Telegram Web Link
در باغ می خرامید آن ماه نو رسیده
دامن کشان همی رفت گل‌ها ره چیده چیده
با صد وقار و تمکین پس گشت دیده دیده
بر من نگاهش افتاد چون آهوی رمیده
سر را به پیش افگند گویی مرا ندیده

رفتم به صد تمنا آن گه من از قفایش
با احتیاط کردم آهسته گک صدایش
پس دید جانب من دیدم رخ چوماهش
چادر به روی افگند با دست پر حنایش
رنجییده از حیا گفت ای از حیا رمیده

ای کارنازموده برگوی مدعا چیست
با کیستت تمنا، آهسته گک صدا چیست
بر دل چه راز داری، بر سر ترا هوا چیست
بر گیر راه خود را این شور و این نوا چیست
دهقان حسن ما را با ناز پروریده

گفتم صد آفرین باد ای ماه کشور حسن
بر باغبان قدرت خلاق داور حسن
چون تو بیافریده خورشید خاور حسن
سر تا به پا لطافت ای ماه انور حسن
از عشق چون تو ماهی دارم دل رمیده

ای پادشاه خوبان رحمی بر این گدا کن
باری اسیر خود را با لطف آشنا کن
مهمان وصل خود را یک بار مرحبا کن
بی چاره مستمندم درد مرا دوا کن
تا شاد گردد از تو این جان غم کشیده

شیرین تبسمی کرد آن سرو چست و چالاک
آمد سر تکلم گفتا که ای هوس ناک
دعویی عشق کردند چون تو هزار بی باک
بردند در دل حرمان مانند شیره در تاک
از بوستان وصلت رفتند نا چشیده

قاسم بلند تر کن اکنون ترانۀ راز
در کوی عشق می باش با بلبلان هم آواز
در راه جان سپاری چابک سمند می تاز
بنگر چه می سراید آن عندلیب شیراز

#سیدقاسم‌قاسم
شاعر کشور خودما


🆔 @QaharAsi
قهار عاصی شاعر معاصر pinned «پشیمانه درته نه یم بد گمانه راته نشی جنونه که می خپل یی زنجیرونه بیگانه دی چی زما دلیونو چیغو جواب ور سره نشته یا زه یم بدل شوی یا دغرونه بیگانه دی غرور می له ناکامه شنه آسمان د کچکولی سی ازل خو داسی نو وه قسمتونه بیگانه دی #باری‌جهانی 🆔 @QaharAsi»
قهار عاصی شاعر معاصر pinned «در باغ می خرامید آن ماه نو رسیده دامن کشان همی رفت گل‌ها ره چیده چیده با صد وقار و تمکین پس گشت دیده دیده بر من نگاهش افتاد چون آهوی رمیده سر را به پیش افگند گویی مرا ندیده رفتم به صد تمنا آن گه من از قفایش با احتیاط کردم آهسته گک صدایش پس دید جانب من دیدم…»
#دکلمه: #ArzoAhmadi

یک نظر بر یار کردم ، یار نالیدن گرفت
یک نظر بر ابر کردم ، ابر باریدن گرفت
یک نظر بر باد کردم ، باد رقصیدن گرفت
یک نظر بر کوه کردم ، کوه لرزیدن گرفت
تکیه بر دیوار کردم ، خاک بر فرقم نشست
خاک بر فرقش نشیند ، آنکه یار از من گرفت
رنگ زردم را ببین ، برگ خزان را یاد کن
با بزرگان کم نشین ، اُفتادگان را یاد کن
مرغ صیاد تو اَم ، افتاده ام در دام ِ عشق
یا بکش یا دانه ده ، یا از قفس آزاد کن
ابر اگر از قبله خیزد ، سخت باران می شود
شاه اگر عادل نباشد ، مُلک ویران می شود
یک نصیحت با تو دارم ، تو به کس ظاهر مکن
خانه ی نزدیک دریا زود ویران می شود
یار ِ من آهنگر است و دم ز خوبان می زند
دم به دم آتش به جان مستمندان می زند
طاقت هجران ندارد ، قلب پاکش نازک ست
گه به آب و گه به آتش ، گه به سندان می زند



🆔 @QaharAsi
Audio
👆👆👆
خودم خواندم واقعا🤞 حقیقت ها را بیان کرده 🖤

گفته های یک دکتر خانم:

“تجربیات ۲٠ساله یک دكتر .👌🏻

۲٠سال است که با افتخار تصميم گرفته ام تا دكتر باشم ۷ سال و بیشتر محصل طب بوده ام و مابقی این سالها دكتر بوده ام و شفاخانه اگر نگویم خانه اول، خانه دومم بود و ریه هایم با اکسیژن شفاخانه ها پر و خالی شد. ۲٠سال است لباس سفید طبابت پوشیده ام و در شفاخانه و كلینيك نفس کشیده ام و حالا پس از ۲٠سال فهمیده ام که:
دردسر ، سردرد می آورد؛ و درددل از دل درد مهمتر است!
فهمیدم عصای پیری و کوری با عصای تجویزی دکترها فرق می‌کند!
بیماریها یا ارثی است یا حرصی!
فهمیدم هیچ متخصص قلبی، قلب شکسته را نمی‌تواند درمان کند و قلب سنگی و سخت را نمی‌شود پیوند زد و عمل کرد تا درمان شود.
.
فهمیدم جراحی زیبایی برای لبخند بر روی صورتها امکانپذیر نیست؛ دلت باید شاد باشد.
دلت اگر گرفت هیچ دکتری نیست که خوبش کند.
فهمیدم متخصصان چشم نمی‌توانند آدمهای بدبین، ظاهربین، خودخواه و متکبر را درمان کنند.
فهمیدم تنفس مصنوعی، هوای تازه می‌خواهد نه چیز دیگری!
فهمیدم هیچ متخصص داخلی نمی‌تواند به داخل وجود آدمها ورود کند و بفهمد در درون آنها چه می‌گذرد.
فهمیدم تب استرس را هیچ تب بری کنترل نمی‌کند.
اگر قند در دلت آب شود دیابت نمی‌گیری، بلکه به آرامش می‌رسی.
متخصصهای گوش، شنواییِ تو را بهتر می‌کنند ولی خوب گوش دادن را به تو یاد نمی‌دهند.
فهمیدم سرطان یعنی به یکجای زندگی آنقدر توجه کنی که بقیه زندگی از دستت برود.
فهمیدم بیماران اعصاب و روان آنهایی نیستند که پیش روان شناس می‌روند، بلکه آنهایی هستند که آدم را روانی می‌کنند.
فهمیدم هیچ ارتوپدی نمی‌تواند استخوان لای زخم را بردارد یا درمان کند.
فهمیدم زخم زبان؛ عفونتی دارد به عظمت کوه دماوند و کینه توزی و انتقامجویی با هیچ چرک خشک کن و آنتی بیوتیکی درمان نمی‌شود!
فهمیدم خود بزرگ بینی به هورمون رشد ربطی ندارد و آدمها با فکرشان بزرگ می‌شوند نه با هورمون رشد!
فهمیدم خون دل خوردن، بیماری خونی نمی آورد و دل پر‌خون هم باعث فشار خون نخواهدشد.
فهمیدم، فهمیدم، فهمیدم و سرانجام فهمیدم،
که هیچ چیز نفهمیدم...
بياييد طبيب واقعی هم باشیم،
امروزمان درحال گذشتن است،
فردایمان را با گذشته مان شیرین کنیم.
ما به مهربانی هم محتاجیم...
دوست خوبم برایت خنده های از ته تجویز می‌کنم... ساعتی یک قرص مهربانی.....”
.
تا گرفتم خلوتی تاریک، روشن‌تر شدم
قطره‌ای بودم چو رفتم در صدف گوهر شدم

هیچ گل چون من در این گلزار بی‌طاقت نبود
خواب دیدم چون نسیم صبح را، پرپر شدم

خشکسالی‌دیده‌ای در این چمن چون من نبود
ابر را دیدم چون در آهنگِ باران، تر شدم




🆔 @QaharAsi
#آموزنده

چوپانى به مقام وزارت رسید. هر روز بامداد بر مى‌خاست و كلید بر مى‌داشت و درب خانه پیشین خود باز مى‌كرد و ساعتى را در خانه چوپانى خود مى‌گذراند. سپس از آنجا بیرون میامد و به نزد امیر میرفت
ادامه را اینجا بخوانید👇👇👇

@Hisemobham
@Hisemobham
@Hisemobham
تو دَر اُردیبِهِشت گُفتی : بِمان ؛ خُرداد می‌آیَم

مَن و گیلاسِ لَب‌هایَت ، عَجَب خُردادِ زیبایی...

#رضا_ترکمان
@QaharAsi
دیدار یار غایب، دانی چی ذوق دارد؟
ابری که در بیابان بر تشنه یی ببارد



#سعدی




🆔 @QaharAsi
آن سَر زُلفش
که بازی میکند
از باد عشق

میل دارد تا که ما
دل را در او پیچان کنیم...


#مولانا




🆔 @QaharAsi
‏گفتی به غمم بنشین یا از سر جان برخیز
فرمان بَرمَت جانا! بنشینم و برخیزم...



#سعدی








🆔 @QaharAsi
چون نیست دوا پذیر این درد
مارا به دوا چه می فریبی




#مولانا


🆔 @QaharAsi
به بهترین کانال تلگرام جاین شوید این کانال فقط یکبار برای شما معرفی میشود عجله کنید وقت کم است
بعد تو ...
دلم همانند درخت پائیزاست...
شاخ وبرگش بهم ریخته ......
در انتظار بهار
بهار آمدنت ....
بهار بودنت .......
گرچه فصل بودنت گذشت .‌...
اما حس دوست داشتنت همچنان است ...
گرچه عقربه ها
به عقب برنخواهد گشت
اما من همچنان هستم ...
همانند تک،تک ساعت روی میز
دور دوست داشتنت میچرخم ،میچرخم


#آریایی_تبار
قهار عاصی شاعر معاصر:
ای ز تو مه پای كوبان وز تو زهره دف زنان
می زنند ای جان مردان عشق ما بر دف زنان

نقل هر مجلس شده‌ست این عشق ما و حسن تو
شهره شهری شده ما كو چنین بد شد چنان

ای به هر هنگامه دام عشق تو هنگامه گیر
وی چكیده خون ما بر راه ره رو را نشان

صد هزاران زخم بر سینه ز زخم تیر عشق
صد شكار خسته و نی تیر پیدا نی كمان

روی در دیوار كرده در غم تو مرد و زن
ز آب و نان عشق رفته اشتهای آب و نان

خون عاشق اشك شد وز اشك او سبزه برست
سبزه‌ها از عكس روی چون گل تو گلستان

ذوق عشقت چون ز حد شد خلق آتشخوار شد
همچو اشترمرغ آتش می خورد در عشق جان

هجر سرد چون زمستان راه‌ها را بسته بود
در زمین محبوس بود اشكوفه‌های بوستان

چونك راه ایمن شد از داد بهاران آمدند
سبزه را تیغ برهنه غنچه را در كف سنان

خیز بیرون آ به بستان كز ره دور آمدند
خیز كالقادم یزار و رنجه شو مركب بران

از عدم بستند رخت و جانب بحر آمدند
آنگه از بحر آمدند اندر هوا تا آسمان

برج برج آسمان را گشته و پذرفته اند
از هر استاره بضاعت و آمده تا خاكدان

آب و آتش ز آسمانش می رسد هر دم مدد
چند روزی كاندر این خاكند ایشان میهمان

خوان‌ها بر سر نسیم و كاس‌ها بر كف صبا
با طبق پوشی كه پوشیده‌ست جز از اهل خوان

می رسند و هر كسی پرسان كه چیست اندر طبق
با زبان حال می گویند با پرسندگان

هر كسی گر محرمستی پس طبق پوشیده چیست
قوت جان چون جان نهان و قوت تن پیدا چو نان

ذوق نان هم گرسنه بیند نبیند هیچ سیر
بر دكان نانبا از نان چه می داند دكان

نانوا گر گرسنه ستی هیچ نان نفروختی
گر بدانستی صبا گل را نكردی گلفشان

هر كش از معشوق ذوقی نیست الا در فروخت
او نباشد عاشق او باشد به معنی قلتبان

عذر عاشق گر فروشد دانك میل دلبر است
از ضرورت تا نبندد در به رویش دلستان

چونك می بیند كه میل دلبر اندر شهرگی است
اشك می بارد ز رشك آن صنم از دیدگان

اشك او مر رشك او را ضد و دشمن آمده‌ست
رشك پنهان دارد و اشكش روان و قصه خوان

تخم پنهان كرده خود را نگر باغ و چمن
شهوت پنهان خود را بین یكی شخصی دوان

عین پنهان داشتن شد علت پیدا شدن
بی لسانی می شود بر رغم ما عین لسان

چند فرزندان به هر اندیشه بعد مرگ خویش
گرد جان خویش بینی در لحد باباكنان

زاده از اندیشه‌های خوب تو ولدان و حور
زاده از اندیشه‌های زشت تو دیو كلان

سر اندیشه مهندس بین شده قصر و سرا
سر تقدیر ازل را بین شده چندین جهان

واقفی از سر خود از سر سر واقف نه‌ای
سر سر همچون دل آمد سر تو همچون زبان

گر سر تو هست خوب از سر سر ایمن مباش
باش ناایمن كه ناایمن همی‌یابد امان

سربلندی سرو و خنده گل نوای عندلیب
میوه‌های گرم رو سر دم سرد خزان

برگ‌ها لرزان چه می لرزید وقت شادی است
دام‌ها در دانه‌های خوش بود ای باغبان

ما ز سرسبزی به روی زرد چند افتاده‌ایم
در كمین غیب بس تیر است پران از كمان

لاله رخ افروخته وز خشم شد دل سوخته
سنبله پرسود و كژگردن ز اندیشه گران

آن گل سوری ستیزه گل دكانی باز كرد
رنگ‌ها آمیخت اما نیستش بویی از آن

خوشه‌ها از سست پایی رو نهاده بر زمین
غوره‌اش شیرین شد آخر از خطاب یسجدان

نرگس خیره نگر آخر چه می بینی به باغ
گفت غمازی كنم پس من نگنجم در میان

سوسنا افسوس می داری زبان كردی برون
یا زبان دركش چو ما و یا بكن حالی بیان

گفت بی‌گفتن زبان ما بیان حال ماست
گر نه پایان راسخستی سبز كی بودی سران

گفتم ای بید پیاده چون پیاده رسته‌ای
گفت تا لطف تواضع گیرم از آب روان

رنگ معشوق است سیب لعل را طعم ترش
زانك خوبان را ترش بودن بزیبد این بدان

پس درخت و شاخ شفتالو چرا پستی نمود
بهر شفتالو فشاندن پیش شفتالوستان

گفت آری لیك وقتی می دهد شفتالویی
كه رسد جان از تن عاشق ز ناخن تا دهان

ای سپیدار این بلندی جستنت رسوایی است
چون نه گل داری نه میوه گفت خامش هان و هان

گر گلم بودی و میوه همچو تو خودبینمی
فارغم از دید خود بر خودپرستان دیدبان

نار آبی را همی‌گفت این رخ زردت ز چیست
گفت زان دردانه‌ها كاندر درون داری نهان

گفت چون دانسته‌ای از سر من گفتا بدانك
می نگنجی در خود و خندان نمایی ناردان

نی تو خندانی همیشه خواه خند و خواه نی
وز تو خندان است عالم چون جنان اندر جنان

لیك آن خنده چون برق او راست كو گرید چو ابر
ابر اگر گریان نباشد برق از او نبود جهان

خاك را دیدم سیاه و تیره و روشن ضمیر
آب روشن آمد از گردون و كردش امتحان

آب روشن را پذیرا شد ضمیر روشنش
زاد چون فردوس و جنت شاخ و كاخ بی‌كران

این خیار و خربزه در راه دور و پای سست
چون پیاده حاج می آیند اندر كاروان

بادیه خون خوار بینی از عدم سوی وجود
بر خطاب كن همه لبیك گو بهر امان

چه پیاده بلك خفته رفته چون اصحاب كهف
خفته پهلو بر زمین و رفته تك تا آسمان

در چنین مجمع كدو آمد رسن بازی گرفت
از كی دید آن زو كه دادش آن رسن‌های رسان

این چمن‌ها وین سمن وین میوه‌ها خود رزق ماست
آن گیا و خار و گل كاندر بیابان است آن
آن نصیب و میوه و روزی قومی دیگر است
نفرت و بی‌میلی ما هست آن را پاسبان

صد هزاران مور و مار و صد هزاران رزق خوار
هر یكی جوید نصیبه هر یكی دارد فغان

هر دوا درمان رنجی هر یكی را طالبی
چون عقاقیری كه نشناسد به غیر طب دان

بس گیا كان پیش ما زهر و بر ایشان پای زهر
پیش ما خار است و پیش اشتران خرمابنان

جوز و بادام از درون مغز است و بیرون پوست و قشر
اندرون پوست پرورده چو بیضه ماكیان

باز خرما عكس آن بیرون خوش و باطن قشور
باطن و ظاهر تو چون انجیر باش ای مهربان

جذبه شاخ آب را از بیخ تا بالا كشد
همچنانك جذبه جان را بركشد بی‌نردبان

غوصه گشت این باد و آبستن شد آن خاك و درخت
بادها چون گشن تازی شاخه‌ها چون مادیان

می رسد هر جنس مرغی در بهار از گرمسیر
همچو مهمان سرسری می سازد این جا آشیان

صد هزاران غیب می گویند مرغان در ضمیر
كان فلان خواهد گذشتن جای او گیرد فلان

از سلیمان نامه‌ها آورده‌اند این هدهدان
كو زبان مرغ دانی تا شود او ترجمان

عارف مرغان است لك لك لك لكش دانی كه چیست
ملك لك و الامر لك و الحمد لك یا مستعان

وقت پیله روح آمد قشلق تن را بهل
آخر از مرغان بیاموزید رسم تركمان

همچو مرغان پاسبانی خویش كن تسبیح گو
چند گاهی خود شود تسبیح تو تسبیح خوان

بس كنم زین باد پیمودن ولیكن چاره نیست
زانك كشتی مجاهد كی رود بی‌بادبان

بادپیمایی بهار آمد حیات عالمی
بادپیمایی خزان آمد عذاب انس و جان

این بهار و باغ بیرون عكس باغ باطن است
یك قراضه‌ست این همه عالم و باطن هست كان

لاجرم ما هر چه می گوییم اندر نظم هست
نزد عاشق نقد وقت و نزد عاقل داستان

عقل دانایی است و نقلش نقل آمد یا قیاس
عشق كان بینش آمد ز آفتاب كن فكان

آفتابی كو مجرد آمد از برج حمل
آفتابی بی‌نظیر بی‌قرین خوش قران

آنك لاشرقیه بوده‌ست و لاغربیه
زانك شرق و غرب باشد در زمین و در زمان

آفتابی كو نسوزد جز دل عشاق را
مهر جان ره یابد آن جا نی ربیع و مهر جان

چونك ما را از زمین و از زمان بیرون برد
از فنا ایمن شویم از جود او ما جاودان

این زمین و این زمان بیضه‌ست و مرغی كاندر او است
مظلم و اشكسته پر باشد حقیر و مستهان

كفر و ایمان دان در این بیضه سپید و زرده را
واصل و فارق میانشان برزخ لایبغیان

بیضه را چون زیر پر خویش پرورد از كرم
كفر و دین فانی شد و شد مرغ وحدت پرفشان

شمس تبریزی دو عالم بود بی‌رویت عقیم
هر یكی ذره كنون از آفتابت توامان


#مولانا

🆔 @QaharAsi
شاید مردانِ بیشتر به جنگ میروند
که طعم هیچ عشق را مزه نکردند
وبه هیچ آغوشی نرفتند
هیچ قلب را تا هنوزتسخیر نکردند
در عوض میروند تا سرزمین های بیشتر را تسخیر کنند
ورنه مردیکه موهای معشوقه اش را میبافد وگل های رز لای موهایش میگذارد
و عطش نفس های زن ِرا در تسخیر دارد
چه نیازی دارد که سرزمین های بیشتر را تسخیر کند؟

#آریایی_تبار




#نه_به_جنگ

@QaharAsi
از کوه با ترانه آزادی
وز باغ با ترنم آزادی
چیزی برای گفتن اگر داری
اینک، دل
مردان چنین به عشق می اندیشند!

#قهارعاصی

🆔 @QaharAsi
2024/11/15 16:28:40
Back to Top
HTML Embed Code: