دوستت دارم
و عشق تو از نامم میتراود؛
مثل شیره تکدرختی مجروح،
در حیاط زیارتگاهی.
#شمس_لنگرودی
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
و عشق تو از نامم میتراود؛
مثل شیره تکدرختی مجروح،
در حیاط زیارتگاهی.
#شمس_لنگرودی
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
بعد از تو در سایهی هیچ درختی نخواهم ماند
در ابهامِ سبز جنگل و در سرخی گل سرخ
کنار رودی از خطوطِ لوقا
چیزی در من تمام خواهد شد
و تشویش افتادن چشمی با مخمل
یا دریاچهها با من خواهد ماند
کیست در بالکن که با تلخی میگرید؟
و باران هم بند نمیآید
هر روز این لحظه را دارم
که از پوستم تو دور میشوی.
#بیژن_نجدی
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
در ابهامِ سبز جنگل و در سرخی گل سرخ
کنار رودی از خطوطِ لوقا
چیزی در من تمام خواهد شد
و تشویش افتادن چشمی با مخمل
یا دریاچهها با من خواهد ماند
کیست در بالکن که با تلخی میگرید؟
و باران هم بند نمیآید
هر روز این لحظه را دارم
که از پوستم تو دور میشوی.
#بیژن_نجدی
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
خانهها هر یک به شیوۀ خاص خود میمیرند، با همان گونهگونی که نسلهای مردمان فرو میافتند، برخی با غرشی مصیبتبار، بعضی بهآرامی، و در شهر ارواح به زندگی پس از مرگ ادامه میدهند، حال آنکه خانههای دیگر ــو چنین بود مرگ ویکهام پلیســ روحشان پیش از هلاک جسم، بهنرمی از آن بیرون میلغزد. طی بهار پوسیده بود و دختران را بیش از آنکه خود بدانند از هم دور کرده بود، و باعث شده بود که هر یک به اقلیمی ناآشنا پناه برد. تا ماه سپتامبر جسدی بود، عاری از عاطفه، و خالی از هالۀ خاطرات سی سال شادمانی. از زیر سر در آسمانهای شکل آن اثاثیه رد شد، و تابلو نقاشی، و کتاب، تا آنکه دل و رودۀ آخرین اتاق بیرون کشیده شد و آخرین وانت سرپوشیده غرشکنان دور شد. یکی دو هفتۀ دیگر سر پا ایستاد، گشادهچشم، گویی از خلأ درون خود حیران بود. آنگاه فرو افتاد. کارگران آمدند و آن را شکافتند و باز به تل خاکستریرنگ بدل کردند. با عضلاتشان و خُلق خوش آغشته به آبجوشان، برای خانهای که همیشه انسانی مانده بود و فرهنگ را تنها هدف ندانسته بود، آنان بدترین مقاطعهکاران نبودند.
□ هواردز اِند| ادوارد مورگان فاستر | ترجمهٔ احمد میرعلایی | نشرنو، چاپ سوم ۱۴۰۳، قطع رقعی، جلد سخت، بیست و هشت +۴۱۰ صفحه.
@nashrenow
خرید:
https://B2n.ir/q92347
□ هواردز اِند| ادوارد مورگان فاستر | ترجمهٔ احمد میرعلایی | نشرنو، چاپ سوم ۱۴۰۳، قطع رقعی، جلد سخت، بیست و هشت +۴۱۰ صفحه.
@nashrenow
خرید:
https://B2n.ir/q92347
نشرنو - فرهنگی نو
هواردز اِند - نشرنو
«هواردز اِند» نام دگرشدهٔ خانهای است که در عالم واقع نیز وجود دارد؛ تصویر زندهای از زندگانی آغاز قرن بیستم در انگلستان. فاستر ده سال از کودکی تا نوجوانی در این خانه زیست و با رمانش این خانه را به یکی از مشهورترین خانههای تاریخ ادبیات تبدیل کرد. خانهای…
من
انبوهی از این بعدازظهرهای جمعه را
به یاد دارم که در غروب آنها
در خیابان
از تنهایی گریستم
ما نه آواره بودیم، نه غریب
اما
این بعدازظهرهای جمعه پایان و تمامی نداشت
میگفتند از کودکی به ما
که زمان باز نمیگردد
اما نمیدانم چرا
این بعدازظهرهای جمعه باز میگشتند.
#احمدرضا_احمدی
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
انبوهی از این بعدازظهرهای جمعه را
به یاد دارم که در غروب آنها
در خیابان
از تنهایی گریستم
ما نه آواره بودیم، نه غریب
اما
این بعدازظهرهای جمعه پایان و تمامی نداشت
میگفتند از کودکی به ما
که زمان باز نمیگردد
اما نمیدانم چرا
این بعدازظهرهای جمعه باز میگشتند.
#احمدرضا_احمدی
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
خاطرهای در درونم است
چون سنگی سپید درون چاهی
سر ستیز با آن ندارم، توانش را نیز
برایم شادی است و اندوه...
در چشمانم خیره شود اگر کسی
آن را خواهد دید.
غمگینتر از آنی خواهد شد
که داستانی اندوهزا شنیده است.
میدانم خدایان انسان را
بدل به شیئی میکنند، بیآنکه روح را از او برگیرند.
تو نیز بدل به سنگی شدهای در درون من
تا اندوه را جاودانه سازی.
#آنا_آخماتووا
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
چون سنگی سپید درون چاهی
سر ستیز با آن ندارم، توانش را نیز
برایم شادی است و اندوه...
در چشمانم خیره شود اگر کسی
آن را خواهد دید.
غمگینتر از آنی خواهد شد
که داستانی اندوهزا شنیده است.
میدانم خدایان انسان را
بدل به شیئی میکنند، بیآنکه روح را از او برگیرند.
تو نیز بدل به سنگی شدهای در درون من
تا اندوه را جاودانه سازی.
#آنا_آخماتووا
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
از دورنگیهای مردم خستهام، حق با تو بود
باده پنهان در قبا دارند و قرآن در بغل...
#حسین_دهلوی
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
باده پنهان در قبا دارند و قرآن در بغل...
#حسین_دهلوی
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
وقتی نسیم نیمهشب
از باغ سیب برمیگردد
راز از کنار زلف تو آغاز میشود
...
راز از خلال طُرّهی رقصانت
روی انار سرخت سُر میخورد
و میرود به شانه
و شانهی برهنهی مهتابیت
جغرافیای حسرت و حیرت را
ترسیم میکند
...
راز از خلال زلفت میتابد
وقتی زلال گردنت
از تیغزار بوسه پرآشوب گشته است.
#منوچهر_آتشی
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
از باغ سیب برمیگردد
راز از کنار زلف تو آغاز میشود
...
راز از خلال طُرّهی رقصانت
روی انار سرخت سُر میخورد
و میرود به شانه
و شانهی برهنهی مهتابیت
جغرافیای حسرت و حیرت را
ترسیم میکند
...
راز از خلال زلفت میتابد
وقتی زلال گردنت
از تیغزار بوسه پرآشوب گشته است.
#منوچهر_آتشی
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
اگر گریه کنم
آیا شما میتوانید
صدای مرا از میانِ مصراعهای من بشنوید؟
اشکِ چشمهای مرا آیا
با دستهایتان میتوانید لمس کنید؟
پیش از آنکه به این درد مبتلا شوم
نمیدانستم که ترانههای تو اینهمه زیبا
ولی کلمهها اینهمه بیکفایتاند
جایی هست – میشناسم –
که امکانِ گفتنِ هر چیزی وجود دارد
به آنجا بسیار نزدیک شدهام – حس میکنم –
ولی از توضیحِ آن عاجزم.
#اورهان_ولی
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
آیا شما میتوانید
صدای مرا از میانِ مصراعهای من بشنوید؟
اشکِ چشمهای مرا آیا
با دستهایتان میتوانید لمس کنید؟
پیش از آنکه به این درد مبتلا شوم
نمیدانستم که ترانههای تو اینهمه زیبا
ولی کلمهها اینهمه بیکفایتاند
جایی هست – میشناسم –
که امکانِ گفتنِ هر چیزی وجود دارد
به آنجا بسیار نزدیک شدهام – حس میکنم –
ولی از توضیحِ آن عاجزم.
#اورهان_ولی
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
نشسته پشت دو پلکم، هزار اقیانوس
رها کنید مرا تا وسیع گریه کنم...
#احسان_پرسا
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
رها کنید مرا تا وسیع گریه کنم...
#احسان_پرسا
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
شب یک زن است، یک زن غمگین
آرام و پا به ماه نشسته
بالا میان چند ستاره
با چادری سیاه نشسته
شب یک مسافر است که هربار
جا مانده از قطارِ سحرگاه
با ساکی از ستاره و اندوه
بیرون ایستگاه نشسته
مثل من است: خسته و زخمیست
شب، بال و پر شکسته و زخمیست
چونان کبوتری که به ناگاه
بر بام اشتباه نشسته...!
باد است و تکیهگاه ندارم
درد آمد و پناه ندارم
روی دلم غم است، شبیهِ
کوهی که روی کاه نشسته
زیباییات پلنگ سپیدیست
از قابِ تابلو زده بیرون
یا در پی گرفتن آهوست
یا در کمین ماه نشسته!
دردیم و دردمند نداریم
پیشانیِ بلند نداریم
تقدیرمان شبیه سگی هار
در نیمههای راه نشسته
میآید و دوام ندارد
در صفحه احترام ندارد
در اولِ نبرد میافتد
اسبی که جای شاه نشسته
قحطی شدهست و همنفسی نیست
این روزها عزیزِ کسی نیست
انگیزهی فرار ندارد
مردی که توی چاه نشسته...
#حامد_ابراهیم_پور
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
آرام و پا به ماه نشسته
بالا میان چند ستاره
با چادری سیاه نشسته
شب یک مسافر است که هربار
جا مانده از قطارِ سحرگاه
با ساکی از ستاره و اندوه
بیرون ایستگاه نشسته
مثل من است: خسته و زخمیست
شب، بال و پر شکسته و زخمیست
چونان کبوتری که به ناگاه
بر بام اشتباه نشسته...!
باد است و تکیهگاه ندارم
درد آمد و پناه ندارم
روی دلم غم است، شبیهِ
کوهی که روی کاه نشسته
زیباییات پلنگ سپیدیست
از قابِ تابلو زده بیرون
یا در پی گرفتن آهوست
یا در کمین ماه نشسته!
دردیم و دردمند نداریم
پیشانیِ بلند نداریم
تقدیرمان شبیه سگی هار
در نیمههای راه نشسته
میآید و دوام ندارد
در صفحه احترام ندارد
در اولِ نبرد میافتد
اسبی که جای شاه نشسته
قحطی شدهست و همنفسی نیست
این روزها عزیزِ کسی نیست
انگیزهی فرار ندارد
مردی که توی چاه نشسته...
#حامد_ابراهیم_پور
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
روحی مشوشم که شبی بیخبر ز خویش
در دامن سکوت بهتلخی گریستم
نالان ز کردهها و پشیمان ز گفتهها
دیدم که لایق تو و عشق تو نیستم
#فروغ_فرخزاد
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
در دامن سکوت بهتلخی گریستم
نالان ز کردهها و پشیمان ز گفتهها
دیدم که لایق تو و عشق تو نیستم
#فروغ_فرخزاد
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
بنشین تا بتوانم ببینم مرز چشمانت کجاست
مرز غمهای من کجاست
و آبهای مرزی تو از کجا آغاز میشود
و زندگی من کجا به پایان میرسد
بنشین تا بتوانیم به توافق برسیم
در کدام بخش از جسمِ من فتوحات تو پایان مییابد
و در چه ساعتی از ساعاتِ شب جنگ تو آغاز میگردد.
#نزار_قبانی
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
مرز غمهای من کجاست
و آبهای مرزی تو از کجا آغاز میشود
و زندگی من کجا به پایان میرسد
بنشین تا بتوانیم به توافق برسیم
در کدام بخش از جسمِ من فتوحات تو پایان مییابد
و در چه ساعتی از ساعاتِ شب جنگ تو آغاز میگردد.
#نزار_قبانی
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
آدمى گاهى
آنچنان دلتنگ كسی مىشود
كه اگر او از اين دلتنگى باخبر شود
شرمسار خواهد شد.
#عزيز_نسين
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
آنچنان دلتنگ كسی مىشود
كه اگر او از اين دلتنگى باخبر شود
شرمسار خواهد شد.
#عزيز_نسين
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
میدانستم که برای معشوقه
باید گل خرید
اما ما گرسنه بودیم
پولی را که برای خرید گل
کنار گذاشته بودیم
خوردیم.
#ییلماز_گونی
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
باید گل خرید
اما ما گرسنه بودیم
پولی را که برای خرید گل
کنار گذاشته بودیم
خوردیم.
#ییلماز_گونی
■ شعرخوانی
● @Reading_poem