سکوت میکنم امشب به جای گفتوشنود
مرا ببخش که دل، گرمِ صحبت تو نبود
گناهکارم و در دام خود گرفتارم
اسیر در قفسِ تن، به اتهام وجود
دروغ گفتم و سوگند خوردم، آه! دریغ!
بخوان دوباره دلم را به جایگاه شهود
به آسمان حقیقت ببر مرا، ای دوست
که عشقهای زمینی دل مرا نربود ...
#علی_مقیمی
@official_sheer
مرا ببخش که دل، گرمِ صحبت تو نبود
گناهکارم و در دام خود گرفتارم
اسیر در قفسِ تن، به اتهام وجود
دروغ گفتم و سوگند خوردم، آه! دریغ!
بخوان دوباره دلم را به جایگاه شهود
به آسمان حقیقت ببر مرا، ای دوست
که عشقهای زمینی دل مرا نربود ...
#علی_مقیمی
@official_sheer
#داستان_کوتاه
چند شب پيش عنكبوتي را كه گوشه ي اتاق خوابم تار تنيده بود ديدم. خيلي آرام حركت مي كرد گويي مدت ها بود كه آنجا گير كرده بود و نمي توانست براي خودش غذايي پيدا كند. با لحني آرام و مهربان به او گفتم :
"نگران نباش كوچولو الان از اينجا نجاتت مي دهم."
يك دستمال كاغذي در دست گرفتم و سعي كردم به آرامي عنكبوت را بلند كنم و در باغچه ي خانه مان بگذارمش. اما مطمئنم كه آن عنكبوت بيچاره خيال كرد من مي خواهم به او حمله كنم چون فرار كرد و لابه لاي تارهايش پنهان شد. به او گفتم :"قول مي دهم به تو ؟آسيبي نزنم"
سپس سعي كردم او را بلند كنم. عنكبوت دوباره از دستم فرار كرد و با سرعت تمام مثل يك توپ جمع شد و سعي كرد لابه لاي تارهايش پنهان شود. ناگهان متوجه شدم كه عنكبوت هيچ حركتي نمي كند. از نزديك به او نگاه كردم و ديدم آنقدر از خودش مقاومت نشان داد كه خودش را كشته است. بسيارغمگين شدم . عنكبوت را بيرون بردم و داخل باغچه كنار يك بوته گل سرخ گذاشتم.
به نرمي زير لب زمزمه كردم :" من نمي خواستم به تو صدمه اي بزنم مي خواستم نجاتت بدهم متاسفم كه اين را نفهميدي."
درست در همان لحظه فكري به ذهنم خطور كرد. از خودم پرسيدم آيا اين همان احساسي نيست كه خداوند نسبت به من و تمامي بندگانش دارد؟! از اينكه شاهد دست و پا زدن و درد ها و رنج هاي ماست آزرده مي شود و مي خواهد مداخله كند و به ما كمك كند و ما را از خطر دور كند اما مقاومت مي كنيم و دست و پا مي زنيم و داد و فرياد سر مي دهيم كه:
كه چرا اينقدر ما را مجبور مي كني كه تغيير كنيم؟
شايد هر كدام از ما مثل همان عنكبوت كوچك هستيم كه تلاش ديگران را براي نجات خودمان تلقي مي كنيم و متوجه نيستيم كه اگر تسليم خدا شده بوديم و اينقدر دست و پا نمي زديم تا چند لحظه ي ديگر خود را در باغچه اي زيبا مي ديديم.
#باربارا_دي_آنجلس
@official_sheer
چند شب پيش عنكبوتي را كه گوشه ي اتاق خوابم تار تنيده بود ديدم. خيلي آرام حركت مي كرد گويي مدت ها بود كه آنجا گير كرده بود و نمي توانست براي خودش غذايي پيدا كند. با لحني آرام و مهربان به او گفتم :
"نگران نباش كوچولو الان از اينجا نجاتت مي دهم."
يك دستمال كاغذي در دست گرفتم و سعي كردم به آرامي عنكبوت را بلند كنم و در باغچه ي خانه مان بگذارمش. اما مطمئنم كه آن عنكبوت بيچاره خيال كرد من مي خواهم به او حمله كنم چون فرار كرد و لابه لاي تارهايش پنهان شد. به او گفتم :"قول مي دهم به تو ؟آسيبي نزنم"
سپس سعي كردم او را بلند كنم. عنكبوت دوباره از دستم فرار كرد و با سرعت تمام مثل يك توپ جمع شد و سعي كرد لابه لاي تارهايش پنهان شود. ناگهان متوجه شدم كه عنكبوت هيچ حركتي نمي كند. از نزديك به او نگاه كردم و ديدم آنقدر از خودش مقاومت نشان داد كه خودش را كشته است. بسيارغمگين شدم . عنكبوت را بيرون بردم و داخل باغچه كنار يك بوته گل سرخ گذاشتم.
به نرمي زير لب زمزمه كردم :" من نمي خواستم به تو صدمه اي بزنم مي خواستم نجاتت بدهم متاسفم كه اين را نفهميدي."
درست در همان لحظه فكري به ذهنم خطور كرد. از خودم پرسيدم آيا اين همان احساسي نيست كه خداوند نسبت به من و تمامي بندگانش دارد؟! از اينكه شاهد دست و پا زدن و درد ها و رنج هاي ماست آزرده مي شود و مي خواهد مداخله كند و به ما كمك كند و ما را از خطر دور كند اما مقاومت مي كنيم و دست و پا مي زنيم و داد و فرياد سر مي دهيم كه:
كه چرا اينقدر ما را مجبور مي كني كه تغيير كنيم؟
شايد هر كدام از ما مثل همان عنكبوت كوچك هستيم كه تلاش ديگران را براي نجات خودمان تلقي مي كنيم و متوجه نيستيم كه اگر تسليم خدا شده بوديم و اينقدر دست و پا نمي زديم تا چند لحظه ي ديگر خود را در باغچه اي زيبا مي ديديم.
#باربارا_دي_آنجلس
@official_sheer
بی خوابی امانم را برید
صبح دم در کوچهها سرگردان بودم
درختان اما تو را صدا میکردند
نجوایی از میان برگها…
ماه هاست که رفتهای
اهمیتی ندارد
اما نمیدانم چرا
خوابهای من نیز با تو رفتهاند…
#درنابی_کینه
@official_sheer
صبح دم در کوچهها سرگردان بودم
درختان اما تو را صدا میکردند
نجوایی از میان برگها…
ماه هاست که رفتهای
اهمیتی ندارد
اما نمیدانم چرا
خوابهای من نیز با تو رفتهاند…
#درنابی_کینه
@official_sheer
هر وقت سرم را روی پاهای تو می گذارم
از شدت آرامش و آسوده خیالی
یاد این جمله ی، از سفر آمده ها می افتم:
"هیج جا خانه ی خود آدم نمی شود..."
#رسول_ادهمی
@official_sheer
از شدت آرامش و آسوده خیالی
یاد این جمله ی، از سفر آمده ها می افتم:
"هیج جا خانه ی خود آدم نمی شود..."
#رسول_ادهمی
@official_sheer
دست ات را به من بده؛
دست هاي تو با من آشناست!
اي دير يافته با تو سخن مي گويم،
به سان ابر که با توفان،به سان علف که با صحرا
به سان باران که با دريا،به سان پرنده که با بهار
به سان درخت که با جنگل سخن مي گويد.
زيرا که من ريشه هاي تورا دريافته ام!
زيرا که صداي من با صداي تو آشناست.
#احمدشاملو
@official_sheer
دست هاي تو با من آشناست!
اي دير يافته با تو سخن مي گويم،
به سان ابر که با توفان،به سان علف که با صحرا
به سان باران که با دريا،به سان پرنده که با بهار
به سان درخت که با جنگل سخن مي گويد.
زيرا که من ريشه هاي تورا دريافته ام!
زيرا که صداي من با صداي تو آشناست.
#احمدشاملو
@official_sheer
عاشق شدن مثل گوش دادن به صدای پیانو تو یه کافه شلوغ میمونه!
اگه بخوای به اون صدای قشنگ گوش کنی،
باید چشمهات را ببندی و از همه صداها
بگذری و نشنویشون،
بقیه صداها واست آزار دهنده میشه،
صدا پچ پچ مردم، صدا خنده ها، گریه ها، صدا به هم خوردن فنجان ها، حتی صدای باد…
تو واسم اون صدای قشنگ بودی که من به خاطرش هیچ صدایی رو نشنیدم!
#روزبه_معین
@official_sheer
اگه بخوای به اون صدای قشنگ گوش کنی،
باید چشمهات را ببندی و از همه صداها
بگذری و نشنویشون،
بقیه صداها واست آزار دهنده میشه،
صدا پچ پچ مردم، صدا خنده ها، گریه ها، صدا به هم خوردن فنجان ها، حتی صدای باد…
تو واسم اون صدای قشنگ بودی که من به خاطرش هیچ صدایی رو نشنیدم!
#روزبه_معین
@official_sheer
عزیزی میگفت؛
جای گیاه بامبو را که عوض کنی دیگر رشد نمیکند
پژمرده میشود
میدانی چرا؟!
چون ریشهاش را همانجا جا میگذارد...
دل آدمیزاد که دیگر کمتر از گیاه نیست جانم
گاهی ریشهاش جا میماند در دلی
لبخندی
بوسهای...
#سحررستگار
@official_sheer
جای گیاه بامبو را که عوض کنی دیگر رشد نمیکند
پژمرده میشود
میدانی چرا؟!
چون ریشهاش را همانجا جا میگذارد...
دل آدمیزاد که دیگر کمتر از گیاه نیست جانم
گاهی ریشهاش جا میماند در دلی
لبخندی
بوسهای...
#سحررستگار
@official_sheer
#داستان_کوتاه
در روستاي پدريم باغ هاي پرتقال زيادي بود. هميشه با بچه هاي فاميل از پرتقال هاي يكي از باغ ها يواشكي ميچيديم و يه گوشه ميخورديم و اون پرتقال ها خوشمزه ترين پرتقال هاي دنيا بود.
يكروز صاحب اون باغ مارو در حال چيدن ديد ولي بجاي تندي و دعوا گفت اشكالي نداره و ميتونيد از اين به بعد هرچقدر كه ميخواين از باغ من پرتقال بخوريد. از فردا ديگه طعم پرتقال هاي اون باغ معمولي بود و برامون اون لذت هميشگي رو نداشت !در عوض از فردا خوشمزه ترين پرتقال ها ،پرتقال هاي باغ ديگه اي بود كه بايد يواشكي از اون پرتقال ميچيديم.
چه رازي پشت سر اين پرتقال هاي يواشكي بود.. دقيق نميدونم ولي هميشه يواشكي ها بهترند.
شايد دليلش همينه كه سال ها يواشكي عاشق توام و ميترسم براي عشقت اجازه بگيرم، اجازه بدي و همه چی بعدش معمولي بشه..
@official_sheer
در روستاي پدريم باغ هاي پرتقال زيادي بود. هميشه با بچه هاي فاميل از پرتقال هاي يكي از باغ ها يواشكي ميچيديم و يه گوشه ميخورديم و اون پرتقال ها خوشمزه ترين پرتقال هاي دنيا بود.
يكروز صاحب اون باغ مارو در حال چيدن ديد ولي بجاي تندي و دعوا گفت اشكالي نداره و ميتونيد از اين به بعد هرچقدر كه ميخواين از باغ من پرتقال بخوريد. از فردا ديگه طعم پرتقال هاي اون باغ معمولي بود و برامون اون لذت هميشگي رو نداشت !در عوض از فردا خوشمزه ترين پرتقال ها ،پرتقال هاي باغ ديگه اي بود كه بايد يواشكي از اون پرتقال ميچيديم.
چه رازي پشت سر اين پرتقال هاي يواشكي بود.. دقيق نميدونم ولي هميشه يواشكي ها بهترند.
شايد دليلش همينه كه سال ها يواشكي عاشق توام و ميترسم براي عشقت اجازه بگيرم، اجازه بدي و همه چی بعدش معمولي بشه..
@official_sheer
خوب به یاد دارم اسفند بود
شهر پر از بوی عید بود
پر از حس زندگی
و درست همان روزها
آمدنت اتفاق افتاد
رفتنت اما پاییز بود
افتاده بودم یک جای دور
همان قدر غریب بودم
همان قدر تنها
آری رفتنت پاییز بود
و زندگیم پشت سرت پاییز ماند...
#نیلوفر_زارع
@official_sheer
شهر پر از بوی عید بود
پر از حس زندگی
و درست همان روزها
آمدنت اتفاق افتاد
رفتنت اما پاییز بود
افتاده بودم یک جای دور
همان قدر غریب بودم
همان قدر تنها
آری رفتنت پاییز بود
و زندگیم پشت سرت پاییز ماند...
#نیلوفر_زارع
@official_sheer
دارد بهار می شود
گل فروش های دوره گرد
بنفشه جار می زنند.
کدام پرستو
بذر تو را هدیه خواهد آورد؟
#رضا_کاظمی
@official_sheer
گل فروش های دوره گرد
بنفشه جار می زنند.
کدام پرستو
بذر تو را هدیه خواهد آورد؟
#رضا_کاظمی
@official_sheer