[شاه] فرمودند: ما فقط برای سه ماه و برای مذاکرات سیاسی و معالجه به خارج میرویم و مراجعت خواهیم کرد.
اعلیحضرت معتقد بودند که: «سولیوان سوءنیّت دارد و گزارش درستی از اوضاع ایران به کاخ سفید و مقامات وزارت امور خارجۀ آمریکا ارائه نمیدهد. بنابراین لازم است که خودم به آمریکا بروم و با کارتر و مقامات وزارت امور خارجۀ آمریکا ملاقات کنم و به آنها بگویم که اقدامات شما در بیثبات کردن ایران نه فقط برای ما بلکه برای تمام منطقه فاجعهبار خواهد بود.»
در حکومت کندی هم که حکومت اعلیحضرت مورد انتقاد شدید دموکراتهای آمریکا بود، شاه به سفر آمریکا و گفتوگو با دولتمردان آن کشور، کندی و مشاوران سیاسی او را قانع کردند که مسائل ایران، آنچنان که برخی از مخالفان (و خصوصاً رهبران کنفدراسیون دانشجویان ایرانی) میگویند، نیست.
با چنان سابقهای و با این هدف، سولیوان طی ملاقاتی با اعلیحضرت، موافقت دولت آمریکا را برای سفر اعلیحضرت اعلام کرد و تأکید کرد: «هواپیمای اعلیحضرت در فرودگاه «آندروز» نزدیک به واشنگتن، به زمین خواهد نشست و از آنجا با هلیکوپتر به منزل دوست نزدیکتان «والتر آننبرگ» خواهید رفت...»
با این مقدمات، اعلیحضرت از سفر به آمریکا راضی و خوشحال بودند و به من فرمودند: «در اینصورت، حداکثر ۳-۲ ماه در سفر خواهیم بود، هدایایی تهیّه کنید تا به میزبانهای خود بدهیم.»
در تدارک سفر و تهیّۀ هدایا بودم که اعلیحضرت به من فرمودند: «کارتر پیشنهاد کرده، بهتر است که در سر راه آمریکا، دو سه روز هم به اسوان (مصر) برویم و در آنجا با انور سادات و جرالد فورد (رئیسجمهور سابق آمریکا) دربارۀ قرارداد «کمپ دیوید» ملاقات و مذاکره کنیم...»
گفتنی است که در برقراری صلح بین مصر و اسرائیل، اعلیحضرت نقش بسیار مؤثّری داشتند و انور سادات در مسافرتهای غیررسمی و محرمانه به ایران (که غالباً من به استقبالشان به فرودگاه میرفتم و ایشان در کاخ خصوصی والاحضرت شهناز در سعدآباد با اعلیحضرت ملاقات میکردند) اعلیحضرت به آقای سادات میفرمودند: «مصلحت مصر در این است که با اسرائیل صلح کنید، چون بیشتر خطرات و ضررها، متوجّه شما و ملّت مصر است و سایر کشورهای عربی فقط «رجز» میخوانند و دم از جنگ میزنند»...
انور سادات همیشه از این دوستی و حمایت اعلیحضرت نسبت به مردم مصر، ابراز امتنان میکردند و میگفتند: «مصر هرگز یاریهای اعلیحضرت را در جنگ ۱۹۷۳ فراموش نخواهد کرد». به همین جهت اعلیحضرت مسافرت به اسوان برای مذاکره با انور سادات را پذیرفتند.
با این مقدمات، اعلیحضرت و شهبانو و همراهان به اسوان رفتند و در فرودگاه بینالمللی «اسوان» از طرف انور سادات و همسرش با تشریفات و احترامات بسیار، مورد استقبال رسمی قرار گرفتند.
پس از ۳ روز، اعلیحضرت به من فرمودند: «مذاکرات ما تمام شده و سادات هم باید به یک سفر رسمی به سودان بروند، شما با سفیر آمریکا در قاهره تماس بگیرید و بپرسید که در چه روز و چه ساعتی ما وارد آمریکا میشویم».
در لحظه، با سفیر آمریکا در قاهره تماس گرفتم و ایشان گفتند: با واشنگتن تماس خواهم گرفت و روز بعد، به من تلفن کرد و گفت: «متأسّفانه مقامات آمریکایی در حال حاضر، مسافرت اعلیحضرت را به آمریکا صلاح نمیدانند!»
خاطرات امیراصلان افشار (آخرین رئیسکل تشریفات محمدرضاشاه پهلوی) به کوشش (در گفتگو با) علی میرفطروس، مونترال کانادا، نشر فرهنگ، ۲۰۱۲، ص ۵۱۴-۵۱۱
اعلیحضرت معتقد بودند که: «سولیوان سوءنیّت دارد و گزارش درستی از اوضاع ایران به کاخ سفید و مقامات وزارت امور خارجۀ آمریکا ارائه نمیدهد. بنابراین لازم است که خودم به آمریکا بروم و با کارتر و مقامات وزارت امور خارجۀ آمریکا ملاقات کنم و به آنها بگویم که اقدامات شما در بیثبات کردن ایران نه فقط برای ما بلکه برای تمام منطقه فاجعهبار خواهد بود.»
در حکومت کندی هم که حکومت اعلیحضرت مورد انتقاد شدید دموکراتهای آمریکا بود، شاه به سفر آمریکا و گفتوگو با دولتمردان آن کشور، کندی و مشاوران سیاسی او را قانع کردند که مسائل ایران، آنچنان که برخی از مخالفان (و خصوصاً رهبران کنفدراسیون دانشجویان ایرانی) میگویند، نیست.
با چنان سابقهای و با این هدف، سولیوان طی ملاقاتی با اعلیحضرت، موافقت دولت آمریکا را برای سفر اعلیحضرت اعلام کرد و تأکید کرد: «هواپیمای اعلیحضرت در فرودگاه «آندروز» نزدیک به واشنگتن، به زمین خواهد نشست و از آنجا با هلیکوپتر به منزل دوست نزدیکتان «والتر آننبرگ» خواهید رفت...»
با این مقدمات، اعلیحضرت از سفر به آمریکا راضی و خوشحال بودند و به من فرمودند: «در اینصورت، حداکثر ۳-۲ ماه در سفر خواهیم بود، هدایایی تهیّه کنید تا به میزبانهای خود بدهیم.»
در تدارک سفر و تهیّۀ هدایا بودم که اعلیحضرت به من فرمودند: «کارتر پیشنهاد کرده، بهتر است که در سر راه آمریکا، دو سه روز هم به اسوان (مصر) برویم و در آنجا با انور سادات و جرالد فورد (رئیسجمهور سابق آمریکا) دربارۀ قرارداد «کمپ دیوید» ملاقات و مذاکره کنیم...»
گفتنی است که در برقراری صلح بین مصر و اسرائیل، اعلیحضرت نقش بسیار مؤثّری داشتند و انور سادات در مسافرتهای غیررسمی و محرمانه به ایران (که غالباً من به استقبالشان به فرودگاه میرفتم و ایشان در کاخ خصوصی والاحضرت شهناز در سعدآباد با اعلیحضرت ملاقات میکردند) اعلیحضرت به آقای سادات میفرمودند: «مصلحت مصر در این است که با اسرائیل صلح کنید، چون بیشتر خطرات و ضررها، متوجّه شما و ملّت مصر است و سایر کشورهای عربی فقط «رجز» میخوانند و دم از جنگ میزنند»...
انور سادات همیشه از این دوستی و حمایت اعلیحضرت نسبت به مردم مصر، ابراز امتنان میکردند و میگفتند: «مصر هرگز یاریهای اعلیحضرت را در جنگ ۱۹۷۳ فراموش نخواهد کرد». به همین جهت اعلیحضرت مسافرت به اسوان برای مذاکره با انور سادات را پذیرفتند.
با این مقدمات، اعلیحضرت و شهبانو و همراهان به اسوان رفتند و در فرودگاه بینالمللی «اسوان» از طرف انور سادات و همسرش با تشریفات و احترامات بسیار، مورد استقبال رسمی قرار گرفتند.
پس از ۳ روز، اعلیحضرت به من فرمودند: «مذاکرات ما تمام شده و سادات هم باید به یک سفر رسمی به سودان بروند، شما با سفیر آمریکا در قاهره تماس بگیرید و بپرسید که در چه روز و چه ساعتی ما وارد آمریکا میشویم».
در لحظه، با سفیر آمریکا در قاهره تماس گرفتم و ایشان گفتند: با واشنگتن تماس خواهم گرفت و روز بعد، به من تلفن کرد و گفت: «متأسّفانه مقامات آمریکایی در حال حاضر، مسافرت اعلیحضرت را به آمریکا صلاح نمیدانند!»
خاطرات امیراصلان افشار (آخرین رئیسکل تشریفات محمدرضاشاه پهلوی) به کوشش (در گفتگو با) علی میرفطروس، مونترال کانادا، نشر فرهنگ، ۲۰۱۲، ص ۵۱۴-۵۱۱
روشنفکران عصر مشروطه، به مشکلات ایران بهطور تاریخی یا ریشهای نگاه میکردند در حالیکه روشنفکران بعدی، مسائل و مشکلات ایران را بهشکل لحظهای و سطحی میدیدند، یعنی تنها به تغییر رژیم سیاسی فکر میکردند نه به ساختار و بافتار فرهنگی جامعه در پیوند با آزادی و دموکراسی، و دیدیم که رژیم حکومتی تغییر کرد اما هم آزادیهای اجتماعی قربانی شد و هم توسعه و تجدّد ملّی.
روشنفکران عصر مشروطه با برخورداری از یک ناسیونالیسم مثبت و انسانی، اساساً به منافع ملّی ما فکر میکردند در حالیکه روشنفکران بعدی، با اعتقاد به انترناسیونالیسم کمونیستی یا پان اسلامیسم، به مصالح عالیهی «جهان سوسیالیستی» یا «امّت اسلامی» فکر می کردند.
بیتردید در انقلاب مشروطیّت، هم درجهی شعور و آگاهی تودههای مردم بسیار پایینتر بود، هم امکانات فرهنگی روشنفکران جهت آگاهی و آشنایی از تحولات سیاسی _ اجتماعی جهان کمتر بود، و هم خصوصاً استبداد و اختناق سیاسی عصر قاجار، بیشتر و گستردهتر بود، امّا میبینیم که در اساسیترین مسائل سیاسی _ فرهنگی (از جدایی دین و دولت تا نگاه به تاریخ ایران، فلسفهی سیاسی و غیره)، درک روشنفکران انقلاب مشروطه از درک روشنفکران ما در انقلاب ۵۷ جلوتر و پیشرفتهتر بود.
چرا؟ برای اینکه روشنفکران عصر مشروطه چشمی به تاریخ و فرهنگ ایران داشتند و چشم دیگری به تحولات سیاسی _ اجتماعی اروپا، یعنی اخذ و اقتباس درست از آنچه که خودی و بیگانه بود.
انترناسیونالیسم حزب توده (که در خدمت مصالح و منافع دولت شوروی بود) در واقع بر ضد ناسیونالیسم دورهی رضاشاه بود و اگرچه براساس تحلیلهای اولیهی کمینترن، رضاشاه بهعنوان «نمایندهی بورژوازی پیشرو ایران» بهشمار میآمد، اما بزودی مبارزه با حکومت رضاشاه و مخالفت با رژیم بورژوایی او، سرشت و سرنوشت سیاسی روشنفکران چپ ایران را تعیین کرد.
روشنفکران عصر مشروطه و رضاشاه در پیِ نوسازی و مهندسی اجتماعی تدریجی (به تعبیر پوپر) بودند، در حالیکه روشنفکران عصر محمدرضاشاه _ عموماً _ در پی ویرانی و سرنگونی بودند.
به عبارت دیگر: احزاب و ایدئولوژیهای بعد از مشروطیت (چه دینی و چه لنینی) عموماٌ در پی انقلاب و کسب قدرت سیاسی بودند، بههمین جهت این احزاب و ایدئولوژیها در ذات خویش حامل یا مُروّج خشونت و خونریزی و کشتار بودند.
دکتر محمّد مصدق؛ آسیبشناسی یک شکست (از انقلاب مشروطیت به انقلاب اسلامی)، علی میرفطروس، شرکت کتاب، لسآنجلس، پاییز ۱۳۸۷، ص ۳۹۶-۳۹۰
روشنفکران عصر مشروطه با برخورداری از یک ناسیونالیسم مثبت و انسانی، اساساً به منافع ملّی ما فکر میکردند در حالیکه روشنفکران بعدی، با اعتقاد به انترناسیونالیسم کمونیستی یا پان اسلامیسم، به مصالح عالیهی «جهان سوسیالیستی» یا «امّت اسلامی» فکر می کردند.
بیتردید در انقلاب مشروطیّت، هم درجهی شعور و آگاهی تودههای مردم بسیار پایینتر بود، هم امکانات فرهنگی روشنفکران جهت آگاهی و آشنایی از تحولات سیاسی _ اجتماعی جهان کمتر بود، و هم خصوصاً استبداد و اختناق سیاسی عصر قاجار، بیشتر و گستردهتر بود، امّا میبینیم که در اساسیترین مسائل سیاسی _ فرهنگی (از جدایی دین و دولت تا نگاه به تاریخ ایران، فلسفهی سیاسی و غیره)، درک روشنفکران انقلاب مشروطه از درک روشنفکران ما در انقلاب ۵۷ جلوتر و پیشرفتهتر بود.
چرا؟ برای اینکه روشنفکران عصر مشروطه چشمی به تاریخ و فرهنگ ایران داشتند و چشم دیگری به تحولات سیاسی _ اجتماعی اروپا، یعنی اخذ و اقتباس درست از آنچه که خودی و بیگانه بود.
انترناسیونالیسم حزب توده (که در خدمت مصالح و منافع دولت شوروی بود) در واقع بر ضد ناسیونالیسم دورهی رضاشاه بود و اگرچه براساس تحلیلهای اولیهی کمینترن، رضاشاه بهعنوان «نمایندهی بورژوازی پیشرو ایران» بهشمار میآمد، اما بزودی مبارزه با حکومت رضاشاه و مخالفت با رژیم بورژوایی او، سرشت و سرنوشت سیاسی روشنفکران چپ ایران را تعیین کرد.
روشنفکران عصر مشروطه و رضاشاه در پیِ نوسازی و مهندسی اجتماعی تدریجی (به تعبیر پوپر) بودند، در حالیکه روشنفکران عصر محمدرضاشاه _ عموماً _ در پی ویرانی و سرنگونی بودند.
به عبارت دیگر: احزاب و ایدئولوژیهای بعد از مشروطیت (چه دینی و چه لنینی) عموماٌ در پی انقلاب و کسب قدرت سیاسی بودند، بههمین جهت این احزاب و ایدئولوژیها در ذات خویش حامل یا مُروّج خشونت و خونریزی و کشتار بودند.
دکتر محمّد مصدق؛ آسیبشناسی یک شکست (از انقلاب مشروطیت به انقلاب اسلامی)، علی میرفطروس، شرکت کتاب، لسآنجلس، پاییز ۱۳۸۷، ص ۳۹۶-۳۹۰
- در مورد کشورهای خلیج فارس هم که توضیح دادید روابط اقتصادی خوب بود.
عالیخانی: روابط خیلی خوب بود، برای اینکه آن موقع بازار طبیعی ما بودند و ما اگر با همان [ضرباهنگ] صنعتی ادامه میدادیم، امروز هم باید کالاهای صنعتی زیادی را به آنجا صادر میکردیم، [میخواهم بگویم] دوبی نباید بندری باشد که از آن به ایران صادرات مجدد بکنند.
- هم به لحاظ اقتصادی و شاید سیاسی، ایران در آن دوره موقعیت کمنظیری داشت. هم با شوروی معاملههای بزرگ میکرد، هم با آمریکا. هم با غربیها و اسرائیل کار میکرد و هم با کشورهای عربی. این هوشمندی شخص شاه بود یا وزارت خارجۀ نیرومندی داشتیم که میتوانستید همزمان با کشورهایی که به خونِ همدیگر تشنه بودند کار کنید؟
عالیخانی: نقش شاه بسیار مؤثر بود. وقتی شاه با آن ترس اخلاقی که به شما گفتم روبهرو نمیشد، فوقالعاده ملی بود. ممکن است به نظر شما این حرف متناقض بیاید ولی قبول کنید از بنده؛ متناقض نیست، واقعاً [ملی] بود. آنجا میتوانست خیلی خوب کار کند و پیشنهادهای خوبی را هم که ما به او میکردیم، قبول بکند.
آنموقع هیچ ایرادی [به او] نبود ولی به هر حال مجموعۀ کاری که دستگاه ما در آن زمان میکرد [تأثیرگذار بود]. برای اینکه گروهی که آمده بود سرِ کار، هیچ نوع اعتقادی به اینکه آن یکی از ما قویتر و مهمتر است و این حرفها نداشتیم. معتقد بودیم خب [اگر هم] قویتر باشند، دلیل نمیشود که ما حرف خودمان را نزنیم و از حق خودمان دفاع نکنیم؛ همهمان، بدون استثنا این کار را میکردیم؛
مثلاً جمشید آموزگار را ببینید، در اوپک [اصلاً] برایش مطرح نبود غربیها چه فکری میکنند. او بهعنوان یک ایرانی میرفت اوپک و از منافع ما، از دستوراتی که از دولت ایران و از شاه گرفته بود دفاع میکرد؛ بنابراین این حالت در ما وجود داشت و در شاه هم اثر گذاشته بود. هیچ در این تردید ندارم و خودش هم قبول داشت باید به این صورت باشد و [در موفقیت مجموعۀ ما] شریک بود.
- شاه مذاکرهکنندۀ توانمندی بود.
خیلی خوب [بود]. چون من شخصاً [مذاکرۀ شاه را با دیگران] دیده بودم. هم در ایران دیده بودم [و هم در خارج از ایران]. کسانی که [برای مذاکره] به ایران میآمدند، بعضیهاشان آدمهای خیلی حساسی بودند، مثل کاسیگین که یک آدم درجه یک بود. آدم معمولی نبود. یک [سیاستمدار] که در راه پیدایش کرده باشند آورده باشندش نبود؛ یک آدم درجه یک بود و مغز فوقالعادهای داشت.
حرف زدن با برژنف و اینها آسان بود ولی با کاسیگین آدم باید دقت میکرد. به هر حال منظورم این است که [هنگامی که با او صحبت میکرد] دیده بودمش. با خیلی از سران کشورهای غربی و شرقی هم دیده بودمش [موقع مذاکره].
- از مذاکره با کاسیگین چه چیزی یادتان میآید؟ شاه محکم صحبت میکرد؟
عالیخانی: نه مورد خاصی نبود ولی هر دو طرف حرف که میزدند با عدد و رقم درست میزدند. رقم برای کاسیگین خیلی مهم بود و شاه هم رقمهایی را که ما به او میدادیم خوب حفظ میکرد. خوب حفظ میکرد و آدم منطقیای بود. در این موقعیتها هم خیلی راحت میتوانست حرف بزند.
در خارج هم من همراه اعلیحضرت رفته بودم در چند جا [مثل] چکسلواکی و آلمان و.... آنجا هم به همین صورت [بود]، در صحبتهایش همه را تحتتأثیر قرار میداد.
اقتصاد و امنیت: (خاطرات) گفتوگو با علینقی عالیخانی، به کوشش حسین دهباشی، تهران، سازمان اسناد و کتابخانه ملی جمهوری اسلامی ایران، ۱۳٩۳، ص ۴۶۹ و ۴۷۰
#اقتصاد_و_امنیت
#تاریخ_مشروطه
#علینقی_عالیخانی
#محمدرضاشاه
#پهلوی
عالیخانی: روابط خیلی خوب بود، برای اینکه آن موقع بازار طبیعی ما بودند و ما اگر با همان [ضرباهنگ] صنعتی ادامه میدادیم، امروز هم باید کالاهای صنعتی زیادی را به آنجا صادر میکردیم، [میخواهم بگویم] دوبی نباید بندری باشد که از آن به ایران صادرات مجدد بکنند.
- هم به لحاظ اقتصادی و شاید سیاسی، ایران در آن دوره موقعیت کمنظیری داشت. هم با شوروی معاملههای بزرگ میکرد، هم با آمریکا. هم با غربیها و اسرائیل کار میکرد و هم با کشورهای عربی. این هوشمندی شخص شاه بود یا وزارت خارجۀ نیرومندی داشتیم که میتوانستید همزمان با کشورهایی که به خونِ همدیگر تشنه بودند کار کنید؟
عالیخانی: نقش شاه بسیار مؤثر بود. وقتی شاه با آن ترس اخلاقی که به شما گفتم روبهرو نمیشد، فوقالعاده ملی بود. ممکن است به نظر شما این حرف متناقض بیاید ولی قبول کنید از بنده؛ متناقض نیست، واقعاً [ملی] بود. آنجا میتوانست خیلی خوب کار کند و پیشنهادهای خوبی را هم که ما به او میکردیم، قبول بکند.
آنموقع هیچ ایرادی [به او] نبود ولی به هر حال مجموعۀ کاری که دستگاه ما در آن زمان میکرد [تأثیرگذار بود]. برای اینکه گروهی که آمده بود سرِ کار، هیچ نوع اعتقادی به اینکه آن یکی از ما قویتر و مهمتر است و این حرفها نداشتیم. معتقد بودیم خب [اگر هم] قویتر باشند، دلیل نمیشود که ما حرف خودمان را نزنیم و از حق خودمان دفاع نکنیم؛ همهمان، بدون استثنا این کار را میکردیم؛
مثلاً جمشید آموزگار را ببینید، در اوپک [اصلاً] برایش مطرح نبود غربیها چه فکری میکنند. او بهعنوان یک ایرانی میرفت اوپک و از منافع ما، از دستوراتی که از دولت ایران و از شاه گرفته بود دفاع میکرد؛ بنابراین این حالت در ما وجود داشت و در شاه هم اثر گذاشته بود. هیچ در این تردید ندارم و خودش هم قبول داشت باید به این صورت باشد و [در موفقیت مجموعۀ ما] شریک بود.
- شاه مذاکرهکنندۀ توانمندی بود.
خیلی خوب [بود]. چون من شخصاً [مذاکرۀ شاه را با دیگران] دیده بودم. هم در ایران دیده بودم [و هم در خارج از ایران]. کسانی که [برای مذاکره] به ایران میآمدند، بعضیهاشان آدمهای خیلی حساسی بودند، مثل کاسیگین که یک آدم درجه یک بود. آدم معمولی نبود. یک [سیاستمدار] که در راه پیدایش کرده باشند آورده باشندش نبود؛ یک آدم درجه یک بود و مغز فوقالعادهای داشت.
حرف زدن با برژنف و اینها آسان بود ولی با کاسیگین آدم باید دقت میکرد. به هر حال منظورم این است که [هنگامی که با او صحبت میکرد] دیده بودمش. با خیلی از سران کشورهای غربی و شرقی هم دیده بودمش [موقع مذاکره].
- از مذاکره با کاسیگین چه چیزی یادتان میآید؟ شاه محکم صحبت میکرد؟
عالیخانی: نه مورد خاصی نبود ولی هر دو طرف حرف که میزدند با عدد و رقم درست میزدند. رقم برای کاسیگین خیلی مهم بود و شاه هم رقمهایی را که ما به او میدادیم خوب حفظ میکرد. خوب حفظ میکرد و آدم منطقیای بود. در این موقعیتها هم خیلی راحت میتوانست حرف بزند.
در خارج هم من همراه اعلیحضرت رفته بودم در چند جا [مثل] چکسلواکی و آلمان و.... آنجا هم به همین صورت [بود]، در صحبتهایش همه را تحتتأثیر قرار میداد.
اقتصاد و امنیت: (خاطرات) گفتوگو با علینقی عالیخانی، به کوشش حسین دهباشی، تهران، سازمان اسناد و کتابخانه ملی جمهوری اسلامی ایران، ۱۳٩۳، ص ۴۶۹ و ۴۷۰
#اقتصاد_و_امنیت
#تاریخ_مشروطه
#علینقی_عالیخانی
#محمدرضاشاه
#پهلوی
تا نیمهی دههی ۱۳۵۰ محمدرضاپهلوی به عنوان شخصیتی بینالمللی مورد احترام رهبران جهانی قرار داشت، جدای از اینکه وی را دوست داشتند یا نه. حتی مخالفانش نیز منکر کیفیات نادری نمیشدند که برای وی چنین احترامی را به ارمغان آورده بود.
هنری پرشت، از منتقدان سرسخت حکومت شاه در وزارت امور خارجهی آمریکا در زمان انقلاب، مدتها پس از سقوط شاه در مصاحبهای چنین گفت: بیگمان شاه تأثیرگذارترین شخصیت جهانی بود که من تاکنون ملاقات کردهام. او میتوانست با تسلط دربارهی هر تعداد از مشکلات بینالمللی، از وضعیت خشکسالی در ساحل عاج تا چشمانداز اقتصادی آسه.آن صحبت کند. کیسینجر [به طرزی بس اغراقآمیز] از او بهعنوان نادرترین در میان رهبران [...] که درکشان از جهان، درک ما را افزایش داد یاد میکرد.
شاه، انقلاب اسلامی و ایالات متحده، داریوش بایندر، ترجمهی محمد آقاجری، تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب پارسه، ۱۳۹۹، صص ٤۷ و ٤۸
#تاریخ_مشروطه
#پهلوی
#محمدرضاشاه
#حکومت_قانون_در_ایران
هنری پرشت، از منتقدان سرسخت حکومت شاه در وزارت امور خارجهی آمریکا در زمان انقلاب، مدتها پس از سقوط شاه در مصاحبهای چنین گفت: بیگمان شاه تأثیرگذارترین شخصیت جهانی بود که من تاکنون ملاقات کردهام. او میتوانست با تسلط دربارهی هر تعداد از مشکلات بینالمللی، از وضعیت خشکسالی در ساحل عاج تا چشمانداز اقتصادی آسه.آن صحبت کند. کیسینجر [به طرزی بس اغراقآمیز] از او بهعنوان نادرترین در میان رهبران [...] که درکشان از جهان، درک ما را افزایش داد یاد میکرد.
شاه، انقلاب اسلامی و ایالات متحده، داریوش بایندر، ترجمهی محمد آقاجری، تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب پارسه، ۱۳۹۹، صص ٤۷ و ٤۸
#تاریخ_مشروطه
#پهلوی
#محمدرضاشاه
#حکومت_قانون_در_ایران
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
موقعیت زنان در دوران رضاشاه و محمدرضاشاه بهطور چشمگیری بهبود یافت.
دستاوردهای قابل توجهی از قبیل حق رأی (بهمن ۱۳۴۱/ فوریه ۱٩۶۳)؛ قانون حمایت خانواده (مصوب ۱۳۴۶/۱٩۶۷ و ۱۳۵۴/۱٩۷۵)، میزان بالاتر باسوادی در میان زنان (از ۸ درصد در سال ۱۳۴۵/۱٩۶۶ به ۳۶ درصد در سال ۱۳۵۵/۱٩۷۶) و آموزشوپرورش، و مشارکت سریعتر زنان در نیروی کار.
در همه این موارد کسانی که بهطور عمده از این دگرگونیها البته نه به صورت انحصاری سود بردند، زنان طبقه متوسط شهری بودند.
طبقات اجتماعی، دولت و انقلاب در ایران، احمد اشرف و علی بنوعزیزی، ترجمه سهیلا ترابی فارسانی، تهران، انتشارات نیلوفر، ۱۳٩۳، ص ۱۰٩
#طبقات_اجتماعی_دولت_و_انقلاب_در_ایران
#تاریخ_مشروطه
#حکومت_قانون_در_ایران
#پهلوی
دستاوردهای قابل توجهی از قبیل حق رأی (بهمن ۱۳۴۱/ فوریه ۱٩۶۳)؛ قانون حمایت خانواده (مصوب ۱۳۴۶/۱٩۶۷ و ۱۳۵۴/۱٩۷۵)، میزان بالاتر باسوادی در میان زنان (از ۸ درصد در سال ۱۳۴۵/۱٩۶۶ به ۳۶ درصد در سال ۱۳۵۵/۱٩۷۶) و آموزشوپرورش، و مشارکت سریعتر زنان در نیروی کار.
در همه این موارد کسانی که بهطور عمده از این دگرگونیها البته نه به صورت انحصاری سود بردند، زنان طبقه متوسط شهری بودند.
طبقات اجتماعی، دولت و انقلاب در ایران، احمد اشرف و علی بنوعزیزی، ترجمه سهیلا ترابی فارسانی، تهران، انتشارات نیلوفر، ۱۳٩۳، ص ۱۰٩
#طبقات_اجتماعی_دولت_و_انقلاب_در_ایران
#تاریخ_مشروطه
#حکومت_قانون_در_ایران
#پهلوی
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
جدا از هیجانزدگی طبیعی ایرانیان از این کلیپ، که مثلا به ماجرای حمله نیروهای نظامی در نوروز سال ۱۳۴۲ به مدرسه فیضیه قم میپردازد، در واقعیت آن رخداد هیچ شباهتی به این فیلم تخیلی نداشت. حمله توسط کماندوهای ارتش انجام شد و نه سرباز وظیفهها. هدف تصرف مدرسه بود و نه زدن طلاب و مدرسان. با توجه به مقاومت یک عده معدود درگیری هم رخ داد ولی از سلاح گرم استفاده نشد و طبیعتا کسی هم کشته نشد. کار دستگاه تبلیغاتی حکومت به جایی رسیده که مجبور است با ساختن این سریالهای مضحک اگرچه مورد تمسخر و تفریح اکثریت قرار بگیرد، اقلیت کوچک نزدیک به خود شامل طیف روحانیت و مذهبی را برای علت وجودی خود
توجیه کند. چراکه همان اقلیت هم تفاوت زندگی با دلار ۷ تومانی و زندهماندن با دلار ۶۰هزار تومانی را درک میکند.
توجیه کند. چراکه همان اقلیت هم تفاوت زندگی با دلار ۷ تومانی و زندهماندن با دلار ۶۰هزار تومانی را درک میکند.
« قومی دید که کِشت کرده بودند و تیمار داشته تا کِشتشان تمام رسیده، و بلند شده، و دانهها آکنده شد، لایق درودن، و خرمن کردن شد. آتش آوردند و آن همه کشت را سوختند. با خود گفت ای عجب سوختن چنین دخل دریغشان نمیآید؟ از آنجا درگذشت و حیران و به تعجب میرفت... »
اشارهی مولوی، در مجالس سبعه، به قومی که کشت کرده بودند، اما آتش بر آن زدند، به عنوان استعارهای ادبی، قرینهای در سفرنامهی ژان شاردن دارد که نوشته است، ایرانیان نیز مانند بسیاری از اقوام استعدادهای ذاتی بسیاری دارند، اما هیچ قومی اینچنین استعدادهای خود را ضایع نگذاشته است.
جواد طباطبایی، تاملی دربارهی ایران جلد نخست: دیباچهای بر نظریهی انحطاط ایران با ملاحظات مقدماتی در مفهوم ایران، تهران، مینوی خرد، 1395، ص 44
اشارهی مولوی، در مجالس سبعه، به قومی که کشت کرده بودند، اما آتش بر آن زدند، به عنوان استعارهای ادبی، قرینهای در سفرنامهی ژان شاردن دارد که نوشته است، ایرانیان نیز مانند بسیاری از اقوام استعدادهای ذاتی بسیاری دارند، اما هیچ قومی اینچنین استعدادهای خود را ضایع نگذاشته است.
جواد طباطبایی، تاملی دربارهی ایران جلد نخست: دیباچهای بر نظریهی انحطاط ایران با ملاحظات مقدماتی در مفهوم ایران، تهران، مینوی خرد، 1395، ص 44
جنگلها در ایران تا قبل از رضاشاه متولّی مشخّص، قانونی و حاکمیتی نداشتد. هر بخشی از جنگلها، کوهها، مراتع و رودخانهها یا به حکم شرع در اختیار افرادی بود که مالکیت خود را براساس سنّت اسلام تثبیت کرده بودند یا براساس عرف در اختیار حکّام محلّی قرار داشت. هیچگونه محدودیتی در بهرهبرداری و برداشت بیرویه وجود نداشت. تُنکی کنونی و انبوه گونههای شاخهزاد در جنگلهای زاگرس و پاکتراشی حجم وسیعی از جنگلهای مرطوب شمال، به نام حقّ تبرتراشی گواهی بر بهرهبرداری بیحد و حصر آن دوران است.
جمعیت عشایری بالا، وابسته بودن معیشت به جنگل و زراعت سنتی، برداشتهای سنّتی برای سوخت و الوار ساختمانی و سیورساتهایی جنگلی که رعیّت به حکّام و مالکان خودخوانده پرداخت میکرد و همچنین اجارهی جنگل خصوصا در نواحی شمال و شمالغرب، زاداوری جنگلها را با مشکل و لطمه سنگینی به اکوسیستم متنوّع ایران وارد کرد که نشانههای آن همچنان پابرجاست.
اولین حفاظت حاکمیتی از جنگلهای زیست بوم ایران در سال ۱۳۱۰ در دوران زمامداری رضاشاه کبیر اتفاق افتاد. بعد از تاسیس سازمان ثبت اسناد و املاک در فصل سوم ماده ۲۰ نظامنامه ثبت اسناد و املاک مصوب ۲۶ اسفند ۱۳۱۰ مقرّر میشود که " نسبت به املاکی که مالک خاصی ندارد مانند طرق، شوارع، اراضی جبال، موات و مباحه تقاضای ثبت پذیرفته نمیشود" و همچنین به موجب تبصره ماده ۲۰ "نسبت به جنگلهای عمومی از افراد تقاضای ثبت پذیرفته نخواهد شد".
تا قبل از این قانون به حکم سنّت مسلمانان حق هرگونه بهرهبرداری از جنگل را بدون هیچگونه شیوه نامهای و بصورت مالکی سنتی در اختیار داشتند. البته در این مادّه همچنان بهرهبرداری به حکم سنّت اسلام پابرجا بود تا اینکه در سال ۱۳۱۸ رضاشاه از حقوقدانها درخواست تدوین و تصحیح قوانین برای تعیین تکلیف جنگلها، کوهها، رودخانهها و مسیرهای عمومی میکند.
همچنین در بحث قوانین حفاظتی از گونههای حیات وحش که از اجزای مهم اکوسیستم هستند، هیچگونه محدودیتی وجود نداشت و شکار بیرویه باعث شد بسیاری از گونههای ارزشمند از جمله شیر ایرانی و ببر مازندران منقرض و جمعیّت بسیاری از گونه ها کاهش یابد و اوّلین بار در قانون مدنی مصوب سال ۱۳۰۷ ماده ۱۷۹ و ۱۸۲ اولین احکام قانونی در باب نظاممند کردن و ایجاد محدودیّتهای شکار تصویب شد که در سال ۱۳۲۷ این دو مادّه تکمیل و صید گروهی را نیز ممنوع کرده بود.
جمعیت عشایری بالا، وابسته بودن معیشت به جنگل و زراعت سنتی، برداشتهای سنّتی برای سوخت و الوار ساختمانی و سیورساتهایی جنگلی که رعیّت به حکّام و مالکان خودخوانده پرداخت میکرد و همچنین اجارهی جنگل خصوصا در نواحی شمال و شمالغرب، زاداوری جنگلها را با مشکل و لطمه سنگینی به اکوسیستم متنوّع ایران وارد کرد که نشانههای آن همچنان پابرجاست.
اولین حفاظت حاکمیتی از جنگلهای زیست بوم ایران در سال ۱۳۱۰ در دوران زمامداری رضاشاه کبیر اتفاق افتاد. بعد از تاسیس سازمان ثبت اسناد و املاک در فصل سوم ماده ۲۰ نظامنامه ثبت اسناد و املاک مصوب ۲۶ اسفند ۱۳۱۰ مقرّر میشود که " نسبت به املاکی که مالک خاصی ندارد مانند طرق، شوارع، اراضی جبال، موات و مباحه تقاضای ثبت پذیرفته نمیشود" و همچنین به موجب تبصره ماده ۲۰ "نسبت به جنگلهای عمومی از افراد تقاضای ثبت پذیرفته نخواهد شد".
تا قبل از این قانون به حکم سنّت مسلمانان حق هرگونه بهرهبرداری از جنگل را بدون هیچگونه شیوه نامهای و بصورت مالکی سنتی در اختیار داشتند. البته در این مادّه همچنان بهرهبرداری به حکم سنّت اسلام پابرجا بود تا اینکه در سال ۱۳۱۸ رضاشاه از حقوقدانها درخواست تدوین و تصحیح قوانین برای تعیین تکلیف جنگلها، کوهها، رودخانهها و مسیرهای عمومی میکند.
همچنین در بحث قوانین حفاظتی از گونههای حیات وحش که از اجزای مهم اکوسیستم هستند، هیچگونه محدودیتی وجود نداشت و شکار بیرویه باعث شد بسیاری از گونههای ارزشمند از جمله شیر ایرانی و ببر مازندران منقرض و جمعیّت بسیاری از گونه ها کاهش یابد و اوّلین بار در قانون مدنی مصوب سال ۱۳۰۷ ماده ۱۷۹ و ۱۸۲ اولین احکام قانونی در باب نظاممند کردن و ایجاد محدودیّتهای شکار تصویب شد که در سال ۱۳۲۷ این دو مادّه تکمیل و صید گروهی را نیز ممنوع کرده بود.
تنها رضاشاه میتوانست اصولِ مشروطیّت را محقّق کند. چون اساس نهادهای مدرنی را که قرار بود تاسیس شود، عملا از طریق نظم سلسلهمراتبی مستقر در هنگ قزاق دریافته بود. (Chain of Command) دوم آنکه بیش از هر کس دیگری از شجره خبیثه ارتجاعی قاجار دور بود. ازین نظر استقرار دولتِ ایران که منفعت ملّت آن میبایست قرینِ شاهش باشد، بیش از هرکس دیگری در او میتوانست متجلّی باشد.
برنار بورژوا در شرح رابطهی میان تحقّق عام حق با تاسیس دولت مینویسد:
«تحقّق عام حقوق، یعنی الغاء امتیازات، مستلزم پیروزی قدرت مونارشی - سلطنت بهمعنای کامل کلمه برای هگل، آغاز دولت است - بر پلیآرشی اشرافیت فئودال بود. فقط سلطنت میتوانست نفی این سلبِ حق را که از امتیازات اشرافزادگان بود، با زدودن قدرت حاکمیتی اخیرالذّکرشان و سپس با موقوف کردن «حقوقی» که هنوز هم از آن برخوردار بودند، به نتیجه برساند. مردمی که منفعتشان با منافع وحدتِ دولت که توسّط پادشاه نمایندگی میشد، منطبق بود.»
برنار بورژوا در شرح رابطهی میان تحقّق عام حق با تاسیس دولت مینویسد:
«تحقّق عام حقوق، یعنی الغاء امتیازات، مستلزم پیروزی قدرت مونارشی - سلطنت بهمعنای کامل کلمه برای هگل، آغاز دولت است - بر پلیآرشی اشرافیت فئودال بود. فقط سلطنت میتوانست نفی این سلبِ حق را که از امتیازات اشرافزادگان بود، با زدودن قدرت حاکمیتی اخیرالذّکرشان و سپس با موقوف کردن «حقوقی» که هنوز هم از آن برخوردار بودند، به نتیجه برساند. مردمی که منفعتشان با منافع وحدتِ دولت که توسّط پادشاه نمایندگی میشد، منطبق بود.»
هگل، و فرجامِ #پادشاهی_انتخابی در لهستان
سلطنت انتخابی (Elective Monarchy)، شکلِ رایجی برای نظامهای سیاسی نیست. اگرچه این نوع خاصّ از سلطنت به عنوان تجربهای تاریخی، به کامِ لهستانیها بسیار تلخ میآید.
ماجرا ازین قرار است که فقدان پادشاهیِ نیرومند در سده ۱۸ میلادی باعث شد که ابرقدرتهای آن زمان مثل، روسیه، پروس و اتریش بتوانند، لهستان را سه بار در سالهای ۱۷۷۲، ۱۷۹۲ و ۱۷۹۵ م تجزیه و تقسیم کنند. از آن پس دوران زوال لهستان آغاز شد. مشکل لهستان طی این سه مرحلهٔ تجزیه، فقدان رهبری قوی بود. درحالیکه سلطنت موروثی کشور را با دستی قوی اداره میکند، قانون اساسیِ «جمهوریخواه» که لهستان را به مدت بیش از دویست سال به سلطنتی انتخابی تبدیل کرده بود، عامل فروپاشی نهایی این کشور قلمداد میشود. پادشاهی غیرموروثی در لهستان، از آنجا که به شدت در معرض اختلافات درونی و نفوذ بیرونی قرار داشت، موجب رخدادِ امور خطرناکی بود که ثبات عمومی را تهدید میکرد.
هگل متوجّه مشکل لهستان بود. توجیه سلطنت موروثی در بندهای ۲۸۰ و ۲۸۱ اصول فلسفهٔ حقوق ارائه شده است. هگل نیاز مردم به اطاعت از فرد شهریار، را صرفنظر از شخصیّت او، و مشروط بر اینکه او وارث مشروع تاجوتخت باشد، لازمهٔ دولت در معنای واقعی آن، یعنی در عقلانیّت آن میداند. با در نظر گرفتن شخصیّت شاه، او میتواند هر کسی باشد: نکتهٔ اساسی این است که او نباید به هر طریقی انتخاب شود، بلکه بر اساس ضرورتی انتخاب میگردد که اساساً به دور از هرگونه ارادهٔ سلیقهمحور باشد. اقتضای شخصیّت کسی که لزوماً یا بهطور طبیعی یک شاهزاده است به این معنی است که تصمیمات او که در نهایت بیانگر «تصمیم» اوّلیّهٔ طبیعت است، در واقع تحقّق سرنوشت یا تقدیر (Fatum) است که پیشینیان برای ادارهٔ دولت به آن تکیه میکردند. از نظر هگل، سلطنت موروثی لازمهٔ وجود دولت در معنای حقیقی آن است، یعنی الزامی مطلق و بدون قید و شرط. برنار بورژوا در تفسیر هگل معتقد است که:
سلطنت موروثی وحدت منافع خصوصی و منافع عمومی را تائید میکند که همان اصل میهنپرستی است («دولت، من هستم»؛ و بههمان شکل: «من، دولت هستم»)؛ و اینکه، جانشینی موروثی خطر بیقید و شرط بودن مخالفتهای سیاسی را در سطح بالای دولت، یعنی خطر نابودی دولت را از بین میبرد.
سلطنت انتخابی (Elective Monarchy)، شکلِ رایجی برای نظامهای سیاسی نیست. اگرچه این نوع خاصّ از سلطنت به عنوان تجربهای تاریخی، به کامِ لهستانیها بسیار تلخ میآید.
ماجرا ازین قرار است که فقدان پادشاهیِ نیرومند در سده ۱۸ میلادی باعث شد که ابرقدرتهای آن زمان مثل، روسیه، پروس و اتریش بتوانند، لهستان را سه بار در سالهای ۱۷۷۲، ۱۷۹۲ و ۱۷۹۵ م تجزیه و تقسیم کنند. از آن پس دوران زوال لهستان آغاز شد. مشکل لهستان طی این سه مرحلهٔ تجزیه، فقدان رهبری قوی بود. درحالیکه سلطنت موروثی کشور را با دستی قوی اداره میکند، قانون اساسیِ «جمهوریخواه» که لهستان را به مدت بیش از دویست سال به سلطنتی انتخابی تبدیل کرده بود، عامل فروپاشی نهایی این کشور قلمداد میشود. پادشاهی غیرموروثی در لهستان، از آنجا که به شدت در معرض اختلافات درونی و نفوذ بیرونی قرار داشت، موجب رخدادِ امور خطرناکی بود که ثبات عمومی را تهدید میکرد.
هگل متوجّه مشکل لهستان بود. توجیه سلطنت موروثی در بندهای ۲۸۰ و ۲۸۱ اصول فلسفهٔ حقوق ارائه شده است. هگل نیاز مردم به اطاعت از فرد شهریار، را صرفنظر از شخصیّت او، و مشروط بر اینکه او وارث مشروع تاجوتخت باشد، لازمهٔ دولت در معنای واقعی آن، یعنی در عقلانیّت آن میداند. با در نظر گرفتن شخصیّت شاه، او میتواند هر کسی باشد: نکتهٔ اساسی این است که او نباید به هر طریقی انتخاب شود، بلکه بر اساس ضرورتی انتخاب میگردد که اساساً به دور از هرگونه ارادهٔ سلیقهمحور باشد. اقتضای شخصیّت کسی که لزوماً یا بهطور طبیعی یک شاهزاده است به این معنی است که تصمیمات او که در نهایت بیانگر «تصمیم» اوّلیّهٔ طبیعت است، در واقع تحقّق سرنوشت یا تقدیر (Fatum) است که پیشینیان برای ادارهٔ دولت به آن تکیه میکردند. از نظر هگل، سلطنت موروثی لازمهٔ وجود دولت در معنای حقیقی آن است، یعنی الزامی مطلق و بدون قید و شرط. برنار بورژوا در تفسیر هگل معتقد است که:
سلطنت موروثی وحدت منافع خصوصی و منافع عمومی را تائید میکند که همان اصل میهنپرستی است («دولت، من هستم»؛ و بههمان شکل: «من، دولت هستم»)؛ و اینکه، جانشینی موروثی خطر بیقید و شرط بودن مخالفتهای سیاسی را در سطح بالای دولت، یعنی خطر نابودی دولت را از بین میبرد.
دستاوردهای زیستمحیطی ایران در دوره پهلوی (۱)
برای بررسی دقیق کیفیت محیط زیست در یک دوره تاریخی نمیتوان بدون درنظر گرفتن سیر تاریخی توسعه و مدرنیته در آن کشور به نتیجه درستی دست یافت. حفاظت محیطزیست با تمام اجزایش محصول روند توسعه در حکمرانی، آموزش انسانی و حقوقی است. آنچه کیفیت زیستبوم مملکتی را بهبود میبخشد، کیفیت حکمرانی آن کشور است. قبل از دوران رضاشاه هیچ قانون مطلوبی در حوزه محیطزیست که بتوان آن را تحلیل کرد وجود نداشت و عملا زیستبوم ایران به نمدی مانده بود که هر زورمندی از بخشهایی از آن برای خود کلاهی میبافت. کشاورزی، شکار، بهرهبرداری از جنگلها، رودخانهها، چشمهها و سایر عوامل محیطی و زیستی بیحساب و کتاب در اختیار حکّام محلّی و وابستگانشان بود که به حکم شرع اسلام یا عرف همان حکّام بین خودشان حیفومیل میشد. اوّلین حمایتهای قانونی زیستمحیطی، قانون عدم صدور سند برای جنگلها در سازمان ثبت و اسناد و تعیین تکلیف مالکیت رودخانهها بود که ذیل قانون مدنی سال ۱۳۰۷ تدوین گردید، و تا سال ۱۳۱۸ در حمایت عمومی از زیستبوم ایران با چندین اصلاحیه تصویب گشت.
شکار بیرویه حاکمان و شکارچیان، گونههای ارزشمندی همچون شیر ایرانی و ببر مازندران را منقرض و جمعیت بسیاری از گونههای بومی و ارزشمند را بهشدت کاهش داد. حتی گونههای ارزشمندی از جمله گورخر و گوزن زرد ایرانی ناشناخته بودند. در همین دوران به لطف رضاشاه سنگ بنای حفاظت و ملّی کردن اراضی با منع ثبت و صدور سند جنگلها، اراضی عمومی، کوهها و راههای عمومی و تعیین و تکلیف حقآبه رودخانهها، چشمه و جویبارها و قوانین محدودیتی شکار گذاشته شد.
اوّلین نهاد دولتی مستقل درحمایت از زیست بوم ایران «کانون شکار» بود که برای ضابطهمند کردن شکار در ایران توسّط مجلس شورای ملّی به پیشنهاد شاهپور عبدالرّضا، منوچهر ریاحی و با همکاری اسکندر فیروز تاسیس و تصویب شد. برای اوّلین بار در این کانون با بودجه دولتی ضوابط و قوانین شکار تدوین گردید و طبقهبندی تنوّع ژنتیکی گونههای حیات وحش صورت گرفت و اوّلین منطقه حفاظت شده و شکارممنوع در گرگان ایجاد گردید. چهار سال بعد چندین منطقه حفاظت شده از جمله جزیره قیون داغی در دریاچه ارومیه که زیستگاه قوچ ارمنی بود، مورد حفاظت این کانون قرار گرفت؛ این در حالی است که همزمان با این دوره تاریخی تنها در چند کشور جهان اوّل از جمله ایالات متحده، انگلستان، استرالیا و کانادا چنین نهادهایی برای حفاظت از گونههای گیاهی، جانوری و پارک ملّی بنیان گذاشته بودند.
بعد از جنگ جهانی دوم رقابت کشورها برای افزایش تولید ناخالص داخلی بهرهبرداری از جنگلها، مراتع، معادن و رودخانهها را بهشدت افزایش داد. بنابراین برای جلوگیری از کاهش اثرات این بهرهبرداری بیملاحظه، نیاز به تدوین قوانین حفاظتی بود. کشورهای بزرگ صنعتی برای جلوگیری از نابودی سرزمینی، رو به قوانین ملّی کردن زیستبومهای ارزشمند از جمله پارکهای طبیعی، تالابها، رودخانهها و جنگلها آوردند. در ایالات متحده امریکا جنجالهای بر سر ملّی کردن زیستبومهای ارزشمند به قریب به ۲۰ سال به طول انجامید و بسیاری از رئسایجمهور نتوانستند این قوانین را تصویب کنند، تا در سال ۱۹۳۴ با ترفندهای سیاسی موفق به تصویب قوانین ملّی حفاظت از آب و خاک موسوم به قانون تیلور شدند و تا سال ۱۹۵۰ به نفع طبیعت اصلاحیههایی افزوده گردید.
برای بررسی دقیق کیفیت محیط زیست در یک دوره تاریخی نمیتوان بدون درنظر گرفتن سیر تاریخی توسعه و مدرنیته در آن کشور به نتیجه درستی دست یافت. حفاظت محیطزیست با تمام اجزایش محصول روند توسعه در حکمرانی، آموزش انسانی و حقوقی است. آنچه کیفیت زیستبوم مملکتی را بهبود میبخشد، کیفیت حکمرانی آن کشور است. قبل از دوران رضاشاه هیچ قانون مطلوبی در حوزه محیطزیست که بتوان آن را تحلیل کرد وجود نداشت و عملا زیستبوم ایران به نمدی مانده بود که هر زورمندی از بخشهایی از آن برای خود کلاهی میبافت. کشاورزی، شکار، بهرهبرداری از جنگلها، رودخانهها، چشمهها و سایر عوامل محیطی و زیستی بیحساب و کتاب در اختیار حکّام محلّی و وابستگانشان بود که به حکم شرع اسلام یا عرف همان حکّام بین خودشان حیفومیل میشد. اوّلین حمایتهای قانونی زیستمحیطی، قانون عدم صدور سند برای جنگلها در سازمان ثبت و اسناد و تعیین تکلیف مالکیت رودخانهها بود که ذیل قانون مدنی سال ۱۳۰۷ تدوین گردید، و تا سال ۱۳۱۸ در حمایت عمومی از زیستبوم ایران با چندین اصلاحیه تصویب گشت.
شکار بیرویه حاکمان و شکارچیان، گونههای ارزشمندی همچون شیر ایرانی و ببر مازندران را منقرض و جمعیت بسیاری از گونههای بومی و ارزشمند را بهشدت کاهش داد. حتی گونههای ارزشمندی از جمله گورخر و گوزن زرد ایرانی ناشناخته بودند. در همین دوران به لطف رضاشاه سنگ بنای حفاظت و ملّی کردن اراضی با منع ثبت و صدور سند جنگلها، اراضی عمومی، کوهها و راههای عمومی و تعیین و تکلیف حقآبه رودخانهها، چشمه و جویبارها و قوانین محدودیتی شکار گذاشته شد.
اوّلین نهاد دولتی مستقل درحمایت از زیست بوم ایران «کانون شکار» بود که برای ضابطهمند کردن شکار در ایران توسّط مجلس شورای ملّی به پیشنهاد شاهپور عبدالرّضا، منوچهر ریاحی و با همکاری اسکندر فیروز تاسیس و تصویب شد. برای اوّلین بار در این کانون با بودجه دولتی ضوابط و قوانین شکار تدوین گردید و طبقهبندی تنوّع ژنتیکی گونههای حیات وحش صورت گرفت و اوّلین منطقه حفاظت شده و شکارممنوع در گرگان ایجاد گردید. چهار سال بعد چندین منطقه حفاظت شده از جمله جزیره قیون داغی در دریاچه ارومیه که زیستگاه قوچ ارمنی بود، مورد حفاظت این کانون قرار گرفت؛ این در حالی است که همزمان با این دوره تاریخی تنها در چند کشور جهان اوّل از جمله ایالات متحده، انگلستان، استرالیا و کانادا چنین نهادهایی برای حفاظت از گونههای گیاهی، جانوری و پارک ملّی بنیان گذاشته بودند.
بعد از جنگ جهانی دوم رقابت کشورها برای افزایش تولید ناخالص داخلی بهرهبرداری از جنگلها، مراتع، معادن و رودخانهها را بهشدت افزایش داد. بنابراین برای جلوگیری از کاهش اثرات این بهرهبرداری بیملاحظه، نیاز به تدوین قوانین حفاظتی بود. کشورهای بزرگ صنعتی برای جلوگیری از نابودی سرزمینی، رو به قوانین ملّی کردن زیستبومهای ارزشمند از جمله پارکهای طبیعی، تالابها، رودخانهها و جنگلها آوردند. در ایالات متحده امریکا جنجالهای بر سر ملّی کردن زیستبومهای ارزشمند به قریب به ۲۰ سال به طول انجامید و بسیاری از رئسایجمهور نتوانستند این قوانین را تصویب کنند، تا در سال ۱۹۳۴ با ترفندهای سیاسی موفق به تصویب قوانین ملّی حفاظت از آب و خاک موسوم به قانون تیلور شدند و تا سال ۱۹۵۰ به نفع طبیعت اصلاحیههایی افزوده گردید.
دستاوردهای زیستمحیطی ایران در دوره پهلوی (۲)
تا سال ۱۳۴۶ دو پارک حیاتوحش و ۱۵ منطقهی حفاظت شده در ایران تصویب شد. گونههای ارزشمندی از تنوّع ژنتیکی پرندگان، ماهیان، جانوران و گیاهی مورد شناسایی و حفاظت قرار گرفت. چندین مجلهی محیطزیستی از جمله شکار و طبیعت انتشار و علاقمندان را به آگاهیبخشی در مورد محیط زیست ترغیب میکرد. با اصلاحات ارضی و قانون ملّی کردن اراضی جنگلی و مراتع، برای اوّلینبار اراضی غیرحفاظتی عمومی به تملّک دولت درآمده و زیر چتر قانون قرار گرفت. دستاندازی به مناطق جنگلی، مراتع، کوهها، رودخانهها، دیگر حتّی برای شرکتهای دولتی و نهادهای حاکمیتی در حال توسعه به آسانی دوران سابق نبود. قوانین تدوین شده بعد از اصلاحات ارضی تقریبا تمامی ابعاد کارشناسی، تخصّصی و حقوقی را شامل میشد و از جدیدترین قوانین مدنی تبعیّت میکرد، بهنحوی که تغییر دولتها و مدیران نمیتوانست بهراحتی باعث تصاحب اراضی جنگلی و یا دستاندازی به طبیعت گردد.
افراد دستاندرکار عمدتا تحصیلکردگان در ایالات متّحده و اروپا بودند و طبق آخرین یافتههای علمی این قوانین تخصّصی را تدوین نمودند. در سال ۱۳۴۶ وزارت منابع طبیعی و آبخیزداری تاسیس و ناصر گلسرخی مسئول این وزارتخانه شد که البته قبل از ۱۳۵۰ این وزارتخانه منحل و به سازمان تنزّل یافت.
در سال ۱۳۵۰ «کانون شکار» که دیگر نهاد قدرتمند و بزرگی شده بود به نام «سازمان حفاظت محیط زیست» و «شورای عالی شکاربانی» به «شورای عالی حفاظت محیط زیست» تغییر نام داد، تا شورا به عنوان یک نهاد بالادستی بر سازمان نظارت کلیتری داشته باشد و تا امروز نیز چنین باقی ماند.
این اتّفاقات ارزشمند و نهادسازیهای حقوقی و بالادستی در سایهی حکمرانی مطلوب دوران پهلوی خصوصا در دوران محمدرضاشاه پهلوی و حمایتهای شخصی وی در حالی بهدست آمد که بسیاری از کشورهای اروپایی هنوز از چنین نهادهایی محروم بودند. تقریبا در کشورهای آسیایی خصوصا خاورمیانه اساسا محیط زیست موضوعیت حاکمیتی نداشت. در سال ۱۹۶۹ در ایالات متحده مهمترین اتفاق قرن برای محیطزیست رخ داد و آن هم تدوین آئیننامهی ملّی خط مشی محیط زیستی و سپس یک سال بعد تصویب قانون ارزیابی اثرات محیط زیستی بود، که برای طرحها و شرکتهای بزرگ بهعنوان نهادی بالادستی در صدور مجوز عمل میکرد. توسعهی صنعتی، رشد اقتصادی، گسترش صنایع متعدّد و افزایش رشد اقتصادی وجود این نهاد مهم و اثرگذار را برای ایران لازم و در سال ۱۳۵۳ قانون حفاظت و بهسازی محیط زیست تصویب و به سازمان محیط زیست اضافه گردید که در سال ۱۳۵۴ به نام معاونت ارزیابی اثرات توسعه تکمیل گردید و این یک اتفّاق مهمی بود که جایگاه توسعه پایدار ایران را تثبیت میکرد.
ایران جزو ۵ کشور نخست جهان در تاسیس این معاونت بدد و زودتر از کشورهایی مانند ژاپن، ایتالیا، انگلستان، روسیه، نروژ و دیگر کشورهای صنعتی به این ساختار پایهای توسعه پایدار اهمیت داد. قدرت سازمان محیط زیست به لحاظ کیفیت کارکردی به حدی بالا بود که توانست جلوی وزارت نفت بایستد و پروژه پتروشیمی میانکاله کنونی را لغو کند. شاهکار قدرتنمایی این سازمان در حفاظت از زیست بوم ایران زمانی بود که رژه ارتش در منطقه حفاظت شده موته با نامهنگاریهای بروکراتیک این سازمان و دستور اعلیحضرت شاهنشاه لغو شد. پیشرفتهای ایران در حوزهی محیط زیست در دهه ۴۰ و ۵۰ به حدّی چشمگیر بود که ایران از کشورهای بنیانگذار کنوانسیونهای مهم جهانی بود. مهمترین کنفرانس جهانی موسوم به گردهمایی محیط زیست انسانی ملل متّحد در استکهلم سوئد در سال ۱۹۷۲ برگزار شد که ایران از جمله بانیان و تاثیرگذاران این کنفرانس بود. موریس استرانگ که به دعوت اسکندر فیروز به ایران آمد و به دنبال لابی برای متقاعد کردن کشورها در زمینه کنوانسیونهای حفاظتی بود در اینباره میگوید:
«من باید به کشورهای دیگر سفر میکردم. ایران خود از راهبران و از کشورهای برتر جهان در زمینهی حفاظت از محیط زیست است.»
همچنین در کنفرانس هلسینکی فنلاند ایران به سبب داشتن بیش از یک میلیون و پانصد هزار هکتار تالاب حفاظت شده، یکی از کشورهای موثر کنفرانس و نقش راهبردی داشت و این مسئله به تثبیت جایگاه سیاسی ایران نیز انجامید. شاهکار بینالمللی که علاوه بر پیشرفت های چشمگیر نشان قدرت سیاسی ایران بین مجامع بود، کنفرانس رامسر بود که در سال ۱۳۴۹ به میزبانی ایران و در رامسر در راستای حفاظت از تالابهای بینالمللی جهان برگزار شد. در این کنفرانس مهم جهانی کشورهایی از سراسر جهان و نهادهای مهمی مانند اتحادیه بینالمللی حفاظت از طبیعت (IUCN)، یونسکو، دفتر بینالمللی تحقیقات تالابها و پرندگان آبزی (IWRB) حضور و آئیننامه حفاظت از تالاب ها توسّط دانشمندان و مسئولان محیط زیست کشورها تدوین شد که البته هنوز هم پابرجاست.
تا سال ۱۳۴۶ دو پارک حیاتوحش و ۱۵ منطقهی حفاظت شده در ایران تصویب شد. گونههای ارزشمندی از تنوّع ژنتیکی پرندگان، ماهیان، جانوران و گیاهی مورد شناسایی و حفاظت قرار گرفت. چندین مجلهی محیطزیستی از جمله شکار و طبیعت انتشار و علاقمندان را به آگاهیبخشی در مورد محیط زیست ترغیب میکرد. با اصلاحات ارضی و قانون ملّی کردن اراضی جنگلی و مراتع، برای اوّلینبار اراضی غیرحفاظتی عمومی به تملّک دولت درآمده و زیر چتر قانون قرار گرفت. دستاندازی به مناطق جنگلی، مراتع، کوهها، رودخانهها، دیگر حتّی برای شرکتهای دولتی و نهادهای حاکمیتی در حال توسعه به آسانی دوران سابق نبود. قوانین تدوین شده بعد از اصلاحات ارضی تقریبا تمامی ابعاد کارشناسی، تخصّصی و حقوقی را شامل میشد و از جدیدترین قوانین مدنی تبعیّت میکرد، بهنحوی که تغییر دولتها و مدیران نمیتوانست بهراحتی باعث تصاحب اراضی جنگلی و یا دستاندازی به طبیعت گردد.
افراد دستاندرکار عمدتا تحصیلکردگان در ایالات متّحده و اروپا بودند و طبق آخرین یافتههای علمی این قوانین تخصّصی را تدوین نمودند. در سال ۱۳۴۶ وزارت منابع طبیعی و آبخیزداری تاسیس و ناصر گلسرخی مسئول این وزارتخانه شد که البته قبل از ۱۳۵۰ این وزارتخانه منحل و به سازمان تنزّل یافت.
در سال ۱۳۵۰ «کانون شکار» که دیگر نهاد قدرتمند و بزرگی شده بود به نام «سازمان حفاظت محیط زیست» و «شورای عالی شکاربانی» به «شورای عالی حفاظت محیط زیست» تغییر نام داد، تا شورا به عنوان یک نهاد بالادستی بر سازمان نظارت کلیتری داشته باشد و تا امروز نیز چنین باقی ماند.
این اتّفاقات ارزشمند و نهادسازیهای حقوقی و بالادستی در سایهی حکمرانی مطلوب دوران پهلوی خصوصا در دوران محمدرضاشاه پهلوی و حمایتهای شخصی وی در حالی بهدست آمد که بسیاری از کشورهای اروپایی هنوز از چنین نهادهایی محروم بودند. تقریبا در کشورهای آسیایی خصوصا خاورمیانه اساسا محیط زیست موضوعیت حاکمیتی نداشت. در سال ۱۹۶۹ در ایالات متحده مهمترین اتفاق قرن برای محیطزیست رخ داد و آن هم تدوین آئیننامهی ملّی خط مشی محیط زیستی و سپس یک سال بعد تصویب قانون ارزیابی اثرات محیط زیستی بود، که برای طرحها و شرکتهای بزرگ بهعنوان نهادی بالادستی در صدور مجوز عمل میکرد. توسعهی صنعتی، رشد اقتصادی، گسترش صنایع متعدّد و افزایش رشد اقتصادی وجود این نهاد مهم و اثرگذار را برای ایران لازم و در سال ۱۳۵۳ قانون حفاظت و بهسازی محیط زیست تصویب و به سازمان محیط زیست اضافه گردید که در سال ۱۳۵۴ به نام معاونت ارزیابی اثرات توسعه تکمیل گردید و این یک اتفّاق مهمی بود که جایگاه توسعه پایدار ایران را تثبیت میکرد.
ایران جزو ۵ کشور نخست جهان در تاسیس این معاونت بدد و زودتر از کشورهایی مانند ژاپن، ایتالیا، انگلستان، روسیه، نروژ و دیگر کشورهای صنعتی به این ساختار پایهای توسعه پایدار اهمیت داد. قدرت سازمان محیط زیست به لحاظ کیفیت کارکردی به حدی بالا بود که توانست جلوی وزارت نفت بایستد و پروژه پتروشیمی میانکاله کنونی را لغو کند. شاهکار قدرتنمایی این سازمان در حفاظت از زیست بوم ایران زمانی بود که رژه ارتش در منطقه حفاظت شده موته با نامهنگاریهای بروکراتیک این سازمان و دستور اعلیحضرت شاهنشاه لغو شد. پیشرفتهای ایران در حوزهی محیط زیست در دهه ۴۰ و ۵۰ به حدّی چشمگیر بود که ایران از کشورهای بنیانگذار کنوانسیونهای مهم جهانی بود. مهمترین کنفرانس جهانی موسوم به گردهمایی محیط زیست انسانی ملل متّحد در استکهلم سوئد در سال ۱۹۷۲ برگزار شد که ایران از جمله بانیان و تاثیرگذاران این کنفرانس بود. موریس استرانگ که به دعوت اسکندر فیروز به ایران آمد و به دنبال لابی برای متقاعد کردن کشورها در زمینه کنوانسیونهای حفاظتی بود در اینباره میگوید:
«من باید به کشورهای دیگر سفر میکردم. ایران خود از راهبران و از کشورهای برتر جهان در زمینهی حفاظت از محیط زیست است.»
همچنین در کنفرانس هلسینکی فنلاند ایران به سبب داشتن بیش از یک میلیون و پانصد هزار هکتار تالاب حفاظت شده، یکی از کشورهای موثر کنفرانس و نقش راهبردی داشت و این مسئله به تثبیت جایگاه سیاسی ایران نیز انجامید. شاهکار بینالمللی که علاوه بر پیشرفت های چشمگیر نشان قدرت سیاسی ایران بین مجامع بود، کنفرانس رامسر بود که در سال ۱۳۴۹ به میزبانی ایران و در رامسر در راستای حفاظت از تالابهای بینالمللی جهان برگزار شد. در این کنفرانس مهم جهانی کشورهایی از سراسر جهان و نهادهای مهمی مانند اتحادیه بینالمللی حفاظت از طبیعت (IUCN)، یونسکو، دفتر بینالمللی تحقیقات تالابها و پرندگان آبزی (IWRB) حضور و آئیننامه حفاظت از تالاب ها توسّط دانشمندان و مسئولان محیط زیست کشورها تدوین شد که البته هنوز هم پابرجاست.
در سال ۱۳۵۰ که فعالیتهای صنعتی از جمله اکتشاف نفت اتحاد جماهیر شوروی باعث آلودگی و کاهش کیفیت آب دریای کاسپین(خزر) گردید، به درخواست سازمان محیط زیست ایران تقاضای برگزاری نشستی برای جلوگیری از آلودگی کاسپین به همتای شوروی داده شد. هیئت همراه شوروی وقتی به ایران آمدند حتی منبع و دلیل آلودگی را نمیدانستند و اذعان داشتند که دستگاههای اندازهگیری و تعیین میزان آلودگی بر روی آبزیان را ندارند. سازمان محیط زیست ایران دستگاههای پیشرفته در اختیار داشته و تمامی منابع و منشا آلودگی را قبل از آنها میدانست و همین هم باعث شگفتی هیئت شوروی شد. ایران برای نخستین بار توانست کنوانسیون حفاظت از خزر را با کشور شوروی امضا و به تصویب هر دو کشور برساند.
Forwarded from نقدی بر تاریخ معاصر
هواپیمای جنگنده F16 یکی از موفقترین و پیچیدهترین تولیدات هوایی و نظامی تاریخ است که از در دهه ۱۹۷۰ ساخته شده و هنوز پرکاربردترین و محبوبترین جنگنده در جهان است. شاه که خود و خانوادهاش (برادران و پسران) خلبان هواپیماهای جنگی بودند نخستین خریدار آن بود که از قبل از تولید آن را پیشخرید کرده بود. اما دسته گل مصدقیها؟
آنان به تبعیت از شعارهای عوامفریبانۀ چپها و کمونیستها که میگفتند "این خریدهای نظامی بیفایده است و صرفا به منظور سودرسانی به امپریالیسم غرب و پرکردنِ جیب کمپانیهای غربی از کیسۀ ملت فقیر ایران است" نسبت به لغو این قراردادها اقدام کردند. بختیار عضو سابق جبهۀ ملی که زیر عکس مصدق مینشست و از دیکتاتوری شاه انتقاد میکرد، قراردادهای خرید F16 و هواپیمای نظامی-جاسوسی فوق پیشرفتۀ آواکس را لغو کرد!
همتایان حزبی و جریانیِ او بعد از انقلاب یعنی بازرگان و یزدی و مدنی و ... هم این راه را ادامه دادند.
در تصویر لوح یادبود ۶۰ نفر اول جهان که با F16 پرواز کردهاند را میبینید: تیمسار آذربرزین و شاهزاده رضا پهلوی.
@NaqdeMosaddeq
آنان به تبعیت از شعارهای عوامفریبانۀ چپها و کمونیستها که میگفتند "این خریدهای نظامی بیفایده است و صرفا به منظور سودرسانی به امپریالیسم غرب و پرکردنِ جیب کمپانیهای غربی از کیسۀ ملت فقیر ایران است" نسبت به لغو این قراردادها اقدام کردند. بختیار عضو سابق جبهۀ ملی که زیر عکس مصدق مینشست و از دیکتاتوری شاه انتقاد میکرد، قراردادهای خرید F16 و هواپیمای نظامی-جاسوسی فوق پیشرفتۀ آواکس را لغو کرد!
همتایان حزبی و جریانیِ او بعد از انقلاب یعنی بازرگان و یزدی و مدنی و ... هم این راه را ادامه دادند.
در تصویر لوح یادبود ۶۰ نفر اول جهان که با F16 پرواز کردهاند را میبینید: تیمسار آذربرزین و شاهزاده رضا پهلوی.
@NaqdeMosaddeq
مقامی با عنوان «ریاست جمهوری» در ایران امکان موجودیّت ندارد.
طبق اصل ۲۷م قانون اساسی مشروطه، قوّهی مجریه متعلق به شاه است. با تکامل و تثبیت وضعیّت سیاسی کشور و استقرار کامل نهادهای مدرن، به مرور که عرفا شاه از اختیارات سابق خود عقبنشینی میکند، مقام رئیسالوزرایی به نهاد مستقل نخستوزیری ارتقاء مرتبه پیدا میکند.
امّا اصلاحاتطلبان که وارثان مصدّقالسلطنهاند، از آنجا که آغاز موجودیّت سیاسیشان با نفی میراث مشروطیّت گره خورده، خود را در قالب ریاستجمهوری میگنجانند که نهاد آن وجود خارجی ندارد. اگر خاتمی میگفت رئیسجمهور در حکم تدارکاتچی است، بهتر بود که اضافه میکرد که خود ما با انقلاب ۵۷ امان ندادیم که نهاد رئیسالوزرایی از پیکرهی ریاست کشور به مرور عرفا جدا بشود. اکنون نیز شاهی وجود ندارد که نهاد نخستوزیری بتواند به مرور از آن مستقل شود. بلکه رهبری وجود دارد که در جایگاه ریاست کشور نمیتواند و نمیخواهد که مستقر بشود، چون در سنگر نفی موجودیّت ایران، دوش به دوش اصلاحاتطلبان بهعنوان اپوزیسیون مشروطیّت جا خوش کرده است. ایران اشغال شده، و تحت هیچگونه انتخاباتی یا رفراندُمی امکان آنکه جایگاهی با عنوان ریاستجمهوری بتواند محقّق بشود وجود نخواهد داشت. چه خامنهای بمیرد و رهبری حذف بشود و چه ۹۸درصد مردم به آن رای بدهند یا ندهند.
ستون فقرات کشور ایران، قانون اساسی مشروطه است که یک بار تاسیس شده و تا نابودی مطلق ایران جانسختی کرده و از موجویّت نهادهای خود دفاع میکند. مشروطه جزئا و کلا تعطیلبردار نیست. مگر با نابودی موجودیّت ایران...
طبق اصل ۲۷م قانون اساسی مشروطه، قوّهی مجریه متعلق به شاه است. با تکامل و تثبیت وضعیّت سیاسی کشور و استقرار کامل نهادهای مدرن، به مرور که عرفا شاه از اختیارات سابق خود عقبنشینی میکند، مقام رئیسالوزرایی به نهاد مستقل نخستوزیری ارتقاء مرتبه پیدا میکند.
امّا اصلاحاتطلبان که وارثان مصدّقالسلطنهاند، از آنجا که آغاز موجودیّت سیاسیشان با نفی میراث مشروطیّت گره خورده، خود را در قالب ریاستجمهوری میگنجانند که نهاد آن وجود خارجی ندارد. اگر خاتمی میگفت رئیسجمهور در حکم تدارکاتچی است، بهتر بود که اضافه میکرد که خود ما با انقلاب ۵۷ امان ندادیم که نهاد رئیسالوزرایی از پیکرهی ریاست کشور به مرور عرفا جدا بشود. اکنون نیز شاهی وجود ندارد که نهاد نخستوزیری بتواند به مرور از آن مستقل شود. بلکه رهبری وجود دارد که در جایگاه ریاست کشور نمیتواند و نمیخواهد که مستقر بشود، چون در سنگر نفی موجودیّت ایران، دوش به دوش اصلاحاتطلبان بهعنوان اپوزیسیون مشروطیّت جا خوش کرده است. ایران اشغال شده، و تحت هیچگونه انتخاباتی یا رفراندُمی امکان آنکه جایگاهی با عنوان ریاستجمهوری بتواند محقّق بشود وجود نخواهد داشت. چه خامنهای بمیرد و رهبری حذف بشود و چه ۹۸درصد مردم به آن رای بدهند یا ندهند.
ستون فقرات کشور ایران، قانون اساسی مشروطه است که یک بار تاسیس شده و تا نابودی مطلق ایران جانسختی کرده و از موجویّت نهادهای خود دفاع میکند. مشروطه جزئا و کلا تعطیلبردار نیست. مگر با نابودی موجودیّت ایران...
ذات نایافته از هستیبخش
چون تواند که بود هستیبخش ؟
برای فهم چرایی تدارکاتچی بودنِ رئیسجمهور در جمهوری اسلامی، بد نیست از یک سری ابیات مهم در ادبیات پارسی کمک بگیریم تا به فهم مطلب کمک کند.
مشروعیّت نهاد نخستوزیری ناشی از مدد لعل لب شاهی است که طبق اصل سی و پنجم: سلطنت ودیعهایست که به موهبت الهی از طرف ملّت به شخص وی مفوّض شده است. یعنی شاه مشروعیّت الهیش را از بدنهی سیاسی Body Politic خود یعنی ملّت ایران میگیرد. و آن را به رئیسالوزرا که بعدا به مرور به نهاد نخستوزیری تبدیل خواهد شد تفویض میکند.
فیضِ روحُالقُدُس ار باز مدد فرماید
دیگران هم بکنند آنچه مسیحا میکرد
منتها در این مسیر، کسانی هم هستند که مثل مصدّق مدّعی میشوند که مستقل از پادشاه میتوانند محل فیض خداوندی قرار بگیرند. نتیجتا هم او و هم رهروان او در آینده، در مکان تشییع نا-نهادِ ریاستجمهوری مدّت مدیدی جمع شده تا مانع از بهخاک سپردن جنازهای بشوند که مرده بهدنیا و مرده نیز از دنیا رفته!
چون بیمدد لعل لب شاه، روی کسی سرخ نشود. اگر هم شد، از اثر غازه بُوَد! و این سرخرو شدن صورت اصلاحاتطلبان بابت غازه، در شبهای انتخابات، بلافاصله در فردای برچیده شدن صندوقها دوباره زرد میشود.
در جمهوری اسلامی هم البته اوضاع معکوس است. چون اصلا نهاد رئیس کشور وجود ندارد که بتواند با دم مسیحایی خود به دیگر نهادها جان بدهد. بلکه رهبر چنین نظامی خود در مقام نفی کشور به خدای ایران اتّصالی ندارد که روحی دریافت کند و آن را به دیگران تفویض کند. یک سری نهادهای نیمهجان از روزگار روحبخش سابق البته وجود دارند که مانند مرغ بسمل دارند جان میکنند. بدینترتیب ریاستجمهوری در ساحت روح وجود خارجی نمیتواند داشته باشد. و چیزی که روحی ندارد، جسمی بیش از تدارکاتچی پیدا نمیکند.
چون تواند که بود هستیبخش ؟
برای فهم چرایی تدارکاتچی بودنِ رئیسجمهور در جمهوری اسلامی، بد نیست از یک سری ابیات مهم در ادبیات پارسی کمک بگیریم تا به فهم مطلب کمک کند.
مشروعیّت نهاد نخستوزیری ناشی از مدد لعل لب شاهی است که طبق اصل سی و پنجم: سلطنت ودیعهایست که به موهبت الهی از طرف ملّت به شخص وی مفوّض شده است. یعنی شاه مشروعیّت الهیش را از بدنهی سیاسی Body Politic خود یعنی ملّت ایران میگیرد. و آن را به رئیسالوزرا که بعدا به مرور به نهاد نخستوزیری تبدیل خواهد شد تفویض میکند.
فیضِ روحُالقُدُس ار باز مدد فرماید
دیگران هم بکنند آنچه مسیحا میکرد
منتها در این مسیر، کسانی هم هستند که مثل مصدّق مدّعی میشوند که مستقل از پادشاه میتوانند محل فیض خداوندی قرار بگیرند. نتیجتا هم او و هم رهروان او در آینده، در مکان تشییع نا-نهادِ ریاستجمهوری مدّت مدیدی جمع شده تا مانع از بهخاک سپردن جنازهای بشوند که مرده بهدنیا و مرده نیز از دنیا رفته!
چون بیمدد لعل لب شاه، روی کسی سرخ نشود. اگر هم شد، از اثر غازه بُوَد! و این سرخرو شدن صورت اصلاحاتطلبان بابت غازه، در شبهای انتخابات، بلافاصله در فردای برچیده شدن صندوقها دوباره زرد میشود.
در جمهوری اسلامی هم البته اوضاع معکوس است. چون اصلا نهاد رئیس کشور وجود ندارد که بتواند با دم مسیحایی خود به دیگر نهادها جان بدهد. بلکه رهبر چنین نظامی خود در مقام نفی کشور به خدای ایران اتّصالی ندارد که روحی دریافت کند و آن را به دیگران تفویض کند. یک سری نهادهای نیمهجان از روزگار روحبخش سابق البته وجود دارند که مانند مرغ بسمل دارند جان میکنند. بدینترتیب ریاستجمهوری در ساحت روح وجود خارجی نمیتواند داشته باشد. و چیزی که روحی ندارد، جسمی بیش از تدارکاتچی پیدا نمیکند.
Forwarded from ایرانِ بزرگِ فرهنگی
ایران بزرگ فرهنگی 1صفحه-ک.pdf
30.3 MB
▪️شمارهٔ هشتم #ایران_بزرگ_فرهنگی
▫️نسخهٔ تکصفحهای کمحجم
قابل توجّه همراهان گرانقدر فهرست دارای پیوند است که با لمس هر عنوان به صفحهٔ موردنظر پیوند میخورد؛ همچنین با لمس عناوین موجود در آغاز هر صفحه میتوانید به ابتدای بخش مربوطه بازگردید.
@IrBozorg
▫️نسخهٔ تکصفحهای کمحجم
قابل توجّه همراهان گرانقدر فهرست دارای پیوند است که با لمس هر عنوان به صفحهٔ موردنظر پیوند میخورد؛ همچنین با لمس عناوین موجود در آغاز هر صفحه میتوانید به ابتدای بخش مربوطه بازگردید.
@IrBozorg