Telegram Web Link
.
تنهایی مرا برگزیده است
و در رگ‌های من دویده است
چون خون من
و در نگاهم نشسته است
و در کلامم شکفته است
چون شعر

بیژن جلالی

■ شعرخوانی
@Reading_poem
اگر تو برفکنی در میان شهر نقاب
هزار مؤمن مخلص درافکنی به عقاب

که را مجال نظر بر جمال میمونت
بدین صفت که تو دل می‌بری ورای حجاب

درون ما ز تو یک دم نمی‌شود خالی
کنون که شهر گرفتی روا مدار خراب

به موی تافته پای دلم فروبستی
چو موی تافتی ای نیکبخت روی متاب

تو را حکایت ما مختصر به گوش آید
که حال تشنه نمی‌دانی ای گل سیراب

اگر چراغ بمیرد صبا چه غم دارد
و گر بریزد کتان چه غم خورد مهتاب

دعات گفتم و دشنام اگر دهی سهل است
که با شکردهنان خوش بود سؤال و جواب

کجایی ای که تعنت کنی و طعنه زنی
تو بر کناری و ما اوفتاده در غرقاب

اسیر بند بلا را چه جای سرزنش است
گرت معاونتی دست می‌دهد دریاب

اگر چه صبر من از روی دوست ممکن نیست
همی‌کنم به ضرورت چو صبر ماهی از آب

تو باز دعوی پرهیز می‌کنی سعدی
که دل به کس ندهم کل مدع کذاب

| سعدی |

■ شعرخوانی
@Reading_poem
.
دارم سخنی با تو و گفتن نتوانم
وین درد نهان سوز نهفتن نتوانم
تو گرم سخن گفتن و از جام نگاهت
من مست چنانم كه شنفتن نتوانم

محمدرضاشفیعی کدکنی


■ شعرخوانی
@Reading_poem
چه کسی می‌داند
درد غنچه را
به هنگام شکفتن؟

عباس کیارستمی

■ شعرخوانی
@Reading_poem
از زمزمــــه دلتنگیم، از همهمــه بیزاریم
نه طاقت خاموشی، نه تاب سخن داریم

آوار پریشانــی‌ست ، رو ســوی چـــه بگریزیم؟
هنگامه ی حیرانی‌ ست، خود را به که بسپاریم؟

تشویش هزار " آیا"، وسواس هزار "اما"
کوریم و نمی‌بینیم ، ورنه همه بیماریم

دوران شکوه بـــاغ از خاطرمان رفتــه‌ ست
امروز که صف در صف خشکیده و بی‌باریم

دردا کــه هدر دادیم آن ذات گرامی را
تیغیم و نمی‌ بریم، ابریم و نمی‌ باریم

ما خویش ندانستیم بیداریمان از خواب
گفتند کــه بیدارید؟ گفتیم کـه بیداریم

من راه تــو را بسته، تـــو راه مرا بسته
امید رهایی نیست وقتی همه دیواریم
| حسین منزوی |

■ شعرخوانی
@Reading_poem
تو را به ترانه‌ها بخشیدم
به صدای موسیقی
به سکوت شکوفه‌ها
که به میوه بدل می‌شوند
و از دستم می‌چینند
تو را به ترانه‌ها بخشیدم
با من نمان!
عمر هیچ درختی ابدی نیست
باید به جدایی از زندگی عادت کرد...

| شمس لنگرودی |


■ شعرخوانی
@Reading_poem
نوبهار است در آن کوش که خوشدل باشی
که بسی گل بدمد باز و تو در گل باشی

من نگویم که کنون با که نشین و چه بنوش
که تو خود دانی اگر زیرک و عاقل باشی

چنگ در پرده همین می‌دهدت پند ولی
وعظت آن گاه کند سود که قابل باشی

در چمن هر ورقی دفتر حالی دگر است
حیف باشد که ز کار همه غافل باشی

نقد عمرت ببرد غصه دنیا به گزاف
گر شب و روز در این قصه مشکل باشی

گر چه راهیست پر از بیم ز ما تا بر دوست
رفتن آسان بود ار واقف منزل باشی

حافظا گر مدد از بخت بلندت باشد
صید آن شاهد مطبوع شمایل باشی


حافظ
■ شعرخوانی
@Reading_poem
آه ای همیشه دورتر از خورشید!
در من طلوع کن،
در من چنان بتاب که آیینه‌ام کنی،
در من چنان بتاب که آب روان شوم...

"نادر نادرپور"

■ شعرخوانی
@Reading_poem
کاروانی شکر از مصر به شیراز آید
اگر آن یار سفرکرده ما بازآید

گو تو بازآی که گر خون منت در خورد است
پیشت آیم چو کبوتر که به پرواز آید

نام و ننگ و دل و دین گو برود این مقدار
چیست تا در نظر عاشق جانباز آید

من خود این سنگ به جان می‌طلبیدم همه عمر
کاین قفس بشکند و مرغ به پرواز آید

اگر این داغ جگرسوز که بر جان من است
بر دل کوه نهی سنگ به آواز آید

من همان روز که روی تو بدیدم گفتم
هیچ شک نیست که از روی چنین ناز آید

هر چه در صورت عقل آید و در وهم و قیاس
آن که محبوب من است از همه ممتاز آید

گر تو بازآیی و بر ناظر سعدی بروی
هیچ غم نیست که منظور به اعزاز آید

سعدی
■ شعرخوانی
@Reading_poem
.
من نمی‌دانم چرا هر کسی را صدا کردم
هر کس را دوست داشتم
ناگهان در خم کوچه گم شد.

احمدرضااحمدی


■ شعرخوانی
@Reading_poem
دیده دریا کنم و صبر به صحرا فکنم
وندر این کار دل خویش به دریا فکنم

از دل تنگ گنهکار برآرم آهی
کآتش اندر گنه آدم و حوا فکنم

مایهٔ خوشدلی آنجاست که دلدار آنجاست
می‌کنم جهد که خود را مگر آنجا فکنم

بگشا بند قبا ای مه خورشید کلاه
تا چو زلفت سر سودا زده در پا فکنم

خورده‌ام تیر فلک باده بده تا سرمست
عقده در بند کمرترکش جوزا فکنم

جرعهٔ جام بر این تخت روان افشانم
غلغل چنگ در این گنبد مینا فکنم

حافظا تکیه بر ایام چو سهو است و خطا
من چرا عشرت امروز به فردا فکنم

حافظ



■ شعرخوانی
@Reading_poem
تو به من خنديدی و نمی‌دانستی
من به چه دلهره از باغچه همسايه
سيب را دزديدم
باغبان از پی من تند دويد
سيب را دست تو ديد
غضب آلود به من كرد نگاه
سيب دندان زده از دست تو افتاد به خاک
و تو رفتی و هنوز،
سالهاست كه در گوش من آرام آرام
خش خش گام تو تكرار كنان
می‌دهد آزارم
و من انديشه كنان
غرق در اين پندارم
كه چرا
خانه ی كوچک ما
سيب نداشت
-
| حمید مصدق |

■ شعرخوانی
@Reading_poem
ای عشق زمین و آسمان آیه ی توست
بنیاد ستون بی ستون پایه ی توست

چون رهگذری خسته که می آساید
آسایش آفتاب در سایه ی توست

قیصر امین‌پور


■ شعرخوانی
@Reading_poem
.
ما همدیگر را
آن‌چنان زود شناختیم
که خودمان را این‌چنین
دیر پیدا کردیم
ما در ایستگاهی که قرار بود
با خودمان سفر کنیم
همسفر شدیم و
خودمان را ترک کردیم.

| سیدمحمدمرکبیان |


■ شعرخوانی
@Reading_poem
خوش خرامان می‌روی ای جان جان بی‌من مرو
ای حیات دوستان، در بوستان بی‌من مرو

ای فلک، بی‌من مگرد و ای قمر، بی‌من متاب
ای زمین، بی‌من مروی و ای زمان، بی‌من مرو

این جهان با تو خوش است و آن جهان با تو خوش است
این جهان بی‌من مباش و آن جهان بی‌من مرو

ای عیان بی‌من مدان و ای زبان، بی‌من مخوان
ای نظر، بی‌من مبین و ای روان، بی‌من مرو

شب ز نور ماه روی خویش را بیند سپید
من شبم تو ماه من بر آسمان بی‌من مرو

خار ایمن گشت ز آتش در پناه لطف گل
تو گلی من خار تو در گلستان بی‌من مرو

در خم چوگانت می‌تازم چو چشمت با من است
همچنین در من نگر بی‌من مران بی‌من مرو

چون حریف شاه باشی ای طرب بی‌من منوش
چون به بام شه رَوی، ای پاسبان بی‌من مرو

وای آن کس کو در این ره بی‌نشان تو رود
چو نشان من تویی ای بی‌نشان بی‌من مرو

وای آن کو اندر این ره می‌رود بی‌دانشی
دانش راهم تویی ای راه دان بی‌من مرو

دیگرانت عشق می‌خوانند و من سلطان عشق
ای تو بالاتر ز وهم این و آن بی‌من مرو


مولوی


■ شعرخوانی
@Reading_poem
وقتی گریبان عدم با دست خلقت می درید
وقتی ابد چشم تو را پیش از ازل می آفرید

وقتی زمین ناز تو را در آسمانها می کشید
وقتی عطش طعم تو را با اشکهایم می چشید

من عاشق چشمت شدم ، نه عقل بود و نه دلی
چیزی نمیدانم از این دیوانگی و عاقلی

یک آن شد این عاشق شدن دنیا همان یک لحظه بود
آندم که چشمانت مرا از عمق چشمانم ربود

وقتی که من عاشق شدم شیطان به نامم سجده کرد
آدم زمینی تر شد و عالم به آدم سجده کرد

من بودم و چشمان تو ، نه آتشی و نه گِلی
چیزی نمیدانم از این دیوانگی و عاقلی

من عاشق چشمت شدم شاید کمی هم بیشتر
چیزی از آن سوی یقین شاید کمی هم پیش تر

آغاز و ختم ماجرا لمس تماشای تو بود
دیگر فقط تصویر من در مردمکهای تو بود

 افشین یداللهی

■ شعرخوانی
@Reading_poem
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
می نوش که عمر جاودانی این است...



■ شعرخوانی
@Reading_poem
از گریه شبانه فزاید جلای چشم
باشد ز اشک گرم چراغ سرای چشم

اجزای حسن زیر و زبر می شود ز خط
جز پیشگاه جبهه و دولتسرای چشم

از قید خط و زلف امید نجات هست
بیچاره عاشقی که شود مبتلای چشم

از باز چشم بسته نیاید اگر شکار
چون می برد ز اهل نظر دل حیای چشم؟

خیزد به رنگ دود ز مژگان نگه مرا
گرم است بس که از دل گرمم هوای چشم

در منزلت ز خنده اگر گریه بیش نیست
بالاتر از دهن ز چه دادند جای چشم

صائب غبار اگر چه به آیینه دشمن است
از خط چون غبار بود توتیای چشم
 
صائب تبریزی

■ شعرخوانی
@Reading_poem
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
چه کسی جرأت دارد،
در این دنیایی که هیچ‌کس بی‌گناه نیست،
مرا محکوم کند؟


آلبر کامو


■ شعرخوانی
@Reading_poem
.
ای شادی!
آزادی!
ای شادیِ آزادی!
روزی که تو باز آیی
با این دلِ غم‌پرورد
من با تو چه خواهم کرد؟
غم‌هامان سنگین است
دل‌هامان خونین است...

هوشنگ ابتهاج



■ شعرخوانی
@Reading_poem
2024/09/24 19:26:56
Back to Top
HTML Embed Code: