با آیدا،
در ستایشِ بانوی «مادر»
با خوشه های یاس آمده بودی
تأییدِ حضورت
کس را به شانه بر
باری نمی نهاد.
بلورِ سرانگشتانت که ده هِلالَکِ ماه بود
در معرضِ خورشید از حکایتِ مردی می گفت
که صفای مکاشفه بود
و هراسِ بیشه ی غُربت را
هجا به هجا
دریافته بود.
می خفتی
می آمدیم و می دیدیم
که جانت
ترنمِ بی گناهی ست
راست همچون سازی در توفانِ سازها
که تنها
به صدای خویش
گوش نمی دهد:
کلافی سردرخویش
گشوده می شود،
نغمه یی هوش رُبا
که جز در استدراکِ همگان
خودی نمی نماید.
نگاهت نمی کردیم، دریغا!
به مایه یی شیفته بودیم که در پسِ پُشتِ حضورِ مهتابی ات
حیات را
به کنایه درمی یافت.
کی چنین بربالیده بودی ای هِلالکِ ناخن هایت ده بار بلورِ حیات!
به کدام ساعتِ سعد
بربالیده بودی؟
#شاملو
@Persian_Poetry_Court
در ستایشِ بانوی «مادر»
با خوشه های یاس آمده بودی
تأییدِ حضورت
کس را به شانه بر
باری نمی نهاد.
بلورِ سرانگشتانت که ده هِلالَکِ ماه بود
در معرضِ خورشید از حکایتِ مردی می گفت
که صفای مکاشفه بود
و هراسِ بیشه ی غُربت را
هجا به هجا
دریافته بود.
می خفتی
می آمدیم و می دیدیم
که جانت
ترنمِ بی گناهی ست
راست همچون سازی در توفانِ سازها
که تنها
به صدای خویش
گوش نمی دهد:
کلافی سردرخویش
گشوده می شود،
نغمه یی هوش رُبا
که جز در استدراکِ همگان
خودی نمی نماید.
نگاهت نمی کردیم، دریغا!
به مایه یی شیفته بودیم که در پسِ پُشتِ حضورِ مهتابی ات
حیات را
به کنایه درمی یافت.
کی چنین بربالیده بودی ای هِلالکِ ناخن هایت ده بار بلورِ حیات!
به کدام ساعتِ سعد
بربالیده بودی؟
#شاملو
@Persian_Poetry_Court
آیدا با حیرت گفت: - درختِ لیموتُرش را
ببین که این وقتِ سال غرقِ شکوفه شده!
مگر پاییز نیست؟]
گرما و سرما در تعادلِ محض است و
همه چیزی در خاموشیِ مطلق
تا هیچ چیز پارسنگِ هم سنگیِ کفه ها نشود
و شاهینَکِ میزان
به وسواسِ تمام
لحظاتِ شباروزی کامل را
دادگرانه
میانِ روز و شبی که یکی در گذر است و یکی در راه
تقسیم کند
و اکنون
زمینِ مادر
در مدارش
سَبُک پای
از دروازه ی پاییز
می گذرد.
پگاه
چون چشم می گشایم
عطرِ شکوفه های چترِ بی ادعای لیموی تُرش
یورتِ هم سایگان را
به ناز
با هم پیوسته است.
آنگاه در می یابم
به یقین
که ماه نیز
شبِ دوش
می باید
بَدرِ تمام
بوده باشد!
کنارِ جهانِ مهربان
به مورمورِ اغواگرِ برکه می نگرم،
چشم بر هم می نهم
و برانگیخته از بلوغی رخوتناک
به دعوتِ مقاومت ناپذیرِ آب
محتاطانه
به سایه ی سوزانِ اندامش
انگشت
فرومی برم.
احساسِ عمیقِ مشارکت.
#شاملو
@Persian_Poetry_Court
ببین که این وقتِ سال غرقِ شکوفه شده!
مگر پاییز نیست؟]
گرما و سرما در تعادلِ محض است و
همه چیزی در خاموشیِ مطلق
تا هیچ چیز پارسنگِ هم سنگیِ کفه ها نشود
و شاهینَکِ میزان
به وسواسِ تمام
لحظاتِ شباروزی کامل را
دادگرانه
میانِ روز و شبی که یکی در گذر است و یکی در راه
تقسیم کند
و اکنون
زمینِ مادر
در مدارش
سَبُک پای
از دروازه ی پاییز
می گذرد.
پگاه
چون چشم می گشایم
عطرِ شکوفه های چترِ بی ادعای لیموی تُرش
یورتِ هم سایگان را
به ناز
با هم پیوسته است.
آنگاه در می یابم
به یقین
که ماه نیز
شبِ دوش
می باید
بَدرِ تمام
بوده باشد!
کنارِ جهانِ مهربان
به مورمورِ اغواگرِ برکه می نگرم،
چشم بر هم می نهم
و برانگیخته از بلوغی رخوتناک
به دعوتِ مقاومت ناپذیرِ آب
محتاطانه
به سایه ی سوزانِ اندامش
انگشت
فرومی برم.
احساسِ عمیقِ مشارکت.
#شاملو
@Persian_Poetry_Court
هزار جهد بکردم که یار من باشی
مرادبخش دل بی قرار من باشی
چراغ دیده شب زنده دار من گردی
انیس خاطر امیدوار من باشی
چو خسروان ملاحت به بندگان نازند
تو در میانه خداوندگار من باشی
از آن عقیق که خونین دلم ز عشوه او
اگر کنم گله ای غمگسار من باشی
در آن چمن که بتان دست عاشقان گیرند
گرت ز دست برآید نگار من باشی
شبی به کلبه احزان عاشقان آیی
دمی انیس دل سوکوار من باشی
شود غزاله خورشید صید لاغر من
گر آهویی چو تو یک دم شکار من باشی
سه بوسه کز دو لبت کرده ای وظیفه من
اگر ادا نکنی قرض دار من باشی
من این مراد ببینم به خود که نیم شبی
به جای اشک روان در کنار من باشی
من ار چه حافظ شهرم جوی نمی ارزم
مگر تو از کرم خویش یار من باشی
#حافظ
@Persian_Poetry_Court
مرادبخش دل بی قرار من باشی
چراغ دیده شب زنده دار من گردی
انیس خاطر امیدوار من باشی
چو خسروان ملاحت به بندگان نازند
تو در میانه خداوندگار من باشی
از آن عقیق که خونین دلم ز عشوه او
اگر کنم گله ای غمگسار من باشی
در آن چمن که بتان دست عاشقان گیرند
گرت ز دست برآید نگار من باشی
شبی به کلبه احزان عاشقان آیی
دمی انیس دل سوکوار من باشی
شود غزاله خورشید صید لاغر من
گر آهویی چو تو یک دم شکار من باشی
سه بوسه کز دو لبت کرده ای وظیفه من
اگر ادا نکنی قرض دار من باشی
من این مراد ببینم به خود که نیم شبی
به جای اشک روان در کنار من باشی
من ار چه حافظ شهرم جوی نمی ارزم
مگر تو از کرم خویش یار من باشی
#حافظ
@Persian_Poetry_Court
تو را دارم ای گل، جهان با من است.
تو تا با منی، جانِ جان با من است.
چو می تابد از دور پیشانی ات
کران تا کران آسمان با من است.
چو خندان به سوی من آیی به مهر
بهاری پُر از ارغوان با من است!
کنار تو هر لحظه گویم به خویش
که خوشبختی بی کران با من است.
روانم بیاساید از هر غمی
چو بینم که مهرت روان با من است.
چه غم دارم از تلخی روزگار،
شکر خنده آن دهان با من است.
#فریدون_مشیری
@Persian_Poetry_Court
تو تا با منی، جانِ جان با من است.
چو می تابد از دور پیشانی ات
کران تا کران آسمان با من است.
چو خندان به سوی من آیی به مهر
بهاری پُر از ارغوان با من است!
کنار تو هر لحظه گویم به خویش
که خوشبختی بی کران با من است.
روانم بیاساید از هر غمی
چو بینم که مهرت روان با من است.
چه غم دارم از تلخی روزگار،
شکر خنده آن دهان با من است.
#فریدون_مشیری
@Persian_Poetry_Court
خواجه بیا خواجه بیا خواجه دگربار بیا
دفع مده دفع مده ای مه عیار بیا
عاشق مهجور نگر عالم پرشور نگر
تشنه مخمور نگر ای شه خمار بیا
پای تویی دست تویی هستی هر هست تویی
بلبل سرمست تویی جانب گلزار بیا
گوش تویی دیده تویی وز همه بگزیده تویی
یوسف دزدیده تویی بر سر بازار بیا
از نظر گشته نهان ای همه را جان و جهان
بار دگر رقص کنان بی دل و دستار بیا
روشنی روز تویی شادی غم سوز تویی
ماه شب افروز تویی ابر شکربار بیا
ای علم عالم نو پیش تو هر عقل گرو
گاه میا گاه مرو خیز به یک بار بیا
ای دل آغشته به خون چند بود شور و جنون
پخته شد انگور کنون غوره میفشار بیا
ای شب آشفته برو وی غم ناگفته برو
ای خرد خفته برو دولت بیدار بیا
ای دل آواره بیا وی جگر پاره بیا
ور ره در بسته بود از ره دیوار بیا
ای نفس نوح بیا وی هوس روح بیا
مرهم مجروح بیا صحت بیمار بیا
ای مه افروخته رو آب روان در دل جو
شادی عشاق بجو کوری اغیار بیا
بس بود ای ناطق جان چند از این گفت زبان
چند زنی طبل بیان بی دم و گفتار بیا
#مولانا
@Persian_Poetry_Court
دفع مده دفع مده ای مه عیار بیا
عاشق مهجور نگر عالم پرشور نگر
تشنه مخمور نگر ای شه خمار بیا
پای تویی دست تویی هستی هر هست تویی
بلبل سرمست تویی جانب گلزار بیا
گوش تویی دیده تویی وز همه بگزیده تویی
یوسف دزدیده تویی بر سر بازار بیا
از نظر گشته نهان ای همه را جان و جهان
بار دگر رقص کنان بی دل و دستار بیا
روشنی روز تویی شادی غم سوز تویی
ماه شب افروز تویی ابر شکربار بیا
ای علم عالم نو پیش تو هر عقل گرو
گاه میا گاه مرو خیز به یک بار بیا
ای دل آغشته به خون چند بود شور و جنون
پخته شد انگور کنون غوره میفشار بیا
ای شب آشفته برو وی غم ناگفته برو
ای خرد خفته برو دولت بیدار بیا
ای دل آواره بیا وی جگر پاره بیا
ور ره در بسته بود از ره دیوار بیا
ای نفس نوح بیا وی هوس روح بیا
مرهم مجروح بیا صحت بیمار بیا
ای مه افروخته رو آب روان در دل جو
شادی عشاق بجو کوری اغیار بیا
بس بود ای ناطق جان چند از این گفت زبان
چند زنی طبل بیان بی دم و گفتار بیا
#مولانا
@Persian_Poetry_Court
آن دل که شد او قابل انوار خدا
پر باشد جان او ز اسرار خدا
زنهار تن مرا چو شمع تنها مشمر
کو جمله به نمک زار خدا
#مولانا
@Persian_Poetry_Court
پر باشد جان او ز اسرار خدا
زنهار تن مرا چو شمع تنها مشمر
کو جمله به نمک زار خدا
#مولانا
@Persian_Poetry_Court
"دلم گرفته برایت"
زبان سادهی عشق است
سلیس و ساده بگویم: دلم گرفته برایت...
#حسین_منزوی
@Persian_Poetry_Court
زبان سادهی عشق است
سلیس و ساده بگویم: دلم گرفته برایت...
#حسین_منزوی
@Persian_Poetry_Court
عشق رخ یار بر من زار مگیر
بر خسته دلان رند خمار مگیر
صوفی چو تو رسم رهروان می دانی
بر مردم رند نکته بسیار مگیر
#حافظ
@Persian_Poetry_Court
بر خسته دلان رند خمار مگیر
صوفی چو تو رسم رهروان می دانی
بر مردم رند نکته بسیار مگیر
#حافظ
@Persian_Poetry_Court
ای چشم تو دلفریب و جادو
در چشم تو خیره چشم آهو
در چشم منی و غایب از چشم
زان چشم همی کنم به هر سو
صد چشمه ز چشم من گشاید
چون چشم برافکنم بر آن رو
چشمم بستی به زلف دلبند
هوشم بردی به چشم جادو
هر شب چو چراغ چشم دارم
تا چشم من و چراغ من کو
این چشم و دهان و گردن و گوش
چشمت مرساد و دست و بازو
مه گر چه به چشم خلق زیباست
تو خوبتری به چشم و ابرو
با این همه چشم زنگی شب
چشم سیه تو راست هندو
سعدی بدو چشم تو که دارد
چشمی و هزار دانه لولو
#سعدی
@Persian_Poetry_Court
در چشم تو خیره چشم آهو
در چشم منی و غایب از چشم
زان چشم همی کنم به هر سو
صد چشمه ز چشم من گشاید
چون چشم برافکنم بر آن رو
چشمم بستی به زلف دلبند
هوشم بردی به چشم جادو
هر شب چو چراغ چشم دارم
تا چشم من و چراغ من کو
این چشم و دهان و گردن و گوش
چشمت مرساد و دست و بازو
مه گر چه به چشم خلق زیباست
تو خوبتری به چشم و ابرو
با این همه چشم زنگی شب
چشم سیه تو راست هندو
سعدی بدو چشم تو که دارد
چشمی و هزار دانه لولو
#سعدی
@Persian_Poetry_Court
اندوه تو شد وارد کاشانه ام امشب
مهمان عزیز آمده در خانه ام امشب
صد شکر خدا را که نشسته ست به شادی
گنج غمت اندر دل ویرانه ام امشب
من از نگه شمع رخت دیده نورزم
تا پاک نسوزد پر پروانه ام امشب
بگشا لب افسونگرت ای شوخ پری چهر
تا شیخ بداند ز چه افسانه ام امشب
ترسم که سر کوی تو را سیل بگیرد
ای بی خبر از گریه مستانه ام امشب
یک جرعهٔ تو مست کند هر دو جهان را
چیزی که لبت ریخت به پیمانه ام امشب
شاید که شکارم شود آن مرغ بهشتی
گاهی شکن دام و گهی دانه ام امشب
تا بر سر من بگذرد آن یار قدیمی
خاک قدم محرم و بیگانه ام امشب
امید که بر خیل غمش دست بیاید
آه سحر و طاقت هر دانه ام امشب
از من بگریزید که می خورده ام امشب
با من منشینید که دیوانه ام امشب
بی حاصلم از عمر گرانمایه فروغی
گر جان نرود در پی جانانه ام امشب
#فروغی_بسطامی
@Persian_Poetry_Court
مهمان عزیز آمده در خانه ام امشب
صد شکر خدا را که نشسته ست به شادی
گنج غمت اندر دل ویرانه ام امشب
من از نگه شمع رخت دیده نورزم
تا پاک نسوزد پر پروانه ام امشب
بگشا لب افسونگرت ای شوخ پری چهر
تا شیخ بداند ز چه افسانه ام امشب
ترسم که سر کوی تو را سیل بگیرد
ای بی خبر از گریه مستانه ام امشب
یک جرعهٔ تو مست کند هر دو جهان را
چیزی که لبت ریخت به پیمانه ام امشب
شاید که شکارم شود آن مرغ بهشتی
گاهی شکن دام و گهی دانه ام امشب
تا بر سر من بگذرد آن یار قدیمی
خاک قدم محرم و بیگانه ام امشب
امید که بر خیل غمش دست بیاید
آه سحر و طاقت هر دانه ام امشب
از من بگریزید که می خورده ام امشب
با من منشینید که دیوانه ام امشب
بی حاصلم از عمر گرانمایه فروغی
گر جان نرود در پی جانانه ام امشب
#فروغی_بسطامی
@Persian_Poetry_Court
می نوش که عمر جاودانی اینست
خود حاصلت از دور جوانی اینست
هنگام گل و باده و یاران سرمست
خوش باش دمی که زندگانی اینست
#خیام
@Persian_Poetry_Court
خود حاصلت از دور جوانی اینست
هنگام گل و باده و یاران سرمست
خوش باش دمی که زندگانی اینست
#خیام
@Persian_Poetry_Court
وقت را غنیمت دان آن قدر که بتوانی
حاصل از حیات ای جان این دم است تا دانی
کام بخشی گردون عمر در عوض دارد
جهد کن که از دولت داد عیش بستانی
باغبان چو من زین جا بگذرم حرامت باد
گر به جای من سروی غیر دوست بنشانی
زاهد پشیمان را ذوق باده خواهد کشت
عاقلا مکن کاری کآورد پشیمانی
محتسب نمی داند این قدر که صوفی را
جنس خانگی باشد همچو لعل رمانی
با دعای شبخیزان ای شکردهان مستیز
در پناه یک اسم است خاتم سلیمانی
پند عاشقان بشنو و از در طرب بازآ
کاین همه نمی ارزد شغل عالم فانی
یوسف عزیزم رفت ای برادران رحمی
کز غمش عجب بینم حال پیر کنعانی
پیش زاهد از رندی دم مزن که نتوان گفت
با طبیب نامحرم حال درد پنهانی
می روی و مژگانت خون خلق می ریزد
تیز می روی جانا ترسمت فرومانی
دل ز ناوک چشمت گوش داشتم لیکن
ابروی کماندارت می برد به پیشانی
جمع کن به احسانی حافظ پریشان را
ای شکنج گیسویت مجمع پریشانی
گر تو فارغی از ما ای نگار سنگین دل
حال خود بخواهم گفت پیش آصف ثانی
#حافظ
@Persian_Poetry_Court
حاصل از حیات ای جان این دم است تا دانی
کام بخشی گردون عمر در عوض دارد
جهد کن که از دولت داد عیش بستانی
باغبان چو من زین جا بگذرم حرامت باد
گر به جای من سروی غیر دوست بنشانی
زاهد پشیمان را ذوق باده خواهد کشت
عاقلا مکن کاری کآورد پشیمانی
محتسب نمی داند این قدر که صوفی را
جنس خانگی باشد همچو لعل رمانی
با دعای شبخیزان ای شکردهان مستیز
در پناه یک اسم است خاتم سلیمانی
پند عاشقان بشنو و از در طرب بازآ
کاین همه نمی ارزد شغل عالم فانی
یوسف عزیزم رفت ای برادران رحمی
کز غمش عجب بینم حال پیر کنعانی
پیش زاهد از رندی دم مزن که نتوان گفت
با طبیب نامحرم حال درد پنهانی
می روی و مژگانت خون خلق می ریزد
تیز می روی جانا ترسمت فرومانی
دل ز ناوک چشمت گوش داشتم لیکن
ابروی کماندارت می برد به پیشانی
جمع کن به احسانی حافظ پریشان را
ای شکنج گیسویت مجمع پریشانی
گر تو فارغی از ما ای نگار سنگین دل
حال خود بخواهم گفت پیش آصف ثانی
#حافظ
@Persian_Poetry_Court
سلام
دوستان عزیز برای تبلیغات رایگان
و
😉افزایش😉
😍ممبر😍
❤️ویو پست❤️
❤️به گپ زیر مراجعه کنین❤️
https://www.tg-me.com/seen_jfj_tb_kurd
دوستان عزیز برای تبلیغات رایگان
و
😉افزایش😉
😍ممبر😍
❤️ویو پست❤️
❤️به گپ زیر مراجعه کنین❤️
https://www.tg-me.com/seen_jfj_tb_kurd
خیام اگر ز باده مستی خوش باش
با ماهرخی اگر نشستی خوش باش
چون عاقبت کار جهان نیستی است
انگار که نیستی چو هستی خوش باش
#خیام
@Persian_Poetry_Court
با ماهرخی اگر نشستی خوش باش
چون عاقبت کار جهان نیستی است
انگار که نیستی چو هستی خوش باش
#خیام
@Persian_Poetry_Court
طالع اگر مدد دهد دامنش آورم به کف
گر بکشم زهی طرب ور بکشد زهی شرف
طرف کرم ز کس نبست این دل پرامید من
گر چه سخن همی برد قصه من به هر طرف
از خم ابروی توام هیچ گشایشی نشد
وه که در این خیال کج عمر عزیز شد تلف
ابروی دوست کی شود دست کش خیال من
کس نزده ست از این کمان تیر مراد بر هدف
چند به ناز پرورم مهر بتان سنگ دل
یاد پدر نمی کنند این پسران ناخلف
من به خیال زاهدی گوشه نشین و طرفه آنک
مغبچه ای ز هر طرف می زندم به چنگ و دف
بی خبرند زاهدان نقش بخوان و لا تقل
مست ریاست محتسب باده بده و لا تخف
صوفی شهر بین که چون لقمه شبهه می خورد
پاردمش دراز باد آن حیوان خوش علف
حافظ اگر قدم زنی در ره خاندان به صدق
بدرقه رهت شود همت شحنه نجف
#حافظ
@Persian_Poetry_Court
گر بکشم زهی طرب ور بکشد زهی شرف
طرف کرم ز کس نبست این دل پرامید من
گر چه سخن همی برد قصه من به هر طرف
از خم ابروی توام هیچ گشایشی نشد
وه که در این خیال کج عمر عزیز شد تلف
ابروی دوست کی شود دست کش خیال من
کس نزده ست از این کمان تیر مراد بر هدف
چند به ناز پرورم مهر بتان سنگ دل
یاد پدر نمی کنند این پسران ناخلف
من به خیال زاهدی گوشه نشین و طرفه آنک
مغبچه ای ز هر طرف می زندم به چنگ و دف
بی خبرند زاهدان نقش بخوان و لا تقل
مست ریاست محتسب باده بده و لا تخف
صوفی شهر بین که چون لقمه شبهه می خورد
پاردمش دراز باد آن حیوان خوش علف
حافظ اگر قدم زنی در ره خاندان به صدق
بدرقه رهت شود همت شحنه نجف
#حافظ
@Persian_Poetry_Court
من دوش دیدم سر دل اندر جمال دلبری
سنگین دلی لعلین لبی ایمان فزایی کافری
از جان و دل گوید کسی پیش چنان جانانه ای
از سیم و زر گوید کسی پیش چنان سیمین بری
لقمه شدی جمله جهان گر عشق را بودی دهان
دربان شدی جان شهان گر عشق را بودی دری
من می شنیدم نام دل ای جان و دل از تو خجل
ای مانده اندر آب و گل از عشق دلدل چون خری
ای جان بیا گوهر بچین ای دل بیا خوبی ببین
المستغاث ای مسلمین زین آفتی شور و شری
تن خود کی باشد تا بود فرش سواران غمش
سر کیست تا او سر نهد پیش چنان شه سروری
نک نوبهار آمد کز او سرسبز گردد عالمی
چون یار من شیرین دمی چون لعل او حلواگری
هر دم به من گوید رخش داری چو من زیبارخی
هر دم بدو گوید دلم داری چو بنده چاکری
آمد بهار ای دوستان خیزید سوی بوستان
اما بهار من تویی من ننگرم در دیگری
اشکوفه ها و میوه ها دارند غنج و شیوه ها
ما در گلستان رخت روییده چون نیلوفری
بلبل چو مطرب دف زنی برگ درختان کف زنی
هر غنچه گوید چون منی باشد خوشی کشی تری
آمد بهار مهربان سرسبز و خوش دامن کشان
تا باغ یابد زینتی تا مرغ یابد شهپری
تا خلق از او حیران شود تا یار من پنهان شود
تا جان ما را جان شود کوری هر کور و کری
آن جا که باشد شاه او بنده شود هر شاه خو
آن جا که باشد ناز او هر دل شود سامندری
مست و خرامان می رود در دل خیال یار من
ماهی شریفی بی حدی شاهی کریمی بافری
#مولانا
@Persian_Poetry_Court
سنگین دلی لعلین لبی ایمان فزایی کافری
از جان و دل گوید کسی پیش چنان جانانه ای
از سیم و زر گوید کسی پیش چنان سیمین بری
لقمه شدی جمله جهان گر عشق را بودی دهان
دربان شدی جان شهان گر عشق را بودی دری
من می شنیدم نام دل ای جان و دل از تو خجل
ای مانده اندر آب و گل از عشق دلدل چون خری
ای جان بیا گوهر بچین ای دل بیا خوبی ببین
المستغاث ای مسلمین زین آفتی شور و شری
تن خود کی باشد تا بود فرش سواران غمش
سر کیست تا او سر نهد پیش چنان شه سروری
نک نوبهار آمد کز او سرسبز گردد عالمی
چون یار من شیرین دمی چون لعل او حلواگری
هر دم به من گوید رخش داری چو من زیبارخی
هر دم بدو گوید دلم داری چو بنده چاکری
آمد بهار ای دوستان خیزید سوی بوستان
اما بهار من تویی من ننگرم در دیگری
اشکوفه ها و میوه ها دارند غنج و شیوه ها
ما در گلستان رخت روییده چون نیلوفری
بلبل چو مطرب دف زنی برگ درختان کف زنی
هر غنچه گوید چون منی باشد خوشی کشی تری
آمد بهار مهربان سرسبز و خوش دامن کشان
تا باغ یابد زینتی تا مرغ یابد شهپری
تا خلق از او حیران شود تا یار من پنهان شود
تا جان ما را جان شود کوری هر کور و کری
آن جا که باشد شاه او بنده شود هر شاه خو
آن جا که باشد ناز او هر دل شود سامندری
مست و خرامان می رود در دل خیال یار من
ماهی شریفی بی حدی شاهی کریمی بافری
#مولانا
@Persian_Poetry_Court
اگر عالم همه پرخار باشد
دل عاشق همه گلزار باشد
وگر بی کار گردد چرخ گردون
جهان عاشقان بر کار باشد
همه غمگین شوند و جان عاشق
لطیف و خرم و عیار باشد
به عاشق ده تو هر جا شمع مرده ست
که او را صد هزار انوار باشد
وگر تنهاست عاشق نیست تنها
که با معشوق پنهان یار باشد
شراب عاشقان از سینه جوشد
حریف عشق در اسرار باشد
به صد وعده نباشد عشق خرسند
که مکر دلبران بسیار باشد
وگر بیمار بینی عاشقی را
نه شاهد بر سر بیمار باشد
سوار عشق شو وز ره میندیش
که اسب عشق بس رهوار باشد
به یک حمله تو را منزل رساند
اگر چه راه ناهموار باشد
علف خواری نداند جان عاشق
که جان عاشقان خمار باشد
ز شمس الدین تبریزی بیابی
دلی کو مست و بس هشیار باشد
#مولانا
@Persian_Poetry_Court
دل عاشق همه گلزار باشد
وگر بی کار گردد چرخ گردون
جهان عاشقان بر کار باشد
همه غمگین شوند و جان عاشق
لطیف و خرم و عیار باشد
به عاشق ده تو هر جا شمع مرده ست
که او را صد هزار انوار باشد
وگر تنهاست عاشق نیست تنها
که با معشوق پنهان یار باشد
شراب عاشقان از سینه جوشد
حریف عشق در اسرار باشد
به صد وعده نباشد عشق خرسند
که مکر دلبران بسیار باشد
وگر بیمار بینی عاشقی را
نه شاهد بر سر بیمار باشد
سوار عشق شو وز ره میندیش
که اسب عشق بس رهوار باشد
به یک حمله تو را منزل رساند
اگر چه راه ناهموار باشد
علف خواری نداند جان عاشق
که جان عاشقان خمار باشد
ز شمس الدین تبریزی بیابی
دلی کو مست و بس هشیار باشد
#مولانا
@Persian_Poetry_Court
نگاری را که می جویم به جانش
نمی بینم میان حاضرانش
کجا رفت او میان حاضران نیست
در این مجلس نمی بینم نشانش
نظر می افکنم هر سو و هر جا
نمی بینم اثر از گلستانش
مسلمانان کجا شد نامداری
که می دیدم چو شمع اندر میانش
بگو نامش که هر کی نام او گفت
به گور اندر نپوسد استخوانش
خنک آن را که دست او ببوسید
به وقت مرگ شیرین شد دهانش
ز رویش شکر گویم یا ز خویش
که کفو او نمی بیند جهانش
زمینی گر نیابد شکل او چیست
که می گردد در این عشق آسمانش
بگو القاب شمس الدین تبریز
مدار از گوش مشتاقان نهانش
#مولانا
@Persian_Poetry_Court
نمی بینم میان حاضرانش
کجا رفت او میان حاضران نیست
در این مجلس نمی بینم نشانش
نظر می افکنم هر سو و هر جا
نمی بینم اثر از گلستانش
مسلمانان کجا شد نامداری
که می دیدم چو شمع اندر میانش
بگو نامش که هر کی نام او گفت
به گور اندر نپوسد استخوانش
خنک آن را که دست او ببوسید
به وقت مرگ شیرین شد دهانش
ز رویش شکر گویم یا ز خویش
که کفو او نمی بیند جهانش
زمینی گر نیابد شکل او چیست
که می گردد در این عشق آسمانش
بگو القاب شمس الدین تبریز
مدار از گوش مشتاقان نهانش
#مولانا
@Persian_Poetry_Court