#داستان_کوتاه
قصه از اینجا شروع شد که تصمیم گرفتم سر همه شان را بکنم زیر برف.
تلگرام و تمام شعرهای عاشقانه اش را یکجا پاک کردم و رفتم نشستم جلوی تلویزیون و شروع کردم به شکستن تخمه و خوردن پفک و لواشک و پاستیل.
از روانشناس ها شنیده بودم در چنین مواقعی باید حواست را پرت کنی. بعد از آن همه پولی که ریخته بودم توی جیب این آقایونِ روانشناس باید هم می نشستم و تخمه ها را با ولع نوش جان می کردم. شوخی که نبود.
وقتی حساب شان را می کنم روی هم می شد خرجِ یک سفرِ دونفره ی شمال و چند بار کافه رفتن و یکی دوبار هم ناهار در لواسان خوردن.
خودش کلی عشق و کیف داشت. تازه چند برگ هم به این نوشته های پراکنده اضافه می شد.
ولی خب بعد از اون خداحافظیِ فوری و فوتی، ناچار بودم برم پیش یکی که راه و چاهِ بیخیالی را تجویز می کرد.
امروز را هم که حساب کنی، سه روز است که تمام خاطرات تو را به اضافه ی مقدار خیلی زیادی از احساسات خودم را چال کرده ام زیر خاک های باغچه ی جلوی در حیاط.
دو روز اول بد نبود. یک تنوع جانانه رنگ و روی زندگی ام را عوض کرد. یک حسِ استقلالِ فردی و غروری که به آدم های بعد از ترکِ رابطه ی عاطفی دست می دهد.
از آن نفس های راحت و خواب های بدون دغدغه.
ولی از تو چه پنهان که امروز یک طور دیگری شده همه چیز. اصلا، نه دلم تخمه و چیپس و پفک می خواهد و نه یک خوابِ سرِ شبِ راحت.
فکر که می کنم می بینم چقدر دلم برای آن شبی که سرِ میهمانی رفتنت با هم حرف مان شد تنگ شده.
این روانشناس ها هم که اصلا کارشان را خوب بلد نیستند.
به آدم می گویند، حواست را پرت کن تا فراموشش کنی، کدام فراموشی؟!
اصلا هر بار که می خواهم حواسم را پرت کنم که می افتد توی بغل تو!!!
این دیگر چه جور تجویزی بود؟
هیچ کدامشان هم نگفتند روز سوم که می رسد، باید خودت را برای کلنجار رفتن با هیجاناتِ ناشی از دلتنگی آماده کنی و روز چهارم هم...
به گمانم با این اوضاع و احوال، تکلیف روز چهارم را هم بدانم.
فکر می کنم باید فردا دوباره تلگرامم را نصب کنم.
#شیما_سبحانی
@official_sheer
قصه از اینجا شروع شد که تصمیم گرفتم سر همه شان را بکنم زیر برف.
تلگرام و تمام شعرهای عاشقانه اش را یکجا پاک کردم و رفتم نشستم جلوی تلویزیون و شروع کردم به شکستن تخمه و خوردن پفک و لواشک و پاستیل.
از روانشناس ها شنیده بودم در چنین مواقعی باید حواست را پرت کنی. بعد از آن همه پولی که ریخته بودم توی جیب این آقایونِ روانشناس باید هم می نشستم و تخمه ها را با ولع نوش جان می کردم. شوخی که نبود.
وقتی حساب شان را می کنم روی هم می شد خرجِ یک سفرِ دونفره ی شمال و چند بار کافه رفتن و یکی دوبار هم ناهار در لواسان خوردن.
خودش کلی عشق و کیف داشت. تازه چند برگ هم به این نوشته های پراکنده اضافه می شد.
ولی خب بعد از اون خداحافظیِ فوری و فوتی، ناچار بودم برم پیش یکی که راه و چاهِ بیخیالی را تجویز می کرد.
امروز را هم که حساب کنی، سه روز است که تمام خاطرات تو را به اضافه ی مقدار خیلی زیادی از احساسات خودم را چال کرده ام زیر خاک های باغچه ی جلوی در حیاط.
دو روز اول بد نبود. یک تنوع جانانه رنگ و روی زندگی ام را عوض کرد. یک حسِ استقلالِ فردی و غروری که به آدم های بعد از ترکِ رابطه ی عاطفی دست می دهد.
از آن نفس های راحت و خواب های بدون دغدغه.
ولی از تو چه پنهان که امروز یک طور دیگری شده همه چیز. اصلا، نه دلم تخمه و چیپس و پفک می خواهد و نه یک خوابِ سرِ شبِ راحت.
فکر که می کنم می بینم چقدر دلم برای آن شبی که سرِ میهمانی رفتنت با هم حرف مان شد تنگ شده.
این روانشناس ها هم که اصلا کارشان را خوب بلد نیستند.
به آدم می گویند، حواست را پرت کن تا فراموشش کنی، کدام فراموشی؟!
اصلا هر بار که می خواهم حواسم را پرت کنم که می افتد توی بغل تو!!!
این دیگر چه جور تجویزی بود؟
هیچ کدامشان هم نگفتند روز سوم که می رسد، باید خودت را برای کلنجار رفتن با هیجاناتِ ناشی از دلتنگی آماده کنی و روز چهارم هم...
به گمانم با این اوضاع و احوال، تکلیف روز چهارم را هم بدانم.
فکر می کنم باید فردا دوباره تلگرامم را نصب کنم.
#شیما_سبحانی
@official_sheer
به تو که میرسم
مکث میکنم
انگار در زیباییات
چیزی جا گذاشتهام
مثلا در صدایت؛آرامش
یا در چشم هایت؛زندگی ...
#نیما_یوشیج
@official_sheer
مکث میکنم
انگار در زیباییات
چیزی جا گذاشتهام
مثلا در صدایت؛آرامش
یا در چشم هایت؛زندگی ...
#نیما_یوشیج
@official_sheer
در ببندید و بگوئید که من
جز او از همه کس بگسستم
کس اگر گفت چرا؟ باکم نیست
فاش گوئید که عاشق هستم
#فروغ_فرخزاد
@official_sheer
جز او از همه کس بگسستم
کس اگر گفت چرا؟ باکم نیست
فاش گوئید که عاشق هستم
#فروغ_فرخزاد
@official_sheer
Khodahafezie Talkh ~ Music-Fa.Com
Mohsen Chavoshi ~ Music-Fa.Com
بی قرار توام و در دل تنگم گلههاست
آه بیتاب شدن، عادت کم حوصلههاست
#فاضل_نظری
#محسن_چاووشی
@official_sheer
آه بیتاب شدن، عادت کم حوصلههاست
#فاضل_نظری
#محسن_چاووشی
@official_sheer
أحبك؛
أكثر اتساعاً من رؤيا عينيك
أكثر قرباً من مسامات جلدك!
دوستت دارم؛
بیشتر از وسعت دیدِ چشمانت
نزدیکتر از روزنههای پوستت!
#عبلةالروينی
@official_sheer
أكثر اتساعاً من رؤيا عينيك
أكثر قرباً من مسامات جلدك!
دوستت دارم؛
بیشتر از وسعت دیدِ چشمانت
نزدیکتر از روزنههای پوستت!
#عبلةالروينی
@official_sheer
گفت در چشمان من غرق تماشایی چقدر
گفتم آری، خود نمیدانی که زیبایی چقدر!
در میان دوستداران تا غریبم دید گفت:
دورهگرد آشنا! دور و بر مایی چقدر!
ای دل عاشق که پای انتظارش سوختی
هیچکس در انتظارت نیست، تنهایی چقدر
عاشقی از داغ غیرت مرد و با خونش نوشت
دل نمیبندی ولی محبوب دلهایی چقدر
آتش دوری مرا سوزاند، ای روز وصال
بیش از این طاقت ندارم، دیر میآیی چقدر...
#سجاد_سامانی
@official_sheer
گفتم آری، خود نمیدانی که زیبایی چقدر!
در میان دوستداران تا غریبم دید گفت:
دورهگرد آشنا! دور و بر مایی چقدر!
ای دل عاشق که پای انتظارش سوختی
هیچکس در انتظارت نیست، تنهایی چقدر
عاشقی از داغ غیرت مرد و با خونش نوشت
دل نمیبندی ولی محبوب دلهایی چقدر
آتش دوری مرا سوزاند، ای روز وصال
بیش از این طاقت ندارم، دیر میآیی چقدر...
#سجاد_سامانی
@official_sheer
ای زندگی تن و توانم همه تو
جانی و دلی ای دل و جانم همه تو
تو هستی من شدی از آنی همه من
من نیست شدم در تو از آنم همه تو
#مولانا
@official_sheer
جانی و دلی ای دل و جانم همه تو
تو هستی من شدی از آنی همه من
من نیست شدم در تو از آنم همه تو
#مولانا
@official_sheer
#داستان_کوتاه
+ کسی که بخواد بره نه چمدون میبنده، نه گوشیش خاموش میشه، نه چیز دیگه!
فقط سرد میشه ولی مهربون! همین..
- مگه تا حالا کسی رو دوست داشتی؟
اتوبوس رسیده بود ترمینال، میدونستم اگر بگم رسیدم اونم پا میشه میاد دنبالم،اونم پنج صبح!
به خودم گفتم میرم تو نمازخونه ی ترمینال یا یه قدمی میزنم تا بیدار شه...
هنوز فکرم تموم نشده بود پیام اومد رو گوشیم که "بیا سمت در پشتی ترمینال!" دختره ی احمق انگار جی پی اس اتوبوس بهش وصل بود!
از دور دیدمش از سنگینی کوله پشتی قهوه ای همیشگیش، میشد فهمید که بازم دیشب نخوابیده و نهار ظهر رو آماده می کرده و فقط با یه کرم ضد آفتاب آرایشش رو ماست مالی کرده!
خندم گرفت گفتم: حداقل چراغ رو روشن میکردی که تو ابروهات ضد آفتاب نزنی! گفت:
"علیک سلام"
"اگر بدونی قیافت توی این سرما چقد دوست داشتنی و مسخره میشه مخصوصا اون دماغت که عین مخزن گردالی ته دماسنج جیوه ای سرخ میشه دلقک خان!" نفهمیدم چی گفت حواسم پرت بود و خط اتوی مقنعه ی سورمه ایش که معلوم بود بازم عجله ای اتو زده که دو خطه شده!
گفتم: یه روزی میفهمم چطوری این همه فرزی که به همه ی کارات میرسی!
من که فقط بخوام یه چمدون ببندم باید نصف روز فکر کنم چی چی بردارم!
صدای بوق ممتد آژانسیه تو خیابون بلند شد که یعنی بدو بدو سمت خیابون!
تو ماشین؛ یقه خزدار پالتوی قهوه ای که میشد یه شالگردنم باشه، درآورد پیچید دور صورتم و با لحن حرص خوردن مخصوصِ خودش بدون اینکه دندوناش از هم باز شه گفت: سرما نخوری حالا همین امروز! بعد چسبید بهم... آژانسی آینشو تنظیم کرد و یه نگاه از آینه به ما دوتا، بعد پرسید کجا برم؟
اخم کردم .
بنده خدا ترسید گفت: آبان هوای اینجا خیلی سرده!
- خنگ خدا کجایی تو؟ حواست با منه؟
میگم کسیو دوست داشتی؟
+نه...
#امیر_مهدی_زمانی
@official_sheer
+ کسی که بخواد بره نه چمدون میبنده، نه گوشیش خاموش میشه، نه چیز دیگه!
فقط سرد میشه ولی مهربون! همین..
- مگه تا حالا کسی رو دوست داشتی؟
اتوبوس رسیده بود ترمینال، میدونستم اگر بگم رسیدم اونم پا میشه میاد دنبالم،اونم پنج صبح!
به خودم گفتم میرم تو نمازخونه ی ترمینال یا یه قدمی میزنم تا بیدار شه...
هنوز فکرم تموم نشده بود پیام اومد رو گوشیم که "بیا سمت در پشتی ترمینال!" دختره ی احمق انگار جی پی اس اتوبوس بهش وصل بود!
از دور دیدمش از سنگینی کوله پشتی قهوه ای همیشگیش، میشد فهمید که بازم دیشب نخوابیده و نهار ظهر رو آماده می کرده و فقط با یه کرم ضد آفتاب آرایشش رو ماست مالی کرده!
خندم گرفت گفتم: حداقل چراغ رو روشن میکردی که تو ابروهات ضد آفتاب نزنی! گفت:
"علیک سلام"
"اگر بدونی قیافت توی این سرما چقد دوست داشتنی و مسخره میشه مخصوصا اون دماغت که عین مخزن گردالی ته دماسنج جیوه ای سرخ میشه دلقک خان!" نفهمیدم چی گفت حواسم پرت بود و خط اتوی مقنعه ی سورمه ایش که معلوم بود بازم عجله ای اتو زده که دو خطه شده!
گفتم: یه روزی میفهمم چطوری این همه فرزی که به همه ی کارات میرسی!
من که فقط بخوام یه چمدون ببندم باید نصف روز فکر کنم چی چی بردارم!
صدای بوق ممتد آژانسیه تو خیابون بلند شد که یعنی بدو بدو سمت خیابون!
تو ماشین؛ یقه خزدار پالتوی قهوه ای که میشد یه شالگردنم باشه، درآورد پیچید دور صورتم و با لحن حرص خوردن مخصوصِ خودش بدون اینکه دندوناش از هم باز شه گفت: سرما نخوری حالا همین امروز! بعد چسبید بهم... آژانسی آینشو تنظیم کرد و یه نگاه از آینه به ما دوتا، بعد پرسید کجا برم؟
اخم کردم .
بنده خدا ترسید گفت: آبان هوای اینجا خیلی سرده!
- خنگ خدا کجایی تو؟ حواست با منه؟
میگم کسیو دوست داشتی؟
+نه...
#امیر_مهدی_زمانی
@official_sheer
گر تو سبزی، سبزتر میخواهمت
گر تو شادی، شادتر میخواهمت
گر تو آزادی، رهایی، نازنین؛
من تو را آزادتر میخواهمت ...
دوست دارم سختجانی میکنی
خشمگینی! مهربانی میکنی...
از درون لبریز اندوهی ولی؛
اینچنین شیرینزبانی میکنی!
#نرگس_صرافیان_طوفان
@official_sheer
گر تو شادی، شادتر میخواهمت
گر تو آزادی، رهایی، نازنین؛
من تو را آزادتر میخواهمت ...
دوست دارم سختجانی میکنی
خشمگینی! مهربانی میکنی...
از درون لبریز اندوهی ولی؛
اینچنین شیرینزبانی میکنی!
#نرگس_صرافیان_طوفان
@official_sheer
گر مرا ترک کنی
من زِ غمت می سوزم ،
آسمان را به زمين
جان خودت می دوزم،
گر مرا ترک کنی
ترک نفس خواهم کرد،
بی وجود تو بدان
خانه قفس خواهم کرد...
#شهریار
@official_sheer
من زِ غمت می سوزم ،
آسمان را به زمين
جان خودت می دوزم،
گر مرا ترک کنی
ترک نفس خواهم کرد،
بی وجود تو بدان
خانه قفس خواهم کرد...
#شهریار
@official_sheer
ســرم را نــه ظلــم مــی تــواند خــم کنــد
نــه مــرگ،
نــه تــرس!
ســرم فقــط بــرای بــوسیــدن دســتهــای تــو
خــم مــی شــود
#ناظم_حکمت
@official_sheer
نــه مــرگ،
نــه تــرس!
ســرم فقــط بــرای بــوسیــدن دســتهــای تــو
خــم مــی شــود
#ناظم_حکمت
@official_sheer
همیشه گفته ام
بازهم می گویم :
جمعه ها را باید دوست داشت
حتی اگر دلگیرترین روز باشد . . .
#حاتمه_ابراهیم_زاده
@official_sheer
بازهم می گویم :
جمعه ها را باید دوست داشت
حتی اگر دلگیرترین روز باشد . . .
#حاتمه_ابراهیم_زاده
@official_sheer
چه رفته است بر این بینوا؟ نمی پرسی؟
کجاست شور و شر من؟ کجا؟ نمی پرسی ...
مگو که از غم این سالخورده باخبری
تو سالهاست که حال مرا نمی پرسی ...
چنان که حد وفای تو را شناخته ام
غریب نیست که از آشنا نمی پرسی
حکایت ستمی را که رفته بر دل من
از آن دو چشم ستمگر چرا نمی پرسی ؟
نوشتمت که هنوز اشک های من جاریست
ولی دریغ که از ماجرا نمی پرسی ...
#سجاد_سامانی
@official_sheer
کجاست شور و شر من؟ کجا؟ نمی پرسی ...
مگو که از غم این سالخورده باخبری
تو سالهاست که حال مرا نمی پرسی ...
چنان که حد وفای تو را شناخته ام
غریب نیست که از آشنا نمی پرسی
حکایت ستمی را که رفته بر دل من
از آن دو چشم ستمگر چرا نمی پرسی ؟
نوشتمت که هنوز اشک های من جاریست
ولی دریغ که از ماجرا نمی پرسی ...
#سجاد_سامانی
@official_sheer
#داستان_کوتاه
من همیشه ی خدا از مرد چشم روشن بدم می آمد.ولی این یکی با بقیه فرق دارد.چشم هایش سگ دارد انگار.شاید اصلا مردی که چشم هاش روشن باشد، جذاب تر هم هست! موهایش.موهایش دیوانه ام می کند.نمی دانم نارنجی است یا قهوه ای.یک رنگی میان این دو شاید.هر چی که هست، جدید است.خاص است.وسوسه ام می کند.هیچ چیز جذابی هم که نداشته باشد، این رنگ مو را دوست دارم.به درد حال و هوای افسرده ی من می خورد.کاش با یکی حرف می زدم.هیچ دوستی هم ندارم که دو کلمه برایش درد دل کنم.لعنت به من که این همه سال را با کاسه و بشقاب و قابلمه سر کردم و خفه خون گرفتم و فقط موسیقی گوش دادم.فقط کتاب خواندم و اصلا فکر نکردم که این همه احساس که وارد خون و قلب و مغز شود، از یک جایی هم باید بزند بیرون. خیلی ها به این چیزها فکر نمی کنند.من هم یکی از همان خیلی ها بودم دیگر.یکی از همان خیلی ها که وقتی کار از کار گذشت، یا پشیمان می شوند و یا.....نمی دانم. بالاخره هر کسی یک کاری می کند.یکی به خودش می آید و کارهای نکرده را انجام می دهد.یکی همچنان حسرت می خورد و یکی هم شاید از حرصش باعث دردسر بقیه شود و هی سر کند توی زندگی مردم.به ما فقط یاد داده اند که چه چیزهایی بد است و خوبی ها و زیبایی ها را یادمان ندادند.برای همین است که همیشه بدنبال چیزهای منفی می گردیم.تازه یکی هم که پیدا می شود و می خواهد کار خودش را بکند، آنقدر باید برای یک رفتار به این مردم توضیح بدهد، تا شاید از قضاوت دور بماند. روی هم رفته مرد جذابی است....
قسمتی از داستان: من از چهل سالگی میترسم!
#شیما_سبحانی
@official_sheer
من همیشه ی خدا از مرد چشم روشن بدم می آمد.ولی این یکی با بقیه فرق دارد.چشم هایش سگ دارد انگار.شاید اصلا مردی که چشم هاش روشن باشد، جذاب تر هم هست! موهایش.موهایش دیوانه ام می کند.نمی دانم نارنجی است یا قهوه ای.یک رنگی میان این دو شاید.هر چی که هست، جدید است.خاص است.وسوسه ام می کند.هیچ چیز جذابی هم که نداشته باشد، این رنگ مو را دوست دارم.به درد حال و هوای افسرده ی من می خورد.کاش با یکی حرف می زدم.هیچ دوستی هم ندارم که دو کلمه برایش درد دل کنم.لعنت به من که این همه سال را با کاسه و بشقاب و قابلمه سر کردم و خفه خون گرفتم و فقط موسیقی گوش دادم.فقط کتاب خواندم و اصلا فکر نکردم که این همه احساس که وارد خون و قلب و مغز شود، از یک جایی هم باید بزند بیرون. خیلی ها به این چیزها فکر نمی کنند.من هم یکی از همان خیلی ها بودم دیگر.یکی از همان خیلی ها که وقتی کار از کار گذشت، یا پشیمان می شوند و یا.....نمی دانم. بالاخره هر کسی یک کاری می کند.یکی به خودش می آید و کارهای نکرده را انجام می دهد.یکی همچنان حسرت می خورد و یکی هم شاید از حرصش باعث دردسر بقیه شود و هی سر کند توی زندگی مردم.به ما فقط یاد داده اند که چه چیزهایی بد است و خوبی ها و زیبایی ها را یادمان ندادند.برای همین است که همیشه بدنبال چیزهای منفی می گردیم.تازه یکی هم که پیدا می شود و می خواهد کار خودش را بکند، آنقدر باید برای یک رفتار به این مردم توضیح بدهد، تا شاید از قضاوت دور بماند. روی هم رفته مرد جذابی است....
قسمتی از داستان: من از چهل سالگی میترسم!
#شیما_سبحانی
@official_sheer