Forwarded from قهار عاصی شاعر معاصر via @oj12bot
آیا علاقه دارید این مطالب را بخوانید ؟
خمـار مي نه مـاتېږي شرابونه بېګانه دي
ساقي راته اشنا دى خو جامـونه بېګانه دي
پښېمـانه درته نه يم بد ګومـانه راته نه سې
جنونه ته مي خپل يې ځنځيرونه بېګانه دي
سجدې ته يې د يار كوڅې ته نه يمه بللى
پردى قاصد راغلى پېغامـونه بېګانه دي
پتنګ په دې محفل كي وزر نه سي خپرولاى
لمبې پكښي سړيږي پانو سونه بېګانه دي
دې ښار كي ربابونه د سنګسار په غېږ كي غواړه
نغمې ګوتي كي ژاړي شهبازونه بېګانه دي
لښكر د غمـازانو دي له كومه رابللى
جانانه سـتا په كلي كي مي پلونه بېګانه دي
چي زمـا د لېونو چيغو جواب ورسـره نسـته
يا زه يم بدل سوى يا دا غرونه بېګانه دي
غرور مي له ناكامه تش آسمـان ته كچكول نيسي
ازل خو داسي نه و قسمتونه بېګانه دي
سـتا دم د مسيحا دى زه منكر ور باندي نه يم
طبيبه لاس دي جار سم پرهـارونه بېګانه دي
سجدې د جهـاني پر تندي مه غواړه زاهده
په دې سـركښه ښار كي محرابونه بېګانه دي
#عبدالباریجهانی
🆔 @QaharAsi
تا میکشم خطوطِ تو را پاک میشوی
داری کمی فراتر از ادراک میشوی
هرلحظه از نگاهِ دلم میچکی ولی
با دستمالِ کاغذیام پاک میشوی
این عابران که میگذرند از خیال من
مشکوک نیستند تو شکاک میشوی
تو زندهای هنوز برایم گمان نکن
در گورِ خاطرات خوشم خاک میشوی
باید به شهرِ عشق تو با احتیاط رفت
وقتی که عاشقی چه خطرناک میشوی!
کی ها خطرناک هستند🤔🙊؟؟
#نجمه_زارع
داری کمی فراتر از ادراک میشوی
هرلحظه از نگاهِ دلم میچکی ولی
با دستمالِ کاغذیام پاک میشوی
این عابران که میگذرند از خیال من
مشکوک نیستند تو شکاک میشوی
تو زندهای هنوز برایم گمان نکن
در گورِ خاطرات خوشم خاک میشوی
باید به شهرِ عشق تو با احتیاط رفت
وقتی که عاشقی چه خطرناک میشوی!
کی ها خطرناک هستند🤔🙊؟؟
#نجمه_زارع
ای زبـان فـارسـی، ای دُر دریـــــــــای دری
ای تـو مـیــراث نـیــاکـان، ای زبـان مـــادری
در تـو پـیـدا فـرِمـا، فـرهـنـگ مـا، آیـیـن مـا
از تـو بـرپـا، رایـت دانــایــی و دانـشـــــوری
کـابُـل و تـهـران و تـبـریـز و بـخـارا و خـجـنـد
جمله ملک توست تا بـلـخ و نشابور و هری
جـاودان زی، ای زبـان دانـش و فـــرزانـگـی
تـا بـه گـیـتـی، نـور بخـشـد آفـتـاب خـاوری
فـارسـی را پـاس می داریـم، زیرا گفته انـد
قـدر زر، زرگـر شناسد، قدرِ گـوهر، گـوهری
#حدادعادل
ای تـو مـیــراث نـیــاکـان، ای زبـان مـــادری
در تـو پـیـدا فـرِمـا، فـرهـنـگ مـا، آیـیـن مـا
از تـو بـرپـا، رایـت دانــایــی و دانـشـــــوری
کـابُـل و تـهـران و تـبـریـز و بـخـارا و خـجـنـد
جمله ملک توست تا بـلـخ و نشابور و هری
جـاودان زی، ای زبـان دانـش و فـــرزانـگـی
تـا بـه گـیـتـی، نـور بخـشـد آفـتـاب خـاوری
فـارسـی را پـاس می داریـم، زیرا گفته انـد
قـدر زر، زرگـر شناسد، قدرِ گـوهر، گـوهری
#حدادعادل
گر ندارم از شکر جز نام بهر
آن بسی بهتر که اندر کام زهر
آسمان نسبت به عرش آمد فرود
ورنه بس عالی است پیش خاک تود
بد کردم و اعتذار بدتر زگناه
چون هست در این عذر سه دعوی تباه
دعوی وجود و دعوی قدرت و فعل
لاحول و لا قوه الا باله
از حال خود آگه نیم لیک اینقدر دانم که تو
هر گاه در دل بگذری، اشکم زدامان بگذرد
خوش آن که از تو جفائی ندیده می گفتم
فرشته خوی من آیا ستمگری داند؟
ما بی خبر از نظاره بودیم
جان رفت و خبر نکرد ما را
عشق آمد و صبر از دل دیوانه برون رفت
صد شکر که بیگانه از این خانه برون رفت
وای بروزگار من در تو اگر اثر کند
ناله و آه نیم شب، گریه صبحگاهیم
دامان خرابات نشینان همه پاک است
تر دامنی ماست که تا دامن خاک است
گرد سر میگردم امشب شمع این کاشانه را
تا بیاموزم طریق سوختن پروانه را
مردم از محرومی و شادم که نومید از تو ساخت
تلخی جان کندنم امیدواران شما
به گرد خاطرم ای خوشدلی، چه می گذری
کدام روز مرا با تو آشنائی بود؟
ای اهل شوق وقت گریبان دریدن است
دست مرا به سوی گریبان که می برد؟
قطع امید من کند دم بدم از وصال خود
تا نکنم دل حزین شاد به انتظار هم
برخاطرم غباری ننشیند از جفایش
آئینه ی محبت، زنگار برنتابد
ای مردگان زخاک یکی سر بدر کنید
بر حال زنده ی بتر از خود نظر کنید
حزنی این عشق است نی افسانه چندین شکوه چیست؟
لب بدندان گیرو دندان بر جگر نه باک نیست
بی درد دل حیات چو ذوقی نمی دهد
آسودگان به عمر خود آیا چه دیده اند
حسن، دعای تو گر مستجاب نیست مرنج
ترا زبان دگر و دل، دگر دعا چه کند؟
نصیبم گشته چندان تلخکامی بعد هر کامی
که ممنونم زگردون گر به کام من نمی گردد
شبها تو خفته، من به دعا کز تو دورباد
آه کسان که بهر تو در خون نشسته اند
زنده در عشق چسان بود نصیبی، مجنون
عشق آن روز مگر این همه دشوار نبود؟
تلخ باشد زهر مرگ اما بشیرینی هنوز
میتواند تلخی هجران زکام من برد
زشورانگیز خالی گشته حاصل دانه ی اشکم
که مرغ وصل هرگز گرد دام من نمی گردد
چنان زهر فراقی ریختی در ساغر جانم
که مرگ از تلخی آن گرد جان من نمی گردد
غم زمانه خورم یا فراق یار کشم
به طاقتی که ندارم، کدام بارکشم؟
بگذشت بهار و وانشد دل
این غنچه مگر شکفتنی نیست؟
هزار جهد بکردم که سرعشق بپوشم
نبود بر سر آتش میسرم که نجوشم
ساکنان سر کوی نباشند بهوش
کآن زمینی است که از وی همه مجنون خیزد
به عاشقان جگر چاک چون رسی اهلی
به یک دو چاک که در جیب پیرهن کردی؟
به جز هلاک خودش آرزو نباشد هیچ
کسی که یافت چو پروانه ذوق جانبازی
به غمم شاد شوی میدانم
غم دل با تو از آن میگویم
شبهای هجر را گذراندیم و زنده ایم
ما را به سخت جانی خود این گمان نبود
ای غایب از دو دیده چنان در دل منی
کز لب گشودنت به من آزار می رسد
یکسر مو دلت سفید نگشت
هیچ مو در تنت سیاه نماند
ای حسن توبه آن گهی کردی
که ترا قوت گناه نماند
#شیخبهایی
آن بسی بهتر که اندر کام زهر
آسمان نسبت به عرش آمد فرود
ورنه بس عالی است پیش خاک تود
بد کردم و اعتذار بدتر زگناه
چون هست در این عذر سه دعوی تباه
دعوی وجود و دعوی قدرت و فعل
لاحول و لا قوه الا باله
از حال خود آگه نیم لیک اینقدر دانم که تو
هر گاه در دل بگذری، اشکم زدامان بگذرد
خوش آن که از تو جفائی ندیده می گفتم
فرشته خوی من آیا ستمگری داند؟
ما بی خبر از نظاره بودیم
جان رفت و خبر نکرد ما را
عشق آمد و صبر از دل دیوانه برون رفت
صد شکر که بیگانه از این خانه برون رفت
وای بروزگار من در تو اگر اثر کند
ناله و آه نیم شب، گریه صبحگاهیم
دامان خرابات نشینان همه پاک است
تر دامنی ماست که تا دامن خاک است
گرد سر میگردم امشب شمع این کاشانه را
تا بیاموزم طریق سوختن پروانه را
مردم از محرومی و شادم که نومید از تو ساخت
تلخی جان کندنم امیدواران شما
به گرد خاطرم ای خوشدلی، چه می گذری
کدام روز مرا با تو آشنائی بود؟
ای اهل شوق وقت گریبان دریدن است
دست مرا به سوی گریبان که می برد؟
قطع امید من کند دم بدم از وصال خود
تا نکنم دل حزین شاد به انتظار هم
برخاطرم غباری ننشیند از جفایش
آئینه ی محبت، زنگار برنتابد
ای مردگان زخاک یکی سر بدر کنید
بر حال زنده ی بتر از خود نظر کنید
حزنی این عشق است نی افسانه چندین شکوه چیست؟
لب بدندان گیرو دندان بر جگر نه باک نیست
بی درد دل حیات چو ذوقی نمی دهد
آسودگان به عمر خود آیا چه دیده اند
حسن، دعای تو گر مستجاب نیست مرنج
ترا زبان دگر و دل، دگر دعا چه کند؟
نصیبم گشته چندان تلخکامی بعد هر کامی
که ممنونم زگردون گر به کام من نمی گردد
شبها تو خفته، من به دعا کز تو دورباد
آه کسان که بهر تو در خون نشسته اند
زنده در عشق چسان بود نصیبی، مجنون
عشق آن روز مگر این همه دشوار نبود؟
تلخ باشد زهر مرگ اما بشیرینی هنوز
میتواند تلخی هجران زکام من برد
زشورانگیز خالی گشته حاصل دانه ی اشکم
که مرغ وصل هرگز گرد دام من نمی گردد
چنان زهر فراقی ریختی در ساغر جانم
که مرگ از تلخی آن گرد جان من نمی گردد
غم زمانه خورم یا فراق یار کشم
به طاقتی که ندارم، کدام بارکشم؟
بگذشت بهار و وانشد دل
این غنچه مگر شکفتنی نیست؟
هزار جهد بکردم که سرعشق بپوشم
نبود بر سر آتش میسرم که نجوشم
ساکنان سر کوی نباشند بهوش
کآن زمینی است که از وی همه مجنون خیزد
به عاشقان جگر چاک چون رسی اهلی
به یک دو چاک که در جیب پیرهن کردی؟
به جز هلاک خودش آرزو نباشد هیچ
کسی که یافت چو پروانه ذوق جانبازی
به غمم شاد شوی میدانم
غم دل با تو از آن میگویم
شبهای هجر را گذراندیم و زنده ایم
ما را به سخت جانی خود این گمان نبود
ای غایب از دو دیده چنان در دل منی
کز لب گشودنت به من آزار می رسد
یکسر مو دلت سفید نگشت
هیچ مو در تنت سیاه نماند
ای حسن توبه آن گهی کردی
که ترا قوت گناه نماند
#شیخبهایی
صوفی گلی بچین و مرقع به خار بخش
وین زهد خشک را به می خوشگوار بخش
طامات و شطح در ره آهنگ چنگ نه
تسبیح و طیلسان به می و میگسار بخش
زهد گران که شاهد و ساقی نمیخرند
در حلقه چمن به نسیم بهار بخش
راهم شراب لعل زد ای میر عاشقان
خون مرا به چاه زنخدان یار بخش
یا رب به وقت گل گنه بنده عفو کن
وین ماجرا به سرو لب جویبار بخش
ای آن که ره به مشرب مقصود بردهای
زین بحر قطرهای به من خاکسار بخش
شکرانه را که چشم تو روی بتان ندید
ما را به عفو و لطف خداوندگار بخش
ساقی چو شاه نوش کند باده صبوح
گو جام زر به حافظ شب زنده دار بخش
#حافظ
🆔 @QaharAsi
وین زهد خشک را به می خوشگوار بخش
طامات و شطح در ره آهنگ چنگ نه
تسبیح و طیلسان به می و میگسار بخش
زهد گران که شاهد و ساقی نمیخرند
در حلقه چمن به نسیم بهار بخش
راهم شراب لعل زد ای میر عاشقان
خون مرا به چاه زنخدان یار بخش
یا رب به وقت گل گنه بنده عفو کن
وین ماجرا به سرو لب جویبار بخش
ای آن که ره به مشرب مقصود بردهای
زین بحر قطرهای به من خاکسار بخش
شکرانه را که چشم تو روی بتان ندید
ما را به عفو و لطف خداوندگار بخش
ساقی چو شاه نوش کند باده صبوح
گو جام زر به حافظ شب زنده دار بخش
#حافظ
🆔 @QaharAsi
Forwarded from قهار عاصی شاعر معاصر
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
من حسادت می کنم حتی به تنها بودنت
من به فرد رو به رویی، لحظه ی خندیدنت
من به بارانی که با لذت نگاهش می کنی
یا نسیمی که رها می چرخد اطراف تنت ...
من حسادت می کنم حتی به دست گرم آن،
شال خوشرنگی که می پیچد به دور گردنت
وقتی انگشتان تو در گیسوانت می دود
من به رد مانده از اینجور سامان دادنت ...
اینکه چیزی نیست ، گاهی دل حسادت کرده به
عطر پاشیده از آغوش تو بر پیراهنت
هیچکس ای کاش در دنیا به تو حسی نداشت
من حسادت می کنم حتی به قلب دشمنت
کاش هرکس غیر من، ای کاش حتی آینه
پلک هایش روی هم می رفت وقت دیدنت.
"الهام نظری"
🆔 @QaharAsi
من به فرد رو به رویی، لحظه ی خندیدنت
من به بارانی که با لذت نگاهش می کنی
یا نسیمی که رها می چرخد اطراف تنت ...
من حسادت می کنم حتی به دست گرم آن،
شال خوشرنگی که می پیچد به دور گردنت
وقتی انگشتان تو در گیسوانت می دود
من به رد مانده از اینجور سامان دادنت ...
اینکه چیزی نیست ، گاهی دل حسادت کرده به
عطر پاشیده از آغوش تو بر پیراهنت
هیچکس ای کاش در دنیا به تو حسی نداشت
من حسادت می کنم حتی به قلب دشمنت
کاش هرکس غیر من، ای کاش حتی آینه
پلک هایش روی هم می رفت وقت دیدنت.
"الهام نظری"
🆔 @QaharAsi
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
عیبِ رندان مَکُن ای زاهدِ پاکیزهسرشت
که گناهِ دگران بر تو نخواهند نوشت
من اگر نیکم و گر بد تو برو خود را باش
هر کسی آن دِرَوَد عاقبتِ کار، که کِشت
همه کس طالبِ یارند چه هشیار و چه مست
همه جا خانهٔ عشق است چه مسجد چه کِنِشت
سرِ تسلیمِ من و خشتِ درِ میکدهها
مدعی گر نکند فهمِ سخن، گو سر و خشت
ناامیدم مکن از سابقهٔ لطفِ ازل
تو پسِ پرده چه دانی که که خوب است و که زشت
نه من از پردهٔ تقوا به درافتادم و بس
پدرم نیز بهشتِ ابد از دست بهشت
حافظا روزِ اجل گر به کف آری جامی
یک سر از کویِ خرابات بَرَندَت به بهشت
#حافظ
که گناهِ دگران بر تو نخواهند نوشت
من اگر نیکم و گر بد تو برو خود را باش
هر کسی آن دِرَوَد عاقبتِ کار، که کِشت
همه کس طالبِ یارند چه هشیار و چه مست
همه جا خانهٔ عشق است چه مسجد چه کِنِشت
سرِ تسلیمِ من و خشتِ درِ میکدهها
مدعی گر نکند فهمِ سخن، گو سر و خشت
ناامیدم مکن از سابقهٔ لطفِ ازل
تو پسِ پرده چه دانی که که خوب است و که زشت
نه من از پردهٔ تقوا به درافتادم و بس
پدرم نیز بهشتِ ابد از دست بهشت
حافظا روزِ اجل گر به کف آری جامی
یک سر از کویِ خرابات بَرَندَت به بهشت
#حافظ
Forwarded from قهار عاصی شاعر معاصر via @oj12bot
آیا علاقه دارید این مطالب را بخوانید ؟
ز یکی پسته دهانی صنمی بسته دهانم
چو برویید نباتش چو شکر بست زبانم
همه خوبی قمر او همه شادی است مگر او
که از او من تن خود را ز شکر بازندانم
تو چه پرسی که کدامی تو در این عشق چه نامی
صنما شاه جهانی ز تو من شاد جهانم
چو قدح ریخته گشتم به تو آمیخته گشتم
چو بدیدم که تو جانی مثل جان پنهانم
وگرم هست اگر من بنه انگشت تو بر من
که من اندر طلب خود سر انگشت گزانم
چو از او در تک و تابم ز پیش سخت شتابم
چو مرا برد به نارم دو چو خود بازستانم
چو شکرگیر تو گشتم چو من از تیر تو گشتم
چه شد ار بهر شکارت شکند تیر و کمانم
چو صلاح دل و دین را مه خورشید یقین را
به تو افتاد محبت تو شدی جان و روانم
#مولانا
🆔 @QaharAsi
چو برویید نباتش چو شکر بست زبانم
همه خوبی قمر او همه شادی است مگر او
که از او من تن خود را ز شکر بازندانم
تو چه پرسی که کدامی تو در این عشق چه نامی
صنما شاه جهانی ز تو من شاد جهانم
چو قدح ریخته گشتم به تو آمیخته گشتم
چو بدیدم که تو جانی مثل جان پنهانم
وگرم هست اگر من بنه انگشت تو بر من
که من اندر طلب خود سر انگشت گزانم
چو از او در تک و تابم ز پیش سخت شتابم
چو مرا برد به نارم دو چو خود بازستانم
چو شکرگیر تو گشتم چو من از تیر تو گشتم
چه شد ار بهر شکارت شکند تیر و کمانم
چو صلاح دل و دین را مه خورشید یقین را
به تو افتاد محبت تو شدی جان و روانم
#مولانا
🆔 @QaharAsi
دل بریدم تا نبینم دوست با من دشمن است
دل بریدن گاه تنها راه عاشق ماندن است
خود به چاه انداختم خود را مگر باور کنی
آنچه باقی مانده از یوسف همین پیراهن است
گریه ها کردم ز شوق آن شب که سوزاندی مرا
سرنوشت شمع جانسوز است اما روشن است
هرکسی از عشق با خود یادگاری میبرد
یادگار من غمی در جان و زخمی بر تن است
من غمم جای مرا با شادمانی پر مکن
هرکجا چشمی بگردانی نشانی از من است
#فاضل_نظری
🆔 @QaharAsi
دل بریدن گاه تنها راه عاشق ماندن است
خود به چاه انداختم خود را مگر باور کنی
آنچه باقی مانده از یوسف همین پیراهن است
گریه ها کردم ز شوق آن شب که سوزاندی مرا
سرنوشت شمع جانسوز است اما روشن است
هرکسی از عشق با خود یادگاری میبرد
یادگار من غمی در جان و زخمی بر تن است
من غمم جای مرا با شادمانی پر مکن
هرکجا چشمی بگردانی نشانی از من است
#فاضل_نظری
🆔 @QaharAsi
بیاید مشاعره کنیم با #زلف(مو) !
شعر اول از من شما به تعقیب کمنت من ادامه بدهید 👇👇👇
روسری سر کن و نگذار میان من و باد
سر آشفتگی موی تو دعوا بشود
گروه مشاعره 👇👇👇
@Mushaira_Group
@Mushaira_Group
@Mushaira_Group
شعر اول از من شما به تعقیب کمنت من ادامه بدهید 👇👇👇
روسری سر کن و نگذار میان من و باد
سر آشفتگی موی تو دعوا بشود
گروه مشاعره 👇👇👇
@Mushaira_Group
@Mushaira_Group
@Mushaira_Group
ای روی تو مهر عالم آرای همه
وصل تو شب و روز تمنای همه
گر با دگران به ز منی وای بمن
ور با همه کس همچو منی وای همه
#ابوسعیدابوالخیر
, 🆔 @QaharAsi
وصل تو شب و روز تمنای همه
گر با دگران به ز منی وای بمن
ور با همه کس همچو منی وای همه
#ابوسعیدابوالخیر
, 🆔 @QaharAsi
Forwarded from حس مبهم (Armi Aryayitabar)
Forwarded from قهار عاصی شاعر معاصر
رویِ👰 تو شبی به خواب🛌 دیدم
در چهره ات آفتاب☀️ دیدم
شرمنده ای تو گلاب🌼 دیدم
خودرا ز غمت خراب دیدم
بیدااااااااار شدم ترا ندیدم
آه از دل مبتلا کشیدم
👤!؟
تلگرام 👇
@QaharAsi
در چهره ات آفتاب☀️ دیدم
شرمنده ای تو گلاب🌼 دیدم
خودرا ز غمت خراب دیدم
بیدااااااااار شدم ترا ندیدم
آه از دل مبتلا کشیدم
👤!؟
تلگرام 👇
@QaharAsi