داستان📖
🏔کوه یار باشیم یا کوهنورد.
✍نوشته ی سید محمد حجازی.
👈قسمت : اول
این داستان بر اساس واقعیت نوشته شده و چون امکان داشت در طول داستان ناخواسته از شخص یا گروهی تعریف و تمجید ویا انتقاد شود ،نام اشخاص واقعی نیست
.
ای کاش اولین اشخاص و یا گروه ها ای که اقدام به کوهنوردی کردند،بجای کلمه کوهنورد از کلمه کوه یار استفاده کرده بودند ،زیرا این کلمه هم زیبا تر بود و هم افراد را تشویق میکرد برای کوه یار باشند و از کوه و کوهستان نگهداری کنند نه فقط کمر بر نوردیدن آن ببندند.
بگذریم،عصر پنج شنبه بود و مانند پرنده ای که برای آزادی از قفس ثانیه شماری میکنم مغازه را بستم و برای خرید و تهیه مایحتاج برنامه کوهنوردی فردا راهی خیابان و بازار شدم.
باید به عطاری میرفتم و یک شیشه روغن سیاه دانه برای مش یدالله می گرفتم ،آخه پای مش یدالله درد میکرد و در آخرین صعودی که به این منطقه داشتیم به او قول داده بودم که دفعه بعد حتما برایش روغن سیاه دانه بیاورم تا روی پایش بمالد شاید این روغن دردش راکمی تسکین دهد.
مش یدالله ساکن یکی از کوهپایه های مناطق کوهستانی شهر ما بود و در طول سالیان سال ،با همه کوهنوردان این منطقه آشنا شده بود،او مانند یکی از اعضای گروه پیشکسوتان همه ی کوهنوردان این شهر را کاملا می شناخت.
پس از تهیه روغن سیاه دانه ،مقداری
ارزن برای پرندگان و قدری نان و پنیر برای صبحانه فردای خودم تهیه کردم و به خانه باز گشتم.
بعد از صرف شامی سبک، کوله رو جمع و جور کردم و تمام لوازم مورد نیازم را برای صعود فردا،به همراه روغن سیاه دانه و ارزن ها، داخل کوله گذاشتم و زود تر از دیگر شبهای هفته خوابیدم تا صبح را سر حال تر بیدار شوم.
ساعت چهار صبح بود که از خواب بیدار شدم و پس از انجام کارهای شخصی، صبحانه مختصری خوردم ،آخه عادت داشتم و هیچ وقت بدون خوردن صبحانه از خانه بیرون نمی رفتم.
کفش و کوله آماده شده از شب قبل رو پشت در گذاشتم و کمی با گوشی موبایلم ور رفتم تا قدری زمان بگذرد ،ده دقیقه به ساعت شش صبح مانده بود که مانند بچه های کلاس اولی،با شوق و ذوق کفش هایم را پوشیدم و کوله بر پشت بطرف ایستگاه همیشگی به راه افتادم.
آری این برنامه هر هفته من شده و سالها بود که به این روش زندگی عادت کرده بودم.
ادامه دارد......
#سیدمحمد_حجازی
@cafekohneveshte
@KoohGram
@Kooh_O_Vaje
🏔کوه یار باشیم یا کوهنورد.
✍نوشته ی سید محمد حجازی.
👈قسمت : اول
این داستان بر اساس واقعیت نوشته شده و چون امکان داشت در طول داستان ناخواسته از شخص یا گروهی تعریف و تمجید ویا انتقاد شود ،نام اشخاص واقعی نیست
.
ای کاش اولین اشخاص و یا گروه ها ای که اقدام به کوهنوردی کردند،بجای کلمه کوهنورد از کلمه کوه یار استفاده کرده بودند ،زیرا این کلمه هم زیبا تر بود و هم افراد را تشویق میکرد برای کوه یار باشند و از کوه و کوهستان نگهداری کنند نه فقط کمر بر نوردیدن آن ببندند.
بگذریم،عصر پنج شنبه بود و مانند پرنده ای که برای آزادی از قفس ثانیه شماری میکنم مغازه را بستم و برای خرید و تهیه مایحتاج برنامه کوهنوردی فردا راهی خیابان و بازار شدم.
باید به عطاری میرفتم و یک شیشه روغن سیاه دانه برای مش یدالله می گرفتم ،آخه پای مش یدالله درد میکرد و در آخرین صعودی که به این منطقه داشتیم به او قول داده بودم که دفعه بعد حتما برایش روغن سیاه دانه بیاورم تا روی پایش بمالد شاید این روغن دردش راکمی تسکین دهد.
مش یدالله ساکن یکی از کوهپایه های مناطق کوهستانی شهر ما بود و در طول سالیان سال ،با همه کوهنوردان این منطقه آشنا شده بود،او مانند یکی از اعضای گروه پیشکسوتان همه ی کوهنوردان این شهر را کاملا می شناخت.
پس از تهیه روغن سیاه دانه ،مقداری
ارزن برای پرندگان و قدری نان و پنیر برای صبحانه فردای خودم تهیه کردم و به خانه باز گشتم.
بعد از صرف شامی سبک، کوله رو جمع و جور کردم و تمام لوازم مورد نیازم را برای صعود فردا،به همراه روغن سیاه دانه و ارزن ها، داخل کوله گذاشتم و زود تر از دیگر شبهای هفته خوابیدم تا صبح را سر حال تر بیدار شوم.
ساعت چهار صبح بود که از خواب بیدار شدم و پس از انجام کارهای شخصی، صبحانه مختصری خوردم ،آخه عادت داشتم و هیچ وقت بدون خوردن صبحانه از خانه بیرون نمی رفتم.
کفش و کوله آماده شده از شب قبل رو پشت در گذاشتم و کمی با گوشی موبایلم ور رفتم تا قدری زمان بگذرد ،ده دقیقه به ساعت شش صبح مانده بود که مانند بچه های کلاس اولی،با شوق و ذوق کفش هایم را پوشیدم و کوله بر پشت بطرف ایستگاه همیشگی به راه افتادم.
آری این برنامه هر هفته من شده و سالها بود که به این روش زندگی عادت کرده بودم.
ادامه دارد......
#سیدمحمد_حجازی
@cafekohneveshte
@KoohGram
@Kooh_O_Vaje
می دانم اگر قضاوت نادرستی در مورد کسی بکنم، دنیا تمام تلاشش را می کند تا مرا در شرایط او قرار دهد تا به من ثابت کند در تاریکی، همه ی ما شبیه یکدیگریم!
📕 تسخیر شدگان
✍🏼 #داستایفسکی
🖐 صبح بخیر کوهنوردان
© @KoohGram
📕 تسخیر شدگان
✍🏼 #داستایفسکی
🖐 صبح بخیر کوهنوردان
© @KoohGram
داستان📖
🏔کوه یار باشیم یا کوهنورد.
✍نوشته ی سید محمد حجازی.
👈قسمت :دوم.
به ایستگاه که رسیدم تعداد زیادی از همنوردان و پیشکسوتان قبل از من آمده بودند و مانند همیشه از احوال هم می پرسیدند و جویای حال افراد غایب در گروه میشدند.
مرد و زن ،پیر و جوان ،سالهای سال در این گروه کنار هم بودند ، مانند اعضای یک خانواده.
اگر کوچکترین مشکلی برای یکی از اعضا پیش می آمد ،همه برای حل آن مشکل یکی میشدند و تا هنگام رفع آن آرام نمی نشستند.
کوهنوردی در این گروه رتبه دوم و شاید هم سوم را داشت، اینجا انسانیت حرف اول را میزد و بقیه موارد در سایه ی همین انسانیت اجرا میشد.
چند دقیقه ای گذشت و همه افراد گروه آمدند، گویا امروز غایب نداشتیم شو خدا رو شکر در هفته گذشته برای هیچ کس مشکلی پیش آمد نکرده بود .
کم کم پلنگ هم از راه رسید!!،راستی نگفته بودم که در سالهای گذشته جمعی از کوهنوردان که امروز پیشکسوتان نام گرفته بودند با کمک و همیاری یکدیگر اتوبوس بنز(۳۰۲)مدل پایین اما بسیار سالمی را خریداری کرده و نام آن را پلنگ گذاشته بودند،از آن تاریخ تا به امروز بدون مشکلی، برنامه های خود را با همین اتوبوس(پلنگ) انجام میدادند.
خلاصه همه با تعارف و احترام به بزرگتر ها و پیشکسوتان به ترتیب سوار بر پلنگ شده و پس از فرستادن صلوات های معمول برای شادی روح درگذشتگان ،سلامتی پیشکسوتان،سلامتی آقای راننده،سلامتی سرپرست گروه و ....... بالاخره به راه افتادیم.
هر کس در جای خودش نشسته بود ،آخه بعد از گذشت سالها ،صندلی های جلو این اتوبوس مالکیت خاصی پیدا کرده بود و کسی جرئت نشستن روی آنها را نداشت، مگر اینکه میهمان تازه وارد و مهمی به جمع ما اضافه میشد که با تعارف و راهنمایی پیشکسوتان روی همان صندلی های جلو می نشست.
خلاصه که اخلاق و تعارفات معمول و مرسوم ایرانی از ابتدای حرکت تا پایان برنامه در این گروه موج میزد.
بعد از حرکت اتوبوس ، تا رسیدن به مقصد گفتگو بین اعضا شروع میشد و با اطلاع از حال و احوال یکدیگر،چه مشکلات و گرفتاری هایی که در همین مدت کوتاه حل نمیشد!
این گروه تشکیل شده بود از افرادی که شغل های گوناگونی داشتند،مهندس،دکتر،راننده،مغازه دار،میوه فروش،کارمند دادگستری و ........ ، این گوناگونی باعث شده بود که در هر شغل و هر زمینه ای کسی را برای راهنمایی و مشورت داشته باشیم .
مسیر با گفتگو و شوخی و خنده کوتاه میشد و بی آنکه از طولانی بودن راه چیزی متوجه شویم ،در یک چشم به هم زدن به مقصد می رسیدیم .
بعد از اینکه آقای رانند، که ایشون هم یکی از پیشکسوتان کوهنوردی بود ،ماشین را در جایی مناسب پارک میکرد ،دوباره فرستادن صلوات های معمول شروع میشد و تا لحظه ای که آخرین نفر از اتوبوس پیاده میشد همچنان جریان داشت.
ادامه دارد........
#سیدمحمد_حجازی
@Kooh_O_Vaje
@cafekohneveshte
@KoohGram
🏔کوه یار باشیم یا کوهنورد.
✍نوشته ی سید محمد حجازی.
👈قسمت :دوم.
به ایستگاه که رسیدم تعداد زیادی از همنوردان و پیشکسوتان قبل از من آمده بودند و مانند همیشه از احوال هم می پرسیدند و جویای حال افراد غایب در گروه میشدند.
مرد و زن ،پیر و جوان ،سالهای سال در این گروه کنار هم بودند ، مانند اعضای یک خانواده.
اگر کوچکترین مشکلی برای یکی از اعضا پیش می آمد ،همه برای حل آن مشکل یکی میشدند و تا هنگام رفع آن آرام نمی نشستند.
کوهنوردی در این گروه رتبه دوم و شاید هم سوم را داشت، اینجا انسانیت حرف اول را میزد و بقیه موارد در سایه ی همین انسانیت اجرا میشد.
چند دقیقه ای گذشت و همه افراد گروه آمدند، گویا امروز غایب نداشتیم شو خدا رو شکر در هفته گذشته برای هیچ کس مشکلی پیش آمد نکرده بود .
کم کم پلنگ هم از راه رسید!!،راستی نگفته بودم که در سالهای گذشته جمعی از کوهنوردان که امروز پیشکسوتان نام گرفته بودند با کمک و همیاری یکدیگر اتوبوس بنز(۳۰۲)مدل پایین اما بسیار سالمی را خریداری کرده و نام آن را پلنگ گذاشته بودند،از آن تاریخ تا به امروز بدون مشکلی، برنامه های خود را با همین اتوبوس(پلنگ) انجام میدادند.
خلاصه همه با تعارف و احترام به بزرگتر ها و پیشکسوتان به ترتیب سوار بر پلنگ شده و پس از فرستادن صلوات های معمول برای شادی روح درگذشتگان ،سلامتی پیشکسوتان،سلامتی آقای راننده،سلامتی سرپرست گروه و ....... بالاخره به راه افتادیم.
هر کس در جای خودش نشسته بود ،آخه بعد از گذشت سالها ،صندلی های جلو این اتوبوس مالکیت خاصی پیدا کرده بود و کسی جرئت نشستن روی آنها را نداشت، مگر اینکه میهمان تازه وارد و مهمی به جمع ما اضافه میشد که با تعارف و راهنمایی پیشکسوتان روی همان صندلی های جلو می نشست.
خلاصه که اخلاق و تعارفات معمول و مرسوم ایرانی از ابتدای حرکت تا پایان برنامه در این گروه موج میزد.
بعد از حرکت اتوبوس ، تا رسیدن به مقصد گفتگو بین اعضا شروع میشد و با اطلاع از حال و احوال یکدیگر،چه مشکلات و گرفتاری هایی که در همین مدت کوتاه حل نمیشد!
این گروه تشکیل شده بود از افرادی که شغل های گوناگونی داشتند،مهندس،دکتر،راننده،مغازه دار،میوه فروش،کارمند دادگستری و ........ ، این گوناگونی باعث شده بود که در هر شغل و هر زمینه ای کسی را برای راهنمایی و مشورت داشته باشیم .
مسیر با گفتگو و شوخی و خنده کوتاه میشد و بی آنکه از طولانی بودن راه چیزی متوجه شویم ،در یک چشم به هم زدن به مقصد می رسیدیم .
بعد از اینکه آقای رانند، که ایشون هم یکی از پیشکسوتان کوهنوردی بود ،ماشین را در جایی مناسب پارک میکرد ،دوباره فرستادن صلوات های معمول شروع میشد و تا لحظه ای که آخرین نفر از اتوبوس پیاده میشد همچنان جریان داشت.
ادامه دارد........
#سیدمحمد_حجازی
@Kooh_O_Vaje
@cafekohneveshte
@KoohGram
داستان📖
🏔کوه یار باشیم یا کوهنورد.
👈قسمت : سوم
حاج احمد آقا،پیشکسوت کوهنورد و راننده اتوبوس ،ماشین رو به گونه ای پارک میکرد که اگر در هنگام بازگشت باطری های پلنگ پیر(اتوبوس ۳۰۲ قدیمی) برای روشن شدن ،یاری نکردند با خلاص کردن آن در شیب محل پارک بتواند آن را روشن کند.
اعضا گروه ،با کوله کوهنوردی،کوله مدرسه،ساک ورزشی،باتوم ،چوب دستی،دسته تی،کفش و لباس ورزشی،کفش و لباس کوهنوردی ،کفش و لباس میهمانی و خانه ،خلاصه هر کسی با هر وسیله ای که در توان داشت ، آمده بود تا ساعتی را در دامان طبیعت بیاساید و زنگار تیره ی شهر را با زلال روان طبعت شسته و صیقل دهد.
کمی که از محل پارک اتوبوس دور شدیم ،گروه به دو دسته تقسیم شد ،گروه تیز رو که متشکل بود از جوانان پرشور و مجهز به ابزار و لوازم مخصوص ،که قصد صعود به قله را داشتند و گروه دوم ،تعدادی از پیشکسوتان و مسن تر ها که برای گل گشت و تفرج و همچنین پشتیبانی گروه اول آمده بودند.
طبیعت برای پیشکسوتان چیز دیگری بود و هر ذره ای از آن مانند،سنگ ،بوته،درخت و آب روان ،داستانی داشت و از احترامی خاص برخوردار بود.
آنها بی تفاوت از کنار چیزی نمی گذشتند و در طول مسیر با دیدن زباله های رها شده،اجاق های متعدد،بوته های لگد شده و شاخه های شکسته داغ دلشان را تازه میشد و با افسوس لب به شکایت از گروه های تازه کار،کردش گرهای بی مسئولیت و لیدر ها و راهنمایان سود جو ،میگشودند.
خدا رحمت کنه مرحوم حاج اصغر آقا رو،براش فرق نمی کردکه در جاده های خاکی منتهی به قله یک سنگ باشه یا هزار تا،یک تکه زباله باشه یا خروار ها زباله ،باید همه رو یکی یکی جمع میکرد.
گاهی به شوخی رو به اصغر آقا میکردم و میگفتم: بابا ولش کن اصغر آقا! از اینجا که ماشین رد نمیشه،چرا شما همه سنگها رو جمع می کنی، همینکه زباله ها و سنگ های بزرگ رو جمع کنیم کافیه ،چه لزومی داره سنگهای کوچک رو هم جمع کنیم.
در حالی که به کارش ادامه میداد،جواب می داد:فرق نمیکنه سنگ کوچک و بزرگ ،شاید یه مسلمونی از اینجا رد بشه و همین سنگهای کوچک لاستیکش رو پاره کنند.
دوباره و کمی جدی تر میگفتم:اصغر آقا ،شما هم دلت خوشه ،کو مسلمون که بخواد از اینجا رد بشه؟
این بار که معلوم بود کمی دلخور شده ،دوباره جواب میداد،حالا مسلمان نه هر بنده خدایی که از اینجا عبور می کنه،عزیزم اجباری که نیست،شما جمع نکن.
من که متوجه دلخوری او شدم بطرفش حرکت کردم و در حالی که پیشانی او رو می بوسیدم :گفتم حاجی جون شوخی کردم بابا،من نوکر خودت و همه مسلمونا و بنده های خدا هم هستم.
لبخندی میزد و میگفت:زنده باشی سید،میدونم همیشه توی این کارها پایه هستی.
گروه اول به سرپرستی یکی از پیشکسوتان خبره ،کم کم دور میشدند ومن هم همراه چند تن از پیشکسوتان و مسن ترهای گروه راه دره و رودخانه را در پیش می گرفتیم، سرقدم گروه ما وقتی چشمش به سیاه چادری،کشاورزی،چوپانی و.......می افتاد راه را کج می کرد و همگی دسته جمعی به دنبال او روان می شدیم.
آخه رسم این بود که باید با تمامی افراد بین راه احوال پرسی میکردند و از شرایط زندگی آنها با خبر میشدند،بیشتر این افراد هم با گذشت زمان،با این گروه کوهنوردی انس گرفته بودند و با روی باز از آنها استقبال میکردند.
#سیدمحمد_حجازی
@KoohGram
@Kooh_O_Vaje
@cafekohneveshte
🏔کوه یار باشیم یا کوهنورد.
👈قسمت : سوم
حاج احمد آقا،پیشکسوت کوهنورد و راننده اتوبوس ،ماشین رو به گونه ای پارک میکرد که اگر در هنگام بازگشت باطری های پلنگ پیر(اتوبوس ۳۰۲ قدیمی) برای روشن شدن ،یاری نکردند با خلاص کردن آن در شیب محل پارک بتواند آن را روشن کند.
اعضا گروه ،با کوله کوهنوردی،کوله مدرسه،ساک ورزشی،باتوم ،چوب دستی،دسته تی،کفش و لباس ورزشی،کفش و لباس کوهنوردی ،کفش و لباس میهمانی و خانه ،خلاصه هر کسی با هر وسیله ای که در توان داشت ، آمده بود تا ساعتی را در دامان طبیعت بیاساید و زنگار تیره ی شهر را با زلال روان طبعت شسته و صیقل دهد.
کمی که از محل پارک اتوبوس دور شدیم ،گروه به دو دسته تقسیم شد ،گروه تیز رو که متشکل بود از جوانان پرشور و مجهز به ابزار و لوازم مخصوص ،که قصد صعود به قله را داشتند و گروه دوم ،تعدادی از پیشکسوتان و مسن تر ها که برای گل گشت و تفرج و همچنین پشتیبانی گروه اول آمده بودند.
طبیعت برای پیشکسوتان چیز دیگری بود و هر ذره ای از آن مانند،سنگ ،بوته،درخت و آب روان ،داستانی داشت و از احترامی خاص برخوردار بود.
آنها بی تفاوت از کنار چیزی نمی گذشتند و در طول مسیر با دیدن زباله های رها شده،اجاق های متعدد،بوته های لگد شده و شاخه های شکسته داغ دلشان را تازه میشد و با افسوس لب به شکایت از گروه های تازه کار،کردش گرهای بی مسئولیت و لیدر ها و راهنمایان سود جو ،میگشودند.
خدا رحمت کنه مرحوم حاج اصغر آقا رو،براش فرق نمی کردکه در جاده های خاکی منتهی به قله یک سنگ باشه یا هزار تا،یک تکه زباله باشه یا خروار ها زباله ،باید همه رو یکی یکی جمع میکرد.
گاهی به شوخی رو به اصغر آقا میکردم و میگفتم: بابا ولش کن اصغر آقا! از اینجا که ماشین رد نمیشه،چرا شما همه سنگها رو جمع می کنی، همینکه زباله ها و سنگ های بزرگ رو جمع کنیم کافیه ،چه لزومی داره سنگهای کوچک رو هم جمع کنیم.
در حالی که به کارش ادامه میداد،جواب می داد:فرق نمیکنه سنگ کوچک و بزرگ ،شاید یه مسلمونی از اینجا رد بشه و همین سنگهای کوچک لاستیکش رو پاره کنند.
دوباره و کمی جدی تر میگفتم:اصغر آقا ،شما هم دلت خوشه ،کو مسلمون که بخواد از اینجا رد بشه؟
این بار که معلوم بود کمی دلخور شده ،دوباره جواب میداد،حالا مسلمان نه هر بنده خدایی که از اینجا عبور می کنه،عزیزم اجباری که نیست،شما جمع نکن.
من که متوجه دلخوری او شدم بطرفش حرکت کردم و در حالی که پیشانی او رو می بوسیدم :گفتم حاجی جون شوخی کردم بابا،من نوکر خودت و همه مسلمونا و بنده های خدا هم هستم.
لبخندی میزد و میگفت:زنده باشی سید،میدونم همیشه توی این کارها پایه هستی.
گروه اول به سرپرستی یکی از پیشکسوتان خبره ،کم کم دور میشدند ومن هم همراه چند تن از پیشکسوتان و مسن ترهای گروه راه دره و رودخانه را در پیش می گرفتیم، سرقدم گروه ما وقتی چشمش به سیاه چادری،کشاورزی،چوپانی و.......می افتاد راه را کج می کرد و همگی دسته جمعی به دنبال او روان می شدیم.
آخه رسم این بود که باید با تمامی افراد بین راه احوال پرسی میکردند و از شرایط زندگی آنها با خبر میشدند،بیشتر این افراد هم با گذشت زمان،با این گروه کوهنوردی انس گرفته بودند و با روی باز از آنها استقبال میکردند.
#سیدمحمد_حجازی
@KoohGram
@Kooh_O_Vaje
@cafekohneveshte
👈🏿 آئین ثبت ملی مجسمه کوهنورد سربند برگزار شد
آیین رونمایی از ثبت ملی مجسمه کوهنورد سربند روز چهارشنبه همزمان با آغاز هفته دولت در میدان سربند شمیرانات با حضور مسئولان شهری و شهرستانی برگزار شد.
https://donyayesafar.com/n/17415
همطناب «کوهگرام» شوید 👇🏿
© @KoohGram
آیین رونمایی از ثبت ملی مجسمه کوهنورد سربند روز چهارشنبه همزمان با آغاز هفته دولت در میدان سربند شمیرانات با حضور مسئولان شهری و شهرستانی برگزار شد.
https://donyayesafar.com/n/17415
همطناب «کوهگرام» شوید 👇🏿
© @KoohGram
داستان📖
🏔کوه یار باشیم یا کوهنورد.
👈قسمت :چهارم
وقتی به احوال پرسی پیشکسوتان با کشاورزان و چوپانان منطقه دقت میکردم کاملا متوجه میشدم که این دوستی مال امروز و دیروز نیست و دوام آن حاصل سالیان دوری است که با همه خوب و بدش پشت سر گذاشته شده بود.
پیشکسوتان در هنگام اجرای برنامه اگر به شاخه شکسته درختی می رسیدند با تکه ای نخ و یا نواری پارچه ای آن را می بستند، اگر با سگی گرسنه برخورد میکردند ،کوله ای را باز کرده و با چند تکه نان او را میهمان میکردند،اگر لاشه حیوان مرده ای را می دیدند با هر وسیله و ابزاری که امکان داشت آن را دفن کرده و اگر راه آبی را بسته می دیدند ،تمام تلاش خود را برای باز کردن آن به کار می گرفتند،در هر فصلی از سال از کشاورزان و دامداران خرید میکردند و با این روش ،ریشه ی دوستی بین اهالی بومی منطقه و کوهنوردان ،قوی تر و عمیق تر میشد،آری آنان به معنای واقعی (کوهیار بودند نه کوهنورد) آنها برای دوستی و هم زیستی به کوه آمده بودند.
آن روز هم مثل همیشه با این روش گروه پیشکسوتان مسیر را طی کرده و کم کم به محلی که با گروه تیزرو قرار گذاشته بودیم، رسیدیم .
هوای خنک و بوی چوب درختان گردو همه جا را پرکرده بود ،یک گروه کوهنوردی متشکل از افراد جوان با لباسهای رنگارنگ و کوله های آنچنانی ،قبل از ما به اینجا رسیده بودند و با درست کردن چندین اجاق در جای جای این طبیعت زیبا مشغول درست کردن چای و صبحانه بودند.
آنها بی تفاوت به حضور ما،ماهی تابه املت و قوری های چایی را بر اجاقها گذاشته و در گروه های سه،یا چهار نفری مشغول خوردن صبحانه بودند.
ماهم جایی برای نشستن در نزدیکی اتاقهای مش یدالله پیدا کردیم، کوله ها را بر زمین گذاشته وزیر انداز ها را پهن کردیم و با تدارک بساط صبحانه منتظر گروه پیشتاز شدیم.
در این فاصله شیشه روغن سیاه دانه را برداشتم و بطرف اتاقهای مش یدالله حرکت کردم ،درب اتاقش بسته بود اما قفل نبود! در زدم، با صدایی کاملا عصبانی جواب داد:کیه؟ و با صورتی افروخته درب اتاق را باز کرد!خیلی عصبانی بود اما با دیدن من کمی آرام شد و گفت :سید ، تو هستی ! ، اول فکر کردم یکی از این جوانها در می زنه و در حالی که من رو به داخل اتاق دعوت میکرد ادامه داد:آقا سید ،هوا که سرد میشه ما کمتر میتونیم سری به اینجا بزنیم ،اما هر چند روز یک بار مجبوریم که بیایم ،آخه عده ای از خدا بی خبر اگر جای من رو اینجا خالی ببینند ،هر چیزی رو که بتوانند به سرقت میبرند و یا تخریب میکنند.
در حالی که با من صحبت میکرد کم کم حالش بهتر شد و عصبانیت جای خودش رو به لبخند داد و دوباره ادامه داد،حالا اینا رو ولش ،با کی آمدی ؟
جواب دادم: با همان رفقای همیشگی .
خیلی خوشحال شد و گفت :پس معطل چی هستی! بریم ببینیم پیر مردها در چه حالی هستند.
شیشه روغن سیاه دانه را از جیبم بیرون آوردم و رو به مش یدالله گفتم:بیا مش یدالله ،این روغن رو هم بگیر،یادمه چند ماه پیش که اینجا آمده بودیم گفتی پام درد میکنه ،این روغن سیاه دانه رو آوردن که بزنی به پات شاید افاقه کنه.
شیشه رو از من گرفت و در حالی که آن را روی طاقچه گلی خانه اش می گذاشت تشکر کرد و گفت:ای آقا سید ،درد پای ما درد پیریه! ولی دست شما شفاست،دستت درد نکنه حتما استفاده میکنم.
بعد از اینکه مش یدالله در اتاقش را بست دو نفری بطرف محل اتراق گروه حرکت کردیم.
#سیدمحمد_حجازی
@cafekohneveshte
@KoohGram
@Kooh_O_Vaje
🏔کوه یار باشیم یا کوهنورد.
👈قسمت :چهارم
وقتی به احوال پرسی پیشکسوتان با کشاورزان و چوپانان منطقه دقت میکردم کاملا متوجه میشدم که این دوستی مال امروز و دیروز نیست و دوام آن حاصل سالیان دوری است که با همه خوب و بدش پشت سر گذاشته شده بود.
پیشکسوتان در هنگام اجرای برنامه اگر به شاخه شکسته درختی می رسیدند با تکه ای نخ و یا نواری پارچه ای آن را می بستند، اگر با سگی گرسنه برخورد میکردند ،کوله ای را باز کرده و با چند تکه نان او را میهمان میکردند،اگر لاشه حیوان مرده ای را می دیدند با هر وسیله و ابزاری که امکان داشت آن را دفن کرده و اگر راه آبی را بسته می دیدند ،تمام تلاش خود را برای باز کردن آن به کار می گرفتند،در هر فصلی از سال از کشاورزان و دامداران خرید میکردند و با این روش ،ریشه ی دوستی بین اهالی بومی منطقه و کوهنوردان ،قوی تر و عمیق تر میشد،آری آنان به معنای واقعی (کوهیار بودند نه کوهنورد) آنها برای دوستی و هم زیستی به کوه آمده بودند.
آن روز هم مثل همیشه با این روش گروه پیشکسوتان مسیر را طی کرده و کم کم به محلی که با گروه تیزرو قرار گذاشته بودیم، رسیدیم .
هوای خنک و بوی چوب درختان گردو همه جا را پرکرده بود ،یک گروه کوهنوردی متشکل از افراد جوان با لباسهای رنگارنگ و کوله های آنچنانی ،قبل از ما به اینجا رسیده بودند و با درست کردن چندین اجاق در جای جای این طبیعت زیبا مشغول درست کردن چای و صبحانه بودند.
آنها بی تفاوت به حضور ما،ماهی تابه املت و قوری های چایی را بر اجاقها گذاشته و در گروه های سه،یا چهار نفری مشغول خوردن صبحانه بودند.
ماهم جایی برای نشستن در نزدیکی اتاقهای مش یدالله پیدا کردیم، کوله ها را بر زمین گذاشته وزیر انداز ها را پهن کردیم و با تدارک بساط صبحانه منتظر گروه پیشتاز شدیم.
در این فاصله شیشه روغن سیاه دانه را برداشتم و بطرف اتاقهای مش یدالله حرکت کردم ،درب اتاقش بسته بود اما قفل نبود! در زدم، با صدایی کاملا عصبانی جواب داد:کیه؟ و با صورتی افروخته درب اتاق را باز کرد!خیلی عصبانی بود اما با دیدن من کمی آرام شد و گفت :سید ، تو هستی ! ، اول فکر کردم یکی از این جوانها در می زنه و در حالی که من رو به داخل اتاق دعوت میکرد ادامه داد:آقا سید ،هوا که سرد میشه ما کمتر میتونیم سری به اینجا بزنیم ،اما هر چند روز یک بار مجبوریم که بیایم ،آخه عده ای از خدا بی خبر اگر جای من رو اینجا خالی ببینند ،هر چیزی رو که بتوانند به سرقت میبرند و یا تخریب میکنند.
در حالی که با من صحبت میکرد کم کم حالش بهتر شد و عصبانیت جای خودش رو به لبخند داد و دوباره ادامه داد،حالا اینا رو ولش ،با کی آمدی ؟
جواب دادم: با همان رفقای همیشگی .
خیلی خوشحال شد و گفت :پس معطل چی هستی! بریم ببینیم پیر مردها در چه حالی هستند.
شیشه روغن سیاه دانه را از جیبم بیرون آوردم و رو به مش یدالله گفتم:بیا مش یدالله ،این روغن رو هم بگیر،یادمه چند ماه پیش که اینجا آمده بودیم گفتی پام درد میکنه ،این روغن سیاه دانه رو آوردن که بزنی به پات شاید افاقه کنه.
شیشه رو از من گرفت و در حالی که آن را روی طاقچه گلی خانه اش می گذاشت تشکر کرد و گفت:ای آقا سید ،درد پای ما درد پیریه! ولی دست شما شفاست،دستت درد نکنه حتما استفاده میکنم.
بعد از اینکه مش یدالله در اتاقش را بست دو نفری بطرف محل اتراق گروه حرکت کردیم.
#سیدمحمد_حجازی
@cafekohneveshte
@KoohGram
@Kooh_O_Vaje
👈🏿 هفت فوتی بر اثر واژگونی مینی بوس کوهنوردان
سخنگوی اورژانس استان آذربایجان شرقی از واژگونی یک دستگاه مینی بوس در شهرستان ورزقان و کشته شدن ۷ نفر و مصدوم شدن ۱۱ نفر دیگر خبر داد.
وحید شادی نیا در گفت و گو با خبرنگاران، در تشریح این خبر، گفت: ساعت ۶:۲۴ صبح امروز، جمعه سوم شهریورماه، حادثه واژگونی و سقوط به دره یک دستگاه مینی بوس مقابل دانشگاه آزاد ورزقان به مرکز اطلاعات و هدایت عملیات اورژانس اطلاع داده شد.
همطناب «کوهگرام» شوید 👇🏿
© @KoohGram
سخنگوی اورژانس استان آذربایجان شرقی از واژگونی یک دستگاه مینی بوس در شهرستان ورزقان و کشته شدن ۷ نفر و مصدوم شدن ۱۱ نفر دیگر خبر داد.
وحید شادی نیا در گفت و گو با خبرنگاران، در تشریح این خبر، گفت: ساعت ۶:۲۴ صبح امروز، جمعه سوم شهریورماه، حادثه واژگونی و سقوط به دره یک دستگاه مینی بوس مقابل دانشگاه آزاد ورزقان به مرکز اطلاعات و هدایت عملیات اورژانس اطلاع داده شد.
همطناب «کوهگرام» شوید 👇🏿
© @KoohGram
👈🏿 ورم مغزی (ادم) چیست؟
ورم می تواند در بخش خاصی از مغز و یا در تمامی مغز رخ دهد که این مسئله بستگی به علت آن دارد. ورم مغزی باعث افزایش فشار داخل کاسه سر (جمجمه) می شود که به آن فشار داخل جمجمه ای یا ICP می گویند.
ورم بیش از حد مغز باعث تجمع و احتباس مایعات در سر می شود.
این افزایش فشار از جریان خون به سمت مغز جلوگیری می کند. لذا مغز دچار کمبود اکسیژن می شود، در حالیکه اکسیژن برای عملکرد مغز لازم است.
همچنین ورم از خروج مایعات دیگر از مغز جلوگیری می کند که این مسئله ورم را بدتر می کند. در نتیجه آسیب یا مرگ سلول های مغزی اتفاق می افتد.
علل ورم مغزی چیست؟
ضربه، بیماری های عفونی، تومورها و حتی ارتفاع زیاد باعث ورم مغزی می شود. در اینجا علل شایع ورم مغزی را بیان می کنیم:
ضربه مغزی
1- آسیب مغز در اثر تروما: در این حالت یک حادثه ناگهانی باعث آسیب مغز می شود. مهم ترین حوادثی که باعث آسیب مغز می شوند عبارتند از: افتادن، زمین خوردن، تصادف رانندگی، برخورد چیزی باشتاب به سر، برخورد سر به جایی، ضربه به سر و آسیب سر در حین دعوا.
آسیب اولیه باعث ورم بافت مغزی می شود. به علاوه استخوان شکسته شده جمجمه باعث پارگی رگ های خونی در سر می شود. واکنش بدن به آسیب نیز ورم را بیشتر می کند.
ورم بیش از حد مغز باعث تجمع و احتباس مایعات در سر می شود، یعنی از خروج مایعات جلوگیری می کند.
سکته مغزی
2- سکته مغزی ایسکمیک: این نوع سکته مغزی در اثر لخته شدن خون و یا مسدود شدن رگ خونی در مغز یا نزدیکی آن رخ می دهد. در نتیجه مغز نمی تواند خون و اکسیژن را که برای عملکرد آن لازم هستند دریافت کند. لذا سلول های مغزی می میرند و مغز دچار ورم می شود.
3- خونریزی مغزی و سکته مغزی هموراژیک: هنگامی که خون از رگ خونی به بیرون نشت کند، خونریزی رخ می دهد.
سکته مغزی هموراژیک مهم ترین نوع خونریزی مغزی است. زمانی که رگ خونی موجود در مغز پاره شود، خونریزی و سکته مغزی رخ می دهد و در اثر خونریزی، فشار داخل مغز افزایش می یابد.
فشار خون بالا بیشترین علت سکته مغزی هموراژیک است.
برخورد ضربه به سر، مصرف برخی داروها و نقایص مادرزادی نیز باعث خونریزی مغزی می شوند.
بیماری مننژیت
4- بیماری های عفونی: بیماری هایی که در اثر یک میکروب مثل باکتری و یا ویروس ایجاد می شوند نیز می توانند باعث ورم مغزی شوند. نمونه هایی از این بیماری ها عبارتند از:
- مننژیت: عفونت و التهاب پرده پوشاننده مغز را مننژیت می گویند. باکتری، ویروس، سایر ارگانیسم ها و برخی داروها باعث مننژیت می شوند.
- انسفالیت: عفونت و التهاب مغز را انسفالیت می گویند. انسفالیت اغلب توسط گروهی از ویروس ها ایجاد می شود و معمولا با نیش زدن حشرات به دیگران منتقل می شود. عارضه مشابهی بنام انسفالوپاتی وجود دارد که به علت سندرم ری ایجاد می شود.
- توکسوپلاسموز: این بیماری توسط یک انگل ایجاد می شود. توکسوپلاسموز اغلب در جنین، نوزادان و افرادی که سیستم ایمنی بدنشان آسیب دیده است دیده می شود.
- آمپیم مغزی: این بیماری زمانی رخ می دهد که قسمتی از مغز دچار آبسه یا تجمع چرک شود و معمولا بعد از یک بیماری عفونی مثل مننژیت یا سینوزیت رخ می دهد. این بیماری عفونی به سرعت پخش می شود و باعث ورم مغزی و احتباس مایعات در آن می شود.
تومور مغزی
5- تومورها: تومورهای مغزی از طریق راه های مختلفی باعث ورم مغز می شوند. وقتی یک تومور رشد می کند، به سایر قسمت های مغز فشار وارد می نماید.
وجود تومور در برخی قسمت های مغز، مانع خروج مایع مغزی نخاعی از مغز می شود. رشد رگ های خونی جدید در تومور و نزدیک آن نیز باعث ورم مغزی می شود.
6- مناطق مرتفع: ارتفاع بیش از 1500 متری باعث ورم مغزی می شود، هر چند که محققان علت دقیق آن را نمی دانند.
این نوع ورم مغزی معمولا در اثر بیماری ارتفاع زدگی حاد یا ادم مغزی در ارتفاعات رخ می دهد، یعنی در اثر بیماری ارتفاع رخ می دهد.
علائم ورم مغزی
علائم ورم مغزی مختلف هستند و بستگی به شدت و علت آن دارند. این علائم معمولا به طور ناگهانی شروع می شوند. این علائم عبارتند از:
سردرد
- سردرد
- درد و خشکی گردن
- تهوع یا استفراغ
- سرگیجه
- تنفس نامنظم
- کاهش بینایی یا تغییرات آن
- کاهش حافظه
- عدم توانایی در راه رفتن
- به سختی حرف زدن
- بی حسی و بهت زدگی
- تشنج
- کاهش هوشیاری (بیهوشی)
همطناب «کوهگرام» شوید 👇🏿
© @KoohGram
ورم می تواند در بخش خاصی از مغز و یا در تمامی مغز رخ دهد که این مسئله بستگی به علت آن دارد. ورم مغزی باعث افزایش فشار داخل کاسه سر (جمجمه) می شود که به آن فشار داخل جمجمه ای یا ICP می گویند.
ورم بیش از حد مغز باعث تجمع و احتباس مایعات در سر می شود.
این افزایش فشار از جریان خون به سمت مغز جلوگیری می کند. لذا مغز دچار کمبود اکسیژن می شود، در حالیکه اکسیژن برای عملکرد مغز لازم است.
همچنین ورم از خروج مایعات دیگر از مغز جلوگیری می کند که این مسئله ورم را بدتر می کند. در نتیجه آسیب یا مرگ سلول های مغزی اتفاق می افتد.
علل ورم مغزی چیست؟
ضربه، بیماری های عفونی، تومورها و حتی ارتفاع زیاد باعث ورم مغزی می شود. در اینجا علل شایع ورم مغزی را بیان می کنیم:
ضربه مغزی
1- آسیب مغز در اثر تروما: در این حالت یک حادثه ناگهانی باعث آسیب مغز می شود. مهم ترین حوادثی که باعث آسیب مغز می شوند عبارتند از: افتادن، زمین خوردن، تصادف رانندگی، برخورد چیزی باشتاب به سر، برخورد سر به جایی، ضربه به سر و آسیب سر در حین دعوا.
آسیب اولیه باعث ورم بافت مغزی می شود. به علاوه استخوان شکسته شده جمجمه باعث پارگی رگ های خونی در سر می شود. واکنش بدن به آسیب نیز ورم را بیشتر می کند.
ورم بیش از حد مغز باعث تجمع و احتباس مایعات در سر می شود، یعنی از خروج مایعات جلوگیری می کند.
سکته مغزی
2- سکته مغزی ایسکمیک: این نوع سکته مغزی در اثر لخته شدن خون و یا مسدود شدن رگ خونی در مغز یا نزدیکی آن رخ می دهد. در نتیجه مغز نمی تواند خون و اکسیژن را که برای عملکرد آن لازم هستند دریافت کند. لذا سلول های مغزی می میرند و مغز دچار ورم می شود.
3- خونریزی مغزی و سکته مغزی هموراژیک: هنگامی که خون از رگ خونی به بیرون نشت کند، خونریزی رخ می دهد.
سکته مغزی هموراژیک مهم ترین نوع خونریزی مغزی است. زمانی که رگ خونی موجود در مغز پاره شود، خونریزی و سکته مغزی رخ می دهد و در اثر خونریزی، فشار داخل مغز افزایش می یابد.
فشار خون بالا بیشترین علت سکته مغزی هموراژیک است.
برخورد ضربه به سر، مصرف برخی داروها و نقایص مادرزادی نیز باعث خونریزی مغزی می شوند.
بیماری مننژیت
4- بیماری های عفونی: بیماری هایی که در اثر یک میکروب مثل باکتری و یا ویروس ایجاد می شوند نیز می توانند باعث ورم مغزی شوند. نمونه هایی از این بیماری ها عبارتند از:
- مننژیت: عفونت و التهاب پرده پوشاننده مغز را مننژیت می گویند. باکتری، ویروس، سایر ارگانیسم ها و برخی داروها باعث مننژیت می شوند.
- انسفالیت: عفونت و التهاب مغز را انسفالیت می گویند. انسفالیت اغلب توسط گروهی از ویروس ها ایجاد می شود و معمولا با نیش زدن حشرات به دیگران منتقل می شود. عارضه مشابهی بنام انسفالوپاتی وجود دارد که به علت سندرم ری ایجاد می شود.
- توکسوپلاسموز: این بیماری توسط یک انگل ایجاد می شود. توکسوپلاسموز اغلب در جنین، نوزادان و افرادی که سیستم ایمنی بدنشان آسیب دیده است دیده می شود.
- آمپیم مغزی: این بیماری زمانی رخ می دهد که قسمتی از مغز دچار آبسه یا تجمع چرک شود و معمولا بعد از یک بیماری عفونی مثل مننژیت یا سینوزیت رخ می دهد. این بیماری عفونی به سرعت پخش می شود و باعث ورم مغزی و احتباس مایعات در آن می شود.
تومور مغزی
5- تومورها: تومورهای مغزی از طریق راه های مختلفی باعث ورم مغز می شوند. وقتی یک تومور رشد می کند، به سایر قسمت های مغز فشار وارد می نماید.
وجود تومور در برخی قسمت های مغز، مانع خروج مایع مغزی نخاعی از مغز می شود. رشد رگ های خونی جدید در تومور و نزدیک آن نیز باعث ورم مغزی می شود.
6- مناطق مرتفع: ارتفاع بیش از 1500 متری باعث ورم مغزی می شود، هر چند که محققان علت دقیق آن را نمی دانند.
این نوع ورم مغزی معمولا در اثر بیماری ارتفاع زدگی حاد یا ادم مغزی در ارتفاعات رخ می دهد، یعنی در اثر بیماری ارتفاع رخ می دهد.
علائم ورم مغزی
علائم ورم مغزی مختلف هستند و بستگی به شدت و علت آن دارند. این علائم معمولا به طور ناگهانی شروع می شوند. این علائم عبارتند از:
سردرد
- سردرد
- درد و خشکی گردن
- تهوع یا استفراغ
- سرگیجه
- تنفس نامنظم
- کاهش بینایی یا تغییرات آن
- کاهش حافظه
- عدم توانایی در راه رفتن
- به سختی حرف زدن
- بی حسی و بهت زدگی
- تشنج
- کاهش هوشیاری (بیهوشی)
همطناب «کوهگرام» شوید 👇🏿
© @KoohGram
👈🏿 هواشناسی قله دماوند
در این نوشته «معتبرترین وب سایت های هواشناسی» و لینک های مرتبط با «آب و هوای قله دماوند»، را به شما معرفی می کنم.
https://meisamroudaki.ir/?p=16889
همطناب «کوهگرام» شوید 👇🏿
© @KoohGram
در این نوشته «معتبرترین وب سایت های هواشناسی» و لینک های مرتبط با «آب و هوای قله دماوند»، را به شما معرفی می کنم.
https://meisamroudaki.ir/?p=16889
همطناب «کوهگرام» شوید 👇🏿
© @KoohGram
🏴 و هر از گاه در گذر زمان در گذر بی صدای ثانیه های دنیای فانی، جرس کاروان از رحیل مسافری خبر می دهد که در سکونی آغازی بی پایان را می سراید.
در کمال تاسف، درگذشت همنوردان عزیز آذربایجان (#ورزقان) را به جامعه ی کوهنوردی کشور و همچنین خانواده های محترم شان تسلیت عرض نموده و برایشان از درگاه خداوند متعال مغفرت و برای سایر بازماندگان صبر جمیل خواهانیم.
از طرف کانال های کوهنوردی #کوهگرام، #کوه_و_واژه و #کافه_کوهنوشته
@Kooh_O_Vaje
@cafekohneveshte
@KoohGram
در کمال تاسف، درگذشت همنوردان عزیز آذربایجان (#ورزقان) را به جامعه ی کوهنوردی کشور و همچنین خانواده های محترم شان تسلیت عرض نموده و برایشان از درگاه خداوند متعال مغفرت و برای سایر بازماندگان صبر جمیل خواهانیم.
از طرف کانال های کوهنوردی #کوهگرام، #کوه_و_واژه و #کافه_کوهنوشته
@Kooh_O_Vaje
@cafekohneveshte
@KoohGram
داستان📖
🏔کوه یار باشیم یا کوهنورد.
✍نوشته ی سید محمد حجازی.
👈قسمت :پنجم.
در بین راه از کنار جوانان خوش تیپ که با لباسهای رنگارنگ و تجهیزات ،کامل کوهنوردی ،نشسته و صبحانه می خوردند گذشتیم،یواشکی به چهره مش یدالله نگاه کردم ،دوباره چهره خندانش جای خود را به عصبانیت داده بود.
گفتم چیه مشتی ،امروز یه حال دیگه ای داری ،چند دقیقه قبل هم که در اتاقت رو زدم خیلی عصبانی بودی،در رو که باز کردی ،پیش خودم گفتم ،الانه که منو خفه کنی.
نگاهی به من کرد و با لبخند جواب داد:سید ،روم سیاه ،به خدا فکر کردم یکی از این جوانها در اتاق رو می زنه،برای همین عصبانی بودم.
من که با اخلاق و مهمان نوازی او کاملا آشنا بودم با تعجب گفتم: چه اشکال داره ،اونها هم بنده خدا هستند ،چه فرق میکنه؟
با این حرف ،انگار روی زخم پیرمرد نمک پاشیدم ،در حالی که دوباره با چشمان غضب آلود به آنها نگاه میکرد ،جواب داد!!
بنده خدا؟ کدوم بنده خدا سید ،تو هم دلت خوشه،بنده خدا که زمین خدا رو نابود نمیکنه و همه جا اجاق درست نمیکنه،بنده خدا که بدون اجازه وسایل دیگران رو برنمیداره ، کدوم بنده خدایی شاخه های درختان بی زبان رو برای روشن کردن آتش می شکنه؟ کدوم بنده خدا آشغال و زباله ای رو که تولید کرده در این فضای سرسبز و زیبا رها میکنه ؟ اینا بنده شیطان هستند سید ،نه بنده خدا ، فقط بلدن ظاهر خودشون رو درست کنند و لباسهای جور واجور بپوشن،دریغ از یه ذره معرفت،دریغ از یه جو انسانین ،زنده باشی تو هم چه حرفهایی میزنی،بنده خدا،بنده خدا!!!!
در حالی که به شکوه و شکایت مش یدالله گوش میدادم ،به جمع دوستان خودمان رسیدیم،چند نفری از گروه تیزرو آمده بودند و بقیه هم یکی یکی به جمع ما اضافه میشدند.
وقتی حاج ماشاالله چشمش به مش یدالله افتاد سلام گرمی کرد و با یک شعر طنز از او استقبال کرد،مش یدالله هم که عمرش را به دوستی با این گروه گذرانده بود و اخلاق همه رو می دونست، همیشه برای شوخی های حاج ماشاالله جوابی در آستین داشت ، با شعری جواب حاجی رو داد، با شنیدن این جواب همه گروه زدن زیر خنده ،بچه های گروه تیزرو هم که به جمع ما اضافه میشدند و اصلا نمی دانستند موضوع خنده چیه ،با دیدن این صحنه می خندیدند. حاج ماشاالله یکی از معلمین بازنشسته بود که سابقه زیادی در کوهنوردی داشت ، اگر کسی برای اولین بار او رو میدید ، با قیافه ی داش مشتی و سبیل های پرپشت و صدای رسایی که حاجی داشت،حتی فکرش رو هم نمی کرد که ایشون معلم باشه،آخه استایل حاج ماشاالله بیشتر به راننده های محترم کامیون میخورد تا به معلم.
حاج مهدی از رانندگان بازنشسته کامیون بود و با حاج ماشاالله زوجی رو تشکیل داده بودند که برای شوخی و خنده ی یک شهر کافی بود.
بعد از اینکه صدای خنده ی بچه ها کمی آرام شد ،حاج مهدی نگاهی به مش یدالله انداخت و گفت:خوب مشتی،حالا دیگه با از ما بهترون می پری،این جوان های شیک و پیک دیگه از کجا پیداشون شده ؟
نکنه با این دک و پز خارجی هستند و از صعود قله های هشت هزار متری خسته شد ه و برای صعود قله های دو هزار متری ما آمدن اینجا؟
با این حرف حاج مهدی ،خنده مثل بمب توی گروه منفجر شد و همه زدن زیر خنده.
مش یدالله که با این حرف حاج مهدی داغ دلش تازه شده بود ،رو به او کرد و جواب داد :نه بابا حاجی جون ،مگه توی دنیای خدا از شما بهتر هم هست؟ من بیشتر از سی ساله که با همه شما سر و کار دارم ،جز کمک و محبت از شما چیزی ندیدم .شما کجا و اینا کجا!!!
از صبح که آمدن ،همه جا رو خراب کردن ،همه شاخه های درختان رو شکستن ،تازه چوبهای داخل انبار رو که با هزار زحمت برای زمستان جمع کرده بودم ، بدون اجازه برداشتن و برای خودشون آتش درست کردن.
یکی از همنوردان که مشغول خوردن صبحانه بود ،رو کرد به مش یدالله و گفت:مشتی میدونی فرق ما با اونا چیه؟؟فرق بین ما اینه که ما بوته نورد هستیم و اونا کوهنورد!!
با این حرف،دوباره همه زدن زیر خنده.
ادامه دارد.......
#سیدمحمد_حجازی
@Kooh_O_Vaje
@cafekohneveshte
@KoohGram
🏔کوه یار باشیم یا کوهنورد.
✍نوشته ی سید محمد حجازی.
👈قسمت :پنجم.
در بین راه از کنار جوانان خوش تیپ که با لباسهای رنگارنگ و تجهیزات ،کامل کوهنوردی ،نشسته و صبحانه می خوردند گذشتیم،یواشکی به چهره مش یدالله نگاه کردم ،دوباره چهره خندانش جای خود را به عصبانیت داده بود.
گفتم چیه مشتی ،امروز یه حال دیگه ای داری ،چند دقیقه قبل هم که در اتاقت رو زدم خیلی عصبانی بودی،در رو که باز کردی ،پیش خودم گفتم ،الانه که منو خفه کنی.
نگاهی به من کرد و با لبخند جواب داد:سید ،روم سیاه ،به خدا فکر کردم یکی از این جوانها در اتاق رو می زنه،برای همین عصبانی بودم.
من که با اخلاق و مهمان نوازی او کاملا آشنا بودم با تعجب گفتم: چه اشکال داره ،اونها هم بنده خدا هستند ،چه فرق میکنه؟
با این حرف ،انگار روی زخم پیرمرد نمک پاشیدم ،در حالی که دوباره با چشمان غضب آلود به آنها نگاه میکرد ،جواب داد!!
بنده خدا؟ کدوم بنده خدا سید ،تو هم دلت خوشه،بنده خدا که زمین خدا رو نابود نمیکنه و همه جا اجاق درست نمیکنه،بنده خدا که بدون اجازه وسایل دیگران رو برنمیداره ، کدوم بنده خدایی شاخه های درختان بی زبان رو برای روشن کردن آتش می شکنه؟ کدوم بنده خدا آشغال و زباله ای رو که تولید کرده در این فضای سرسبز و زیبا رها میکنه ؟ اینا بنده شیطان هستند سید ،نه بنده خدا ، فقط بلدن ظاهر خودشون رو درست کنند و لباسهای جور واجور بپوشن،دریغ از یه ذره معرفت،دریغ از یه جو انسانین ،زنده باشی تو هم چه حرفهایی میزنی،بنده خدا،بنده خدا!!!!
در حالی که به شکوه و شکایت مش یدالله گوش میدادم ،به جمع دوستان خودمان رسیدیم،چند نفری از گروه تیزرو آمده بودند و بقیه هم یکی یکی به جمع ما اضافه میشدند.
وقتی حاج ماشاالله چشمش به مش یدالله افتاد سلام گرمی کرد و با یک شعر طنز از او استقبال کرد،مش یدالله هم که عمرش را به دوستی با این گروه گذرانده بود و اخلاق همه رو می دونست، همیشه برای شوخی های حاج ماشاالله جوابی در آستین داشت ، با شعری جواب حاجی رو داد، با شنیدن این جواب همه گروه زدن زیر خنده ،بچه های گروه تیزرو هم که به جمع ما اضافه میشدند و اصلا نمی دانستند موضوع خنده چیه ،با دیدن این صحنه می خندیدند. حاج ماشاالله یکی از معلمین بازنشسته بود که سابقه زیادی در کوهنوردی داشت ، اگر کسی برای اولین بار او رو میدید ، با قیافه ی داش مشتی و سبیل های پرپشت و صدای رسایی که حاجی داشت،حتی فکرش رو هم نمی کرد که ایشون معلم باشه،آخه استایل حاج ماشاالله بیشتر به راننده های محترم کامیون میخورد تا به معلم.
حاج مهدی از رانندگان بازنشسته کامیون بود و با حاج ماشاالله زوجی رو تشکیل داده بودند که برای شوخی و خنده ی یک شهر کافی بود.
بعد از اینکه صدای خنده ی بچه ها کمی آرام شد ،حاج مهدی نگاهی به مش یدالله انداخت و گفت:خوب مشتی،حالا دیگه با از ما بهترون می پری،این جوان های شیک و پیک دیگه از کجا پیداشون شده ؟
نکنه با این دک و پز خارجی هستند و از صعود قله های هشت هزار متری خسته شد ه و برای صعود قله های دو هزار متری ما آمدن اینجا؟
با این حرف حاج مهدی ،خنده مثل بمب توی گروه منفجر شد و همه زدن زیر خنده.
مش یدالله که با این حرف حاج مهدی داغ دلش تازه شده بود ،رو به او کرد و جواب داد :نه بابا حاجی جون ،مگه توی دنیای خدا از شما بهتر هم هست؟ من بیشتر از سی ساله که با همه شما سر و کار دارم ،جز کمک و محبت از شما چیزی ندیدم .شما کجا و اینا کجا!!!
از صبح که آمدن ،همه جا رو خراب کردن ،همه شاخه های درختان رو شکستن ،تازه چوبهای داخل انبار رو که با هزار زحمت برای زمستان جمع کرده بودم ، بدون اجازه برداشتن و برای خودشون آتش درست کردن.
یکی از همنوردان که مشغول خوردن صبحانه بود ،رو کرد به مش یدالله و گفت:مشتی میدونی فرق ما با اونا چیه؟؟فرق بین ما اینه که ما بوته نورد هستیم و اونا کوهنورد!!
با این حرف،دوباره همه زدن زیر خنده.
ادامه دارد.......
#سیدمحمد_حجازی
@Kooh_O_Vaje
@cafekohneveshte
@KoohGram
Audio
📚 داستان: کوهیار باشیم یا کوهنورد؟
📂 قسمت پنجم
✍ #سید_محمد_حجازی
🎙️#مرضیه_بلوکی
همطناب «کوهگرام» شوید 👇🏿
© @KoohGram
📂 قسمت پنجم
✍ #سید_محمد_حجازی
🎙️#مرضیه_بلوکی
همطناب «کوهگرام» شوید 👇🏿
© @KoohGram
Forwarded from کـــوهــ و واژهــ
خب البته تحلیل اخبار حوادث چند روز گذشته در ورزش کوهنوردی و طبیعتگردی ایران بماند برای گذر ازین دوران تلخ . چونکه بسیاری از دلائل بروز حوادث جاده ای و کوهنوردی به خطای انسانی باز میگردد . ازینسو نشستن بر بوته نقد در این زمان ، برای بازماندگان ، دردآور بودن ِ فقدان عزیزانشان را بیشتر از پیش مینماید .
شوک وارده به جامعه کوهنوردی بابت حادثه ورزقان و بدنبال آن درگذشت ۱۰ همنورد به خبر دیگری متصل شد که آنهم تکاندهنده بود ، مرگ چهار کوهنورد اهل شهرستان خوی بهنگام بازگشت از صعود سبلان !
اینکه عوامل جاده ای و راههای مواصلاتی کشور همواره در شکل گیری حادثه اثرگذار بوده اند بر کسی پوشیده نیست ، اما شتاب در بازگشت از برنامه های کوتاه مدت کوهنوردی هیچ توجیه منطقی ندارد . زیرا فقدان یک فرد از خانواده بر اثر حوادث مرگ آفرین ، دامان خانواده و جامعه را نیز میگیرد .
امید آنست که کوهنوردان گرامی با توجه به اهمیت وجود عزیزشان برای خانواده های چشم براه ، تمهیدات مراقبتی در هنگام بازگشت از کوهستان به خانه را بکار بندند .
✍ #امیرملیحی
کانال کوه و واژه ، کانون فرهیختگان کوهستان
🆔 @Kooh_O_Vaje
شوک وارده به جامعه کوهنوردی بابت حادثه ورزقان و بدنبال آن درگذشت ۱۰ همنورد به خبر دیگری متصل شد که آنهم تکاندهنده بود ، مرگ چهار کوهنورد اهل شهرستان خوی بهنگام بازگشت از صعود سبلان !
اینکه عوامل جاده ای و راههای مواصلاتی کشور همواره در شکل گیری حادثه اثرگذار بوده اند بر کسی پوشیده نیست ، اما شتاب در بازگشت از برنامه های کوتاه مدت کوهنوردی هیچ توجیه منطقی ندارد . زیرا فقدان یک فرد از خانواده بر اثر حوادث مرگ آفرین ، دامان خانواده و جامعه را نیز میگیرد .
امید آنست که کوهنوردان گرامی با توجه به اهمیت وجود عزیزشان برای خانواده های چشم براه ، تمهیدات مراقبتی در هنگام بازگشت از کوهستان به خانه را بکار بندند .
✍ #امیرملیحی
کانال کوه و واژه ، کانون فرهیختگان کوهستان
🆔 @Kooh_O_Vaje
Forwarded from کـــوهــ و واژهــ
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
آنچه اینروزها در نواحی گوناگون کشور رخ میدهد ، دست اندازی نهادها ، سازمانها ، و افراد حقیقی و حقوقی با کسب رانت های ناشی از لابی گری به طبیعت خسته و درمانده ایران عزیزمان است .
فعالیت رو به ازدیاد معدنچیان در اقلیم کوهستانی کشور در نتیجه چراغ سبز نهادهای مرتبط ، روزگار روشنی را پیش روی دلواپسان محیط زیست تصویر نمیکند .
نهادهائی که با تملیک مراتع از مرتع داران ، و اهدای آنها به معدن داران چپاولگر ، راه تخریب محیط زیست ایران را برای افراد سودجو باز نموده و چشم خود را بر روی غارت این سرزمین بسته اند .
در این ویدئو که توسط جناب وطندوست مسئول هیات کوهنوردی چناران ، از ارتفاعات شهرک صنعتی این منطقه تهیه شده ، بوضوح از یک برنامه تخریبی طراحی شده توسط سودجویان پرده برداشته شده است .
در پایان ورود مطالبه گرانه سمن های زیست محیطی شهرهای مشهد و چناران را بمنظور پیگیری و ممانعت از ادامه برداشت های مخرب معدنکاران خواستاریم .
کانال کوه و واژه ، کانون فرهیختگان کوهستان
🆔 @Kooh_O_Vaje
فعالیت رو به ازدیاد معدنچیان در اقلیم کوهستانی کشور در نتیجه چراغ سبز نهادهای مرتبط ، روزگار روشنی را پیش روی دلواپسان محیط زیست تصویر نمیکند .
نهادهائی که با تملیک مراتع از مرتع داران ، و اهدای آنها به معدن داران چپاولگر ، راه تخریب محیط زیست ایران را برای افراد سودجو باز نموده و چشم خود را بر روی غارت این سرزمین بسته اند .
در این ویدئو که توسط جناب وطندوست مسئول هیات کوهنوردی چناران ، از ارتفاعات شهرک صنعتی این منطقه تهیه شده ، بوضوح از یک برنامه تخریبی طراحی شده توسط سودجویان پرده برداشته شده است .
در پایان ورود مطالبه گرانه سمن های زیست محیطی شهرهای مشهد و چناران را بمنظور پیگیری و ممانعت از ادامه برداشت های مخرب معدنکاران خواستاریم .
کانال کوه و واژه ، کانون فرهیختگان کوهستان
🆔 @Kooh_O_Vaje