قهار عاصی شاعر معاصر
در مسجد و میخانه خیالت اگر آید محراب و کمانچه ز دو ابروی تو سازم - #حافظ @QaharAsi
.
ره میخانه و مسجد کدام است
که هر دو بر من مسکین حرام است
نه در مسجد گذارندم که رند است
نه در میخانه کین خمار خام است
میان مسجد و میخانه راهی است
بجوئید ای عزیزان کین کدام است
به میخانه امامی مست خفته است
نمیدانم که آن بت را چه نام است
مرا کعبه خرابات است امروز
حریفم قاضی و ساقی امام است
برو عطار کو خود میشناسد
که سرور کیست سرگردان کدام است
#عطار
🆔 @QaharAsi
ره میخانه و مسجد کدام است
که هر دو بر من مسکین حرام است
نه در مسجد گذارندم که رند است
نه در میخانه کین خمار خام است
میان مسجد و میخانه راهی است
بجوئید ای عزیزان کین کدام است
نمیدانم که آن بت را چه نام است
مرا کعبه خرابات است امروز
حریفم قاضی و ساقی امام است
برو عطار کو خود میشناسد
که سرور کیست سرگردان کدام است
#عطار
🆔 @QaharAsi
با نگاهش فتنه در پیر و جوان انداخته
آه از این تیری که آن ابروکمان انداخته
میگذارد سر به روی شانههای دیگری...
بار ما را روی دوش دیگران انداخته!
بوسهی پنهان من مُهر لبش را باز کرد
قصهام را بر زبان این و آن انداخته
غصهی دنیا و عُقبیٰ را ندارم؛ سالهاست
عشق ما را از زمین و آسمان انداخته
من دعا کردم بمیرم، این دعا را باز هم
دستِ غیب انگار در آب روان انداخته!
#حسین_دهلوی
@QaharAsi
آه از این تیری که آن ابروکمان انداخته
میگذارد سر به روی شانههای دیگری...
بار ما را روی دوش دیگران انداخته!
بوسهی پنهان من مُهر لبش را باز کرد
قصهام را بر زبان این و آن انداخته
غصهی دنیا و عُقبیٰ را ندارم؛ سالهاست
عشق ما را از زمین و آسمان انداخته
من دعا کردم بمیرم، این دعا را باز هم
دستِ غیب انگار در آب روان انداخته!
#حسین_دهلوی
@QaharAsi
قهار عاصی شاعر معاصر
حالا که دگر نیست هوای تو به خانه این کلبهی ویرانه سزاوار کُلنگ است... #الهام_هاشمی @QaharAsi
.
ای دل، تو به اسرار معما نرسی
در نکته ی زیرکان دانا نرسی
اینجا به می لعل، بهشتی می ساز
کانجا که بهشت است، رسی یا نرسی
ای دل، تو به اسرار معما نرسی
در نکته ی زیرکان دانا نرسی
اینجا به می لعل، بهشتی می ساز
کانجا که بهشت است، رسی یا نرسی
یعنی واقعا این پست ها لایک ندارند ؟
۷ونیم هزار ممبر. دو ریکشن سه ریکشن💔💔
۷ونیم هزار ممبر. دو ریکشن سه ریکشن💔💔
آیا زبان ما فارسي ✅
ولهجه ما دری است؟✅
مدت زمانی زیادی است که در صفحات اجتماعی همیشه روی موضوع زبان بحث های میشه مثلا تعداد زیادی مردم باور دارند که اصل زبان فارسی و لهجه دری است
نمیدانم بر بنیاد چه اصل زبان را فارسی میگویند؟
اگر کسی اینجا هم چنین باوری دارد لطف کنن تا منم بدانم
درست است که دری لهجه است اما فارسی هم لهجه است
اصل زبان پارسی _دری گفته میشود یا همان فارسی _دری
و فارسی،دری،تاجیکی سه لهجه اند
معلومات شخصا در دانشگاه و همچنان کتاب ها مطالعه کردم چنین بوده
حالا دوستانیکه باورمند هستند زبان فارسی و دری فقط لهجه است دلایل و اسناد شان را ارائه نمایند ممنون
#آریاییتبار
@QaharAsi
ولهجه ما دری است؟✅
مدت زمانی زیادی است که در صفحات اجتماعی همیشه روی موضوع زبان بحث های میشه مثلا تعداد زیادی مردم باور دارند که اصل زبان فارسی و لهجه دری است
نمیدانم بر بنیاد چه اصل زبان را فارسی میگویند؟
اگر کسی اینجا هم چنین باوری دارد لطف کنن تا منم بدانم
درست است که دری لهجه است اما فارسی هم لهجه است
اصل زبان پارسی _دری گفته میشود یا همان فارسی _دری
و فارسی،دری،تاجیکی سه لهجه اند
معلومات شخصا در دانشگاه و همچنان کتاب ها مطالعه کردم چنین بوده
حالا دوستانیکه باورمند هستند زبان فارسی و دری فقط لهجه است دلایل و اسناد شان را ارائه نمایند ممنون
#آریاییتبار
@QaharAsi
یه روزی با غم واندوه سفر می کردم از باغی
برای لحظه ای آنجا تنم چسبید به یک خاری
به زیر پا نگاه کردم،نگاهم را به روی سبزه ها کردم
گلی دیدم ، گل سرخی که زیبا بود واو یک شاخه آنجا بود
دوپایم را تکان دادم که شاید او جدا گردد
چنان چسبیده بود آن گل که گویی من تمام هستیش بودم
دو دستم را به آرامی جلو بردم که اورا من جدا سازم
وپایم از دم تیغش رها سازم
چنان تیغی به دستم زد که جان وهستیم شد درد
دوباره سعی خود کردم دو دستم با نمی تر شد مثال شبنمی قرمز دو دستم رنگ اخگر شد.
نگاهم را دوباره سوی او کردم .
خدایا اشک خون می کرد خدایا اشک او گویی زمین وآسمون را زیر و رو می کرد .
صدای تازه ای آمد تمام سعی خود کردم به دنبال صدا گردم
همان گل بود .به آرامی چنین می گفت :گل تنهای این باغم
وچندین ساله بی یارم کسی اما نمی گیرد نشانی از غم وحالم.
نه یارو یاوری دارم نه شیرین دلبری دارم
چنان خاموش و تن سردم که گویی خواب غم کردم
وچندین ساله اینجایم اسیر درد و غمهایم
نمی گیرد کسی اینجا سراغی از دل زارم
دلم خون شد دلم داغون داغون شد برای لحظه ای آنجا چشام پر خون پر خون شد ،
سرم را رو به بالاها شکایت از خدا کردم
برای حل این مشکل به سوی او دعا کردم
که ای یارب مگر این گل گناهی کرده بود آیا؟
چرا پس اینچنین اورا به تنهایی بیازاری؟
چرا پس اینهمه گل هست میان باغ وسنبل هست
چرا قرعه به نام این گل سرخ هست؟
تو با این گل چه ها کردی؟چرا اورا در این گوشه تک وتنها رها کردی؟
نمی دانم چه می گفتم
برای لحظه ای کوچک صدایم در گلو خشکید دو پایم سست شد
تنم لرزید تو گویی آسمان دور سرم چرخید و افتادم
پس از چندی خودم را در میان جنگلی دیدم وشاید خواب می دیدم
صدای نرم وآرامی چنین در گوش من میخواند.
من این گل را رها کردم وبوی مصطفی کردم ودر این حکمتی باشد .
وآن این است واین گل را که می بینی چنین تنها وغمگین است
واو از لحظه ی اول زبوی عطر پیغمبر چنین خوشبو ورنگین است
واو نزد من از گلها همه نزدیک ونزدیک است.
برای لحظه ای آنجا تنم چسبید به یک خاری
به زیر پا نگاه کردم،نگاهم را به روی سبزه ها کردم
گلی دیدم ، گل سرخی که زیبا بود واو یک شاخه آنجا بود
دوپایم را تکان دادم که شاید او جدا گردد
چنان چسبیده بود آن گل که گویی من تمام هستیش بودم
دو دستم را به آرامی جلو بردم که اورا من جدا سازم
وپایم از دم تیغش رها سازم
چنان تیغی به دستم زد که جان وهستیم شد درد
دوباره سعی خود کردم دو دستم با نمی تر شد مثال شبنمی قرمز دو دستم رنگ اخگر شد.
نگاهم را دوباره سوی او کردم .
خدایا اشک خون می کرد خدایا اشک او گویی زمین وآسمون را زیر و رو می کرد .
صدای تازه ای آمد تمام سعی خود کردم به دنبال صدا گردم
همان گل بود .به آرامی چنین می گفت :گل تنهای این باغم
وچندین ساله بی یارم کسی اما نمی گیرد نشانی از غم وحالم.
نه یارو یاوری دارم نه شیرین دلبری دارم
چنان خاموش و تن سردم که گویی خواب غم کردم
وچندین ساله اینجایم اسیر درد و غمهایم
نمی گیرد کسی اینجا سراغی از دل زارم
دلم خون شد دلم داغون داغون شد برای لحظه ای آنجا چشام پر خون پر خون شد ،
سرم را رو به بالاها شکایت از خدا کردم
برای حل این مشکل به سوی او دعا کردم
که ای یارب مگر این گل گناهی کرده بود آیا؟
چرا پس اینچنین اورا به تنهایی بیازاری؟
چرا پس اینهمه گل هست میان باغ وسنبل هست
چرا قرعه به نام این گل سرخ هست؟
تو با این گل چه ها کردی؟چرا اورا در این گوشه تک وتنها رها کردی؟
نمی دانم چه می گفتم
برای لحظه ای کوچک صدایم در گلو خشکید دو پایم سست شد
تنم لرزید تو گویی آسمان دور سرم چرخید و افتادم
پس از چندی خودم را در میان جنگلی دیدم وشاید خواب می دیدم
صدای نرم وآرامی چنین در گوش من میخواند.
من این گل را رها کردم وبوی مصطفی کردم ودر این حکمتی باشد .
وآن این است واین گل را که می بینی چنین تنها وغمگین است
واو از لحظه ی اول زبوی عطر پیغمبر چنین خوشبو ورنگین است
واو نزد من از گلها همه نزدیک ونزدیک است.