Telegram Web Link
🗞 روایت‌های بالینی

#دکتر_علی_فیروزآبادی. روان‌پزشک. تجربه‌ها

اضطراب دارم، نوار مغزی گفت

- سلام آقای دکتر!
# ‌سلام! بفرمایید.
- آقای دکتر من مدتی است بی‌خوابی دارم، بدنم مور مور می‌شود، سرگیجه دارم. احساس بی‌حوصلگی و بی‌حالی می‌کنم.
# حدودا چه مدتی است؟
- دو ماهی می‌شود؟
# دو ماه پیش چه اتفاقی افتاد؟
- دخترم ازدواج کرد و من در خانه تنها شدم. قبل از شما پیش یک دکتر دیگر هم رفتم. از من نوار مغز گرفت. گفت اضطراب داری.
# آن نوار مغز به خاطر کم بودن تعرفه‌ی ما پزشکان گرفته می‌شود که تا حدی این کمبود را جبران کند. نوار مغز برای تشخیص اضطراب و شدت و حدت آن کارایی ندارد......


شما بگویید: عمل کدام پزشک غیراخلاقی است؟

#تجربه‌های_روان‌پزشکانه
پیشنهادهای پیمان صفردوست روزنامه‌نگار سلامت

#تجربه‌های_روان‌پزشکانه
ضبط شده‌‌ی زنده‌ی اینستاگرامی در این نشانی

#تجربه‌های_روان‌پزشکانه
🗞 روزها (به جای روان‌های روشن)

#دکتر_امیرحسین_جلالی‌ندوشن. روان‌پزشک. تجربه‌ها

گفتارها دلیرانه‌تر شده
تغییر در وضعیت خودکشی، کردار دلیرانه می‌خواهد

طی روزهای منتهی به ۱۰ سپتامبر ( ۱۹ شهریور) که روز جهانی پیشگیری از خودکشی است به اعتبار مسولیتم در کمیته‌ی پیشگیری از خودکشی‌ انجمن علمی روان‌پزشکان ایران به چند سمینار، وبینار یا کارگاه و‌ نشست دعوت شدم و با چند رسانه گفتگو کردم. به نظرم آمد در قیاس با چند سال گذشته دست‌کم توجه- چه در سطح نخبگان دانشگاهی، و یا در میان رسانه‌ها- به این مسأله بیش‌تر شده. در مورد رویکرد عموم مردم بدون تکیه بر داده‌های پژوهشی نمی‌توان چیزی گفت، هر چند می‌شود شواهدی از کاهش انگ و آسودگی بیش‌تر در مورد سخن گفتن از خودکشی به عنوان یک وضعیت انسانی را در رفتار بالینی برخی افراد دید. نکته‌ی دلگرم کننده‌ی دیگر، اهتمام نهادهای دولتی و ورود آرام صدا و سیما به آگاهی‌رسانی در خصوص خودکشی است. شخصا شنونده‌ی مصاحبه‌ی دکتر حمید پورشریفی نایب رئیس انجمن روان‌شناسی ایران با رادیو سلامت در صبح روز جهانی پیشگیری از خودکشی بودم.
یا در نمونه‌ی دیگری چهارشنبه ۱۶ شهریور دانشگاه علوم پزشکی ایران میزبان نمایندگانی از نهادهای دولتی و انجمن‌های علمی بود. نمودی از تغییر نگاه را که البته نمودی از یک تغییر وضعیت هشدار دهنده‌ی اجتماعی نیز هست در گزارش معاون سازمان آتش‌نشانی تهران می‌شد مشاهده کرد. افزایش اقدام به خودکشی که نیاز به مداخله‌ی آتش نشانی دارد یعنی دو شکل تهدید به پرش از ارتفاع و حریق عمدی در این گزارش آشکارا بیان شد هرچند همچنان به محرمانگی اطلاعات تکیه می‌شد. از سویی نماینده‌ی آتش‌نشانی اعلام کرد سازمان آتش نشانی تهران بزرگ به روزآمد ترین وسیله‌هایی که بتواند به افرادی که می‌خواهند اقدام به خودکشی کنند یاری نماید مجهز شده است. از اورژانس اجتماعی و پلیس انتقاد شد که به اندازه‌ی آتش‌نشانی سرعت عمل و تمایل به حضور در میدان عملیاتی ندارند و البته آمار به دست آمده از عملیات‌ها را در شکل بیشترین میزان اقدام بر اساس محل، محیط جغرافیایی در شهر تهران و زمان و فصل بیان کرد.

بحث‌های چند جلسه‌ای که در آن حضور داشتم فرصت به بررسی دقیق‌تری بر روی خودکشی به عنوان مساله‌ی ایران را ممکن می‌کرد. در سال‌های گذشته عموماً گفتار حاکم بر جلسات، به تعریف خودکشی به یک عدد (تعداد خودکشی منجر به مرگ در صد هزار) یا فهرست کردن تعدادی عوامل خطر و یا پاره‌ای مداخله‌هایی که توسط سازمان جهانی بهداشت پیشنهاد شده محدود می‌شد. عموم مانور متخصصان بر آموزش افراد در مورد نحوه‌ی کمک گرفتن هنگام فکر خودکشی بود و تلاش برای شناخت اجتماعی پدیده‌ی خودکشی در ایران تنها به طرح مساله‌ی فراوانی آن در غرب کشور و استفاده از تبیین‌هایی کلی مثل ارتباط آن با توسعه نیافتگی ختم می‌شد. البته این را هم نباید از نظر دور داشت که جدا از آن که هنوز طبق شواهد، مداخلات مبتنی بر پیشگیری و ارائه‌ی خدمات سلامت روان موثرترین و مناسب‌ترین شیوه‌ی پاسخ اجتماعی به خودکشی است اما ورود متخصصان حیطه‌های دیگر مانند مددکاری و جامعه‌شناسی، در قالب طرح پیشنهادهای عملیاتی برای پیشگیری از خودکشی و انجام تحقیقات میدانی در این زمینه، گفتار پیشگیری از خودکشی در ایران را دارد چند وجهی و جامع‌تر می‌کند. اگر چه نباید از عادت تک‌روی گذشت. متاسفانه جامعه‌شناسی ایران که منتقد سایکولوژیزه‌کردن مسایل اجتماعی است، با لنزی سوسیولوژیزه، عموما راه را بر هر مداخله می‌بندد و با تکیه بر کلان‌نظریه‌های محدودی چون دورکهایم رسما خود را در انقیاد یک نگاه قرار داده. بگذریم که نگاه تخفیف‌آمیز به کلینیک و روان‌پزشکی و روان‌شناسی راه همفکری را در حیطه‌هایی بسیار می‌بندد.

مساله‌ی خودکشی در ایران از وضعیت انکار خارج شده، اما باید دقت کرد که پیشگیری از خودکشی تنها به گفتارهای دلیرانه نیاز ندارد، و محتاج کردارهای دلیرانه است. باید مراقبت کرد موضوع پیشگیری از خودکشی گرفتار بخشنامه‌های دولتی و سلوک دولتی نشود. حضور پررنگ و هم‌افزای نهادهای علمی و انجمن‌های دانشگاهی می‌تواند با انجام نظارت علمی و البته با انعکاس نگرانی‌ها در رسانه‌ها به هم‌افزایی انتقادی با دولت انجامیده و از بروکراتیک شدن مساله‌ی خودکشی در ایران پیشگیری کند.

#تجربه‌های_روان‌پزشکانه
🗞 پوزش

این هفته انتشار روزانه‌ی مجله دچار اختلالاتی شد. بابت آن متأسفیم. امروز روان‌های روشن که جا مانده از دیروز است را خواهیم خواند. فردا هم تازه‌ها را خواهیم داشت.

#تجربه‌های_روان‌پزشکانه
🗞 روان‌های روشن

#دکتر_اردشیر_بهرامی. جامعه‌شناس. تهران

#دکتر_اردشیر_بهرامی که به علت پژوهش‌هایی که در مورد خودکشی و جنبه‌های فرهنگی آن به ویژه در غرب ایران انجام داده شناخته شده است، به تازگی از مسولیت اداره‌ی بهزیستی قرچک در ورامین کنار رفته. او تجربه‌ی خود را نگاشته و در اختیار #تجربه‌های_روان‌پزشکانه قرار داده.

سه سال و سه ماه در قرچک
(تجربه‌های یک جامعه‌شناس)

میخواهم ساده، صمیمی و صادقانه درست مثل شیوه کاری‌ام، درس آموخته‌های یک جامعه‌شناس در کسوت مسئول اداره بهزیستی در شهری پر مشکل چون قرچک را با شما در میان بگذارم.

اولین تجربه مدیریتی‌ام بود. بدون حتی یک روز سابقه ریاست! اما ساختار پیچیده و معیوب سیستم اداری و تن رنجور و خسته مددکاران را خوب می‌شناختم.

روزهای نخست درست مثل همه مسئولین و مقامات علاقه عجیبی به سلفی گرفتن و تدوین گزارش های پر‌و پیمان داشتم. روزها گذشت و دیدم این بیماری که درمان ندارد مثل کرونا هم اپیدمی شده است. کم کم پس از تحمل رنجی جانکاه، " میل به دیده شدن در خود" را ضعیف کردم و تصویر تمام رخ و تمام قد کت شلوار زرشکی خود را از صفحه جرائد برداشتم.
توانخواهان، مددجویان و نیازمندان می‌باید ساعت‌ها پشت درِ اتاق رئیس در انتظار راهرو را قدم زنند و زیر لبی مرا نفرین گویند تا مشکل‌شان را بپیچانم! دیدم حوصله جلسات طولانی و خوردن چای کمرنگ و شیرینی ندارم. بعد هم بساط عناوین و مقامات و میز مقام شامخ مسئول دفتر که در واقع میز پیچاندن کار و اسباب مدیریت زمان استراحت و "از زیر کار در رفتن" بود را به سیاه چاله انباری سپردم.

باید با واقعیات درد و رنج بی‌شمار مردم مواجه می‌شدم. تازه فهمیدم که جامعه و جامعه‌شناسی و مساله اجتماعی در کتاب‌ها و نظریات نیست. جامعه و بحران همین جاست. اینکه جسم و جان و روح و روان و زندگی یک انسان چگونه در ساختارهای معیوب اداری دچار استحاله و اضمحلال می‌شود.

خوب یادم هست روزهای نخستین کار "سی مرغ" اداره سی سفر و دیدار با من داشتند و در باب احوال بیست و نه نفر دیگر چه صفحاتی را گشودند. با خود فکر کردم ریشه این بیماری چیست؟ فهم آن ساده بود.‌ نمی‌توانستیم باهم حرف بزنیم و انتقاد پذیر باشیم.

در اتاق ریاست نباید بسته باشد. نطفه فسادها پشت درهای بسته، بسته می‌شود. با خود اندیشیدم این بیماری تا درمان نشود کار به سامان نرسد.

فضای گفتگوی جمعی، مفاهمه و تحمل و مدارا راه انداختم. از خودِ خودم شروع کردم. به‌جای ماندن در اتاق بسته‌ام و ایجاد فضای جرم نابخشودنی"زیرآب زنی" زمانی بیشتری برای شنیدن حرف و دردهای ناگفته همکاران اختصاص دادم. تا حدودی ریشه این بیماری درمان شد. فندق ذهنِ من آموخته بود در این جامعه، شنیدن و گفتگو و قضاوت نکردن درمان دردهای اجتماعی ماست.

آموخته بودم که اصول حکمرانی خوب پنج گوهر ناب دارد: قانونمندی، شفافیت، پاسخگویی، نظارت و جلوگیری از تبعیض و فساد.
اما چرا نمی‌شد در سیستم اداری این اصول را اجرا کرد؟

فکر کردم برای جلوگیری از تبعیض و فساد باید اولِ اول از خودم شروع می‌کردم. چون همه چشمشان به دنبال رفتار و کردار من بود. سعی کردم همه چیز را بر جیب و لقمه خود حرام نمودم. "سه سال و سه ماه همه چیز را از نفس خود دریغ کردم جز یک چای و دو حبه قند! هرگز از تلفن اداره حتی برای کار اداری استفاده نکردم. چون می‌دانستم اگر از موقعیتم سوء استفاده کنم در مجموعه من سوء استفاده با ضریب بیشتری تکرار می‌شود.
سعی کردم با هیچ موسسه و مرکزی منافعی مشترک برای خود تعریف نکنم. معصوم نبودیم. ممکن بود نگاهم به کسی مهربان تر از دیگری باشد اما مراقب بودم حق کسی پایمال نشود.

چیزی برای پنهان کردن نداشتم. صداقت و راستی را برای تحقق "شفافیت" پیشه خود ساختم.

ساختن امید در اداره زخم خورده برایم از نان شب واجب‌تر شد. بدنه مددکاری خسته و سازمانم جور تبعیض و بی عدالتی را با خود کشیده بود. تبعیض و فساد جوانه.ی امید و نشاط را جوانمرگ کرده بود. بذرهای امید را با جلوگیری از پرخاش و تندی و مدارای بیشتر در دل‌های زخم خورده همکارانم کاشتم. برخی امیدشان از من بیشتر و برخی هرگز این جوانه رشد نکرد. می‌دانستم غول بی شاخ و دم فساد و بی‌عدالتی جوانه امید را می‌خشکاند. فرصت دادم کردارم را در معرض نقد و داوری قرار دهم. خبرنگار و رسانه‌ها بهترین افسارکِش فساد است.

منش و بینش مهر، محبت، دوستی، سخاوت و بخشندگی بر همگان واژه‌های جان‌بخش و قابل اتکایی هستند. این واژه‌ها در نهان همکاران قد کشیده بود اما نه برای همه! برای آنانکه در فکر و اندیشه باز کردن گره از کار مردم بودند بیشتر نمود داشت. می‌دانستم اگر بر همکارم سخت بگیرم و پرخاش کنم در نبودِ من خشم خود را بر مددجوی بی‌پشت و پناه خالی می‌کند.

🧷 لطفاً ورق بزنید.‌..

#تجربه‌های_روان‌پزشکانه
🗞 ادامه‌ی یادداشت‌ #دکتر_اردشیر_بهرامی


مسئولان را باید مسئول امور دانست. اما واقعیت چیز دیگری است. برخی حمایتگر و کار راه بنداز؛ برخی خدای پیچاندن و از زیر کار در رفتن و برخی هم در اندیشه ساختن کلاهی از این نمد!
کمتر مسئولی خود را "پاسخگوی" جامعه می‌داند. برای درک بهتر مشکل مردم، دفتر دستک عریض و طویل و خط تلفن مخصوص اتاق، زنگ مخصوص صدا زدن منشی و ساعت نماز و ناهار رئیس (که پیک کاری مردم بود) و واژه نامفهوم "رئیس در جلسه است" ذا از ساحت اداره برداشتم.
و باید این زمان را به توانخواهان و مددجویان عزیز تقسیم می‌کردم. برای هر ارباب رجوع حداقل ۵ الی ۷ دقیقه کافی بود تا دردش را بفهمیم تا زیر مجموعه نسخه او را نپیچاند.
بزرگترین دشمن یک مدیر دولتی خودرای بودن، یکه‌تازی و ناشنوایی و جواب سربالا دادن است. در مقابل این دشمن بزرگ توجه به دانش و تجربه و عقلانیت یک کارمند توسط مقام مافوق است که لذتش وصف‌ناپذیر است. اینها دو روی یک سکه هستند. برای هر مساله و مشکل از کارشناس نظر و تجربه‌اش‌ذا خواستار شدم و دیدگاهش را بر کرسی نشاندم. کارشناسان، بی‌اعتماد بودند و به تجربه آموخته بودند که مدیران حرف کارشناس را می‌شنوند اما در نهایت کار خود را می‌کنند. باورپذیری این امر برای همکارانم اندکی دشوار بود.

نیک می‌دانیم در دولت‌های کریمه‌ی ما بخش‌های خصوصی و موسسات غیردولتی و سمن‌ها و‌ ... رقیب بلامنازع دولت محسوب می‌شوند. آیا یک مدیر جامعه‌شناس می‌تواند این باور و نگرش نهادینه را به چالش بکشد و نقش اداره دولتی را از تصدی‌گری به تسهیلگری تغییر دهد؟ پاسخ این سوال را به‌همکاران عزیزم در شانزده موسسه تحت نظارت قرچک واگذار می‌کنم.

ساختن اعتماد اجتماعی در درون جامعه، بین نهادهای دولتی و غیردولتی دشوارترین کار ممکن است.
ساده‌ترین راه را برای ساختن پل‌های اعتماد یافتم. چیزی که مقام و موقعیت و پرستیژ اریکه ریاست را به لرزه می‌انداخت و می گفتند "به این موسسات رو ندهید!!. مقام شامخ ریاست را به نقش تسهیلگر اجتماعی در بین موسسات و مردم ارتقاء دادم و در اکثر فعالیت‌های اجرایی در سطح اجتماع محلی حضور یافتم و چون یک مددکار یا تسهیلگر کار می‌کردم. طی یک ماه کامل از خانواده ۷۰ فرد دارای معلولیت بازدید کردم. رزوهای پنج شنبه در برنامه.های نشاط اجتماعی و ورزشی و هنری و ‌.. حضور داشتم. هیچ فاصله.ای بین من، تسهلیگر و مردم محلی وجود نداشت.
و از همه اینها مهم‌تر اسم تسهیلگران را در گزارش‌های خبری می‌نوشتم چون می‌دانستم برای ساختن اعتماد باید حق مالکیت مادی و معنوی برنامه‌هایی را که نتیجه‌ی زحمت شبانه‌روزی آنها بود به رسمیت بشناسم و آن‌ها در رسانه دیده شوند.

سعی کردم بیشتر بشنوم و فکر کنم و به ایده‌ها توجه کنم. بی‌تفاوتی، بی‌توجهی به ایده‌ها و طرح‌های نو و فقدان انعطاف و خلاقیت مدیران آفت و بیماری قابل درمان سیستم اداری ماست. اینجا همان جایی است که سیستم‌های اداری را دچار رکود و روزمرگی می‌نماید.

بر اساس میزان هوش اجتماعی خودم ایده‌های خوب را دریافت و عملیاتی کردم. و نقش ساختار دولتی را کمرنگ کردم. به.طور مثال حرفه‌آموزی و اشتغالزایی در مراکز ترک اعتیاد (سفیران سلامت) ایجاد شد، برنامههای هنری، ورزشی، تئاتر، ورزش و سفرهای تفریحی توسط "موسسه طلوع سبز" برای کودکان کار و افراد نیازمند، بی‌نظیر بود.
جلب مشارکت و کمک مردمی در روزهای کرونایی جالب و آموختنی بود.

روزهایی بود خسته و بی‌رمق و نا امید بودم‌. مدیران خستگی فکری و روانی زیادی را تحمل می‌کردند.
برای رهایی از این خستگی تشکیل تیم‌های ورزشی و شرکت در برنامه‌های اجتماعی و نشاط اجتماعی با همکارانم فضایی بود که بسیاری از تنش های کاری حل می‌شد و فضای عاطفی و انسانی خوبی شکل می‌گرفت.

🧷 پایان

#تجربه‌های_روان‌پزشکانه
🗞 تازه‌ها

#دکتر_زهرا_محدث_اردبیلی. دستیار روان‌پزشکی‌. تجربه‌ها

تشخیص و درمان روان‌پزشکی در قرن بیست و یکم: تغییرات اساسی پارادایمی در مقابل تغییرات و پیشرفت تدریجی

روان‌پزشکی همواره با طیفی از مدل‌ها و رویکردهای مختلف به اختلالات روان‌پزشکی شناخته می‌شود که گاه پیشرفت‌هایی را در بالین به همراه داشته است، اما اغلب با نقد داخل و خارج از این حوزه نیز رو به رو بوده است. طبقه‌بندی بیماری‌های روان‌پزشکی در دهه‌های اخیربه طور خاصی کانون بحث قرارگرفته است. نسخه‌های متوالی DSM و ICD به شدت بر روی بالین و تحقیقات روان‌پزشکی تأثیر گذاشته است، اما همچنین منجر به ادعاهایی مبنی بر وجود بحران دراین حوزه و حمایت از پارادایم‌های کاملاً جدید برای تشخیص و ارزیابی شده است. در حال حاضر بسیاری از محققان هنگام بررسی علت‌شناسی به یک مدل زیستی روانی اجتماعی اشاره می‌کنند، اما این رویکرد با انتقادات قابل توجهی روبرو شده است که توسط برخی ناظران بیش از حد التقاطی مورد توجه قرار گرفته است. علیرغم توسعه طیف وسیعی از دارو درمانی‌ها و روان‌درمانی‌های مبتنی بر شواهد، شواهد کنونی به شکاف درمانی و شکاف پژوهشی-بالینی در سلامت روان اشاره می‌کنند.
در مقاله‌ای که در آخرین شماره‌‌ی مجله‌ی جهانی روان‌پزشکی‌ چاپ شده، پس از در نظر گرفتن عملکرد بالینی فعلی، نویسندگان برخی از دیدگاه‌های جدید پیشنهادی را مورد بحث قرار می‌دهند که اخیراً اهمیت خاصی پیدا کرده‌اند و ممکن است تأثیر قابل‌توجهی بر عملکرد و تحقیقات روانپزشکی در آینده داشته باشند:
علوم اعصاب بالینی و دارو درمانی شخصی سازی شده، رویکردهای جدید آماری به طبقه‌بندی روان‌پزشکی، ارزیابی و تحقیق، موسسه‌زدایی و مراقبت از سلامت روان جامعه، روان‌درمانی مبتنی بر شواهد، فنوتیپ دیجیتال و درمان‌های دیجیتال، و بهداشت روان جهانی و رویکردهای به اشتراک گذاری وظایف.
نویسندگان وسعت تغییرات پیشنهادی از شیوه‌های کنونی به رویکردهای جدید را در نظر گرفته‌اند، و این را ارزیابی کردند که تا چه اندازه تبلیغات یا امید را منعکس می‌کند. بررسی آنان نشان می‌دهد که هر یک از دیدگاه‌های جدید به بینش‌های مهمی کمک می‌کند که امید به آینده را امکان‌پذیر می‌کند، اما هر یک فقط یک دیدگاه جزئی ارائه می‌دهند، و هربار تغییرات پارادایم در این حوزه به خوبی پایه‌گذاری نشده است.
نتیجه می‌گیریم که پیشرفت‌های مهمی در تشخیص و درمان‌های روان‌پزشکی در دهه‌های اخیر رخ داده است. که علیرغم این پیشرفت مهم، نیاز قابل توجهی به تکامل و پیشرفت بیشتر در ارزیابی و مداخله وجود دارد. و اینکه چنین پیشرفت‌هایی احتمالاً با هیچ تغییر پارادایم خاصی در بالین و تحقیقات روان‌پزشکی به دست نمی‌آیند، بلکه با پیشرفت تدریجی و مداومت حاصل می‌شوند.

این مقاله با عنوان Psychiatric diagnosis and treatment in the 21st century: paradigm shifts versus incremental integration ،توسط Stein DJ و همکاران در 01 Oct 2022 در مجله‌ی World Psychiatry به چاپ رسیده است.

#تجربه‌های_روان‌پزشکانه
🗞 تعطیلی شنبه

تجربه‌ها همزمان با روز اربعین حسینی و تعطیل رسمی، به‌روزرسانی نخواهد شد.

#تجربه‌های_روان‌پزشکانه
مشکل حکایتی است که تقریر می‌کنند...
برای مهسا امینی

به روایت #دکتر_مرتضی_نخستین

فردا در #تجربه‌های_روان‌پزشکانه
اعضای تازه‌‌ی شورای سردبیری تجربه‌ها

#دکتر_آلاله_بهرامیان و #دکتر_فرانه_غفاری همکاران روان‌پزشک جوان دعوت #تجربه‌های_روان‌پزشکانه را پذیرفته و به
شورای سردبیری مجله پیوسته‌اند.
ما در این غمین روز میهن، حضورشان را به فال نیک می‌گیریم.
پاینده‌باد ایران

#تجربه‌های_روان‌پزشکانه
📋 راه نو، رسم نو؛ پوست انداختن تجربه‌ها

گزارش به خوانندگان


از نیمه‌ی تیرماه ۱۴۰۱ ما راهی تازه برگزیدیم. مجله را که مدتی بود راکد شده بود مجدد احیا کردیم و همان زمان وعده دادیم بر سلامت روان ایرانیان تکیه خواهیم کرد و‌ آن را نقطه‌ی کانونی اندیشه، انگیزه و دلمشغولی خود قرار می‌دهیم.
چنان که روز ۱۱ تیر ۱۴۱۱ وعده دادیم تا امروز و بدون حتی یک روز وقفه در دورانی تازه در حیات مجله از شنبه تا چهارشنبه و پنج‌بار در هفته به‌روز شدیم. هر روز به ستونی ثابت اختصاص داشت و البته از ماجراهای روز غفلت ننمودیم.

در این مدت و طی پنج روز اول هفته و‌ با عنوان‌های مشخص شده‌ی زیر به‌روز شدیم:

شنبه: روایت‌های بالینی
یک‌شنبه: روان‌های روشن (تاملات و تالمات در روان‌‌پزشکی ایران)
دوشنبه: روزها (روان‌‌پزشکی امر روزمره)
سه‌شنبه: ارغنون (هنر، ادبیات، و روان‌‌پزشکی)
چهارشنبه: تازه‌ها

تحریریه‌ی #تجربه‌های_روان‌پزشکانه اکنون و با آمدن یاران تازه‌تری که وعده کرده بودیم کامل‌تر شده.
#دکتر_آلاله_بهرامیان و #دکتر_فرانه_غفاری همکاران روان‌پزشک جوان دعوت #تجربه‌های_روان‌پزشکانه را پذیرفته و به
شورای سردبیری مجله پیوسته‌اند.

و اکنون جمع ما چنین شده؛

دکتر علی فیروزآبادی
دکتر کامبیز مجیدیان
دکتر آلاله بهرامیان
دکتر فرانه غفاری
دکتر مرتضی نخستین
دکتر احمد احمدی‌پور
دکتر علی ثاقبی
دکتر کاوه علوی
دکتر امیر حسین جلالی ندوشن

۲۶ شهریور ۱۴۰۱

#تجربه‌های_روان‌پزشکانه
🗞 روان‌های روشن

#دکتر_مرتضی_نخستین. روان‌پزشک. تجربه‌ها

مشکل حکایتی‌ست که تقریر می‌کنند

به یاد مهسا امینی؛ هر چند دشوار است روشن کردن اینکه چه کس، آن دیگری را یاد می‌کند. ما خاطر رفته‌ای را یا آنکه می‌پنداریم نیست، وجدان خفتگان را.

در بهار ۱۹۹۵ یوستین گوردر، نویسنده‌ی سرشناس نروژی که او را بیشتر با رمان « دنیای سوفی» می‌شناسیم، در جمعه بازاری در شهر بوئنوس آیرس، هفتاد هشتاد ورق لاتین در جعبه ای می یابد که با این عبارات آغاز می‌شوند: « با درود از فلوریا آملیا به اورلیوس آگوستین اسقف هیپو»
حاصل ترجمه‌ی آن نامه ها می شود کتاب « زندگی کوتاه است».
این نامه ها از فلوریا، معشوقه‌ی اورلیوس است خطاب به کسی که می دانیم همان آگوستین قدیس در قرن چهارم میلادی و صاحب کتاب معروف « اعترافات» است.
ما می توانیم این پاره ها را از زبان مهسا امینی بخوانیم خطاب به کسانی که چون یارای هماوردی با زیبایی های عالم و شعشعه‌ی جمال حق را ندارند، میل سیری ناپذیری برای کنترل حواس خلق پیدا کرده اند.
کسانی که به عنوان نمادی از آگوستین می خواهند همه چیز را قدسی کنند اما هر چه می گذرد، ذائقه شان را در درک زیبایی، خیر و خوبی اخلاقی بیشتر از دست می دهند.
این نامه ها تعریضی است بر « اعترافات» از زبان زنی باهوش و آموزش دیده و رنج برده که حتی در سهمگین ترین نقدهایش بر این اخلاق خودشکنانه و ستمگرانه و پرهیزکاری پارادوکسیکال خداگریزانه- از آن رو که آنکس که به یک نفر ظلم کند، تهدیدی است برای بسیار - ، لحن مهربانانه و دوستدارانه اش را از دست نمی دهد.

«در سراسر كتاب مدام بدين روال درباره‌ی «اميال نفسانی» و « هوسهای گناه آلوده» مـينويـسی آيـا هرگز تصور كرده ای كه اين تو هستی كه موهبتهای الهی را زشت ميبينی؟ به گمانم كـه انزجـار تـو از عالم حواس، بیشتر متاثر از آثار مانویان و افلاطونيان است تا از شخص خود عيسای ناصری.»
سؤالی كه مطرح می شود اين است: آيا شايسته است كه با پرهيزگاری «صفتهای ناپسند» را سركوب كنيم؟ اگر از من بپرسی، خلاف آن را توصيه مي كنم. حقيقت اين است كه تـو از مـردان هـمسـن وسـال خودت به مراتب بيش تر درگير اينگونه افكار هستی.
بفرماييد. نوشته ات: «بهتر بود كه در جوانی در راه ملكوت اعلی خود را اخته مـی كـردم.
در آن صورت چه بسا با خاطری آسوده تر در انتظار پيوستن به ملكوت اعلی مينشستی. اورل بيچـاره، چقـدر از مرد بودن شرمنده ای.
اورل، ما انسان آفريده شده‌ایم. و به صـورت زن و مـرد هـم خلـق شـده ايـم. سيـسرون در نوشـته اش درباره‌ی سن و سال چيزی می گويد (نقل به معنی) كه حاضر نيست جوانی را با تمام نيرو و تـوان شـير و فيل عوض كند. ما نبايد بكوشيم آن چيزي را كه نيستيم زندگی كنيم . چون در آن صورت آيا خدا را بـه سخره نگرفته ايم؟
ما انسانيم، اورل. ما بايد نخـست زنـدگی كنـيم، پـس آن گـاه، بلـه آن گـاه مـي تـوانيم فلسفه بافی كنيم.
اورل عزيز. نه، من بـه خدايی كه از آدم قربانی ميخواهد باور ندارم. من به خدايی كه زندگی زنی را به باد ميدهد تا روح مردی را رستگار كند، ايمان ندارم.

🧷لطفا ورق بزنید... ۱/۵


#تجربه‌های_روان‌پزشکانه
🗞 یادداشت #دکتر_مرتضی_نخستین برای مهسا امینی. ۲

پناه به خدا ميبرم اورل. آخر اينها چيست جز تحريف و افـسانه پـردازی؟ تـويی كـه چنـان بـه جـد داستانهای ايزدان افسانه ای را به سخره ميگرفتی، همچنان به خداوند خشمگينی باور داری كـه اعمـال بنده هایش را تا ابديت جزا ميدهد و به عذاب اليم گرفتار ميكند؟ جای بسی خوشوقتی است وقتـی در آن اتاقك در رم بيدار افتاده بودی، به او باور نداشتی. فقط بينهايت خوف داشتی مبادا روحت بـه عـذاب ابدي دچار شود.
و اين من بـودم كـه بايـد وحـشت تـو را تـسكين ميـدادم و بـا جملاتـي از فلـسفه‌ی رواقیون آرامت ميكردم. ما همچنين از نصرانيها و اميد مسيحيت صحبت كرديم. ليكن هيچ يك از مـا حتی به باور اين آموزشهای سوختن در آتش و عذاب اليم ابدی هم نزديك نشديم . ما فرهيخته تـر از آن بوديم. آيا اين روزها استاد سلطنتی علم بيان چنين عمل می كند؟ باور دارد كه تا چند سال ديگر اسـقف هيپو رگيوس در فردوس پرسعادت خدايش مقامی امن می يابد، در حـالي كـه فلوريـا آمليـا چـون هنـوز رضايت نداده تا غسل تعميد بيابد، براي هميشه در آتش دوزخ می سوزد و به عذاب اليم گرفتار می شـود؟
خير، عاليجناب. شما بايد به سرعت اين روش آموزش را توجيه بفرماييد . در غير اين صورت، مـن حتّـی اندكی هم نگران تعميد بيشتر مردم و رشد كليسای جهانی نيستم. ما هر دو به خوبی از فساد سياسی كه جامعه‌ی ما اخيراً گرفتارش شده، آگاهيم. پس لابد نبايد شگفت زده بشويم كه عادتها و باورها نيز دچـار فساد مشابهی بشوند.
«اورل، دورنمای فوقالعاده‌ای را مجسم كن با افراد و جانوران، گياهان و كودكان، و زیبایی ها و عسل . در اين دورنما، هزارتوی مخوفی نيز وجود دارد. حالا يك اسقف پارسا، تويی كه زمانی شريك سرخوش و محبوب زندگی من بودی، مجسم كن در اين هزارتوی بی انتها گم شده‌ای؛
تمام متألهين مسيحی و افلاطونيان در اعماق اين هزارتـو حكـمروايـی ميكنند. هر مردی كه بدانجا وارد ميشود، بر تعداد آنان افزوده ميشود. زيرا هر يك از آنان بـه اشـتباه
باور دارد كه هر چيزی بيرون هزارتو، ساخته‌ی شيطان است. اكنون نوبت توست كه گمراه شوی. چيـزی نميگذرد كه هرچه را بيرون هزارتوست، نخواهی. چون تو هم به گروه آن متألهين مـسيحی پيوسـته ای. يـا شـايد تو هم به يكی از آن انسانخوارانی تبديل شده‌ای كه در دل تاريكی آن هزارتو هستند.

🧷 لطفاً ورق بزنید... ۲/۵

#تجربه‌های_روان‌پزشکانه
🗞 یادداشت #دکتر_مرتضی_نخستین برای مهسا. ۳

تو زنی را كه دوست داشتی، فراموش نميكنی اما خدا را سپاسگزاری که از او جدا شده‌ای. چون ديگر وجود ندارد تا وسوسه ات كند. تنهـا در رؤياهـاي تـو اسـت كـه «تـصوير چيزهايی كه با عادات قديمی ثبت شده بودند، به زندگی ادامه ميدهند.
باشد كه خداوند بر تو ببخشايد. چه بسا او در جايی تو را ميپايد كه چگونه به تمام آفرينش او اهانـت ميكنی. بارها و بارها در اعترافات نوشته‌ای كه در اوان زندگی، جايی بودی كه خداوند آن جا غايـب بـود.
اما فرض كنيم تازه حالا است كه در مسير اشتباه افتاده‌ای. اوديپ هم زمانی كه از دلفـی بـه تـبس سـفر كرد، بر اين باور بود كه در مسير درست است . آن هم اشتباه غم انگیز او بود. اورل، از آن بهتر اين بود كه تو هم راه راست را به قرطانجه مييافتی. در اينجا ما هنوز ميتوانيم عشق خداونـد را در گـلهـا و گياهـان ـ و کودکان ببينيم. »
زندگی كوتاه است؛ بسی كوتاه. چه بسا اينجا و در حال است كه ما زندگی می كنيم، و فقط ايـن جـا و در حال. اگر چنين باشد، آيا به آن روزهايی كه عليرغم همه چيز هنوز ميدرخشند، پـشت نكـرده ای ـ و مسيرت را در هزارتوی تيره و تار عقايد و نظريات گم نكرده ای؛ جايی كه ديگر دستم به تو نمی رسد تا تو را راهنمايی كنم؟
كتاب هفتم را با اين كلمات آغاز ميكنی: «اكنون دوران جوانی گناه آلوده و بدكاره ام به پايان رسـيده بود و به سالهای مردی رسيده بودم. اما هرچه بيشتر بر سنم افزوده می شد، از بی ثمری خـود بـيش تـر شرمنده می شدم».
عاليجناب، گناه آلوده چيست؟ بدكاره كدام است؟ يا بيثمـری؟ آيـا ايـنهـا تمـام چيزهايی نيستند كه ما را از خداوند باريتعالی جدا ميكنند؟
آخر مگر برگها را بر درختان نمیبينی، اورل؟ آیا هنوز می توانی ببینی که دنیایی در اطرافت وجود دارد؟ اگر آنچه را با چشمانت ميبينی به تو لذتی نميدهد، ميتوانی خود را نابينا كنی ، هرچند به زعم من، اين خود كفر است.
زندگی به قدری كوتاه است كه ما وقت نداريم درباره‌ی عشق داوريهای محكوم کننـده صـادر كنـيم.
اورل، انسانها بايد ابتدا بزيند، آنگاه فلسفه بافی كنند.
اورل، زندگی بس كوتاه است. ما مخيريم كه به زندگی پس از اين نیز دل ببنديم. اما حـق نـداريم بـا خودمان و ديگران بدرفتاری كنيم؛ كمابيش مانند وسيله ای براي دستيابي به جهـانی كـه چيـزی از آن نميدانيم. بهعلاوه امكان ديگری وجود دارد كه تو در هيچ يك از كتابهايت عنايتی به آن نمـيكنـی. در مقام خطيبب عاليمقام، حق بود دستكم امكان وجود زنـدگي جاويـد را بـرای روح هـای فـردی بررسـی ميكردی و نيز اين كه زمينه‌های داوری با آن چيزهايی كه تو فرض مسلم می پنداری ممكن است تفاوت داشته باشند. من شخصاً از اين تصور لذت ميبرم كه خداوندی كه زمين و آسمان را آفريده، همان خدايی است كه ونوس را خلق كـرد . زمـاني كـه بـاردار بـودم را بـه يـاد
ميآوری؟ يا هنگامي كه نوزاد را با پستانم شير می دادم. حتّي آن زمان هم مرا بر هر زن ديگـری تـرجيح ميدادی.
آيا در آن زمان، از هميشه از خداوند دورتر بودی؟

🧷 لطفاً ورق بزنید... ۳/۵

#تجربه‌های_روان‌پزشکانه
برداشتهای این یادداشت پنج بخشی تازه‌‌ی #دکتر_مرتضی_نخستین برای مهسا امینی از این ترجمه رخ داده است

زندگی کوتاه است اثر یوستین گوردر
ترجمه‌ی گلی امامی

#تجربه‌های_روان‌پزشکانه
🗞 بخش چهارم یادداشت #دکتر_مرتضی_نخستین برای مهسا

من نمي گويم كه هيچيك از اين چيزها را ميدانم. حرف من اين است كه نميدانم. حتّـي زبـانم لال، نميگويم كه به داوری الهی ايمان ندارم. فقط ميگويم كه ممكن است به ارزيابی پشت كـردن بـه تمـام لذتهای جهان، و انكار تمام گرميها و نوازشها توسط اسقف هيپو رگيوس، هم باور داشته باشم . و ايـن است اعترافات فلوريا.
به خاطر حفظ آبروی تو نيست كه شرح اين وقايع را موجز و كوتاه مرور می كنم. بعد از ظهـری، پـس از تقسيم هديه‌ی ونوس، با خشم به سوی من برگشتی. سپس مرا زدی. به خـاطر مـيآوری چگونـه مـرا كتك زدی؟ تو اورل، تويی كه زمانی استاد محترم علم معانی و بيان بودی، چنان مـرا زدی كـه بـه مـرز بيهوشی رسيدم. چون اجازه داده بودی كه نرمش من وسوسه ات كند. و اين من بودم كه مي بايـست بـه سبب هوسبازی تو سرزنش بشوم. پيشتر، از هـوراس نقـل قـول آورده ام. بـا خوشـحالی دوبـاره چنـين ميكنم: «وقتي آدمهای احمق ميخواهند از اشتباه بپرهيزند، معمولاً خلاف آن را انجام ميدهند ».
مرا می زدی و فرياد ميكشيدی، اسقف، چون اكنون بار ديگر خطـری بـراي رسـتگاری روح تـو شـده بودم. سپس چوبی برداشتی و بار ديگر سخت مرا كوفتی . گمان كردم قصد داری به حد مرگ مـرا بزنـی .
چون در آن صورت همان نتيجه‌ای را ميگرفتی كه از اخته كردن خود به دست مـيآوردی. نگـران جـان خود نبودم. چنان درهمريخته و نااميد و شرمسار از اورل خود شده بودم كه دقيقاً به ياد می آورم در حال آرزو كردم اي كاش يك بار برای هميشه جانم را بگيری و خلاصم كنی.
به يكباره چيزی شده بودم كه نمي توانستی براي رستگاری روحت به من پشت كنـی. مـن آن بـره‌ی خونريز قربانی بودم كه برای گشوده شدن درهای بهشت لازم ميآمد.
پس به اين ترتيب، اگر از طعم غذا و عشق لذت می بريم، بايـد بيـاموزيم كـه چگونـه از آن هـا كنـاره بگيريم. همچنين نوشته ای كه آماده ای برای هميـشه از وسوسـه‌ی حـس بويـايی خـود را خـلاص كنـی.
عاليجناب، از خودم ميپرسم كه سرانجام برای ما چه چيزی باقی خواهد ماند . منظـورم ايـن جـا در روی زمين است. آخر ميدانی، حس شنوايی هم وسوسه‌های خطرناك خـود را دارد.
نوشته ای گـاه آرزو مـيكنـی ای كـاش نواهـای فوق العاده‌ ای كه مزامير داوود را همراهی ميكنند، حذف ميشدند؛ نه فقط از گوشهای تو، بلكـه از تمـام كليسا. و ادامه ميدهی: «و از اين روست كه فكر ميكنم اسقف آتاناسيوس Athanasius Bishop اهل اسكندريه، بنا بر چيزهايی كه شنيده ام، روشی بس پسنديده در پيش گرفته بود: او خواننده‌ی كليسا را وا داشته بود كه مزامير را با كمترين تحرير ممكن بخواند، تا آنجا كه بيشتر شبيه سخنرانی بشود تا آواز»
بدا به حال جماعت آن كليسا، عاليجناب. آيا بنا نيست كه هنر يك عبادت الهی باشد؟ و آيـا عبـادت الهی هنر نيست؟

🗞 لطفا ورق بزنید... ۴/۵

#تجربه‌های_روان‌پزشکانه
🗞 بخش پنجم و آخر یادداشتی برای مهسا

اورل، تو خود را از دوست داشتن محروم كرده ای. همانگونه كه ديگر از غذا خوردن، بوييدن گل ها، و شنيدن نوای مزامير داوود لذت نميبری.
و سپس چنان اسـت كه آه عميقی از دل برمي كشی و ميگويی: «نور مادی، شيرينی خطرناك و اغواكننده ای دارد و جـذابيت زندگی را برای آنها كه كوركورانه به اين جهان عشق می ورزند، افزون ميكند.»
عاليجناب، بگذار ببينم، آيا اين دقيقاً همان قابليت مخلوق بودن ما نيست كه از آفـرينش خداونـد لـذت ببريم؟
عاليجناب، من نيز با همان صداقتی كه تو می نويسی، مينويسم و نامه از شرم سرخ نمي شـود.
به نظر من، تو از اتفاقاتی كه برايت رخ داده، بيش از حد خسته شده ای. واقعاً تحليل رفته‌ای. خودت نيز اين واقعيت را پنهان نميكنی. اي كاش در اين زمان ميتوانستی ساعاتی چند از عمر زمينی خود را به مـن ـ و لاجرم به جهان مادی ـ بدهی. اورل، از خانه بـرون شـو. بيـرون بـرو و زيـر درخـت انجيـری لـم بـده.
حسهايت را آزاد بگذار؛ اگر شده براي همين آخرين بار . به خاطر من اورل، و به خاطر تمام آن چيزهایی كه زمانی به همديگر داده بوديم. نفس عميقی بكش. به آواز پرندگان گوش بسپار و بـه ايـن گنبـد مينـا بنگر و مشام جان خود را بـا مـشام طبيعـت سرشـار كـن . اورل، ايـن اسـت آن چيـزی كـه جهـانش ميخوانند و وجود دارد. اكنون، اينجا.
تو هزارتوی متألهين مسيحی و افلاطونيان را پيموده‌ای. اما ديگـر كافی است. اكنون بار ديگر به جهان برگشته ای؛ به جايگاه انسان‌ها.
بنگر جهان چه اندازه وسيع است و ما چه اندازه درباره‌ی آن كم ميدانيم. و زندگی بس كوتاه است.
چه بسا خداوند قصد معامله با روح ما را نداشته باشد . چه، شـايد او خـداي مهربـان و رحيمـی باشـد؛ پروردگاری كه ما را آفريده تا در اين جهان زنـدگی كنـيم .
اورل، سخت وحشتم گرفته است. از آنچه مردان كليسا زمانی بر سر زنانی چـون مـن خواهنـد آورد،
وحشت دارم. نه به اين دليل كه زن هستيم، خداوند ما را زن آفريده . بلكه به سبب آن كه شما را كه مرد هستيد وسوسه ميكنيم؛ همانگونه كه خداوند نيز شما را مرد آفريده. آيـا تـصور مـيكنـي كـه خداونـد متعال خواجگان و اخته ها را بر مردانی كه دل به زنی می بندند ترجيح ميدهد؟ در آن صورت هشدار كـه کار آفرينش خداوند را چگونه نيايش ميكنی، زيرا خداوند مرد را نيافريد تا خود را اخته كند.
هرگز قادر نيستم اتفاقی را كه در رم افتاد، فراموش كنم. و ديگر به خودم نيز نميانديشم. زيرا آن رو اين من نبودم كه تو با تازيانه، خشم خود را بر سرم فرود آوردی . عاليجناب، آن زن حوا بود؛ مظهر تمـام زنان.
و آن كس كه بر يك نفر ظلم كند، تهديدی است برای بسيار.
از ترس بر خود می لرزم. چرا كه ميترسم روزي فرا برسد كه زنانی چون من، توسط مـردان كليـسای جهانی از بين بروند. و ميدانی چرا نابودشان ميكنند عاليجناب؟ چون به شما يادآوری مي كنند كه روح و استعداد خود را انكار كرده‌اید. و براي چه؟ برای خدايی كه به قول همه‌ی شما، آسمانی بالای سر شـما آفريد و زمينی در زير پايتان كه در حقيقت ساكنينی از زنان دارد كه شما را به دنيا ميآورند.
اگر خدايی وجود دارد، باشد كه از سر گناهان تو بگذرد . چه بسا روزی هم تو را به دليل آن كه به تمام لذتهای زندگی پشت كردی، داوری كنند. تو عشق را انكار ميكنی. شايد بشود آن را بخشيد. اما انكـار عشق به نام خداوند؟
زندگی بس كوتاه است و ما بس اندك از آن مي دانيم.
این خداوند نيست كه از او خوف دارم. حس می كنم كه هماكنون با خدايم زندگی ميكنم.
و آيا، مگر از هر چه بگذريم، من آفريده‌ی او نيستم؟ عيسای ناصری هم نيست كه مرا از انجـام ايـن كـار بازميدارد. چه بسا او حقيقتاً مرد خدا بود. آيا با زنان مهربان نبود؟ از متألهين مسيحی است كه می ترسم .
باشد كه خداي عيسای ناصری، تو را براي تمام عشق و محبتی كه نفی كرده‌ای، ببخشايد.

🧷 پایان

#تجربه‌های_روان‌پزشکانه
2024/09/25 18:13:11
Back to Top
HTML Embed Code: