.
صد سال میشود که چهرهاش را ندیدهام
دست دورِ کمرش نینداختهام
در عمقِ چشمِ او تأمل نکردهام
از روشنای اندیشهی او چیزی نپرسیدهام
به حرارتِ شکماش دست نساییدهام
زنی در شهری
صد سال است که انتظارِ مرا میکشد
روی یک شاخهی مشخص جای داشتیم
هر دوی ما روی یک شاخه
هر دو از همان شاخه فروافتادیم و جدا شدیم
زمانی به درازای صد سال
و راهی به درازای صد سال در میانِ ماست
صد سال است که در هوای گرگومیش
به دنبالِ او میدوم.
#ناظم_حکمت
✤┅┄𝓜̲͓̅̽ ⃝༺༅═┅──
صد سال میشود که چهرهاش را ندیدهام
دست دورِ کمرش نینداختهام
در عمقِ چشمِ او تأمل نکردهام
از روشنای اندیشهی او چیزی نپرسیدهام
به حرارتِ شکماش دست نساییدهام
زنی در شهری
صد سال است که انتظارِ مرا میکشد
روی یک شاخهی مشخص جای داشتیم
هر دوی ما روی یک شاخه
هر دو از همان شاخه فروافتادیم و جدا شدیم
زمانی به درازای صد سال
و راهی به درازای صد سال در میانِ ماست
صد سال است که در هوای گرگومیش
به دنبالِ او میدوم.
#ناظم_حکمت
✤┅┄𝓜̲͓̅̽ ⃝༺༅═┅──
.
چیزی نیست!
فقط جنگ تمام شده است.
فرماندههان باغچه را آب می دهند.
و دوستان سربازم، خاک شدهاند.
خبر داری بازگشتهام؟
بوی خاک میدهم.
و چشمانی که از رنگ افتادهاند...
نمیدانم مرا در خاطرت هست یا نه؟
پیر شدهام!
تکه لباسی نو،
که آب رفته است...
بر خشت به خشت آن سلول تاریک
بارها نام تو را نوشتهام!
نترس!
من فقط آمدهام
دوستت داشته باشم...
#مهران_رمضانیان
✤┅┄𝓜̲͓̅̽ ⃝༺༅═┅──
چیزی نیست!
فقط جنگ تمام شده است.
فرماندههان باغچه را آب می دهند.
و دوستان سربازم، خاک شدهاند.
خبر داری بازگشتهام؟
بوی خاک میدهم.
و چشمانی که از رنگ افتادهاند...
نمیدانم مرا در خاطرت هست یا نه؟
پیر شدهام!
تکه لباسی نو،
که آب رفته است...
بر خشت به خشت آن سلول تاریک
بارها نام تو را نوشتهام!
نترس!
من فقط آمدهام
دوستت داشته باشم...
#مهران_رمضانیان
✤┅┄𝓜̲͓̅̽ ⃝༺༅═┅──
.
"بهنامِ دیوارهاوطاقهایِ ویرانْ شده
که شبیهِ عریانیِ این شعرِ مطلق:
چهرهها و آوازهایِ گمْگشته را
شهادت میدهند و در ثقلِ جان
بَدَل به بغض و بهت میشوند
به نامِ تردیدی طولانی
به نامِ کارگران و دهقانان و گیاهان
به نامِ تلخِ صدا در ازدحامِ حقیقتی فرتوت.»
#پل_الوار
✤┅┄𝓜̲͓̅̽ ⃝༺༅═┅──
"بهنامِ دیوارهاوطاقهایِ ویرانْ شده
که شبیهِ عریانیِ این شعرِ مطلق:
چهرهها و آوازهایِ گمْگشته را
شهادت میدهند و در ثقلِ جان
بَدَل به بغض و بهت میشوند
به نامِ تردیدی طولانی
به نامِ کارگران و دهقانان و گیاهان
به نامِ تلخِ صدا در ازدحامِ حقیقتی فرتوت.»
#پل_الوار
✤┅┄𝓜̲͓̅̽ ⃝༺༅═┅──
.
بنوش مرا
با چشمهای نیمهباز
چون بوسههای بیهوا
یک نفس،بدون فکر
دیوانهوار
من دوست داشتنت را
جرعه جرعه مست میکنم !..
بنوش مرا
تلخم ولی قسم به عشق
تو را مست میکنم
تا تو تمامِ شب آواز سَر کنی
من دوست دارَمَت ...
#حامد_نیازی
شبتــون بعشق🌙
✤┅┄𝓜 ⃝༺༅═┅──
بنوش مرا
با چشمهای نیمهباز
چون بوسههای بیهوا
یک نفس،بدون فکر
دیوانهوار
من دوست داشتنت را
جرعه جرعه مست میکنم !..
بنوش مرا
تلخم ولی قسم به عشق
تو را مست میکنم
تا تو تمامِ شب آواز سَر کنی
من دوست دارَمَت ...
#حامد_نیازی
شبتــون بعشق🌙
✤┅┄𝓜 ⃝༺༅═┅──
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
✨
در این شب پاییزی دعا میڪنم
شبتون پر امید
زندگیتون پویا
و لحظہ هاتون پر از آرامش باشہ.
زندگیتون پر از آدمهای خوب
و امضاء خدا پای تک تک آرزوهاتون
شبتون بخیر🌙
@M_V_KHATOON
در این شب پاییزی دعا میڪنم
شبتون پر امید
زندگیتون پویا
و لحظہ هاتون پر از آرامش باشہ.
زندگیتون پر از آدمهای خوب
و امضاء خدا پای تک تک آرزوهاتون
شبتون بخیر🌙
@M_V_KHATOON
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
▫️
خورشید هر روز صبح
بخاطر زنده بودن ما
طلوع می کند
سهمت را از زنـدگی
همین امـروز بگیر...!
سلام و درود بیکران
صبحتـون مملو ازخبرهای خوش☀️
@M_V_KHATOON
خورشید هر روز صبح
بخاطر زنده بودن ما
طلوع می کند
سهمت را از زنـدگی
همین امـروز بگیر...!
سلام و درود بیکران
صبحتـون مملو ازخبرهای خوش☀️
@M_V_KHATOON
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
▫️
سحرگهم چه خوش آمد که بلبلی گلبانگ
به غنچه می زد و می گفت در سخنرانی
که تنگدل چه نشينی ز پرده بيرون آی
که در خم است شرابی چو لعل رمانی
تو بودی آن دم صبح اميد کز سر مهر
برآمدی و سر آمد شبان ظلمانی
#حضرت_حافظ
امروز و هر روزتون سرشار از تندرستی و شادمانی☀️
@M_V_KHATOON
سحرگهم چه خوش آمد که بلبلی گلبانگ
به غنچه می زد و می گفت در سخنرانی
که تنگدل چه نشينی ز پرده بيرون آی
که در خم است شرابی چو لعل رمانی
تو بودی آن دم صبح اميد کز سر مهر
برآمدی و سر آمد شبان ظلمانی
#حضرت_حافظ
امروز و هر روزتون سرشار از تندرستی و شادمانی☀️
@M_V_KHATOON
.
بسیار سفر باید تا پخته شود خامی
صوفی نشود صافی تا درنکشد جامی
گر پیر مناجات است ور رند خراباتی
هر کس قلمی رفتهست بر وی به سرانجامی
فردا که خلایق را دیوان جزا باشد
هر کس عملی دارد من گوش به انعامی
ای بلبل اگر نالی من با تو هم آوازم
تو عشق گلی داری من عشق گل اندامی
سروی به لب جویی گویند چه خوش باشد
آنان که ندیدستند سروی به لب بامی
روزی تن من بینی قربان سر کویش
وین عید نمیباشد الا به هر ایامی
ای در دل ریش من مهرت چو روان در تن
آخر ز دعاگویی یاد آر به دشنامی
باشد که تو خود روزی از ما خبری پرسی
ور نه که برد هیهات از ما به تو پیغامی
گرچه شب مشتاقان تاریک بود اما
نومید نباید بود از روشنی بامی
سعدی به لب دریا دردانه کجا یابی
در کام نهنگان رو گر میطلبی کامی
#سعدی_جاان
✤┅┄𝓜̲͓̅̽ ⃝༺༅═┅──
بسیار سفر باید تا پخته شود خامی
صوفی نشود صافی تا درنکشد جامی
گر پیر مناجات است ور رند خراباتی
هر کس قلمی رفتهست بر وی به سرانجامی
فردا که خلایق را دیوان جزا باشد
هر کس عملی دارد من گوش به انعامی
ای بلبل اگر نالی من با تو هم آوازم
تو عشق گلی داری من عشق گل اندامی
سروی به لب جویی گویند چه خوش باشد
آنان که ندیدستند سروی به لب بامی
روزی تن من بینی قربان سر کویش
وین عید نمیباشد الا به هر ایامی
ای در دل ریش من مهرت چو روان در تن
آخر ز دعاگویی یاد آر به دشنامی
باشد که تو خود روزی از ما خبری پرسی
ور نه که برد هیهات از ما به تو پیغامی
گرچه شب مشتاقان تاریک بود اما
نومید نباید بود از روشنی بامی
سعدی به لب دریا دردانه کجا یابی
در کام نهنگان رو گر میطلبی کامی
#سعدی_جاان
✤┅┄𝓜̲͓̅̽ ⃝༺༅═┅──
.
”کبوتری که پر و بال ارغوانی داشت
ز قتلعام گل سرخ در چمن میگفت
دوباره چشم فلق هول تیرباران داشت
وز آن جنازهی بیگور و بیکفن میگفت
که با دهان بیآوازِ نیمباز، انگار
در آن سپیدهی خونین «وطن وطن» میگفت...”
#حسین_منزوی
✤┅┄𝓜 ⃝༺༅═┅──
”کبوتری که پر و بال ارغوانی داشت
ز قتلعام گل سرخ در چمن میگفت
دوباره چشم فلق هول تیرباران داشت
وز آن جنازهی بیگور و بیکفن میگفت
که با دهان بیآوازِ نیمباز، انگار
در آن سپیدهی خونین «وطن وطن» میگفت...”
#حسین_منزوی
✤┅┄𝓜 ⃝༺༅═┅──
.
امروز نه آغاز و نه انجام جهان است
ای بس غم و شادی که پس پرده نهان است
گر مرد رهی غم مخور از دوری و دیری
دانی که رسیدن هنر گام زمان است
#هوشنگ_ابتهاج
✤┅┄𝓜̲͓̅̽ ⃝༺༅═┅──
امروز نه آغاز و نه انجام جهان است
ای بس غم و شادی که پس پرده نهان است
گر مرد رهی غم مخور از دوری و دیری
دانی که رسیدن هنر گام زمان است
#هوشنگ_ابتهاج
✤┅┄𝓜̲͓̅̽ ⃝༺༅═┅──
.
معاشران همه در بزم پسته میشکنند
شکستهدل من از آن پستهی شکرخندم
به گریه گفتم از آن پسته یک دو بوسمبخش
به خنده گفت مگس کی نشسته بر قندم؟
#فروغی_بسطامی
✤┅┄𝓜̲͓̅̽ ⃝༺༅═┅──
معاشران همه در بزم پسته میشکنند
شکستهدل من از آن پستهی شکرخندم
به گریه گفتم از آن پسته یک دو بوسمبخش
به خنده گفت مگس کی نشسته بر قندم؟
#فروغی_بسطامی
✤┅┄𝓜̲͓̅̽ ⃝༺༅═┅──
.
بی تکلف کسب هوشی کن که در دیوان راز
اندکی فهمیدن از بسیار گفتن خوشتر است
#بیدل_دهلوی
✤┅┄𝓜̲͓̅̽ ⃝༺༅═┅──
بی تکلف کسب هوشی کن که در دیوان راز
اندکی فهمیدن از بسیار گفتن خوشتر است
#بیدل_دهلوی
✤┅┄𝓜̲͓̅̽ ⃝༺༅═┅──
.
به هر جا میرسم افسانهٔ عشق تو میگویم
به این افسانه گفتن عاقبت افسانه خواهم شد!
#وحشی_بافقی
✤┅┄𝓜̲͓̅̽ ⃝༺༅═┅──
به هر جا میرسم افسانهٔ عشق تو میگویم
به این افسانه گفتن عاقبت افسانه خواهم شد!
#وحشی_بافقی
✤┅┄𝓜̲͓̅̽ ⃝༺༅═┅──