Forwarded from قهار عاصی شاعر معاصر
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#باگوشکیبشنوید
روزي ز سر سنگ عقابي به هوا خاست
واندر طلب طعمه پر و بال بياراست
بر راستي بال نظر كرد و چنين گفت
امروز همه روي جهان زير پر ماست
بر اوج چو پرواز كنم از نظر تيز
مي بينم اگر ذره اي اندر تك درياست
گر بر سر خاشاك يكي پشه بجنبد
جنبيدن آن پشه عيان در نظر ماست
بسيار مني كرد و ز تقدير نترسيد
بنگر كه ازين چرخ جفا پيشه چه برخاست
ناگه ز كمينگاه يكي سخت كماني
تيري ز قضاي بد بگشاد بر او راست
بر بال عقاب آمد آن تير جگر دوز
وز ابر مر او را به سوي خاك فرو كاست
بر خاك بيفتاد و بغلتيد چو ماهي
وانگاه پر خويش گشاد از چپ و ازراست
گفتا:عجب است اين كه زچوبي و زآهن
اين تيزي و تندي و پريدن زكجا خاست!؟
زي تير نگه كرد و پر خويش بر او ديد گفتا:
ز كه ناليم كه از ماست كه بر ماست!
ناصر خسرو قبادياني
🆔 @QaharAsi
روزي ز سر سنگ عقابي به هوا خاست
واندر طلب طعمه پر و بال بياراست
بر راستي بال نظر كرد و چنين گفت
امروز همه روي جهان زير پر ماست
بر اوج چو پرواز كنم از نظر تيز
مي بينم اگر ذره اي اندر تك درياست
گر بر سر خاشاك يكي پشه بجنبد
جنبيدن آن پشه عيان در نظر ماست
بسيار مني كرد و ز تقدير نترسيد
بنگر كه ازين چرخ جفا پيشه چه برخاست
ناگه ز كمينگاه يكي سخت كماني
تيري ز قضاي بد بگشاد بر او راست
بر بال عقاب آمد آن تير جگر دوز
وز ابر مر او را به سوي خاك فرو كاست
بر خاك بيفتاد و بغلتيد چو ماهي
وانگاه پر خويش گشاد از چپ و ازراست
گفتا:عجب است اين كه زچوبي و زآهن
اين تيزي و تندي و پريدن زكجا خاست!؟
زي تير نگه كرد و پر خويش بر او ديد گفتا:
ز كه ناليم كه از ماست كه بر ماست!
ناصر خسرو قبادياني
🆔 @QaharAsi
بی تو ، #مهتاب شبی باز از آن #کوچه گذشتم
همه تن #چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم
شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم
شدم آن عاشق دیوانه که بودم !
در نهانخانه جانم گل یاد تو درخشید
باغ صد خاطره خندید
عطر صد خاطره پیچید
یادم آید که شبی با هم از آن کوچه گذشتیم
پر گشودیم و در آن خلوت دلخواسته گشتیم
ساعتی بر لب آن جوی نشستیم
تو همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت
من همه محو تماشای نگاهت
آسمان صاف و شب آرام
بخت خندان و زمان رام
خوشه ماه فرو ریخته در آب
شاخه ها دست برآورده به مهتاب
شب و صحرا و گل و سنگ
همه دل داده به آواز شباهنگ
یادم آید : تو بمن گفتی :
ازین عشق حذر کن !
لحظه ای چند بر این آب نظر کن
آب ، آئینة عشق گذران است
تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است
باش فردا ، که دلت با دگران است
تا فراموش کنی ، چندی ازین شهر سفر کن !
با تو گفتنم :
حذر از عشق ؟
ندانم
سفر از پیش تو ؟
هرگز نتوانم
روز اول که دل من به تمنای تو پَر زد
چون کبوتر لب بام تو نشستم
تو بمن سنگ زدی ، من نه رمیدم ، نه گسستم
باز گفتم که : تو صیادی و من آهوی دشتم
تا به دام تو درافتم ، همه جا گشتم و گشتم
حذر از عشق ندانم
سفر از پیش تو هرگز نتوانم ، نتوانم … !
اشکی از شاخه فرو ریخت
مرغ شب نالة تلخی زد و بگریخت !
اشک در چشم تو لرزید
ماه بر عشق تو خندید
یادم آید که دگر از تو جوابی نشنیدم
پای در دامن اندوه کشیدم
نگسستم ، نرمیدم
رفت در ظلمت غم ، آن شب و شبهای دگر هم
نه گرفتی دگر از عاشق آزده خبر هم
نه کنی دیگر از آن کوچه گذر هم !
بی تو ، اما به چه حالی من از آن کوچه گذشتم
#فریدون_مشیری
همه تن #چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم
شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم
شدم آن عاشق دیوانه که بودم !
در نهانخانه جانم گل یاد تو درخشید
باغ صد خاطره خندید
عطر صد خاطره پیچید
یادم آید که شبی با هم از آن کوچه گذشتیم
پر گشودیم و در آن خلوت دلخواسته گشتیم
ساعتی بر لب آن جوی نشستیم
تو همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت
من همه محو تماشای نگاهت
آسمان صاف و شب آرام
بخت خندان و زمان رام
خوشه ماه فرو ریخته در آب
شاخه ها دست برآورده به مهتاب
شب و صحرا و گل و سنگ
همه دل داده به آواز شباهنگ
یادم آید : تو بمن گفتی :
ازین عشق حذر کن !
لحظه ای چند بر این آب نظر کن
آب ، آئینة عشق گذران است
تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است
باش فردا ، که دلت با دگران است
تا فراموش کنی ، چندی ازین شهر سفر کن !
با تو گفتنم :
حذر از عشق ؟
ندانم
سفر از پیش تو ؟
هرگز نتوانم
روز اول که دل من به تمنای تو پَر زد
چون کبوتر لب بام تو نشستم
تو بمن سنگ زدی ، من نه رمیدم ، نه گسستم
باز گفتم که : تو صیادی و من آهوی دشتم
تا به دام تو درافتم ، همه جا گشتم و گشتم
حذر از عشق ندانم
سفر از پیش تو هرگز نتوانم ، نتوانم … !
اشکی از شاخه فرو ریخت
مرغ شب نالة تلخی زد و بگریخت !
اشک در چشم تو لرزید
ماه بر عشق تو خندید
یادم آید که دگر از تو جوابی نشنیدم
پای در دامن اندوه کشیدم
نگسستم ، نرمیدم
رفت در ظلمت غم ، آن شب و شبهای دگر هم
نه گرفتی دگر از عاشق آزده خبر هم
نه کنی دیگر از آن کوچه گذر هم !
بی تو ، اما به چه حالی من از آن کوچه گذشتم
#فریدون_مشیری
رنگ لبخند تو ای دنیا تماشایی نبود
آنچه ما دیدیم زینت بود زیبایی نبود
هرچه را در جام هستی بود نوشیدم ولی
در شراب عمر تلخی بود و گیرایی نبود
آنچه را مردم غریو کوچ میپنداشتند
هیچ غیر از نالهٔ مرغان دریایی نبود
نیستم غمگین گر از من دل بریدند این و آن
عشق ورزیدن به جز تمرین تنهایی نبود
مشت بر دیوار و سر بر سنگ و دندان بر جگر
لب فرو بستیم و راهی جز شکیبایی نبود
#فاضل_نظری
🆔 @QaharAsi
آنچه ما دیدیم زینت بود زیبایی نبود
هرچه را در جام هستی بود نوشیدم ولی
در شراب عمر تلخی بود و گیرایی نبود
آنچه را مردم غریو کوچ میپنداشتند
هیچ غیر از نالهٔ مرغان دریایی نبود
نیستم غمگین گر از من دل بریدند این و آن
عشق ورزیدن به جز تمرین تنهایی نبود
مشت بر دیوار و سر بر سنگ و دندان بر جگر
لب فرو بستیم و راهی جز شکیبایی نبود
#فاضل_نظری
🆔 @QaharAsi
از باغ می برند چراغانی ات کنند
تا کاج جشن های زمستانی ات کنند
پوشانده اند صبح تو را ابرهای تار
تنها به این بهانه که بارانی ات کنند
یوسف! به این رها شدن از چاه دل مبند
این بار می برند که زندانی ات کنند
ای گل گمان مکن به شب جشن می روی
شاید به خاک مرده ای ارزانی ات کنند
یک نقطه بیش فرق رحیم و رجیم نیست
از نقطه ای بترس که شیطانی ات کنند
آب طلب نکرده همیشه مراد نیست
گاهی بهانه ای است که قربانی ات کنند
#فاضل_نظری
🆔 @QaharAsi
تا کاج جشن های زمستانی ات کنند
پوشانده اند صبح تو را ابرهای تار
تنها به این بهانه که بارانی ات کنند
یوسف! به این رها شدن از چاه دل مبند
این بار می برند که زندانی ات کنند
ای گل گمان مکن به شب جشن می روی
شاید به خاک مرده ای ارزانی ات کنند
یک نقطه بیش فرق رحیم و رجیم نیست
از نقطه ای بترس که شیطانی ات کنند
آب طلب نکرده همیشه مراد نیست
گاهی بهانه ای است که قربانی ات کنند
#فاضل_نظری
🆔 @QaharAsi
گر به تو افتدم نظر چهره به چهره رو به رو
شرح دهم غم تو را نکته به نکته مو به مو
از پی دیدن رخت همچو صبا فتادهام
خانه به خانه، در به در، کوچه به کوچه، کو به کو
میرود از فراق تو خون دل از دو دیدهام
دجله به دجله، یم به یم، چشمه به چشمه، جو به جو
مهر تو را دل حزین بافته بر قماش جان
رشته به رشته، نخ به نخ، تار به تار، پو به پو
در دل خویش طاهره، گشت و ندید جز تو را
صفحه به صفحه، لا به لا، پرده به پرده، تو به تو
#طاهرهقرةالعين
🆔 @QaharAsi
شرح دهم غم تو را نکته به نکته مو به مو
از پی دیدن رخت همچو صبا فتادهام
خانه به خانه، در به در، کوچه به کوچه، کو به کو
میرود از فراق تو خون دل از دو دیدهام
دجله به دجله، یم به یم، چشمه به چشمه، جو به جو
مهر تو را دل حزین بافته بر قماش جان
رشته به رشته، نخ به نخ، تار به تار، پو به پو
در دل خویش طاهره، گشت و ندید جز تو را
صفحه به صفحه، لا به لا، پرده به پرده، تو به تو
#طاهرهقرةالعين
🆔 @QaharAsi
Forwarded from حس مبهم
هَله هُش دار که در شهرْ دو سه طَرّارند
که به تدبیرْ کُلَهْ از سَرِ مَه بردارند
دو سه رندند که، هُشیارْ دل و، سَرمستند
که فَلَک را به یکی عربده، در چرخ آرند
سَر دِهانند که تا سَر نَدِهی، سِرّ نَدِهند
ساقیانند که انگور نمیافشارند
یارِ آن صورتِ غیبند که جانْ، طالب اوست
همچو چشم خوش او خیره کُش و بیمارند
صورتیاند ولی، دشمن صورتهایند
در جهانند ولی، از دو جهان، بیزارند
همچو شیران، بِدَرانند و به لب، میخندند
دشمن همدگرند و، به حقیقتْ، یارند
خَرفروشانه یکی با دگری در جنگند
لیک چون وانگری، مُتَّفقِ یک کارند
همچو خورشیدْ همه روزْ نظر میبخشند
مَثَلِ ماه و ستارهْ همه شب سَیّارند
گر به کفْ خاک بگیرند زَرِ سرخ شود
روزْ گندم دَرَوَند اَر چه به شبْ، جو کارند
دلبرانند که دلْ بَر ندهد بی بَرِشان
سَروَرانند که بیرونْ ز سَر و دستارند
شَکَّرانند که در معده، نگردند تُرُش
شاکرانند و از آن یارْ، چه برخوردارند
مَردُمی کن، برو از خدمتشان، مَردُم شو
زانکه این مَردُمِ دیگرْ، همه، مَردُمخوارند
بَس کن و، بیش مگو، گرچه دهانْ پُر سُخَنَست
زانکه این حرف و دَم و قافیه، هم اَغیارند
#مولانا
🆔 @QaharAsi
که به تدبیرْ کُلَهْ از سَرِ مَه بردارند
دو سه رندند که، هُشیارْ دل و، سَرمستند
که فَلَک را به یکی عربده، در چرخ آرند
سَر دِهانند که تا سَر نَدِهی، سِرّ نَدِهند
ساقیانند که انگور نمیافشارند
یارِ آن صورتِ غیبند که جانْ، طالب اوست
همچو چشم خوش او خیره کُش و بیمارند
صورتیاند ولی، دشمن صورتهایند
در جهانند ولی، از دو جهان، بیزارند
همچو شیران، بِدَرانند و به لب، میخندند
دشمن همدگرند و، به حقیقتْ، یارند
خَرفروشانه یکی با دگری در جنگند
لیک چون وانگری، مُتَّفقِ یک کارند
همچو خورشیدْ همه روزْ نظر میبخشند
مَثَلِ ماه و ستارهْ همه شب سَیّارند
گر به کفْ خاک بگیرند زَرِ سرخ شود
روزْ گندم دَرَوَند اَر چه به شبْ، جو کارند
دلبرانند که دلْ بَر ندهد بی بَرِشان
سَروَرانند که بیرونْ ز سَر و دستارند
شَکَّرانند که در معده، نگردند تُرُش
شاکرانند و از آن یارْ، چه برخوردارند
مَردُمی کن، برو از خدمتشان، مَردُم شو
زانکه این مَردُمِ دیگرْ، همه، مَردُمخوارند
بَس کن و، بیش مگو، گرچه دهانْ پُر سُخَنَست
زانکه این حرف و دَم و قافیه، هم اَغیارند
#مولانا
🆔 @QaharAsi
راست بگو چه دیده ای کز همه گان رمیده ای
کز همه گان رمیده یی راست بگو چه دیده ای
شام بدی سحر شدی قطــره بدی گهـــر شــدی
تلخ بـــدی شکـــر شـــدی قنـــد کـراچشیده ای
دست و دل و زبان تو جسم شریف و جــان تو
مست شد از جهان تو تا چه فسـون دمیــده ای
موج نگاه گرم کــی دام تــو گشــت و دانــه ات
عشق ببست چشم تو کـز دو جهــان رهیده ای
گردن نفس بسته یی چنگ هــوا شکســته ای
وزکــم و بیش رستــه یی بی پــر و پاپریده ای
نور حضور خویش را کــم و بیش چاره کن
در خـم عشـــق و زندگـــی بـــاده نو رسیده ای
اشتر جان جان من برده ز کـــف عنان من
تاب دل و تــوان من بــاز کجــا چــریده ای
《 حضرت حیدری وجودی رح 》
🆔 @QaharAsi
کز همه گان رمیده یی راست بگو چه دیده ای
شام بدی سحر شدی قطــره بدی گهـــر شــدی
تلخ بـــدی شکـــر شـــدی قنـــد کـراچشیده ای
دست و دل و زبان تو جسم شریف و جــان تو
مست شد از جهان تو تا چه فسـون دمیــده ای
موج نگاه گرم کــی دام تــو گشــت و دانــه ات
عشق ببست چشم تو کـز دو جهــان رهیده ای
گردن نفس بسته یی چنگ هــوا شکســته ای
وزکــم و بیش رستــه یی بی پــر و پاپریده ای
نور حضور خویش را کــم و بیش چاره کن
در خـم عشـــق و زندگـــی بـــاده نو رسیده ای
اشتر جان جان من برده ز کـــف عنان من
تاب دل و تــوان من بــاز کجــا چــریده ای
《 حضرت حیدری وجودی رح 》
🆔 @QaharAsi
هاکان منگوچ در کتابِ هیچ ملاقاتی تصادفی نیست، شما را به سرسپردگی و تسلیم در برابر تقدیر و سرنوشت دعوت و توصیه میکند از راههای جدیدی که زندگی پیشِ پایتان میگذارد استقبال کنید.
- گوشه از کتاب هاکان منگوچ
لحظاتی فرا میرسد که در حال انجام دادن کاری هستی که گفته بودی هرگز انجام نمیدهم، چیزی را تحمل میکنی که میگفتی هرگز تحمل نمیکنم، لحظاتی را دوست خواهی داشت که گفته بودی هرگز دوستش نخواهم داشت، به یکباره میگذاری و میروی، وقتی تصور میکردی هرگز نمیتوانی بروی، در زمانی میگویی مُردم، اما باز زندگی میکنی.
-نگاه میکنی و میبینی در داستانِ خودت مسافر هستی. هر مسیر به تو ختم میشود و هرکسی که دوستش داری تکهای از توست... یعنی درواقع به تکهای از خودت در دیگران جذب میشوی.
-هر چیز زمان مناسب خود را دارد. همه چیز اول دَم میکشد تا در زمان خودش اتفاق بیفتد. نه گل قبل از زمان مقرر باز میشود و نه خورشید پیش از موعد طلوع میکند.
-انسان وقتی انتظارش را ندارد به کسی که توقعش را ندارد، میبازد. از کسی که انتظارش را ندارد، عمیقترین ضربه را میخورد، چون انسان خودش را از دشمن محافظت میکند، اما از نزدیکانش آسیبپذیر است.
-بخند تا تاریکی تمام شود بخند و بدبینیها را شگفتزده کن بخند تا روی صورتت گلها باز شود تا نور با لبخندت انتشار یابد.
-متوجه شدم قبل از اینکه واقعاً زندگی کنم، کم مانده است بمیرم. پول به دست آوردم، جایگاه شغلی به دست آوردم و بازنشسته شدم؛ فراموش کردم زندگی کنم.
-برای ایجادِ امید روی زمین حتی یک نفر هم کافی است.
-آرامش خیلی وقتها از درد متولد میشود.
-تلاش برای بیان عشق با کلمات از بین بردن آن است. بعضی چیزها با کلمات قابلتوضیح نیستند. اگر توضیحشان بدهیم از ارزششان کاسته میشود.
-اگر قسمتِ تو باشد از یک مورچه هم درسی یاد میگیری. اگر قسمت نباشد، دنیا هم جلویت زانو بزند برای تو اشتباه خواهد بود.
-درواقع انسانی که نترسد، انسان آزادی است فرزندم. از باختن نترسید، نگرانِ آینده نباشید، لحظۀ حال را بهتمامی زندگی کنید، اینطوری انسان خودش را در امنیت احساس میکند. آزادی واقعی همین است.
📔هیچ ملاقاتی تصادفی نیست
🖊️هاکان منگوچ
- گوشه از کتاب هاکان منگوچ
لحظاتی فرا میرسد که در حال انجام دادن کاری هستی که گفته بودی هرگز انجام نمیدهم، چیزی را تحمل میکنی که میگفتی هرگز تحمل نمیکنم، لحظاتی را دوست خواهی داشت که گفته بودی هرگز دوستش نخواهم داشت، به یکباره میگذاری و میروی، وقتی تصور میکردی هرگز نمیتوانی بروی، در زمانی میگویی مُردم، اما باز زندگی میکنی.
-نگاه میکنی و میبینی در داستانِ خودت مسافر هستی. هر مسیر به تو ختم میشود و هرکسی که دوستش داری تکهای از توست... یعنی درواقع به تکهای از خودت در دیگران جذب میشوی.
-هر چیز زمان مناسب خود را دارد. همه چیز اول دَم میکشد تا در زمان خودش اتفاق بیفتد. نه گل قبل از زمان مقرر باز میشود و نه خورشید پیش از موعد طلوع میکند.
-انسان وقتی انتظارش را ندارد به کسی که توقعش را ندارد، میبازد. از کسی که انتظارش را ندارد، عمیقترین ضربه را میخورد، چون انسان خودش را از دشمن محافظت میکند، اما از نزدیکانش آسیبپذیر است.
-بخند تا تاریکی تمام شود بخند و بدبینیها را شگفتزده کن بخند تا روی صورتت گلها باز شود تا نور با لبخندت انتشار یابد.
-متوجه شدم قبل از اینکه واقعاً زندگی کنم، کم مانده است بمیرم. پول به دست آوردم، جایگاه شغلی به دست آوردم و بازنشسته شدم؛ فراموش کردم زندگی کنم.
-برای ایجادِ امید روی زمین حتی یک نفر هم کافی است.
-آرامش خیلی وقتها از درد متولد میشود.
-تلاش برای بیان عشق با کلمات از بین بردن آن است. بعضی چیزها با کلمات قابلتوضیح نیستند. اگر توضیحشان بدهیم از ارزششان کاسته میشود.
-اگر قسمتِ تو باشد از یک مورچه هم درسی یاد میگیری. اگر قسمت نباشد، دنیا هم جلویت زانو بزند برای تو اشتباه خواهد بود.
-درواقع انسانی که نترسد، انسان آزادی است فرزندم. از باختن نترسید، نگرانِ آینده نباشید، لحظۀ حال را بهتمامی زندگی کنید، اینطوری انسان خودش را در امنیت احساس میکند. آزادی واقعی همین است.
📔هیچ ملاقاتی تصادفی نیست
🖊️هاکان منگوچ
در لعل لبت گرچه حیات دو جهان است
حسن تو سراپا بخدا آفت جان است
قدر گل رخسار خود ایشوخ ندانی
رویت بخدا قبلهٔ صاحب نظر آن است
روئیده گل نرگس شهلا بمزارم
یعنی که شدم خاک و نگاهم نگران است
از دور ترا دیدم و گفتم بر شمشاد
شوخی که دلم بردهمین سرو روان است
معشوق و می امروز در این خانه مهیاست
لیکن چه توان کرد که ماه رمضان است
زاهد تو مرانشمری از خیل مریدان
در روی جهان پیر من این تازه جوان است
جانا چکنم پیش تو اظهار محبت
چیزیکه عیان است چه حاجت به بیان است
سابق بخدا پیر و جوانش بحیا بود
گستاخی و بیباکی درین عصر و زمان است
《 حضرت صوفی عشقری رح 》
حسن تو سراپا بخدا آفت جان است
قدر گل رخسار خود ایشوخ ندانی
رویت بخدا قبلهٔ صاحب نظر آن است
روئیده گل نرگس شهلا بمزارم
یعنی که شدم خاک و نگاهم نگران است
از دور ترا دیدم و گفتم بر شمشاد
شوخی که دلم بردهمین سرو روان است
معشوق و می امروز در این خانه مهیاست
لیکن چه توان کرد که ماه رمضان است
زاهد تو مرانشمری از خیل مریدان
در روی جهان پیر من این تازه جوان است
جانا چکنم پیش تو اظهار محبت
چیزیکه عیان است چه حاجت به بیان است
سابق بخدا پیر و جوانش بحیا بود
گستاخی و بیباکی درین عصر و زمان است
《 حضرت صوفی عشقری رح 》
تیتر اخبار دروغ گفتهاند
آمار کشتههای جنگ دروغ است
نیم زنان افغان و عراق و هند
به بیماری لاعلاج نگاهت مبتلایند
نیمی از زنان غزه را بمبها کشتهاند
اما خوب میدانم
نیم زنان شهر من
از نبودِ عطر پوستت مرده شدند
کاش هرگز از مادر زاییده نبودی
دنیا جایی بهتر میشد
برای من و هرچه زن
#آریایی_تبار
1404,1,2
@QaharAsi
آمار کشتههای جنگ دروغ است
نیم زنان افغان و عراق و هند
به بیماری لاعلاج نگاهت مبتلایند
نیمی از زنان غزه را بمبها کشتهاند
اما خوب میدانم
نیم زنان شهر من
از نبودِ عطر پوستت مرده شدند
کاش هرگز از مادر زاییده نبودی
دنیا جایی بهتر میشد
برای من و هرچه زن
#آریایی_تبار
1404,1,2
@QaharAsi
Forwarded from حس مبهم
نمیدانم
این شعر از کجای تاریخ افتاده است
لای هر سطر از اشعار جهان
زنی غروب میکند
زن در غزه به عزای نوزادش
زنی در کابل به حسرت خندیدن در خیابان
زنی در لندن که مردی جبرِ خودش را در او نشانده
از تاریخِ چند زن باید بنویسم؟
که میان هر سطر
برای آرزوهایشان انا الیه راجعون خواندهاند...
#آریایی_تبار
1404,1,4
@Hisemobham
این شعر از کجای تاریخ افتاده است
لای هر سطر از اشعار جهان
زنی غروب میکند
زن در غزه به عزای نوزادش
زنی در کابل به حسرت خندیدن در خیابان
زنی در لندن که مردی جبرِ خودش را در او نشانده
از تاریخِ چند زن باید بنویسم؟
که میان هر سطر
برای آرزوهایشان انا الیه راجعون خواندهاند...
#آریایی_تبار
1404,1,4
@Hisemobham
عید تصادف نیست
یک رویداد است رویدادی که میشود آنرا معجزه نامید
همان معجزه یی که برای روزی روی لب های غم دیده لبخند می آورد
همان که حتا چشم هارا هم دزدانه میخنداند
عید فقط برای چیدن درد ها از دل اهالی زمین نازل شده حتا برای یک روز
#آریایی_تبار
#عیدشما مبارک❤🥰
یک رویداد است رویدادی که میشود آنرا معجزه نامید
همان معجزه یی که برای روزی روی لب های غم دیده لبخند می آورد
همان که حتا چشم هارا هم دزدانه میخنداند
عید فقط برای چیدن درد ها از دل اهالی زمین نازل شده حتا برای یک روز
#آریایی_تبار
#عیدشما مبارک❤🥰
هان ای عقاب عشق
از اوج قله های مه آلود دوردست!
پرواز کن به دشت غم انگیز عمر من
آنجا ببر مرا که شرابم نمی برد!
#فریدونمشیری
از اوج قله های مه آلود دوردست!
پرواز کن به دشت غم انگیز عمر من
آنجا ببر مرا که شرابم نمی برد!
#فریدونمشیری
قهار عاصی شاعر معاصر
هان ای عقاب عشق از اوج قله های مه آلود دوردست! پرواز کن به دشت غم انگیز عمر من آنجا ببر مرا که شرابم نمی برد! #فریدونمشیری
پر کن پیاله را کین جام آتشین
دیری است ره به حال خرابم نمی برد!
این جامها که در پی هم می شود تهی
دریای آتش است که ریزم به کام خویش
گرداب می رباید و آبم نمی برد!
#فریدون مشیری
دیری است ره به حال خرابم نمی برد!
این جامها که در پی هم می شود تهی
دریای آتش است که ریزم به کام خویش
گرداب می رباید و آبم نمی برد!
#فریدون مشیری