نه در خیال خزانم
نه در هوای بهار
کنار این آتش
نشستهام که شبی را به روز آرم و بس
چنان که کندهی مرده
چنان که هیزم محض.
#منصور_اوجی
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
نه در هوای بهار
کنار این آتش
نشستهام که شبی را به روز آرم و بس
چنان که کندهی مرده
چنان که هیزم محض.
#منصور_اوجی
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
اگر عشق، تنها اگر عشق
طعم خود را دوباره در من منتشر كند
بی بهاری كه تو باشی
حتی لحظهای ادامه نخواهم داد
منی كه تا دستهايم را به اندوه فروختم.
#پابلو_نرودا
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
طعم خود را دوباره در من منتشر كند
بی بهاری كه تو باشی
حتی لحظهای ادامه نخواهم داد
منی كه تا دستهايم را به اندوه فروختم.
#پابلو_نرودا
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
نامت از ساقهایم شروع میشود
از دلم عبور میکند
و دهانم را به آتش میکشد
چطور میتواند مرگ
از تو
تنها گودالی را پر کند؟
#غلامرضا_بروسان
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
از دلم عبور میکند
و دهانم را به آتش میکشد
چطور میتواند مرگ
از تو
تنها گودالی را پر کند؟
#غلامرضا_بروسان
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
بر شانهی من کبوتریست
که از دهانِ تو آب میخورد
بر شانهی من کبوتریست
که گلوی مرا تازه میکند.
بر شانهی من کبوتریست باوقار و خوب
که با من از روشنی سخن میگوید
و از انسان - که ربالنوعِ همه خداهاست.
من با انسان در ابدیتی پُرستاره گام میزنم.
#احمد_شاملو
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
که از دهانِ تو آب میخورد
بر شانهی من کبوتریست
که گلوی مرا تازه میکند.
بر شانهی من کبوتریست باوقار و خوب
که با من از روشنی سخن میگوید
و از انسان - که ربالنوعِ همه خداهاست.
من با انسان در ابدیتی پُرستاره گام میزنم.
#احمد_شاملو
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
شاد کن جان من، که غمگین است
رحم کن بر دلم، که مسکین است
روز اول که دیدمش گفتم:
آنکه روزم سیه کند این است
#فخرالدین_عراقی
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
رحم کن بر دلم، که مسکین است
روز اول که دیدمش گفتم:
آنکه روزم سیه کند این است
#فخرالدین_عراقی
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
آمدنت رشد برگ
که نمینشیند جایی
نه در تماشای من
نه در تکان شاخهی میآیی...
#یدالله_رویایی
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
که نمینشیند جایی
نه در تماشای من
نه در تکان شاخهی میآیی...
#یدالله_رویایی
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
Forwarded from Siavash Yazdandoust
یک پل اگر میان ما بود
خودم را میرساندم
یک دریا اگر میبود
شنا میکردم
میان من و تو اما
فاصله یک آسمان است
و هرچه در خواب
به سویت میآیم
در بیداری
به اشک میرسم
بین ما
جنگلیست
که خاطرات وحشیات
زخمیام میکنند
و من اگر دیگر تو را نبینم
چگونه میتوانم
مرگ را پذیرا باشم؟
تو در تاریکترین حالتت
نور منی
من در روشنترین دوستت دارمها
تاریکی توام
به من بگو
چرا شب و روز
به هم نمیرسند؟
#سیاوش_یزدان_دوست
@Siavash_Yazdandoust
خودم را میرساندم
یک دریا اگر میبود
شنا میکردم
میان من و تو اما
فاصله یک آسمان است
و هرچه در خواب
به سویت میآیم
در بیداری
به اشک میرسم
بین ما
جنگلیست
که خاطرات وحشیات
زخمیام میکنند
و من اگر دیگر تو را نبینم
چگونه میتوانم
مرگ را پذیرا باشم؟
تو در تاریکترین حالتت
نور منی
من در روشنترین دوستت دارمها
تاریکی توام
به من بگو
چرا شب و روز
به هم نمیرسند؟
#سیاوش_یزدان_دوست
@Siavash_Yazdandoust
آیا فکر میکنی به این سادگی است
که برای رهایی از یک زخم،
آن را ببندی؟
#ژان_کوکتو
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
که برای رهایی از یک زخم،
آن را ببندی؟
#ژان_کوکتو
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
ای به زیر پوستم پنهان شده
همچو خون در پوستم جوشان شده
گیسویم را از نوازش سوخته
گونههام از هرم خواهش سوخته
آه، ای بیگانه با پیرهنم
آشنای سبزهزاران تنم
آه، ای روشنطلوع بیغروب
آفتاب سرزمینهای جنوب...
عشق دیگر نیست این، این خیرگیست
چلچراغی در سکوت و تیرگیست...
#فروغ_فرخزاد
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
همچو خون در پوستم جوشان شده
گیسویم را از نوازش سوخته
گونههام از هرم خواهش سوخته
آه، ای بیگانه با پیرهنم
آشنای سبزهزاران تنم
آه، ای روشنطلوع بیغروب
آفتاب سرزمینهای جنوب...
عشق دیگر نیست این، این خیرگیست
چلچراغی در سکوت و تیرگیست...
#فروغ_فرخزاد
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
من خسته نیستم
دیریست خستگیام
تعویض گشته است به درهمشکستگی.
من خسته نیستم
درهمشکستهام
این خود امید بزرگی نیست؟
#نصرت_رحمانی
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
دیریست خستگیام
تعویض گشته است به درهمشکستگی.
من خسته نیستم
درهمشکستهام
این خود امید بزرگی نیست؟
#نصرت_رحمانی
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
از هر لیوانی که آب نوشیدم
طعم لبان تو و پاییزی
که تو در آن به جا ماندی
به یادم بود
فراموشی پس از فراموشی
اما
چرا طعم لبان تو و پاییزی
که تو در آن گم شدی
در خانه مانده بود؟
ما سرانجام توانستیم
پاییز را از تقویم جدا کنیم
اما
طعم لبان تو بر همهی لیوانها و بشقابها
حک شده بود
لیوانها و بشقابها را از خانه بیرون بردم
کنار گندمها دفن کردم
زود به خانه آمدم
تو در آستانه در ایستاده بودی
تو در محاصرهی لیوانها و بشقابها مانده بودی
گیسوان تو سفید؛
اما لبان تو هنوز جوان بود.
#احمدرضا_احمدی
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
طعم لبان تو و پاییزی
که تو در آن به جا ماندی
به یادم بود
فراموشی پس از فراموشی
اما
چرا طعم لبان تو و پاییزی
که تو در آن گم شدی
در خانه مانده بود؟
ما سرانجام توانستیم
پاییز را از تقویم جدا کنیم
اما
طعم لبان تو بر همهی لیوانها و بشقابها
حک شده بود
لیوانها و بشقابها را از خانه بیرون بردم
کنار گندمها دفن کردم
زود به خانه آمدم
تو در آستانه در ایستاده بودی
تو در محاصرهی لیوانها و بشقابها مانده بودی
گیسوان تو سفید؛
اما لبان تو هنوز جوان بود.
#احمدرضا_احمدی
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
تو آخرین انسانی
که ترکم میگویی
من چه سعادتمند بودهام
به خانه برگرد
حمام کن و کمی بخواب
بگذار آفتاب زمستانی مزارم را گرم کند
بگذار تنها بمانم با گلهای سپید !
#مصطفی_طلوعی
@mostafa_tolouii
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
که ترکم میگویی
من چه سعادتمند بودهام
به خانه برگرد
حمام کن و کمی بخواب
بگذار آفتاب زمستانی مزارم را گرم کند
بگذار تنها بمانم با گلهای سپید !
#مصطفی_طلوعی
@mostafa_tolouii
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
اکنون
کدام یک از ما ساکن است؟
من رفتهام؟
من رفته بودهام؟
و آن که میرود
اکنون کدام یک از ماست؟
شاید که ما
نسل عبور در تاریکی بودهایم
و جای پاهامان را نیز به خود مبتلا کردهایم.
دیدارهای سخت
و واژههایی که هیچ یک درست
ندانستیم نقطههاشان را کجا باید گذاشت.
#محمد_مختاری
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
کدام یک از ما ساکن است؟
من رفتهام؟
من رفته بودهام؟
و آن که میرود
اکنون کدام یک از ماست؟
شاید که ما
نسل عبور در تاریکی بودهایم
و جای پاهامان را نیز به خود مبتلا کردهایم.
دیدارهای سخت
و واژههایی که هیچ یک درست
ندانستیم نقطههاشان را کجا باید گذاشت.
#محمد_مختاری
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
و گر که آدمی آرامم نکرد
به ریشه های گیاهان میپیوندم
و چشم هایم را
دوباره از دل جنگل میگسترم
#محمد_مختاری
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
به ریشه های گیاهان میپیوندم
و چشم هایم را
دوباره از دل جنگل میگسترم
#محمد_مختاری
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
نگو کسی به فکرت نیست
و نامت را دنیا از یاد برده است.
شاید دنیا
تویی و من
و نام ما مهم نیست در جریدهی عالم
با حروف درشت چاپ شود
همین که جانانه
بر لبی جاری شود
تا ابدیت خواهد رفت.
#عباس_صفاری
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
و نامت را دنیا از یاد برده است.
شاید دنیا
تویی و من
و نام ما مهم نیست در جریدهی عالم
با حروف درشت چاپ شود
همین که جانانه
بر لبی جاری شود
تا ابدیت خواهد رفت.
#عباس_صفاری
■ شعرخوانی
● @Reading_poem