئی شده بودم و حکم روح سرگردان بیمارستان را داشتم. تن برادرم شبیه لِگوهای اسباببازیای شده بود که به هم نمیچسبیدند.
🔻همینجا بود که برای منِ کودک دههی شصتی (متولد ۵۹ اما عملا دههی شصتی) مفهوم «مرگ» به شکل ملموس و شخصیای برای نخستین بار جدی شد. یک برادر دیگرم سرِ زا رفته بود. ناماش را «رسول» گذاشته بودند. گویا قبری نداشت یا دستکم من هیچگاه از قبر او خبر نشدم. آن برادرم که رسول نبود خوشبختانه نمرد اما جسماش نیمجان شد و چنین ماند. از همین جا بود که در ذهن منِ کودک این فکرت (ایده) به شکل کاملا ملموسی شکل گرفت که عجب پس میشود مُرد. «نقل و شکر» پایان یافت و «مرگاندیشی» شروع شد. آنگاه به شکل پررنگی به نظرم آمد که اگر مادرم بمیرد چه؟ خاطرم هست که این فکرت چنان مرا آزار داد که یک شب تا به صبح در جای خود اشک ریختم از احتمال مرگ مادر.
🔻به سن مهدکودک که رسیدم، پدرم پولی نداشت که مرا مهدکودک بگذارد. خانه ماندم کنار مادرِ خانهدارم. مادرم روزها مرا پشت پنجرهی آشپزخانهمان روی کابینتهای سفید مینشاند و میگفت هر ماشین سفیدی که دیدی به من بگو، و خودش به کارهای خانه مشغول میشد؛ حالا درمییابم که این روشی بود برای سرگرم کردن بچهای پرحرف و احتمالا کنجکاو. «اِ مامان یک ماشین سفید رد شد»، «آفرین، چند تا شد؟» کار من هر روز ماشین سفیدشماری بود و اعلام مشتاقانهی آن به مادرم، گویی که کشفی بزرگ کردهام. مادرم هم از کشفهای من استقبال میکرد، یا دستکم چنین تظاهر میکرد. در بزرگسالی هنوز که هنوز است وقتی ماشین سفید میبینم دوست دارم آمارش را به مادرم بگویم: «اِ مامان یک ماشین سفید رد شد»، «آفرین، چند تا شد؟» 👇🏿
حباب؛ نوشته/گفتههای یاسر میردامادی
📌من مرگ را با مادرم شناختم، برای «نرجس خاتون حوائجی» 🖋 یاسر میردامادی 🔻خیلی کوچک بودم که یک روز صبح از خواب بلند شدیم و دیدیم برادر بزرگترم، سراج، نیست، چه نبودنی. مدتی بود که قصد داشت به جبهه برود و دورهی آموزشیاش را هم قبلترها از خانه فرار کرده بود…
👆🏿 🔻به خلاف برادر بزرگام که هیچگاه نبود، یا درگیر مقاومت بود یا سیاست، من تا ایران بودم همیشه کنار مادرم ماندم. آن قدر بودم و هیچ جا نرفتم که مادرم به شوخی میگفت اگر دختر بودی روی دستمان مانده بودی. آمدن احمدینژاد چنان فضا را برای من وبلاگنویس سیاسی ناامن کرد که یک سال مانده به ۸۸ از ایران بیرون زدم به بهانهی ادامهی تحصیل. «محنت محمود» فرا رسیده بود. بلیت بازگشت داشتم برای ۸۸ اما ۸۸ که شد بگیر-بگیرها شروع شد و بازنگشتم و این بازنگشتن ادامه یافت. دورهی روحانی امیدهایی برای بازگشت امن فراهم شد. اول برادرم از پاریس بازگشت اما زندانی شد و امیدها برای بازگشت بر باد رفت.
🔺در طی این سالها هراسی چون بختک روی سینهام بود: نکند مادرم را دیگر نبینم و برود. این هراس چنان شد که تنگی نفس گرفتم. چندین سال آزمایش جور-واجور از مغز گرفته تا ریه ثابت کرد که تنام سالم است، مشکل از ریهها یا فیزیک مغز نبود، دکترها میگفتند این تنگی سمج نفس احتمالا روانی است. انگار دوباره کودک شده بودم و از لای پنجرههای یکذرهباز بیمارستان شریعتی به زور تلاش میکنم که نفس بکشم. من نمیتوانستم ایران بروم و مادرم حالا سالها بود که زمینگیر بود و حتی از تخت نمیتوانست پایین بیاید، چه رسد به سفر دور و دراز. سرآخر هراسام واقعیت یافت. ۱۶ سال بود که مادرم را ندیده بودم تا که رفت. خداحافظ مامان جان، من هنوز ماشین سفید که میبینم میشمارم: «اِ مامان یک ماشین سفید رد شد»، «آفرین، چند تا شد؟» 📍 @YMirdamadi
🔺در طی این سالها هراسی چون بختک روی سینهام بود: نکند مادرم را دیگر نبینم و برود. این هراس چنان شد که تنگی نفس گرفتم. چندین سال آزمایش جور-واجور از مغز گرفته تا ریه ثابت کرد که تنام سالم است، مشکل از ریهها یا فیزیک مغز نبود، دکترها میگفتند این تنگی سمج نفس احتمالا روانی است. انگار دوباره کودک شده بودم و از لای پنجرههای یکذرهباز بیمارستان شریعتی به زور تلاش میکنم که نفس بکشم. من نمیتوانستم ایران بروم و مادرم حالا سالها بود که زمینگیر بود و حتی از تخت نمیتوانست پایین بیاید، چه رسد به سفر دور و دراز. سرآخر هراسام واقعیت یافت. ۱۶ سال بود که مادرم را ندیده بودم تا که رفت. خداحافظ مامان جان، من هنوز ماشین سفید که میبینم میشمارم: «اِ مامان یک ماشین سفید رد شد»، «آفرین، چند تا شد؟» 📍 @YMirdamadi
Forwarded from حلقه دیدگاه نو
برادران عزیز؛ سراجالدین، یاسر و صدرا میردامادی
خبر درگذشت سرکار خانم نرجس خاتون حوائجی مایهی اندوه دوستان شما شد. درگذشت مادر عزیزتان را تسلیت عرض میکنیم.
پرورش فرزندان فرهیخته و نیکنامی مانند شما از برکات حیات ارزشمند آن بانوی عزیز است و از باقیات صالحات برای آن شادروان.
ضمن عرض تسلیت و همدلی صمیمانه، برای آن عزیز درگذشته مغفرت و رحمت، و برای شما و پدر بزرگوارتان، سلامتی و شکیبایی آرزو میکنیم.
حمیدرضا جلائیپور، محمدرضا جلائیپور، جواد حیدری، هادی خانیکی، حسین دباغ، سروش دباغ، سعید شریعتی، فرهاد شفتی، علیرضا علویتبار، حسین کاجی، محمدرضا کاروان، محمدرضا کدیور، حسین کمالی، محمدمهدی مجاهدی، حسین نورانینژاد، حسین هوشمند.
خبر درگذشت سرکار خانم نرجس خاتون حوائجی مایهی اندوه دوستان شما شد. درگذشت مادر عزیزتان را تسلیت عرض میکنیم.
پرورش فرزندان فرهیخته و نیکنامی مانند شما از برکات حیات ارزشمند آن بانوی عزیز است و از باقیات صالحات برای آن شادروان.
ضمن عرض تسلیت و همدلی صمیمانه، برای آن عزیز درگذشته مغفرت و رحمت، و برای شما و پدر بزرگوارتان، سلامتی و شکیبایی آرزو میکنیم.
حمیدرضا جلائیپور، محمدرضا جلائیپور، جواد حیدری، هادی خانیکی، حسین دباغ، سروش دباغ، سعید شریعتی، فرهاد شفتی، علیرضا علویتبار، حسین کاجی، محمدرضا کاروان، محمدرضا کدیور، حسین کمالی، محمدمهدی مجاهدی، حسین نورانینژاد، حسین هوشمند.
تحمل میکنیم با زخم، چون مرهم نمیبینیم...
باخبر شدیم دوستان عزیزِ، فعال و فرزانهمان، آقایان سراجالدین، یاسر و صدرا میردامادی، مادر مهربانشان زندهیاد خانم نرجس حوائجی را از دست دادهاند؛ غمی که غربت دوچندانش میکند.
این غم بزرگ را به دوستان گرانقدر و همه بازماندگان تسلیت میگوییم و برای ایشان شکیبایی و سلامتی آرزو میکنیم. به امید روزی که هیچ یک از شهروندان ایران از حقوق انسانی نخستین و بدیهی خود که شرکت در غم و شادی خانواده است، محروم نباشند.
آلان توفیقی
احمد علوی
الهه امیرانتظام
پروین کهزادی
حسن فرشتیان
حسن یوسفی اشکوری
حسین علیزاده
حسین کمالی
رحمان لیوانی
رضا بهشتی معز
رضا علیجانی
سروش دباغ
عبدالعلی بازرگان
علی افشاری
علی اکبر موسوی (خوئینی)
علی ایزدی
علی کلایی
غلامرضا مسموعی
فهیمه ملتی
کاظم علمداری
محسن یلفانی
محمد اولیایی فرد
مرتضی کاظمیان
معصومه شاپوری
مهدی امینی زاده
مهدی جامی
مهدی ممکن
مهدی نوربخش
نیره توحیدی
هژیر عطاری
باخبر شدیم دوستان عزیزِ، فعال و فرزانهمان، آقایان سراجالدین، یاسر و صدرا میردامادی، مادر مهربانشان زندهیاد خانم نرجس حوائجی را از دست دادهاند؛ غمی که غربت دوچندانش میکند.
این غم بزرگ را به دوستان گرانقدر و همه بازماندگان تسلیت میگوییم و برای ایشان شکیبایی و سلامتی آرزو میکنیم. به امید روزی که هیچ یک از شهروندان ایران از حقوق انسانی نخستین و بدیهی خود که شرکت در غم و شادی خانواده است، محروم نباشند.
آلان توفیقی
احمد علوی
الهه امیرانتظام
پروین کهزادی
حسن فرشتیان
حسن یوسفی اشکوری
حسین علیزاده
حسین کمالی
رحمان لیوانی
رضا بهشتی معز
رضا علیجانی
سروش دباغ
عبدالعلی بازرگان
علی افشاری
علی اکبر موسوی (خوئینی)
علی ایزدی
علی کلایی
غلامرضا مسموعی
فهیمه ملتی
کاظم علمداری
محسن یلفانی
محمد اولیایی فرد
مرتضی کاظمیان
معصومه شاپوری
مهدی امینی زاده
مهدی جامی
مهدی ممکن
مهدی نوربخش
نیره توحیدی
هژیر عطاری
📌 پیام تسلیت سید محمد خاتمی @YMirdamadi
Forwarded from آرش نراقی
لینک گفت وگوی امیر اکرمی و آرش نراقی درباره این پرسش که «آیا خدا دعای حاجت را برآورده می کند؟»: https://www.youtube.com/watch?v=Ijh7ZqR2f4g
YouTube
Sixth Quarterly Debate on Belief and Unbelief/Dr.Arash Naraghi and Dr. Amir Akrami
ICCNC:Sixth Quarterly Debate on Belief and Unbelief/Dr.Arash Naraghi and Dr. Amir Akrami, Moderator: Dr. Hassan Masoud, August/10/2024
www.iccnc.org
https://twitter.com/ICCNC
https://www.instagram.com/iccncofficial
https://www.tg-me.com/Iccnc
https://www.fa…
www.iccnc.org
https://twitter.com/ICCNC
https://www.instagram.com/iccncofficial
https://www.tg-me.com/Iccnc
https://www.fa…
Forwarded from صداى نوينِ خراسان
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
Forwarded from البساتین | محمدرضا معینی
🗓فلسفه اسلامی و تصوف
👤 گفتگویی آزاد با ویلیام چیتیک
🗓 جمعه ۲۶ مرداد ۱۴۰۳
ساعت ۴ بامداد (بهوقت تهران)
🔗 از طریق این لینک میتوانید در این جلسه آنلاین شرکت کنید.
#رویداد_علمی
@AlBasatin
🗓فلسفه اسلامی و تصوف
ساعت ۴ بامداد (بهوقت تهران)
#رویداد_علمی
@AlBasatin
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
حباب؛ نوشته/گفتههای یاسر میردامادی
. 🔰مدرسهٔ مطالعات دین باشگاه اندیشه برگزار میکند: خداناباوری علیه خداناباوری خوانش کتابِ «هفت نوع خداناباوری» اثر جان گرِی با نیمنگاهی به تاریخچهٔ خداناباوری در ایران و جهان اسلام 👤با تدریسِ دکتر یاسر میردامادی (دکترای مطالعات اسلام از دانشگاه ادینبرا،…
🔻 به اطلاع میرسانم برگزاری این دوره 👆🏿به زمان دیگری موکول شد. با عذرخواهی از عزیزانی که ثبت نام کرده بودند، ثبتنامها محفوظ است و زمان جدید متعاقبا اعلام خواهد شد.
🔻نکتههای در خور درنگی در این بحث از هر دو طرف (سروش دباغ و مرتضی هاشمی مدنی) مطرح شد. یک داوری هنجاری که کاملا مرتبط با این بحث است این است که تجربهی تاریخی در اروپا و آمریکا و نیز بستر خاص کشورهای با اکثریت مسلمان نشان میدهد که بهتر (به معنای شدنیتر و مطلوبتر) آن است که از سکولاریسم حداقلی دفاع کرد به جای دفاع از سکولاریسم حداکثری (لائیسیته). سکولاریسم حداکثری خود یک ایدئولوژی ضد چندفرهنگگرا است که با ماسک بی طرفی خود را بر دیگر ایدئولوژیها حاکم میکند. سکولاریسم حداقلی اما به سبب چندفرهنگگرا بودن جای بیشتری برای مصالحه میان فرهنگهای مختلف در بستری دموکراتیک و حقوق بشری قائل میشود. مفهوم سکولاریسم حداقلی نزدیک است به مفهوم «روشنگری حداقلی» (minimalist Enlightenment) که ساموئل فلایشاکر (فیلسوف سیاسی آمریکایی) از آن دفاع کرده است. یک روایت از رأی او در اینجا. @YMirdamadi
YouTube
جامعه ایران سکولار میشود؟ | گفتگوی سروش دباغ و مرتضی هاشمی
سروش دباغ: نوعی دینپرهیزی به معنای عدم استخراج مشروعیت سیاسی از دل دیانت و فقاهت تولید شده است. دینپرهیزی با دینگرایی و دینستیزی متفاوت است. دینپرهیزی به این معناست که برای سامان بخشیدن به امر سیاسی دیگر از آموزههای دینی مدد نگیریم.
مرتضی هاشمی: نمیتوانیم…
مرتضی هاشمی: نمیتوانیم…
🔻کنشگر ایرانی-آلمانی ۲۲ ساله «آوا معیّری» صرفاً به خاطر سردادن شعار «از نهر تا بحر، فلسطین آزاد باد» دستگیر و اخیرا در دادگاهی در آلمان محکوم شده است. در این مقاله، نویسندهی گاردین میگوید این حکم خلاف آزادی بیان است. این حکم در رسانههای اصلی فارسیزبان خارج از کشور مطلقا (و تأکید میکنم مطلقا) هیچ بازتابی نداشت. آوا معیّری پیشتر برای جلوگیری از «قتل ناموسی» در کشورهای مسلماننشین تلاش کرده بود. @YMirdamadi
Forwarded from آفتاب
🌻🌻🌻
🔸 «دعای حاجت» و مسائل فلسفی-الاهیاتی آن
🔹 حسن مسعود
نیایش (prayer)، در کلیترین معنای آن، عبارت است از هرگونه تلاش انسانی برای ارتباط با فضاهای ماوراء طبیعی، یا الوهی، یا قدسی، از طریق بیان زبانی یا ذهنی، به صورت فردی یا جمعی، در قالبی آیینی یا خودانگیخته.
در این معنای بسیار کلی و جامع، مخاطب نیایش میتواند خدا، خدایان، بتها، قدّیسان، اجداد، ارواح، خورشید و ماه، یا امور انتزاعی مانند اصل وجود، حقیقت غایی، جان جانان، و غیره باشد؛ و محتوای نیایش میتواند اموری از قبیل تقدیس و ستایش (glorification)، سپاس و شکرگزاری (thanksgiving)، اعتراف (confession)، درخواست بخشش (forgiveness)، ابراز عشق و ارادت(adoration) ، ابراز خاکساری و خضوع (supplication)، یا درخواست و عرض حاجت برای خود (petition)، یا برای دیگران (intercession) باشد.
در سابقۀ تاریخی همۀ اجتماعات بشری، از ابتداییترین مراحل زندگی انسان بر روی زمین، گونهای از نیایش وجود داشته است؛ و صد البته در همۀ ادیان، از ابتداییترین تا پیچیدهترین، نیایش نقشی محوری داشته است.
از دیرباز، البته با افت و خیز و جزر و مدّ بسیار، موضوع «نیایش» مورد پژوهش و مطالعۀ فیلسوفان، انسانشناسان، باستانشناسان، زیستشناسان، روانشناسان، جامعهشناسان، تاریخپژوهان، و بسا دیگران (مانند پژوهشگران ادبیات، موسیقی، هنر، ...) بوده است.
(اینجانب امید میبرم که در آیندۀ نزدیک، فهرستی از موضوعاتی که ذیل مفهوم «نیایش» میگنجند، و پرسشهای محوری حول هر یک از آنها را، در یادداشتی با عنوان «جغرافیای نیایشپژوهی» تقدیم دوستان عزیز کنم.)
یکی از موضوعاتی که اخیراً در فضای پژوهشهای فلسفۀ دین مورد مطالعه قرار گرفته، و در فضای فارسی زبان نیز مورد توجه واقع شده، موضوع دعای حاجت (petitionary prayer)، بهویژه در محتوای دینی آن، و مخصوصاً در بافت ادیان ابراهیمی است. دعای حاجت یعنی انسانی حاجتی را به درگاه خدا ببرد و از او برآمدن حاجت را طلب کند، مثلا انسانی از خدا بخواهد که مشکل مالی یا بیماری صعبالعلاجی را در خود او یا نزدیکان او مرتفع یا درمان کند.
از آنجا که در ادیان ابراهیمی، «خدا» واجد علم نامحدود، قدرت نامحدود، و خیر نامحدود است، فوراً این پرسش پیش میآید که خدایی که همه چیز را میداند چه نیازی به بیان حاجت از سوی انسان دارد؟ و خدایی که خیر محض و قادر مطلق است، چرا برای بهبود شرایط انسان منتظر عرض حاجت باشد؟
وانگهی، از نظرگاه فلسفی، خدا موجودی تغییرناپذیر (unchanging)، و تاثیرناپذیر (impassible) است، و اگر بنا باشد دعای حاجت در او کارگر افتد، دیگر آن موجود مطلقی که تصور میکردیم نخواهد بود.
برای مروری مختصر بر مسائل فلسفی پیرامون دعای حاجت، مدخل petitionary prayer در دایرةالمعارف فلسفۀ استنفورد را ببینید (لینک)، و برای مطالعۀ تفصیلیتر به منابع معرفی شده ذیل همین مدخل مراجعه نمایید.
همچنین، اخیراً دو مباحثۀ جذاب و پرمحتوا به زبان فارسی انجام شده، که دریچۀ مغتنمی است برای ورود به این موضوع پژوهشی، یکی میان یاسر میردامادی و وریا امیری (لینک)، و دیگری میان آرش نراقی و امیر اکرمی (لینک).
لازم به ذکر است که عموم این مباحث در فضای فلسفۀ تحلیلی است، و چه بسا کسانی با خاستگاههای دیگر، مثلا از زاویۀ فلسفۀ اگزیستانس، یا پدیدارشناسی، چارچوبی به کلی متفاوت برای ورود به این موضوع برگزینند.
@Aftab_Philosophy
🌸🌸🌸🌸🌸
🔸 «دعای حاجت» و مسائل فلسفی-الاهیاتی آن
🔹 حسن مسعود
نیایش (prayer)، در کلیترین معنای آن، عبارت است از هرگونه تلاش انسانی برای ارتباط با فضاهای ماوراء طبیعی، یا الوهی، یا قدسی، از طریق بیان زبانی یا ذهنی، به صورت فردی یا جمعی، در قالبی آیینی یا خودانگیخته.
در این معنای بسیار کلی و جامع، مخاطب نیایش میتواند خدا، خدایان، بتها، قدّیسان، اجداد، ارواح، خورشید و ماه، یا امور انتزاعی مانند اصل وجود، حقیقت غایی، جان جانان، و غیره باشد؛ و محتوای نیایش میتواند اموری از قبیل تقدیس و ستایش (glorification)، سپاس و شکرگزاری (thanksgiving)، اعتراف (confession)، درخواست بخشش (forgiveness)، ابراز عشق و ارادت(adoration) ، ابراز خاکساری و خضوع (supplication)، یا درخواست و عرض حاجت برای خود (petition)، یا برای دیگران (intercession) باشد.
در سابقۀ تاریخی همۀ اجتماعات بشری، از ابتداییترین مراحل زندگی انسان بر روی زمین، گونهای از نیایش وجود داشته است؛ و صد البته در همۀ ادیان، از ابتداییترین تا پیچیدهترین، نیایش نقشی محوری داشته است.
از دیرباز، البته با افت و خیز و جزر و مدّ بسیار، موضوع «نیایش» مورد پژوهش و مطالعۀ فیلسوفان، انسانشناسان، باستانشناسان، زیستشناسان، روانشناسان، جامعهشناسان، تاریخپژوهان، و بسا دیگران (مانند پژوهشگران ادبیات، موسیقی، هنر، ...) بوده است.
(اینجانب امید میبرم که در آیندۀ نزدیک، فهرستی از موضوعاتی که ذیل مفهوم «نیایش» میگنجند، و پرسشهای محوری حول هر یک از آنها را، در یادداشتی با عنوان «جغرافیای نیایشپژوهی» تقدیم دوستان عزیز کنم.)
یکی از موضوعاتی که اخیراً در فضای پژوهشهای فلسفۀ دین مورد مطالعه قرار گرفته، و در فضای فارسی زبان نیز مورد توجه واقع شده، موضوع دعای حاجت (petitionary prayer)، بهویژه در محتوای دینی آن، و مخصوصاً در بافت ادیان ابراهیمی است. دعای حاجت یعنی انسانی حاجتی را به درگاه خدا ببرد و از او برآمدن حاجت را طلب کند، مثلا انسانی از خدا بخواهد که مشکل مالی یا بیماری صعبالعلاجی را در خود او یا نزدیکان او مرتفع یا درمان کند.
از آنجا که در ادیان ابراهیمی، «خدا» واجد علم نامحدود، قدرت نامحدود، و خیر نامحدود است، فوراً این پرسش پیش میآید که خدایی که همه چیز را میداند چه نیازی به بیان حاجت از سوی انسان دارد؟ و خدایی که خیر محض و قادر مطلق است، چرا برای بهبود شرایط انسان منتظر عرض حاجت باشد؟
وانگهی، از نظرگاه فلسفی، خدا موجودی تغییرناپذیر (unchanging)، و تاثیرناپذیر (impassible) است، و اگر بنا باشد دعای حاجت در او کارگر افتد، دیگر آن موجود مطلقی که تصور میکردیم نخواهد بود.
برای مروری مختصر بر مسائل فلسفی پیرامون دعای حاجت، مدخل petitionary prayer در دایرةالمعارف فلسفۀ استنفورد را ببینید (لینک)، و برای مطالعۀ تفصیلیتر به منابع معرفی شده ذیل همین مدخل مراجعه نمایید.
همچنین، اخیراً دو مباحثۀ جذاب و پرمحتوا به زبان فارسی انجام شده، که دریچۀ مغتنمی است برای ورود به این موضوع پژوهشی، یکی میان یاسر میردامادی و وریا امیری (لینک)، و دیگری میان آرش نراقی و امیر اکرمی (لینک).
لازم به ذکر است که عموم این مباحث در فضای فلسفۀ تحلیلی است، و چه بسا کسانی با خاستگاههای دیگر، مثلا از زاویۀ فلسفۀ اگزیستانس، یا پدیدارشناسی، چارچوبی به کلی متفاوت برای ورود به این موضوع برگزینند.
@Aftab_Philosophy
🌸🌸🌸🌸🌸
Forwarded from حباب؛ نوشته/گفتههای یاسر میردامادی (Yaser Mirdamadi)
سنج و دمامنوازی در بوشهر (برگرفته از آلبوم «موسیقی نواحی ایران: اربعین در بوشهر»، نشر ماهور) 👇🏿 @YMirdamadi
حباب؛ نوشته/گفتههای یاسر میردامادی
سنج و دمامنوازی در بوشهر (برگرفته از آلبوم «موسیقی نواحی ایران: اربعین در بوشهر»، نشر ماهور) 👇🏿 @YMirdamadi
Seng O Damaam-Nohe
Jahan Bakhsh Kordizade-Bakhsho
📌 سنج و دمامنوازی در بوشهر (برگرفته از آلبوم «موسیقی نواحی در ایران: اربعین در بوشهر»، نشر ماهور) @YMirdamadi
Forwarded from DinOnline دینآنلاین
🔻 تجربهٔ «مشایهٔ» اربعین
✍🏻 محمدرضا جلائیپور
✔️بر خلاف تصور عمومی، «مشایه» (راهپیمایی اربعین) که سنتی ریشهدار در تشیع عراقی بوده و بعد از سقوط صدام مجال رشد و شکوه کمنظیر یافته است، هنوز عمدتا غیرحکومتی مانده، بار اصلیاش روی دوش عموم شیعیان عراقی است و اکثریت قاطع راهپیمایان و موکبداران و داوطلبان خدماترسانش هنوز عراقی اند. «عمدتا حکومتی» یا «عمدتا ایرانی» شدنِ راهپیمایی اربعین افسانه است. اغلب سهمیلیون زائر ایرانی و دهها موکبشان هم وابسته به حمایت از منابع عمومی نیستند و طیف متکثری را شامل میشوند.
پرترددترین مسیرِ راهپیماییهای اربعین بین نجف و کربلا است. حدود ۸۰ کیلومتر و ۱۴۵۰ عمود (تیر چراغ برق) که پیاده رفتنش معمولا حدود ۳۰ ساعت زمان میبرد و عمدتا در ۲ تا ۵ شبانهروز طی میشود. بین میلیونها شرکتکنندهٔ در این راهپیمایی، جلوههای خلوص و تعهد مومنانه و نیکی و عشق چنان پرشمار و زیبا است که ندیدم کسی تجربه کرده و به نحو معناداری تحت تاثیر قرار نگرفته باشد.
کل این مسیر ۸۰ کیلومتری پشت به پشت در هر دوطرف مسیر، موکبها و انواع پذیرایی و خدمات رفاهی و آسایشی داوطلبانه توسط مردم عادی برقرار است. یک جشنوارهٔ بینظیرِ انواعِ نذر و مهربانی و بخشش و نیکی و دیگردوستی با دهها هزار داوطلبِ خدماترسان و میلیونها دریافتکننده. شدت و گستره و کیفیت مهماننوازی و زائرنوازیها هر زائری را تحت تاثیر قرار میدهد و در پایان مسیر میتوانی حس کنی زائران تصویر بهتری از همنوعانشان و ظرفیتهای دیگرخواهانهٔ انسانها پیدا کردهاند.
در میان دهها نوع نذر و بخشش، نذرِ این موارد در طول مسیر بیشتر به چشم میآید: آب خنک، جا برای خواب زیر کولر، انواع غذای گرم و سردِ عراقی و ایرانی، دارو، انواع شربت و نوشیدنی سرد، انواع چای و قهوه و دمنوش، نان، ماساژ، سیگار، شستشوی لباس، عطر، قلیان، سرگرمسازیِ کودکان، انواع ساندویچ، انواع شیرینی، خرما، تماس تلفنی رایگان، دستمال کاغذی، املت، صندلی برای نشستن، تعمیرِ کالسکه و کیف و کفش و ویلچر، خدمات دوخت و رفو، خدمات دندانپزشکی، بستنی و یخمک، انواع میوه، سلمانی، تیمار پاهای تاولزده و باد زدنِ زائران.
به نظرم «مناسک جمعیِ دینیِِ» آرمانی به سه چیز خدمتِ بیشتری میکند:
۱- اخلاقیتر شدن جامعه،
۲- معنویتر شدنِ مشارکتکنندگان، و
۳- تقویت همبستگیِ اجتماعیِ پلساز.
راهپیمایی اربعین نمونهای ممتاز از مناسکی شده است که در خدمت به هر سه هدف قدرتمند است. کلمهٔ «غوغا» در وصفِ مناسک سالیانهٔ اربعینِ در کربلا، نهتنها اغراق نیست، بلکه نمیتواند حقِ توصیف را ادا کند.
پیادهروی طولانی به سمت مکانِ مقدس نوعی مراقبهٔ متمرکز قدرتمند در سنتهای مختلف است. بزرگترین نمونهٔ سالیانهاش در همهٔ سنتهای دینی جهان همین مشایهٔ اربعین است. تصویر سالمندان و معلولان یا راهپیمایان پرشماری که کفش مناسبِ پیادهروی طولانی ندارند و دمپاییهای نامناسب و ارزان به پا دارند، ولی باز با پوشش و کولههای بسیار ساده و پاهای باندپیچیشده و تاولزده تا کربلا میآیند و در این مناسک شرکت میکنند بسیار تأثیرگذار است.
در سالهای گذشته مشایهٔ اربعین چندملیتیتر شده و به نوعی کارناوالِ باشکوه فراملیتی تبدیل شده است. با آسان شدن سفر به عراق، شیعیانِ ساکن همهٔ قارهها را در مسیر میبینی و در هزاران موکب و غرفهٔ متکثر با رنگ و بوی فرهنگ غذایی و زبانی و عزاداری و مناسکیِ مناطق مختلفِ کشورهای شیعهنشین مواجههٔ دلپذیری پیدا میکنی. غلبهٔ جمعیتی با عراقیها و بعد ایرانیها و پاکستانیها و افغانستانیها است. در مسیر برای خواب و خوراک و تامین نیازها حتی نیاز به پرداخت یک دینار هم نیست و همین کمهزینگی سفر باعث شده از همهٔ طبقات اقتصادی امکان شرکت پیدا کنند. تکثر و برابریِ قابل اعتنای زائران در تجربهٔ مشایه از دوستداشتنیهای این تجربه است.
به کربلا که میرسی بعد از چند روز پیادهروی و مراقبه و دیدنِ خوبیهای زیاد از دیگران و عادتشکنی و سختیهای فیزیکی و تجربهٔ نوعی پیوند و همبستگی و جزئی از چیزی بزرگتر بودن، در چهرههای آفتابخوردهٔ زائران اثر پالاینده و بالنده و معنوی این تجربه دیده میشود. گویی همهٔ راهپیمایان به نسبت آغاز مسیر رضایت و آرامش و نورانیت و خیرخواهی بیشتری دارند و به زندگی و خودشان و دیگران و جامعه و جهان امیدوارترند.
👈🏻 ادامهٔ متن کامل
🆔@jalaeipour
🆔 @dinonline
✍🏻 محمدرضا جلائیپور
✔️بر خلاف تصور عمومی، «مشایه» (راهپیمایی اربعین) که سنتی ریشهدار در تشیع عراقی بوده و بعد از سقوط صدام مجال رشد و شکوه کمنظیر یافته است، هنوز عمدتا غیرحکومتی مانده، بار اصلیاش روی دوش عموم شیعیان عراقی است و اکثریت قاطع راهپیمایان و موکبداران و داوطلبان خدماترسانش هنوز عراقی اند. «عمدتا حکومتی» یا «عمدتا ایرانی» شدنِ راهپیمایی اربعین افسانه است. اغلب سهمیلیون زائر ایرانی و دهها موکبشان هم وابسته به حمایت از منابع عمومی نیستند و طیف متکثری را شامل میشوند.
پرترددترین مسیرِ راهپیماییهای اربعین بین نجف و کربلا است. حدود ۸۰ کیلومتر و ۱۴۵۰ عمود (تیر چراغ برق) که پیاده رفتنش معمولا حدود ۳۰ ساعت زمان میبرد و عمدتا در ۲ تا ۵ شبانهروز طی میشود. بین میلیونها شرکتکنندهٔ در این راهپیمایی، جلوههای خلوص و تعهد مومنانه و نیکی و عشق چنان پرشمار و زیبا است که ندیدم کسی تجربه کرده و به نحو معناداری تحت تاثیر قرار نگرفته باشد.
کل این مسیر ۸۰ کیلومتری پشت به پشت در هر دوطرف مسیر، موکبها و انواع پذیرایی و خدمات رفاهی و آسایشی داوطلبانه توسط مردم عادی برقرار است. یک جشنوارهٔ بینظیرِ انواعِ نذر و مهربانی و بخشش و نیکی و دیگردوستی با دهها هزار داوطلبِ خدماترسان و میلیونها دریافتکننده. شدت و گستره و کیفیت مهماننوازی و زائرنوازیها هر زائری را تحت تاثیر قرار میدهد و در پایان مسیر میتوانی حس کنی زائران تصویر بهتری از همنوعانشان و ظرفیتهای دیگرخواهانهٔ انسانها پیدا کردهاند.
در میان دهها نوع نذر و بخشش، نذرِ این موارد در طول مسیر بیشتر به چشم میآید: آب خنک، جا برای خواب زیر کولر، انواع غذای گرم و سردِ عراقی و ایرانی، دارو، انواع شربت و نوشیدنی سرد، انواع چای و قهوه و دمنوش، نان، ماساژ، سیگار، شستشوی لباس، عطر، قلیان، سرگرمسازیِ کودکان، انواع ساندویچ، انواع شیرینی، خرما، تماس تلفنی رایگان، دستمال کاغذی، املت، صندلی برای نشستن، تعمیرِ کالسکه و کیف و کفش و ویلچر، خدمات دوخت و رفو، خدمات دندانپزشکی، بستنی و یخمک، انواع میوه، سلمانی، تیمار پاهای تاولزده و باد زدنِ زائران.
به نظرم «مناسک جمعیِ دینیِِ» آرمانی به سه چیز خدمتِ بیشتری میکند:
۱- اخلاقیتر شدن جامعه،
۲- معنویتر شدنِ مشارکتکنندگان، و
۳- تقویت همبستگیِ اجتماعیِ پلساز.
راهپیمایی اربعین نمونهای ممتاز از مناسکی شده است که در خدمت به هر سه هدف قدرتمند است. کلمهٔ «غوغا» در وصفِ مناسک سالیانهٔ اربعینِ در کربلا، نهتنها اغراق نیست، بلکه نمیتواند حقِ توصیف را ادا کند.
پیادهروی طولانی به سمت مکانِ مقدس نوعی مراقبهٔ متمرکز قدرتمند در سنتهای مختلف است. بزرگترین نمونهٔ سالیانهاش در همهٔ سنتهای دینی جهان همین مشایهٔ اربعین است. تصویر سالمندان و معلولان یا راهپیمایان پرشماری که کفش مناسبِ پیادهروی طولانی ندارند و دمپاییهای نامناسب و ارزان به پا دارند، ولی باز با پوشش و کولههای بسیار ساده و پاهای باندپیچیشده و تاولزده تا کربلا میآیند و در این مناسک شرکت میکنند بسیار تأثیرگذار است.
در سالهای گذشته مشایهٔ اربعین چندملیتیتر شده و به نوعی کارناوالِ باشکوه فراملیتی تبدیل شده است. با آسان شدن سفر به عراق، شیعیانِ ساکن همهٔ قارهها را در مسیر میبینی و در هزاران موکب و غرفهٔ متکثر با رنگ و بوی فرهنگ غذایی و زبانی و عزاداری و مناسکیِ مناطق مختلفِ کشورهای شیعهنشین مواجههٔ دلپذیری پیدا میکنی. غلبهٔ جمعیتی با عراقیها و بعد ایرانیها و پاکستانیها و افغانستانیها است. در مسیر برای خواب و خوراک و تامین نیازها حتی نیاز به پرداخت یک دینار هم نیست و همین کمهزینگی سفر باعث شده از همهٔ طبقات اقتصادی امکان شرکت پیدا کنند. تکثر و برابریِ قابل اعتنای زائران در تجربهٔ مشایه از دوستداشتنیهای این تجربه است.
به کربلا که میرسی بعد از چند روز پیادهروی و مراقبه و دیدنِ خوبیهای زیاد از دیگران و عادتشکنی و سختیهای فیزیکی و تجربهٔ نوعی پیوند و همبستگی و جزئی از چیزی بزرگتر بودن، در چهرههای آفتابخوردهٔ زائران اثر پالاینده و بالنده و معنوی این تجربه دیده میشود. گویی همهٔ راهپیمایان به نسبت آغاز مسیر رضایت و آرامش و نورانیت و خیرخواهی بیشتری دارند و به زندگی و خودشان و دیگران و جامعه و جهان امیدوارترند.
👈🏻 ادامهٔ متن کامل
🆔@jalaeipour
🆔 @dinonline
Telegraph
تجربهٔ «مشایهٔ» اربعین
✍🏻 محمدرضا جلائیپور بر خلاف تصور عمومی، «مشایه» (راهپیمایی اربعین) که سنتی ریشهدار در تشیع عراقی بوده و بعد از سقوط صدام مجال رشد و شکوه کمنظیر یافته است، هنوز عمدتا غیرحکومتی مانده، بار اصلیاش روی دوش عموم شیعیان عراقی است و اکثریت قاطع راهپیمایان و…
Forwarded from تاملاتی در دین ،معنویت و فلسفه (abbas ali mansory)
🍃برهانی ساده بر کثرت گرایی دینی:
👌برای من بهترین دلیل به نفع درست بودن کثرت گرایی دینی،نه ادله نقلی و نه برهانهای دشوار فلسفی، بلکه توجه به این سه واقعیت است:
۱- خدا نمی تواند خدا باشد اما حکیم و خیرخواه نباشد. اقتضای خیرخواهی خدا این است که هدایت یا گمراهی بندگان برای او علی السویه نباشد بلکه نسبت به آنها رحمت و لطف داشته باشد یعنی زمینههای هدایت را بیشتر از زمینههای گمراهی برای آنها فراهم کند.
۲- در مقام واقع چنین است که جهان پر از ادیان و مذاهب متعدد و متکثر است و این کثرت مختص به دوره خاصی از زندگی بشر نیست بلکه حداقل قرنهاست که این کثرت وجود دارد.
۳- تکثر ادیان و فهم های مختلف از دین گناه انسانها نیست بلکه امری طبیعی و گریز ناپذیر است. زیرا هم متنها قابلیت فهم های متعدد دارند و این ویژگی ذاتی زبان،خصوصا زبان دین است هم سنخ روانی افراد، توانایی های ذهنی و عاطفی مختلف افراد و زمان و مکان آنها بر نوع فهم آنها از دین تاثیر گزار است.
اگر کثرتگرایی دینی درست نباشد، نمی توانیم خدا را حکیم و خیرخواه بدانیم.
✍ عباسعلی منصوری
👌برای من بهترین دلیل به نفع درست بودن کثرت گرایی دینی،نه ادله نقلی و نه برهانهای دشوار فلسفی، بلکه توجه به این سه واقعیت است:
۱- خدا نمی تواند خدا باشد اما حکیم و خیرخواه نباشد. اقتضای خیرخواهی خدا این است که هدایت یا گمراهی بندگان برای او علی السویه نباشد بلکه نسبت به آنها رحمت و لطف داشته باشد یعنی زمینههای هدایت را بیشتر از زمینههای گمراهی برای آنها فراهم کند.
۲- در مقام واقع چنین است که جهان پر از ادیان و مذاهب متعدد و متکثر است و این کثرت مختص به دوره خاصی از زندگی بشر نیست بلکه حداقل قرنهاست که این کثرت وجود دارد.
۳- تکثر ادیان و فهم های مختلف از دین گناه انسانها نیست بلکه امری طبیعی و گریز ناپذیر است. زیرا هم متنها قابلیت فهم های متعدد دارند و این ویژگی ذاتی زبان،خصوصا زبان دین است هم سنخ روانی افراد، توانایی های ذهنی و عاطفی مختلف افراد و زمان و مکان آنها بر نوع فهم آنها از دین تاثیر گزار است.
اگر کثرتگرایی دینی درست نباشد، نمی توانیم خدا را حکیم و خیرخواه بدانیم.
✍ عباسعلی منصوری