Telegram Web Link
یک خبرگزاری امروز این خبر را کار کرده که سه عنوان از کتاب‌های استاد شفیعی کدکنی با قیمت #نامعقول (!) تجدید چاپ شده‌اند! حالا این قیمت نامعقول چیست، بین ۳۰۰ تا ۴۰۰ هزار تومان برای کتاب‌هایی با حجم ۳۰۰ تا ۴۰۰ صفحه!

در تصویر بالا قیمت #معقول ۴۶۰ هزار تومانی یک عدد پیتزای پپرونی را مشاهده می‌کنید که الحمدلله هیچ خبرگزاری و خریداری به آن اعتراض ندارد!

حسین جاوید
@Virastaar
تصویر #کورش_صفوی در ذهن من همیشه شمایل استاد کاردان و خوش‌رویی است که در دفتر گروه زبان‌شناسی دانشگاه علامه طباطبایی نشسته است و با خونسردی سیگار می‌کشد و هرازگاهی ــ وقتی از ورق زدن برگه‌های روبه‌رویش یا سخن گفتن با دانشجویی بازمی‌ایستد ــ خاکستر آن را در زیرسیگاری روی میز می‌تکاند.
 
یک روز در دفتر گروه داشتم با استاد راهنمایم صحبت می‌کردم که دکتر صفوی، از سر لطف، سر گرداندند و نکته‌ای را گوشزد کردند. سپس‌تر دریافتم که، با همان راهنمایی کوچک، از چند ماه کار اضافه رها شده‌ام.
 
دریغا از رسم سرای سپنج که چنین گوهرهایی نابهنگام از کف می‌روند.
 
(اطلاعات مراسم یادبود دکتر #کوروش_صفوی در تصویر این پست درج شده است.)

حسین جاوید
@Virastaar
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
بخشی از مراسم یادبود استاد عزیزمان دکتر #کورش_صفوی

و چه اندوه‌بار که دیگر طنین این خنده‌ها‌ تا مرگ آخرین ستاره‌ها خاموش است…

حسین جاوید

@Virastaar
در ستایش «سازکار»

از کاستی‌های بزرگ صنعت نشر ما «فردمحور بودن» مؤسسات انتشاراتی متوسط و بزرگ است. سری به کتابخانه‌ای عمومی بزنید؛ چند تا کتاب خوب از دهه‌های پنجاه و شصت و هفتاد می‌یابید که امروزه از ناشران خوش‌سلیقه و کاربلدشان اثری نمانده؟

ما عادت داریم خود را مرکز کسب‌وکارمان ببینیم و به شیوه‌ی حجره‌دارهای قدیمی تجارت کنیم ــ اگر کسانی خرده‌ نگیرند، این شاید از نوعی نگاه پدرسالارانه‌ی نهادینه‌شده برمی‌آید. چنین می‌شود که وقتی ناشر از دنیا می‌رود یا اتفاق دیگری ــ مهاجرت یا خداناکرده بیماری، درگیری‌های قضایی و... ــ در زندگی او پیش می‌آید گویی موتور انتشارات را خاموش کرده‌اند؛ شاید چند صباحی اقوام و وراث تلاش کنند با هل دادنش آن را به پیش برانند و مدتی چرخ‌ها را بچرخانند، اما درنهایت محکوم به ایستایی است.

اگر نشر را «سازکار» اداره کند و نه «فرد»، چنین اتفاق‌هایی نمی‌افتد. بدین‌گونه، در نبود ناشر، وراث حتی اگر تمایلی به اداره‌ی انتشارات نداشته باشند، می‌توانند آن را با عنوان کسب‌وکاری «پویا» و «سرپا» بفروشند، نه صرفاً ملک و میز و صندلی و کامپیوتر و چند صد قرارداد چاپ کتابش را.

فراموش نکنیم در تعطیلی مؤسسات نشر قضیه فراتر از مثلاً تعطیل شدن یک سقط‌فروشی یا کفاشی یا قنادی است؛ منافع صدها پدیدآور و هزاران کتاب ــ و در بازه‌‌ای بزرگ‌تر بخشی از منافع فرهنگی جامعه ــ با مؤسسه‌ی انتشاراتی گره خورده است.

فرض کنید ــ فرض است دیگر! ــ برای یک سفر یک ساله به ایستگاه فضایی انتخاب شده‌اید و آنجا هم ابزار ارتباط شغلی ندارید. اگر رفتید و برگشتید و همچنان چرخ‌های نشرتان داشت بدون مشکل خاصی می‌چرخید، «سازکارسازی» را خوب پیش برده‌اید، در غیر این صورت بدانید که بدون شما نشرتان، دیر یا زود، محکوم به «تعطیلی» یا، در خوش‌بینانه‌ترین حالت، «کم‌فروغی» است.

حسین جاوید
@Virastaar
ابراهیم گلستان در ۱۰۱ سالگی درگذشت.

او آخرین بازمانده‌ی نسل درخشان داستان‌نویسی ایران بود. چه دوستش داشته باشیم و چه نه، باید بپذیریم که سینما و ادبیات ایران یکی از مهم‌ترین چهره‌های تاریخش را از دست داد. اهمیت آثار او را آیندگان بیش از ما درخواهند یافت.

خدایش بیامرزاد که «جهان خورد و کارها راند».

حسین جاوید
@Virastaar
«کتاب صوتی» با «نمایشنامه‌‌ی‌ رادیویی» فرق دارد. کتاب صوتی را باید «روخوانی» کنند، نه اینکه «اجرا» کنند. همین نکته‌ی بدیهی را خیلی از تولیدکنندگان آثار صوتی متوجه نشده‌اند؛ این است که گوش‌ سپردن به کتاب‌های صوتی فارسی بیشتر شبیه گوش سپردن به رادیو است.

حسین جاوید
@Virastaar
دولت چنان ثبات اقتصادی‌ای ایجاد کرده که خودش هم نمی‌داند قیمت کالایی که وعده‌ی فروشش را می‌دهد چقدر است و حتی نمی‌تواند میزان تورم را پیش‌بینی کند!

ناشر‌ باید پول کاغذ را بدهد و در زمان نامعلوم و با قیمت نهایی نامعلوم آن را تحویل بگیرد!

راستی، خیلی از چاپخانه‌ها کاغذ پارس را قبول نمی‌کنند، چون تاب و پرز دارد و استهلاک دستگاه‌ها را بالا می‌برد. ما ترجیح می‌دهیم کاغذ خارجی باکیفیت بخریم، هرچند مقداری گران‌تر.

حسین جاوید
@Virastaar
Forwarded from کتاب سده
#سده منتشر کرد

#جعفرخان_از_فرنگ_آمده
#حسن_مقدم
قطع جیبی/ چاپ چهارم/ تابستان ۱۴۰۲/ ۴۹۰۰۰ تومان

#حسن_مقدم (۱۲۷۷ـ۱۳۰۴) از پیشگامان نمایشنامه‌نویسی مدرن فارسی است. #جعفرخان_از_فرنگ_آمده، مهم‌ترین نمایشنامه‌ی مقدم، در سال ۱۳۰۰ نوشته شد و در سال ۱۳۰۱ در تالار گراند هتل تهران (در لاله‌زار) به روی صحنه رفت. اجرای نمایشنامه با موفقیت بی‌نظیری مواجه گردید و نام جعفرخان بر سر زبان‌ها افتاد. در گذر روزگاران، نه‌تنها از اهمیت این اثر کاسته نشد، بلکه روزبه‌روز اعتبار آن فزونی یافت، تا جایی که امروزه آن را در ژانر خودش در کنار آثار ادبی جریان‌ساز قرن شمسی حاضر، یعنی #یکی_بود_یکی_نبود اثر جمالزاده، #افسانه‌‌ اثر نیما یوشیج و #تهران_مخوف اثر مشفق کاظمی، قرار می‌دهند.
اکنون، بعد از قریب به یک قرن، دوباره این نمایشنامه‌ی مهم در قالب یک کتاب مستقل به چاپ می‌رسد. این نسخه از روی نسخه‌ی چاپ سال ۱۳۰۱ مطبعه‌ی فاروس آماده شده و تلاش شده به لحاظ بصری حال‌وهوای همان نسخه را داشته باشد.
@SadePub
«تمرهندی» درختی است بومی آفریقا و سپس‌تر هندوستان. میوه‌اش، که با همین نام «تمرهندی» خوانده می‌شود، در غلاف درازی قرار گرفته و ترش‌مزه است و از دیرباز خواص دارویی هم برای آن متصور بوده‌اند. این درخت و میوه را «امله»، «املی» «انبله»، «خبجه»، «خرمای گجراتی» و «خرمای هندی» نیز نامیده‌اند.

برخی پنداشته‌اند «تمرهندی» با واژه‌ی فرانسوی «تمبر» در ارتباط است و بر اثر هم‌نشینی همخوان‌های «م» و «ب» به‌شکل «تمر» درآمده، درحالی‌که درواقع این «تمر» واژه‌ای عربی به معنی «خرما» است و کل واحد معنایی یعنی «خرمای هندی». این همان جزئی است که در معادل‌های Tamarind و Tamarindus indica دیده می‌شود.

بنا بر آنچه گفته شد، نام درست این درخت و میوه‌ی آن «تمرهندی» است (و نه «تمبر هندی» یا «تمبرهندی») و بین «تمر» و «هندی» نیز نیاز به فاصله نداریم و نوشتن آن به‌صورت «تمر هندی» نادرست است.

«دیگر ملینات که به آن‌ها توان داد تمرهندی است مع الجلنجبین و ترنجبین مع گلاب.» (مفرح القلوب، ارزانی)

«عبدالله گوید که چون اظفار من طولی پیدا کرد مأمون چیزی مانند تمرهندی به من داد.» (حبیب ‌السیر، خواندمیر)

«تمرهندی: نیک است صفرا را، و سرد است.» (فرخ‌نامه، جمالی یزدی)

حسین جاوید
@Virastaar
#پست_موقت

یک مؤسسه‌ی پژوهشی دولتی امکان جذب مترجم و ویراستار (با حداقل مدرک لیسانس) را به‌صورت «سرباز امریه» دارد.

اگر مترجم یا ویراستار حرفه‌ای هستید و گمان می‌کنید به کارتان می‌آید، به من پیام خصوصی بدهید تا اطلاعاتی را که دریافت کرده‌ام برای شما هم بفرستم.

نکته‌ی مهم: دقت بفرمایید که من هیچ‌گونه ارتباطی با مؤسسه ندارم و صرفاً به این دلیل اطلاع‌رسانی کردم که شاید گرهی از کار همکاری باز شود و دوران سربازی‌اش را این‌طور بگذراند.

حسین جاوید
@Virastaar
این روزها هر گوشه‌وکناری دکانی به عرضه‌ی قهوه مشغول است و کافه‌ها بخش زیادی از فضاهای تجاری را به خود اختصاص داده‌اند. خیلی‌ها هر روز قهوه می‌نوشند و ذائقه‌ی مردم دوباره دارد به قهوه‌نوشی خو می‌گیرد؛ چرا «دوباره»؟ ارجاعتان می‌دهم به صفحه‌ای از کتاب Agriculture in Qajar Iran (تصویر بالا) نوشته‌ی ویلم فلور.

تا پیش از دهه‌ی ۱۸۵۰ مردم ایران اغلب قهوه‌نوش بودند و چای در کشور کشت نمی‌شد. چای به همراه سماور و فنجان از روسیه به ایران وارد شد. کم‌کم کشت چای در لاهیجان و شهرهای دیگر آغاز شد و ایرانی‌ها چای‌نوش شدند و بیش از یک سده این عادت را پی گرفتند.

در کتاب قهوه‌خانه و قهوه‌خانه‌نشینی در ایران، نوشته‌ی علی بلوکباشی، اشاره شده که قهوه احتمالاً در سده‌های ۹ و ۱۰ هجری از سرزمین‌های اسلامی و امپراتوری عثمانی به ایران رسیده و قهوه‌نوشی تقریباً از دوره‌ی صفوی رواج یافته است.

بزرگ‌ترها حتماً به خاطر دارند که حتی با رواج چای‌نوشی، دهه‌ها همچنان پذیرایی با قهوه از رسوم متداول مراسم عزاداری بود و هنوز در جاهایی چون کرمان و یزد ادامه دارد.

قهوه‌نوشی ما ایرانی‌ها نوعی بازگشت به سنت‌های دیرین است.

حسین جاوید
@Virastaar
استادان دانشکده‌ی ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تهران، دهه‌‌های چهل و پنجاه شمسی

برخی از حضرات:

مهدی محقق، مجتبی مینوی، منوچهر مرتضوی، یحیی ماهیار نوابی، سید جعفر شهیدی، عباس زریاب خویی، محمدتقی دانش‌پژوه، ایرج افشار، محمدابراهیم باستانی پاریزی.

حسین جاوید
@Virastaar
در کتابنامه نیازی نیست که قبل از نام مؤسسات انتشاراتی از کلمه‌هایی مثل «نشر» یا «انتشارات» استفاده کنیم.

فروزانفر، بدیع‌الزمان (۱۳۵۸)، سخن و سخنوران، چاپ سوم، تهران: انتشارات خوارزمی.
فروزانفر، بدیع‌الزمان (۱۳۵۸)، سخن و سخنوران، چاپ سوم، تهران: خوارزمی.

دقت کنید که بعضی از ناشرها در مجوز رسمی نشرشان خودِ کلمه‌ی «نشر» آمده یا نام متفاوتی به نسبت نام مشهورشان دارند. مثلاً، «نشر نو» درواقع «فرهنگ نشر نو» است و «نی» و «ثالث» با نام‌های رسمی «نشر نی» و «نشر ثالث» مجوز گرفته‌اند. ملاک تشخیص نام رسمی ناشر همان چیزی است که در فیپای کتاب قید شده، نه آن نامی که ناشر با آن بازاریابی و تبلیغ می‌کند یا اسمی که لوگویش نشان می‌دهد.

شریفی، محمد (۱۳۸۷)، فرهنگ ادبیات فارسی، تهران: نو.
شریفی، محمد (۱۳۸۷)، فرهنگ ادبیات فارسی، تهران: فرهنگ نشر نو.

عابدی، کامیار (۱۳۷۵)، از مصاحبت آفتاب، تهران: ثالث.
عابدی، کامیار (۱۳۷۵)، از مصاحبت آفتاب، تهران: نشر ثالث.

حسین جاوید
@Virastaar
هر وقت «بهترین»، «پرمایه‌ترین»، «زیباترین»، «قوی‌ترین در ساخت فلان»، «کهن‌ترین»، «پرواژه‌ترین» و امثال این‌ها را در توصیف زبان فارسی یا هر زبان دیگری خواندید، شک نکنید گوینده‌‌ی سخن چهار تا کتاب زبان‌شناسی هم در عمرش ورق نزده! هر کس که می‌خواهد باشد!

حسین جاوید
@Virastaar
من امروز صبح رفتم سری به چاپخانه زدم، از آنجا به یکی از مؤسسات پخش رفتم و بعد هم رفتم وزارت ارشاد تا اعلام وصول یکی از کتاب‌هایمان را ثبت کنم. تنها بودم و هیچ موجود مذکر و مؤنثی در خودرویم نبود! حدود ساعت ۱۲ هم به دفتر کارم رسیدم و ماشین را گذاشتم در پارکینگ. در همین حال، آقایان کاشف به عمل آورده‌اند که ساعت ۱۲:۹ دقیقه‌ی امروز در خودروی منِ نیمه‌کچل «کشف حجاب» صورت گرفته و خودرویم باید توقیف شود! جالب‌تر این که من اصلاً نمی‌دانم «خ نامجو» کجاست و در مسیرم هم نبوده!

دیگر تردیدی ندارم اغلب گزارش‌های حجاب ساختگی یا دست‌کم اشتباه است و عده‌ای عزمشان را جزم کرده‌اند مردم را عاصی کنند و کشور را به پرتگاه برسانند.

ببخشید که بی‌ربط به مطالب کانال ویراستار بود.

ارادتمند همگی
حسین جاوید

@Virastaar
این تکه از متن پهلوی «خسرو قبادان و ریدک» به‌خوبی نشان می‌دهد در جامعه‌ی دوره‌ی ساسانی معیارهای زیبایی زنان چه بوده و مردان در پی چه اندام و رفتاری بوده‌اند:


«gōwēd rēdak kū anōšag bawēd zan-ē ān weh ī pad-menišn mard-dōst u-š abzōnīh rāy bālāy mayānǰīg u-š war pahn sar kūn gardan hambast u-š pāy kōtāh ud mayān bārīk ud azēr pāy wišādag angustān dagrand u-š handām narm ud *saxt āgand ud bēh pestān ud u-š nāxun wafrēn u-š gōnag anārgōn u-š čašm wādām-ēwēn ud lab wassadēn ud brūg tāg-dēs [dandān] spēd tarr ud hōšāb ud gēsū syā ud *rōšn drāz ud pad wistarag ī mardān *saxwan nē *ašarmīhā gōwēd.» (Jamasp-Asana, 1913, pp.34-35)


«گوید ریدک که انوشه باشید! آن زنی بهتر است که خردمند و مرددوست [باشد] و در مورد افزونی (= قد/ رشد) بالای او میانه [باشد] و بَرِ (= سینه‌ی) او پهن [باشد]، سر، کون، گردن شکیل [و موزون]، و پای او کوتاه، و میان (= کمر) باریک، و زیر پای گشاده (= گود)، انگشت [او] بلند، و اندامش نرم و سخت آگنده (= بسیار پُر و فربه)، و به‌پستان (= پستان مانند به)، و ناخن او برفین (= مانند برف سفید)، و گونه‌ی او انارگون (= چون انار) و چشم او بادام‌شکل (= مانند بادام)، و لب بُسدین (= مرجانی)، و ابرو طاقدیس (= کمانی)، دندان سپید، تر و خوشاب (= خوش‌آب‌ورنگ، تروتازه)، و گیسو سیاه و روشن (= براق) [و] بلند، و در بستر مردان سخن بی‌شرمانه نگوید.» (ترجمه‌ی فرزانه گشتاسب و نادیا حاجی‌پور)

(از باب مطایبه: گوییا مردان آریایی همیشه خوش‌سلیقه بوده‌اند!)

حسین جاوید
@Virastaar
خب، خیلی راحت می‌شود نوشت «خراب»!

حسین جاوید
@Virastaar
گاهی با بررسی «املا» می‌شود جامعه‌شناسی و روان‌شناسی و کارهای دیگر هم کرد. مثلاً، من وقتی به «آزربایجان» (به‌جای «آذربایجان»)، «کورد» (به‌جای «کرد»)، «تورک» (به‌جای «ترک») و ــ شاید این شاهکار باورتان نشود! ــ «لور» (به‌جای «لر») می‌رسم، می‌دانم که نباید وقتم را پای خواندن متن تلف کنم و نویسنده‌اش را هم نباید جدی بگیرم. به همین سادگی!

حسین جاوید
@Virastaar
هر جای دنیا می‌روی حسرت می‌خوری که چرا مسافری و نمی‌توانی از امکانات اجتماعی شهروندان آنجا استفاده کنی (فرضاً، باید بلیت فلان موزه را با بهای سه برابر بخری یا برای حمل‌ونقل عمومی پول بیشتری بدهی)؛ بعد اینجا با تلاش وزارت میراث فرهنگی می‌خواهند سیم‌کارت با اینترنت بدون فیلتر بدهند به گردشگران خارجی!

مسئولان مرتبط با این وزارتخانه بیجا می‌فرمایند مردمانی را که خودشان و پدرانشان هزاران سال در نجد ایران به‌سربلندی زیسته‌اند شهروند درجه‌دو حساب کنند و بیگانگان را نورچشمی.

حسین جاوید
@Virastaar
هیچ زبانی ذاتاً «سخت» یا «آسان» نیست؛ «سختی» و «آسانی» وقتی معنا می‌یابد که ما در جایگاه گویشور یک زبان دیگر ــ زبانی با ماهیت متفاوت، حوزه‌ی رواج متفاوت، خانواده‌ی زبانی متفاوت و ده‌ها و صدها تفاوت دیگر ــ به زبانی دیگرگون می‌نگریم و با خود می‌سنجیم که اگر بخواهیم آن زبان را بیاموزیم، چقدر زحمت و زمان در پیش داریم.

«سختی» و «آسانی» زبان‌ها مثل «دور» و «نزدیک» بودن فواصل است. اگر من بگویم «شیراز دور است» آیا این گزاره «قطعی» است؟ نه، صرفاً «نسبی» است؛ اگر در مشهد یا تهران نشسته باشم، بله، شیراز دور است، اما اگر در آباده یا اقلید باشم، یا اصلاً بگو در بوشهر، شیراز نزدیک است. پس درواقع شیراز نه دور است و نه نزدیک، بستگی دارد من کجا باشم!

بگذارید این‌طور پیش برویم: فرضاً یاد گرفتن «اسپانیولی» برای یک فرانسوی چقدر سخت است؟ یاد گرفتن «ترکی استانبولی» برای یک ترکمن ایرانی چه؟ یاد گرفتن «فرانسوی» برای یک ایتالیایی چه؟ حالا یاد گرفتن «فنلاندی» برای یک هندی چه؟ «هلندی» برای یک عرب عراقی چه؟ «سوئدی» برای یک اندونزیایی چه؟ ــ همه‌چیز «نسبی» نیست؟

یک مثال دیگر: منابع غیرآکادمیک از «چینی ماندارین» به‌عنوان یکی از، به قول خودشان، «سخت‌ترین زبان‌های دنیا» نام می‌برند. آیا فرضاً کودکان چینی به‌جای دو سالگی، در چهار سالگی زبان باز می‌کنند، چون باید زبانی «سخت‌تر» را یاد بگیرند؟! یا مثلاً اهالی فلان قبیله در آمازون که به یک زبان بومی محلی با ویژگی‌هایی بسیار نادر نسبت به دیگر زبان‌ها سخن می‌گویند از گویشوران بومی زبان انگلیسی مهارت زبانی بیشتری دارند؟!

پس به یاد داشته باشید که «فلان زبان سخت است» و «بهمان زبان آسان است» گزاره‌‌های درست زبان‌شناختی نیست.

حسین جاوید
@Virastaar
2024/10/03 02:41:32
Back to Top
HTML Embed Code: