.
زندگی یعنی باغ و رگ و بی پناهی باد
زندگی یعنی دقایق دیر راه دور دبستان
زندگی یعنی نوشتن انشایی دربارهٔ پردهها و پنجرهها
زندگی تکرار تپشهای ترانه است
بیا و لحظهای بالای همین بام بی بادبادک و بوسه بنشین
باور کن هنوز هم میشود به پاکی قصههای مادربزرگ هجرت کرد
دیگر نگو که سیب طلای قصهها را
کرمهای کوچک کابوس
خوردهاند
تنها دستت را به من بده
و بیا...
#یغما_گلرویی
✤┅┄𝓜̲͓̅̽ ⃝༺༅═┅──
زندگی یعنی باغ و رگ و بی پناهی باد
زندگی یعنی دقایق دیر راه دور دبستان
زندگی یعنی نوشتن انشایی دربارهٔ پردهها و پنجرهها
زندگی تکرار تپشهای ترانه است
بیا و لحظهای بالای همین بام بی بادبادک و بوسه بنشین
باور کن هنوز هم میشود به پاکی قصههای مادربزرگ هجرت کرد
دیگر نگو که سیب طلای قصهها را
کرمهای کوچک کابوس
خوردهاند
تنها دستت را به من بده
و بیا...
#یغما_گلرویی
✤┅┄𝓜̲͓̅̽ ⃝༺༅═┅──
.
تو را به جای همه کسانی که شناختهام،
دوست میدارم...
تو را به جای همهی روزگارانی که نمیزيستهام،
دوست میدارم...
برای خاطر عطر نان گرم
و برفی که آب می شود
و برای نخستين گناه...
تو را به خاطر دوست داشتن،
دوست میدارم...
تو را به جای تمام کسانی که دوست نمیدارم،
دوست میدارم ...
#پل_الوار
✤┅┄𝓜̲͓̅̽ ⃝༺༅═┅──
تو را به جای همه کسانی که شناختهام،
دوست میدارم...
تو را به جای همهی روزگارانی که نمیزيستهام،
دوست میدارم...
برای خاطر عطر نان گرم
و برفی که آب می شود
و برای نخستين گناه...
تو را به خاطر دوست داشتن،
دوست میدارم...
تو را به جای تمام کسانی که دوست نمیدارم،
دوست میدارم ...
#پل_الوار
✤┅┄𝓜̲͓̅̽ ⃝༺༅═┅──
.
نگاهش...
چشمِ آفتاب را میزد وقتی،
بلند بلند،شعر میخواند!
از عشق آمده بود و صورتش
تابِ سنگینی نگاهش را نداشت
از خواب آمده بود
از پنجره
از بوی چوبِ نیم سوخته
از جنگل
شالی
مِه
ماهی
باران باران باران
از جایی آمده بود
که شعر اول بار آنجا باریده بود
از راز گل سرخ
از ابرآباد
#حامد_نیازی
برش شعری از کتاب:
📚یک اتفاق ساده
✤┅┄𝓜 ⃝༺༅═┅──
نگاهش...
چشمِ آفتاب را میزد وقتی،
بلند بلند،شعر میخواند!
از عشق آمده بود و صورتش
تابِ سنگینی نگاهش را نداشت
از خواب آمده بود
از پنجره
از بوی چوبِ نیم سوخته
از جنگل
شالی
مِه
ماهی
باران باران باران
از جایی آمده بود
که شعر اول بار آنجا باریده بود
از راز گل سرخ
از ابرآباد
#حامد_نیازی
برش شعری از کتاب:
📚یک اتفاق ساده
✤┅┄𝓜 ⃝༺༅═┅──
.
و نترسیم از مرگ
مرگ پایان کبوتر نیست
مرگ وارونه یک زنجره نیست
مرگ در ذهن اقاقی جاری است
مرگ در آب و هوای خوش اندیشه نشیمن دارد
مرگ در ذات خوش دهکده از صبح سخن میگوید
مرگ با خوشه انگور میآید به دهان
مرگ در حنجره سرخ-گلو میخواند
مرگ مسئول قشنگی پر شاپرک است
مرگ گاهی ریحان میچیند
مرگ گاهی ودکا مینوشد
گاه در سایه نشسته است به ما مینگرد
و همه میدانیم
ریههای لذت پر اکسیژن مرگ است...!
#سهراب_سپهری
✤┅┄𝓜̲͓̅̽ ⃝༺༅═┅──
و نترسیم از مرگ
مرگ پایان کبوتر نیست
مرگ وارونه یک زنجره نیست
مرگ در ذهن اقاقی جاری است
مرگ در آب و هوای خوش اندیشه نشیمن دارد
مرگ در ذات خوش دهکده از صبح سخن میگوید
مرگ با خوشه انگور میآید به دهان
مرگ در حنجره سرخ-گلو میخواند
مرگ مسئول قشنگی پر شاپرک است
مرگ گاهی ریحان میچیند
مرگ گاهی ودکا مینوشد
گاه در سایه نشسته است به ما مینگرد
و همه میدانیم
ریههای لذت پر اکسیژن مرگ است...!
#سهراب_سپهری
✤┅┄𝓜̲͓̅̽ ⃝༺༅═┅──
.
خدا تو را
در دوست داشتنی ترین
حالتِ ممکن آفریده ،
و پاییز و من را برای دیوانگی...
باید در دلِ خیابان های پاییز ،
تو را دید ، بوسید
عاشقت شد و برایت مرد...
همین...
#نرگس_صرافیان_طوفان
✤┅┄𝓜̲͓̅̽ ⃝༺༅═┅──
خدا تو را
در دوست داشتنی ترین
حالتِ ممکن آفریده ،
و پاییز و من را برای دیوانگی...
باید در دلِ خیابان های پاییز ،
تو را دید ، بوسید
عاشقت شد و برایت مرد...
همین...
#نرگس_صرافیان_طوفان
✤┅┄𝓜̲͓̅̽ ⃝༺༅═┅──
.
بودن یا نبودن
پلک زندگی ماست
در یکی تاب میخوریم
در یکی بیتاب میشویم
و من
در هر پلکی
یکبار دیدنت را میبازم
#عباس_معروفی
✤┅┄𝓜̲͓̅̽ ⃝༺༅═┅──
بودن یا نبودن
پلک زندگی ماست
در یکی تاب میخوریم
در یکی بیتاب میشویم
و من
در هر پلکی
یکبار دیدنت را میبازم
#عباس_معروفی
✤┅┄𝓜̲͓̅̽ ⃝༺༅═┅──
.
و کاش وقتی ابرِ غم به گلوی کوچکت میرسد،
از یاد نبری شانهای در کار نیست،
و بهتر است بپذیری همیشه قرار است در آغوشِ باد گریه کنی.
زیرا رنج تنهاست، و رنجور تنهاتر ...
#حمید_سلیمی
✤┅┄𝓜̲͓̅̽ ⃝༺༅═┅──
و کاش وقتی ابرِ غم به گلوی کوچکت میرسد،
از یاد نبری شانهای در کار نیست،
و بهتر است بپذیری همیشه قرار است در آغوشِ باد گریه کنی.
زیرا رنج تنهاست، و رنجور تنهاتر ...
#حمید_سلیمی
✤┅┄𝓜̲͓̅̽ ⃝༺༅═┅──
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
🎼
موسیقیِ مقامی خراسان
باصدای #سیم_ابینا
با همراهیِ گروه لیان
«آواز خانجان» و «جونای قلعه پیر»
اشعار:
#مهدی_اخوانثالث
#ابراهیم_جعفری
@M_V_KHATOON
موسیقیِ مقامی خراسان
باصدای #سیم_ابینا
با همراهیِ گروه لیان
«آواز خانجان» و «جونای قلعه پیر»
اشعار:
#مهدی_اخوانثالث
#ابراهیم_جعفری
@M_V_KHATOON
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
▫️
پدرم را خدا بیامرزد ، مردِ سنگ و زغال و آهن بود
سالهای دراز عمرش را ، کارگر بود ، اهل معدن بود
از میان زغال ها در کوه، عصر ها رو سفید بر میگشت
سربلند از نبرد با صخره، او که خود قله ای فروتن بود
پا به پای زغال ها میسوخت ؛ سرخ می شد، دوباره کُک میشد
کورهای بود شعلهور در خود ،کورهای که همیشه روشن بود
بارهایی که نانش آجر شد ، از زمین و زمان گلایه نکرد
دردهایش،یکی دوتا که نبود! دردهایش هزار خرمن بود
از دل کوه های پابرجا ، از درون مخوف تونل ها هفت خوان را گذشت و نان آورد ، پدرم که خودش تهمتن بود..
پدرم مثل واگنی خسته ، از سرازیر ریل خارج شد
بی خبر رفت او که چندی بود، در هوای غریب رفتن بود
مردِ دشت و پرنده و باران، مردِ آوازهای کوهستان پدرم را خدا بیامرزد ، کارگر بود ،اهل معدن بود...
#موسی_عصمتی
#معدن_طبس
@M_V_KHATOON
پدرم را خدا بیامرزد ، مردِ سنگ و زغال و آهن بود
سالهای دراز عمرش را ، کارگر بود ، اهل معدن بود
از میان زغال ها در کوه، عصر ها رو سفید بر میگشت
سربلند از نبرد با صخره، او که خود قله ای فروتن بود
پا به پای زغال ها میسوخت ؛ سرخ می شد، دوباره کُک میشد
کورهای بود شعلهور در خود ،کورهای که همیشه روشن بود
بارهایی که نانش آجر شد ، از زمین و زمان گلایه نکرد
دردهایش،یکی دوتا که نبود! دردهایش هزار خرمن بود
از دل کوه های پابرجا ، از درون مخوف تونل ها هفت خوان را گذشت و نان آورد ، پدرم که خودش تهمتن بود..
پدرم مثل واگنی خسته ، از سرازیر ریل خارج شد
بی خبر رفت او که چندی بود، در هوای غریب رفتن بود
مردِ دشت و پرنده و باران، مردِ آوازهای کوهستان پدرم را خدا بیامرزد ، کارگر بود ،اهل معدن بود...
#موسی_عصمتی
#معدن_طبس
@M_V_KHATOON
▫️
پنج گوزن تشنه،
پنج گنجشکِ بی سرپناه،
و شاید
پنج مسافر مانده در راه...
انگشتانم
روی صورتت
#حمید_جدیدی
@M_V_KHATOON
پنج گوزن تشنه،
پنج گنجشکِ بی سرپناه،
و شاید
پنج مسافر مانده در راه...
انگشتانم
روی صورتت
#حمید_جدیدی
@M_V_KHATOON
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
▫️
Chernobyl (2019)
آدميزاد موجودی بدرد بخوره.
آخه مرگ یه سرباز، سهام نفت رو تو بازارهای جهانی میبره بالا و مرگ یه معدنچی، عايدی صاحب معدن رو زياد می كنه....
#کورت_توخولسکی
#معدنکاران_طبس
@M_V_KHATOON
Chernobyl (2019)
آدميزاد موجودی بدرد بخوره.
آخه مرگ یه سرباز، سهام نفت رو تو بازارهای جهانی میبره بالا و مرگ یه معدنچی، عايدی صاحب معدن رو زياد می كنه....
#کورت_توخولسکی
#معدنکاران_طبس
@M_V_KHATOON
.
اي كليسا، كه در آن نيمه شب بي خبري
بگرفتي زكفم لذت تنهايي را
وچنان مست و سراپا شعف وزنگ زنان
هديه دادي، به دلم اين زن هرجايي را
بنگر از دور، ببين:
تا كجا رفت، سراسيمه، بدنبال هوس
تا كجا برد هوس، آن سرسودايي را!
مرده بخت، چنين بيكس وگمنام و غريب..
زير پاي من ديوانه افسانه پرست..
#کارو
✤┅┄𝓜̲͓̅̽ ⃝༺༅═┅──
اي كليسا، كه در آن نيمه شب بي خبري
بگرفتي زكفم لذت تنهايي را
وچنان مست و سراپا شعف وزنگ زنان
هديه دادي، به دلم اين زن هرجايي را
بنگر از دور، ببين:
تا كجا رفت، سراسيمه، بدنبال هوس
تا كجا برد هوس، آن سرسودايي را!
مرده بخت، چنين بيكس وگمنام و غريب..
زير پاي من ديوانه افسانه پرست..
#کارو
✤┅┄𝓜̲͓̅̽ ⃝༺༅═┅──
.
می خواهمت
برای روزهای ابتدای پاییز...
عاشقت می شوم در تک تک
جوانه های بهاری...
می بوسمت در انتهای
یک روز بلند تابستانی...
هزار بار جان می دهم
در گرمای آغوشت میان هجوم
دانه به دانه ی برف های زمستانی...
و تو هنوز نمی دانی که من
چقدر در تو زندگی می کنم
#علیرضا_اسفندیاری
✤┅┄𝓜̲͓̅̽ ⃝༺༅═┅──
می خواهمت
برای روزهای ابتدای پاییز...
عاشقت می شوم در تک تک
جوانه های بهاری...
می بوسمت در انتهای
یک روز بلند تابستانی...
هزار بار جان می دهم
در گرمای آغوشت میان هجوم
دانه به دانه ی برف های زمستانی...
و تو هنوز نمی دانی که من
چقدر در تو زندگی می کنم
#علیرضا_اسفندیاری
✤┅┄𝓜̲͓̅̽ ⃝༺༅═┅──
.
شب و پائیز و ابریِ آسمان
پنجره یِ بُهت زده از نمِ باران
چشم های خیره بر پیچِ خیابان!
نه! بدونِ تو نمی شود
که نمی شود!!!
طَبعِ شعر، سِر است بی حضورِ تو
حوصله نیز سَر، رفت بی عبورِ تو
هَوا هم یَخ زد،،،
بی وجودِ گرمِ عَطری از دَمِ تو.
#فرزانه_طالبی_پور
✤┅┄𝓜̲͓̅̽ ⃝༺༅═┅──
شب و پائیز و ابریِ آسمان
پنجره یِ بُهت زده از نمِ باران
چشم های خیره بر پیچِ خیابان!
نه! بدونِ تو نمی شود
که نمی شود!!!
طَبعِ شعر، سِر است بی حضورِ تو
حوصله نیز سَر، رفت بی عبورِ تو
هَوا هم یَخ زد،،،
بی وجودِ گرمِ عَطری از دَمِ تو.
#فرزانه_طالبی_پور
✤┅┄𝓜̲͓̅̽ ⃝༺༅═┅──
.
ڪاش آنهایے ڪہ مے روند
شب را هم در چمدانشان بگذراند و ببرند .
مے روند
اما نمے دانند چہ اندوهے
در پس رفتنشان گریبان
آدم را مے گیرد
خاطرات صف مے ڪشند در
خیالات آدم هاے بجا ماندہ
و سنگینے سڪوت شبانه
آزار مے دهد جسم و روح آدمے را
و صداے اندوہ این سڪوت
در انعڪاس هزاربارہ تنهایے ها
محو مے شود...
#باران_مقدم
✤┅┄𝓜̲͓̅̽ ⃝༺༅═┅──
ڪاش آنهایے ڪہ مے روند
شب را هم در چمدانشان بگذراند و ببرند .
مے روند
اما نمے دانند چہ اندوهے
در پس رفتنشان گریبان
آدم را مے گیرد
خاطرات صف مے ڪشند در
خیالات آدم هاے بجا ماندہ
و سنگینے سڪوت شبانه
آزار مے دهد جسم و روح آدمے را
و صداے اندوہ این سڪوت
در انعڪاس هزاربارہ تنهایے ها
محو مے شود...
#باران_مقدم
✤┅┄𝓜̲͓̅̽ ⃝༺༅═┅──