Telegram Web Link
بی تو
خودم را بیابان غریبی احساس می‌کنم
که باد را به وحشت می‌اندازد
جویبار نازکی
که تنها یک پنجم ماه را دیده‌است

زیباترین درختان کاج را حتی
زنان غمگینی احساس می‌کنم
که بر گوری گمنام مویه می‌کنند

آه
غربت با من همان کار را می‌کند
که موریانه با سقف
که ماه با کتان
که سکته قلبی با ناظم حکمت

گاهی به آخرین پیراهنم فکر می‌کنم
که مرگ در آن رخ می‌دهد
پیراهنم بی تو آه
سرم بی تو آه
دستم بی تو آه
دستم در اندیشۀ دست تو از هوش می‌رود
ساعت ده است
و عقربه‌ها با دو انگشت هفتی را نشان می‌دهند
که به سمت چپ قلب فرو می‌افتد.

غلامرضا بروسان

■ شعرخوانی
@Reading_poem
این آگهی جذبِ دستیارِ نویسنده برای پروژه‌های حرفه‌ییِ فیلم و سریال است.

اگر تجربه‌ی فیلمنامه‌نویسی دارید،
دانشجو یا تحصیل کرده‌ی ادبیات نمایشی و یا فیلمنامه‌نویسی هستید و یا دور‌ه‌های  آموزشی را گذرانده و خود را آماده‌ی چالشِ نوشتن حرفه‌یی برای سینما و سریال‌های تلویزیونی و نمایش خانگی می‌دانید، می‌توانید عضوی از یک گروه نویسندگان
[با دستمزد] باشید.

اگر مایل به همکاری هستید، می‌توانید با آی‌دی زیر ارتباط گرفته و مختصری از سوابقِ کاری خود را ارسال کنید.

@ali_yd_88
با ورژن‌های قدیمیِ خودت مهربان باش. آن‌ها آنچه را که تو اکنون می‌دانی، نمی‌دانستند.

ناشناس

■ شعرخوانی
@Reading_poem
■ شعرخوانی
@Reading_poem
باور نمی کند دل من مرگ خویش را
نه،نه من اين يقين را باور نمي كنم
تا همدم من است نفس هاي زندگي
من با خيال مرگ دمي سر نمي كنم
آخر چگونه گل خس وخاشاك ميشود؟
آخر چگونه اينهمه روياي نونهال
نگشوده گل هنوز، ننشسته در بهار
مي پژمرد به جان من وخاك ميشود
در من چه وعده هاست، در من چه هجرهاست
در من چه دست ها به دعا مانده روز وشب
اينها چه ميشود؟
آخر چگونه اينهمه عشاق بي شمار
آواره از ديار، يكروز بيصدا
در كوره راه ها همه خاموش ميشوند
باور كنم كه دختركان سفيد بخت
بي وصل ونامراد
بالاي بام ها وكنار دريچه ها
چشم انظار يار،سيه پوش ميشوند
باور كنم كه عشق نهان ميشود به گور
بي آنكه سركشد گل عصيانيش زخاك
باور كنم كه دل، روزي نمي تپد
نفرين برين دروغ،دروغ هراسناك
پل مي كشد به ساحل آينده شعر من
تا رهروان سرخوشي از آن گذرند
پيغام من به بوسه لب ها ودست ها
پرواز مي كند
باشد كه عاشقان به چنين پيك آشتي
يكره نظر كنند
در كاوش پياپي لب ها ودست هاست
كاين نقش آدمی
بر لوحه زمان، جاويد ميشود
اين ذره ذره گرمي خاموش وار ما
يك روز بي‌گمان
سر مي زندزجايي وخورشيد ميشود
تا دوست داريم، تادوست دارمت
تا اشك ما به گونه هم مي چكد زمهر
تا هست در زمانه يكي جان دوستدار
كي مرگ مي تواند
نام مرا بروبد از ياد روزگار؟
بسيار گل كه از كف من برده است ياد
اما من غمين
گل هاي ياد كس را پرپرنمي كنم
من مرگ هيچ عزيزي را، باور نمي كنم
مي ريزد عاقبت، يكروز برگ من
يكروز چشم من هم در خواب ميشود
زين خواب چشم هيچكس را گريزي نيست
اما درون باغ
همواره عطر باور من در هوا پر است

سیاوش کسرایی

■ شعرخوانی
@Reading_poem
آنگونه مست بودم
که از تمام دنیا
تنها دلم هوای تو را کرده بود...

#حسین_منزوی

■ شعرخوانی
@Reading_poem
تو اولین پیامبر زنِ تاریخی
و من اولین مردِ مومن به تو
که اعجاز تنت
مرا بی هیچ ثوابی
روی همین زمین بیمار
رستگار می کند

#جلال_حاجی_زاده

■ شعرخوانی
@Reading_poem
گریستم
برای ما، که پاییز نیامده ریختیم..

معین دهاز


■ شعرخوانی
@Reading_poem
ماندن یا نماندن
سئوال این است
آی که چشم‌های تو می‌گویند؛ بمان
می‌مانم
حتما اگر جهان را
بر شانه‌های خسته‌ی من
آوار کرده باشی

حسین منزوی

■ شعرخوانی
@Reading_poem
و خداحافظی‌اش
آنچنان چلچله سان است که من می‌خواهم،
دائماً باز بگوید که "خداحافظ"
اما نرود


رضا براهنی

■ شعرخوانی
@Reading_poem
روزها بی‌امان می‌گذرند
و فرو می‌ریزد دستخط تو
از حواشیِ نامه‌های قدیمی،

نقش سرخابیِ بوسه‌ات
کنار امضای رنگ‌پریده
گل سرخی است در برف.

عباس صفاری

■ شعرخوانی
@Reading_poem
چه کسی می‌فهمد
درد غنچه را
به هنگام شکفتن

| عباس کیارستمی |

■ شعرخوانی
@Reading_poem
چنان گرفته ترا بازوان پیچکی‌ام
که گویی از تو جدا نه که با تو من یکی‌ام

نه آشنایی ام امروزی است با تو همین
که می شناسمت از خوابهای کودکی‌ام

عروسوار خیال منی که آمده ای
دوباره باز به مهمانی عروسکی ام

همین نه بانوی شعر منی که مدحت تو
به گوش می رسد از بانگ چنگ رودکی‌ام

نسیم و نخ بده از خاک تا رها بشود
به یک اشاره ی تو روح بادباکی‌ام

چه برکه ای تو که تا آب، آبی است در آن
شناور است همه تار و پود جلبکی‌ام

به خون خود شوم آبروی عشق آری
اگر مدد برساند سرشت بابکی‌ام

کنار تو نفسی با فراغ دل بکشم
اگر امان بدهد سرنوشت بختکی‌ام

حسین منزوی

■ شعرخوانی
@Reading_poem
ما نیز می‌خواهیم
چون درختی باشیم
پا بر جا
و با دست‌های خود همواره
آسمان را نوازش کنیم
ولی زمین زیر پای ما
می لغزد
و آسمان
در دست‌های ما می‌شکند

#بیژن_جلالی

■ شعرخوانی
@Reading_poem
شمش به دردناکی شب‌ها بود
شب‌های دم گرفته‌ی توفانی
زیبایی غریب غمینی داشت
چون ترمه‌های کهنه‌ی ایرانی...

#نصرت_رحمانی


■ شعرخوانی
@Reading_poem
هرگز کاری شگفت‌تر
از کشف تو نداشته‌ام
هرگز چیزی مرا این‌گونه
شاد نکرده بود
که در تلألو طلوع لبخندت
ماه شدم.

عباس معروفی

■ شعرخوانی
@Reading_poem
«پس از من، کسی اگر‌ تو را ببوسد روی لب‌هایت تاکستانی خواهد یافت که من کاشته‌ام.»
نزارقبانی

■ شعرخوانی
@Reading_poem
تو می‌دانی
که از مرگ نمی‌ترسم
فقط حیف است
هزار سال بخوابم
و خواب تو را نبینم.

عباس معروفی

■ شعرخوانی
@Reading_poem
سرم از آستانه‌ات خالی ست
جای من روی شانه‌ات خالی ست
تا ابد نیستی و با این حال
تا ابد با تو رو به رو هستم …

حسین صفا

■ شعرخوانی
@Reading_poem
2024/09/23 21:26:26
Back to Top
HTML Embed Code: