Telegram Web Link
من دوست داشتم که صورت زیبایی را
بر روی سینه‌ام بگذارم
و بمیرم
اما چنین نشد و نخواهد شد
هستی خسیس‌تر از این‌هاست...

| رضا براهنی |

■ شعرخوانی
@Reading_poem
ما چون ز دری پای کشیدیم، کشیدیم
امید ز هر کس که بریدیم،بریدیم

دل نیست کبوتر که چو برخاست نشیند
از گوشه بامی که پریدیم، پریدیم

رم دادن صید خود از آغاز غلط بود
حالا که رماندی و رمیدیم،رمیدیم

نام تو که باغ اِرَم و روضه خلد است
انگار که دیدیم ندیدیم،ندیدیم

صد باغ بهار است و صلای گل و گلشن
گر میوه یک باغ نچیدیم،نچیدیم

سر تا به قدم تیغ دعاییم و تو غافل
هان واقف دم باش رسیدیم، رسیدیم

وحشی سبب دوری و این قسم سخنها
آن نیست که ما هم نشنیدیم، شنیدیم
وحشی بافقی


■ شعرخوانی
@Reading_poem
می آیی
و پاشنگ ها ریسه می روند
از هوس لمس دستانت

پریسا رقمی



■ شعرخوانی
@Reading_poem
گفتی: غزل بگو! چه بگویم؟ مجال کو؟
شیرین من، برای غزل شور و حال کو؟

پر می‌زند دلم به هوای غزل، ولی
گیرم هوای پر زدنم هست، بال کو؟

گیرم به فال نیک بگیرم بهار را
چشم و دلی برای تماشا و فال کو؟

تقویم چارفصل دلم را ورق زدم
آن برگ‌های سبزِِ سرآغاز سال کو؟

رفتیم و پرسش دل ما بی‌جواب ماند
حال سؤال و حوصله‌‌ی قیل و قال کو؟

قیصر امین پور

■ شعرخوانی
@Reading_poem
‏درون هر کسی نغمه‌ای هست
‏که او را این سو و آن سو می‌دواند
‏تا نی‌زنی بیاید که
‏نغمه‌ی او را بنوازد
‏و او خودش را
‏در نغمه‌ی خویش فراموش کند.

‏⁧ - بیژن الهی⁩
■ شعرخوانی
@Reading_poem
ای عشق همه بهانه از توست
من خامشم این ترانه از توست
آن بانگ بلند صبحگاهی
وین زمزمه ی شبانه از توست
من انده خویش را ندانم
این گریه ی بی بهانه از توست
ای آتش جان پاکبازان
در خرمن من زبانه از توست
افسون شده ی تو را زبان نیست
ور هست همه فسانه از توست
کشتی مرا چه بیم دریا ؟
طوفان ز تو و کرانه از توست
گر باده دهی و گرنه ، غم نیست
مست از تو ، شرابخانه از توست
می را چه اثر به پیش چشمت ؟
کاین مستی شادمانه از توست
پیش تو چه توسنی کند عقل ؟
رام است که تازیانه از توست
من می گذرم خموش و گمنام
آوازه ی جاودانه از توست
چون سایه مرا ز خاک برگیر
کاینجا سر و آستانه از توست

هوشنگ ابتهاج


■ شعرخوانی
@Reading_poem
رفتم اما دل من مانده بر دوست هنوز
میبرم جسمی و دل در گرو اوست هنوز
بگذارید بآغوش غم خویش روم
بهتر از غم بجهان نیست مرا دوست هنوز
گرچه با دوری او زندگیم نیست ولی
یاد او میدمدم جان به رگ و پوست هنوز
همچو گل یکنفسم جا بسرسینه گرفت
سینه ی غمزده زآن خاطره خوشبوست هنوز
رشته ی مهر و وفا شکر که از دست نرفت
برسر شانه ی من تاری از آن موست هنوز
بعد یکعمر که با او بوفا سر کردم
با که این دردبگویم؟ که جفاجوست هنوز
تادل ناله ی جانسوز بر آرم همه عمر
همچو چنگم سر غم بر سر زانوست هنوز
با همه زخم که سیمین بدل از اودارد
میکشد نعره که آرام دلم اوست هنوز

| سیمین بهبهانی |


■ شعرخوانی
@Reading_poem
عشق را من به تو می‌آموزم،
انزوا را نیز...

با تمام تپش قلبت خویش را بفکن!
در ته خاطره‌ای متروک، و به آن دل‌خوش باش.

هوشنگ چالنگی


■ شعرخوانی
@Reading_poem
پیش بیا! پیش بیا! پیشتر!
تا که بگویم غم دل بیشتر

دوست ترت دارم از هر چه دوست
ای تو به من از خود من خویشتر

دوست تراز آنکه بگویم چقدر
بیشتر از بیشتر از بیشتر

داغ تو را از همه داراترم
درد تو را از همه درویشتر

هیچ نریزد به جز از نام تو
بر رگِ من گر بزنی نیشتر

فوت و فن عشق به شعرم ببخش
تا نشود قافیه اندیشتر

قیصر امین پور


■ شعرخوانی
@Reading_poem
.
برداشت آسمان را
چون کاسه‌ای کبود
و صبحِ سرخ را
لاجرعه سرکشید
آنگاه
خورشید در تمامِ وجودش طلوع کرد

| هوشنگ ابتهاج |

■ شعرخوانی
@Reading_poem
شب منم فتاده به گرد سرای تو
تا روز آه و ناله کنم از برای تو

روزی که ذره ذره شود استخوان من
باشد هنوز در دل تنگم هوای تو

هرگز شب وصال تو روزی نشد مرا
ای وای بر کسی که بود مبتلای تو

جان را روان برای تو خواهم نثار کرد
دستم نمی دهد که نهم سر به پای تو

جانا، بیا ببین تو شکسته دلی من
عمری گذشته است منم آشنای تو

بر حال زار من نظری کن ز روی لطف
تو پادشاه حسنی و خسرو گدای تو

| امیرخسرو دهلوی |

■ شعرخوانی
@Reading_poem
چه سفر درازی کردم
در اندوه
و چون باز آمدم
روح عریانی
دیدم
در انتهای افق
و خود را در اندوه خود
بازشناختم.

| بیژن جلالی |

■ شعرخوانی
@Reading_poem
دوباره می نویسمت کنارِ بیت آخرم
وچکه چکه می چکم به سطر های دفترم

تو تازیانه می زنی به زخمه ی خیال من
من آب و دانه می دهم به خوش خیالِ باورم

تو مثل ماهِ برکه ای و من غریق مست شب
دوباره تو دوباره من شناوری، شناورم

شنیده ام ز پنجره سراغ من گرفته ای؟
هنوز مثل قاصدک میانِ کوچه پرپرم

گلایه از قفس کمی،کمی عجیب می رسد
خودم قفس خریده ام  برای این کبوترم

شبی به خواب دیدمت میانِ تنگِ کوچه ها
قدم زنان قدم زنان تو را به خانه می برم

غزل به خواب می رود به انتها رسیده ام
تمام من چکیده شد کنارِ بیت آخرم

| حسین منزوی |


■ شعرخوانی
@Reading_poem
‏ای روز آفتابی!
ای مثل چشم‌های خدا آبی!
ای روزِ آمدن!
ای مثل روز‌ْ آمدنت روشن!
اين روزها که می‌گذرد،
هر روز در انتظار آمدنت هستم!
اما
با من بگو که آيا،
من نيز در روزگار آمدنت هستم؟

| قیصر امین‌پور |


■ شعرخوانی
@Reading_poem
امشب به قصه‌ی دل من گوش می‌کنی
فردا مرا چو قصه، فراموش می‌کنی

این دُر همیشه در صدف روزگار نیست
می‌گویمت ولی تو کجا گوش می‌کنی

دستم نمی‌رسد که در آغوش گیرمت
ای ماه با که دست در آغوش می‌کنی؟!

در ساغر تو چیست که با جرعه‌ی نخست
هشیار و مست را همه مدهوش می‌کنی؟

می جوش می‌زند به دل خم بیا ببین
یادی اگر ز خون سیاووش می‌کنی

گر گوش می‌کنی سخنی خوش بگویمت
بهتر ز گوهری که تو در گوش می‌کنی

جام جهان ز خون دل عاشقان پر است
حرمت نگاه دار ، اگرش نوش می‌کنی

(سایه) چو شمع شعله در افکنده‌ای به جمع
زین داستان که با لب خاموش می‌کنی

هوشنگ ابتهاج (سایه)

■ شعرخوانی
@Reading_poem
بوسه‌ها آواره‌ترین مخلوقات پروردگارند
بر باد
بر در
بر خود
بر حسرت
و گاهی بر لب

كسی باور نمی‌كند
لبخندش می ‌توانست
پلی باشد
كه جمعه را
به همه‌ی روزهای هفته
پيوند بزند ...

| احمدرضا احمدی |


■ شعرخوانی
@Reading_poem
بند جانم ز خم سلسله موی کسی ست
زخم جانم ز کمان خانه ابروی کسی ست

شب ز غم چون گذرانم من تنها مانده
ای خوش آن کس که شبش تکیه به پهلوی کسی ست

گریه امروز نمی ایستدم، کاندر خواب
دیده ام شب که رخم گویی بر روی کسی ست

از کجا آمدی، ای باد، که دیوانه شدم
بوی گل نیست که می آید، این بوی کسی ست

پند خود بیهده ضایع مکن، ای صاحب پند
کز توام نیست خبر ز آنکه دلم سوی کسی ست

دل من دور نرفته ست، نکو می دانم
باز جویید همانجاش که در موی کسی ست

بو که از گم شده خویش نشانی یابم
روز و شب گشتم هر جا که سر کوی کسی ست

از دل و دیده و جان هر چه دهم راضی نیست
یارب، این ترک جفا پیشه چه بدخوی کسی ست

گر تو منکر شوی، ای شوخ، بداند همه کس
کاین بلای دلم از نرگس جادوی کسی ست

سر ابروی تو گردم، گرهش بازگشای
که کمانت نه به اندازه بازوی کسی ست

همه بهر دگرانست زکوة حسنت
آخر این خسرو بیچاره دعاگوی کسی ست

 امیرخسرو دهلوی

■ شعرخوانی
@Reading_poem
چراغ را نتوانم کشت
که صبح پنجره ، روشن نیست
به هیچ سو نتوانم رفت
اگرچه جای نشستن نیست
چنان در آینه تنهایم
که غیر خویش نمی بینم
به جستجوی که برخیزم ؟
در انتظار که بنشینم ؟
ز صبح پنجره نومید
خوشم به باد که خواهد خواند
تو ، گرد خانه تکانی ها
در آستانه ی نوروزی
ترا از آینه خواهم راند

| نادر نادرپور |


■ شعرخوانی
@Reading_poem
2024/09/22 21:23:59
Back to Top
HTML Embed Code: