رفت و نرفته نکهت گیسوی او هنوز
غرق گل است بسترم از بوی او هنوز
دوران شب ز بخت سیاهم به سر رسید
نگشوده تاری از خم گیسوی او هنوز
از من رمید و جای به پهلوی غیر کرد
جانم نیارمیده به پهلوی او هنوز
دردا که سوخت خار و خس آشیان ما
نگرفته خانه در چمن کوی او هنوز
روزی فکند یار نگاهی به سوی غیر
باز است چشم حسرت من سوی او هنوز
یک بار چون نسیم صبا بر چمن گذشت
میآید از بنفشه و گل بوی او هنوز
روزی که داد دل به گل روی او رهی
مسکین نبود باخبر از خوی او هنوز
#رهی_معیری
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
غرق گل است بسترم از بوی او هنوز
دوران شب ز بخت سیاهم به سر رسید
نگشوده تاری از خم گیسوی او هنوز
از من رمید و جای به پهلوی غیر کرد
جانم نیارمیده به پهلوی او هنوز
دردا که سوخت خار و خس آشیان ما
نگرفته خانه در چمن کوی او هنوز
روزی فکند یار نگاهی به سوی غیر
باز است چشم حسرت من سوی او هنوز
یک بار چون نسیم صبا بر چمن گذشت
میآید از بنفشه و گل بوی او هنوز
روزی که داد دل به گل روی او رهی
مسکین نبود باخبر از خوی او هنوز
#رهی_معیری
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
گلوگاهت را به من بسپار و دهانت را حلالِ من کن
میخواهم آواز زلالی بخوانم برای کهورهای دشتستان
[در آفتاب میروند فصلها، و علفها
گُر میگیرند از عطش خویش و شعله
به هم هدیه میدهند]
گیسوانت را به من بسپار
میخواهم آواز تابداری بخوانم که سایه بیفکند بر وطنم
که ببارد
بر دانهای —که مثل دلم—
در عمق این جهنم سوزان پنهان است
[در آفتاب میروند آبها
در آفتاب مینشیند دشت
و بذرها
در خاکههای خاکستر میپوسند]
چشمانت را به من بسپار
میخواهم که خیس ببینم گیتی را
و خیس و سبز برویانم آتش را
از گورهای مشتعلِ سرگردان
[در آفتاب میوزد زمین
در آفتاب میوزد جهان
و آدمیان
در آفتاب به مسلخ میروند]
قلبت را به من بسپار
میخواهم دهل بکوبم
در این ظلمات آفتابی
میخواهم دهل بکوبم.
#منوچهر_آتشی
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
میخواهم آواز زلالی بخوانم برای کهورهای دشتستان
[در آفتاب میروند فصلها، و علفها
گُر میگیرند از عطش خویش و شعله
به هم هدیه میدهند]
گیسوانت را به من بسپار
میخواهم آواز تابداری بخوانم که سایه بیفکند بر وطنم
که ببارد
بر دانهای —که مثل دلم—
در عمق این جهنم سوزان پنهان است
[در آفتاب میروند آبها
در آفتاب مینشیند دشت
و بذرها
در خاکههای خاکستر میپوسند]
چشمانت را به من بسپار
میخواهم که خیس ببینم گیتی را
و خیس و سبز برویانم آتش را
از گورهای مشتعلِ سرگردان
[در آفتاب میوزد زمین
در آفتاب میوزد جهان
و آدمیان
در آفتاب به مسلخ میروند]
قلبت را به من بسپار
میخواهم دهل بکوبم
در این ظلمات آفتابی
میخواهم دهل بکوبم.
#منوچهر_آتشی
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
نامش برف بود
تنَش، برفی
قلبش از برف
و تپشش
صدای چکیدن برف
بر بامهای کاهگلی
و من او را
چون شاخهای که به زیر بهمن شکسته باشد
دوست میداشتم.
#بیژن_الهی
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
تنَش، برفی
قلبش از برف
و تپشش
صدای چکیدن برف
بر بامهای کاهگلی
و من او را
چون شاخهای که به زیر بهمن شکسته باشد
دوست میداشتم.
#بیژن_الهی
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
بازی را باختهام
ولی تو به جای من گریه میکنی
تو که میگویند
بُردهای.
#شهرام_شیدایی
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
ولی تو به جای من گریه میکنی
تو که میگویند
بُردهای.
#شهرام_شیدایی
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
اگر باید زخمی داشته باشم
که نوازشم کنی
بگو تا تمام دلم را
شرحه شرحه کنم
زخمها زیبایند
و زیباتر آنکه
تیغ را هم تو فرود آورده باشی
تیغت سِحر است و
نوازشت معجزه
و لبخندت
تنظیفی از فوارهی نور
و تیمار داریات
کرشمهای میان زخم و مرهم
عشق و زخم
از یک تبارند
اگر خویشاوندیم یا نه
من سراپا همه زخمم
تو سراپا
همه انگشت نوازش باش.
#حسین_منزوی
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
که نوازشم کنی
بگو تا تمام دلم را
شرحه شرحه کنم
زخمها زیبایند
و زیباتر آنکه
تیغ را هم تو فرود آورده باشی
تیغت سِحر است و
نوازشت معجزه
و لبخندت
تنظیفی از فوارهی نور
و تیمار داریات
کرشمهای میان زخم و مرهم
عشق و زخم
از یک تبارند
اگر خویشاوندیم یا نه
من سراپا همه زخمم
تو سراپا
همه انگشت نوازش باش.
#حسین_منزوی
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
مرا دفنِ سراشیبها کنید که تنها
نَمی از بارانها به من رسد اما
سیلابهاش از سر گذر کند
مثل عمری که داشتم.
#بیژن_الهی
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
نَمی از بارانها به من رسد اما
سیلابهاش از سر گذر کند
مثل عمری که داشتم.
#بیژن_الهی
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
تو درختی، من آب
من کنار تو، آواز بهاران را
میخندم و میخوانم
میگریم و میخوانم.
#منوچهر_آتشی
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
من کنار تو، آواز بهاران را
میخندم و میخوانم
میگریم و میخوانم.
#منوچهر_آتشی
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
نگاه کنید
حالا برهنهام
نگاه کنید
هیچ کجای من رویین نیست
مگر که فریادم.
#بیژن_نجدی
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
حالا برهنهام
نگاه کنید
هیچ کجای من رویین نیست
مگر که فریادم.
#بیژن_نجدی
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
بکش و بسوز و بگذر منگر به اینکه عاشق
بهجز اینکه مهر ورزد گنهی دگر ندارد
#وحشی_بافقی
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
بهجز اینکه مهر ورزد گنهی دگر ندارد
#وحشی_بافقی
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
روزها بیامان میگذرند
و فرو میریزد دستخط تو
از حواشیِ نامههای قدیمی،
نقش سرخابی بوسهات
کنار امضای رنگپریده
گل سرخی است در برف.
#عباس_صفاری
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
و فرو میریزد دستخط تو
از حواشیِ نامههای قدیمی،
نقش سرخابی بوسهات
کنار امضای رنگپریده
گل سرخی است در برف.
#عباس_صفاری
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
بیا آب شو
مثل یک واژه
در سطر خاموشیام.
بيا ذوب کن در کف دست من
جرم نورانی عشق را.
#سهراب_سپهری
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
مثل یک واژه
در سطر خاموشیام.
بيا ذوب کن در کف دست من
جرم نورانی عشق را.
#سهراب_سپهری
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
چشم تو اگر خون دلم ریخت، عجب نیست
او را چه توان گفت که او مست مدام است
#امیرخسرو_دهلوی
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
او را چه توان گفت که او مست مدام است
#امیرخسرو_دهلوی
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
نیاز به یک کلمه دارم
کلمهای که مرا از روی زمین بردارد.
من مثلِ ساعتی مریضم
و به دقت درد میکشم
سکوتْ تانکیست
که بر زمینِ فکرهایم میچرخد و
علامت میگذارد...
#شهرام_شیدایی
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
کلمهای که مرا از روی زمین بردارد.
من مثلِ ساعتی مریضم
و به دقت درد میکشم
سکوتْ تانکیست
که بر زمینِ فکرهایم میچرخد و
علامت میگذارد...
#شهرام_شیدایی
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
نه در خیال خزانم
نه در هوای بهار
کنار این آتش
نشستهام که شبی را به روز آرم و بس
چنان که کندهی مرده
چنان که هیزم محض.
#منصور_اوجی
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
نه در هوای بهار
کنار این آتش
نشستهام که شبی را به روز آرم و بس
چنان که کندهی مرده
چنان که هیزم محض.
#منصور_اوجی
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
اگر عشق، تنها اگر عشق
طعم خود را دوباره در من منتشر كند
بی بهاری كه تو باشی
حتی لحظهای ادامه نخواهم داد
منی كه تا دستهايم را به اندوه فروختم.
#پابلو_نرودا
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
طعم خود را دوباره در من منتشر كند
بی بهاری كه تو باشی
حتی لحظهای ادامه نخواهم داد
منی كه تا دستهايم را به اندوه فروختم.
#پابلو_نرودا
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
نامت از ساقهایم شروع میشود
از دلم عبور میکند
و دهانم را به آتش میکشد
چطور میتواند مرگ
از تو
تنها گودالی را پر کند؟
#غلامرضا_بروسان
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
از دلم عبور میکند
و دهانم را به آتش میکشد
چطور میتواند مرگ
از تو
تنها گودالی را پر کند؟
#غلامرضا_بروسان
■ شعرخوانی
● @Reading_poem