سرزمین مادری، رویای اجدادی کجاست؟
مردم این شهر می پرسند آبادی کجاست؟
ما به گرد خویش می گردیم آه ای ساربان!
آرمان شهری که قولش را به ما دادی کجاست؟
ای رسولِ عقل! ما را بگذران از نیلِ شک
گر تو موسی نیستی موسای این وادی کجاست؟
خندههای عیش ما جز خودفراموشی نبود
این هم از مستی که فرمودی! بگو شادی کجاست؟
باد در فکر رهایی روی آرامش ندید
راه بیرون رفتن از زندان آزادی کجاست؟
#فاضل_نظری
@official_sheer
مردم این شهر می پرسند آبادی کجاست؟
ما به گرد خویش می گردیم آه ای ساربان!
آرمان شهری که قولش را به ما دادی کجاست؟
ای رسولِ عقل! ما را بگذران از نیلِ شک
گر تو موسی نیستی موسای این وادی کجاست؟
خندههای عیش ما جز خودفراموشی نبود
این هم از مستی که فرمودی! بگو شادی کجاست؟
باد در فکر رهایی روی آرامش ندید
راه بیرون رفتن از زندان آزادی کجاست؟
#فاضل_نظری
@official_sheer
#داستان_کوتاه
گربه ی عمه مصی روی پام لم داده بود. با اینكه لاغر مردنی بود تنی نرم و دوست داشتنی داشت وقتی روی سرش با انگشت دست می كشیدی چشماشو می بست و خودشو برات لوس میكرد اونوقت بود كه عمه مصی قربون صدقش می رفت، مامان زیر لب استغفرالله استغفرالله میكرد و چند تا سرفه ی كوتاه در ادامش.
یه جا روی شكمش موهاش ریخته بود، وقتی از عمه پرسیدم چرا اینطوری شده گفت انگار یه نوع قارچ، دكترش كه اینطوری گفته، دوا هم داده، دوا... مامان نگاه های چپ چپشو به من شدید تر كرد هر دفعه به چشماش نگاه میكردم زیر لب یه چیز بهم می گفت و من سریع نگاهمو بر میگردوندم به طرف گربه.
عمه مصی از خودش میگفت از تنهایی هاش. هر دفعه وسط حرفاش یه آهی میكشید و چند لحظه سكوت میكرد و دوباره شروع میكرد به درد و دل كردن. مامان گوش نمیداد، نمی دونم شایدم میداد! چشمای مامان رو صورت من و گربه میچرخید و ابروهاشو هر از چند گاهی بالا می نداخت.
در مقابل حرف های عمه فقط گاهی سرشو تكون می داد. عمه از روی نگاه مامان به من و گربه نگاه میكرد و می خندید و دوباره حرف زدن رو ادامه میداد.
"دیروز اومدم از روی مبل بلند شم كه یه دفعه سرم گیج رفت اگه دسته ی مبل نبود با سر افتاده بودم روی زمین"
مامان زیاد تعجب نكرد، حرفاش یه كم تكراری بود، همیشه از دردهاش میگفت. اگه به بابا نگفته بودیم ساعت چند بیاد دنبالمون همین حالا مامان بلند میشد و به بهانه ی درس من راه میفتادیم خونه.
رو شكم گربه با انگشتام راه میرفتم و گربه دستو پاهاشو تكون میداد و خمیازه میكشید. آخی! چقدر ناز میشه برعكس من كه وقتی خمیازه میكشم عین اسب میشم. مامان دیگه عصبی شده بود وسط حرف عمه مصی یكهو پرید به من و داد زد:
"بس دیگه لیلا، بلند شو دستتو بشور. مریض شدی از بس بهش دست زدی"
گربه از صدای بلند مامان چشماشو باز كرد و موهای رنگ و وارنگش سیخ شد.
عمه مصی گفت"كثیف نیست تازه حمومش كردم."
مامان با عصبانیت گفت "لیلا حساس، ضعیف، مریض، زود مرض و به خودش میگیره"
عمه مصی خیلی خونسرد لبخند میزد و هی تكرار میكرد: "تازه شستمش اینقدر سخت نگیر"
مامان از حرص چایی سرد و برداشته بود و فوت میكرد، چایی دوست نداشت. عمه به كارهای مامان می خندید. دستمو دوباره گذاشتم روی سر گربه و نازش كردم. مامان استكان چایی رو گذاشت روی میز و به مبل تكیه داد. عمه مصی گفت "مامانم میگفت سن كه رسید به پنجاه فشار میاد به چند جا" مامان باز حرفی نزد. عمه مصی ادامه داد "خالم میگفت سن كه رسید به هفتاد باید دراز شد افتاد "
بازم مامان حرفی نزد، تمام حواسش به من بود عمه گفت:"چه دورانی داشتیم یادته؟" از صداش افسوس میبارید. مامان با عجله گفت "آره آره چه دورانی بود"
گربه از روی پام بلند شد و روی اون یكی پام نشست. مامان گفت "نصف مریضی هات از این گربه ی كوفتیه" آخی! دلم برای گربه سوخت. دستمو كشیدم روی شكمش. عمه مصی گفت "چقدر سروری میكردیم یادته؟" به مامان نگاه كردم هنوز نگاش رو گربه بود، سرشو تكون داد. عمه گفت "یادته آخر هفته ها همه ی دوستا دور هم جمع میشدیم؟ یادته چقدر میخندیدیم؟ یادته همه مون فكر میكردیم جوون میمونیم؟ یادته كفش های پاشنه ده سانت میپوشیدیم و بدون پاشنه احساس پا درد داشتیم؟" مامان سرشو تكون داد.
هر دو نفرشون به گربه خیره مونده بودن. لبخند رو لب های عمه مصی واستاد "یادته چقدر از چشمام تعریف میكردین ؟" مامان انگار تو این مدت اولین لحظه ای بود كه به گربه فكر نمیكرد چون یه لبخند یك وری روی لباش نشسته بود. عمه مصی انگشتاشو برد طرف صورتش و به زیر چشماش كشید و آروم از روی صورتش پایین آورد.
"یادته وقتی یكیمون گریه میكرد همه با تعجب نگاش میكردیم و هزار بار علتشو میپرسیدیم؟ چرا ناراحتی؟ چرا اشك میریزی؟ نكنه عاشق شدی؟ یا خودش میاد یا....چقدر دلداریش می دادیم؟ "
عمه مصی بغضشو قورت داد و با یه تیكه از شیرینی خشكی كه از توی ظرف برداشت پایینش داد.
"الان اگه گریه كنیم، الان اگه بخندیدم ، الان اگه بمیریم هیچكی بهمون نگاه هم نمیكنه، هیچكی نمیگه چه مرگته؟ "
گربه از روی پام بلند شد و پرید پایین و رفت طرف مامان، مامان زل زده بود به جای خالیه گربه. عمه مصی با صدای لرزان گفت
"یكشنبه ها یخ بود، دوشنبه ها ملس، سه شنبه و پنج شنبه شیرین، جمعه ترش. چهارشنبه هم یه كم به ترشی میزد.
شنبه ها طعم نداشت.... مثل الان. مثل تمام روزهایی كه میاد و میره"
مامان سر جاش تكون خورد و صورتشو گرفت تو دستش. گربه رفته بود زیر پاش عمه مصی صداش كرد، از جاش تكون نخورد خیره به مامان مونده بود.
صدای مامان از بیرون اتاق میومد كه داشت منت گربه رو میكشید تا یه كم غذا بخوره. تازگی ها چند تا جای دیگه از تنش هم موهاش ریخته .عمه مصی به هفتاد نرسیده دراز شد...
#نینا_گلستانی
@official_sheer
گربه ی عمه مصی روی پام لم داده بود. با اینكه لاغر مردنی بود تنی نرم و دوست داشتنی داشت وقتی روی سرش با انگشت دست می كشیدی چشماشو می بست و خودشو برات لوس میكرد اونوقت بود كه عمه مصی قربون صدقش می رفت، مامان زیر لب استغفرالله استغفرالله میكرد و چند تا سرفه ی كوتاه در ادامش.
یه جا روی شكمش موهاش ریخته بود، وقتی از عمه پرسیدم چرا اینطوری شده گفت انگار یه نوع قارچ، دكترش كه اینطوری گفته، دوا هم داده، دوا... مامان نگاه های چپ چپشو به من شدید تر كرد هر دفعه به چشماش نگاه میكردم زیر لب یه چیز بهم می گفت و من سریع نگاهمو بر میگردوندم به طرف گربه.
عمه مصی از خودش میگفت از تنهایی هاش. هر دفعه وسط حرفاش یه آهی میكشید و چند لحظه سكوت میكرد و دوباره شروع میكرد به درد و دل كردن. مامان گوش نمیداد، نمی دونم شایدم میداد! چشمای مامان رو صورت من و گربه میچرخید و ابروهاشو هر از چند گاهی بالا می نداخت.
در مقابل حرف های عمه فقط گاهی سرشو تكون می داد. عمه از روی نگاه مامان به من و گربه نگاه میكرد و می خندید و دوباره حرف زدن رو ادامه میداد.
"دیروز اومدم از روی مبل بلند شم كه یه دفعه سرم گیج رفت اگه دسته ی مبل نبود با سر افتاده بودم روی زمین"
مامان زیاد تعجب نكرد، حرفاش یه كم تكراری بود، همیشه از دردهاش میگفت. اگه به بابا نگفته بودیم ساعت چند بیاد دنبالمون همین حالا مامان بلند میشد و به بهانه ی درس من راه میفتادیم خونه.
رو شكم گربه با انگشتام راه میرفتم و گربه دستو پاهاشو تكون میداد و خمیازه میكشید. آخی! چقدر ناز میشه برعكس من كه وقتی خمیازه میكشم عین اسب میشم. مامان دیگه عصبی شده بود وسط حرف عمه مصی یكهو پرید به من و داد زد:
"بس دیگه لیلا، بلند شو دستتو بشور. مریض شدی از بس بهش دست زدی"
گربه از صدای بلند مامان چشماشو باز كرد و موهای رنگ و وارنگش سیخ شد.
عمه مصی گفت"كثیف نیست تازه حمومش كردم."
مامان با عصبانیت گفت "لیلا حساس، ضعیف، مریض، زود مرض و به خودش میگیره"
عمه مصی خیلی خونسرد لبخند میزد و هی تكرار میكرد: "تازه شستمش اینقدر سخت نگیر"
مامان از حرص چایی سرد و برداشته بود و فوت میكرد، چایی دوست نداشت. عمه به كارهای مامان می خندید. دستمو دوباره گذاشتم روی سر گربه و نازش كردم. مامان استكان چایی رو گذاشت روی میز و به مبل تكیه داد. عمه مصی گفت "مامانم میگفت سن كه رسید به پنجاه فشار میاد به چند جا" مامان باز حرفی نزد. عمه مصی ادامه داد "خالم میگفت سن كه رسید به هفتاد باید دراز شد افتاد "
بازم مامان حرفی نزد، تمام حواسش به من بود عمه گفت:"چه دورانی داشتیم یادته؟" از صداش افسوس میبارید. مامان با عجله گفت "آره آره چه دورانی بود"
گربه از روی پام بلند شد و روی اون یكی پام نشست. مامان گفت "نصف مریضی هات از این گربه ی كوفتیه" آخی! دلم برای گربه سوخت. دستمو كشیدم روی شكمش. عمه مصی گفت "چقدر سروری میكردیم یادته؟" به مامان نگاه كردم هنوز نگاش رو گربه بود، سرشو تكون داد. عمه گفت "یادته آخر هفته ها همه ی دوستا دور هم جمع میشدیم؟ یادته چقدر میخندیدیم؟ یادته همه مون فكر میكردیم جوون میمونیم؟ یادته كفش های پاشنه ده سانت میپوشیدیم و بدون پاشنه احساس پا درد داشتیم؟" مامان سرشو تكون داد.
هر دو نفرشون به گربه خیره مونده بودن. لبخند رو لب های عمه مصی واستاد "یادته چقدر از چشمام تعریف میكردین ؟" مامان انگار تو این مدت اولین لحظه ای بود كه به گربه فكر نمیكرد چون یه لبخند یك وری روی لباش نشسته بود. عمه مصی انگشتاشو برد طرف صورتش و به زیر چشماش كشید و آروم از روی صورتش پایین آورد.
"یادته وقتی یكیمون گریه میكرد همه با تعجب نگاش میكردیم و هزار بار علتشو میپرسیدیم؟ چرا ناراحتی؟ چرا اشك میریزی؟ نكنه عاشق شدی؟ یا خودش میاد یا....چقدر دلداریش می دادیم؟ "
عمه مصی بغضشو قورت داد و با یه تیكه از شیرینی خشكی كه از توی ظرف برداشت پایینش داد.
"الان اگه گریه كنیم، الان اگه بخندیدم ، الان اگه بمیریم هیچكی بهمون نگاه هم نمیكنه، هیچكی نمیگه چه مرگته؟ "
گربه از روی پام بلند شد و پرید پایین و رفت طرف مامان، مامان زل زده بود به جای خالیه گربه. عمه مصی با صدای لرزان گفت
"یكشنبه ها یخ بود، دوشنبه ها ملس، سه شنبه و پنج شنبه شیرین، جمعه ترش. چهارشنبه هم یه كم به ترشی میزد.
شنبه ها طعم نداشت.... مثل الان. مثل تمام روزهایی كه میاد و میره"
مامان سر جاش تكون خورد و صورتشو گرفت تو دستش. گربه رفته بود زیر پاش عمه مصی صداش كرد، از جاش تكون نخورد خیره به مامان مونده بود.
صدای مامان از بیرون اتاق میومد كه داشت منت گربه رو میكشید تا یه كم غذا بخوره. تازگی ها چند تا جای دیگه از تنش هم موهاش ریخته .عمه مصی به هفتاد نرسیده دراز شد...
#نینا_گلستانی
@official_sheer
دوست ترت دارم!
از هر چه دوست؛
ای تو به من از خود من خویشتر!
دوست تر از آنکه بگویم چقدر،
بیشتر از بیشتر از بیشتر ..
#قیصرامین_پور
@official_sheer
از هر چه دوست؛
ای تو به من از خود من خویشتر!
دوست تر از آنکه بگویم چقدر،
بیشتر از بیشتر از بیشتر ..
#قیصرامین_پور
@official_sheer
رفت عمرم در سر سودای دل
وز غم دل نیستم پروای دل
دل به قصد جان من برخاسته
من نشسته تا چه باشد رای دل
دل ز حلقه دین گریزد زانك هست
حلقه ی زلفین خوبان جای دل
گرد او گردم كه دل را گرد كرد
كو رسد فریادم از غوغای دل
خواب شب بر چشم خود كردم حرام
تا ببینم صبحدم سیمای دل
قد من همچون كمان شد از ركوع
تا ببینم قامت و بالای دل
آن جهان یك تابش از خورشید دل
وین جهان یك قطره از دریای دل
لب ببند ایرا به گردون میرسد
بیزبان هیهای دل هیهای دل
#مولانا
@official_sheer
وز غم دل نیستم پروای دل
دل به قصد جان من برخاسته
من نشسته تا چه باشد رای دل
دل ز حلقه دین گریزد زانك هست
حلقه ی زلفین خوبان جای دل
گرد او گردم كه دل را گرد كرد
كو رسد فریادم از غوغای دل
خواب شب بر چشم خود كردم حرام
تا ببینم صبحدم سیمای دل
قد من همچون كمان شد از ركوع
تا ببینم قامت و بالای دل
آن جهان یك تابش از خورشید دل
وین جهان یك قطره از دریای دل
لب ببند ایرا به گردون میرسد
بیزبان هیهای دل هیهای دل
#مولانا
@official_sheer
#داستان_کوتاه
"سلام، ما خونه نيستيم، دوستتون داريم، لطفا خبر بد بهمون نديد. " صداي بوق ..
_الو سعيد؟ ميدونم خونه اي، لعنتي گوشي تو جواب بده. مامانت هزار بار بهم زنگ زده. باهام تماس بگير.
خانه تاريك است. تنها روزنه ي نور همان آباژور بلند مسخره اي بود كه آخرين جمعه از پاركينگ پاساژ پروانه خريده بودي و تنها دليلت هم براي خريدش اين بود كه "چيزهاي قديمي قشنگ ترند"
با بي حوصلگي، كيف پول و سوييچ را روي اُپن پرت ميكنم. هر دويشان ليز ميخورند و از آنور اُپن پايين مي افتاد، فندك را بر ميدارم و آخرين سيگار توي پاكت را، دود ميكنم ،نگاهش ميكنم، انگار هيچوقت بلد نبودم سيگار بكشم، راستي قبل از تو چطور سيگار ميكشيدم؟
روي صندلي پشت اُپن مينشينم، صفحه ي موبايل روشن ميشود، بدون اينكه به صفحه اش نگاه كنم .. نورش توي چشم هايت كه در قاب عكس ميخنديد ميخورد. بي اختيار خيره ات ميشوم.
" سلام ما خونه نيستيم ،دوستتون داريم، لطفا خبر بد بهمون نديد.. " صداي بوق..
سعيد مادر جان الهي دورت بگردم بردار گوشي رو !
ميخواهم بردارم و مادرم را از نگراني در بياورم .. اما كلمات روي زبانم نمي چرخد، راستي قبل از تو چطور حرف ميزدم ؟
بلند ميشوم، به ضبط صوت قديمي كنار تلويزيون نگاه ميكنم، نوار هاي كنارش .. زمزمه ي تو در گوشم "چيزاي قديمي قشنگ ترند"
بلد نيستم ضبط را روشن كنم، تا لااقل نوار هاي بي كيفيتت را گوش بدهم، بد عادتم كردي رفيق .. من هيچكاري را بدون تو بلد نيستم ..
صدايت توي خانه ميپيچد ..
" سلام .. ما خونه نيستيم " بي انصاف قرار بود ، ما با هم در خانه نباشيم!
"دوستتون داريم" ما هر دو! من دوست داشتن را تنهايي بلد نيستم!
" ..لطفا بهمون خبر بد نديد ... "
صداي با بغض سارا بعد از بوق مي آيد،
" سعيد، داداش، الان دكتر اومد بيرون .. اعضاشو اهدا كردن ... صداي هق هق"
راستي ؟! قبل از تو چطور گريه ميكردم ؟
#مهتاب_خليفپور
@official_sheer
"سلام، ما خونه نيستيم، دوستتون داريم، لطفا خبر بد بهمون نديد. " صداي بوق ..
_الو سعيد؟ ميدونم خونه اي، لعنتي گوشي تو جواب بده. مامانت هزار بار بهم زنگ زده. باهام تماس بگير.
خانه تاريك است. تنها روزنه ي نور همان آباژور بلند مسخره اي بود كه آخرين جمعه از پاركينگ پاساژ پروانه خريده بودي و تنها دليلت هم براي خريدش اين بود كه "چيزهاي قديمي قشنگ ترند"
با بي حوصلگي، كيف پول و سوييچ را روي اُپن پرت ميكنم. هر دويشان ليز ميخورند و از آنور اُپن پايين مي افتاد، فندك را بر ميدارم و آخرين سيگار توي پاكت را، دود ميكنم ،نگاهش ميكنم، انگار هيچوقت بلد نبودم سيگار بكشم، راستي قبل از تو چطور سيگار ميكشيدم؟
روي صندلي پشت اُپن مينشينم، صفحه ي موبايل روشن ميشود، بدون اينكه به صفحه اش نگاه كنم .. نورش توي چشم هايت كه در قاب عكس ميخنديد ميخورد. بي اختيار خيره ات ميشوم.
" سلام ما خونه نيستيم ،دوستتون داريم، لطفا خبر بد بهمون نديد.. " صداي بوق..
سعيد مادر جان الهي دورت بگردم بردار گوشي رو !
ميخواهم بردارم و مادرم را از نگراني در بياورم .. اما كلمات روي زبانم نمي چرخد، راستي قبل از تو چطور حرف ميزدم ؟
بلند ميشوم، به ضبط صوت قديمي كنار تلويزيون نگاه ميكنم، نوار هاي كنارش .. زمزمه ي تو در گوشم "چيزاي قديمي قشنگ ترند"
بلد نيستم ضبط را روشن كنم، تا لااقل نوار هاي بي كيفيتت را گوش بدهم، بد عادتم كردي رفيق .. من هيچكاري را بدون تو بلد نيستم ..
صدايت توي خانه ميپيچد ..
" سلام .. ما خونه نيستيم " بي انصاف قرار بود ، ما با هم در خانه نباشيم!
"دوستتون داريم" ما هر دو! من دوست داشتن را تنهايي بلد نيستم!
" ..لطفا بهمون خبر بد نديد ... "
صداي با بغض سارا بعد از بوق مي آيد،
" سعيد، داداش، الان دكتر اومد بيرون .. اعضاشو اهدا كردن ... صداي هق هق"
راستي ؟! قبل از تو چطور گريه ميكردم ؟
#مهتاب_خليفپور
@official_sheer
دیدی ای دل که غم عشق دگربار چه کرد
چون بشد دلبر و با یار وفادار چه کرد
آه از آن نرگس جادو که چه بازی انگیخت
آه از آن مست که با مردم هشیار چه کرد
اشک من رنگ شفق یافت ز بیمهری یار
طالع بیشفقت بین که در این کار چه کرد
برقی از منزل لیلی بدرخشید سحر
وه که با خرمن مجنون دل افگار چه کرد
ساقیا جام میام ده که نگارنده غیب
نیست معلوم که در پرده اسرار چه کرد
آن که پرنقش زد این دایره مینایی
کس ندانست که در گردش پرگار چه کرد
فکر عشق آتش غم در دل حافظ زد و سوخت
یار دیرینه ببینید که با یار چه کرد
#حافظ
@official_sheer
چون بشد دلبر و با یار وفادار چه کرد
آه از آن نرگس جادو که چه بازی انگیخت
آه از آن مست که با مردم هشیار چه کرد
اشک من رنگ شفق یافت ز بیمهری یار
طالع بیشفقت بین که در این کار چه کرد
برقی از منزل لیلی بدرخشید سحر
وه که با خرمن مجنون دل افگار چه کرد
ساقیا جام میام ده که نگارنده غیب
نیست معلوم که در پرده اسرار چه کرد
آن که پرنقش زد این دایره مینایی
کس ندانست که در گردش پرگار چه کرد
فکر عشق آتش غم در دل حافظ زد و سوخت
یار دیرینه ببینید که با یار چه کرد
#حافظ
@official_sheer