دامن مکش به ناز که هجران کشیده ام
نازم بکش که ناز رقیبان کشیده ام
شاید چو یوسفم بنوازد عزیز مصر
پاداش ذلتی که به زندان کشیده ام
از سیل اشک شوق دو چشمم معاف دار
کز این دو چشمه آب فراوان کشیده ام
جانا سری به دوشم و دستی به دل گذار
آخرْ غمت به دوشِ دل و جان کشیده ام
دیگر گذشته از سر و سامان من مپرس
من بی تو دست از این سرو سامان کشیده ام
تنها نه حسرتم غم هجران یار بود
از روزگار سفله دو چندان کشیده ام
بس در خیالْ هدیه فرستاده ام به تو
بی خوان و خانه حسرت مهمان کشیده ام
دور از تو ماه من همه غم ها به یکطرف
وین یکطرف که منت دونان کشیده ام
ای تا سحر به علت دندان نخفته شب
با من بگوی قصه که دندان کشیده ام
جز صورت تو نیست بر ایوان منظرم
افسوس نقش صورت ایوان کشیده ام
از سرکشی طبع بلند است «شهریار»
پای قناعتی که به دامان کشیده ام...
#شهریار
@official_sheer
نازم بکش که ناز رقیبان کشیده ام
شاید چو یوسفم بنوازد عزیز مصر
پاداش ذلتی که به زندان کشیده ام
از سیل اشک شوق دو چشمم معاف دار
کز این دو چشمه آب فراوان کشیده ام
جانا سری به دوشم و دستی به دل گذار
آخرْ غمت به دوشِ دل و جان کشیده ام
دیگر گذشته از سر و سامان من مپرس
من بی تو دست از این سرو سامان کشیده ام
تنها نه حسرتم غم هجران یار بود
از روزگار سفله دو چندان کشیده ام
بس در خیالْ هدیه فرستاده ام به تو
بی خوان و خانه حسرت مهمان کشیده ام
دور از تو ماه من همه غم ها به یکطرف
وین یکطرف که منت دونان کشیده ام
ای تا سحر به علت دندان نخفته شب
با من بگوی قصه که دندان کشیده ام
جز صورت تو نیست بر ایوان منظرم
افسوس نقش صورت ایوان کشیده ام
از سرکشی طبع بلند است «شهریار»
پای قناعتی که به دامان کشیده ام...
#شهریار
@official_sheer
خوش باش که گیتی نه برای من و توست
وین کار برون ز ماجرای من و توست
در خلقت عالم نبود مقصودی
قصدی هم اگر بود ورای من و توست
#ملکالشعرایبهار
@official_sheer
وین کار برون ز ماجرای من و توست
در خلقت عالم نبود مقصودی
قصدی هم اگر بود ورای من و توست
#ملکالشعرایبهار
@official_sheer
#داستان_کوتاه
روز قسمت بود. خدا هستی را قسمت می کرد.
خدا گفت چیزی از من بخواهید، هرچه که باشد، شما را خواهم داد. سهمتان را از هستی طلب کنید، زیرا خدا بسیار بخشنده است
هرکه آمد چیزی خواست. یکی بالی برای پریدن و دیگری پایی برای دویدن.
یکی جثه ای بزرگ خواست و آن یکی چشمانی تیز و یکی دریا را انتخاب کرد و دیگری آسمان را.
در این میان کرمی کوچک جلو آمد و به خدا گفت خدایا من چیز زیادی از این هستی نمی خواهم.
نه چشمانی تیز و نه جثه ای بزرگ، نه بالی و نه پایی، نه آسمان و نه دریا، تنها کمی از خودت، تنها کمی از خودت به من بده و خدا کمی نور به او داد.
نام او کرم شب تاب شد.
خدا گفت: آن نوری که با خود دارد، بزرگ است.
حتی اگر به قدر ذره ای باشد. تو حالا همان خورشیدی که گاهی زیر برگی کوچک پنهان می شوی و رو به دیگران گفت: کاش می دانستید که این کرم کوچک، بهترین را خواست، زیرا که از خدا جز خدا و نباید خواست.
هزاران سال است که او می تابد. روی دامن هستی می تابد. وقتی ستاره ای نیست. چراغ کرم شبتاب روشن است و کسی نمی داند که این همان چراغی است که روزی خدا آن را به کرمی کوچک بخشیده است.
#عرفان_نظرآهاري
@official_sheer
روز قسمت بود. خدا هستی را قسمت می کرد.
خدا گفت چیزی از من بخواهید، هرچه که باشد، شما را خواهم داد. سهمتان را از هستی طلب کنید، زیرا خدا بسیار بخشنده است
هرکه آمد چیزی خواست. یکی بالی برای پریدن و دیگری پایی برای دویدن.
یکی جثه ای بزرگ خواست و آن یکی چشمانی تیز و یکی دریا را انتخاب کرد و دیگری آسمان را.
در این میان کرمی کوچک جلو آمد و به خدا گفت خدایا من چیز زیادی از این هستی نمی خواهم.
نه چشمانی تیز و نه جثه ای بزرگ، نه بالی و نه پایی، نه آسمان و نه دریا، تنها کمی از خودت، تنها کمی از خودت به من بده و خدا کمی نور به او داد.
نام او کرم شب تاب شد.
خدا گفت: آن نوری که با خود دارد، بزرگ است.
حتی اگر به قدر ذره ای باشد. تو حالا همان خورشیدی که گاهی زیر برگی کوچک پنهان می شوی و رو به دیگران گفت: کاش می دانستید که این کرم کوچک، بهترین را خواست، زیرا که از خدا جز خدا و نباید خواست.
هزاران سال است که او می تابد. روی دامن هستی می تابد. وقتی ستاره ای نیست. چراغ کرم شبتاب روشن است و کسی نمی داند که این همان چراغی است که روزی خدا آن را به کرمی کوچک بخشیده است.
#عرفان_نظرآهاري
@official_sheer
و کاش هرگز ندانى
هوا چه بارانی است
نفس چه سنگین
و کوچهها چه بي حادثه اند
و خانه زندانی
که پشت زنگار پنجره اش
انتظار ماسیده
#نیکی_فیروزکوهی
@official_sheer
هوا چه بارانی است
نفس چه سنگین
و کوچهها چه بي حادثه اند
و خانه زندانی
که پشت زنگار پنجره اش
انتظار ماسیده
#نیکی_فیروزکوهی
@official_sheer
من از دلبستگی های تو با آیینه دانستم
که بر دیدار طاقت سوز خود عاشق تر از مایی
#رهی_معیری
@official_sheer
که بر دیدار طاقت سوز خود عاشق تر از مایی
#رهی_معیری
@official_sheer
من بغضِ آخرِ شبِ تولدِ چهل سالگیتم...
بی حوصلگیت پشتِ ترافیک سنگین؛
از پرحرفیایِ زنی که کنارت نشسته!
بی خوابیِ شبِ قبلِ ماهِ عسل و؛
خستگیِ صبحِ فرداشم!
من اون لحظه ایم که دلت یهو؛
با پلی شدنِ یه آهنگِ آشنا هُررری میریزه!
بند اومدن اون نفس راحتی ام که؛
داری وقت شونه کردن موهای دخترت می کشی!
من مچاله شدن دخترت تو خودش؛
از زورِ گریه و بالشت خیسشم!
ولو شدن تن نحیفش توی تراس و؛
اشک هاش تو اتوبوس های خطی جلوی چشم آدم هام!
من طعم آشنای یه خورشت قرمه سبزی ام که؛
زهر میشه به کامت!
غم لحظه ایم که از دور میبینی دارم؛
کنار کسی که دوستم داره می خندم، خوشحالم!
نم اشکت از دوری دخترتم وقتی داره به؛
هوای کسی زودتر از موعد خونه رو ترک میکنه!
من چایِ عطریِ سرد شده ی یه عصرِ کسل کننده ام؛
که تنها تو تراس خونت نشستی و توی خاطراتت،
دنبال یه دوست داشتن و دوست داشته شدن واقعی می گردی،
یه لبخند آشنا، موهایی که انگشتاتُ لای پیچ هاش جا گذاشتی...
من میرم اما نمیرم...
از کنارت میرم اما تو یادت،
تو تک تک لحظه های عمرت؛
حسرت بودنمُ جا میذارم...!
#فاطمهصابرینیا
@official_sheer
بی حوصلگیت پشتِ ترافیک سنگین؛
از پرحرفیایِ زنی که کنارت نشسته!
بی خوابیِ شبِ قبلِ ماهِ عسل و؛
خستگیِ صبحِ فرداشم!
من اون لحظه ایم که دلت یهو؛
با پلی شدنِ یه آهنگِ آشنا هُررری میریزه!
بند اومدن اون نفس راحتی ام که؛
داری وقت شونه کردن موهای دخترت می کشی!
من مچاله شدن دخترت تو خودش؛
از زورِ گریه و بالشت خیسشم!
ولو شدن تن نحیفش توی تراس و؛
اشک هاش تو اتوبوس های خطی جلوی چشم آدم هام!
من طعم آشنای یه خورشت قرمه سبزی ام که؛
زهر میشه به کامت!
غم لحظه ایم که از دور میبینی دارم؛
کنار کسی که دوستم داره می خندم، خوشحالم!
نم اشکت از دوری دخترتم وقتی داره به؛
هوای کسی زودتر از موعد خونه رو ترک میکنه!
من چایِ عطریِ سرد شده ی یه عصرِ کسل کننده ام؛
که تنها تو تراس خونت نشستی و توی خاطراتت،
دنبال یه دوست داشتن و دوست داشته شدن واقعی می گردی،
یه لبخند آشنا، موهایی که انگشتاتُ لای پیچ هاش جا گذاشتی...
من میرم اما نمیرم...
از کنارت میرم اما تو یادت،
تو تک تک لحظه های عمرت؛
حسرت بودنمُ جا میذارم...!
#فاطمهصابرینیا
@official_sheer
به تو خواهم گفت تو را دوست دارم
زمانی که تمام زبانهای باستانی عشق مرده باشند
#نزار_قبانی
@official_sheer
زمانی که تمام زبانهای باستانی عشق مرده باشند
#نزار_قبانی
@official_sheer
سرد بودن با مرا، دیوار یادت دادهاست
نارفیق بیمروّت، کار یادت دادهاست
توبهات از روزهایم عشقبازی را گرفت
آه از آن زاهد که استغفار یادت دادهاست
دوستت دارم ولی با دوستانت دشمنی
گردش دنیا فقط آزار یادت دادهاست
عطر موهایت قرار از شهر می گیرد بگو
دل ربودن را کدام عطار یادت دادهاست؟
عهد با من بستی و از یاد بردی، روزگار
از وفاداری همین مقدار یادت دادهاست ...
#سجاد_سامانی
@official_sheer
نارفیق بیمروّت، کار یادت دادهاست
توبهات از روزهایم عشقبازی را گرفت
آه از آن زاهد که استغفار یادت دادهاست
دوستت دارم ولی با دوستانت دشمنی
گردش دنیا فقط آزار یادت دادهاست
عطر موهایت قرار از شهر می گیرد بگو
دل ربودن را کدام عطار یادت دادهاست؟
عهد با من بستی و از یاد بردی، روزگار
از وفاداری همین مقدار یادت دادهاست ...
#سجاد_سامانی
@official_sheer
ساده رو وحشی که میخواهد به عرض او رسید
آنچه هرگز شرح نتوان کرد یعنی حال من
#وحشی_بافقی
@official_sheer
آنچه هرگز شرح نتوان کرد یعنی حال من
#وحشی_بافقی
@official_sheer