This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#دکلمه: علی خان
سرسبز دل از شاخه بریدم، تو چه کردی؟
افتادم و بر خاک رسیدم، تو چه کردی؟
من شور و شر موج و تو سر سختی ساحل
روزی که به سوی تو دویدم، تو چه کردی؟
هر کس به تو از شوق فرستاد پیامی
من قاصد خود بودم و دیدم تو چه کردی
مغرور، ولی دست به دامان رقیبان
رسوا شدم و طعنه شنیدم، تو چه کردی؟
«تنهایی و رسوایی» ، «بی مهری و آزار»
ای عشق، ببین من چه کشیدم تو چه کردی😍
#فاضل_نظری
🆔 @QaharAsi
سرسبز دل از شاخه بریدم، تو چه کردی؟
افتادم و بر خاک رسیدم، تو چه کردی؟
من شور و شر موج و تو سر سختی ساحل
روزی که به سوی تو دویدم، تو چه کردی؟
هر کس به تو از شوق فرستاد پیامی
من قاصد خود بودم و دیدم تو چه کردی
مغرور، ولی دست به دامان رقیبان
رسوا شدم و طعنه شنیدم، تو چه کردی؟
«تنهایی و رسوایی» ، «بی مهری و آزار»
ای عشق، ببین من چه کشیدم تو چه کردی😍
#فاضل_نظری
🆔 @QaharAsi
شکست دل صدا دارد، ندارد؟
محبت موميا دارد، ندارد؟
بپرسيد ای حريفان از مسيحا
که درد ما دوا دارد، ندارد؟
اللهی من ز دست و پا فتادم
ره عشق انتها دارد، ندارد؟
ز بازار نکورويان بپرسيد
که جنس دل بها دارد، ندارد؟
به غير از ديدن روی نکويان
دل ما مدعا دارد، ندارد؟
نماز عاشقان ای مفتی عشق
نفرمودی قضا دارد، ندارد؟
ببين جانا اطاق عشقری را
که نقش بوريا دارد، ندارد
#عشقری
🆔 @QaharAsi
محبت موميا دارد، ندارد؟
بپرسيد ای حريفان از مسيحا
که درد ما دوا دارد، ندارد؟
اللهی من ز دست و پا فتادم
ره عشق انتها دارد، ندارد؟
ز بازار نکورويان بپرسيد
که جنس دل بها دارد، ندارد؟
به غير از ديدن روی نکويان
دل ما مدعا دارد، ندارد؟
نماز عاشقان ای مفتی عشق
نفرمودی قضا دارد، ندارد؟
ببين جانا اطاق عشقری را
که نقش بوريا دارد، ندارد
#عشقری
🆔 @QaharAsi
#دکلمه: آمرصاحب مسعود و عارف حمیدیان👇
شب است و چشم ما همی چو چشم انتظارها
ستاره میکند به شب، یگان یگان شمارها
ز اشک شسته دامنم، ز آه پر ز سوز و درد
نشسته بسترم چنین، به دامن شرارها
خذف گهر شود اگر، به آب همتم رسد
چو باغ پر درخت که در حلول نو بهارها
به حشر خنده میکند، قیام ملتم که نک
به اشتیاق رفته اند به زیر پای دارها
دلاورند و شیردل که سر سپرده اند و لیک
نداده اند به هیچ کس، عنان اختیارها
کشیده اند از جفا، هزار کوهسار غم
ستاده اند بیهراس، چو پیکر چنارها
به هر مصاف داد اند، به دست چو تیغ آتشین
کشیده اند ز خصمشان، چه؟ دود از دمارها
شرف گرفته اند ز مهر و آبرو ز کهکشان
کجاست ملتی چنین، قرین اعتبارها؟
به نام و ننگ عالمی، گرفته اند با دو دست
ز خون خود هزار نقش، چه نقش؟ پر نگارها!
هزار ساله داد اند به شاهنامه عزیز
هریمنان کینه را، به دست خود مهارها
شبان تیره دیدهای که چشم خاک روشن است؟
ز روشنان خون مان، به پهنهٔ مزارها
هزار رستم یل است در این بلا کشیده خاک
ز هفت خوان زندگی، گذشته هفت بارها
سیاوشی که خون او به تیر خاک زنده است
فغان همی کند، فغان ز خون چشمه سارها:
بلند بر کشید هان، درفش اعتبار تان
به تارک بلند کوه به چنگ سنگ و خارها
ز خون خصم پر کنید زمین و داشت و کوه را
به خون خویش بسترید، نشسته ننگ و عارها
به پا شوید به پا کنید، به زیر پای دشمنان
جهنمی ز آتش و جهنمی ز نارها
به سوی مهر بر پرید، به سوی روشنی روید
گریز از این سکون درد، گریز از این قرارها
همای زیر پر کند فضائ بیکرانه را
به بال او نمیسزد، فضای تنگ و تارها
ترانه گشته سالهاست، خور آستان من همی!
شکوه زندگی ماست، غریو رزم یارها
ز مردگی بلند شو، تو زنده، زنده، زنده شو
هزار بار زندهای تو، زنده از تبارها
بلندتر بپر برو، بسوی اوج زندگی
گذشته اند سالهاست، سوار و همقطارها
خجسته حال ملتی که زیر بار غیر نیست
سپرده اند به دست خود عنان کار و بارها
چراغ زندگی خود ز علم و فضل بر فروز
که شب بدل شود از آن به پرتو نهارها
حدیقه گردد این زمین اگر به علم تر کنی
لبان تشنه بار دشت، لبان شوره زارها
ز فیض همدلی بزن، به سینهٔ سپهر بال
به منزلی نمیرسی نرفته، رهگذارها!
ز خفتگان شهر جهل به پهنهٔ زمانه گوی
-که دیده شاهدی ببر، گرفته در کنارها؟
شکسته باد خصم تو به زیر دست و پای تو
به صد میانه همچنین نشسته شرمسارها
کسی که بد کند نگه به سوئ سرزمین مان
همیشه باد غمگسار، همیشه سوگوارها
سرش به دامنش نگون، دلش پریشه و زبون
عیال و خانمان او غریق درد بارها
تکیده باد خانه اش به چنگ آفت و بلا
شکسته باد شیشهاش به دست انکسارها
محمد اسحق فایز، ۲۰ سرطان ۱۳۷۶
پنجشیر
🆔 @QaharAsi
شب است و چشم ما همی چو چشم انتظارها
ستاره میکند به شب، یگان یگان شمارها
ز اشک شسته دامنم، ز آه پر ز سوز و درد
نشسته بسترم چنین، به دامن شرارها
خذف گهر شود اگر، به آب همتم رسد
چو باغ پر درخت که در حلول نو بهارها
به حشر خنده میکند، قیام ملتم که نک
به اشتیاق رفته اند به زیر پای دارها
دلاورند و شیردل که سر سپرده اند و لیک
نداده اند به هیچ کس، عنان اختیارها
کشیده اند از جفا، هزار کوهسار غم
ستاده اند بیهراس، چو پیکر چنارها
به هر مصاف داد اند، به دست چو تیغ آتشین
کشیده اند ز خصمشان، چه؟ دود از دمارها
شرف گرفته اند ز مهر و آبرو ز کهکشان
کجاست ملتی چنین، قرین اعتبارها؟
به نام و ننگ عالمی، گرفته اند با دو دست
ز خون خود هزار نقش، چه نقش؟ پر نگارها!
هزار ساله داد اند به شاهنامه عزیز
هریمنان کینه را، به دست خود مهارها
شبان تیره دیدهای که چشم خاک روشن است؟
ز روشنان خون مان، به پهنهٔ مزارها
هزار رستم یل است در این بلا کشیده خاک
ز هفت خوان زندگی، گذشته هفت بارها
سیاوشی که خون او به تیر خاک زنده است
فغان همی کند، فغان ز خون چشمه سارها:
بلند بر کشید هان، درفش اعتبار تان
به تارک بلند کوه به چنگ سنگ و خارها
ز خون خصم پر کنید زمین و داشت و کوه را
به خون خویش بسترید، نشسته ننگ و عارها
به پا شوید به پا کنید، به زیر پای دشمنان
جهنمی ز آتش و جهنمی ز نارها
به سوی مهر بر پرید، به سوی روشنی روید
گریز از این سکون درد، گریز از این قرارها
همای زیر پر کند فضائ بیکرانه را
به بال او نمیسزد، فضای تنگ و تارها
ترانه گشته سالهاست، خور آستان من همی!
شکوه زندگی ماست، غریو رزم یارها
ز مردگی بلند شو، تو زنده، زنده، زنده شو
هزار بار زندهای تو، زنده از تبارها
بلندتر بپر برو، بسوی اوج زندگی
گذشته اند سالهاست، سوار و همقطارها
خجسته حال ملتی که زیر بار غیر نیست
سپرده اند به دست خود عنان کار و بارها
چراغ زندگی خود ز علم و فضل بر فروز
که شب بدل شود از آن به پرتو نهارها
حدیقه گردد این زمین اگر به علم تر کنی
لبان تشنه بار دشت، لبان شوره زارها
ز فیض همدلی بزن، به سینهٔ سپهر بال
به منزلی نمیرسی نرفته، رهگذارها!
ز خفتگان شهر جهل به پهنهٔ زمانه گوی
-که دیده شاهدی ببر، گرفته در کنارها؟
شکسته باد خصم تو به زیر دست و پای تو
به صد میانه همچنین نشسته شرمسارها
کسی که بد کند نگه به سوئ سرزمین مان
همیشه باد غمگسار، همیشه سوگوارها
سرش به دامنش نگون، دلش پریشه و زبون
عیال و خانمان او غریق درد بارها
تکیده باد خانه اش به چنگ آفت و بلا
شکسته باد شیشهاش به دست انکسارها
محمد اسحق فایز، ۲۰ سرطان ۱۳۷۶
پنجشیر
🆔 @QaharAsi
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#دکلمه: آمرصاحب مسعود و عارف حمیدیان
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#دکلمه: عارف حمیدیان
آن که مست آمد و دستی به دل ما زد و رفت
در این خانه ندانم به چه سودا زد و رفت
خواست تنهایی ما را به رخ ما بکشد
تنه ای بر در این خانه ی تنها زد و رفت
دل تنگش سر گل چیدن ازین باغ نداشت
قدمی چند به آهنگ تماشا زد و رفت
مرغ دریا خبر از یک شب توفانی داشت
گشت و فریاد کشان بال به دریا زد و رفت
چه هوایی به سرش بود که با دست تهی
پشت پا بر هوس دولت دنیا زد و رفت
بس که اوضاع جهان در هم و ناموزون دید
قلم نسخ برین خط چلیپا زد و رفت
دل خورشیدی اش از ظلمت ما گشت ملول
چون شفق بال به بام شب یلدا زد و رفت
همنوای دل من بود به هنگام قفس
ناله ای در غم مرغان هم آوا زد و رفت
#سایه
🆔 @QaharAsi
آن که مست آمد و دستی به دل ما زد و رفت
در این خانه ندانم به چه سودا زد و رفت
خواست تنهایی ما را به رخ ما بکشد
تنه ای بر در این خانه ی تنها زد و رفت
دل تنگش سر گل چیدن ازین باغ نداشت
قدمی چند به آهنگ تماشا زد و رفت
مرغ دریا خبر از یک شب توفانی داشت
گشت و فریاد کشان بال به دریا زد و رفت
چه هوایی به سرش بود که با دست تهی
پشت پا بر هوس دولت دنیا زد و رفت
بس که اوضاع جهان در هم و ناموزون دید
قلم نسخ برین خط چلیپا زد و رفت
دل خورشیدی اش از ظلمت ما گشت ملول
چون شفق بال به بام شب یلدا زد و رفت
همنوای دل من بود به هنگام قفس
ناله ای در غم مرغان هم آوا زد و رفت
#سایه
🆔 @QaharAsi
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#شعر: شهریار در محفل عروسی معشوقه اش
امشب از بهر رقيب اينهمه زيبا نكنيدش
بستر زگل و اطلس و ديبا نكنيدش
زيباست دگر حاجت مشاطه ندارد
آزرده از اين زحمت بي جا نكنيدش
با هلهله و كف زدن و شادي و امشب
همخوابه ان بی سر بی پا نكنيدش
بر حجله نازش نبريد امشب و عريان
همبستر آن ديو ددآسا نكنيدش
بلبل به خوش آوازي او نيست خدايا
همصحبت آن جغد بد آوا نكنيدش
دعوت نكنيد از من و از ديدنم آخر
شرمنده نسازيد و رسوا نكنيدش.....
#دکلمه: عارف حمیدیان
🆔 @QaharAsi
امشب از بهر رقيب اينهمه زيبا نكنيدش
بستر زگل و اطلس و ديبا نكنيدش
زيباست دگر حاجت مشاطه ندارد
آزرده از اين زحمت بي جا نكنيدش
با هلهله و كف زدن و شادي و امشب
همخوابه ان بی سر بی پا نكنيدش
بر حجله نازش نبريد امشب و عريان
همبستر آن ديو ددآسا نكنيدش
بلبل به خوش آوازي او نيست خدايا
همصحبت آن جغد بد آوا نكنيدش
دعوت نكنيد از من و از ديدنم آخر
شرمنده نسازيد و رسوا نكنيدش.....
#دکلمه: عارف حمیدیان
🆔 @QaharAsi
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#دکلمه: عارف حمیدیان
بی محابا آسمان در چشم تو آبی تر است
ای که چشمان قشنگت مست و عاشق پرور است
ای که با خود برده یی روح و روان خلق را
بی گمان چشمان تو تنها بدیل محشر است
تا تصور میکنم تصویر زیبایی تورا...
یک بدخشان عشق در احساس من بار آور است
در حریم تنگ خود محدود گردیدی بدان
کنج آغوشم برایت عشق من پهناور است
گریه هایم بعد تو با وصف تنها بودنم
بین ما باشد فقط هرلحظه بامن باور است
های قلب عاشقت را بی تامل نبض باش
چونکه عشقت در دلم انگار نبض آخر است
🆔 @QaharAsi
بی محابا آسمان در چشم تو آبی تر است
ای که چشمان قشنگت مست و عاشق پرور است
ای که با خود برده یی روح و روان خلق را
بی گمان چشمان تو تنها بدیل محشر است
تا تصور میکنم تصویر زیبایی تورا...
یک بدخشان عشق در احساس من بار آور است
در حریم تنگ خود محدود گردیدی بدان
کنج آغوشم برایت عشق من پهناور است
گریه هایم بعد تو با وصف تنها بودنم
بین ما باشد فقط هرلحظه بامن باور است
های قلب عاشقت را بی تامل نبض باش
چونکه عشقت در دلم انگار نبض آخر است
🆔 @QaharAsi
اندرآ ای جان که در پای تو جان خواهم فشاند
دستیاری کن که دستی بر جهان خواهم فشاند
پای خاکی کن در آکز چشم خونین هر نفس
گوهر اندر خاک پایت رایگان خواهم فشاند
گر چو چنگم دربر آیی زلف در دامن کشان
از مژه یک دامنت لعل روان خواهم فشاند
چهرهٔ من جام و چشم من صراحی کن که من
چون صراحی بر سر جام تو جان خواهم فشاند
رخ ترش داری که خوبم شکر شیرین کنی
چون ترش باشی به تو شیرین روان خواهم فشاند
بس کن از سرکه فشاندن زان لب میگون که من
دل بر آن میگون لب سرکه فشان خواهم فشاند
دوستان خواهند کز عشق تو دامن درکشم
من برآنم کاستین بر دوستان خواهم فشاند
بر سر خاک اوفتان خیزان ز جور آسمان
از تظلم خاک هم بر آسمان خواهم فشاند
اهل گفتم هست چون دیدم که خاقانی نیافت
عذر خواهان خاک توبه بر دهان خواهم فشاند
#خاقانی
🆔 @QaharAsi
دستیاری کن که دستی بر جهان خواهم فشاند
پای خاکی کن در آکز چشم خونین هر نفس
گوهر اندر خاک پایت رایگان خواهم فشاند
گر چو چنگم دربر آیی زلف در دامن کشان
از مژه یک دامنت لعل روان خواهم فشاند
چهرهٔ من جام و چشم من صراحی کن که من
چون صراحی بر سر جام تو جان خواهم فشاند
رخ ترش داری که خوبم شکر شیرین کنی
چون ترش باشی به تو شیرین روان خواهم فشاند
بس کن از سرکه فشاندن زان لب میگون که من
دل بر آن میگون لب سرکه فشان خواهم فشاند
دوستان خواهند کز عشق تو دامن درکشم
من برآنم کاستین بر دوستان خواهم فشاند
بر سر خاک اوفتان خیزان ز جور آسمان
از تظلم خاک هم بر آسمان خواهم فشاند
اهل گفتم هست چون دیدم که خاقانی نیافت
عذر خواهان خاک توبه بر دهان خواهم فشاند
#خاقانی
🆔 @QaharAsi
.
کنون کز پای تا سر در لباس عشوه و نازی
ز عاشق در پس صد پرده پنهان است رخسارت
#محتشمکاشانی
🆔 @QaharAsi
کنون کز پای تا سر در لباس عشوه و نازی
ز عاشق در پس صد پرده پنهان است رخسارت
#محتشمکاشانی
🆔 @QaharAsi