Telegram Web Link
دریاب که از روح جدا خواهی رفت
در پرده اسرار فنا خواهی رفت

می نوش ندانی از کجا آمده ای
خوش باش ندانی به کجا خواهی رفت

#خیام

@Persian_Poetry_Court
هر آن دردی که دلدارم فرستد
شفای جان بیمارم فرستد

چو درمان است درد او دلم را
سزد گر درد بسیارم فرستد

اگر بی او دمی از دل برآرم
که داند تا چه تیمارم فرستد

وگر در عشق او از جان برآیم
هزاران جان به ایثارم فرستد

وگر در جویم از دریای وصلش
به دریا در نگونسارم فرستد

وگر از راز او رمزی بگویم
ز غیرت بر سر دارم فرستد

چو در دیرم دمی حاضر نبیند
ز مسجد سوی خمارم فرستد

چو دام زرق بیند در برم دلق
بسوزد دلق و زنارم فرستد

چو گبر نفس بیند در نهادم
به آتشگاه کفارم فرستد

به دیرم درکشد تا مست گردم
به صد عبرت به بازارم فرستد

چو بی کارم کند از کار عالم
پس آنگه از پی کارم فرستد

چو در خدمت چنان گردم که باید
به خلوت پیش عطارم فرستد

#عطار

@Persian_Poetry_Court
دلم امروز خوی یار دارد
هوای روی چون گلنار دارد

که طاووس آن طرف پر می فشاند
که بلبل آن طرف تکرار دارد

صدای نای آن جا نکته گوید
نوای چنگ بس اسرار دارد

بگه برخیز فردا سوی او رو
که او عاشق چو من بسیار دارد

چو بگشاید رخان تو دل نگهدار
که بس آتش در آن رخسار دارد

ولیکن عقل کو آن لحظه دل را
که دل ها را لبش خمار دارد

ز ما کاری مجو چون داده ای می
که می مر مرد را بی کار دارد

دلم افتان و خیزان دوش آمد
که می مستی او اظهار دارد

دویدم پیش و گفتم باده خوردی
نمی ترسی که عقل انکار دارد

چو بو کردم دهانش را بدیدم
که بوی آن پری دیدار دارد

خداوندی شمس الدین تبریز
که بوی خالق جبار دارد

ز بو تا بوی فرقی بس عظیمست
و او بی حد و بی مقدار دارد

#مولانا

@Persian_Poetry_Court
بیار باده که وقت گلست و موسم باغ
ز مهر بردل پر خون لاله بنگر داغ

دماغ عقل معطر کن از شمامهٔ می
بود که بوی عفافش برون رود ز دماغ

گهی که زاغ شب از آشیان کند پرواز
ز عکس باده چو چشم خروس کن پر زاغ

اگر چراغ نباشد به تیره شب شاید
چرا که باغ برافروخت از شکوفه چراغ

بر آتش رخ گل آب می فشاند میغ
وز آب آینه گون زنگ می زداید ماغ

ببین که مرغ چمن دمبدم هزار سلام
بدست باد صبا می کند بباغ ابلاغ

ز رهگذار نسیم بهار رنگ آمیز
شدست ساحت بستان چو کلبهٔ صباغ

خوشا بطرف گلستان شراب نسرین بوی
ز دست لاله عذاران عنبرین اصداغ

چو راغ را شود از لاله شقه خون آلود
بخون لاله بباید گرفت دامن راغ

مگو حکایت پیمان و نام توبه مبر
که نیست از می و پیمانه ام به توبه فراغ

به صحن باغ قدح نوش و غم مخور خواجو
که آنکه باغ بنا کرد برنخورد از باغ

#خواجوی_کرمانی

@Persian_Poetry_Court
ما به عهد حسن تو ترک دل و جان گفته ایم
با رخ و زلف تو شرح کفر و ایمان گفته ایم

یاد زلفت کرده ایم و نام زلفت برده ایم
هم پریشان گشته ایم و هم پریشان گفته ایم

تا تو جان از بس لطیفی در نیابد کس تو را
ما تو را از استعارت در سخن جان گفته ایم

همچو من در عشقت ای جان ترک جان ها گفته اند
تا به جانبازان عالم وصف جانان گفته ایم

درد عشقت را چو درمانی نمی دیدیم ما
درد را تسکین دل را عین درمان گفته ایم

وصل و هجران با تو و از تو خیال عشق توست
قرب و بعد خویشتن را وصل و هجران گفته ایم

چون سر و سامان حجاب راهت آمد در رهت
از سر سر رفته ایم و ترک سامان گفته ایم

با خیالت چون یکی محرم نمی دیدیم ما
داستان عشق خود را تا به پایان گفته ایم

خویشتن را در میان قبض و بسط و صحو سکر
گه گدا را خوانده ایم و گاه سلطان گفته ایم

مرد وصلت نیست کس بشنو درین معنی که ما
بس دلیل آورده ایم و چند برهان گفته ایم

گرچه عطاریم ما کاسرار راه عشق تو
گاه پیدا کرده ایم و گاه پنهان گفته ایم

#عطار

@Persian_Poetry_Court
چو می بینی که رهزن کاروان کشت
چه پرسی کاروانی را چسان کشت

مباش ایمن ازن علمی که خوانی
که از وی روح قومی میتوان کشت

#اقبال_لاهوری

@Persian_Poetry_Court
ای خواب مرا بسته و مدفون کرده
شب را و مرا بی خود و مجنون کرده

جان را به فسون گرم از تن برده
دل را بسته ز خانه بیرون کرده

#مولانا

@Persian_Poetry_Court
در چهرهٔ مه رویان انوار تو می بینم
در لعل گهر باران گفتار تو می بینم

در مسجد و میخانه جویای تو می باشم
در کعبه و بتخانه انوار تو می بینم

بت خانه روم گر من تا جلوهٔ بت بینم
چو نیک نظر گردم دیدار تو می بینم

هرکو ز تو پیدا شد هم در تو شود پنهان
پیدا و پنهان گشتن هم کار تو می بینم

از کوی تو می آیم هم سوی تو می آیم
در سیر و سلوک خود انوار تو می بینم

هم کشته این عیدم هم زنده جاویدم
منصور صفت خود را بردار تو می بینم

گاهی که مرا کاهی گه قیمتم افزائی
در سود و زیان خود را بازار تو می بینم

هرکس شده در کاری سرگشته چو پرکاری
سرگشتگی جمله در کار تو می بینم

هرجا که روم نالم چون بلبل شوریده
سرتاسر عالم را گلزار تو می بینم

خون در جگر لاله از داغ تو می بینم
چشم خوش نرگس را بیمار تو می بینم

پروانه بگرد شمع جویای جمال تو
بلبل بگلستانها هم زار تو می بینم

از خود نه خبردارم نه عین و اثر دارم
در نطق و بیان فیض گفتار تو می بینم

#فیض_کاشانی

@Persian_Poetry_Court
هر سرو که در بسیط عالم باشد
شاید که به پیش قامتت خم باشد

از سرو بلند هرگز این چشم مدار
بالای دراز را خرد کم باشد

#سعدی

@Persian_Poetry_Court
ما تشنه لب و چشمه ی حیوان نفس ماست
درویش جهانیم و هما در قفس ماست

آن زهر پرستی که بود در شکرستان
بیگانه ز خاییدن شکر مگس ماست

آن کعبه روانیم که در بادیه ی راز
خاموشی جاوید فغان جرس ماست

از لذت امید تماشای تو مردن
در باغ تمنا ثمر پیش رس ماست

مرغان اجابت همه بریان و کبابند
در باغ دعایی که نسیمش نفس ماست

عرفی کس ما هر که بود حیله فروش است
در بی کسی آویز که بی گفت کس ماست

#عرفی_شیرازی

@Persian_Poetry_Court
هر سر موی تو را پیوندی از گیسوی تست
حلقه ها در حلق من از حلقه های موی تست

پای مقصودم به هر راهی که پوید راه عشق
روی امیدم به هر سویی که باشد سوی تست

خانه پرداز سلامت عشق جان فرسای ماست
فتنه انگیز قیامت قامت دل جوی تست

چین زلفت ناف آهو، نافه اش خوناب دل
آه از این خونی که اندر گردن آهوی تست

بی حضورت گر نمازی کرده باشم کافرم
قبله ام تا از پی طاعت خم ابروی تست

چون هلاکم می کنی جز کوی خود خاکم مکن
کز ازل مشت گلم مشتاق خاک کوی تست

گر به روی من در رحمت گشاید دست بخت
گرد آن آیینه می گردم که رو بر روی تست

هر که می بینی به بویی زندگانی می کند
زندگانی کردن صاحب دلان از بوی تست

اختر برج نحوست طالع منحوس من
مطلع صبح سعادت طلعت نیکوی تست

تا زدی راه فروغی بر همه معلوم شد
کافت اهل محبت غمزهٔ جادوی تست


#فروغی_بسطامی


@Persian_Poetry_Court
سپیده دم که جهانی ز خواب برخیزد
نقاب شب ز رخ آفتاب برخیزد

ز باد صبح که بر اوج آسمان گذرد
ز روی شاهد مشرق نقاب برخیزد

رود به راه رهاوی رباب مطرب صبح
حریف خفته ز بانگ رباب برخیزد

خوش آن کسی که نشیند به باده وقت سحر
نماز خفتن مست و خراب برخیزد

به روی دریا گنبد کنان رود چو سحاب
کسی که از سر می چون حباب برخیزد

کجاست ساقی بیدار بخت و خواب آلود؟
که بهر دادن جام شراب برخیزد

غلام نرگس مستم که بامداد پگاه
قدح به دست گرفته ز خواب برخیزد

به آفتاب بگویید بر نیاید تا
ز خواب خوش ملک کامیاب برخیزد

کجاست خسرو شب زنده داشته که به صبح؟
به دست کرده دلی چون کباب برخیزد

#امیرخسرو_دهلوی

@Persian_Poetry_Court
خاقانی اگرچه خاک توست ای مهوش
چون آتش و آب و باد باشد سرکش

چندان باد است در سر خاکی او
کان را نبرد آب و نسوزد آتش

#خاقانی

@Persian_Poetry_Court
سه علامت باشد انرد متقی
کی شود نسبت تقی را با شقی

بر حذر باش ای تقی از یار بد
تا نیندازد ترا در کار بد

کم رود ذکر دروغش بر زبان
از طریق کذب باشد بر کران

از حلال پاک کم گیرند کام
تا نیفتند اهل تقوی در حرام

#عطار

@Persian_Poetry_Court
ای نسیم سحر آرامگه یار کجاست
منزل آن مه عاشق کش عیار کجاست

شب تار است و ره وادی ایمن در پیش
آتش طور کجا موعد دیدار کجاست

هر که آمد به جهان نقش خرابی دارد
در خرابات بگویید که هشیار کجاست

آن کس است اهل بشارت که اشارت داند
نکته ها هست بسی محرم اسرار کجاست

هر سر موی مرا با تو هزاران کار است
ما کجاییم و ملامت گر بی کار کجاست

بازپرسید ز گیسوی شکن در شکنش
کاین دل غمزده سرگشته گرفتار کجاست

عقل دیوانه شد آن سلسله مشکین کو
دل ز ما گوشه گرفت ابروی دلدار کجاست

ساقی و مطرب و می جمله مهیاست ولی
عیش بی یار مهیا نشود یار کجاست

حافظ از باد خزان در چمن دهر مرنج
فکر معقول بفرما گل بی خار کجاست

#حافظ

@Persian_Poetry_Court
چون بت رخ تست بت پرستی خوشتر
چون باده ز جام تست مستی خوشتر

در هستی عشق تو چنین نیست شدم
کان نیستی از هزار هستی خوشتر

#مولانا

@Persian_Poetry_Court
گر تو کلاه کج نهی، هوش ز ما شود مگر
ور شکنی به بر قبا، کر ته قبا شود مگر

خفته به است نرگست، ور بگشائیش دمی
شهر تمام کو به کو، پر ز بلا شود مگر

مست و خراب شو روان پای به هر طرف فگن
دیده که خاک شد به ره، در ته پا شود مگر

چشم تو مست شد، بکن مست ترش ز خون من
زان همه تیر بی خطا، یک دو خطا شود مگر

بنده چشم تو شدم، آن دو از آن من نشد
خدمت لعل تو کنم، این دو مرا شود مگر

مردم دیده مانده را بر در خویشتن ببین
در دل همچو سنگ تو میل وفا شود مگر

دل که خراب داشتم در بر من رها نشد
خواهم ازین خراب تر، از تو رها شود مگر

از سر زلفش، ای صبا، سوی من آر گه گهی
دل که ز جای خود بشد تا که به جا شود مگر

خسرو خسته را اگر دل ندهد خیال تو
جان و تنم ز یکدگر هر دو جدا شود مگر

#امیرخسرو_دهلوی

@Persian_Poetry_Court
بهار آمد که هر ساعت رود خاطر به بستانی
به غلغل در سماع آیند هر مرغی به دستانی

دم عیسیست پنداری نسیم باد نوروزی
که خاک مرده بازآید در او روحی و ریحانی

به جولان و خرامیدن درآمد سرو بستانی
تو نیز ای سرو روحانی بکن یک بار جولانی

به هر کویی پری رویی به چوگان می زند گویی
تو خود گوی زنخ داری بساز از زلف چوگانی

به چندین حیلت و حکمت که گوی از همگنان بردم
به چوگانم نمی افتد چنین گوی زنخدانی

بیار ای باغبان سروی به بالای دلارامم
که باری من ندیدستم چنین گل در گلستانی

تو آهوچشم نگذاری مرا از دست تا آن گه
که همچون آهو از دستت نهم سر در بیابانی

کمال حسن رویت را صفت کردن نمی دانم
که حیران باز می مانم چه داند گفت حیرانی

وصال توست اگر دل را مرادی هست و مطلوبی
کنار توست اگر غم را کناری هست و پایانی

طبیب از من به جان آمد که سعدی قصه کوته کن
که دردت را نمی دانم برون از صبر درمانی

#سعدی

@Persian_Poetry_Court
دل از من چشم شهلا دلبر از تو
لب خشکیده از من کوثر از تو

بنه بر جان فایز منت از لطف
سر از من سینه از من خنجر از تو

#فایز_دشتستانی

@Persian_Poetry_Court
گردان به هوای یار چون گردونیم
ایزد داند در این هوا ما چونیم

ما خیره که عاقلان چرا هشیارند
وانان حیران که ما چرا مجنونیم

#مولانا

@Persian_Poetry_Court
2024/11/20 10:26:19
Back to Top
HTML Embed Code: