Forwarded from قهار عاصی شاعر معاصر
#غزلی_از_صوفی_عشقری
ای بت فرنگ آیین رحم بر دل ما کن
میتپم به خاک و خون حال من تماشاکن
یا رضای خود میخواه یا بگفته یی ماکن
شوخ آرمنی زاده یکدمی مدارا کن
یا بیا مسلمان شو یا مرا نصارا کن
از رخ چو خورشیدت نوک برقه بالا کن
بر سر اسیرانت صبح حشر برپا کن
شانه زن به زلف خود پیچ کاکلت واکن
شوخ آرمنی زاده یکدمی مدارا کن
یا بیا مسلمان شو یا مرا نصارا کن
سرمه یی مروت را زیب چشم شهلا کن
خاکسار عشقت را جان من تسلا کن
پیچ و تاب زلفت را اندک اندکی وا کن
شوخ آرمنی زاده یکدمی مدارا کن
یا بیا مسلمان شو یا مرا نصارا کن
یا قدم سفلی نه یا وطن به علیا کن
یا میان ظلمت باش یا بنور ماوا کن
هرچه خواهشت باشد ای مه یی دل آراکن
شوخ آرمنی زاده یکدمی مدارا کن
یا بیا مسلمان شو یا مرا نصارا کن
عشقری اسیرت شد جانبش تماشا کن
عقده یی دل اورا با کرشمه یی وا کن
حاجتش برار آخر آرزویش اجرا کن
شوخ آرمنی زاده یکدمی مدارا کن
یا بیا مسلمان شو یا مرا نصارا کن
بگذر از صنم جانا، موسمت تولا کن
خيری نيست در دينت، ميل مذهب ما کن
عزم ماست زينهارت، از گلوی خود وا کن
شوخی ارمنی زاده، يک دمی مُدارا کن
يا ز ناز خود بگذر، ترک دلبري ها کن
يا مرا به همرايت، ساکن کليسا کن
سجدة بتان کفر است، طوف کعبة ما کن
شوخی ارمنی زاده، يک دمی مُدارا کن
🆔 @QaharAsi
ای بت فرنگ آیین رحم بر دل ما کن
میتپم به خاک و خون حال من تماشاکن
یا رضای خود میخواه یا بگفته یی ماکن
شوخ آرمنی زاده یکدمی مدارا کن
یا بیا مسلمان شو یا مرا نصارا کن
از رخ چو خورشیدت نوک برقه بالا کن
بر سر اسیرانت صبح حشر برپا کن
شانه زن به زلف خود پیچ کاکلت واکن
شوخ آرمنی زاده یکدمی مدارا کن
یا بیا مسلمان شو یا مرا نصارا کن
سرمه یی مروت را زیب چشم شهلا کن
خاکسار عشقت را جان من تسلا کن
پیچ و تاب زلفت را اندک اندکی وا کن
شوخ آرمنی زاده یکدمی مدارا کن
یا بیا مسلمان شو یا مرا نصارا کن
یا قدم سفلی نه یا وطن به علیا کن
یا میان ظلمت باش یا بنور ماوا کن
هرچه خواهشت باشد ای مه یی دل آراکن
شوخ آرمنی زاده یکدمی مدارا کن
یا بیا مسلمان شو یا مرا نصارا کن
عشقری اسیرت شد جانبش تماشا کن
عقده یی دل اورا با کرشمه یی وا کن
حاجتش برار آخر آرزویش اجرا کن
شوخ آرمنی زاده یکدمی مدارا کن
یا بیا مسلمان شو یا مرا نصارا کن
عزم ماست زينهارت، از گلوی خود وا کن
شوخی ارمنی زاده، يک دمی مُدارا کن
يا مرا به همرايت، ساکن کليسا کن
شوخی ارمنی زاده، يک دمی مُدارا کن
🆔 @QaharAsi
Ashqari
Unknown
عشقری اسیرت شد جانبش تماشا کن
عقده یی دل اورا با کرشمه یی وا کن
حاجتش برار آخر آرزویش اجرا کن
شوخ آرمنی زاده یکدمی مدارا کن
یا بیا مسلمان شو یا مرا نصارا کن
#دکلمه 👇
یکی از اعضای گروه مشاعره
گروه مشاعره👇
@Mushaira_Group
عقده یی دل اورا با کرشمه یی وا کن
حاجتش برار آخر آرزویش اجرا کن
شوخ آرمنی زاده یکدمی مدارا کن
یا بیا مسلمان شو یا مرا نصارا کن
#دکلمه 👇
یکی از اعضای گروه مشاعره
گروه مشاعره👇
@Mushaira_Group
دیدم به خواب خوش که به دستم پیاله بود
تعبیر رفت و کار به دولت حواله بود
چل سال رنج و غصه کشیدیم و عاقبت
تدبیر ما به دست شراب دوساله بود
آن نافه مراد که میخواستم ز بخت
در چین زلف آن بت مشکین کلاله بود
از دست برده بود خمار غمم سحر
دولت مساعد آمد و می در پیاله بود
بر آستان میکده خون میخورم مدام
روزی ما ز خوان قدر این نواله بود
هر کو نکاشت مهر و ز خوبی گلی نچید
در رهگذار باد نگهبان لاله بود
بر طرف گلشنم گذر افتاد وقت صبح
آن دم که کار مرغ سحر آه و ناله بود
#حافظ
🆔 @QaharAsi
تعبیر رفت و کار به دولت حواله بود
چل سال رنج و غصه کشیدیم و عاقبت
تدبیر ما به دست شراب دوساله بود
آن نافه مراد که میخواستم ز بخت
در چین زلف آن بت مشکین کلاله بود
از دست برده بود خمار غمم سحر
دولت مساعد آمد و می در پیاله بود
بر آستان میکده خون میخورم مدام
روزی ما ز خوان قدر این نواله بود
هر کو نکاشت مهر و ز خوبی گلی نچید
در رهگذار باد نگهبان لاله بود
بر طرف گلشنم گذر افتاد وقت صبح
آن دم که کار مرغ سحر آه و ناله بود
#حافظ
🆔 @QaharAsi
شادند جهانیان به نوروز و به عید
عید من و نوروز من امروز تویی...
- #مولانا
نوروز مبارک
هر روزتان نوروز،نوروزتان پیروز😍❤️
عید من و نوروز من امروز تویی...
- #مولانا
نوروز مبارک
هر روزتان نوروز،نوروزتان پیروز😍❤️
هر تن که زجمع انجمن می شکند
والله کمر وبازوی من می شکند
سر تا قدم از هزار جا می شکنم
هرشاخه گلی که زین چمن می شکند
#قهار_عاصی
1,4میلیون دانش آموز دختر از حق آموزش در افغانستان محروم هستند🥀💔
والله کمر وبازوی من می شکند
سر تا قدم از هزار جا می شکنم
هرشاخه گلی که زین چمن می شکند
#قهار_عاصی
1,4میلیون دانش آموز دختر از حق آموزش در افغانستان محروم هستند🥀💔
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#شعر: فاضل نظری
#دکلمه: فاضل نظری
کلام تلخ ولی صادقانه را بپذیر
بهانهست،چه بهتر؛بهانه را بپذیر
چو بَردهای که امیدش به روز آزادیست
صبور باش و به تن تازیانه را بپذیر
پرنده بودن خود را مبر زیاد ولی
کنون که در قفسی آب و دانه را بپذیر
نشاط عشق به رنج وجود می ارزید
ملال این سفر جاودانه را بپذیر
کسی برای ابد با کسی نمی ماند
زمانه است رفیق زمانه را بپذیر
به چینل وتس آپ ما وصل شوید👇
https://whatsapp.com/channel/0029VaCasTI4dTnRNigyOK0q
#دکلمه: فاضل نظری
کلام تلخ ولی صادقانه را بپذیر
بهانهست،چه بهتر؛بهانه را بپذیر
چو بَردهای که امیدش به روز آزادیست
صبور باش و به تن تازیانه را بپذیر
پرنده بودن خود را مبر زیاد ولی
کنون که در قفسی آب و دانه را بپذیر
نشاط عشق به رنج وجود می ارزید
ملال این سفر جاودانه را بپذیر
کسی برای ابد با کسی نمی ماند
زمانه است رفیق زمانه را بپذیر
به چینل وتس آپ ما وصل شوید👇
https://whatsapp.com/channel/0029VaCasTI4dTnRNigyOK0q
.
تخت خوابت گر طلا باشد و فرشش حریر؛
بالش وجدان اگر راحت نباشد خواب نیست
به چینل وتس آپ ما وصل شوید👇
https://whatsapp.com/channel/0029VaCasTI4dTnRNigyOK0q
تخت خوابت گر طلا باشد و فرشش حریر؛
بالش وجدان اگر راحت نباشد خواب نیست
به چینل وتس آپ ما وصل شوید👇
https://whatsapp.com/channel/0029VaCasTI4dTnRNigyOK0q
WhatsApp.com
قهار عاصی شاعر معاصر | WhatsApp Channel
قهار عاصی شاعر معاصر WhatsApp Channel. شهید عبدالقهار عاصی
شاعر سراپا عشق و گلوی آزادی افغانستان
ما را در انستاگرام دنبال کنید.👇
https://www.instagram.com/qahar.asi/. 193 followers
شاعر سراپا عشق و گلوی آزادی افغانستان
ما را در انستاگرام دنبال کنید.👇
https://www.instagram.com/qahar.asi/. 193 followers
فرض_کن آتش به فرمانِ پرِ پروانه باشد
پاسبانها مِی فروش و پادگان میخانه باشد
فرض کن از آهِ ما آتش به ریشِ ظالم افتد
عصر او پایان بگیرد، قصرِ او ویرانه باشد
روزگاری آرمانی را تصور کن که در آن
عهدها محکم بماند، قولها مردانه باشد
چشمهایت را ببند و تن به او بسپار، هر چند
آنکه میبوسد لبت را با غمت بیگانه باشد
شربتِ مسموم خوردن، بهتر از لب تشنه مردن
نوش جان کن گر چه شاید زهر در پیمانه باشد
سالها در گوشِ مردم قصهی موعود خواندند
من که باور کردم اما، وای اگر افسانه باشد!!!
محمد رضا طاهری
به چینل وتس آپ ما وصل شوید👇
https://whatsapp.com/channel/0029VaCasTI4dTnRNigyOK0q
پاسبانها مِی فروش و پادگان میخانه باشد
فرض کن از آهِ ما آتش به ریشِ ظالم افتد
عصر او پایان بگیرد، قصرِ او ویرانه باشد
روزگاری آرمانی را تصور کن که در آن
عهدها محکم بماند، قولها مردانه باشد
چشمهایت را ببند و تن به او بسپار، هر چند
آنکه میبوسد لبت را با غمت بیگانه باشد
شربتِ مسموم خوردن، بهتر از لب تشنه مردن
نوش جان کن گر چه شاید زهر در پیمانه باشد
سالها در گوشِ مردم قصهی موعود خواندند
من که باور کردم اما، وای اگر افسانه باشد!!!
محمد رضا طاهری
به چینل وتس آپ ما وصل شوید👇
https://whatsapp.com/channel/0029VaCasTI4dTnRNigyOK0q
WhatsApp.com
قهار عاصی شاعر معاصر | WhatsApp Channel
قهار عاصی شاعر معاصر WhatsApp Channel. شهید عبدالقهار عاصی
شاعر سراپا عشق و گلوی آزادی افغانستان
ما را در انستاگرام دنبال کنید.👇
https://www.instagram.com/qahar.asi/. 193 followers
شاعر سراپا عشق و گلوی آزادی افغانستان
ما را در انستاگرام دنبال کنید.👇
https://www.instagram.com/qahar.asi/. 193 followers
با هر که نشستیم دل از او نشکستیم
برجام می و میکده مردانه نشستیم
هر چند که این جام پر از جور و جفا بود
خوردیم ولی حرمت ساقی نشکستیم
برجام می و میکده مردانه نشستیم
هر چند که این جام پر از جور و جفا بود
خوردیم ولی حرمت ساقی نشکستیم
آتـــــش بگیر تا که ببینی چه می کشم
احساس سوختن یه تماشا نمی شود
بی تو شکوفه های سحر وا نمی شود
بازآ که شب بدون تو فردا نمی شود
قفل دری که بین من و دست های توست
در غایت سیاهی شب وا نمی شود
ورد من است نام تو، هرچند گفته اند:
شیرین دهن، به گفتن حلوا نمی شود
عشق من و تو قصه تلخ مصیبت است
می خواهم از تو بگسلم اما نمی شود
ای مرگ همتی که دلِ دردمندِ من
دیگر به هیچ روی مداوا نمی شود
آتـــــش بگیر تا که ببینی چه می کشم
احساس سوختن به تماشا نمی شود
قلبی که همچو مشعل نم دیده شد خموش
دیگر به هیچ بارقه گیرا نمی شود
درد مرا ز چهره خاموش کس نخواند
چون شعر ناسروده که معنا نمی شود
باید ز هم گسست قیود زمانه را
با کار روزگار مدارا نمی شود...
" عباس خیرآبادی "
🆔 @QaharAsi
احساس سوختن یه تماشا نمی شود
بی تو شکوفه های سحر وا نمی شود
بازآ که شب بدون تو فردا نمی شود
قفل دری که بین من و دست های توست
در غایت سیاهی شب وا نمی شود
ورد من است نام تو، هرچند گفته اند:
شیرین دهن، به گفتن حلوا نمی شود
عشق من و تو قصه تلخ مصیبت است
می خواهم از تو بگسلم اما نمی شود
ای مرگ همتی که دلِ دردمندِ من
دیگر به هیچ روی مداوا نمی شود
آتـــــش بگیر تا که ببینی چه می کشم
احساس سوختن به تماشا نمی شود
قلبی که همچو مشعل نم دیده شد خموش
دیگر به هیچ بارقه گیرا نمی شود
درد مرا ز چهره خاموش کس نخواند
چون شعر ناسروده که معنا نمی شود
باید ز هم گسست قیود زمانه را
با کار روزگار مدارا نمی شود...
" عباس خیرآبادی "
🆔 @QaharAsi
ﺷﺒﯽ ﺩﺭ ﮐﻨﺞ ﻣﯿﺨﺎﻧﻪ , ﮔﺮﻓﺘﻢ ﺗﯿﻎ ﺩﺭ ﺩﺳﺘﻢ ..
ﺑﮕﻔﺘﻢ :
ﺧﺎﻟﻘﺎ , ﻳﺎﺭﺏ ﺗﻮ ﻓﮑﺮ ﮐﺮﺩﯼ ﮐﻪ ﻣﻦ ﻣﺴﺘﻢ؟
ﮐﺠﺎﺋﯽ ﺗﻮ؟ ﭼﻪ ﻫﺴﺘﯽ ﺗﻮ؟ ﭼﻪ ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﯽ ﺗﻮ ﺍﺯ
ﻗﻠﺒﻢ؟
ﺗﻮ ﺍﺯ ﻣﺴﺘﯽ ﭼﻪ ﻣﯿﺪﺍﻧﯽ؟ ﺗﻮ ﺍﺯ ﻋﻤﺮﻡ ﭼﻪ
ﻣﯿﺠﻮﺋﯽ؟
ﺗﻮ ﻓﺮﻋﻮﻥ ﺭﺍ ﺧﺪﺍ ﮐﺮﺩﯼ ...
ﺗﻮ ﺷﯿﺮﯾﻦ ﺭﺍ ﺯ ﻓﺮﻫﺎﺩﺵ ﺟﺪﺍ ﮐﺮﺩﯼ ...
ﺳﭙﺮﺩﻯ ﺗﯿﻎ ﺑﺮ ﻇﺎﻟﻢ , ﺑﻪ ﻣﻈﻠﻮﻣﺎﻥ جفا ﮐﺮﺩﯼ ...
ﺑﻪ ﺁﻥ ﺷﯿﻄﺎﻥ ﺧﻮﻧﺨﻮﺍﺭﺕ , ﺗﻮ ﻇﻠمت ﺭﺍ ﻋﻄﺎ
ﮐﺮﺩﯼ ...
ﻣﺮﺍ ﺍﺯ ﻋﺸﻖ ﺩﻳﺮﻳﻨﻢ , ﺳﻮﺍ ﮐﺮﺩﻯ ...
ﺳﭙﺲ ﮔﻮﻳﯽ : ﻧﺸﻮ ﮐﺎﻓﺮ ... ؟
ﺗﻮ ﻓﮑﺮ ﮐﺮﺩﯼ ﮐﻪ ﻣﻦ ﻣﺴﺘﻢ ....؟؟
ﺧﺪﺍﯾﺎ ﮔﺮ ﻋﺰﯾﺰﺕ ﺭﺍ ﮐﺴﯽ ﺩﯾﮕﺮ ﺑﻪ ﻣﺴﺘﯽ ﺩﺭ ﺑﻐﻞ
ﮔﯿﺮﺩ
ﺗﻮ ﺁﯾﺎ ﻫﻤﭽﻨﺎﻥ ﺍﺯ ﺻﺒﺮ ﺍﯾﻮﺑﺖ ﺩﺭ ﺁﻥ ﻗﺮﺁﻥ
ﺟﺎﻭﯾﺪﺕ ﺳﺨﻦ ﺁﺭﯼ؟
ﺗﻮ ﺑﯽ ﭘﺮﺩﻩ ﮐﻔﺮ ﺧﻮﺍﻫﯽ ﮔﻔﺖ .. ﻧﺨﻮﺍﻫﯽ ﮔﻔﺖ؟؟
ﺧﺪﺍﻭﻧﺪﺍ ﻏﺮﻭﺭﻡ ﺭﺍ ﻫﻮﺱ ﺩﺍﺭﺍﻥ ﺷﮑﺴﺘﻨﺪ ﻭ ﺟﻮﺍﻧﯽ ﺍﻡ ﮔﺮﻓﺘﻨﺪﻭ ﻫﻨﻮﺯﻡ ﭘﺎﯼ ﻣﯿﮑﻮﺑﻨﺪ
ﻭ ﻣﯽ ﺭﻗﺼﻨﺪ ﻋﺠﺐ ﺩﻧﯿﺎﯼ ﺑﯽ ﺭﺣﻤﯽ ﻋﻄﺎ ﮐﺮﺩﯼ
ﺧﺪﺍيا ﺑﯽ ﭘﺮﺩﻩ ﻣﯿﮕﻮﯾﻢ ... ﺗﻮ ﺩﺳﺘﻢ ﺭﺍ ﺭﻫﺎ ﮐﺮﺩﻯ
ﺧطاﮐﺮﺩم
غلط كردم
مست بودم
خطايمﺭﺍ ﻧﻤﯿﺒﺨشي ....
ﺑﮕﻔﺘﻢ :
ﺧﺎﻟﻘﺎ , ﻳﺎﺭﺏ ﺗﻮ ﻓﮑﺮ ﮐﺮﺩﯼ ﮐﻪ ﻣﻦ ﻣﺴﺘﻢ؟
ﮐﺠﺎﺋﯽ ﺗﻮ؟ ﭼﻪ ﻫﺴﺘﯽ ﺗﻮ؟ ﭼﻪ ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﯽ ﺗﻮ ﺍﺯ
ﻗﻠﺒﻢ؟
ﺗﻮ ﺍﺯ ﻣﺴﺘﯽ ﭼﻪ ﻣﯿﺪﺍﻧﯽ؟ ﺗﻮ ﺍﺯ ﻋﻤﺮﻡ ﭼﻪ
ﻣﯿﺠﻮﺋﯽ؟
ﺗﻮ ﻓﺮﻋﻮﻥ ﺭﺍ ﺧﺪﺍ ﮐﺮﺩﯼ ...
ﺗﻮ ﺷﯿﺮﯾﻦ ﺭﺍ ﺯ ﻓﺮﻫﺎﺩﺵ ﺟﺪﺍ ﮐﺮﺩﯼ ...
ﺳﭙﺮﺩﻯ ﺗﯿﻎ ﺑﺮ ﻇﺎﻟﻢ , ﺑﻪ ﻣﻈﻠﻮﻣﺎﻥ جفا ﮐﺮﺩﯼ ...
ﺑﻪ ﺁﻥ ﺷﯿﻄﺎﻥ ﺧﻮﻧﺨﻮﺍﺭﺕ , ﺗﻮ ﻇﻠمت ﺭﺍ ﻋﻄﺎ
ﮐﺮﺩﯼ ...
ﻣﺮﺍ ﺍﺯ ﻋﺸﻖ ﺩﻳﺮﻳﻨﻢ , ﺳﻮﺍ ﮐﺮﺩﻯ ...
ﺳﭙﺲ ﮔﻮﻳﯽ : ﻧﺸﻮ ﮐﺎﻓﺮ ... ؟
ﺗﻮ ﻓﮑﺮ ﮐﺮﺩﯼ ﮐﻪ ﻣﻦ ﻣﺴﺘﻢ ....؟؟
ﺧﺪﺍﯾﺎ ﮔﺮ ﻋﺰﯾﺰﺕ ﺭﺍ ﮐﺴﯽ ﺩﯾﮕﺮ ﺑﻪ ﻣﺴﺘﯽ ﺩﺭ ﺑﻐﻞ
ﮔﯿﺮﺩ
ﺗﻮ ﺁﯾﺎ ﻫﻤﭽﻨﺎﻥ ﺍﺯ ﺻﺒﺮ ﺍﯾﻮﺑﺖ ﺩﺭ ﺁﻥ ﻗﺮﺁﻥ
ﺟﺎﻭﯾﺪﺕ ﺳﺨﻦ ﺁﺭﯼ؟
ﺗﻮ ﺑﯽ ﭘﺮﺩﻩ ﮐﻔﺮ ﺧﻮﺍﻫﯽ ﮔﻔﺖ .. ﻧﺨﻮﺍﻫﯽ ﮔﻔﺖ؟؟
ﺧﺪﺍﻭﻧﺪﺍ ﻏﺮﻭﺭﻡ ﺭﺍ ﻫﻮﺱ ﺩﺍﺭﺍﻥ ﺷﮑﺴﺘﻨﺪ ﻭ ﺟﻮﺍﻧﯽ ﺍﻡ ﮔﺮﻓﺘﻨﺪﻭ ﻫﻨﻮﺯﻡ ﭘﺎﯼ ﻣﯿﮑﻮﺑﻨﺪ
ﻭ ﻣﯽ ﺭﻗﺼﻨﺪ ﻋﺠﺐ ﺩﻧﯿﺎﯼ ﺑﯽ ﺭﺣﻤﯽ ﻋﻄﺎ ﮐﺮﺩﯼ
ﺧﺪﺍيا ﺑﯽ ﭘﺮﺩﻩ ﻣﯿﮕﻮﯾﻢ ... ﺗﻮ ﺩﺳﺘﻢ ﺭﺍ ﺭﻫﺎ ﮐﺮﺩﻯ
ﺧطاﮐﺮﺩم
غلط كردم
مست بودم
خطايمﺭﺍ ﻧﻤﯿﺒﺨشي ....
غزل زیبا از مولانا
ای همه سرگشتگان مهمان تو
آفتاب از آسمان پرسان تو
چشم بد از روی خوبت دور باد
ای هزاران جان فدای جان تو
چون فدا گردند جاویدان شوند
ز آنک اکسیر است جان را کان تو
گاو و بزغاله و بره گردون چرخ
باد ای ماه بتان قربان تو
ز آنک قربانها همه باقی شوند
در هوای عید بیپایان تو
در سرای عصمت یزدان توی
بخت و دولت روز و شب دربان تو
ای خدا این باغ را سرسبز دار
در بهارستان بینقصان تو
تا ملایک میوه از وی میکشند
میچرند از نخل و سیبستان تو
این شکرخانه همیشه باز باد
پرنبات و شکر پنهان تو
آب این جو ای خدا تیره مباد
تا به هر سو میرود ز احسان تو
این دعا را یا رب آمین هم تو کن
ای دعا آن تو آمین آن تو
چنگ و قانون جهان را تارهاست
ناله هر تار در فرمان تو
من بخفتم تو مرا انگیختی
تا چو گویم در خم چوگان تو
ور نه خاکی از کجا عشق از کجا
گر نبودی جذبههای جان تو
خاک خشکی مست شد تر میزند
آن توست این آن توست این آن تو
دی مرا پرسید لطفش کیستی
گفتم ای جان گربه در انبان تو
گفت ای گربه بشارت مر تو را
که تو را شیری کند سلطان تو
من خمش کردم توام نگذاشتی
همچو چنگم سخره افغان تو
ای همه سرگشتگان مهمان تو
آفتاب از آسمان پرسان تو
چشم بد از روی خوبت دور باد
ای هزاران جان فدای جان تو
چون فدا گردند جاویدان شوند
ز آنک اکسیر است جان را کان تو
گاو و بزغاله و بره گردون چرخ
باد ای ماه بتان قربان تو
ز آنک قربانها همه باقی شوند
در هوای عید بیپایان تو
در سرای عصمت یزدان توی
بخت و دولت روز و شب دربان تو
ای خدا این باغ را سرسبز دار
در بهارستان بینقصان تو
تا ملایک میوه از وی میکشند
میچرند از نخل و سیبستان تو
این شکرخانه همیشه باز باد
پرنبات و شکر پنهان تو
آب این جو ای خدا تیره مباد
تا به هر سو میرود ز احسان تو
این دعا را یا رب آمین هم تو کن
ای دعا آن تو آمین آن تو
چنگ و قانون جهان را تارهاست
ناله هر تار در فرمان تو
من بخفتم تو مرا انگیختی
تا چو گویم در خم چوگان تو
ور نه خاکی از کجا عشق از کجا
گر نبودی جذبههای جان تو
خاک خشکی مست شد تر میزند
آن توست این آن توست این آن تو
دی مرا پرسید لطفش کیستی
گفتم ای جان گربه در انبان تو
گفت ای گربه بشارت مر تو را
که تو را شیری کند سلطان تو
من خمش کردم توام نگذاشتی
همچو چنگم سخره افغان تو
چندان بگردم گرد دل کز گردش بسیار من
نی تن کشاند بار من نی جان کند پیکار من
چندان طواف کان کنم چندان مصاف جان کنم
تا بگسلد یک بارگی هم پود من هم تار من
گر تو لجوجی سخت سر من هم لجوجم ای پسر
سر می نهد هر شیر نر در صبر پاافشار من
تن چون نگردد گرد جان با مشعل چون آسمان
ای نقطه خوبی و کش در جان چون پرگار من
تا آب باشد پیشوا گردان بود این آسیا
تو بیخبر گویی که بس که آرد شد خروار من
او فارغ است از کار تو وز گندم و خروار تو
تا آب هست او می تپد چون چرخ در اسرار من
غلبیرم اندر دست او در دست می گرداندم
غلبیر کردن کار او غلبیر بودن کار من
نی صدق ماند و نی ریا نی آب ماند و نی گیا
وانگه بگفتم هین بیا ای یار گل رخسار من
ای جان جان مست من ای جسته دوش از دست من
مشکن ببین اشکست من خیز ای سپه سالار من
ای جان خوش رفتار من می پیچ پیش یار من
تا گویدت دلدار من ای جان و ای جاندار من
مثل کلابهست این تنم حق می تند چون تن زنم
تا چه گولم می کند او زین کلابه و تار من
پنهان بود تار و کشش پیدا کلابه و گردشش
گوید کلابه کی بود بیجذبه این پیکار من
تن چون عصابه جان چو سر کان هست پیچان گرد سر
هر پیچ بر پیچ دگر توتوست چون دستار من
ای شمس تبریزی طری گاهی عصابه گه سری
ترسم که تو پیچی کنی در مغلطه دیدار من
#مولانا
🆔 @QaharAsi
نی تن کشاند بار من نی جان کند پیکار من
چندان طواف کان کنم چندان مصاف جان کنم
تا بگسلد یک بارگی هم پود من هم تار من
گر تو لجوجی سخت سر من هم لجوجم ای پسر
سر می نهد هر شیر نر در صبر پاافشار من
تن چون نگردد گرد جان با مشعل چون آسمان
ای نقطه خوبی و کش در جان چون پرگار من
تا آب باشد پیشوا گردان بود این آسیا
تو بیخبر گویی که بس که آرد شد خروار من
او فارغ است از کار تو وز گندم و خروار تو
تا آب هست او می تپد چون چرخ در اسرار من
غلبیرم اندر دست او در دست می گرداندم
غلبیر کردن کار او غلبیر بودن کار من
نی صدق ماند و نی ریا نی آب ماند و نی گیا
وانگه بگفتم هین بیا ای یار گل رخسار من
ای جان جان مست من ای جسته دوش از دست من
مشکن ببین اشکست من خیز ای سپه سالار من
ای جان خوش رفتار من می پیچ پیش یار من
تا گویدت دلدار من ای جان و ای جاندار من
مثل کلابهست این تنم حق می تند چون تن زنم
تا چه گولم می کند او زین کلابه و تار من
پنهان بود تار و کشش پیدا کلابه و گردشش
گوید کلابه کی بود بیجذبه این پیکار من
تن چون عصابه جان چو سر کان هست پیچان گرد سر
هر پیچ بر پیچ دگر توتوست چون دستار من
ای شمس تبریزی طری گاهی عصابه گه سری
ترسم که تو پیچی کنی در مغلطه دیدار من
#مولانا
🆔 @QaharAsi
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
شبی شاید رها کردم جهانِ چون سرابم را
کسی اینجا نمیفهمد من و حالِ خرابم را
اگر چه سخت بیزارم ازاین تقدیرِ سَرخورده
ولی میگیرم از دنیا همه حق و حسابم را
شدم مأیوس باظلمی که ازاطرافیان دیدم
همانهایی که میدیدند غَمِ پشتِ نقابم را
چرا سهم من از دنیا عذاب و دل شکستن شد؟!
کسی میداند آیا این سوالِ بیجوابم را؟!
میان عقل و احساسم همیشه دل موفق شد…
به شدّت میدهم دائم تقاصِ انتخابم را
هجوم واژهها در ذهن و دستی بر قلم دارم
«که تسکین میدهد داروی شعرم اضطرابم را»
الهام رازقی
به چینل وتس آپ ما وصل شوید👇
https://whatsapp.com/channel/0029VaCasTI4dTnRNigyOK0q
کسی اینجا نمیفهمد من و حالِ خرابم را
اگر چه سخت بیزارم ازاین تقدیرِ سَرخورده
ولی میگیرم از دنیا همه حق و حسابم را
شدم مأیوس باظلمی که ازاطرافیان دیدم
همانهایی که میدیدند غَمِ پشتِ نقابم را
چرا سهم من از دنیا عذاب و دل شکستن شد؟!
کسی میداند آیا این سوالِ بیجوابم را؟!
میان عقل و احساسم همیشه دل موفق شد…
به شدّت میدهم دائم تقاصِ انتخابم را
هجوم واژهها در ذهن و دستی بر قلم دارم
«که تسکین میدهد داروی شعرم اضطرابم را»
الهام رازقی
به چینل وتس آپ ما وصل شوید👇
https://whatsapp.com/channel/0029VaCasTI4dTnRNigyOK0q
با زمین گیری سپهر گرم رفتاریم ما
همچو مرکز پای بر جاییم و سیاریم ما
سنگ راه هیچ کس از خاکساری نیستیم
زیر پای رهنوردان راه همواریم ما
با هزاران چشم می جوییم عیب خویش را
چون رسد نوبت به عیب خلق، ستاریم ما
خودفروشی پیشه ما نیست چون بی مایگان
بی نیاز از ناز بی جای خریداریم ما
زیب مردان از خودآرایی نظر پوشیدن است
گه به بند جامه، گه در قید دستاریم ما
گر به پا، درد سر آن آستان کم می دهیم
از ره اخلاص دستی در دعا داریم ما
حرف بی جا از لب ما کم تراوش می کند
بی سؤال از گفتگو خامش چو کهساریم ما
نیست چون طاوس چشم ما به بال و پر ز پا
عیب خود را در نظر بیش از هنر داریم ما
کارفرمایی چو شیرین در جهان تلخ نیست
ورنه چون فرهاد دستی در هنر داریم ما
آنچه ما از دل سیاهی با جوانی کرده ایم
هر چه با ما می کند پیری سزاواریم ما
از صفای سینه ما گرچه داغ است آفتاب
در میان زنگیان آیینه تاریم ما
تلخکامان را به شیرینی دهن خوش می کنیم
در زمین شور بیش از پاک می باریم ما
تا رسیدن باده را با خم مدارا لازم است
ورنه از زندان جسم تیره بیزاریم ما
روی ما را سرخ خواهد کرد صائب روز حشر
آل تمغایی که از آل عبا داریم ما
#صائب
🆔 @QaharAsi
همچو مرکز پای بر جاییم و سیاریم ما
سنگ راه هیچ کس از خاکساری نیستیم
زیر پای رهنوردان راه همواریم ما
با هزاران چشم می جوییم عیب خویش را
چون رسد نوبت به عیب خلق، ستاریم ما
خودفروشی پیشه ما نیست چون بی مایگان
بی نیاز از ناز بی جای خریداریم ما
زیب مردان از خودآرایی نظر پوشیدن است
گه به بند جامه، گه در قید دستاریم ما
گر به پا، درد سر آن آستان کم می دهیم
از ره اخلاص دستی در دعا داریم ما
حرف بی جا از لب ما کم تراوش می کند
بی سؤال از گفتگو خامش چو کهساریم ما
نیست چون طاوس چشم ما به بال و پر ز پا
عیب خود را در نظر بیش از هنر داریم ما
کارفرمایی چو شیرین در جهان تلخ نیست
ورنه چون فرهاد دستی در هنر داریم ما
آنچه ما از دل سیاهی با جوانی کرده ایم
هر چه با ما می کند پیری سزاواریم ما
از صفای سینه ما گرچه داغ است آفتاب
در میان زنگیان آیینه تاریم ما
تلخکامان را به شیرینی دهن خوش می کنیم
در زمین شور بیش از پاک می باریم ما
تا رسیدن باده را با خم مدارا لازم است
ورنه از زندان جسم تیره بیزاریم ما
روی ما را سرخ خواهد کرد صائب روز حشر
آل تمغایی که از آل عبا داریم ما
#صائب
🆔 @QaharAsi