Telegram Web Link
چون برگ گل ز بس پر و بالم شکسته‌اند
مکتوب وحشتم به پر رنگ بسته‌اند

پروانه مشربان به یک انداز سوختن
از صد هزار زحمت پر‌واز رسته‌اند

فرصت‌کفیل وحشت‌ کس نیست زپن چمن
گلها بس است دامن رنگی شکسته‌اند

تمثال من در آینه پیدا نمی‌شود
در پرده خیال توام نقش بسته‌اند

افسردگی به سوختگانت چه می‌کند
اینجا سپندها همه با ناله جسته‌اند

عالم تمام خون شد و از چشم ما چکید
خوبان هنوز منکر دلهای خسته‌اند

آن بیخودان که ضبط نفس کرده‌اند ساز
آسوده‌تر ز آواز تارگسسته‌اند

آزادگان به‌ گوشهٔ دامن فشاندنی
چون دشت در غبار دو عالم نشسته‌اند

سر برمکش ز جیب‌که‌گلهای این چمن
از شوق غنچگی همه محتاج دسته‌اند

ما راهمان به خاک ره عجز واگذار
واماندگان در آبله دامن شکسته‌اند

بیدل ز تنگنای جهانت ملال نیست
پرواز ناله را به قفس ره نبسته‌اند

• بیدل دهلوی

■ شعرخوانی
@Reading_poem
در پیش بیدردان چرا فریاد بی حاصل کنم
گر شکوه ای دارم ز دل با یار صاحبدل کنم

در پرده سوزم همچو گل در سینه جوشم همچو مل
من شمع رسوا نیستم تا گریه در محفل کنم

اول کنم اندیشه ای تا برگزینم پیشه ای
آخر به یک پیمانه می اندیشه را باطل کنم

زآن رو ستانم جام را آن مایه آرام را
تا خویشتن را لحظه ای از خویشتن غافل کنم

از گل شنیدم بوی او مستانه رفتم سوی او
تا چون غبار کوی او در کوی جان منزل کنم

روشنگری افلاکیم چون آفتاب از پاکیم
خاکی نیم تا خویش را سرگرم آب و گل کنم

غرق تمنای توام موجی ز دریای تو ام
من نخل سرکش نیستم تا خانه در ساحل کنم

دانم که آن سرو سهی از دل ندارد آگهی
چند از غم دل چون رهی فریاد بی حاصل کنم

 • رهی معیری


■ شعرخوانی
@Reading_poem
تا روزی که بود
دست‌هایش بوی گل سرخ می‌داد
از روزی که رفت
گل‌های سرخ
بوی دست‌های او را می‌دهند

• واهه آرمن

■ شعرخوانی
@Reading_poem
خوش خرامان می‌روی ای جان جان بی‌من مرو
ای حیات دوستان در بوستان بی‌من مرو

ای فلک بی‌من مگرد و ای قمر بی‌من متاب
ای زمین بی‌من مروی و ای زمان بی‌من مرو

این جهان با تو خوش است و آن جهان با تو خوش است
این جهان بی‌من مباش و آن جهان بی‌من مرو

ای عیان بی‌من مدان و ای زبان بی‌من مخوان
ای نظر بی‌من مبین و ای روان بی‌من مرو

شب ز نور ماه روی خویش را بیند سپید
من شبم تو ماه من بر آسمان بی‌من مرو

خار ایمن گشت ز آتش در پناه لطف گل
تو گلی من خار تو در گلستان بی‌من مرو

در خم چوگانت می‌تازم چو چشمت با من است
همچنین در من نگر بی‌من مران بی‌من مرو

چون حریف شاه باشی ای طرب بی‌من منوش
چون به بام شه روی ای پاسبان بی‌من مرو

وای آن کس کو در این ره بی‌نشان تو رود
چو نشان من تویی ای بی‌نشان بی‌من مرو

وای آن کو اندر این ره می‌رود بی‌دانشی
دانش راهم تویی ای راه دان بی‌من مرو

دیگرانت عشق می‌خوانند و من سلطان عشق
ای تو بالاتر ز وهم این و آن بی‌من مرو

• مولانا


■ شعرخوانی
@Reading_poem
من زندگي را دوست دارم ولي
از زندگي دوباره مي ترسم!
دين را دوست دارم
ولي از كشيش ها مي ترسم!
قانون را دوست دارم
ولي از پاسبانها مي ترسم!
عشق را دوست دارم
ولي از زنها مي ترسم!
کودکان را دوست دارم
ولي ز آئينه مي ترسم!
سلام رادوست دارم
ولي از زبانم می‌ترسم!
من مي ترسم
پس هستم
اينچنين مي‌گذرد روز و روزگارمن!
من روز را دوست دارم
ولي از روزگار مي ترسم

• حسین پناهی


■ شعرخوانی
@Reading_poem
بمیرید بمیرید در این عشق بمیرید
در این عشق چو مردید همه روح پذیرید

بمیرید بمیرید و زین مرگ مترسید
کز این خاک برآیید سماوات بگیرید

بمیرید بمیرید و زین نفس ببرید
که این نفس چو بندست و شما همچو اسیرید

یکی تیشه بگیرید پی حفره زندان
چو زندان بشکستید همه شاه و امیرید

بمیرید بمیرید به پیش شه زیبا
بر شاه چو مردید همه شاه و شهیرید

بمیرید بمیرید و زین ابر برآیید
چو زین ابر برآیید همه بدر منیرید

خموشید خموشید خموشی دم مرگست
هم از زندگیست اینک ز خاموش نفیرید

• مولانا


■ شعرخوانی
@Reading_poem
نخستین شاعر
نخستین آهش را
برای تو کشید
و انسانی غارنشین
نخستین گل را
به دیوار
با شرمِ گونه‌های تو تصویر کرد.

• حسین منزوی

■ شعرخوانی
@Reading_poem
گر می نخوری طعنه مزن مستان را
بنیاد مکن تو حیله و دستان را

تو غره بدان مشو که می می‌نخوری
صد لقمه خوری که می غلام است آن را

• خیام

■ شعرخوانی
@Reading_poem
با ماهی سرخ رنگ لب‌هایش
در آب پریده رنگ سیمایش
آهسته و بی‌صدا شنا کردم.

• نادر نادر‌پور

■ شعرخوانی
@Reading_poem
همین که می دانم
کسی شبیه تو نیست
چقدر دلهره آورتر از
نبودن توست.

• عباس معروفی


■ شعرخوانی
@Reading_poem
گاهی به خواب خودم می‌آم
ومیگم:
کیه قراره از این خواب بیداربشم؟

• بهرام بیضایی

■ شعرخوانی
@Reading_poem
خورشید مرده بود
و هیچکس نمیدانست که نام آن کبوتر غمگین
کز قلبها گریخته ایمان است


• فروغ فرخزاد


■ شعرخوانی
@Reading_poem
هنوز دیر نیست

هنوز صبر من
به قامت بلند آرزوست

عزیز هم زبان
تو در کدام کهکشان نشسته ای؟

• هوشنگ ابتهاج

■ شعرخوانی
@Reading_poem
گوش کن ،
دورترین مرغ جهان می خواند.
شب سلیس است، و یکدست ، و باز.
شمعدانی ها
و صدادارترین شاخه فصل ،
ماه را می شنوند.
پلکان جلو ساختمان ،
در فانوس به دست
و در اسراف نسیم ،
گوش کن ،
جاده صدا می زند از دور قدم های ترا.
چشم تو زینت تاریکی نیست.
پلک ها را بتکان ، کفش به پا کن ، و بیا.
و بیا تا جایی ،
که پر ماه به انگشت تو هشدار دهد
و زمان روی کلوخی بنشیند با تو
و مزامیر شب اندام ترا،
مثل یک قطعه آواز به خود جذب کنند.
پارسایی است در آنجا که ترا خواهد گفت :
بهترین چیز رسیدن به نگاهی است که از حادثه عشق تر است.

• سهراب سپهری

■ شعرخوانی
@Reading_poem
اوست گرفته شهر دل
من به کجا سفر کنم؟!

• مولانا

■ شعرخوانی
@Reading_poem
شود تا ظلمتم از بازی چشمت چراغانی
مرا دریاب، ای خورشید در چشم تو زندانی!

خوش آن روزی كه بینم باغ خشک آرزویم را
به جادوی بهار خنده‌هایت می‌شكوفانی

بهار از رشک گل‌های شكرخند تو خواهد مرد
كه تنها بر لب نوش تو می‌زیبد، گل افشانی

شراب چشم‌های تو مرا خواهد گرفت از من
اگر پیمانه‌یی از آن به چشمانم بنوشانی

یقین دارم كه در وصف شكرخندت فرو ماند
سخن‌ها بر لب «سعدی»، قلم‌ها در كف «مانی»

نظر بازی نزیبد از تو با هر كس كه می‌بینی
امید من چرا قدر نگاهت را نمی‌دانی؟

• حسین منزوی

■ شعرخوانی
@Reading_poem
ز همه دست کشیدم که تو باشی همه ام
با تو بودن زهمه دست کشیدن دارد ....

• سعدی

■ شعرخوانی
@Reading_poem
موجی سهمگین‌تر می‌خواهم
و صخره‌ای سخت‌تر
تا در شکوه بیش‌تری
بنگرم شکستن خود را

• بیژن جلالی

■ شعرخوانی
@Reading_poem
ای در دل من میل و تمنا همه تو
وندر سـر من مایه سودا همه تو

هرچنـــــد به روزگار در می‌نگرم
امروز هـمه تویی و فردا همه تو

• مولانا

■ شعرخوانی
@Reading_poem
گفت: احوالت چطور است؟
گفتمش: عالی است
مثل حالِ گل
حالِ گل
در چنگِ چنگیز مغول…

• قیصر امین پور

■ شعرخوانی
@Reading_poem
2024/09/25 13:29:03
Back to Top
HTML Embed Code: