Telegram Web Link
پیام دهید:
@ad_schiller_group
.
رنج‌ها
یگانه درخت منند
عصرهای پاییزی
بار می‌دهند
سراسر شب
به چیدن خود مشغولم.

شمس لنگرودی


■ شعرخوانی
@Reading_poem
من راز فصل‌ها را می‌دانم
و حرف لحظه‌ها را می‌فهمم
نجات‌دهنده در گور خفته‌است
و خاک، خاک پذیرنده
اشارتیست به آرامش

فروغ فرخزاد

■ شعرخوانی
@Reading_poem
بوی پیراهنی ای باد بیاور، ورنه،
غمِ یوسف بکُشد عاشقِ کنعانی را !


حسین منزوی

■ شعرخوانی
@Reading_poem
.
کوچِ غریب را به یاد آر
از غُربتی به غُربتِ دیگر...

احمد_شاملو

■ شعرخوانی
@Reading_poem
.
ای راحت جان من کجایی؟
در بُردنِ جان من چرایی؟

نظامی گنجوی


■ شعرخوانی
@Reading_poem
.
سلامم را جوابی ده
که در شهر تو مهمانم
غبارم را بیفشان
تا به پایت جان بیفشانم

فریدون مشیری


■ شعرخوانی
@Reading_poem
موج رقص انگیز پیراهن چو لغزد بر تنش
جان به رقص آید مرا از لغزش پیراهنش



هوشنگ ابتهاج


■ شعرخوانی
@Reading_poem
هوای روی تو دارم نمی‌گذارندم
مگر به کوی تو این ابرها ببارندم

مرا که مست توام این خمار خواهد کشت
نگاه کن که به دست که می‌سپارندم

مگر در این شب دیر انتظارِ عاشق‌کُش
به وعده‌های وصال تو زنده دارندم

غمم نمی‌خورد ایام و جای رنجش نیست
هزار شکر که بی غم نمی‌گذارندم

سری به سینه فرو برده‌ام مگر روزی
چو گنج گم‌شده زین کنج غم برآرندم

چه باک اگر به دل بی‌غمان نبردم راه
غم شکسته‌دلانم که می‌گسارندم

من آن ستارۀ شب زنده‌دار امّیدم
که عاشقان تو تا روز می‌شمارندم

چه جای خواب که هر شب محصّلان فراق
خیال روی تو بر دیده می‌گمارندم

هنوز دست نَشسته‌ست غم ز خون دلم
چه نقش‌ها که ازین دست می‌نگارندم

کدام مست، می از خون سایه خواهد کرد
که همچو خوشۀ انگور می‌فشارندم

هوشنگ ابتهاج


■ شعرخوانی
@Reading_poem
ای بلبل خوش نوا فغان كن
عید است نوای عاشقان كن

چون سبزه ز خاك سر برآورد 
ترك دل و برگ بوستان كن

بالشت ز سنبل و سمن ساز 
وز برگ بنفشه سایبان كن

چون لاله ز سر كله بینداز 
سرخوش شو و دست در میان كن

بردار سفینة غزل را 
وز هر ورقی گلی نشان كن

صد گوهر معنی ار توانی 
در گوش حریف نكته‌دان كن

وان دم كه رسی به شعر عطار 
در مجلس عاشقان روان كن

ما صوفی صفة صفاییم 
بی خود ز خودیم و از خداییم 

عطار نیشابوری 

■ شعرخوانی
@Reading_poem
.
ابرِ غم در تیرگی بارید و رفت
دل، طراوت یافت زین بارندگی
خنده زد چون صبح نمناک بهار
باز بر من چهر پاک زندگی

| فریدون توللی |

■ شعرخوانی
@Reading_poem
موحدان که به لیل ونهار ساخته اند
به یاد زلف ورخ آن نگار ساخته اند

به اشک دل خوش ازان روی لاله رنگ کنند
به این گلاب ازان گلعذار ساخته اند

ز لاله زار تجلی ستاره سوختگان
چو لاله با جگر داغدار ساخته اند

گشاده اند جگرتشنگان دهان طمع
زبس عقیق ترا آبدار ساخته اند

به وصل زلف ورخ او رسیدن آسان نیست
کلید گنج ز دندان مار ساخته اند

به هیچ حیله به آغوش در نمی آیی
مگر ترا زنسیم بهار ساخته اند

به رنگ شبنم گل برزمین نمی مانند
کسان که آینه را بی غبار ساخته اند

توانگرند گروهی که خانه خود را
زعکس چهره خود زرنگار ساخته اند

کمند همت ما نیست نارسا چون موج
محیط عشق ترا بی کنار ساخته اند

چراغ زنده دلی را که چشم بد مرساد
نصیب صائب شب زنده دار ساخته اند


صائب تبریزی



■ شعرخوانی
@Reading_poem
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
.
درگذشت #رضا_براهنی نویسنده، شاعر، منتقد ادبی و مترجم ایرانی را به خانواده‌ی ایشان، دوستداران شعر و ادبیات و جامعه‌ی ادبی تسلیت می‌گوییم.
۲۱ آذر ۱۳۱۴
۵ فروردین ۱۴۰۱🖤🥀



■ شعرخوانی
@Reading_poem
‏زیباتر از درخت در اسفند ماه چیست؟
‏بیداری شکفته پس از شوکران مرگ
‏زیباتر از درخت در اسفند ماه چیست؟
‏ زیر درفش صاعقه و تیشه ی تگرگ
‏زیباتر از درخت در اسفند ماه چیست؟
‏عریانی و رهایی و تصویر بار و برگ

‏- شفیعی کدکنی
■ شعرخوانی
@Reading_poem
باز آمدم باز آمدم از پیش آن یار آمدم
در من نگر در من نگر بهر تو غمخوار آمدم

شاد آمدم شاد آمدم از جمله آزاد آمدم
چندین هزاران سال شد تا من به گفتار آمدم

آنجا روم آنجا روم بالا بدم بالا روم
بازم رهان بازم رهان کاینجا به زنهار آمدم

من مرغ لاهوتی بدم دیدی که ناسوتی شدم
دامش ندیدم ناگهان در وی گرفتار آمدم

من نور پاکم ای پسر نه مشت خاکم مختصر
آخر صدف من نیستم من در شهوار آمدم

ما را به چشم سر مبین ما را به چشم سر ببین
آنجا بیا ما را ببین کآنجا سبکبار آمدم

از چار مادر برترم وز هفت آبا نیز هم
من گوهر کانی بدم کاینجا به دیدار آمدم

یارم به بازار آمده‌ست چالاک و هشیار آمده‌ست
ور نه به بازارم چه کار وی را طلبکار آمدم

ای شمس تبریزی نظر در کل عالم کی کنی
کاندر بیابان فنا جان و دل افگار آمدم
■ شعرخوانی
@Reading_poem
 
بن‌بست و جاده یکی می‌شود اگر
رفتن بدونِ تو هم می‌شود سفر

از ریشه‌ای که دواندم فراری ام
ای لمسِ دستِ تو بر پیکرم، تبر

از عاشقانِ قسم خورده‌ام نپرس
از من به جز تو ندارد کسی خبر

مُردن کنارِ تو آمرزشِ من است
ای جمعِ مبهمِ آرامش و خطر

بی‌تو چه نام و نشانی؟ چه حرمتی؟
بفروش نامِ مرا و مرا بخَر

یک تارِ مویِ پریشان بیاور و
دنیایِ تیره و تارِ مرا بِبر

بی‌تو نمی‌رسم و با تو می‌رسم
بن‌بست و جاده یکی می‌شود مگر؟


‌افشین یداللهی

■ شعرخوانی
@Reading_poem
یار و همسر نگرفتم که گرو بود سرم
تو شدی مادر و من با همه پیری پسرم

تو جگر گوشه هم از شیر بریدی و هنوز
من بیچاره همان عاشق خونین جگرم

خون دل میخورم و چشم نظر بازم جام
جرمم این است که صاحبدل و صاحبنظرم

منکه با عشق نراندم به جوانی هوسی
هوس عشق و جوانیست به پیرانه سرم

پدرت گوهر خود تا به زر و سیم فروخت
پدر عشق بسوزد که در آمد پدرم

عشق و آزادگی و حسن و جوانی و هنر
عجبا هیچ نیرزید که بی سیم و زرم

هنرم کاش گره بند زر و سیمم بود
که به بازار تو کاری نگشود از هنرم

سیزده را همه عالم به در امروز از شهر
من خود آن سیزدهم کز همه عالم به درم

تا به دیوار و درش تازه کنم عهد قدیم
گاهی از کوچه معشوقه خود می گذرم

تو از آن دگری رو که مرا یاد تو بس
خود تو دانی که من از کان جهانی دگرم

از شکار دگران چشم و دلی دارم سیر
شیرم و جوی شغالان نبود آبخورم

خون دل موج زند در جگرم چون یاقوت
شهریارا چه کنم لعلم و والا گهرم

شهریار
■ شعرخوانی
@Reading_poem
دست کوتاه من و دامن آن سرو بلند
سایه ی سوخته دل این طمع خام مبند

دولت وصل تو ای ماه نصیب که شود 
تا از آن چشم خورد باده و زان لب گل قند

خوش تر از نقش توام نیست در آیینه ی چشم 
چشم بد دور ، زهی نقش و زهی نقش پسند

خلوت خاطر ما را به شکایت مشکن 
که من از وی شدم ای دل به خیالی خرسند

من دیوانه که صد سلسله بگسیخته ام 
تا سر زلف تو باشد نکشم سر ز کمند

قصه ی عشق من آوازه به افلاک رساند 
همچو حسن تو که صد فتنه در آفاق افکند

سایه از ناز و طرب سر به فلک خواهم سود 
اگر افتد به سرم سایه ی آن سرو بلند

هوشنگ ابتهاج

■ شعرخوانی
@Reading_poem

با تو عاشقى كنم
يا زندگى؟
در بوى نارنجى پيرهنت
تاب مى خورم
بى تاب مى شوم
و دنبال دست هات مى گردم
در جيب هام
مى ترسم گمت كرده باشم در خيابان
به پشت سر برمى گردم
و از تنهايى خودم وحشت مى كنم...

| عباس معروفى |

■ شعرخوانی
@Reading_poem
آن را که صبح و شام به رویِ تو منظر است
در خانه بی‌بهانه، بهشتش میسّر است

تنها دهانِ توست که دل را نمی‌زند
قندی که در مکرّرِ خود نامکرّر است

بی‌منّتِ بهار زِ مجموعهٔ تنت
گُل کرده باغِ خانگیِ من به بستر است

حسنت چو نقشِ مانوی و نظمِ مولوی
تصویرِ شاعرانه و شعرِ مصوّر است

در عرضِ عمر با تو سفر کرده‌ام، نه طول
تا هر دقیقه با تو به عمری برابر است

| حسین منزوی |

■ شعرخوانی
@Reading_poem
2024/09/24 21:28:26
Back to Top
HTML Embed Code: