هنوز آنجا خبرهاییست
هنوز آن سوی کوه آوازهایی ساده می خوانند که خورشید
درنگی می دهد از پشت نخلستان
غروب غربت باز بیابان را
هنوز آنجا سوال چشم
را در پهندشت بهت
هزاران پاسخ وحشت فزای سرب و آهن نیست
هنوز آنجا سخن اندک سکوت افزون
زمین زندگی کردن فراوان یک وجب خاک زیادی بهر مردن نیست
هنوز آنجا
شقیقه ها سفید از آرد گندم
پسین خستگی وقتی که می آیند
پیاده با قطار قاطران از آسباد دره نزدیک
تنور گرم و بوی نان تازه عالمی دارد
و در شب های مهتابی
به روی ترت گندم نیمه شب ها
شروه خواندن
پای خرمن ها غمی دارد
هنوز ان سوی کوه آوازهایی ساده می خوانند که مهتاب
چمنزاران رویای نجیب باز یاران را
تماشا می کند از کوچه های آب
هنوز آنجا
خبرهاییست
به شبهای زمستان می توان تا صبح
سخن از باد و باران گفت
و تیتر موک اگر پاسخ نداد از سال پر برکت
غم دل می توان با ساز قلیان گفت
هنوز آنجا ؟
دلم مشتاق کوچی با تو زین مهمان کش شوم است
که در شیب پلنگستان دیزاشکن
پیاده همسفر با آبهای بی وطن باشیم
سوی
آن سوی کوه آنجا
شبی مهمان عاموهای من باشیم

#منوچهر_آتشی
@Mr_atashi
آید بهار و پیرهن بیشه نو شود
نوتر برآورد گل اگر ، ریشه نو شود

زیباست روی کاکل سبزت کلاه تو
زیباتر آن که در سرت ، اندیشه نو شود

ما را غم کهن به می کهنه بسپرید
به حال ما چه سود اگر ، شیشه نو شود

شبدیز ، رام خسرو و شیرین به کام او
بر فرق ما چه فرق اگر ، تیشه نو شود

جان می‌دهیم و ناز تو را باز می‌خریم
سودا همان کنیم اگر ، پیشه نو شود

منوچهر آتشی
@Mr_atashi
Darbare Pedar
Sohrab Mokhtari
عصر پنجشنبه بود ‌‌...

روایت سهراب مختاری از حادثه قتل پدرش محمد مختاری - از سری اولین قربانیان پرونده قتل های زنجیره ای

@Hoshang_Golshiri
با چه کس می توان گفت
که من اینجا هزاران هزارم نشسته به یک تن
که من اینجا هزاران
و ... یکی می گریزد از این من
با نگاهی که ز اعماق تر شد
ریختم آفتاب دلم را
روی اشباح مغشوش پاییز
باغ پر پر شد و در شفق سوخت
پای دیوار سرخ شفق
آنک !‌ آن تک سواریست خسته
یورغه می راند
تا بن جنگل خیس شب اسب
با چه کس می توان گفت که دیده ام من
که خروسخوان فلق را
از پس کوه خواندند
وان شبح با
هراسی نهفته
از ته کوچه شهر بگریخت
و آفتاب بزرگ دل من
روی فرش تر برگ ها ریخت
و هزاران شبح سوی بیغوله راندند
با چه کسمی توان گفت ؟
پیه سوزم نپایید و شعرم به دل ماند
صبح با کوچه آمیخت

شعر #در_انتهای_شب
از دفتر #آواز_خاک
#منوچهر_آتشی

@Mr_atashi
همان که چوپان با دره های وحشت گفت
غروب برگشت از کوه سایه های غول نما
همان که چوپان
نالنده هفت بندش با بوته مه آلود
ترا به حشمت ناپایدار رگبار
ترا به عصمت باران نم نم می خوش
ترا به آب
به آبسالی پر آهو
به بادهای پر از کبوتر
به چاه آب بادیه سوگند گرگ مباش
همان که قایق کوچک به باد وحشی گفت
همان که با دکل کوتهش غرور بلندش به آب گفت
مرا نوازش کن
ترا به عشق بی اندوه ماهیان سوگند
به عشق بی
اندوه ماهیان سوگند
به عشق های فراری
ترا به مرگ های نجیب هزاران هزاری
ترا به فاصله کام وحشی کوسه
و تاب نرم ران سفید شناگر غافل
ترا به وحشت دندان و خون و هول و حباب
ترا به کوچ عشیره های فقیر ماهی ها
به جستجوی چراگاه های خرم آب
ترا به عشوه
گرداب و بهت شاعر نومید
ترا ... به خیزاب
مرا
نوازش کن
جزیره های زنده مرجان و گلبوته های خرم مروارید
و آرامگاه دختر دریا را
به من نشان بده
ترا به هیبت توفان و بادبان کم نفس من
همان که آب به آفتاب تناور گفت
ترا به مشرق
ترا به
نیمروز
ترا به همهمه وحشت جزیره نشینان
که باد سرد دریایی
پوشال کلبه هاشان را آشفته می کند
ترا بجاز هراس آور مس و کفگیر
ترا به طبل اذان و نماز وحشت
به نیمروز کسوف تو آفتابا سوگند
مرا به خار کن
بتاز بر من
مرا غبار کن
مرا ز هق هق این گریه شبانه
روز رهایی ده
تن لطیف مرا
ز وحشت خوره ماهیان نجات ببخش
و ثقل جاری جسم مرا ز دوش روحم بردار
مرا سبک کن
کم کن
مرا به بال و پر ذره ها ببند و ببر
ببر به حریم خود
مرا دوباره شبنم کن
روزی هزار بارم شبنم
روزی هزار بار ابرم کن
مرا ببر
مرا ببر بهدیاری
ببار
که آنجا
هزار دست پسینگاهان
قبای ژنده خود را
به شاخه های بی ثمر برهای سترون نیاز می بندند
مرا ببر
ببر
ببار به دشتستان
همان که اسب سفید تندیس
شبی به یابوی گاری گفت
ترا به باقه سبز قصیل
ترا
به توبره خوشبوی جو
ترا به شیهه تسلیم مادیانی کور
ترا به یک نفس آسایش به کنج طویله سوگند
بیا به جای من امشب به زیر پیکر تندیس
بیا
که من غرور تبارم را یک شب
دمی علم کنم از بام این فلات بلند
بیا که من تسلای روح سنگی خویش
به جاده های فراموش
زخمه سم و سنگ
غباری انگیزم
سکوت قلعه مهتاب
و خواب ناز غزالان دشت
و خواب خون پلنگان دره شب را
بهم ریزم
بیا
بیا به جای من امشب
بیا که برخیزم
همان که خوشه سیراب یاس
به پنجه های ظریف تو گفت وقت بهار
ترا به روح علف
ترا به
خون درخت از شیار زخم تبر
ترا به ارتفاع غرور چنار
و اشتیاق لانه در آغوش مهربان برگ
ترا به غربت پاییز
مرا بچین
به میهمانی لادن ببر به گلدان ها
بچین مرا و گلبوبند بساز
مرا به گردن گهواره شقایق آویز
همان که چوپان با بوته مه آلود
همان که
آب به آفتاب
همان که قایق به آب
همان که یاس
همان که قاصد با اسب خسته
همان که خوشه گندم به داس
همان که من به تو گفتم

شعر #سوگند
از دفتر #آواز_خاک
#منوچهر_آتشی

@Mr_atashi
در شب ساحلی شکاک
شب تعقیب
پنجره ها را
باد
برگ می زد
بوی گل می آید
هوم
بوی گل می آید شاید گلدانی
از هجوم من
در پنجره ای
ایمن مانده است
بانی این هوس نامیمون کیست ؟
شهر را ویران خواهم کرد
و درختان را چون سربازان منهزمی
پای در ماسه به اردوگاه اسارت می تاراند
منم
می اندیشم در پنجره بی فانوس
کز خفایای شبی اینگونه مست و عبوس
چه هیولایی
سر خواهد زد ؟
یورش خفاشان دخمه ظلمت را
چه پرستویی محراب به سقفی خواهد بست ؟
صبحدم ورد کدامین مرغ عاشق
یاس ها را از خواب بر خواهد انگیخت؟
شب چسان قافله زوار خسته پروانه
نیت لمس ضریح آتش را
راه در بقعه فانوس شهادت خواهد برد ؟
یا چه آوار شفق
ها در حاشیه مشتعل شب
که فروخواهد ریخت
روی قایق های غافل صیادان
چه فلق های کبوتر
چه کبوترهای پاک فلق ها
نتکانده پر
از غبار رخوت کاریز سیاهی
که به خون خواهند آغشت در آفاق سحرگاهی
شب شکاک ساحل
گویی اشباحی موذی را با امواج به خشکی می
ریخت
باد مصروع جنوبی
سگ بی صاحب آبادی دیگر
به نیازی شوم
شن نمناک کپر های پوشالی بومی ها را
بو می کرد
دست خونین خسوفی آرام
ماه را
رخ و کبود
از کرن اسکله می آیخت

شعر #سگ_آبادی_دیگر
از دفتر #آواز_خاک
#منوچهر_آتشی

@Mr_atashi
هیولای عجیبی بود مرگ
وحشتی در دوردست
دایه‌ام می‌گفت:
یا از دیوار شکسته می‌آید
یا از پارگی لباس نفوذ می‌کند
یا …

چهره نداشت
ردپا نداشت
بار اول که جنازه دیدم
احساسش کردم
مثل این‌که از دوردست ِ جنگل
حضور ارهّ برقی را از نعره‌هایش احساس کنی
و بلرزی

رفته رفته نزدیک‌تر شد
آن روزها قوی بود
حریف قصاب محله!
اما
هرچه نزدیک‌تر، کوچک‌تر شد
آن‌قدر که نامش در اخبار ظهر رادیو آمد
بمب اول که افتاد
دیوار شکسته و لباس پاره فراوان شد،
مرگ از پا افتاد

دلم به حالش سوخت
مرگ، بازیچه کودکان محله
بر زمین می‌خزید
با سر شکسته و تن کبود
خودش را از زیر پای جمعیت بیرون می‌کشید
به خانه آوردم و تیمارش کردم

دایه، روحت شاد
حالا من نشسته‌ام توهمات کودکی‌ام را می‌نویسم
و مرگ، این گربه‌ دست‌آموز
نشسته بر لب پنجره ماه را لیس می‌زند»

***

علیرضا راهب شاعر بر اثر بیماری کووید۱۹ درگذشت .

@Mr_atashi
Forwarded from شاملوخوانی
نشست مستقل شاملوخوانی

شعرخوانی و نقد و بررسی آثار

زمان : دوشنبه‌ها از ساعت ۱۶:۳۰
مکان : نجف‌آباد ، شیخ‌بهایی مرکزی ، کافه کتاب خورشید

@shamloukhani_njf
باد در دام باغ می نالید
رود شولای دشت را می دوخت
قریه سر زیر بال شب می برد
قلعه ماه در افق می سوخت

#طرح
از دفتر #آواز_خاک
#منوچهر_آتشی
@Mr_atashi
عبدوی جط دوباره می‌آید
بر سينه‌اش هنوز مدال عقيق زخم
از تپه‌های آن سوی گزدان خواهد‌آمد
از تپه‌های ماسه كه آنجا ناگاه
ده تير نارفيقان گل كرد
و ده شقايق سرخ
بر سينه ستبر عبدو
گل داد
بهت نگاه ديرباور عبدو
هنوز هم
در تپه‌های آن سوی گزدان
احساس درد را به تاخير می‌سپارد
خون را
هنوز عبدو از تنگچين شال
باور نمی‌كند
پس خواهرم ستاره چرا در ركابم عطسه نكرد؟
آيا عقاب پير خيانت
تازانده‌تر
از هوش تيز ابلق من بود؟
كه پيش‌تر ز شيهه شكاك اسب
بر سينه تذرو دلم بنشست؟
آيا شبانعلی
پسرم را هم؟
باد ابرهای خيس پراكنده را
به آبياری قشلاق بوشكان می‌برد
و ابر خيس
پيغام را سوی اطراق‌گاه
امسال ايل
بی وحشت معلق عبدوی جط
آسوده‌تر ز تنگه ديزاشكن خواهد گذشت
ديگر پلنگ برنو عبدو
در كچه نيست منتظر قوچ‌های ايل
امسال
آسوده‌تر
از گردنه سرازير خواهيد شد
امسال
اي قبيله وارث
دوشيزگان عفيف مراتع يتيم‌اند
در حجله‌گاه دامنه زاگرس
دوشيزگان يتيم مراتع
به كامتان باد
در تپه‌های آن سوی گزدان
در كنده تناور » خرگ «ی
از روزگار خون
ماری دوسر به چله
لميده است
و بوته‌های سرخ شقايق
انبوه‌تر شكفته‌تر
اندوهبارتر
بر پيكر برهنه دشتستان
در شيب‌های ماسه
دميده‌است
گه‌گاه
با عصر‌های غمناك پاييزی
كه باد با كپر‌ها
بازيگر شرارت و شنگولی ست
آواز‌های غمباری
آهنگ شروه‌های فايز
از شيب‌های ماسه
از جنگل معطر سدر و گز
در پهنه بيابان می‌پيچد
مثل كبوترانی
كه از صفير گلوله سرسام يافته
از فوج خواهران پريشان جداشده
در آسمان وحشت چرخان
سرگردان
آواز‌های خارج از آهنگی
مانند روح عبدو
مي گردد در گزدان
آيا شبانعلی پسرم
سرشاخه درخت تبارم را
بر سينه دلاور
ده تير نارفيقان
گل‌های سرخ سرب
نخواهد كاشت ؟
از تنگچين شالش چرم قطارش آيا از خون خيس ؟
عبدوی جط دوباره می‌آید
اما شبانعلی
سرشاخه تبار شتربانان را
ده تير نارفيقان
بر كوهه فلزی زين خم نكرد
زخم دل شبانعلی
از زخم‌های خونی دهگانه پدر
كاری‌تر بود
كاری‌تر و عميق تر
اما سياه
جط زاده را نگاه كن
اين كرمجی ادای جمازه در می‌آورد
او خواستار شاتی زيبای كدخداست
كار خداست ديگر
هی هو شبانعلی
زانوی اشتران اجدادت را محكم ببند
كه بنه‌های گندم امسال كدخدا
از پارسال سنگين‌تر است
هی های هو
شبانعلی عاشق
آيا تو شيرمرد شاتی را
آن ناقه سفيد دو كوهان خواهی داد ؟
شهزاده شترزاد
آری شبانعلی را
زخم زبان
و آتش نگاه شاتی بی خيال
سركوفت مداوم جط زادی
و درد بی دوای عشق محال
از استر چموش جوانی
به خاك كوفت
اما
در كنده ستبر خرگ كهن هنوز
مار دو سر به چله لميده است
با او شكيب تشنگی خشك انتقام
با او سماجت گز انبوه شوره ‌زار
نيش بلند كينه او را
شمشير جانشكار زهری‌است در نيام
او
ناطور دشت سرخ شقايق
و پاسدار روح سرگردان عبدوست
عبدوی جط دوباره می‌آید
از تپه‌های ساكت گزدان
بر سينه‌اش هنوز مدال عقيق زخم
در زير ابر انبوه می‌آید
در سال آب
در بيشه بلند باران
تا ننگ پر شقاوت جط بودن را
از دامن عشيره بشويد
و عدل و داد را
مثل قنات‌های فراوان آب
از تپه‌های بلند گزدان
بر پهنه بيابان جاری كند.

شعر #ظهور
از دفتر #آواز_خاک
#منوچهر_آتشی
@Mr_atashi
دو رشته جبال پریده رنگ
از انحنای دور
سر بر کشیده اند
و ز تنگنای زاویه مبدا
ناو عظیم خورشید
بار طلا می آورد از شهرهای شرق
گفتم
باید حصارها را ویران کرد
تا نخل های تشنه در آغوش هم روند
تا قمریان وحشی
به مهر دختران رطب چین
آموخته شوند
و چاه آب چشم درشتش را
بر هم نیفشرد
و بازیار خسته
رویای چشمه های طلایی را
از سر بدر کند
گفتم
باید دوباره گاو آهن
پندار خاک ها را
زیر و زبر کند
گفتم
باید دوباره سدر کهن برگ و بر کند
از انحنای دور
موج طلا می آمد من
از اوج تپه نی لبکم را
تا گوش قوچ کوهی جاری کردم
و بهت ناشناختگی را تاراندم
و عصمت رمندگی کوهزادان را
تا خوشه زار مزرعه آوردم
با
دختران دهکده دلها تپش گرفت
و چرخ چاه ها
آواز آبهای فراوان را
بر کنده های کهنه غوغا کرد
روح غریب مجنون
از برج گردباد
پیشانی نجیب جوانان قریه را
خوانده بر آن مهابت محتوم درد خویش
با وحشتی شگفت تماشا کرد
گفتم
خون بهار می گذرد در رگ زمین
و رنگ ها شفیع نیازند
اما
بوی هراسناکی از بوته های سوخته می آید
و قطره های خون من
از جای زخم داس
گل های آبدار کدو را
پژمرده می کند
و موش های مرده
آنجا نگاه کن
که موش های مرده خونین دهان و گوش در بوته های جالیز
افتاده
اند
شاید
شاید نسیم طاعون
از انحنای دور کویر
دو گردباد عربده جو سینه می کشند
وز تنگنای زاویه مبدا
ناو سیاه خورشید
با بار سرب و باروت
می آید

شعر #عطر_هراسناک
از دفتر #آواز_خاک
#منوچهر_آتشی
@Mr_atashi
۲۹ آبان‌ماه سال‌روز وفات منوچهر آتشی را تسلیت عرض می‌نماییم .

عبدوی جط دوباره می‌آید!
@Mr_atashi
در کره راه گندم
آن جفت شاد بال سبک پا را می بینی ؟
آن جفت بال در بال که در گذار خود
گلبرگ های سرخ شقایق را
مثل هزار گله پروانه
از خواب سرخ رنگ
بیدار می کنند؟
آن زائران مشهد دیدار
آن آهوان رعنا
آن جفت پارسا را می بینی ؟
اینجا ولی هنوز از انبوه وهم خویش
چشم مرا به حیرت می کاوی
و در کویر دور نگاهم
طرحی به جز گریز نمی یابی

شعر #غربت
از دفتر #آواز_خاک
#منوچهر_آتشی
@Mr_atashi
ناگهان جلاب
وسعت پشته را تلاطم داد
و هزاران هزار شاخ بلند
در فضا طرح بست
و هزاران هزار چشم زلال
در فضا مثل شیشه پاره شکست
دست بر
ماشه سینه با قنداق
دلم آشفته گشت و خون انگیخت
از سرانگشت نفرتم با خاک
خون صد پازن نکشته گریخت
چه شکوهی !‌ درود بر تو درود
با شک استاده قوچ پیشاهنگ
دورت آشفتگی ز برکه چشم
ای ستبر بلند کوه اورنگ
کورت از گرده چشم خونی گرگ
دورت از جلوه خشم
یوز و پلنگ
به نیاز قساوتم هی زد
زینهار توارثی ز اعماق
خود گوزنی تو ها ! مباد ! افسوس
تپش سینه ریخت در قنداق
پنجه لرزید روی ماشه چکید
شعله زد لوله کبود تفنگ
پشته پر شکوه بی جان شد
غرق خون ماند قوچ پیشاهنگ

شعر #غزل_کوهی
از دفتر #آواز_خاک
#منوچهر_آتشی
@Mr_atashi

آخ آخ !
گل سفید بزرگی در آب شب لرزید
گوزن زرد شهابی ز آبخور رم کرد
کبوتران سفید از قنات برگشتند
بهار کاشی گنبد دوباره شبنم کرد
درخت زندگی از
دود شب برون آمد
که بارور شود از خوشه های روشن چشم
که ساقه ها بگشاید بر آشیانه مهر
که ریشه ها بدواند به سنگپاره خشم
درخت مدرسه پر بار و برگ و کودک شد
درخت کوچه که ناگاه برگ و باد آشفت
پلنگ خوفی در کوچه ها رها گردید
گل سیاه بزرگی در آفتاب شکفت

شعر #کسوفی_در_صبح
از دفتر #آواز_خاک
#منوچهر_آتشی
@Mr_atashi
با هر چه روزگار به من داد
با هر چه روزگار گرفت از من
مثل شبی دراز
در شط پاک زمزمه خویش می روم
با من ستاره ها
نجواگران زمزمه ای
عاشقانه اند
و مثل ماهیان طلایی شهاب ها
در برکههای ساکت چشمم
سرگرم پرفشانی تا هر کرانه اند
همراه با تپیدن قلبم پرنده ها
از بوته های شب زده پرواز می کنند
گل اسب های وحشی گندمزار
از مرگ عارفانه یک هدهد غریب
با آه دردناکی لب باز می کنند
با هر
چه روزگار به من داد هیچ و هیچ
با هر چه روزگار گرفت از من
با کولبار یک شب بی یاد و خاطره
با کولبار یک شب پر سنگ اختران
تنها میان جاده نمناک می روم
مثل شبی دراز
مثل شبی که گمشده در او چراغ صبح
تا ساحل اذان خروسان
تا بوی میش ها
تا سنگلاخ مشرق بی
باک می روم

شعر #مثل_شبی_دراز
از دفتر #آواز_خاک
#منوچهر_آتشی
@Mr_atashi
https://instagram.com/manouchehr__atashi?igshid=19c1m4x7h9wo7

این لینک صفحه‌ی اینستاگرامی‌ای است که به‌لطف دوست خوبم محسن میرکلایی در راستای معرفی بیشتر آثار و زندگی منوچهر آتشی راه‌اندازی شده می‌توانید دنبال کنید
@Mr_atashi
تو مثل لاله ی پیش از طلوع دامنه ها
-که سر به صخره گذارد
      غریبی و پاکی

ترا ٬ ز وحشت توفان ٬ به سینه می فشرم

عجب سعادت غمناکی!

دوم مهرماه زادروز منوچهر آتشی خجسته باد

@Mr_Atashi
منوچهر آتشی - زوال در زمانه‌ی تبعید
Shenudar | شنودار
🎙 شعر همیشه لطیف و عاشقانه نیست… گاهی هم دقیقاً یه کابوسه!

🔻 توی این اپیزود نشون دادیم شعر همیشه قرار نیست احساسات ما رو تلطیف کنه، بلکه بر عکس، گاهی واقعیت‌های هولناک رو آنچنان توی گوش ما می‌کوبنه که از اضطراب، ممکنه تا مرز فروپاشی پیش بریم.

🔹 این دقیقا اون چیزیه که در شعری که از #منوچهر_آتشی در شنودار تحلیل کردیم، خودنمایی می‌کنه...

📝با تحلیل: #سجاد_ایرانپور
🎶 و خوانش: #حدیث_دهشیری

🔹کست‌باکس
🔹یوتیوب


🆔 @sher_sepid
2025/04/08 18:50:08
Back to Top
HTML Embed Code: