فریادی از شاعر رشید دوران سهراب سیرت را که در باهمی تمام از گلوی سوخته جانان
سرزده میخوانیم :
خانه
خواستم «جان» بنویسم، بدنم سوخته بود
گفتم از «خانه» بگویم وطنم سوخته بود
در سکوتی که شد آلوده به مرگ و خفقان
خواستم لب بگشایم دهنم سوخته بود
خواستم دست بشویم من از اشک و بروم
گل لبخند ولی در چمنم سوخته بود
در غروبی که به یک کاسۀ پرخون میماند
رفتم و غرق شدم گرچه تنم سوخته بود
خواستم «آزادی» جانِ کلامم باشد
خط به خط، نقطهبهنقطه...سخنم سوخته بود
خواستم «خانه» بگویم که فرو ریخت سرم
سقف گوری که درونش کفنم سوخته بود
سهراب سیرت
سرزده میخوانیم :
خانه
خواستم «جان» بنویسم، بدنم سوخته بود
گفتم از «خانه» بگویم وطنم سوخته بود
در سکوتی که شد آلوده به مرگ و خفقان
خواستم لب بگشایم دهنم سوخته بود
خواستم دست بشویم من از اشک و بروم
گل لبخند ولی در چمنم سوخته بود
در غروبی که به یک کاسۀ پرخون میماند
رفتم و غرق شدم گرچه تنم سوخته بود
خواستم «آزادی» جانِ کلامم باشد
خط به خط، نقطهبهنقطه...سخنم سوخته بود
خواستم «خانه» بگویم که فرو ریخت سرم
سقف گوری که درونش کفنم سوخته بود
سهراب سیرت
عجب صبری خدا دارد
اگر من جای او بودم.
همان یک لحظه اول ،
که اول ظلم را میدیدم از مخلوق بی وجدان ،
جهان را با همه زیبایی و زشتی ،
بروی یکدیگر ،ویرانه میکردم.
عجب صبری خدا دارد !
اگر من جای او بودم .
که در همسایه ی صدها گرسنه ، چند بزمی گرم عیش و نوش میدیدم ،
نخستین نعره مستانه را خاموش آن دم ،
بر لب پیمانه میکردم .
عجب صبری خدا دارد !
اگر من جای او بودم .
که میدیدم یکی عریان و لرزان ، دیگری پوشیده از صد جامه ی رنگین
زمین و آسمان را
واژگون ، مستانه میکردم .
عجب صبری خدا دارد !
اگر من جای او بودم .
نه طاعت می پذیرفتم ،
نه گوش از بهر استغفار این بیدادگرها تیز کرده ،
پاره پاره در کف زاهد نمایان ،
سبحه ی، صد دانه میکردم .
عجب صبری خدا دارد !
اگر من جای او بودم .
برای خاطر تنها یکی مجنون صحرا گرد بی سامان ،
هزاران لیلی ناز آفرین را کو به کو ،
آواره و ، دیوانه میکردم .
عجب صبری خدا دارد !
اگر من جای او بودم .
بگرد شمع سوزان دل عشاق سر گردان ،
سراپای وجود بی وفا معشوق را ،
پروانه میکردم .
عجب صبری خدا دارد !
اگر من جای او بودم .
بعرش کبریایی ، با همه صبر خدایی ،
تا که میدیدم عزیز نابجایی ، ناز بر یک ناروا گردیده خواری میفروشد ،
گردش این چرخ را
وارونه ، بی صبرانه میکردم .
عجب صبری خدا دارد !
اگر من جای او بودم.
که میدیدم مشوش عارف و عامی ، ز برق فتنۀ این علم عالم سوز مردم کش ،
بجز اندیشه عشق و وفا ، معدوم هر فکری ،
در این دنیای پر افسانه میکردم .
عجب صبری خدا دارد !
چرا من جای او باشم .
همین بهتر که او خود جای خود بنشسته و ،
تاب تماشای تمام زشتکاریهای این مخلوق را دارد،!
و گر نه من بجای او چو بودم ،
یکنفس کی عادلانه سازشی ،
با جاهل و فرزانه میکردم .
عجب صبری خدا دارد ! عجب صبری خدا دارد !
اگر من جای او بودم.
همان یک لحظه اول ،
که اول ظلم را میدیدم از مخلوق بی وجدان ،
جهان را با همه زیبایی و زشتی ،
بروی یکدیگر ،ویرانه میکردم.
عجب صبری خدا دارد !
اگر من جای او بودم .
که در همسایه ی صدها گرسنه ، چند بزمی گرم عیش و نوش میدیدم ،
نخستین نعره مستانه را خاموش آن دم ،
بر لب پیمانه میکردم .
عجب صبری خدا دارد !
اگر من جای او بودم .
که میدیدم یکی عریان و لرزان ، دیگری پوشیده از صد جامه ی رنگین
زمین و آسمان را
واژگون ، مستانه میکردم .
عجب صبری خدا دارد !
اگر من جای او بودم .
نه طاعت می پذیرفتم ،
نه گوش از بهر استغفار این بیدادگرها تیز کرده ،
پاره پاره در کف زاهد نمایان ،
سبحه ی، صد دانه میکردم .
عجب صبری خدا دارد !
اگر من جای او بودم .
برای خاطر تنها یکی مجنون صحرا گرد بی سامان ،
هزاران لیلی ناز آفرین را کو به کو ،
آواره و ، دیوانه میکردم .
عجب صبری خدا دارد !
اگر من جای او بودم .
بگرد شمع سوزان دل عشاق سر گردان ،
سراپای وجود بی وفا معشوق را ،
پروانه میکردم .
عجب صبری خدا دارد !
اگر من جای او بودم .
بعرش کبریایی ، با همه صبر خدایی ،
تا که میدیدم عزیز نابجایی ، ناز بر یک ناروا گردیده خواری میفروشد ،
گردش این چرخ را
وارونه ، بی صبرانه میکردم .
عجب صبری خدا دارد !
اگر من جای او بودم.
که میدیدم مشوش عارف و عامی ، ز برق فتنۀ این علم عالم سوز مردم کش ،
بجز اندیشه عشق و وفا ، معدوم هر فکری ،
در این دنیای پر افسانه میکردم .
عجب صبری خدا دارد !
چرا من جای او باشم .
همین بهتر که او خود جای خود بنشسته و ،
تاب تماشای تمام زشتکاریهای این مخلوق را دارد،!
و گر نه من بجای او چو بودم ،
یکنفس کی عادلانه سازشی ،
با جاهل و فرزانه میکردم .
عجب صبری خدا دارد ! عجب صبری خدا دارد !
الهی عاجز وسرگردانم
نه آنچه دانم دارم و نه آنچه دارم دانم
الهی چون توانستم ندانستم
و چون دانستم نتوانستم
آه ازین علم نا آموخته!
گاه درغرقم از او گاه سوخته!
خواجه عبدالله انصاری "رح"
🆔 @QaharAsi
نه آنچه دانم دارم و نه آنچه دارم دانم
الهی چون توانستم ندانستم
و چون دانستم نتوانستم
آه ازین علم نا آموخته!
گاه درغرقم از او گاه سوخته!
خواجه عبدالله انصاری "رح"
🆔 @QaharAsi
Forwarded from حس مبهم
لباس های سیاه ما رنگ عوض کردند ،اما از تن ما دور نشدند تسلیت تنها کلمه یی سبزشده روی زبان هایمان است وشاید تنها مرگ زنده ترین واژه یی است که میشناسیم .
عزاداری قاب شده بر دیوارهای شهراز چشم احدی دور نیست .
دور شادی وآرامش عنکبوت به سان طناب دار تار محکم گرفته است.....
وبیگانه ترین واژه در میان واژه ها
شادی
آرامش
خوشبختی است....🥀
#آریایی_تبار
#نه به کشتار مردم بی گناه
@Hisemobham
عزاداری قاب شده بر دیوارهای شهراز چشم احدی دور نیست .
دور شادی وآرامش عنکبوت به سان طناب دار تار محکم گرفته است.....
وبیگانه ترین واژه در میان واژه ها
شادی
آرامش
خوشبختی است....🥀
#آریایی_تبار
#نه به کشتار مردم بی گناه
@Hisemobham
گر باده خوری تو با خردمندان خور،
رسوا نشوی
یا باصنمی لاله رخی خندان خور،
تنها نشوی
بسیار مخور ورد مکن فاش مساز،
ای محرم راز
اندک خور و گه گاه خور و پنهان خور،
رسوا نشوی
------------------------------------------
این قافلهٔ عمر عجب میگذرد،
چون بادصبا
دریاب دمی که باطرب میگذرد،
صد لیل و نهار
ساقی غم فردای حریفان چه خوری،
هستیم خمار
پیش آر پیاله را که شب میگذرد،
دیرش مگذار
پیش آر پیاله را که روز میگذرد،
دیرش مگذار
رسوا نشوی
یا باصنمی لاله رخی خندان خور،
تنها نشوی
بسیار مخور ورد مکن فاش مساز،
ای محرم راز
اندک خور و گه گاه خور و پنهان خور،
رسوا نشوی
------------------------------------------
این قافلهٔ عمر عجب میگذرد،
چون بادصبا
دریاب دمی که باطرب میگذرد،
صد لیل و نهار
ساقی غم فردای حریفان چه خوری،
هستیم خمار
پیش آر پیاله را که شب میگذرد،
دیرش مگذار
پیش آر پیاله را که روز میگذرد،
دیرش مگذار
پشیمانه درته نه یم بد گمانه راته نشی
جنونه که می خپل یی زنجیرونه بیگانه دی
چی زما دلیونو چیغو جواب ور سره نشته
یا زه یم بدل شوی یا دغرونه بیگانه دی
غرور می له ناکامه شنه آسمان د کچکولی سی
ازل خو داسی نو وه قسمتونه بیگانه دی
#باریجهانی
🆔 @QaharAsi
جنونه که می خپل یی زنجیرونه بیگانه دی
چی زما دلیونو چیغو جواب ور سره نشته
یا زه یم بدل شوی یا دغرونه بیگانه دی
غرور می له ناکامه شنه آسمان د کچکولی سی
ازل خو داسی نو وه قسمتونه بیگانه دی
#باریجهانی
🆔 @QaharAsi
Forwarded from حس مبهم
ای کاش زنده گی !
بر شانه های بزرگت ما هم سهمی داشتیم
هربارکه روزگار سیلی محکمی بر گونه هایمان میزد
روی شانه هایت سر میگذاشتیم و این ستم را گریه میکردیم .......
#آریایی_تبار
@Hisemobham
بر شانه های بزرگت ما هم سهمی داشتیم
هربارکه روزگار سیلی محکمی بر گونه هایمان میزد
روی شانه هایت سر میگذاشتیم و این ستم را گریه میکردیم .......
#آریایی_تبار
@Hisemobham
عجله کنید روی قلب ها کلید کنید
سه نفر اول ادمین میشه 👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
سه نفر اول ادمین میشه 👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇