Telegram Web Link
📖داستان
تنگه رغز
👈قسمت: یازدهم
پس از جمع و جور کردن کوله ها با انجام چند حرکت ورزشی سعی کردم خودم را کمی گرم کنم ،اما از ابتدای صبح تا حالا حدود دوازده ساعت گذشته بود و سرما تا مغز استخوانم نفوذ کرده و به این راحتی ها هم گرم نمیشد.
کمی که گرم شدم ،زیپ بغل کوله را باز کردم تا عینکم را از داخل حوله ای که پیچیده بودم بیرون بیاورم و با کمک آن دنیای تار پیرامونم را دوباره شفاف ببینم ،اما از آنجای که گویا قرار نبود این سختی ها و مشکلات پایانی داشته باشند، عینکم را که بیرون آوردن قاب آن بر اثر ضربات شدید آب شکسته بود و شیشه هایش جدا شده بود ، با دیدن این صحنه ،ناامیدانه آنها را دوباره در حوله پیچیدم و در کیف بغل کوله قرار دادم.
کار تعویض لباس همه بچه ها که تمام شد به دستور مربی ،بطرف پارکینگی که پایین دره ،در پنج کیلومتری شهر داراب قرار داشت به راه افتادیم،هنوز هوا روشن بود و با تابش آفتاب و پیاده روی هر لحظه بدنم گرم تر میشدم اما با نبود عینک محیط اطراف برایم مبهم بود و هیچ جذابیتی نداشت.
شیب تند مسیر و گرمای هوا برای همه دلچسب نبود و بچه ها را یکی یکی از پای در می آورد اما حالا نوبت من شده بود و تازه گرم شده بودم، در حالی که از این حالت خود به دیگران فخر می فروختم ،من برای هوای گرم و پیاده روی های طولانی ساخته شده بودم ،نه آب و هوای سرد،با این افکار و با سرعت بطرف پارکینگ پیش میرفتم.
اول از همه و بعد از حدود یک ساعتی پیاده روی به پارکینگ رسیدیم،محیطی وسیعی که جدول گذاری شده بود و چند مخزن آب در گوشه و کنار آن قرار داشت ،آب سرد کن کوچکی که کار نمی کرد ، اما آب آن سرد بود کنار یکی از مخازن آب قرار داشت، چند جرعه ای آب خوردم و در سایه درختی به انتظار بقیه اعضای گروه نشستم ،با فاصله زمانی تقریبا ده دقیقه بچه ها یکی یکی بعد از من وارد محوطه پارکینگ شدند و مستقیم بطرف آب سرد کن رفتند،طولی نکشید که همگی دور آب سرد کن جمع شده بودند و بر سر خوردن آب با هم چانه می زدند.
نیم ساعتی به انتظار آقای دهقان در سایه درختان پارکینگ نشستیم تا اینکه سرو کله ماشین نیسان آبی پیدا شد.
بعد از سلام و احوال پرسی کوله ها را در قسمت بالای تاج ماشین قرار دادیم و همگی در قسمت بار نیسان سوار شدیم و بطرف خانه آقای دهقان به راه افتادیم .
در مسیر برگشت ،همگی از خستگی در حال چرت زدن بودیم و گاهی که ماشین در چاله، یا دست اندازی می افتاد تکانی می خوردیم و دوباره مشغول چرت زدن می شدیم.
ادامه دارد...
#سیدمحمد_حجازی
@cafekohneveshte
@KoohGram
@Kooh_O_Vaje
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
👈🏿 خوشبختی چیزی نیست که بخواهی آن را به تملک خود درآوری! خوشبختی کیفیتِ تفکر است، حالت روحی است، خوشبختی وابسته به جهان درون توست.

✍🏼 #دافنه_دوموریه

همطناب «کوه‌گرام» شوید 👇🏿
© @KoohGram
👈🏿 عکس ناسا از مرز زمین و فضا

خط سبزرنگ که نشانۀ وجود اکسیژن است، مرز بین زندگی زمینی و تاریکی مطلق فضاست.

همطناب «کوه‌گرام» شوید 👇🏿
© @KoohGram
👈🏿 در حالی که ما توی ایران #طبیعت رو با سطل آشغال اشتباه گرفتیم، توی کشوری مثل انگلستان ریختن زباله توی طبیعت 340 میلیون تومان جریمه داره.

همطناب «کوه‌گرام» شوید 👇🏿
© @KoohGram
📖داستان
تنگه رغز
👈قسمت:دوازدهم
از ایستگاه خروجی تنگه رغز تا منزل آقای دهقان چهل،پنجاه کیلومتری راه بود و با تجربه ای که ایشون داشت و حال بچه ها را کاملا درک میکرد ، پای در گاز نیسان آبی کرده و با تمام سرعت ممکن راه خانه را در پیش گرفته بود.
با رسیدن به مقصد کوله ها را برداشتیم و وارد خانه آقای دهقان شدیم ،بوی عطر غذا همه جا را پر کرده بود، برای ما که ظهر هم غذای درست و حسابی نخورده بودیم ورود به خانه مانند ورود به بهشت بود و همگی مست بوی غذا بطرف سفره ای که خانواده آقای دهقان توی حیاط ،بالای سکو ای بزرگ پهن کرده بودند رفتیم و چون آنها هم با تجربه ای که داشتند می دانستند هیچ کدام از بچه ها طاقت یک لحظه صبر کردن را هم ندارند ،غذا و مخلفات را از قبل داخل سفره چیده بودند،بچه ها بعد از اینکه آبی به سر و صورت خود زدند یکی یکی سر سفره نشستند و بدون معطلی مشغول خوردن شدند،اما من که دیگر طاعت دوری عینکم را نداشتم ،بطرف آقای دهقان رفتم و سوال کردم:آیا در این نزدیکی فروشگاهی و جود دارد که برای چسباندن عینکم ،چسب تهیه کنم؟
جناب دهقان آدرس سوپر مارکتی که در همین نزدیکی بود را به من داد و بدون معطلی از خانه بیرون زدم .
تا فروشگاه راه زیادی نبود و ابتدای ورودی کوچه قرار داشت ،از فروشگاه یک چسب قطره ای کوچک تهیه کردم و دوباره به خانه برگشتم،همه مشغول خوردن بودند و توجه کسی به من نبود ،عینک شکسته را از کیف بغل کوله بیرون کشیدم و با دقت کامل ،شیشه ها یش را در جای خودشان قرار داده و قاب شکسته ان را با چسب ،محکم کردم،وقتی چسب کاملا خشک شد.زیر شیر آب،حیاط آن را خوب شسته و خشک کردم.
وقتی بعد از یک روز تمام آن را به چشم زدم ،دنیا برایم روشن شد و دیدن هر شیئ ناچیز و کم اهمیت برایم لذت بخش بود،آری چه خوبند نعمت هایی که داریم و اما قدرشان را نمی دانیم.
بعد از گذراندن یک روز سرد و خسته کننده، مبهم و تار،حالا دنیا روشن و شفاف شده بود و شامی گرم و دلچسب انتظار مرا میکشید.
به جمع بچه ها پیوستم و با نشستن در کنار سفره مشغول غذا خوردن شدم.
زرشک پلو با مرغ ،زیتون و ماست محلی،و از همه مهم تر نوشابه که در این زمان و این مکان واقعا می چسبید.
بیشتر بچه ها غذایشان را تمام کردند و برای تحویل لوازم و ابزاری که از آقای دهقان به امانت گرفته بودند بطرف کوله های خود رفتند.
ادامه دارد.......
#سیدمحمد_حجازی
@Kooh_O_Vaje
@cafekohneveshte
@KoohGram
👈🏿 صعود به قله #دماوند با لباس زیبای کوردی

📸 ژوان رجبی
🗓 ۲۶ مرداد ۱۴۰۲

همطناب «کوه‌گرام» شوید 👇🏿
© @KoohGram
📖داستان
تنگه رغز
👈قسمت:آخر
هنگام خوردن غذا ،متوجه راننده مینی بوس شدم که روبروی من نشسته بود که تا آن لحظه متوجه ایشون نشده بودم.
پس از سلام و احوال پرسی از آقای راننده عذر خواهی کردم که به دلیل خستگی و گرسنگی ، متوجه ایشون نشده بودم.
راننده مینی بوس با خنده جواب داد:اشکالی نداره ،من گروه های زیادی رو برای پیمایش تنگه رغز به اینجا آوردم و با همه این رفتار و کردار کاملا آشنا هستم و شما رو کاملا درک میکنم.
خوردن غذا که تمام شد ،برای تحویل لوازم آقای دهقان بطرف کوله ام رفتم.
همه بچه ها لوازم و ابزاری را که از آقای دهقان امانت گرفته بودند تحویل دادند و حساب و کتابشان را هم تصفیه کردند و برای رفتن آماده شدیم.
هنگامی که کوله ها را برای قرار دادن در مینی بوس بیرون می بردیم ،متوجه شیشه ها و دبه های پر از زیتون،رب انار و ترشی شدم که روی میز بزرگی گوشه حیاط چیده شده بود ،با کنجکاوی از آقای احمدی سوال کردم: جریان این شیشه ها و دبه ها چیست؟ اقای احمدی در جواب گفت: بعضی از بانوان این روستا به همراه همسر و دختران آقای دهقان،با درست کردن ،ترشی،رب انار و زیتون، برای خود ایجاد اشتغال کرده و با فروش این محصولات به کوهنوردان و گردشگران کمک شایانی به اقتصاد خانواده های خود میکنند.
با این صحبتهای جناب احمدی ،پیش خودم فکر کردم حالا که ما در مرکز این محصولات محلی و کاملا ارگانیک هستیم ، چرا مقداری خرید نکنیم! با این کار هم خودمان بهره ای برده ایم و دست خالی به خانه نمی رویم و هم با این کار تشکری کرده باشیم از مردم خوب این روستا و خانواده محترم جناب دهقان.
بطرف میزی که این محصو لات روی آن چیده شده بود رفتم و مشغول ورانداز کردن آنها شدم.
خانم دهقان که متوجه کنجکاوی من شده بود درب یک بطری زیتون را باز کرد و در حالی که تعارف میکرد گفت ،امتحان کنید ،کاملا بهداشتی ،محلی و ساخته دست خودمان هست ،از هر کدام که دوست دارید کمی بچشید و امتحان کنید.
یه دونه زیتون برداشتم ،به خلاف بعضی از زیتونها که مزه گس و تلخی خاصی داشتند ،اینها بسیار خوش طعم بودند.
خلاصه که چند شیشه ترشی و زیتون و مقداری رب انار از خانم دهقان خریداری کردم و از آقای راننده خواهش کردم آنها را در قسمت بار مینی بوس قرار دهد،بقیه بچه ها هم که وسوسه شده بودند به اندازه مصرف خود ،خرید کردند و راننده همه را در جعبه ماشین قرار داد،آقای احمدی هم که تجربه بیشتری در این مورد داشت قبل از ما تهیه کرده و در جعبه ماشین قرار داده بود.
هنگام باز گشت بود ، آخرین کارمان را نیز انجام داده بودیم، از خانواده خونگرم و مهربان دهقان خدا حافظی کردیم و پس از سوار شدن ،بطرف شهر و دیارمان حرکت کردیم ،دوباره من جلو کنار راننده نشستم و بقیه بچه ها در قسمت عقب سوار شدند.
هنوز ده کیلومتر هم از خانه آقای دهقان دور نشده بودیم که بچه ها از شدت خستگی به خوابی عمیق فرو رفتند.
جز صدای خر و پف چیزی شنیده نمیشد و مینی بوس در تاریکی پیش می رفت.
متاسفانه به علت عادت بدی که داشتم و هیچ وقت داخل ماشین نخوابیده بودم و بدتر از آن هنگامی که خودم راننده نبودم مدام حرکات راننده را زیر نظر داشتم ،اینجا هم با آن همه خستگی و کوفتگی زیاد ،نمی توانستم بخوابم و در حالی که یک چشمم به راننده بود و چشم دیگرم به جاده ،با خواب و خستگی به شدت می جنگیدم ، گاهی خستگی پیروز میشد و مشغول چرت زدن میشدم،در خواب بالای یکی از حوضچه های تنگه رغز ایستاده بودم و میخواستم درون آن شیرجه بزنم ،با ترس از خواب بیدار میشدم و دوباره راننده را زیر نظر می گرفتم که خواب نرود ،بنده خدا آقای راننده هم متوجه این رفتار من شده بود اما به روی خودش نمی آورد و گاهی یواشکی لبخندی میزد.
راننده که میدید همه بچه ها خواب هستند و احتیاجی به توقف نیست،تمام شب را رانندگی کرد و من هم در طول مسیر چندین بار از خواب پریدم و وقتی خودم را داخل مینی بوس می دیدم و متوجه میشدم که همه چیز تمام شده ،خدا رو شکر میکردم و دوباره به خواب میرفتم تا اینکه بالا خره به سیرجان رسیدیم و این داستان هم به خیر و خوشی تمام شد.
پایان
#سیدمحمد_حجازی
@KoohGram
@Kooh_O_Vaje
@cafekohneveshte
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
👈🏿 فوت یک کوهنورد در شیرکوه یزد

باز هم هشدار و باز هم یک کوهنورد در اثر عارضه قلبی جان خود را از دست داد.

طبق گزارش های رسیده روز گذشته جمعه ۲۷ شهریور ۱۴۰۲ یک کوهنورد در ارتفاعات #شیرکوه #یزد در اثر عارضه قلبی جان خود را از دست داد.

طبق این گزارش هیچ نیروی امدادی به منطقه نرسید و با کمک کوهنوردان حاضر در مسیر پیکر وی به ارتفاعات پایین منتقل و تحویل نیروی انتظامی و خانواده شد.

همطناب «کوه‌گرام» شوید 👇🏿
© @KoohGram
👈🏿 تالاب انزلی در خطر نابودی

در صورت ادامه این وضعیت، تا ۵ سال دیگر تالاب انزلی به حوضچه‌های جدا افتاده و کم‌عمق تبدیل خواهد شد؛ این جمله‌ای است که محمد کهنسال، فعال محیط‌زیستی عنوان می‌کند.

او معتقد است تالاب انزلی تقریبا با هر تهدید یا آسیبی که در کتب مرجع برای تالاب‌ها لیست شده، مواجه است. می‌توان گفت نفس تالاب به شماره افتاده و سرنوشت غمناکی در انتظار این تالاب بین‌المللی است. همان‌طور که حالا دریاچه ارومیه در حالت احتضار است، دور نیست روزی که تالاب انزلی هم خشک شود و از آن تنها عکسی در آلبوم‌ها باقی بماند.

📄 روزنامه اعتماد

همطناب «کوه‌گرام» شوید 👇🏿
© @KoohGram
📖داستان
تنگه رغز
👈پی نوشت.

سلام.
قبل از هر چیز ،این داستان رو تقدیم میکنم به استاد و مربی جوان،جناب آقای( مهدی جاویدان) که با سعی و تلاش خود در یادگیری فنون علمی شاخه های ،کوهنوردی،سنگ نوردی،غار نوردی،برف و یخ و.......... توانسته است گوی سبقت را از پیشکسوتان این رشته ربوده و جایگاه خود را تا عالی ترین مراتب علمی این ورزش ارتقا بخشیده و راهنمای افرادی چون من ،که سالها این راه را اشتباه می رفتیم باشد.
از خداوند متعال برای ایشون سلامتی و طول عمر با عزت را خواستارم‌.


و اما ،داستان تنگه رغز هم با همه ی فراز و نشیبش تمام شد.
جا دارد از همه عزیزانی که این داستان و دیگر داستانهای بنده را دنبال میکنند و با انتقادات و پیشنهادات سازنده خودشون شوق و ذوق بنده را برای نوشتن داستان و گزارش ،دو چندان میکنند،تشکر و قدر دانی میکنم.
هدف بنده از انگشت گذاشتن بر نقاط ضعف شخصی، یا گله و شکایت از کمبودها و کاستی های یک برنامه ، برای دلسرد کردن افراد و بد جلوه دادن آن برنامه نبوده و نیست و بلعکس با نوشتن واقعیات سعی بر این داشتم که افراد قبل از هر برنامه ی صعود یا فرود تمام جوانب کار را سنجیده و پیش از اجرای برنامه ،توانایی های شخصی خود را محک زده و ابزار و لوازم مورد نیاز آن برنامه را تمام و کمال تهیه کنند و قبل از شرکت در برنامه، با اطلاع کامل از موقعیت جغرافیایی ، وضعیت آب و هوای و دیگر اطلاعات لازم آن منطقه،برنامه را مروری کرده و آن را در ذهن خود شبیه سازی کنند، اینگونه بهتر می توان برای هر مشکلی آماده بود و همچنین برای اتفاقات احتمالی برنامه ریزی کرده و از وقوع پیش آمد های ناگوار جلو گیری نمود .
با استفاده از تجربیات دیگران روند پیشگیری از مشکلات و اتفاقات سریع تر شده و با مرور این تجربیات احتیاج به دوباره تجربه کردن آنها نیست(آزموده را آزمودن خطاست).
مثلا در این داستان ، اگر من قبل از فرود،وت سوت (لباس غواصی) خودم را خیس نکرده بودم و با کمی تلاش آنرا خشک پوشیده بودم،شاید سرما از همان ابتدای صبح بر من قالب نمیشد و با ورود به دره ،بدنم کم کم به هوای سرد عادت میکرد و آن مشکلات پیش نمی آمد و یا با تهیه عینکی مقاوم تر ، با قابی متناسب با شرایط این برنامه ،شاید مشکل بینایی من حل میشد و با دیدن مناظر شفاف و زیبا نهایت لذت را از این برنامه می بردم و چندین مورد دیگر که اگر قبل از شرکت در برنامه کمی به آنها بیشتر فکر و دقت کرده بودم لازم نبود آن همه سختی و مشقت را تحمل کنم.
در هر صورت امیدوارم این داستان و دیگر داستانها برای شما مفید و آموزنده بوده و با خواندن آنها وقت عزیز شما بزرگواران تلف نشده باشد.
با تشکر از مدیران محترم کانالهای :کافه کوه نوشته« سرکار خانم زید وند», کوه و واژه« جناب استاد امیر ملیحی»،کوه گرام« جناب آقای میثم رودکی» که داستانهای بنده را پشتیبانی میکنند.
ارادتمند:سید محمد حجازی.
#سیدمحمد_حجازی


✔️تصاویر مربوط به داستان تنگه رغز👇👇👇👇
👈🏿 صعود ارتش های جهان به قله #دماوند با عنوان «صعود برای صلح» آغاز شد.

همطناب «کوه‌گرام» شوید 👇🏿
© @KoohGram
یک بار است زندگانی، یک بار! همان یک بار که نسیم صبح را به سینه فرو می دهیم، همان یک بار که عطش خود را با قدحی آب خنک فرو می نشانیم. همان یک بار که سوار بر اسب در دشت تاخت می‌کنیم. یک بار، یک‌بار و نه بیشتر. زندگانی یک بار است، در هر فصل!

#هسارچال #علم‌کوه
📸 رویا علیزاده

همطناب «کوه‌گرام» شوید 👇🏿
© @KoohGram
2024/11/15 16:37:42
Back to Top
HTML Embed Code: