تنهایی در اتوبوس چهل و چهار نفر است
تنهایی در قطار
هزار نفر
به تو فکر میکنم
در چشمهای بسته آفتاب بیشتری هست
به تو فکر میکنم
و هر روز
به تعداد تمام دندانهایم سیگار میکشم
ما چون بارانی هستیم
که همدیگر را خیس میکنیم
#غلامرضا_بروسان
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
تنهایی در قطار
هزار نفر
به تو فکر میکنم
در چشمهای بسته آفتاب بیشتری هست
به تو فکر میکنم
و هر روز
به تعداد تمام دندانهایم سیگار میکشم
ما چون بارانی هستیم
که همدیگر را خیس میکنیم
#غلامرضا_بروسان
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
سنگی را بر سنگی دگر نهاد
نه اینکه بخواهد خانهای بسازد
نه اینکه بخواهد شعری بسُراید
نه
داشت تنهاییاش را اندازه میگرفت.
#یانیس_ریتسوس
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
نه اینکه بخواهد خانهای بسازد
نه اینکه بخواهد شعری بسُراید
نه
داشت تنهاییاش را اندازه میگرفت.
#یانیس_ریتسوس
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
در نهضت عظیم دو بازویش
من گریهام گرفته که آخر
آخر چرا پرنده به دنیا نیامدم؟
#رضا_براهنی
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
من گریهام گرفته که آخر
آخر چرا پرنده به دنیا نیامدم؟
#رضا_براهنی
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
خانهام ابریست اما
ابر بارانش گرفته است
در خیال روزهای روشنم کز دست رفتندم.
#نیما_یوشیج
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
ابر بارانش گرفته است
در خیال روزهای روشنم کز دست رفتندم.
#نیما_یوشیج
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
دارم سخنی با تو و گفتن نتوانم
وین درد نهان سوز نهفتن نتوانم
تو گرم سخن گفتن و از جام نگاهت
من مست چنانم كه شنفتن نتوانم
#محمدرضا_شفیعی_کدکنی
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
وین درد نهان سوز نهفتن نتوانم
تو گرم سخن گفتن و از جام نگاهت
من مست چنانم كه شنفتن نتوانم
#محمدرضا_شفیعی_کدکنی
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
پنهان نمیکنم که پیش از این سطرها
دوستت دارم را میخواستهام بنویسم
حالا کمی صبر کن
بهار که آمد
فکری برای آسمان تو
و سطرهای پنهانی خودم خواهم کرد.
#حافظ_موسوی
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
دوستت دارم را میخواستهام بنویسم
حالا کمی صبر کن
بهار که آمد
فکری برای آسمان تو
و سطرهای پنهانی خودم خواهم کرد.
#حافظ_موسوی
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
بهسان رود
که در نشیب دره سر به سنگ میزند،
رونده باش.
امید هیچ معجزی ز مرده نیست
زنده باش.
#هوشنگ_ابتهاج
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
که در نشیب دره سر به سنگ میزند،
رونده باش.
امید هیچ معجزی ز مرده نیست
زنده باش.
#هوشنگ_ابتهاج
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
باید کتاب را بست.
باید بلند شد
در امتداد وقت قدم زد،
گل را نگاه کرد،
ابهام را شنید.
باید دوید تا تهِ بودن.
#سهراب_سپهری
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
باید بلند شد
در امتداد وقت قدم زد،
گل را نگاه کرد،
ابهام را شنید.
باید دوید تا تهِ بودن.
#سهراب_سپهری
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
گفتم بدوم تا تو همه فاصلهها را
تا زودتر از واقعه گویم گلهها را
چون آینه پیش تو نشستم که ببینی
در من اثر سختترین زلزلهها را
پر نقشتر از فرش دلم بافتهای نیست
از بس که گره زد به گره حوصلهها را
ما تلخی نه گفتنمان را که چشیدیم
وقت است بنوشیم از این پس بلهها را
بگذار ببینیم بر این جغد نشسته
یک بار دگر پر زدن چلچلهها را
یک بار همای عشق من از عقل میندیش
بگذار که دل حل کند این مسئلهها را
#محمدعلی_بهمنی 🖤
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
تا زودتر از واقعه گویم گلهها را
چون آینه پیش تو نشستم که ببینی
در من اثر سختترین زلزلهها را
پر نقشتر از فرش دلم بافتهای نیست
از بس که گره زد به گره حوصلهها را
ما تلخی نه گفتنمان را که چشیدیم
وقت است بنوشیم از این پس بلهها را
بگذار ببینیم بر این جغد نشسته
یک بار دگر پر زدن چلچلهها را
یک بار همای عشق من از عقل میندیش
بگذار که دل حل کند این مسئلهها را
#محمدعلی_بهمنی 🖤
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
هیچکس هست
که با قطره باران امشب
همسرایی کند و روشنیِ گلها را
بستاید تا صبح
که برآید خورشید؟
#محمدرضا_شفیعی_کدکنی
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
که با قطره باران امشب
همسرایی کند و روشنیِ گلها را
بستاید تا صبح
که برآید خورشید؟
#محمدرضا_شفیعی_کدکنی
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
رفت و نرفته نکهت گیسوی او هنوز
غرق گل است بسترم از بوی او هنوز
دوران شب ز بخت سیاهم به سر رسید
نگشوده تاری از خم گیسوی او هنوز
از من رمید و جای به پهلوی غیر کرد
جانم نیارمیده به پهلوی او هنوز
دردا که سوخت خار و خس آشیان ما
نگرفته خانه در چمن کوی او هنوز
روزی فکند یار نگاهی به سوی غیر
باز است چشم حسرت من سوی او هنوز
یک بار چون نسیم صبا بر چمن گذشت
میآید از بنفشه و گل بوی او هنوز
روزی که داد دل به گل روی او رهی
مسکین نبود باخبر از خوی او هنوز
#رهی_معیری
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
غرق گل است بسترم از بوی او هنوز
دوران شب ز بخت سیاهم به سر رسید
نگشوده تاری از خم گیسوی او هنوز
از من رمید و جای به پهلوی غیر کرد
جانم نیارمیده به پهلوی او هنوز
دردا که سوخت خار و خس آشیان ما
نگرفته خانه در چمن کوی او هنوز
روزی فکند یار نگاهی به سوی غیر
باز است چشم حسرت من سوی او هنوز
یک بار چون نسیم صبا بر چمن گذشت
میآید از بنفشه و گل بوی او هنوز
روزی که داد دل به گل روی او رهی
مسکین نبود باخبر از خوی او هنوز
#رهی_معیری
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
گلوگاهت را به من بسپار و دهانت را حلالِ من کن
میخواهم آواز زلالی بخوانم برای کهورهای دشتستان
[در آفتاب میروند فصلها، و علفها
گُر میگیرند از عطش خویش و شعله
به هم هدیه میدهند]
گیسوانت را به من بسپار
میخواهم آواز تابداری بخوانم که سایه بیفکند بر وطنم
که ببارد
بر دانهای —که مثل دلم—
در عمق این جهنم سوزان پنهان است
[در آفتاب میروند آبها
در آفتاب مینشیند دشت
و بذرها
در خاکههای خاکستر میپوسند]
چشمانت را به من بسپار
میخواهم که خیس ببینم گیتی را
و خیس و سبز برویانم آتش را
از گورهای مشتعلِ سرگردان
[در آفتاب میوزد زمین
در آفتاب میوزد جهان
و آدمیان
در آفتاب به مسلخ میروند]
قلبت را به من بسپار
میخواهم دهل بکوبم
در این ظلمات آفتابی
میخواهم دهل بکوبم.
#منوچهر_آتشی
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
میخواهم آواز زلالی بخوانم برای کهورهای دشتستان
[در آفتاب میروند فصلها، و علفها
گُر میگیرند از عطش خویش و شعله
به هم هدیه میدهند]
گیسوانت را به من بسپار
میخواهم آواز تابداری بخوانم که سایه بیفکند بر وطنم
که ببارد
بر دانهای —که مثل دلم—
در عمق این جهنم سوزان پنهان است
[در آفتاب میروند آبها
در آفتاب مینشیند دشت
و بذرها
در خاکههای خاکستر میپوسند]
چشمانت را به من بسپار
میخواهم که خیس ببینم گیتی را
و خیس و سبز برویانم آتش را
از گورهای مشتعلِ سرگردان
[در آفتاب میوزد زمین
در آفتاب میوزد جهان
و آدمیان
در آفتاب به مسلخ میروند]
قلبت را به من بسپار
میخواهم دهل بکوبم
در این ظلمات آفتابی
میخواهم دهل بکوبم.
#منوچهر_آتشی
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
نامش برف بود
تنَش، برفی
قلبش از برف
و تپشش
صدای چکیدن برف
بر بامهای کاهگلی
و من او را
چون شاخهای که به زیر بهمن شکسته باشد
دوست میداشتم.
#بیژن_الهی
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
تنَش، برفی
قلبش از برف
و تپشش
صدای چکیدن برف
بر بامهای کاهگلی
و من او را
چون شاخهای که به زیر بهمن شکسته باشد
دوست میداشتم.
#بیژن_الهی
■ شعرخوانی
● @Reading_poem