چه کسی حق مناظره دارد؟
علامه محمد امین شنقیطی رحمه الله در آداب البحث والمناظرة (ص/139)، مناظره را اینطور تعریف کرده است: «المحاورة في الكلام بين الشخصين مختلفين يقصد كل واحد منهما إلى تصحيح قوله وإبطال قول الآخر مع رغبة كل منهما في ظهور الحق»، یعنی: مناظره به معنای گفتگوی دو شخص مختلف است که هرکدامشان به دنبال تصحیح سخن خود و باطلکردن سخن دیگری است، با اینکه هردو نسبت به آشکارشدن حقیقت حریص هستند.
نکته: مناظره، یک وسیله است و به خودی خود ممدوح نیست و نمیتوان حکم شرعی واحدی نسبت به آن صادر کرد. شنقیطی در همان کتاب (ص/140) فرموده است که اگر مناظره به صورتی که شایسته است انجام شود، حداقل جائز است و بعضی قائل به مستحببودنش شدهاند و گفته شده که آن اندازه از مناظره که برای باطلکردن شبهات مخالفان حقیقت لازم باشد، فرض کفایی میباشد.
اما آیا مناظره همیشه جائز، مستحب یا واجب است؟!
ابتدا باید بگوییم که مناظره برای همه حرام است، یا برای همه جائز است، یا برای بعضی جائز برای بعضی حرام است. حالتهای اول و دوم مخالف کتاب و سنت و اجماع هستند، پس تنها حالت سوم میماند؛ شیخ خالد السبت در فقه الرد علی المخالف (ص/75) حرمت بعضی مناظرات را از سه اعتبار بررسی میکند:
1- به اعتبار موضوع مناظره: نمیتوان در هر موضوعی مناظره کرد، مثل اموری که جای جدل و رأی ندارند!
2- به اعتبار مناظرهکننده: علامه شنقیطی، کار مناظرهکننده را تصحیح سخن خود و باطلکردن سخن مخالف دانسته بود؛ آیا هرکسی توان علمی چنین کاری را دارد و از علوم شرعی بهرهای دارد که در مباحث مربوط به صدور و دلالت نصوص شرعی وارد شود؟ چگونه بعضی از مردم عزیزان خود را به جراحی که علم ندارد و تنها چند ویدئو را دیده نمیسپارند، اما دینشان که فرای هر چیزی است را به افراد جاهل میسپارند؟! بلکه اکثر مناظرهکنندگان فضای اینترنت و شبکهها، حتی تصور درستی از حق و باطل ندارند، والحکم علی الشیء فرع عن تصوره! شیخ خالد السبت در کتاب خود (ص/134) نوشته است: «اما وقتی پاسخگو، نسبت به حجت و جواب شبهه ضعف علمی داشته باشد... ممکن است پاسخش ضعیف باشد در نتیجه صاحب شبهه غلبه کرده و در نتیجه موجب فتنه شود! بنابراین چنین مناظرهای به او و مسلمانان زیان میرساند و باید چنین افرادی را از مناظره بازداشت و منع کرد!» (برای اختصار به ترجمه اکتفا شد) و الله متعال فرموده است: {ومن الناس من يجادل في الله بغير علم ويتبع كل شيطان مريد} [الحج: 3]، یعنی: گروهی از مردم، بدون هیچ دانشی دربارهی الله جدال میکنند و دنبالهرو هر شیطان سرکش میگردند! و فرموده است: {إنما يأمركم بالسوء والفحشاء وأن تقولوا على الله ما لا تعلمون} [البقرة: 169]، یعنی: شیطان تنها شما را به بدی و زشتکاری فرمان میدهد، و اینکه آنچه علمی بدان ندارید را به الله نسبت دهید! و فرموده است: {ولا تقف ما ليس لك به علم} [الإسراء: 36]، یعنی: از چیزی که بدان علمی نداری، پیروی نکن! چنانکه امام طبری رحمه الله در جامع البیان (17/446) نقل کرده، بعضی از سلف در تفسیر {لا تقف} فرمودهاند: «لا تقل» (یعنی چیزی که بدان علم نداری را نگو)!
شیخ الاسلام ابن تیمیه رحمه الله علت گمراهی بسیاری از اهل بدعت را جدال ناعالمانه میداند و این سخن ایشان برخاسته از اطلاع و تحلیل عمیق تاریخ فرق و مذاهب میباشد، چنانکه شرحش در اینجا آمده است.
3- به اعتبار طرف مخالف: مانند اینکه طرف مقابل خواهان حقیقت نباشد و مصلحتی از مناظره به دست نیاید، یا اینکه به دنبال سفسطه و انکار بدیهیات باشد!
در قرون گذشته که شبکههای اجتماعی نبود، جدال عوام بسیار اندک بود. انسان ابتدا حق را اجمالاً میشناسد، سپس دلایل آن را میشناسد، سپس به جایی میرسد که میتواند مسائلش را به دیگران بیاموزد و تدریس کند، و پس از این به موقعیت مناظره میرسد؛ زیرا میتواند اشکالات مخالفین به آن مسائل و دلایلشان را پاسخ دهد. اما امروز کسی مناظره میکند که نسبت به خود حق هم جاهل است، و الله متعال، ربیعة بن عتبه را بیامرزد که فرمود: «بعض من يفتي هاهنا أحق بالسجن من السراق» (رواه ابن عبد البر في الجامع)، یعنی: بعضی از کسانی که اینجا فتوا میدهند، از دزدان هم به زندانیشدن سزاوارترند! خوش به حالش، کسانی را ندیده بود که مختصری را هم در عقیده نخواندهاند اما در دقیقترین امور مناظره میکنند ولا حول ولا قوة إلا بالله!
وصلی الله وسلم علی نبینا محمد وآله وصحبه وسلم
علامه محمد امین شنقیطی رحمه الله در آداب البحث والمناظرة (ص/139)، مناظره را اینطور تعریف کرده است: «المحاورة في الكلام بين الشخصين مختلفين يقصد كل واحد منهما إلى تصحيح قوله وإبطال قول الآخر مع رغبة كل منهما في ظهور الحق»، یعنی: مناظره به معنای گفتگوی دو شخص مختلف است که هرکدامشان به دنبال تصحیح سخن خود و باطلکردن سخن دیگری است، با اینکه هردو نسبت به آشکارشدن حقیقت حریص هستند.
نکته: مناظره، یک وسیله است و به خودی خود ممدوح نیست و نمیتوان حکم شرعی واحدی نسبت به آن صادر کرد. شنقیطی در همان کتاب (ص/140) فرموده است که اگر مناظره به صورتی که شایسته است انجام شود، حداقل جائز است و بعضی قائل به مستحببودنش شدهاند و گفته شده که آن اندازه از مناظره که برای باطلکردن شبهات مخالفان حقیقت لازم باشد، فرض کفایی میباشد.
اما آیا مناظره همیشه جائز، مستحب یا واجب است؟!
ابتدا باید بگوییم که مناظره برای همه حرام است، یا برای همه جائز است، یا برای بعضی جائز برای بعضی حرام است. حالتهای اول و دوم مخالف کتاب و سنت و اجماع هستند، پس تنها حالت سوم میماند؛ شیخ خالد السبت در فقه الرد علی المخالف (ص/75) حرمت بعضی مناظرات را از سه اعتبار بررسی میکند:
1- به اعتبار موضوع مناظره: نمیتوان در هر موضوعی مناظره کرد، مثل اموری که جای جدل و رأی ندارند!
2- به اعتبار مناظرهکننده: علامه شنقیطی، کار مناظرهکننده را تصحیح سخن خود و باطلکردن سخن مخالف دانسته بود؛ آیا هرکسی توان علمی چنین کاری را دارد و از علوم شرعی بهرهای دارد که در مباحث مربوط به صدور و دلالت نصوص شرعی وارد شود؟ چگونه بعضی از مردم عزیزان خود را به جراحی که علم ندارد و تنها چند ویدئو را دیده نمیسپارند، اما دینشان که فرای هر چیزی است را به افراد جاهل میسپارند؟! بلکه اکثر مناظرهکنندگان فضای اینترنت و شبکهها، حتی تصور درستی از حق و باطل ندارند، والحکم علی الشیء فرع عن تصوره! شیخ خالد السبت در کتاب خود (ص/134) نوشته است: «اما وقتی پاسخگو، نسبت به حجت و جواب شبهه ضعف علمی داشته باشد... ممکن است پاسخش ضعیف باشد در نتیجه صاحب شبهه غلبه کرده و در نتیجه موجب فتنه شود! بنابراین چنین مناظرهای به او و مسلمانان زیان میرساند و باید چنین افرادی را از مناظره بازداشت و منع کرد!» (برای اختصار به ترجمه اکتفا شد) و الله متعال فرموده است: {ومن الناس من يجادل في الله بغير علم ويتبع كل شيطان مريد} [الحج: 3]، یعنی: گروهی از مردم، بدون هیچ دانشی دربارهی الله جدال میکنند و دنبالهرو هر شیطان سرکش میگردند! و فرموده است: {إنما يأمركم بالسوء والفحشاء وأن تقولوا على الله ما لا تعلمون} [البقرة: 169]، یعنی: شیطان تنها شما را به بدی و زشتکاری فرمان میدهد، و اینکه آنچه علمی بدان ندارید را به الله نسبت دهید! و فرموده است: {ولا تقف ما ليس لك به علم} [الإسراء: 36]، یعنی: از چیزی که بدان علمی نداری، پیروی نکن! چنانکه امام طبری رحمه الله در جامع البیان (17/446) نقل کرده، بعضی از سلف در تفسیر {لا تقف} فرمودهاند: «لا تقل» (یعنی چیزی که بدان علم نداری را نگو)!
شیخ الاسلام ابن تیمیه رحمه الله علت گمراهی بسیاری از اهل بدعت را جدال ناعالمانه میداند و این سخن ایشان برخاسته از اطلاع و تحلیل عمیق تاریخ فرق و مذاهب میباشد، چنانکه شرحش در اینجا آمده است.
3- به اعتبار طرف مخالف: مانند اینکه طرف مقابل خواهان حقیقت نباشد و مصلحتی از مناظره به دست نیاید، یا اینکه به دنبال سفسطه و انکار بدیهیات باشد!
در قرون گذشته که شبکههای اجتماعی نبود، جدال عوام بسیار اندک بود. انسان ابتدا حق را اجمالاً میشناسد، سپس دلایل آن را میشناسد، سپس به جایی میرسد که میتواند مسائلش را به دیگران بیاموزد و تدریس کند، و پس از این به موقعیت مناظره میرسد؛ زیرا میتواند اشکالات مخالفین به آن مسائل و دلایلشان را پاسخ دهد. اما امروز کسی مناظره میکند که نسبت به خود حق هم جاهل است، و الله متعال، ربیعة بن عتبه را بیامرزد که فرمود: «بعض من يفتي هاهنا أحق بالسجن من السراق» (رواه ابن عبد البر في الجامع)، یعنی: بعضی از کسانی که اینجا فتوا میدهند، از دزدان هم به زندانیشدن سزاوارترند! خوش به حالش، کسانی را ندیده بود که مختصری را هم در عقیده نخواندهاند اما در دقیقترین امور مناظره میکنند ولا حول ولا قوة إلا بالله!
وصلی الله وسلم علی نبینا محمد وآله وصحبه وسلم
Forwarded from هدایة الحیاری
تروریست آن است که با تسلیحات دستِ چندم بکشد!
اما اگر با بمب اتمی و هیدروژنی کشت...
او دیگر یک کشور پیشرفته است!
@Hedayah1
اما اگر با بمب اتمی و هیدروژنی کشت...
او دیگر یک کشور پیشرفته است!
@Hedayah1
هدایة الحیاری
الشيخ أبو عبد الله بن محمد رحمه الله: «با نگاهی به دوگانگی معیار ایالات متحدهی آمریکا میبینیم که آنها سنگاندازی کودکان فلسطینی به سوی اشغالگران اسرائیلی را تروریسم میدانند، اما از بمبارانشدن زنان و کودکان مسلمان توسط هواپیماهای اسرائیلی حمایت میکنند…
بمبارانهای روسیه و متحدانش در شام، موجب کشتهشدن دهها زن و کودک میشود، اما غرب دلواپس چند سرباز هلاکشدهی فرودگاه یا رقصاندن رقاصههای افغان و موسیقی آنهاست!
لبید شاعر گفته بود:
ألا كل شيء ما خلا الله باطل ... وكل نعيم لا محالة زائل
هرگز این سخن را مانند این روزها نفهمیده بودم... 😞
ألا كل شيء ما خلا الله باطل ... وكل نعيم لا محالة زائل
هرگز این سخن را مانند این روزها نفهمیده بودم... 😞
پدر میتواند به گفتهی معقول دخترش گوش بسپارد و آن را عملی کند!
در قصهی موسی و شعیب علیهما السلام آمده است: {قالت إحداهما ياأبت استأجره إن خير من استأجرت القوي الأمين} [القصص: 26]
در قصهی موسی و شعیب علیهما السلام آمده است: {قالت إحداهما ياأبت استأجره إن خير من استأجرت القوي الأمين} [القصص: 26]
فَتْحُ الرَّحْمَٰنِ فِي دَفْعِ الأَحْزَانِ (1)
شیخ الإسلام ابواسماعیل انصاری هروی رحمه الله (مشهور به خواجه عبدالله) در منازل السائرین (ص/25)، حزن را «توجع لفائت وتأسف على ممتنع» تعریف کرده، یعنی: دردمندشدن برای آنچه از دست رفته و تأسفخوردن برای آنچه شدنی نیست.
در مدارج السالکین (1/503) اثر امام ابن قیم رحمه الله، در شرح این عبارت آمده است: «يريد أن ما يفوت الإنسان قد يكون مقدورا له، وقد لا يكون، فإن كان مقدورا توجع لفوته، وإن كان غير مقدور تأسف لامتناعه»، یعنی: مقصود [شیخ الإسلام] این است که آنچه از دست رفته، شدنی یا ناشدنی است؛ اگر شدنی باشد، برای از دست رفتنش درد کشیده و اگر ناشدنی باشد، از اینکه ناممکن است متأسف میباشد!
مسئله: آیا حزن، به خودی خود پسندیده است؟
در مجموع الفتاوی شیخ الإسلام ابن تیمیه رحمه الله (10/16) آمده است: «وأما الحزن فلم يأمر الله به ولا رسوله بل قد نهى عنه في مواضع... وذلك لأنه لا يجلب منفعة ولا يدفع مضرة فلا فائدة فيه وما لا فائدة فيه لا يأمر الله به. نعم، لا يأثم صاحبه إذا لم يقترن بحزنه محرم كما يحزن على المصائب»، یعنی: نه الله و نه رسولش صلی الله علیه وسلم به غمخوردن دستور ندادهاند، بلکه در جاهایی از آن نهی شده؛ زیرا حزن نفعی نیاورده و ضرری را برنمیگرداند، پس فایده ندارد و خداوند به آنچه بیفایده باشد دستور نمیدهد. البته انسان صاحب غم مادامی که چیز حرامی را با حزن خود همراه نکند، گناهکار نشده، مانند اینکه انسان بر اثر مصیبت غم بخورد.
سپس دلایلی آورده که از جملهی آنها، این حدیث است: «تدمع العين ويحزن القلب ولا نقول إلا ما يرضي الرب» (صححه الألباني)، یعنی: چشم میگرید و دل غم دارد، اما جز آنچه موجب خرسندی پروردگارمان باشد، نخواهیم گفت.
سپس فرموده است: «وقد يقترن بالحزن ما يثاب صاحبه عليه ويحمد عليه فيكون محمودا من تلك الجهة لا من جهة الحزن كالحزين على مصيبة في دينه وعلى مصائب المسلمين عموما فهذا يثاب على ما في قلبه من حب الخير وبغض الشر»، یعنی: گاهی چیزی با حزن همراه میشود که صاحبش به سبب آن مأجور و ستوده میشود، یعنی از این جهت (نه از جهت خود حزن) پسندیده میباشد؛ مانند کسی که به خاطر مصیبتی که در دینش وارد آمده غم بخورد، یا آنکه عموماً به خاطر مصیبتهای مسلمانان حزین شود؛ چنین کسی به خاطر محبت خیر و بغض شری که در دل دارد، پاداش خواهد داشت.
امام ابن قیم رحمه الله هم در مدارج السالکین (1/501) فرموده است: «فالحزن ليس بمطلوب، ولا مقصود، ولا فيه فائدة، وقد استعاذ منه النبي صلى الله عليه وسلم... ولكن نزول منزلته ضروري بحسب الواقع، ولهذا يقول أهل الجنة إذا دخلوها {الحمد لله الذي أذهب عنا الحزن} [فاطر: 34] فهذا يدل على أنهم كان يصيبهم في الدنيا الحزن، كما يصيبهم سائر المصائب التي تجري عليهم بغير اختيارهم»، یعنی: حزن خواستنی و مقصود نیست، فایده هم ندارد و حتی پیامبر صلی الله علیه وسلم از آن به الله پناه برده، ولی پویندهی راه بر حسب واقع (یعنی به هر حال اتفاق میافتد) به آن درمیآید. برای همین وقتی اهل بهشت وارد بهشت شوند، میگویند: "سپاس خدایی که غم را از ما زدود"، و این نشان میدهد که در دنیا به بهشتیان غم وارد میآمده است، همانگونه که دیگر مصیبتها خارج از اختیارشان به آنها میرسیده است.
شیخ الإسلام ابواسماعیل انصاری هروی رحمه الله (مشهور به خواجه عبدالله) در منازل السائرین (ص/25)، حزن را «توجع لفائت وتأسف على ممتنع» تعریف کرده، یعنی: دردمندشدن برای آنچه از دست رفته و تأسفخوردن برای آنچه شدنی نیست.
در مدارج السالکین (1/503) اثر امام ابن قیم رحمه الله، در شرح این عبارت آمده است: «يريد أن ما يفوت الإنسان قد يكون مقدورا له، وقد لا يكون، فإن كان مقدورا توجع لفوته، وإن كان غير مقدور تأسف لامتناعه»، یعنی: مقصود [شیخ الإسلام] این است که آنچه از دست رفته، شدنی یا ناشدنی است؛ اگر شدنی باشد، برای از دست رفتنش درد کشیده و اگر ناشدنی باشد، از اینکه ناممکن است متأسف میباشد!
مسئله: آیا حزن، به خودی خود پسندیده است؟
در مجموع الفتاوی شیخ الإسلام ابن تیمیه رحمه الله (10/16) آمده است: «وأما الحزن فلم يأمر الله به ولا رسوله بل قد نهى عنه في مواضع... وذلك لأنه لا يجلب منفعة ولا يدفع مضرة فلا فائدة فيه وما لا فائدة فيه لا يأمر الله به. نعم، لا يأثم صاحبه إذا لم يقترن بحزنه محرم كما يحزن على المصائب»، یعنی: نه الله و نه رسولش صلی الله علیه وسلم به غمخوردن دستور ندادهاند، بلکه در جاهایی از آن نهی شده؛ زیرا حزن نفعی نیاورده و ضرری را برنمیگرداند، پس فایده ندارد و خداوند به آنچه بیفایده باشد دستور نمیدهد. البته انسان صاحب غم مادامی که چیز حرامی را با حزن خود همراه نکند، گناهکار نشده، مانند اینکه انسان بر اثر مصیبت غم بخورد.
سپس دلایلی آورده که از جملهی آنها، این حدیث است: «تدمع العين ويحزن القلب ولا نقول إلا ما يرضي الرب» (صححه الألباني)، یعنی: چشم میگرید و دل غم دارد، اما جز آنچه موجب خرسندی پروردگارمان باشد، نخواهیم گفت.
سپس فرموده است: «وقد يقترن بالحزن ما يثاب صاحبه عليه ويحمد عليه فيكون محمودا من تلك الجهة لا من جهة الحزن كالحزين على مصيبة في دينه وعلى مصائب المسلمين عموما فهذا يثاب على ما في قلبه من حب الخير وبغض الشر»، یعنی: گاهی چیزی با حزن همراه میشود که صاحبش به سبب آن مأجور و ستوده میشود، یعنی از این جهت (نه از جهت خود حزن) پسندیده میباشد؛ مانند کسی که به خاطر مصیبتی که در دینش وارد آمده غم بخورد، یا آنکه عموماً به خاطر مصیبتهای مسلمانان حزین شود؛ چنین کسی به خاطر محبت خیر و بغض شری که در دل دارد، پاداش خواهد داشت.
امام ابن قیم رحمه الله هم در مدارج السالکین (1/501) فرموده است: «فالحزن ليس بمطلوب، ولا مقصود، ولا فيه فائدة، وقد استعاذ منه النبي صلى الله عليه وسلم... ولكن نزول منزلته ضروري بحسب الواقع، ولهذا يقول أهل الجنة إذا دخلوها {الحمد لله الذي أذهب عنا الحزن} [فاطر: 34] فهذا يدل على أنهم كان يصيبهم في الدنيا الحزن، كما يصيبهم سائر المصائب التي تجري عليهم بغير اختيارهم»، یعنی: حزن خواستنی و مقصود نیست، فایده هم ندارد و حتی پیامبر صلی الله علیه وسلم از آن به الله پناه برده، ولی پویندهی راه بر حسب واقع (یعنی به هر حال اتفاق میافتد) به آن درمیآید. برای همین وقتی اهل بهشت وارد بهشت شوند، میگویند: "سپاس خدایی که غم را از ما زدود"، و این نشان میدهد که در دنیا به بهشتیان غم وارد میآمده است، همانگونه که دیگر مصیبتها خارج از اختیارشان به آنها میرسیده است.
پلیس آمریکا: شلیک نکن، پول بگیر!
پلیس سانفرانسیسکو در برنامه جدیدی میخواهد، برای کاهش تلفات درگیریها و حملات مسلحانه در این شهر به مظنونین به استفاده از اسلحه برای شلیک نکردن ماهیانه ۵۰۰ دلار پرداخت کند! (منبع: دویچهوله)
تعلیق: ✋
پلیس سانفرانسیسکو در برنامه جدیدی میخواهد، برای کاهش تلفات درگیریها و حملات مسلحانه در این شهر به مظنونین به استفاده از اسلحه برای شلیک نکردن ماهیانه ۵۰۰ دلار پرداخت کند! (منبع: دویچهوله)
تعلیق: ✋
هدایة الحیاری
فَتْحُ الرَّحْمَٰنِ فِي دَفْعِ الأَحْزَانِ (1) شیخ الإسلام ابواسماعیل انصاری هروی رحمه الله (مشهور به خواجه عبدالله) در منازل السائرین (ص/25)، حزن را «توجع لفائت وتأسف على ممتنع» تعریف کرده، یعنی: دردمندشدن برای آنچه از دست رفته و تأسفخوردن برای آنچه شدنی…
فَتْحُ الرَّحْمَٰنِ فِي دَفْعِ الأَحْزَانِ (2)
در قسمت قبل، تعریف خواجه عبدالله انصاری رحمه الله از حزن را خواندیم: «توجع لفائت وتأسف علی ممتنع»، آیا انسانی هست که هرگز چیزی از دست نداده باشد؟! خیانت امانتدار را دیدن، از دیدن خیانت اهل خیانت دردناکتر است؛ دنیا را آنطور که هست ببین تا کمتر رنج بکشی و از دشواریهایت کاسته شود! ابوالحسن تهامی گفته است:
طُبعت على كَدَرٍ وأنت تريدها ... صفواً من الأقذار والأكدار
و شاعر دیگری راه رهایی از غم را عدم وابستگی دانسته؛ هرچه ترس از دست دادنش را داری، نداشته باشی، که این از محالات است! میگوید:
ومن سره أن لا يرى ما يسوؤه ... فلا يتخذ شيئا يخاف له فقدا
ابن ابی الدنیا رحمه الله در الهم والحزن (ر/24) از ابراهیم تیمی رحمه الله آورده است: «ينبغي لمن لم يحزن أن يخاف ألا يكون من أهل الجنة، لأنهم قالوا: {الحمد لله الذي أذهب عنا الحزن}»، یعنی: باید آنکه غمگین نشده از اینکه بهشتی نباشد بترسد، زیرا اهل بهشت میگویند: {الحمد لله الذي أذهب عنا الحزن} [فاطر: 34]، یعنی: حمد خدایی که غم را از ما زدود!
خداوند گناهانت را بیامرزد و غم را از تو بزداید، آیا انسانی بهتر از سرورمان محمد صلی الله علیه وسلم میشناسی؟! آیا ایشان از غم و مصیبت بیبهره بودند؟!
سعد بن ابی وقاص رضی الله عنه از پیامبر صلی الله علیه وسلم پرسید: «يا رسول الله أي الناس أشد بلاء؟»، یعنی: ای رسول خدا، چه کسانی از مردم شدیدترین بلاها را دارند؟ پیامبر صلی الله علیه وسلم پاسخ دادند: «الأنبياء» (رواه أحمد بإسناد حسن)، یعنی: پیامبران!
همچنین از عائشه رضی الله عنها نقل شده است: «ما رأيت أحدا أشد عليه الوجع من رسول الله صلى الله عليه وسلم» (متفق علیه)، یعنی: کسی را ندیدم که در بیماری، بیشتر از رسول خدا صلی الله علیه وسلم درد بکشد!
عمویشان ابوطالب و همسر محبوبشان أمالمؤمنین خدیجه رضی الله عنها را در یک سال (که عامالحزن یعنی سالِ غم نام گرفته) از دست دادند، و حمزه رضی الله عنه -آن خویشاوند عزیز و یار دلیر- و جمع دیگری از اصحابشان را از دست دادند، و پسر کوچکشان را از دست دادند؛ در حدیث آمده که فرمودند: «إن العين تدمع والقلب يحزن، ولا نقول إلا ما يرضى ربنا، وإنا بفراقك يا إبراهيم لمحزونون» (متفق علیه)، یعنی: چشم میگرید و دل غمبار است، و چیزی نمیگوییم جز آنکه مایهی خوشنودی پروردگارمان باشد! ای ابراهیم، در فراق تو چه محزونیم!
سپس وفات میکنند و اصحاب، آفتاب پرفروغشان را از دست میدهند! تأمل کن که حزن صحابه چه عظیم بوده و حزن ما در برابر حزن آنها چه ناچیز است؛ بزرگی حزن به بزرگی چیزی است که از دست رفته، و برای آنها روزی آمد که دیگر پیامبرشان را در میان نداشتند! این مصیبت آنقدر بزرگ بود که خود فرمودهاند: «إذا أصيب أحدكم بمصيبة فليذكر مصيبته بي فإنها أعظم المصائب» (ذكره الألباني في السلسلة الصحيحة)، یعنی: هر وقت به مصیبتی گرفتار شدید، مصیبت [از دست دادن من] را یاد کنید که بزرگترین مصیبتهاست!
آیا اکنون غمهایت را سبکتر نمیبینی؟
آنکه به کوه بنگرد، دانهی خاک را چه میبیند؟!
در قسمت قبل، تعریف خواجه عبدالله انصاری رحمه الله از حزن را خواندیم: «توجع لفائت وتأسف علی ممتنع»، آیا انسانی هست که هرگز چیزی از دست نداده باشد؟! خیانت امانتدار را دیدن، از دیدن خیانت اهل خیانت دردناکتر است؛ دنیا را آنطور که هست ببین تا کمتر رنج بکشی و از دشواریهایت کاسته شود! ابوالحسن تهامی گفته است:
طُبعت على كَدَرٍ وأنت تريدها ... صفواً من الأقذار والأكدار
و شاعر دیگری راه رهایی از غم را عدم وابستگی دانسته؛ هرچه ترس از دست دادنش را داری، نداشته باشی، که این از محالات است! میگوید:
ومن سره أن لا يرى ما يسوؤه ... فلا يتخذ شيئا يخاف له فقدا
ابن ابی الدنیا رحمه الله در الهم والحزن (ر/24) از ابراهیم تیمی رحمه الله آورده است: «ينبغي لمن لم يحزن أن يخاف ألا يكون من أهل الجنة، لأنهم قالوا: {الحمد لله الذي أذهب عنا الحزن}»، یعنی: باید آنکه غمگین نشده از اینکه بهشتی نباشد بترسد، زیرا اهل بهشت میگویند: {الحمد لله الذي أذهب عنا الحزن} [فاطر: 34]، یعنی: حمد خدایی که غم را از ما زدود!
خداوند گناهانت را بیامرزد و غم را از تو بزداید، آیا انسانی بهتر از سرورمان محمد صلی الله علیه وسلم میشناسی؟! آیا ایشان از غم و مصیبت بیبهره بودند؟!
سعد بن ابی وقاص رضی الله عنه از پیامبر صلی الله علیه وسلم پرسید: «يا رسول الله أي الناس أشد بلاء؟»، یعنی: ای رسول خدا، چه کسانی از مردم شدیدترین بلاها را دارند؟ پیامبر صلی الله علیه وسلم پاسخ دادند: «الأنبياء» (رواه أحمد بإسناد حسن)، یعنی: پیامبران!
همچنین از عائشه رضی الله عنها نقل شده است: «ما رأيت أحدا أشد عليه الوجع من رسول الله صلى الله عليه وسلم» (متفق علیه)، یعنی: کسی را ندیدم که در بیماری، بیشتر از رسول خدا صلی الله علیه وسلم درد بکشد!
عمویشان ابوطالب و همسر محبوبشان أمالمؤمنین خدیجه رضی الله عنها را در یک سال (که عامالحزن یعنی سالِ غم نام گرفته) از دست دادند، و حمزه رضی الله عنه -آن خویشاوند عزیز و یار دلیر- و جمع دیگری از اصحابشان را از دست دادند، و پسر کوچکشان را از دست دادند؛ در حدیث آمده که فرمودند: «إن العين تدمع والقلب يحزن، ولا نقول إلا ما يرضى ربنا، وإنا بفراقك يا إبراهيم لمحزونون» (متفق علیه)، یعنی: چشم میگرید و دل غمبار است، و چیزی نمیگوییم جز آنکه مایهی خوشنودی پروردگارمان باشد! ای ابراهیم، در فراق تو چه محزونیم!
سپس وفات میکنند و اصحاب، آفتاب پرفروغشان را از دست میدهند! تأمل کن که حزن صحابه چه عظیم بوده و حزن ما در برابر حزن آنها چه ناچیز است؛ بزرگی حزن به بزرگی چیزی است که از دست رفته، و برای آنها روزی آمد که دیگر پیامبرشان را در میان نداشتند! این مصیبت آنقدر بزرگ بود که خود فرمودهاند: «إذا أصيب أحدكم بمصيبة فليذكر مصيبته بي فإنها أعظم المصائب» (ذكره الألباني في السلسلة الصحيحة)، یعنی: هر وقت به مصیبتی گرفتار شدید، مصیبت [از دست دادن من] را یاد کنید که بزرگترین مصیبتهاست!
آیا اکنون غمهایت را سبکتر نمیبینی؟
آنکه به کوه بنگرد، دانهی خاک را چه میبیند؟!
آنقدر که احمد مسعود در ایران هواخواه دارد، در خود افغانستان ندارد!
شاید اگر به ایران برود و در انتخابات بعدی شرکت کند، به جایی برسد.
شاید اگر به ایران برود و در انتخابات بعدی شرکت کند، به جایی برسد.
هدایة الحیاری
فَتْحُ الرَّحْمَٰنِ فِي دَفْعِ الأَحْزَانِ (2) در قسمت قبل، تعریف خواجه عبدالله انصاری رحمه الله از حزن را خواندیم: «توجع لفائت وتأسف علی ممتنع»، آیا انسانی هست که هرگز چیزی از دست نداده باشد؟! خیانت امانتدار را دیدن، از دیدن خیانت اهل خیانت دردناکتر است؛…
فَتْحُ الرَّحْمَٰنِ فِي دَفْعِ الأَحْزَانِ (3)
در این قسمت بعضی از دعاهای واردشده را ذکر میکنیم:
1- در قرآن کریم آمده كه یونس علیه السلام در تاریکی شکم نهنگ فریاد برآورد: {لَا إِلَهَ إِلَّا أَنْتَ سُبْحَانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظَّالِمِينَ} [الأنبیاء: 87]، یعنی: معبودی جز تو نیست! تو [از هر نقصی] منزهی! به راستی که از ستمکاران بودم! در آیهی بعدی آمده است: {فَاسْتَجَبْنَا لَهُ وَنَجَّيْنَاهُ مِنَ الْغَمِّ وَكَذَلِكَ نُنْجِي الْمُؤْمِنِينَ} [الأنبیاء: 88]، یعنی: دعای او را پذیرفتیم و وی را از غم رها کردیم، و ما همین گونه مؤمنان را نجات میدهیم!
2- «لاَ إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ العَظِيمُ الحَلِيمُ، لاَ إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ رَبُّ العَرْشِ العَظِيمِ، لاَ إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ رَبُّ السَّمَوَاتِ وَرَبُّ الأَرْضِ، وَرَبُّ العَرْشِ الكَرِيمِ» (متفق علیه)، یعنی: هیچ معبود به حقی جز الله عظیم حليم (بردبار، که از بندگانش میگذرد و عقوبت فوری بر آنها نمیآورد) نیست. هیچ معبود به حقی جز الله، پروردگار عرشِ بزرگ نیست. هیچ معبود به حقی جز الله، پروردگار آسمانها، زمین و عرش کریم نیست!
3- «اللَّهُمَّ رَحْمَتَكَ أَرْجُو، فَلَا تَكِلْنِي إِلَى نَفْسِي طَرْفَةَ عَيْنٍ، وَأَصْلِحْ لِي شَأْنِي كُلَّهُ، لَا إِلَهَ إِلَّا أَنْتَ» (سنن ابی داود)، یعنی: پروردگارا، تنها به رحمت تو امید دارم! پس مرا اندازهی چشم به هم زدنی هم به خودم واگذار نکن و تمام امورم را نیکو قرار بده! هیچ معبود به حقی جز تو نیست!
4- پیامبر صلی الله علیه وسلم به اسماء بنت عمیس رضی الله عنها فرمودند: آیا کلماتی به تو نیاموزم که در هنگام اندوه و سختی بگویی؟ سپس فرمودند: «أَللَّهُ أَللَّهُ رَبِّي لَا أُشْرِكُ بِهِ شَيْئًا» (سنن ابی داود)، یعنی: الله، الله پروردگارم است (تکرار "الله" از باب تأکید لفظی است)! چیزی را با او شریک نمیگردانم!
5- «اللَّهُمَّ لَا سَهْلَ إِلَّا مَا جَعَلْتَهُ سَهْلًا، وَأَنْتَ تَجْعَلُ الْحَزْنَ سَهْلًا إِذَا شِئْتَ» (صحیح ابن حبان)، یعنی: پروردگارا، هیچ چیز آسانی نیست مگر آنچه تو آسان کرده باشی، و تو حزن را هرگاه بخواهی آسان میگردانی!
6- «اللهُمَّ إِنِّي عَبْدُكَ، ابْنُ عَبْدِكَ، ابْنُ أَمَتِكَ، نَاصِيَتِي بِيَدِكَ، مَاضٍ فِيَّ حُكْمُكَ، عَدْلٌ فِيَّ قَضَاؤُكَ، أَسْأَلُكَ بِكُلِّ اسْمٍ هُوَ لَكَ سَمَّيْتَ بِهِ نَفْسَكَ، أَوْ عَلَّمْتَهُ أَحَدًا مِنْ خَلْقِكَ، أَوْ أَنْزَلْتَهُ فِي كِتَابِكَ، أَوِ اسْتَأْثَرْتَ بِهِ فِي عِلْمِ الْغَيْبِ عِنْدَكَ، أَنْ تَجْعَلَ الْقُرْآنَ رَبِيعَ قَلْبِي، وَنُورَ صَدْرِي، وَجِلَاءَ حُزْنِي، وَذَهَابَ هَمِّي» (مسند احمد)، یعنی: الهی! من بندهی تو و فرزند بنده و کنیز تو هستم! پیشانیام به دست توست! فرمان تو در حق من نافذ است و قضاوتت در حق من عین عدالت است. پروردگارا، من به وسیلهی ھر اسمی که خود را به آن نامیدهای، یا به کسی از آفریدههایت آموختهای، یا در کتابت نازل کردهای، یا ترجیح دادهای که نزد تو در علم غیب بماند، از تو میخواهم که قرآن را بھار دل، نور سینه، برطرفکنندەی غم و اندوهم بگردانی!
و در نهایت، سخن پیامبر صلی الله علیه وسلم را به یاد داشته باش: «ما يصيب المسلم من نصب ولا وصب ولا هم ولا حزن ولا أذى ولا غم، حتى الشوكة يشاكها إلا كفر الله بها من خطاياه» (متفق علیه)، یعنی: هيچ خستگی، مرض، هم، اندوه، آزار یا غمی به مسلمان نمیرسد، حتی خاری که بپايش میخلد، مگر اينکه الله در برابر آن، گناهانش را میآمرزد!
الله متعال ما و شما را از کسانی قرار دهد که خواهند گفت: {الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي أَذْهَبَ عَنَّا الْحَزَنَ إِنَّ رَبَّنَا لَغَفُورٌ شَكُورٌ} [فاطر: 34]، یعنی: سپاس سزاوار الله است که غم و اندوه را از ما زدود. بیگمان پروردگار ما آمرزندهی سپاسگزار است!
والحمد لله رب العالمین وصلی الله وسلم علی نبینا محمد وآله وصحبه وسلم.
در این قسمت بعضی از دعاهای واردشده را ذکر میکنیم:
1- در قرآن کریم آمده كه یونس علیه السلام در تاریکی شکم نهنگ فریاد برآورد: {لَا إِلَهَ إِلَّا أَنْتَ سُبْحَانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظَّالِمِينَ} [الأنبیاء: 87]، یعنی: معبودی جز تو نیست! تو [از هر نقصی] منزهی! به راستی که از ستمکاران بودم! در آیهی بعدی آمده است: {فَاسْتَجَبْنَا لَهُ وَنَجَّيْنَاهُ مِنَ الْغَمِّ وَكَذَلِكَ نُنْجِي الْمُؤْمِنِينَ} [الأنبیاء: 88]، یعنی: دعای او را پذیرفتیم و وی را از غم رها کردیم، و ما همین گونه مؤمنان را نجات میدهیم!
2- «لاَ إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ العَظِيمُ الحَلِيمُ، لاَ إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ رَبُّ العَرْشِ العَظِيمِ، لاَ إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ رَبُّ السَّمَوَاتِ وَرَبُّ الأَرْضِ، وَرَبُّ العَرْشِ الكَرِيمِ» (متفق علیه)، یعنی: هیچ معبود به حقی جز الله عظیم حليم (بردبار، که از بندگانش میگذرد و عقوبت فوری بر آنها نمیآورد) نیست. هیچ معبود به حقی جز الله، پروردگار عرشِ بزرگ نیست. هیچ معبود به حقی جز الله، پروردگار آسمانها، زمین و عرش کریم نیست!
3- «اللَّهُمَّ رَحْمَتَكَ أَرْجُو، فَلَا تَكِلْنِي إِلَى نَفْسِي طَرْفَةَ عَيْنٍ، وَأَصْلِحْ لِي شَأْنِي كُلَّهُ، لَا إِلَهَ إِلَّا أَنْتَ» (سنن ابی داود)، یعنی: پروردگارا، تنها به رحمت تو امید دارم! پس مرا اندازهی چشم به هم زدنی هم به خودم واگذار نکن و تمام امورم را نیکو قرار بده! هیچ معبود به حقی جز تو نیست!
4- پیامبر صلی الله علیه وسلم به اسماء بنت عمیس رضی الله عنها فرمودند: آیا کلماتی به تو نیاموزم که در هنگام اندوه و سختی بگویی؟ سپس فرمودند: «أَللَّهُ أَللَّهُ رَبِّي لَا أُشْرِكُ بِهِ شَيْئًا» (سنن ابی داود)، یعنی: الله، الله پروردگارم است (تکرار "الله" از باب تأکید لفظی است)! چیزی را با او شریک نمیگردانم!
5- «اللَّهُمَّ لَا سَهْلَ إِلَّا مَا جَعَلْتَهُ سَهْلًا، وَأَنْتَ تَجْعَلُ الْحَزْنَ سَهْلًا إِذَا شِئْتَ» (صحیح ابن حبان)، یعنی: پروردگارا، هیچ چیز آسانی نیست مگر آنچه تو آسان کرده باشی، و تو حزن را هرگاه بخواهی آسان میگردانی!
6- «اللهُمَّ إِنِّي عَبْدُكَ، ابْنُ عَبْدِكَ، ابْنُ أَمَتِكَ، نَاصِيَتِي بِيَدِكَ، مَاضٍ فِيَّ حُكْمُكَ، عَدْلٌ فِيَّ قَضَاؤُكَ، أَسْأَلُكَ بِكُلِّ اسْمٍ هُوَ لَكَ سَمَّيْتَ بِهِ نَفْسَكَ، أَوْ عَلَّمْتَهُ أَحَدًا مِنْ خَلْقِكَ، أَوْ أَنْزَلْتَهُ فِي كِتَابِكَ، أَوِ اسْتَأْثَرْتَ بِهِ فِي عِلْمِ الْغَيْبِ عِنْدَكَ، أَنْ تَجْعَلَ الْقُرْآنَ رَبِيعَ قَلْبِي، وَنُورَ صَدْرِي، وَجِلَاءَ حُزْنِي، وَذَهَابَ هَمِّي» (مسند احمد)، یعنی: الهی! من بندهی تو و فرزند بنده و کنیز تو هستم! پیشانیام به دست توست! فرمان تو در حق من نافذ است و قضاوتت در حق من عین عدالت است. پروردگارا، من به وسیلهی ھر اسمی که خود را به آن نامیدهای، یا به کسی از آفریدههایت آموختهای، یا در کتابت نازل کردهای، یا ترجیح دادهای که نزد تو در علم غیب بماند، از تو میخواهم که قرآن را بھار دل، نور سینه، برطرفکنندەی غم و اندوهم بگردانی!
و در نهایت، سخن پیامبر صلی الله علیه وسلم را به یاد داشته باش: «ما يصيب المسلم من نصب ولا وصب ولا هم ولا حزن ولا أذى ولا غم، حتى الشوكة يشاكها إلا كفر الله بها من خطاياه» (متفق علیه)، یعنی: هيچ خستگی، مرض، هم، اندوه، آزار یا غمی به مسلمان نمیرسد، حتی خاری که بپايش میخلد، مگر اينکه الله در برابر آن، گناهانش را میآمرزد!
الله متعال ما و شما را از کسانی قرار دهد که خواهند گفت: {الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي أَذْهَبَ عَنَّا الْحَزَنَ إِنَّ رَبَّنَا لَغَفُورٌ شَكُورٌ} [فاطر: 34]، یعنی: سپاس سزاوار الله است که غم و اندوه را از ما زدود. بیگمان پروردگار ما آمرزندهی سپاسگزار است!
والحمد لله رب العالمین وصلی الله وسلم علی نبینا محمد وآله وصحبه وسلم.
ابن حزم اندلسی رحمه الله رسالهای در رد یک یهودی دارد. در یکی از مواضع، پس از نقل یکی از شبهات بسیار سخیف آن مدعی میگوید: «من لم يكن مقدار فهمه وعقله إلا هذا المقدار، لقد عجل الله له العقوبة في الدنيا والحمد لله رب العالمين!» (رسائل ابن حزم، تحقيق احسان عباس، ج 3، ص 56)، یعنی: کسی که اندازهی فهم و عقلش همینقدر باشد، به راستی که خداوند عقوبتش را تعجیل کرده و در دنیا مجازاتش نموده، والحمد لله رب العالمین!
شخص صاحب بدعتی که به بدعتش دعوت کرده و در دفاع از آن مناظره میکند، مانند مبتدعی نیست که خاموش است و دعوت نمیکند.
در مجموع الفتاوی امام ابن تیمیه رحمه الله (23/342) آمده است: «فرق جمهور الأئمة بين الداعية وغير الداعية فإن الداعية أظهر المنكر فاستحق الإنكار عليه بخلاف الساكت فإنه بمنزلة من أسر بالذنب فهذا لا ينكر عليه في الظاهر فإن الخطيئة إذا خفيت لم تضر إلا صاحبها ولكن إذا أعلنت فلم تنكر ضرت العامة»، یعنی: جمهور پیشوایان میان مبتدع داعی و غیر داعی تفاوت قائل شدهاند؛ زیرا شخص داعی، منکر را آشکار کرده و باید بر او انکار کرد، بر خلاف شخص ساکت که به منزلهی کسی است که در خلوت خود گناه کرده باشد؛ بر چنین کسی آشکارا انکار نخواهد شد، زیرا وقتی خطا مخفی بماند، تنها برای صاحبش ضرر دارد ولی وقتی علنی گردد و کسی آن را انکار نکند، به عامهی مردم ضرر خواهد زد.
همچنین در منهاج السنة (1/62) فرموده است: «وتنازعوا في شهادة سائر أهل الأهواء هل تقبل مطلقا؟ أو ترد مطلقا؟ أو ترد شهادة الداعية إلى البدع؟ وهذا القول الثالث هو الغالب على أهل الحديث لا يرون الرواية عن الداعية إلى البدع، ولا شهادته، ولهذا لم يكن في كتبهم الأمهات كالصحاح، والسنن، والمسانيد الرواية عن المشهورين بالدعاء إلى البدع»، یعنی: دربارهی شهادت دیگر هواپرستان (غیر از خطابیه و امثال آنها) اختلاف دارند که آیا مطلقاً مقبول یا مردود است، یا اینکه تنها شهادت کسی که به بدعت دعوت میدهد را رد کنیم؟ این قول سوم، قول غالب بر اهل حدیث است؛ آنها قائل به روایت و شهادت شخصی که به بدعتها دعوت میدهد نیستند، برای همین در کتابهای اصلیشان مثل صحاح و سنن و مسانید از دعوتگران مشهور بدعت روایت نیاوردهاند.
امام مسلم رحمه الله در مقدمهی صحیحش (ص/8) فرموده است: «...وأن يتقي منها ما كان منها عن أهل التهم والمعاندين من أهل البدع»، یعنی: باید از روایات متهمین و معاندین اهل بدعت بپرهیزد.
علامه اتیوبی رحمه الله در قرة عین المحتاج (1/398) گفته است: «المراد المجاهر ببدعته، والداعي إليها»، یعنی: مراد [امام مسلم]، شخصی است که بدعتش را آشکار کرده و به آن دعوت میکند.
خطیب بغدادی رحمه الله در الکفایة (ص/127) آورده که امام ابن مبارک رحمه الله روایت از عمرو بن عبید را رها کرد و فرمود: «إن عمرا كان يدعو»، یعنی: عمرو دعوتگر [به بدعت] بود! در روایت دیگری آمده که فرمود: «لأن هذا كان رأسا»، یعنی: زیرا او رأس [و از بزرگان] بدعت بود!
و آورده که از امام احمد رحمه الله علت روایت از ابوقطن را پرسیدند، فرمود: «لم أره داعية ولو كان داعية لم أسمع منه»، یعنی: ندانستم که داعی باشد و اگر داعی بود روایتش را نمیشنیدم [و نمیگرفتم]!
شیخ عبدالله جدیع در تحریر علوم الحدیث (1/401) نوشته است: «أنه عرف من منهج أحمد التشديد على المخالفين في الأصول، والكتابة عن أحدهم تحسين لأمره عند من لا يعرفه، وتغرير للناس به، فكان يشدد في أمر هؤلاء تنفيراً للناس عنهم»، یعنی: منهج امام احمد در شدتگرفتن بر مخالفین در اصول معروف است و نوشتن حدیث از آنها، باعث میشد کسانی که آنها را نمیشناختند حالشان را نیکو بپندارند و مردم فریبشان را بخورند، برای همین نسبت به اهل بدعت داعی شدت میورزید تا مردم از آنها تنفر یابند.
گفتم: همچنین ترک روایت از آنها، عمل به مبدأ ولاء و براء، طرد و هجرشان و هوشیارکردن مردم نسبت به عاقبت بدعت بوده والله أعلم. مقصود این است که داعی به بدعت مثل صاحب بدعتی نیست که ساکت باشد و هر کدام شیوهی تعامل خاص خود را دارند و عالم نسبت به مسلمانان خیراندیش است و آنها را از راه جهنم (أعاذنا الله وإیاکم) دور میکند.
وصلی الله وسلم علی نبینا محمد وآله وصحبه وسلم.
در مجموع الفتاوی امام ابن تیمیه رحمه الله (23/342) آمده است: «فرق جمهور الأئمة بين الداعية وغير الداعية فإن الداعية أظهر المنكر فاستحق الإنكار عليه بخلاف الساكت فإنه بمنزلة من أسر بالذنب فهذا لا ينكر عليه في الظاهر فإن الخطيئة إذا خفيت لم تضر إلا صاحبها ولكن إذا أعلنت فلم تنكر ضرت العامة»، یعنی: جمهور پیشوایان میان مبتدع داعی و غیر داعی تفاوت قائل شدهاند؛ زیرا شخص داعی، منکر را آشکار کرده و باید بر او انکار کرد، بر خلاف شخص ساکت که به منزلهی کسی است که در خلوت خود گناه کرده باشد؛ بر چنین کسی آشکارا انکار نخواهد شد، زیرا وقتی خطا مخفی بماند، تنها برای صاحبش ضرر دارد ولی وقتی علنی گردد و کسی آن را انکار نکند، به عامهی مردم ضرر خواهد زد.
همچنین در منهاج السنة (1/62) فرموده است: «وتنازعوا في شهادة سائر أهل الأهواء هل تقبل مطلقا؟ أو ترد مطلقا؟ أو ترد شهادة الداعية إلى البدع؟ وهذا القول الثالث هو الغالب على أهل الحديث لا يرون الرواية عن الداعية إلى البدع، ولا شهادته، ولهذا لم يكن في كتبهم الأمهات كالصحاح، والسنن، والمسانيد الرواية عن المشهورين بالدعاء إلى البدع»، یعنی: دربارهی شهادت دیگر هواپرستان (غیر از خطابیه و امثال آنها) اختلاف دارند که آیا مطلقاً مقبول یا مردود است، یا اینکه تنها شهادت کسی که به بدعت دعوت میدهد را رد کنیم؟ این قول سوم، قول غالب بر اهل حدیث است؛ آنها قائل به روایت و شهادت شخصی که به بدعتها دعوت میدهد نیستند، برای همین در کتابهای اصلیشان مثل صحاح و سنن و مسانید از دعوتگران مشهور بدعت روایت نیاوردهاند.
امام مسلم رحمه الله در مقدمهی صحیحش (ص/8) فرموده است: «...وأن يتقي منها ما كان منها عن أهل التهم والمعاندين من أهل البدع»، یعنی: باید از روایات متهمین و معاندین اهل بدعت بپرهیزد.
علامه اتیوبی رحمه الله در قرة عین المحتاج (1/398) گفته است: «المراد المجاهر ببدعته، والداعي إليها»، یعنی: مراد [امام مسلم]، شخصی است که بدعتش را آشکار کرده و به آن دعوت میکند.
خطیب بغدادی رحمه الله در الکفایة (ص/127) آورده که امام ابن مبارک رحمه الله روایت از عمرو بن عبید را رها کرد و فرمود: «إن عمرا كان يدعو»، یعنی: عمرو دعوتگر [به بدعت] بود! در روایت دیگری آمده که فرمود: «لأن هذا كان رأسا»، یعنی: زیرا او رأس [و از بزرگان] بدعت بود!
و آورده که از امام احمد رحمه الله علت روایت از ابوقطن را پرسیدند، فرمود: «لم أره داعية ولو كان داعية لم أسمع منه»، یعنی: ندانستم که داعی باشد و اگر داعی بود روایتش را نمیشنیدم [و نمیگرفتم]!
شیخ عبدالله جدیع در تحریر علوم الحدیث (1/401) نوشته است: «أنه عرف من منهج أحمد التشديد على المخالفين في الأصول، والكتابة عن أحدهم تحسين لأمره عند من لا يعرفه، وتغرير للناس به، فكان يشدد في أمر هؤلاء تنفيراً للناس عنهم»، یعنی: منهج امام احمد در شدتگرفتن بر مخالفین در اصول معروف است و نوشتن حدیث از آنها، باعث میشد کسانی که آنها را نمیشناختند حالشان را نیکو بپندارند و مردم فریبشان را بخورند، برای همین نسبت به اهل بدعت داعی شدت میورزید تا مردم از آنها تنفر یابند.
گفتم: همچنین ترک روایت از آنها، عمل به مبدأ ولاء و براء، طرد و هجرشان و هوشیارکردن مردم نسبت به عاقبت بدعت بوده والله أعلم. مقصود این است که داعی به بدعت مثل صاحب بدعتی نیست که ساکت باشد و هر کدام شیوهی تعامل خاص خود را دارند و عالم نسبت به مسلمانان خیراندیش است و آنها را از راه جهنم (أعاذنا الله وإیاکم) دور میکند.
وصلی الله وسلم علی نبینا محمد وآله وصحبه وسلم.
Forwarded from رد شبهات ملحدین
شجاعت یکی از فضائل اخلاقی است. عنتره (22 قهــ، شاعر شجاع عرب) آن را به نوعی صبر و شیخ الاسلام ابن تیمیه رحمه الله آن را به «قوت و ثبات قلبی» تفسیر میکند و معمول است که فضائل بین دو رذیلت قرار گیرند؛ شجاعت بین «جُبْن» و «تَهَوُّر» قرار میگیرد، همانطور که سخاوت، حد وسط میان «بُخْل» و «اسراف» میباشد، چنانکه جاحظ (255 هــ) در البیان والتبیین (1/177) گفته است: «للشجاعة مقدار» و این همان است که ما میگوییم؛ یعنی مرزی بین شجاعت و دو رذیلت اخلاقی که ذکر شد وجود دارد و هر اقدامی شجاعت نامیده نمیشود.
امام ابن قیم رحمه الله در الفروسیة (ص/504) فرموده که مردم سه نوع هستند؛ مرد، نیممرد و هیچ! مرد آن است که اصالت رأی و شجاعت در او گرد آمده باشد، چنانکه از متنبی (354 هــ) آورده است:
فإذا هما اجتمعا لنفس مرة ... بلغت من العلياء كل مكان
و نیممرد کسی است که یکی از آن دو را داشته باشد، و هیچ آنکه هیچکدام را ندارد!
پس شجاعت حقیقی آن است که با عقل و حکمت همراه شود. در الفوائد (ص/200) آمده است: «وإن وجد الرأي بلا شجاعة فالجبن والعجز وإن حصلت الشجاعة بلا رأي فالتهور والعطب»، یعنی: اگر رأی بدون شجاعت باشد، جُبن و عجز است و اگر شجاعت بدون رأی باشد، تهوّر و نابودی است!
شیخ الاسلام ابن تیمیه رحمه الله هم در الاستقامة (2/271)، شجاعت را همراه علم و معرفت قرار میدهد و حساب تهوّر بیفکری که میان پسندیده و ناپسند را تمییز ندهد را از شجاعت جدا میکند و میفرماید: «ولهذا كان القوي الشديد هو الذي يملك نفسه عند الغضب حتى يفعل ما يصلح دون ما لا يصلح»، یعنی: از این رو است که انسان قدرتمند آن است که هنگام خشم خود را کنترل میکند تا فقط کار درست را انجام دهد!
و شاید ذم شجاعت در بعضی از امثال و اشعار عرب به همین جهت باشد، چنانکه ثعالبی (429 هــ) در اللطائف والظرائف (ص/129) آورده است:
ظلّت تشجعني هند وقد علمت ... أنّ الشجاعة مقرون بها العطب
يا هند لا والذي حجّ الحجيج له ... لا يشتهي الموت عندي من له أدب
لازم به ذکر است که سخن از شجاعت و حد وسط بودنش بسیار قدیم است و حتی در آراء ارسطو دیده میشود! ویل دورانت (1981 م، تاریخپژوه آمریکایی) در کتاب The Story Of Philosophy، در ضمن آراء اخلاقی ارسطو مینویسد:
"The qualities of character can be arranged in triads, in each of which the first and last qualities will be extremes and vices, and the middle quality a virtue or an excellence. So between cowardice and rashness is courage."
یعنی: ویژگیهای شخصیتی سه قسمت میپذیرند که ویژگی اول و آخر افراط و تفریط بوده و ویژگی وسط، فضیلت و برتری حساب میشود؛ بنابراین شجاعت، بین بزدلی و عجله قرار میگیرد.
والحمد لله رب العالمین
امام ابن قیم رحمه الله در الفروسیة (ص/504) فرموده که مردم سه نوع هستند؛ مرد، نیممرد و هیچ! مرد آن است که اصالت رأی و شجاعت در او گرد آمده باشد، چنانکه از متنبی (354 هــ) آورده است:
فإذا هما اجتمعا لنفس مرة ... بلغت من العلياء كل مكان
و نیممرد کسی است که یکی از آن دو را داشته باشد، و هیچ آنکه هیچکدام را ندارد!
پس شجاعت حقیقی آن است که با عقل و حکمت همراه شود. در الفوائد (ص/200) آمده است: «وإن وجد الرأي بلا شجاعة فالجبن والعجز وإن حصلت الشجاعة بلا رأي فالتهور والعطب»، یعنی: اگر رأی بدون شجاعت باشد، جُبن و عجز است و اگر شجاعت بدون رأی باشد، تهوّر و نابودی است!
شیخ الاسلام ابن تیمیه رحمه الله هم در الاستقامة (2/271)، شجاعت را همراه علم و معرفت قرار میدهد و حساب تهوّر بیفکری که میان پسندیده و ناپسند را تمییز ندهد را از شجاعت جدا میکند و میفرماید: «ولهذا كان القوي الشديد هو الذي يملك نفسه عند الغضب حتى يفعل ما يصلح دون ما لا يصلح»، یعنی: از این رو است که انسان قدرتمند آن است که هنگام خشم خود را کنترل میکند تا فقط کار درست را انجام دهد!
و شاید ذم شجاعت در بعضی از امثال و اشعار عرب به همین جهت باشد، چنانکه ثعالبی (429 هــ) در اللطائف والظرائف (ص/129) آورده است:
ظلّت تشجعني هند وقد علمت ... أنّ الشجاعة مقرون بها العطب
يا هند لا والذي حجّ الحجيج له ... لا يشتهي الموت عندي من له أدب
لازم به ذکر است که سخن از شجاعت و حد وسط بودنش بسیار قدیم است و حتی در آراء ارسطو دیده میشود! ویل دورانت (1981 م، تاریخپژوه آمریکایی) در کتاب The Story Of Philosophy، در ضمن آراء اخلاقی ارسطو مینویسد:
"The qualities of character can be arranged in triads, in each of which the first and last qualities will be extremes and vices, and the middle quality a virtue or an excellence. So between cowardice and rashness is courage."
یعنی: ویژگیهای شخصیتی سه قسمت میپذیرند که ویژگی اول و آخر افراط و تفریط بوده و ویژگی وسط، فضیلت و برتری حساب میشود؛ بنابراین شجاعت، بین بزدلی و عجله قرار میگیرد.
والحمد لله رب العالمین