Telegram Web Link
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
👈🏿 اهتزاز پرچم درفش کاویانی همزمان با طلوع خورشید و‌ نمایی زیبا از قله #دماوند

🎞 مصطفی متقی نیا

همطناب «کوه‌گرام» شوید 👇🏿
© @KoohGram
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
👈🏿 #گردشگری #ایرانگردی

آرامگاه نادرشاه افشار؛ جاذبه‌ای تاریخی در دل باغ نادری

برای اینکه شخصیت قدرتمند تاریخ ایران را بشناسید، بد نیست سری به آرامگاه او در شهر #مشهد بزنید، امروزه آرامگاه نادرشاه افشار به موزه تبدیل شده و یکی از جاذبه های پربازدید شهر مشهد به حساب می آید.

طراح معماری این بنا مهندس هوشنگ سیحون و مجسمه سازش استاد ابولحسن حان صدیقی بود. این معماری خلاقانه جذابیت خاصی به فضای موزه داده چون در آن نمادها و نمودهای تاریخی به کار رفته و باعث شده یکی از نمونه های فاخر معماری نوین ایران به شمار رود.

طرح کلی این آرامگاه به صورت یک ۶ ضلعی است که تداعی گر خیمه نادر است و شکل ستون های آن از کلاه سربازان ارتش او الهام گرفته شده است. سنگ قبر نادرشاه نیز طرح الماسی را دارد که نادرشاه از فتح هندوستان به دست آورده بود.

همطناب «کوه‌گرام» شوید 👇🏿
© @KoohGram
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
👈🏿 زندگی کوهی در ارتفاعات قله آسیا بادی، تهران

موسیقی متن:
از: Our last summer
گروه: ABBA

تاریخ: 1402/4/2
کلیپ: سعید طیرانی

همطناب «کوه‌گرام» شوید 👇🏿
© @KoohGram
👈🏿 آیا شما ثروتمند هستید؟

هر چیزی که به شما اضافه می‌شود و اضافه شدن آن وضعیت موجود شما را بهتر می‌کند،" ثروت" نامیده می‌شود.

پس برخلاف تصور عموم مردم، ثروت "فقط پول" نیست "درک شما"، "حس شما"، "آرامش و آسایش" شما، "سلامتی شما"، "ارتباطات خوب شما، خانواده‌ی "شاد و موفق شما"، "حس خوب دیگران درباره‌ی شما"، "دلشادی" دیگران از دیدار شما، "دلتنگی" دیگران در غیاب شما، احساسات غرورانگیز از یادآوری "خاطرات شیرین و قهرمانانه" شما، "احساس لذت در گفتگو با دوستان قدیمی و یکدل"، "اعتماد و مشاوره دیگران" با شما و نظایر آن، «ثروت‌های ارزشمند زندگی‌تان» هستند.

اگر به حساب کارتی شما "پول،" به حساب مغزی شما "علم و آگاهی"، به حساب اجرایی شما "کردار نیک" و "انسان‌دوستانه "و به زندگی شما "فرصت کمک به دیگران،" اضافه می شود شما یک انسان «ارزشمند و ثروتمندی» هستید.

همطناب «کوه‌گرام» شوید 👇🏿
© @KoohGram
به نام آفریدگار قلم.
📖 داستانی واقعی.
🧗‍♂ورزش یا خود کشی.
🙏تقدیم به تمامی پیشکسوتان کوهنوردی سیرجان،مردان و زنانی که با کمترین دانش،امکانات و ابزار، قله های افتخار را در نوردیدند،چه آنان که همچنان در سایه استوارشان گام برمی داریم و چه آنان که جان خود را تقدیم خالق کوهستان کردند.
راه آنان که هستند مستدام و روح آنان که رفتند شاد باد.
👈قسمت:اول
صبح جمعه بود و مثل همیشه همراه با گروه پیشکسوتان راهی کوهستان شدیم،این گروه در بین کوهنوردان شهر از جایگاه خاصی برخوردار بود ،همه سرپرستان باشگاه ها و همچنین مربیان کوهنوردی شهر ما ،الفبای کوهنوردی را اینجا آموخته بودند، همراهی با این عزیزان سعادت میخواست و همیشه باعث افتخار بود، پس از گذراندن یک روز جمعه با این بزرگواران به انسان احساس غرور دست میداد ،پیشکسوتان نه تنها بسیار با تجربه و خبره بودند ،بلکه آخر کمال،معرفت و اخلاق هم بودند و در یک کلمه میتوان گفت همه چیز تمام بودند.
مثل همیشه با صلوات برای سلامتی آقای راننده که از پیشکسوتان کوهنوردی هم بودند و طلب فاتحه برای همنوردانی که دگه در بین ما نبودند به راه افتادیم.
خنکای هوای سپیده دم تابستان از پنجره اتوبوس وارد میشد و روح انسان را زنده میکرد،خود این اتوبوس که کوهنوردان نام آن را پلنگ گذاشته بودند داستانی بسیار زیبا و شنیدنی دارد که جای آن در این مقال نیست.
محل مورد نظر کوهستانی بود در نزدیکی بخش پاریز به نام قله چشمه ذغالی.
«شهر پاریز از توابع شهرستان سیرجان در استان کرمان است، این شهر یکی از خوش آب و هواترین نقاط منطقه بوده که متاسفانه به علت آلودگی ناشی از کارخانه مس سرچشمه طبیعت آن در آینده ای نزدیک رو به نابودی است. همچنین پاریز یکی از گذرگاه‌های کاروان‌های بازرگانی بوده و آثار به جا مانده از کاروان‌سرا و پایگاه نظامی دلیلی بر این موضوع است،شهر پاریز زادگاه نویسندگان و ادبا و عرفای بسیاری همچون دکتر باستانی پاریزی می باشد »
بگذریم و از داستان زیاد فاصله نگیریم.
به انتهای پاریز که رسیدیم جاده خاکی سمت راست را در پیش گرفتیم ،از جاده ای که از کنار آرامستان این شهر زیبا می گذشت ادامه مسیر دادیم تا به محل مورد نظر یعنی منطقه کوهستانی چشمه ذغالی رسیدیم ،دراین منطقه چهار قله بالای دو هزارمتر به نامهای قله بادامی،قله دکل،قله لاشکار و قله چشمه ذغالی وجود داشت که هدف امروز ما همان قله چشمه ذغالی بود.
پس از توقف کامل اتوبوس افراد گروه با تعارف و احترام یکی یکی پیاده شده و با مرتب کردن لباس و بر دوش زدن کوله آماده کوهپیمایی شدند.
سن اکثر آقایان در گروه پیشکسوتان بالای پنجاه بود و به ندرت میهمانی در این جمع دیده میشد که کمتر پنجاه داشته باشد، گاهی نیز اعضا فرزندان یا نوه های خود را به همراه می آوردند.
در مورد سن خانمهای گروه هم خیلی ریز نمی شویم و درد سر برای خودمان درست نمی کنیم ،بماند.
مثل همیشه و به شیوه ای که سالیان سال این برنامه اجرا شده بود،با تعارف و سلام صلوات سرقدم مشخص شد و پس از انتخاب مسیر صعود توسط ایشون همه در یک صف منظم از راه پاکوب به راه افتادیم.
ادامه دارد.
#سیدمحمد_حجازی
@cafekohneveshte
@KoohGram
@Kooh_O_Vaje
📖داستان واقعی .
🧗‍♂ورزش یا خود کشی.
👈قسمت:دوم.

آرام وبی صدا ،بدون اینکه آرامش کوهستان را بر هم بزنیم راهی قله شدیم ، پیشکسوتان برای حیاط وحش وهمچنین اهالی بومی منطقه احترامی خواص قائل بودند و برای همین در بین آنها جایی برای ساز و آواز و داد و فریادهای بی مورد در کوهستان نبود . آنها خیلی از این نوع کوهنوردی که باعث بر هم زدن آرامش کوهستان باشد خوششان نمی آمد .اگر در هنگام کوهنوردی به گروهی برخورد میکردیم که یکی دونفر آدم لوده و آشوبگر بین آنها بود و به قول دوست و استاد گرامی (جناب آقای محمد باقر عیوضی) با صدای بلند کلماتی مانند(بریم قله رو بزنیم یا زنده باد گروه،ماشاءالله گروه ) را سر میداند و یا با سیستم های صدای مصنوعی مانند پخش آهنگ از گوشی موبایل و یا اسپیکر آرامش کوهستان را بر هم میزدند،با اعتراض شدید پیشکسوتان رو به رو میشدند.
حرف پیشکسوتان هم این بود که شش روز هفته را در شهر با آلودگی صوتی گذرانده ایم،جمعه هنگام آرامش است و آسایش ،نه جای هیاهو و سر و صدا، از آن گذشته ما میهمان طبیعت هستیم و نباید از مهربانی میز بان سوءاستفاده کنیم و با این حرکات آسایش آنها را بر هم بریزیم.
یکی از همنوردان که خیلی پر جمب و جوش بود و با شوخی های خود شادی را رایگان به همگان هدیه میداد،همیشه به تازه واردها میگفت :ما پیر مردها سالیان سال آوازها شنیده ایم و هرچه میبایست برقصیم و قر بدهیم ،داده ایم ،اینجا کوهستان است و محل زندگی مردم زحمت کش و سخت کوش محلی و همچنین آخرین پناه گاه حیوانات وحشی ،ما میهمان آنها هستیم نباید از حدمان تجاوز کنیم و با سر وصدای بیمورد و رفتارهای ناپسند صاحب خانه را برنجانیم.
با این صحبتها و این آموزشهای ،که پایه و اساس اخلاق کوهنوردی بود و با شوخی و خنده همراه ،راه کوتاه میشد و خستگی مجالی برای خود نمایی پیدا نمیکرد.
به تازگی همنوردی به این جمع اضافه شده بود که به خلاف سنش خلق وخوی جوانی در او موج میزد.
اکبر آقا، بالای شست سال سن داشت و بازنشسته آموزش و پرورش بود ودر حال حاظر برای خودش مغازه ای باز کرده بود و شغل دومی دست و پا کرده بود.
اکبر آقا به تشویق چند تن از دوستانش به کوهنوردی علاقه مند شده و جمعه ها همراه پیشکسوتان به کوهستان می آمد.
ولی متاسفانه از آنجایی که بعضی از انسانها در همه کارهای خود زیاده روی میکنند و بعد از مدتی از آنسوی بام به زمین میخورند ایشان هم بعد از مدت کوتاهی کوهنوردی جو گیر شده و علاوه بر روزهای جمعه روزهای یکشنبه و سه شنبه را نیز با گروه های دیگر به کوهنوردی می پرداخت .
حرفش هم این بود که چون من دیر کوهنوردی را شروع کرده ام ،هفته ای سه بار به کوه می‌روم که در ماه دوازده مرتبه و در سال بیشتر از صد مرتبه به کوه رفته باشم و با این روش به زودی نه تنها یکی از شما پیشکسوتان خواهم شد بلکه از شما هم جلو افتاد و پیشی می گیرم‌،نمیدانم این حرفها را برای شوخی میگفت و یا واقعا جدی بود ولی چهره ی او هنگام سخن گفتن نشانی از شوخی به خود نداشت.
به قول حضرت حافظ ،،طی زمان ببین و مکان در سلوک شعر*کاین طفل یکشبه ره صد ساله میرود.
ادامه دارد.....



#سیدمحمد_حجازی
@Kooh_O_Vaje
@cafekohneveshte
@KoohGram
👈🏿 خوشبختی سه قانون دارد

فراموش کردن تلخی های دیروز
غنیمت شمردن شیرینی های امروز
امیدواری به فرصت های فردا

همطناب «کوه‌گرام» شوید 👇🏿
© @KoohGram
📖داستان.
🧗‍♂ورزش یا خود کشی.
👈قسمت:سوم.
خلاصه که این دوست عزیز و همنورد بزرگوار برای پیشکسوت شدن بسیار عجله داشت واز هیچ زحمت و تلاشی فرو گذار نبود،بنده خدا چندان اخلاق خوشی هم نداشت و با این رفتار و کردار هیچ دوستی برای خود باقی نگذاشته بود حال آنکه داشتن یک دوست پایه و واقعی در کوهنوردی از همه چیز واجب تر است و ایشون از این اصل مهم دور افتاده بود .
هرچه از لحاظ کمی و تعداد صعود به پیشکسوتی نزدیک میشد از لحاظ اخلاقی و کیفی از منش کوهنوردی دور میشد، بجز سرپرست گروه که فردی خوش اخلاق و مهربان بود کس دیگری با اکبر آقا هم صحبت و دم خور نمیشد.
بگذریم ،برمیگردیم به مسیر پاکوب وادامه ماجرا.
مقداری از راه که جاده ای مال رو بود را تمام کردیم و به ابتدای یال رسیدیم ،از اینجا به بعد مسیر کمی صخره ای بود و دشوار و باید دست به سنگ ادامه مسیر می دادیم.
راستش من همیشه کمی فضول بودم ودر حین کوهنوردی حرکات و رفتار تمامی افراد را زیر نظر داشتم و در بین این رفتار و کردار دنبال موضوع جدیدی برای داستان بعدی بودم ،ریز ترین رفتار از دید من پنهان نبود طبق عادت اگر حتی پوست ناچیز شکلاتی عمدا یا سهوا از گوشه جیب کوهنوردی می افتاد ناخداگاه در گوشه حافظه من درج میشد.
آن روز هم در حالی که مثل همیشه مشغول رصد کردن افراد بودم چشمم به اکبر آقا ، پیشکسوت نوپا افتاد،او که همیشه جزو نفرات اول گروه بود عقب افتاده بود وبه سختی وزحمت زیاد قدم برمیداشت در حالی که رنگ صورتش کاملا کبود شده بود برای بالا آمدن تقریبا خود را روی زمین میکشید.
رفتار غیر معمول او من را متوجه خود کرد و مطمعا شده بودم که برای ایشون مشکلی پیش آمده.
سرعتم رو کم کردم،آرام پیش میرفتم ،از اکبر آقا چشم بر نمیداشتم ،هر لحظه سرعتش کم تر و کم تر میشد او که همیشه پشت سر سرقدم گام برمیداشت حالا از نفر آخر هم عقب مانده بود.
بقیه همنوردان هنگام عبور از کنار من وقتی می دیدند که سرعتم کم شده و پشت سرم رو نگاه میکنم ،میپرسیدند:چیه؟چی شده ؟چرا برمیگردی و به پشت سرت نگاه میکنی؟خبری شده؟
در جواب سوال کنجکاوانه آنها ،میگفتم که گویا اکبر آقا مشکلی داره و از گروه خیلی عقب افتاده.
بعضی از همنوردان که دل خوشی از اکبر آقا نداشتند، یواشکی میگفتند،بابا ولش کن ،خیلی آدم خوش اخلاقیه که براش صبر کردی ،این بنده خدا اگه بفهمه براش دلسوزی کردی و منتظرش ماندی ،تازه طلبکارت هم میشه ،به بعضی ها خوبی نیامده ،دلسوزی برای اکبر آقا کار بیهوده ای است.
ادامه دارد........

#سیدمحمد_حجازی
@KoohGram
@Kooh_O_Vaje
@cafekohneveshte
📖داستان.
🧗‍♂ورزش یا خود کشی.
👈قسمت: چهارم.

تمام هوش و حواسم به اکبر آقا بود ، بی توجه به حرف دیگران رفتار و حرکات او را زیرنظر داشتم ،هر دوسه قدمی که بالا می آمد می نشست و استراحت میکرد و دوباره به راه می افتاد ولی هنوز چند قدمی نیامده بود که می نشست.
رنگش کاملا کبود شده بود و با آن غرور بیجایی که داشت کوتاه هم نمی آمد حتی از کسی کمک نمیخواست،طولی نکشید که از بالا آمدن منصرف شد و راه بازگشت رادر پیش گرفت.حالا که دیگه کاملا به او نزدیک شده بودم صدامو بلند کردم وگفتم:اکبر آقا ، میخواید برگردید؟ با ناراحتی و مثل کسی که شکست سختی رو پذیرفته باشه سری تکان داد وگفت:،آره ،راستش حال خوشی ندارم،نمیدونم امروز چم شده،دیگه نمیتونم ادامه بدم.
چون میدونستم با یه آدم مغرور و غیر منطقی طرف هستم ،خودم رو به بیحالی زدم و گفتم:شاید از گرمی هوا باشه ،آخه منم امروز توانایی بالا رفتن رو ندارم، اگه از نظر شما اشکالی نداره با هم برگردیم پایین و اونجا منتظر بچه ها بمانیم تا برگردند.
او که با این حرف من کمی دلگرم و خوشحال شده بود و از اینکه تنها نیست کمی احساس آرامش میکرد ،پیشنهاد من رو قبول کرد و دوتایی ،آرام به سمت پایین کوه ،جایی که درختان گردو قرار داشتند حرکت کردیم ،در بین راه به بهانه تشنگی و گرما می نشستم تا او مجالی پیدا کرده و کمی استراحت کند، کم کم به باغستان گردو رسیدیم و بساط صبحانه را پهن کردیم
خواستم کمی چوب جمع کرده و در اجاقی که از قبل درست شده بود آتشی روشن کنم تا برای چای آب بگذارم که اکبر آقا صدا زد:نمخواد آتش روشن کنی ،من چای آماده دارم و برای هر دومون کافیه ، خیلی خوشحال بودم که اخلاق او بهتر شده و از آنجایی که شنیده بودم بعضی از آدمها هنگام مرگ مهربان میشوند کمی نگران بودم که خدای نکرده نکه او در حال مرگ است و من خبر ندارم،آخه خیلی مهربان و دست و دل باز شده بود.
خدا رو شکر که اون روز اتفاق بدی نیفتاد و بعد از کمی استراحت حال ایشون مساعد شد و بعد از برگشت دیگر همنوردان همگی ،خوشحال وخندان و راضی از این صعود سوار بر اتوبوس بطرف شهر حرکت کردیم .
از شنبه به بعد برای اکبر آقا اتفاقاتی افتاده بود که جمعه هفته آینده قبل از آن روز ناراحت کننده وقبل از صعود از زبان خودشان شنیدیم.
ادامه دارد..........
#سیدمحمد_حجازی
@cafekohneveshte
@KoohGram
@Kooh_O_Vaje
👈🏿 قله #اورست از فضا

📸 «تیم پیک» خلبان و فضانورد انگلیسی

همطناب «کوه‌گرام» شوید 👇🏿
© @KoohGram
👈🏿 تصویری جالب و کمتر دیده شده از یک بستنی فروش در ایستگاه پنج #توچال در تابستان سال ۱۳۵۷ را مشاهده خواهید کرد.

عکس را میشل ستبون فرانسوی به ثبت رسانده است.

همطناب «کوه‌گرام» شوید 👇🏿
© @KoohGram
👈🏿 یاد بگیریم

باهم باشیم، بدون تصاحب یکدیگر
همنوا باشیم، بدون تصرف اندیشه یکدیگر
همراه باشیم، بدون خدشه دار کردن راه یکدیگر
همکار باشیم، بدون دخالت در کار یکدیگر
همدل باشیم، بدون راهیابی به راز یکدیگر
همنشین باشیم، بدون تجاوز به مرزهای یکدیگر

همطناب «کوه‌گرام» شوید 👇🏿
© @KoohGram
👈🏿 عوامل تاثیرگذار در تلفات کوهستانی

در آماری که از حوادث مختلف کوهستانی به دست آمده، مجموعا چهار فاکتور تاثیرگذار به چشم می خورد.

۱. کوهنوردی به صورت انفرادی
۲. کمبود تجهیزات و لوازم
۳. فراتر از توان فعالیت کردن
۴. برنامه ریزی های غلط

متن کامل این مطلب را در لینک زیر بخوانید 👇🏿
https://www.tg-me.com/KoohGram/17819

همطناب «کوه‌گرام» شوید 👇🏿
© @KoohGram
👈🏿 پیمایش بخشی از خط‌الرس البرز مرکزی توسط جبار سلیمانی و حبیب الله حق‌گذار از #دیواندره

قله های صعود شده در برنامه:

1. کلون بستک 4180 متر
2. انبار نو 3930 متر
3. سیاه غار 3960 متر
4. سرکچال 1 - 4130 متر
5. سرکچال 2 - 4206 متر
6. سرکچال 3 - 4210 متر
7. قله ورزا 4010 متر
8. قله هرزه کوه 4253 متر
9. قله برج اصلی 4310 متر
10. قله برج خلنو 4325 متر
11. عبور از روی تیغه ژاندارک
12.  قله خلنو کوچک 4250 متر
13. قله خلنو بزرگ 4375 متر
14. قله میش چال 4253 متر
15. قله خرسنگ 3937متر
16. قله پالوان 4080 متر

همطناب «کوه‌گرام» شوید 👇🏿
© @KoohGram
👈🏿 آسمان شب؛ زیبایی فراموش شده

بشر از دیرباز علاقه خاصی به آسمان شب و پدیده های نجومی داشته است، اما کم کم با رشد جوامع شهری و افزایش آلودگی نوری، توجه اش از این قسمت طبیعت از بین رفته است.

در این مجموعه تعدادی از پدیده های نجومی و زیبایی های آسمان شب منتشر می شود.

📸 احمد ریاحی دهکردی

همطناب «کوه‌گرام» شوید 👇🏿
© @KoohGram
باید از اسماعیل درونمان دل ببریم .
سر بریدن از یک حیوان بی آزار آسان است .
دل بریدن از دلبستگی های دنیا بسیار دشوار است.
روزی که توانستی برای کمک به همنوع خود از اسماعیل درونت دل ببری ،آن روز عید توست.

عید سعید قربان بر تمامی همنوردان،همرکابان،مربیان ،اساتید،ورزشکاران ،نویسندگان،پیشکسوتان،هم گروهی ها ،زنان ومردان سخت کوش کشورم ایران، مبارک.

✍🏼 سید محمد حجازی

همطناب «کوه‌گرام» شوید 👇🏿
© @KoohGram
Zaz - Qué vendrá
Zaz
👈🏿 ایستگاه #موسیقی

خواننده: زاز
#موزیک #فرانسوی

همطناب «کوه‌گرام» شوید 👇🏿
© @KoohGram
👈🏿 همانطور که دست ها و پاها، بخشی از بدن ما را تشکیل می دهند، احساسات نیز جزئی از ما هستند. آیا واقعاً لازم است از آن ها اجتناب کنیم، فرار کنیم یا با آن‌ها بجنگیم؟ یا به جای آن می توانیم یاد بگیریم آن ها را گرامی بداریم.

📓 #سیلی_واقعیت
✍🏼 اثر #راس_هریس
📸 میلاد خواستار دریاچه کلار

همطناب «کوه‌گرام» شوید 👇🏿
© @KoohGram
📖داستان.
🧗‍♂ورزش یا خود کشی.
👈قسمت: پنجم.
بعد از اینکه صعود قله چشمه ذغالی به خیر و خوشی تمام شد،به شهر باز گشتیم و هر کسی به دنبال کار و زندگی خودش رفت ،اما این موضوع برای اکبر آقا کمی فرق میکرد و بنا به صحبتهای ایشون که صبح جمعه بعدی در طول مسیر برای ما تعریف کرد هفته سختی رو گذرانده بود .
ماجرا از این قرار بود که برای همسر اکبر آقا ناخوشی پیش آمده و برای عمل جراحی به شهر شیراز مراجعه کرده بودند، همسر اکبر آقا تا روز پنج شنبه در بیمارستان شیراز بستری و عصر روز پنج شنبه بعد از بهبودی از بیمارستان مرخص شده بود و اکبر آقا همراه با همسرش بلا فاصله بعد تصفیه حساب از بیمارستان شیراز بطرف سیرجان حرکت کرده بودند.
کارهای اداری و تصفیه حساب بیمارستان تا سرشب طول کشیده بود و حدود ساعت دوازده شب به راه افتادند،اکبر آقا برای رعایت حال همسرش مسیر ۳۹۰کیلومتری شیراز به سیرجان را آرام و با احتیاط حدود پنج ساعت رانندگی کرده و ساعت چهار صبح روز جمعه خسته و کوفته به سیرجان رسیده بود.
به گفته خود اکبر آقا ، همسرش رو صحیح و سالم به خانه می رساند و اسکان میدهد ،بعد از نماز به دلیل اینکه خواب از چشمانشان گریخته بود تصمیم میگیرد که با وجود خستگی زیاد کوله خود را آماده کرده و در برنامه کوهنوردی روز جمعه به همراه پیشکسوتان شرکت نماید.
قبل از ساعت شش به ایستگاه همیشگی آمده و با شوق و ذوقی خواص منتظر همنوردان شده بود.
👈از اینجای ماجرا را بشنوید از زبان من.
پنج دقیقه به شش بامداد بود که کوله بر دوش خودم را به ایستگاه همیشگی گروه کوهنوردی پیشکسوتان رساندم،آخه خانه ما تا ایستگاه یک خیابان بیشتر فاصله نداشت و من همیشه سر وقت به ایستگاه می رسیدم.
تقریبا همه آمده بودند و بعد از احوال پرسی با تعارف و صلوات سوار بر اتوبوس بطرف محل صعود امروز یعنی (منطقه بیدوئیه بلورد) از کوهستان های اطراف بخش بلورد سیرجان حرکت کردیم .
مقصد نهایی ما قله ای با ارتفاع بالای دو هزار متر به نام بیدو یا بیدوئیه بود.
اتوبوس به راه افتاد و مسن ترهای گروه که همیشه در دو ردیف صندلی های جلو اتوبوس می نشستند با طلب صلوات برای شادی روح همنوردانی که دیگه در بین ما نبودند ، پدر و مادر آقای راننده،پدر و مادر مدیر گروه و همچنین برای شادی روح پدر و مادر دیگر اعضا،به برنامه پیش رو رسمیت بخشیدند .
تا رسیدن به مقصد یک ساعتی وقت بود و هر کسی با بغل دستی خود مشغول صحبت شده بود،یکی از قدیمی های گروه که تن صدای بلندی داشت از جلو اتوبوس خطاب به اکبر آقا که در قسمت وسط نشسته بود،گفت: خوب اکبر آقا خدا بد نده ،بلا به دور ،داشتی راجع به بیماری خانمت میگفتی ،چکار کردی ،به کجا رسید؟
اکبر آقا که گویی منتظر این سوال بود، سر درد دلش باز شد و شروع به صحبت کرد.
صحبتهای اکبر آقا تا زمان رسیدن به مقصد بدون اینکه نفسی تازه کند و خستگی بگیرد ادامه داشت و با آب و تاب زیاد راجع به بیماری همسرش و عمل جراحی ایشون در شهر شیراز ،صحبت کرد.
وقتی به جایی رسید که گفت :
دیشب از شیراز حرکت کردم و امروز صبح تازه رسیدم و بدون اینکه استراحت کنم ،کوله رو آماده کرده و برای کوهنوردی همراه گروه به ایستگاه آمدم ،با اعتراض همه اعضای گروه مواجه شد.
یکی میگفت :مرد حسابی مگه میخوان کوه رو از تو بگیرن که اینجوری میای کوه.
دیگری میگفت:اگه میخوای خودکشی کنی چرا همراه ما میای و مارو به دردسر می اندازی؟ خودکشی هزار راه آسانتر هم داره.
یکی دیگه از ته اتوبوس میگفت :حالا خودت به درک ،اون زن بیچاره چه گناهی کرده که دیشب از بیمارستان مرخص شده،چهار صد کیلومتر یکسره آمدید سیرجان و حالا هم ولش کردی به امام خدا و آمدی کوه!!بابا تو دیگه کی هستی ،نو بری والا.
ادامه دارد........
#سیدمحمد_حجازی
@Kooh_O_Vaje
@cafekohneveshte
@KoohGram
📖داستان.
🧗‍♂ورزش یا خود کشی.
👈قسمت: ششم.
راننده اتوبوس که از پیشکسوتان کوهنوردی هم بود در حالی که از آینه جلو اکبر آقا رو نگاه میکرد گفت:
اکبر آقا ،چه خبره ؟نکنه با این مدل کوهنوردی چیزی میدن که ما خبر نداریم؟خدایی اگه چیزی میدن به ما هم بگو !!!
بنده خدا ،تو یکشنبه و سه شنبه میری کوه ،جمعه هم که با ما هستی ،غلط نکنم از طرف هیئت یا اداره ورزش یه چیزی میدن که به ما نمیگی ،و زد زیر خنده. حسن آقا که از مسن ترین اعضای گروه بود و خیلی با کسی حرفی نمیزد، از پشت سر راننده با خنده گفت:آره خیلی چیا میدن ،تازه نیاز نیست شما بروید و بگیرید ،خودشون میارن دم در خونه ،با این حرف حسن آقا اتوبوس از خنده منفجر شد.
خلاصه هرکسی با تمسخور و یا دلسوزی حرفی بار اکبر آقا کرد ولی انگار که ایشون اصلا توجهی به این حرفها نداشت از جاش بلند شد و با صدای بلند گفت: من چندین سال هیچ تحرک و ورزشی انجام ندادم واین باقی مانده عمر رو باید جبران کنم ،شما هرچی دوست دارید بگید، برام مهم نیست.
همنوردان از اینهمه بی فکری و غرور بیجای او خسته شده بودند و دیگه دست از نصیحت کردن برداشتند.
یکی از دوستان گفت ،ول کنید بابا ،این اکبر آقای ما از آن طرف بام افتاده ولی یه روز میفهمه که دیگه خیلی دیر شده.
این صحبتها باعث شد که متوجه گذشت زمان نشویم و زود به مقصد رسیدیم.
یکی از پیشکسوتان برای سلامتی آقای راننده طلب صلوات کرد و با توقف کامل ماشین ،همه در حالی که صلوات می فرستادند پیاده شدند.
مثل همیشه یکی از پیشکسوتان که با تجربه تر بود و مسیر پیمایش رو مثل کف دست می شناخت به عنوان سر قدم جلو افتاد و بقیه با تعارف پشت سر او حرکت کردند،من هم با سه نفر دیگر از همنوردان پس از آماده شدن به دنبال آنها به راه افتادیم.
وارد جاده ماشین رو شدیم و بطرف جاده مال رو و پاکوب ادامه مسیر دادیم ،با وجود اینکه رو به آفتاب حرکت میکردیم هوا خنک بود و هنوز قدرت نسیم صبحگاهی نسبت به خورشید برتری داشت ،نسیم خنک صبحگاهی مانند کودکی شیطان به این طرف و آن طرف می رفت و خورشید خواب آلود را به بازی گرفته بود.
#سیدمحمد_حجازی

@KoohGram
@Kooh_O_Vaje
@cafekohneveshte
2024/09/24 14:34:39
Back to Top
HTML Embed Code: