Forwarded from حس مبهم
عمری خیال بستم یار آشناییت را
آخر به خاک بردم داغ جداییت را
سرخاک راه کردم دل پایمال نازت
ای بی وفا ندانی قدر فداییت را
کاکل ربوده ایمان چشم توجان ودلرا
دیگر چه آرم آخر من رو نماییت را
خوش آن شبی که جانادر خواب ناز باشی
بر چشم خود بمالم پای حناییت را
داغ شب حنایت ناسور گشته در دل
زانرو که من ندیدم ایام شاهیت را
شمشاد قامتان را بسیار سیر کردم
در سرو هم ندیدم جانا رساییت را
ای شاه خوبرویان حاکم شدی مبارک
شکر خدا که دیدم فرمانرواییت را
ای رشک ماه کنعان بودی اسیر زندان
شکر خدا که دیدم روز رهاییت را
بی خانمان نمودی بیچاره عشوری را
دیدم ای جفا جو خیلی کماییت را
#عشقری
🆔 @QaharAsi
آخر به خاک بردم داغ جداییت را
سرخاک راه کردم دل پایمال نازت
ای بی وفا ندانی قدر فداییت را
کاکل ربوده ایمان چشم توجان ودلرا
دیگر چه آرم آخر من رو نماییت را
خوش آن شبی که جانادر خواب ناز باشی
بر چشم خود بمالم پای حناییت را
داغ شب حنایت ناسور گشته در دل
زانرو که من ندیدم ایام شاهیت را
شمشاد قامتان را بسیار سیر کردم
در سرو هم ندیدم جانا رساییت را
ای شاه خوبرویان حاکم شدی مبارک
شکر خدا که دیدم فرمانرواییت را
ای رشک ماه کنعان بودی اسیر زندان
شکر خدا که دیدم روز رهاییت را
بی خانمان نمودی بیچاره عشوری را
دیدم ای جفا جو خیلی کماییت را
#عشقری
🆔 @QaharAsi
به سبک استاد ابتهاج دلشو ببر :
این همه قصه ی فردوس و تمنای بهشت
گفتوگویی و خیالی ز جهان من و توست
نقش ما گو ننگارند به دیباچه ی عقل
هر کجا نامه ی عشق است نشان من و توست
-#ابتهاج
این همه قصه ی فردوس و تمنای بهشت
گفتوگویی و خیالی ز جهان من و توست
نقش ما گو ننگارند به دیباچه ی عقل
هر کجا نامه ی عشق است نشان من و توست
-#ابتهاج
باید زبان جدیدی بیابم
با هزار لهجه
هرصبح با یک لهجه از تو شعر بنویسم،
کافیست به من نگاه کنی
اولین شعر بلندم را
از چشمهایت بنویسم به لهجهی بنفش
همینکه دستهایم در حصار بازوانت پیچید و نفس در من به شمارش افتاد
شعریست میانه به لفظ سبز
و بوسهات در شمار مهمترین شعرکوتاه زمان محسوب شود به الفاظ آبی و ارغوانی
و اینگونه جهان به زبان جدید پی ببرد
زبان وصف تو
و من مترجم
نگاه، آغوش و بوسه ها باشم ...
#آریایی_تبار
صفحه دوم مارا هم دنبال کنید👇👇👇👇
@Hisemobham
با هزار لهجه
هرصبح با یک لهجه از تو شعر بنویسم،
کافیست به من نگاه کنی
اولین شعر بلندم را
از چشمهایت بنویسم به لهجهی بنفش
همینکه دستهایم در حصار بازوانت پیچید و نفس در من به شمارش افتاد
شعریست میانه به لفظ سبز
و بوسهات در شمار مهمترین شعرکوتاه زمان محسوب شود به الفاظ آبی و ارغوانی
و اینگونه جهان به زبان جدید پی ببرد
زبان وصف تو
و من مترجم
نگاه، آغوش و بوسه ها باشم ...
#آریایی_تبار
صفحه دوم مارا هم دنبال کنید👇👇👇👇
@Hisemobham
از عشق، از امید، از فردا نمیترسی
میبوسمت در بین طالبها نمیترسی
میبوسمت در گوشهی مسجد نمیلرزی
در بین عطر وحشی سنجد... نمیلرزی
میبوسمت در (بین) بغض و سوگواریها
میبوسیام در (دار و) گیر انتحاریها
تو مومن استی و نمازت بوسههايت است
تو فرق داری اعتراضت بوسههايت است
در بين زخم و خون و تاولها بگير از لب
در بين شليک مسلسلها بگير از لب
#رامین_مظهر
میبوسمت در بین طالبها نمیترسی
میبوسمت در گوشهی مسجد نمیلرزی
در بین عطر وحشی سنجد... نمیلرزی
میبوسمت در (بین) بغض و سوگواریها
میبوسیام در (دار و) گیر انتحاریها
تو مومن استی و نمازت بوسههايت است
تو فرق داری اعتراضت بوسههايت است
در بين زخم و خون و تاولها بگير از لب
در بين شليک مسلسلها بگير از لب
#رامین_مظهر
سر و پای آرزویم به در سرایت امشب
که ز درد دل بخوانم غزلی برایت امشب
غزلی تمام آتش، به بلندی قد تو
که خودت در آن بیابی، رخ خوشنمایت امشب
سر دفتر شکایت، بکشایم و بگریم
مگر از تو چشم لطفی ببرد گدایت امشب
به خیال میکنم طی ره مُلکهای وصلت
به هزار کعبه ندهم صنما لقایت امشب
همه ترس و بیم آنم که به خوابخانه باشی
و کبوتر صدایم نرسد بپایت امشب
به چنان نوا رسیدهست دلم طلب کنانت
که خودم روم در آغوش، خودم بجایت امشب
#قهارعاصی
🆔 @QaharAsi
که ز درد دل بخوانم غزلی برایت امشب
غزلی تمام آتش، به بلندی قد تو
که خودت در آن بیابی، رخ خوشنمایت امشب
سر دفتر شکایت، بکشایم و بگریم
مگر از تو چشم لطفی ببرد گدایت امشب
به خیال میکنم طی ره مُلکهای وصلت
به هزار کعبه ندهم صنما لقایت امشب
همه ترس و بیم آنم که به خوابخانه باشی
و کبوتر صدایم نرسد بپایت امشب
به چنان نوا رسیدهست دلم طلب کنانت
که خودم روم در آغوش، خودم بجایت امشب
#قهارعاصی
🆔 @QaharAsi
چها با جان خود دور از رخ جانان خود کردم
مگر دشمن کند اينها که من با جان خود کردم
طبيبم گفت درمانى ندارد درد مهجورى
غلط مى گفت خود را کشتم و درمان خود کردم
مگو وقتى دل سد پاره اى بودت کجا بردى
کجا بردم ز راه ديده در دامان خود کردم
ز سر بگذشت آب ديده اش از سر گذشت من
به هر کس شرح آب ديده گريان خود کردم
ز حرف گرم وحشى آتشى در سينه افکندم
باو اظهار سوز سينه سوزان خود کردم
#وحشیباقفی
🆔 @QaharAsi
مگر دشمن کند اينها که من با جان خود کردم
طبيبم گفت درمانى ندارد درد مهجورى
غلط مى گفت خود را کشتم و درمان خود کردم
مگو وقتى دل سد پاره اى بودت کجا بردى
کجا بردم ز راه ديده در دامان خود کردم
ز سر بگذشت آب ديده اش از سر گذشت من
به هر کس شرح آب ديده گريان خود کردم
ز حرف گرم وحشى آتشى در سينه افکندم
باو اظهار سوز سينه سوزان خود کردم
#وحشیباقفی
🆔 @QaharAsi