وصيت نامه وحشى بافقى !!
روز مرگم، هر که شيون کند از دور و برم دور کنيد
همه را مســــت و خراب از مــــی انــــگور کنيـــــد
مزد غـسـال مرا سيــــر شــــرابــــــش بدهيد
مست مست از همه جا حـــال خرابش بدهيد
بر مزارم مــگــذاريــد بـيـــايد واعــــــظ
پـيــر ميخانه بخواند غــزلــي از حــــافـــظ
جاي تلقــيـن به بالاي سرم دف بـــزنيـــد
شاهدي رقص کند جمله شما کـــف بزنيد
روز مرگــم وسط سينه من چـــاک زنيـد
اندرون دل مــن يک قـلمه تـاک زنـيـــــــد
روی قــبـــرم بنويـسيــد وفــــادار برفـــت
آن جگر سوخته خسته از اين دار برفــــت
#وحشیبافقی
🆔 @QaharAsi
روز مرگم، هر که شيون کند از دور و برم دور کنيد
همه را مســــت و خراب از مــــی انــــگور کنيـــــد
مزد غـسـال مرا سيــــر شــــرابــــــش بدهيد
مست مست از همه جا حـــال خرابش بدهيد
بر مزارم مــگــذاريــد بـيـــايد واعــــــظ
پـيــر ميخانه بخواند غــزلــي از حــــافـــظ
جاي تلقــيـن به بالاي سرم دف بـــزنيـــد
شاهدي رقص کند جمله شما کـــف بزنيد
روز مرگــم وسط سينه من چـــاک زنيـد
اندرون دل مــن يک قـلمه تـاک زنـيـــــــد
روی قــبـــرم بنويـسيــد وفــــادار برفـــت
آن جگر سوخته خسته از اين دار برفــــت
#وحشیبافقی
🆔 @QaharAsi
قهار عاصی در مقدمة «گل ســورى»
از ماحول خودش میگوید که
من از زخمهايم
ســخن زده ام،
ســرود ســاز كرده ام
نه از بازیهای شــبانه باشــگاهها و درختستانها.
من از بى ســر انجامى مردمانى درد كشــيده ام
كه هيولايى از چهار ســوى، پوســت و
گوشتشــان را مــیدرد.
من از بيداد دســتانى به فرياد آمده ام كــه بيچاره ترينان را در
خاك مىكشند....
#قهارعاصی
🆔 @QaharAsi
از ماحول خودش میگوید که
من از زخمهايم
ســخن زده ام،
ســرود ســاز كرده ام
نه از بازیهای شــبانه باشــگاهها و درختستانها.
من از بى ســر انجامى مردمانى درد كشــيده ام
كه هيولايى از چهار ســوى، پوســت و
گوشتشــان را مــیدرد.
من از بيداد دســتانى به فرياد آمده ام كــه بيچاره ترينان را در
خاك مىكشند....
#قهارعاصی
🆔 @QaharAsi
کس نشد پيدا که در بزمت مرا ياد آورد
مشت خاکم را مگر بر درگهت باد آورد
يک رفيق دستگيری در جهان پيدا نشد
تا به پای قصر شيرين نعش فرهاد آورد
در دل خوبان نمی بخشد اثر آيا چرا
سنگ را آه و فغان من به فرياد آورد
آرزوی مرغ دل زين شيوه حيرانم که چيست
تير خون آلود خود را نزد صياد آورد
در صف عشاق می بالد دل ناشاد من
گر به دشنامی لب لعلت مرا ياد آورد
دل کند لخت جگر را نذر چشم گلرخان
همچو آن طفلی که حلوا پيش استاد آورد
باشد آن روزی که آن شوخ فرامُش کار من
ياد از حال من غمگين ناشاد آورد
کيست تا از روی غمخواری درين دشت جنون
بهر دست و پای من زنجير فولاد آورد
عشقری از روی علم و فن نمی سازد غزل
اينقدر مضمون نو طبع خداداد آورد
صوفی غلامنبی عشقری
مشت خاکم را مگر بر درگهت باد آورد
يک رفيق دستگيری در جهان پيدا نشد
تا به پای قصر شيرين نعش فرهاد آورد
در دل خوبان نمی بخشد اثر آيا چرا
سنگ را آه و فغان من به فرياد آورد
آرزوی مرغ دل زين شيوه حيرانم که چيست
تير خون آلود خود را نزد صياد آورد
در صف عشاق می بالد دل ناشاد من
گر به دشنامی لب لعلت مرا ياد آورد
دل کند لخت جگر را نذر چشم گلرخان
همچو آن طفلی که حلوا پيش استاد آورد
باشد آن روزی که آن شوخ فرامُش کار من
ياد از حال من غمگين ناشاد آورد
کيست تا از روی غمخواری درين دشت جنون
بهر دست و پای من زنجير فولاد آورد
عشقری از روی علم و فن نمی سازد غزل
اينقدر مضمون نو طبع خداداد آورد
صوفی غلامنبی عشقری
سکوت کرده ملتی
چه ناجوان حکومتی
نه خیزشی نه ارزشی
چه غفلتی چه غفلتی
وطن به دست ناکسان
و ما به قول این و آن
نشسته بیدم و دمان
چه علتی چه علتی؟
نهتابشی ز روزنی
نهپویشـی ز رویشـی
چه مردمان خودکشی
چهذلتی چهذلتی
به دام رفته آفتاب
وطن نشسته در عذاب
چه کشت خونی بیحساب
چه وحشتی چه دهشتی
به حق خود چهکردهایم
که زنده زنده مردهایم
به ظلم تن سپرده ایم
چه غیرتی چه همتی!
برخیز هموطن زخواب
بیا به سمت انقلاب
که نیست چاره جز شتاب
چه فرصتی چه فرصتی
#قهارعاصی
چه ناجوان حکومتی
نه خیزشی نه ارزشی
چه غفلتی چه غفلتی
وطن به دست ناکسان
و ما به قول این و آن
نشسته بیدم و دمان
چه علتی چه علتی؟
نهتابشی ز روزنی
نهپویشـی ز رویشـی
چه مردمان خودکشی
چهذلتی چهذلتی
به دام رفته آفتاب
وطن نشسته در عذاب
چه کشت خونی بیحساب
چه وحشتی چه دهشتی
به حق خود چهکردهایم
که زنده زنده مردهایم
به ظلم تن سپرده ایم
چه غیرتی چه همتی!
برخیز هموطن زخواب
بیا به سمت انقلاب
که نیست چاره جز شتاب
چه فرصتی چه فرصتی
#قهارعاصی
از عاشقانه های عاصی بخوانیم
اگر میشد که دردم را برایت گریه میکردم
زمین و آسمان را پیشِ پایت گریه میکردم
جوانی را، وفا را، عشق را، دیوانگیها را
به نام آرزو در یک لقایت گریه میکردم
اگر میشد نمازِ عشق را پیشت ادا کردن
دو زانو مینشستم از جفایت گریه میکردم
لبانت گر به تکلیفی زِ نامم داغ میآمد
گل سرخی به تمهید صدایت گریه میکردم
اگر عیبی ترا نسبت نمیشد در تقلایم
بدآموزانه بر دربِ سرایت گریه میکردم
قهار عاصی
🆔 @QaharAsi
اگر میشد که دردم را برایت گریه میکردم
زمین و آسمان را پیشِ پایت گریه میکردم
جوانی را، وفا را، عشق را، دیوانگیها را
به نام آرزو در یک لقایت گریه میکردم
اگر میشد نمازِ عشق را پیشت ادا کردن
دو زانو مینشستم از جفایت گریه میکردم
لبانت گر به تکلیفی زِ نامم داغ میآمد
گل سرخی به تمهید صدایت گریه میکردم
اگر عیبی ترا نسبت نمیشد در تقلایم
بدآموزانه بر دربِ سرایت گریه میکردم
قهار عاصی
🆔 @QaharAsi
میوزد باد مهرگان در باغ
میوزاند ترانههایم را
برگها زرد زرد میافتند
مینوازند شانههایم را
باز از راه میرسد پاییز
دولت شاخسار میریزد
از برودوش بید و اسپیدار
صلت برگ و بار میریزد
چنگ اندوه مطرب پاییز
سینه از ساز میکند خالی
سینهی سهره را و ساری را
هم از آواز میکند خالی
آی پاییز دوستداشتنی!
آی فصل عزیز زادن من!
آی سیمای خستهی ویدا!
آی از آسمان فتادن من!
خسته از انتظار خویشتنم
ای شکوه شگفت شیداییم
هیچ او ملتفت شدهست تو را؟
آی پاییز! آی تنهاییم!
قهار عاصی
میوزاند ترانههایم را
برگها زرد زرد میافتند
مینوازند شانههایم را
باز از راه میرسد پاییز
دولت شاخسار میریزد
از برودوش بید و اسپیدار
صلت برگ و بار میریزد
چنگ اندوه مطرب پاییز
سینه از ساز میکند خالی
سینهی سهره را و ساری را
هم از آواز میکند خالی
آی پاییز دوستداشتنی!
آی فصل عزیز زادن من!
آی سیمای خستهی ویدا!
آی از آسمان فتادن من!
خسته از انتظار خویشتنم
ای شکوه شگفت شیداییم
هیچ او ملتفت شدهست تو را؟
آی پاییز! آی تنهاییم!
قهار عاصی
.
چه شوخی می کند در سینه ما تیر مژگانش
هزاران مرتبه لاحـــول از وسواس شیطانش
چه امواج خروشان خـــرمن گیسوی او دارد
پریشـــان میکند ما را گهی زلف پریشــــانش
🆔
چه شوخی می کند در سینه ما تیر مژگانش
هزاران مرتبه لاحـــول از وسواس شیطانش
چه امواج خروشان خـــرمن گیسوی او دارد
پریشـــان میکند ما را گهی زلف پریشــــانش
🆔
درگیر تو بودم که نمازم به قضا رفت در من غزلی درد کشید و سر زا رفت
سجاده گشودم که بخوانم غزلم را سمتی که تویی عقربه قبله نما رفت
در بین غزل نام تو را داد زدم ، داد آنگونه که تا آن سر این کوچه صدا رفت
بیرون زدم از خانه یکی پشت سرم گفت این وقت شب این شاعر دیوانه کجا رفت !؟
من بودم و زاهد به دوراهی که رسیدیم من سمت شما آمدم او سمت خدا رفت
با شانه شبی راهی زلفت شدم اما ..... من گم شدم و شانه پی کشف طلا رفت
در محفل شعر آمدم و رفتم و ... گفتند ناخوانده چرا آمد و ناخوانده چرا رفت !؟
می خواست بکوشد به فراموشی ات این شعر سوزاندمش آنگونه که دودش به هوا رفت
محمد « سلمانی »
🆔 @QaharAsi
سجاده گشودم که بخوانم غزلم را سمتی که تویی عقربه قبله نما رفت
در بین غزل نام تو را داد زدم ، داد آنگونه که تا آن سر این کوچه صدا رفت
بیرون زدم از خانه یکی پشت سرم گفت این وقت شب این شاعر دیوانه کجا رفت !؟
من بودم و زاهد به دوراهی که رسیدیم من سمت شما آمدم او سمت خدا رفت
با شانه شبی راهی زلفت شدم اما ..... من گم شدم و شانه پی کشف طلا رفت
در محفل شعر آمدم و رفتم و ... گفتند ناخوانده چرا آمد و ناخوانده چرا رفت !؟
می خواست بکوشد به فراموشی ات این شعر سوزاندمش آنگونه که دودش به هوا رفت
محمد « سلمانی »
🆔 @QaharAsi
شعر استاد خلیل الله خلیلی که بر مرقد مطهر پیامبر گرامی اسلام سروده است
ای نور خدا، صبح کرم، مطلع انوار
در کشور ما خیمه فرو هشته شب تار
یک روزن امید، در آن نیست پدیدار
هم قافله گم گشته و هم قافله سالار
هم یار جدا مانده در این شام و هم اغیار
خورشید بیاید به بلورینه دواتش
خضر آید و مملو کند از آب حیاتش
طوبی قلم آرد به من از شاخ نباتش
جبریل ورق عرضه کند از وجناتش
تا من به حضور تو کنم درد خود اظهار
ای مهد کرم ای که کریم ابن کریمی
تو مخفرت کعبه و رکنی و حکیمی
تو نازش این کاخ دلاویز قدیمی
قندیل خدا بر زبر عرش عظیمی
بگزار قدم بر سر ما نیز تو یکبار
جز حضرت تو روی بدرگاه که آریم
جان را به تمنی که از شوق سپاریم
بگزار که این هدیه به پای تو گزاریم
ما ابر امیدیم به کوهسار که باریم
از مشهد دل سرزده این ابر گهربار
هنگام مصاف است ولی هم نفسی نیست
فریاد که در معرکه فریادرسی نیست
دزد آمده در خانه و بیم عسسی نیست
جز برهنه پایان تو در جنگ کسی نیست
بس کشته بخون خفته و کس نیست مددگار
زین فاجعۀ شوم که برما به زمین رفت
فریاد اسیران تو تا چرخ برین رفت
آرامگۀ شیر خدا بلخ گزین رفت
ای صاحب دین گوش فرا دار که دین رفت
در قلعه توحید نه در ماند نه دیوار
غلتیده به خونیم چه عالی و چه دانی
از حال دل امت مظلوم تو دانی
وامانده درین حادثه الفاظ و معانی
جانها به فدای تو که تو جانِ جهانی
هم جان جهانی تو و هم شاه جهاندار
از ما به جهان ملت بیچاره تری نیست
مظلومتر از ملت افغان دیگری نیست
صد شهر بخون تر شده کسرا خبری نیست
سوگند بنامت که چوما دربدری نیست
نی دار به جا مانده در آنجا و نه دیار
بر مسند اقبال کسانی که نشستند
پیمان او و عهد خداوند شکستند
میثاق به اهل ستم و کفر ببستند
با غیر ببستند و ز احباب گسستند
از یار بریدند و ببستند به اغیار
من حامل فریاد شهیدان و فایم
من قاصد درد و الم رنج و عنایم
من نالۀ زنجیر اسیران جفایم
آواره و گم گشته ندانم به کجایم
ای ابر کرم بر سر آواره دمی بار
#استادخلیلاللهخلیلی
ای نور خدا، صبح کرم، مطلع انوار
در کشور ما خیمه فرو هشته شب تار
یک روزن امید، در آن نیست پدیدار
هم قافله گم گشته و هم قافله سالار
هم یار جدا مانده در این شام و هم اغیار
خورشید بیاید به بلورینه دواتش
خضر آید و مملو کند از آب حیاتش
طوبی قلم آرد به من از شاخ نباتش
جبریل ورق عرضه کند از وجناتش
تا من به حضور تو کنم درد خود اظهار
ای مهد کرم ای که کریم ابن کریمی
تو مخفرت کعبه و رکنی و حکیمی
تو نازش این کاخ دلاویز قدیمی
قندیل خدا بر زبر عرش عظیمی
بگزار قدم بر سر ما نیز تو یکبار
جز حضرت تو روی بدرگاه که آریم
جان را به تمنی که از شوق سپاریم
بگزار که این هدیه به پای تو گزاریم
ما ابر امیدیم به کوهسار که باریم
از مشهد دل سرزده این ابر گهربار
هنگام مصاف است ولی هم نفسی نیست
فریاد که در معرکه فریادرسی نیست
دزد آمده در خانه و بیم عسسی نیست
جز برهنه پایان تو در جنگ کسی نیست
بس کشته بخون خفته و کس نیست مددگار
زین فاجعۀ شوم که برما به زمین رفت
فریاد اسیران تو تا چرخ برین رفت
آرامگۀ شیر خدا بلخ گزین رفت
ای صاحب دین گوش فرا دار که دین رفت
در قلعه توحید نه در ماند نه دیوار
غلتیده به خونیم چه عالی و چه دانی
از حال دل امت مظلوم تو دانی
وامانده درین حادثه الفاظ و معانی
جانها به فدای تو که تو جانِ جهانی
هم جان جهانی تو و هم شاه جهاندار
از ما به جهان ملت بیچاره تری نیست
مظلومتر از ملت افغان دیگری نیست
صد شهر بخون تر شده کسرا خبری نیست
سوگند بنامت که چوما دربدری نیست
نی دار به جا مانده در آنجا و نه دیار
بر مسند اقبال کسانی که نشستند
پیمان او و عهد خداوند شکستند
میثاق به اهل ستم و کفر ببستند
با غیر ببستند و ز احباب گسستند
از یار بریدند و ببستند به اغیار
من حامل فریاد شهیدان و فایم
من قاصد درد و الم رنج و عنایم
من نالۀ زنجیر اسیران جفایم
آواره و گم گشته ندانم به کجایم
ای ابر کرم بر سر آواره دمی بار
#استادخلیلاللهخلیلی
VID_20241022_233354_525.mp4.mov
8.1 MB
#دکلمه
حبیب رحمان عزیزی
حبیب رحمان عزیزی
خوش خرامان میروی ای جان جان بیمن مرو
ای حیات دوستان در بوستان بیمن مرو
ای فلک بیمن مگرد و ای قمر بیمن متاب
ای زمین بیمن مروی و ای زمان بیمن مرو
این جهان با تو خوش است و آن جهان با تو خوش است
این جهان بیمن مباش و آن جهان بیمن مرو
ای عیان بیمن مدان و ای زبان بیمن مخوان
ای نظر بیمن مبین و ای روان بیمن مرو
شب ز نور ماه روی خویش را بیند سپید
من شبم تو ماه من بر آسمان بیمن مرو
خار ایمن گشت ز آتش در پناه لطف گل
تو گلی من خار تو در گلستان بیمن مرو
در خم چوگانت میتازم چو چشمت با من است
همچنین در من نگر بیمن مران بیمن مرو
چون حریف شاه باشی ای طرب بیمن منوش
چون به بام شه روی ای پاسبان بیمن مرو
وای آن کس کو در این ره بینشان تو رود
چو نشان من توی ای بینشان بیمن مرو
وای آن کو اندر این ره میرود بیدانشی
دانش راهَم توی ای راهدان بیمن مرو
دیگرانت عشق میخوانند و من سلطان عشق
ای تو بالاتر ز وهم این و آن بیمن مرو
#مولانا
🆔 @QaharAsi
ای حیات دوستان در بوستان بیمن مرو
ای فلک بیمن مگرد و ای قمر بیمن متاب
ای زمین بیمن مروی و ای زمان بیمن مرو
این جهان با تو خوش است و آن جهان با تو خوش است
این جهان بیمن مباش و آن جهان بیمن مرو
ای عیان بیمن مدان و ای زبان بیمن مخوان
ای نظر بیمن مبین و ای روان بیمن مرو
شب ز نور ماه روی خویش را بیند سپید
من شبم تو ماه من بر آسمان بیمن مرو
خار ایمن گشت ز آتش در پناه لطف گل
تو گلی من خار تو در گلستان بیمن مرو
در خم چوگانت میتازم چو چشمت با من است
همچنین در من نگر بیمن مران بیمن مرو
چون حریف شاه باشی ای طرب بیمن منوش
چون به بام شه روی ای پاسبان بیمن مرو
وای آن کس کو در این ره بینشان تو رود
چو نشان من توی ای بینشان بیمن مرو
وای آن کو اندر این ره میرود بیدانشی
دانش راهَم توی ای راهدان بیمن مرو
دیگرانت عشق میخوانند و من سلطان عشق
ای تو بالاتر ز وهم این و آن بیمن مرو
#مولانا
🆔 @QaharAsi
فارسی به انقراض رفته بود
تو دهان باز کردی
کلمه ی روی گلویم گذاشتی
کلمه ی روی لبم
کلمهی روی تن ام
کلمات را بردار از منِ تناَم
میترسم زنان زیادی
برای احیای زبان با تو قرار بگزارند
#آریایی_تبار
1403,8,13
@QaharAsi
تو دهان باز کردی
کلمه ی روی گلویم گذاشتی
کلمه ی روی لبم
کلمهی روی تن ام
کلمات را بردار از منِ تناَم
میترسم زنان زیادی
برای احیای زبان با تو قرار بگزارند
#آریایی_تبار
1403,8,13
@QaharAsi
هوای تازه و ساز سهتار در باران
و رقص وحشی موهای یار در باران
نگاه سردم و گوشم که زل زده با ترس
به ایستگاه و به سوت قطار در باران
قرار اول ما در غروب اول ماه
قرار آخر ما پای دار در باران
تو آمدی که بگویی عروسیات کردند
تو آمدی که بگویی ببار در باران
هزار صاعقه در من شکسته شد امشب
بمان که گریه کنم زار زار در باران
لباسهای تو خیس و از آن برون زده است
دو تا پرنده، دو دانه انار در باران
تو میروی و اجل میرسد خداحافظ!
به گورم از لب خود گل بکار در باران
#رامین_مظهر
@QaharAsi
و رقص وحشی موهای یار در باران
نگاه سردم و گوشم که زل زده با ترس
به ایستگاه و به سوت قطار در باران
قرار اول ما در غروب اول ماه
قرار آخر ما پای دار در باران
تو آمدی که بگویی عروسیات کردند
تو آمدی که بگویی ببار در باران
هزار صاعقه در من شکسته شد امشب
بمان که گریه کنم زار زار در باران
لباسهای تو خیس و از آن برون زده است
دو تا پرنده، دو دانه انار در باران
تو میروی و اجل میرسد خداحافظ!
به گورم از لب خود گل بکار در باران
#رامین_مظهر
@QaharAsi