مرا میبینی و هر دَم زیادَت میکنی دَردَم
تو را میبینم و میلم زیادَت میشود هر دَم
به سامانم نمیپرسی، نمیدانم چه سر داری
به درمانم نمیکوشی، نمیدانی مگر دردم؟
نه راه است این که بُگذاری مرا بر خاک و بُگریزی
گُذاری آر و بازم پرس تا خاکِ رَهَت گردم
ندارم دستت از دامن، به جز در خاک و آن دَم هَم
که بر خاکم روان گَردی بگیرد دامنت گَردم
فرو رفت از غمِ عشقت دَمَم دَم میدهی تا کی؟
دَمار از من برآوردی نمیگویی برآوردم
شبی دل را به تاریکی ز زلفت باز میجُستم
رُخَت میدیدم و جامی هلالی باز میخوردم
کشیدم در بَرَت ناگاه و شد در تابِ گیسویت
نهادم بر لبت لب را و جان و دل فِدا کردم
تو خوش میباش با حافظ، برو گو خصم جان میده
چو گرمی از تو میبینم، چه باک از خصمِ دَم سَردم
| حضرت حافظ |
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
تو را میبینم و میلم زیادَت میشود هر دَم
به سامانم نمیپرسی، نمیدانم چه سر داری
به درمانم نمیکوشی، نمیدانی مگر دردم؟
نه راه است این که بُگذاری مرا بر خاک و بُگریزی
گُذاری آر و بازم پرس تا خاکِ رَهَت گردم
ندارم دستت از دامن، به جز در خاک و آن دَم هَم
که بر خاکم روان گَردی بگیرد دامنت گَردم
فرو رفت از غمِ عشقت دَمَم دَم میدهی تا کی؟
دَمار از من برآوردی نمیگویی برآوردم
شبی دل را به تاریکی ز زلفت باز میجُستم
رُخَت میدیدم و جامی هلالی باز میخوردم
کشیدم در بَرَت ناگاه و شد در تابِ گیسویت
نهادم بر لبت لب را و جان و دل فِدا کردم
تو خوش میباش با حافظ، برو گو خصم جان میده
چو گرمی از تو میبینم، چه باک از خصمِ دَم سَردم
| حضرت حافظ |
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
خورشید کارش این است
بفهمد چه چیزی به زمین اضافه شده
چه چیزی کم شده است
چه کسی کنار چه کسی ایستاده
جای چه کسی
کنار چه کسی خالی است
خورشید سایه ها را میشمارد
خورشید
که سایه ات را کم آورده در کنار سایه ام
سایه ام که بیشتر به زخم شبیه است تا انسان
چه سایه های عمیقی در تنم دارم
چه سایه هایی
آیا کسی سایه ی قلبی را تا به حال دیده است!
پنجره را باز میکنم
تا باد به بازیاش ادامه دهد
باد که به جای خالی موهایت میوزد
شب را باز میکنم
که به تاریکی اتاقم اضافه شود
که جای خالی موهایت را در مربع اتاق اضافه کند
جایت خالی است
و هیچ کلمه ای به پایت نمیرسد
جایت خالی است
و من کوهی که به کوهی نمیرسد
جایت خالی است
و رودخانه
صدای تو بود
وقتی که اسمم را صدا میزدی
جایت خالی است
و من آدرس طبیعت را گم کردهام!
امیرحسین حسینزاده
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
بفهمد چه چیزی به زمین اضافه شده
چه چیزی کم شده است
چه کسی کنار چه کسی ایستاده
جای چه کسی
کنار چه کسی خالی است
خورشید سایه ها را میشمارد
خورشید
که سایه ات را کم آورده در کنار سایه ام
سایه ام که بیشتر به زخم شبیه است تا انسان
چه سایه های عمیقی در تنم دارم
چه سایه هایی
آیا کسی سایه ی قلبی را تا به حال دیده است!
پنجره را باز میکنم
تا باد به بازیاش ادامه دهد
باد که به جای خالی موهایت میوزد
شب را باز میکنم
که به تاریکی اتاقم اضافه شود
که جای خالی موهایت را در مربع اتاق اضافه کند
جایت خالی است
و هیچ کلمه ای به پایت نمیرسد
جایت خالی است
و من کوهی که به کوهی نمیرسد
جایت خالی است
و رودخانه
صدای تو بود
وقتی که اسمم را صدا میزدی
جایت خالی است
و من آدرس طبیعت را گم کردهام!
امیرحسین حسینزاده
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
حقیقت دارد
تو را دوست دارم!
در این باران
میخواستم تو
در انتهای خیابان نشسته باشی،
من عبور کنم، سلام کنم.
لبخند تو را در باران میخواستم.
| احمدرضا احمدی |
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
تو را دوست دارم!
در این باران
میخواستم تو
در انتهای خیابان نشسته باشی،
من عبور کنم، سلام کنم.
لبخند تو را در باران میخواستم.
| احمدرضا احمدی |
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
من دوست داشتم که صورت زیبایی را
بر روی سینهام بگذارم
و بمیرم
اما چنین نشد و نخواهد شد
هستی خسیستر از اینهاست...
| رضا براهنی |
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
بر روی سینهام بگذارم
و بمیرم
اما چنین نشد و نخواهد شد
هستی خسیستر از اینهاست...
| رضا براهنی |
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
ما چون ز دری پای کشیدیم، کشیدیم
امید ز هر کس که بریدیم،بریدیم
دل نیست کبوتر که چو برخاست نشیند
از گوشه بامی که پریدیم، پریدیم
رم دادن صید خود از آغاز غلط بود
حالا که رماندی و رمیدیم،رمیدیم
نام تو که باغ اِرَم و روضه خلد است
انگار که دیدیم ندیدیم،ندیدیم
صد باغ بهار است و صلای گل و گلشن
گر میوه یک باغ نچیدیم،نچیدیم
سر تا به قدم تیغ دعاییم و تو غافل
هان واقف دم باش رسیدیم، رسیدیم
وحشی سبب دوری و این قسم سخنها
آن نیست که ما هم نشنیدیم، شنیدیم
وحشی بافقی
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
امید ز هر کس که بریدیم،بریدیم
دل نیست کبوتر که چو برخاست نشیند
از گوشه بامی که پریدیم، پریدیم
رم دادن صید خود از آغاز غلط بود
حالا که رماندی و رمیدیم،رمیدیم
نام تو که باغ اِرَم و روضه خلد است
انگار که دیدیم ندیدیم،ندیدیم
صد باغ بهار است و صلای گل و گلشن
گر میوه یک باغ نچیدیم،نچیدیم
سر تا به قدم تیغ دعاییم و تو غافل
هان واقف دم باش رسیدیم، رسیدیم
وحشی سبب دوری و این قسم سخنها
آن نیست که ما هم نشنیدیم، شنیدیم
وحشی بافقی
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
گفتی: غزل بگو! چه بگویم؟ مجال کو؟
شیرین من، برای غزل شور و حال کو؟
پر میزند دلم به هوای غزل، ولی
گیرم هوای پر زدنم هست، بال کو؟
گیرم به فال نیک بگیرم بهار را
چشم و دلی برای تماشا و فال کو؟
تقویم چارفصل دلم را ورق زدم
آن برگهای سبزِِ سرآغاز سال کو؟
رفتیم و پرسش دل ما بیجواب ماند
حال سؤال و حوصلهی قیل و قال کو؟
قیصر امین پور
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
شیرین من، برای غزل شور و حال کو؟
پر میزند دلم به هوای غزل، ولی
گیرم هوای پر زدنم هست، بال کو؟
گیرم به فال نیک بگیرم بهار را
چشم و دلی برای تماشا و فال کو؟
تقویم چارفصل دلم را ورق زدم
آن برگهای سبزِِ سرآغاز سال کو؟
رفتیم و پرسش دل ما بیجواب ماند
حال سؤال و حوصلهی قیل و قال کو؟
قیصر امین پور
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
درون هر کسی نغمهای هست
که او را این سو و آن سو میدواند
تا نیزنی بیاید که
نغمهی او را بنوازد
و او خودش را
در نغمهی خویش فراموش کند.
- بیژن الهی
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
که او را این سو و آن سو میدواند
تا نیزنی بیاید که
نغمهی او را بنوازد
و او خودش را
در نغمهی خویش فراموش کند.
- بیژن الهی
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
ای عشق همه بهانه از توست
من خامشم این ترانه از توست
آن بانگ بلند صبحگاهی
وین زمزمه ی شبانه از توست
من انده خویش را ندانم
این گریه ی بی بهانه از توست
ای آتش جان پاکبازان
در خرمن من زبانه از توست
افسون شده ی تو را زبان نیست
ور هست همه فسانه از توست
کشتی مرا چه بیم دریا ؟
طوفان ز تو و کرانه از توست
گر باده دهی و گرنه ، غم نیست
مست از تو ، شرابخانه از توست
می را چه اثر به پیش چشمت ؟
کاین مستی شادمانه از توست
پیش تو چه توسنی کند عقل ؟
رام است که تازیانه از توست
من می گذرم خموش و گمنام
آوازه ی جاودانه از توست
چون سایه مرا ز خاک برگیر
کاینجا سر و آستانه از توست
هوشنگ ابتهاج
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
من خامشم این ترانه از توست
آن بانگ بلند صبحگاهی
وین زمزمه ی شبانه از توست
من انده خویش را ندانم
این گریه ی بی بهانه از توست
ای آتش جان پاکبازان
در خرمن من زبانه از توست
افسون شده ی تو را زبان نیست
ور هست همه فسانه از توست
کشتی مرا چه بیم دریا ؟
طوفان ز تو و کرانه از توست
گر باده دهی و گرنه ، غم نیست
مست از تو ، شرابخانه از توست
می را چه اثر به پیش چشمت ؟
کاین مستی شادمانه از توست
پیش تو چه توسنی کند عقل ؟
رام است که تازیانه از توست
من می گذرم خموش و گمنام
آوازه ی جاودانه از توست
چون سایه مرا ز خاک برگیر
کاینجا سر و آستانه از توست
هوشنگ ابتهاج
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
رفتم اما دل من مانده بر دوست هنوز
میبرم جسمی و دل در گرو اوست هنوز
بگذارید بآغوش غم خویش روم
بهتر از غم بجهان نیست مرا دوست هنوز
گرچه با دوری او زندگیم نیست ولی
یاد او میدمدم جان به رگ و پوست هنوز
همچو گل یکنفسم جا بسرسینه گرفت
سینه ی غمزده زآن خاطره خوشبوست هنوز
رشته ی مهر و وفا شکر که از دست نرفت
برسر شانه ی من تاری از آن موست هنوز
بعد یکعمر که با او بوفا سر کردم
با که این دردبگویم؟ که جفاجوست هنوز
تادل ناله ی جانسوز بر آرم همه عمر
همچو چنگم سر غم بر سر زانوست هنوز
با همه زخم که سیمین بدل از اودارد
میکشد نعره که آرام دلم اوست هنوز
| سیمین بهبهانی |
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
میبرم جسمی و دل در گرو اوست هنوز
بگذارید بآغوش غم خویش روم
بهتر از غم بجهان نیست مرا دوست هنوز
گرچه با دوری او زندگیم نیست ولی
یاد او میدمدم جان به رگ و پوست هنوز
همچو گل یکنفسم جا بسرسینه گرفت
سینه ی غمزده زآن خاطره خوشبوست هنوز
رشته ی مهر و وفا شکر که از دست نرفت
برسر شانه ی من تاری از آن موست هنوز
بعد یکعمر که با او بوفا سر کردم
با که این دردبگویم؟ که جفاجوست هنوز
تادل ناله ی جانسوز بر آرم همه عمر
همچو چنگم سر غم بر سر زانوست هنوز
با همه زخم که سیمین بدل از اودارد
میکشد نعره که آرام دلم اوست هنوز
| سیمین بهبهانی |
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
عشق را من به تو میآموزم،
انزوا را نیز...
با تمام تپش قلبت خویش را بفکن!
در ته خاطرهای متروک، و به آن دلخوش باش.
هوشنگ چالنگی
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
انزوا را نیز...
با تمام تپش قلبت خویش را بفکن!
در ته خاطرهای متروک، و به آن دلخوش باش.
هوشنگ چالنگی
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
پیش بیا! پیش بیا! پیشتر!
تا که بگویم غم دل بیشتر
دوست ترت دارم از هر چه دوست
ای تو به من از خود من خویشتر
دوست تراز آنکه بگویم چقدر
بیشتر از بیشتر از بیشتر
داغ تو را از همه داراترم
درد تو را از همه درویشتر
هیچ نریزد به جز از نام تو
بر رگِ من گر بزنی نیشتر
فوت و فن عشق به شعرم ببخش
تا نشود قافیه اندیشتر
قیصر امین پور
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
تا که بگویم غم دل بیشتر
دوست ترت دارم از هر چه دوست
ای تو به من از خود من خویشتر
دوست تراز آنکه بگویم چقدر
بیشتر از بیشتر از بیشتر
داغ تو را از همه داراترم
درد تو را از همه درویشتر
هیچ نریزد به جز از نام تو
بر رگِ من گر بزنی نیشتر
فوت و فن عشق به شعرم ببخش
تا نشود قافیه اندیشتر
قیصر امین پور
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
.
برداشت آسمان را
چون کاسهای کبود
و صبحِ سرخ را
لاجرعه سرکشید
آنگاه
خورشید در تمامِ وجودش طلوع کرد
| هوشنگ ابتهاج |
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
برداشت آسمان را
چون کاسهای کبود
و صبحِ سرخ را
لاجرعه سرکشید
آنگاه
خورشید در تمامِ وجودش طلوع کرد
| هوشنگ ابتهاج |
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
شب منم فتاده به گرد سرای تو
تا روز آه و ناله کنم از برای تو
روزی که ذره ذره شود استخوان من
باشد هنوز در دل تنگم هوای تو
هرگز شب وصال تو روزی نشد مرا
ای وای بر کسی که بود مبتلای تو
جان را روان برای تو خواهم نثار کرد
دستم نمی دهد که نهم سر به پای تو
جانا، بیا ببین تو شکسته دلی من
عمری گذشته است منم آشنای تو
بر حال زار من نظری کن ز روی لطف
تو پادشاه حسنی و خسرو گدای تو
| امیرخسرو دهلوی |
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
تا روز آه و ناله کنم از برای تو
روزی که ذره ذره شود استخوان من
باشد هنوز در دل تنگم هوای تو
هرگز شب وصال تو روزی نشد مرا
ای وای بر کسی که بود مبتلای تو
جان را روان برای تو خواهم نثار کرد
دستم نمی دهد که نهم سر به پای تو
جانا، بیا ببین تو شکسته دلی من
عمری گذشته است منم آشنای تو
بر حال زار من نظری کن ز روی لطف
تو پادشاه حسنی و خسرو گدای تو
| امیرخسرو دهلوی |
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
چه سفر درازی کردم
در اندوه
و چون باز آمدم
روح عریانی
دیدم
در انتهای افق
و خود را در اندوه خود
بازشناختم.
| بیژن جلالی |
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
در اندوه
و چون باز آمدم
روح عریانی
دیدم
در انتهای افق
و خود را در اندوه خود
بازشناختم.
| بیژن جلالی |
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
دوباره می نویسمت کنارِ بیت آخرم
وچکه چکه می چکم به سطر های دفترم
تو تازیانه می زنی به زخمه ی خیال من
من آب و دانه می دهم به خوش خیالِ باورم
تو مثل ماهِ برکه ای و من غریق مست شب
دوباره تو دوباره من شناوری، شناورم
شنیده ام ز پنجره سراغ من گرفته ای؟
هنوز مثل قاصدک میانِ کوچه پرپرم
گلایه از قفس کمی،کمی عجیب می رسد
خودم قفس خریده ام برای این کبوترم
شبی به خواب دیدمت میانِ تنگِ کوچه ها
قدم زنان قدم زنان تو را به خانه می برم
غزل به خواب می رود به انتها رسیده ام
تمام من چکیده شد کنارِ بیت آخرم
| حسین منزوی |
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
وچکه چکه می چکم به سطر های دفترم
تو تازیانه می زنی به زخمه ی خیال من
من آب و دانه می دهم به خوش خیالِ باورم
تو مثل ماهِ برکه ای و من غریق مست شب
دوباره تو دوباره من شناوری، شناورم
شنیده ام ز پنجره سراغ من گرفته ای؟
هنوز مثل قاصدک میانِ کوچه پرپرم
گلایه از قفس کمی،کمی عجیب می رسد
خودم قفس خریده ام برای این کبوترم
شبی به خواب دیدمت میانِ تنگِ کوچه ها
قدم زنان قدم زنان تو را به خانه می برم
غزل به خواب می رود به انتها رسیده ام
تمام من چکیده شد کنارِ بیت آخرم
| حسین منزوی |
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
ای روز آفتابی!
ای مثل چشمهای خدا آبی!
ای روزِ آمدن!
ای مثل روزْ آمدنت روشن!
اين روزها که میگذرد،
هر روز در انتظار آمدنت هستم!
اما
با من بگو که آيا،
من نيز در روزگار آمدنت هستم؟
| قیصر امینپور |
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
ای مثل چشمهای خدا آبی!
ای روزِ آمدن!
ای مثل روزْ آمدنت روشن!
اين روزها که میگذرد،
هر روز در انتظار آمدنت هستم!
اما
با من بگو که آيا،
من نيز در روزگار آمدنت هستم؟
| قیصر امینپور |
■ شعرخوانی
● @Reading_poem