Telegram Web Link
سلام همراهان عزیز

دوستان عزیزم حق اشتراک تیر ماه کانال (قانون جبران) را در صورت توان مالی واریز کنید

6037 6974 9743 0766
حسین اکبرلو
بانک صادرات

همراهانی که در خارج از کشور هستند جهت راهنمایی برای پرداخت به ایدی ادمین پیام ارسال کنند
@hossein_mysticosm

پیشاپیش از توجه و حمایت شما عزیزان سپاسگزارم 🌹
ادامه ...


انگاره اصلی توضیح هایش این است آن چه در بالا است مانند همان چیزی است که در پایسن است. و آن چه در پاسین است مانند همان چیزی است که در بالا است هر یکتایی، یک کیهان است. قوانینی که مهین کیهان را اداره می کنند. کیهان بزرگ، دو کیهان، میان کیهان، سه کیهان و دیگر کیهان ها را تا حد خُرد کیهان اداره می کنند. با مطالعه یک کیهان بقیه کیهان ها را می توان شناخت نزدیک ترین کیهان به ما سه کیهان است و برای هر یک از ما نزدیک ترین موضوع مطالعه خودش است با شناخت کامل خود همه، حتی خدا را می شناسیم، زیرا مردم در نگاره خدا آفریده شده است.
جادوگر پس از این توضیح آهسته به سوی اورنگش باز می گردد. خدمت کار وارد می شود و به سوی جادوگر می رود و خبر می دهد که کسی اجازه ورود می خواهد با گرفتن اجازه، خدمتکار زن گدا و پسرک را به درون می آورد. زن خودش را روی پای جاودگر می اندازد و با اشاره به پسرک درخواست کمک می کند. زینب نیز به سوی جادوگر می رود و خواستار کمک به پسرک می شود.
جادوگر پس از معاینه زخم چیزی به دو تن از شاگردان می گوید. سپس به اندرونی می روند و یکی با بالشی بازمی گردد که عصایی از عاج روی آن است که توپ نقره ای بزرگی در یک سر دارد و دیگری با یک کاسه یک پارچ با مایعی در آن و دستمالی در دست باز می گردد. جادوگر پارچ را می گیرد و مایع را در کاسه می ریزد. دستمال را در آن فرو می برد و آن را روی زخم می گذارد. سپس با دقت بسیار عصا را بر می دارد و بی آن که آن را به زخم بزند، چندین بار آن را از روی بازوی پسرک رد می کند. وقتی جادوگر دستمال را بر می دارد دیگر اثری از زخم دیده نمی شود.


ادامه دارد ...

گرجیف
نوید فرا رسیدن خوبی و نیکی
ص 116

کانال گرجیف
@Gordjief
ادامه ...


زن گدا که از حیرت زبانش بند آمده است روی زانوان او می افتد و گوشه ردای او را می بوسد. جادوگر با مهربانی دستی به سر پسرک کشد و عذرشان را می خواهد.
شاگردان به سر جا های خود باز می گردند و هر یک کارش را ازسر می گیرد. جاودگر دور اتاق راه می رود تا به کار شاگردان سرکشی کند و رهنمود های لازم را بدهد. پس از اندکی چیزی به همه می گوید و به سوی اورنگش باز می گردد.
شاگردان بی درنگ کارشان را رها می کنند و جلوی او صف می کشند و با علامت جادوگر شروع به انجام حرکاتی می کنند که به رقص می ماند. دستیار جادوگر بالا و پایین می رود و وضعیت بدنی آن ها و حرکاتشان را درست می کند.
رقص های مقدس یکی از موضوعات اصلی مطالعه در مکاتب راز و رمز گرایانه خاور زمین در گذشته و حال .بوده حرکاتی که این رقص ها را می سازند دو هدف را دنبال می کنند؛ از یک سو در بر گیرنده و بیانگر دانش و شناختی معین است و از سوی دیگر روشی است برای رسیدن به هماهنگی وجود آمیزش این حرکات حس های گوناگونی را بیان می کند درجات متغیری از کانونمند شدن اندیشه ها را به وجود می آورد. تلاش های لازم را در کارکرد های گوناگون می آفریند و کرانه های شدنی نیروی فردی را به نمایش می گذارد.
هنگام استراحت یکی از شاگردان به ساعت شیشه ای اشاره می کند و در نتیجه جادوگر به آن ها می گوید که کاری را که در دست داشتند به پایان برسانند و آماده برنامه بعدی شوند. در این میان خود او به سمت پنجره می رود و پرده را کنار می زند. بیرون سپیده زده و خورشید در حال طلوع است. با پدیدار شدن نخستین پرتو های آفتاب جادوگر سفید همراه با دستیار و شاگردانش زانو می زنند و دست به دعا بر می دارند.
پرده آهسته پایین می آید.


گرجیف
نوید فرا رسیدن خوبی و نیکی
ص 117

کانال گرجیف
@Gordjief
پرده سوم

در خانه جعفر



اتاقی با شاه نشینی در گوشۀ راست آن که - پشت ستون های نقش خورده اش - فواره ای در حوضی مرمرین دیده می شود.
در سمت چپ دری است که به قسمت های اندرونی باز می شود و در پشت اتاق در دیگری است که به باغ باز می شود.
اتاق به سبک ایرانی هندی تزئین شده است. در سمت راست نیمکت هایی پوشیده از فرش و پشتی در چند ردیف چسبیده به دیوار میان دری قرار دارند در گوشه سمت چپ نیمکت کوتاهی است که نزدیک آن چند میز گره چینی شده دیده می شود. روی یکی از میز ها یک قلیان و دیگر وسایل دود و دَم چیده شده روی میزی دیگر سینی شربت خوری و روی میز سوم یک زنگ و روی چهار می آفتابه و لگن بسیار گران قیمت و کار شده ای برای شستن دستان.
جعفر سرگرم راه رفتن دور اتاق است. ردا به تن ندارد اما کلاه آخوندی جواهر دوزی شده ای بر سر دارد. هر حرکت هر نگاهش نشان می دهد که بی صبرانه منتظر است. هر از گاه روی نیمکت می مشیند و غرق در اندیشه می شود. احساس می کند که چیز های بسیار تازه ای دارد برایش روی می دهد. او که همیشه به شکل بیم آوری خون سرد و بی تفاوت بوده حالا در اثر چیز های بسیار پیش پا افتاده ای که در گذشته حتی توجه او را به خود جلب نمی کردند بی قرار و نگران می شود. به تازگی بسیار حساس، شکاک و نا شکیبا شده است.


ادامه دارد ...

گرجیف
نوید فرا رسیدن خوبی و نیکی
ص 119 و 120

کانال گرجیف
@Gordjief
ادامه ...


درست در زمانی که منتظر رسول است که خبر هایی از زینب برایش بیاورد همان زنی که آن ها یک ماه پیش در بازار دیدند و رسول با وجود زبر دستی و با تجرگی در چنین موضوعاتی - هنوز نتوانسته او را بفریبد تا به حرم جعفر بیاورد. روز پیش از آن جعفر به او داده بود که به هر بهايی شده زینب را با خود همراه کند و حالا بی صبرانه منتظر است تا از نتیجه آخرین تلاش های رسول باخبر شود. اما در عین حال این حس و حال را هم دارد که همه این کار ها بی نهایت مسخره و خنده دار است پیش از آن بار ها جذب زنانی شده بود که در همان زمانی که رسول سرگرم همین کار جلب آن ها بوده. جعفر یا آن ها را فراموش کرده یا دیگر آن زن جاذبه ای برایش نداشته است اما این بار نه تنها فراموش نمی کند. بلکه هر روز بیش تر و بیش تر به زینب می اندیشد.
رسول از در پشتی وارد می شود. انگار دلخور و ناراحت است که در مورد او بسیار غیر طبیعی است خبر های نا امید کننده ای دارد به جعفر می گوید. تمامی تلاش هایش برای بر آوردن دستور های او شکست خورده و حتی دیگر نمی داند چه کار می تواند بکند.


ادامه دارد ...

گرجیف
نوید فرا رسیدن خوبی و نیکی
ص 120

کانال گرجیف
@Gordjief
ادامه ...


هر دو به شدت به اندیشه مینشینند دیگر از هر راهی که شده بود کوشیده بودند نظر زینب را جلب و او را اغوا کنند؛ هر کاری را که می شد در چنین مواردی کرد. هدیه های گوناگون زیادی برایش فرستادند؛ پارچه های زردوزی شده قدیمی هندی بهترین اسب ها _ اسب های عرب، چینی ایرانی؛ پوست های سیبری؛ گوهر های نادر از جمله گردنبند زمردین که بهایش را به هیچ رو نمی شد تعیین کرد - هدیه مهاراجه کولهپور به پدر بزرگ جعفر؛ مروارید آبی پر آوازه جعفر که "اشک سیلان" نامیده می شد؛ و سر انجام قصر نام دار جعفر، مایه غرور خانواده "خودِ بهشت" را برای ماندن او و ندیمه ها و پیشکارانش جدا از بقیه حرم به زینب پیشنهاد می دهند. و همه را رد کرده و به همه پیشنهاد های آن ها بی اعتنا مانده بود.
جعفر سرگشته و گیج شده پیوسته بیش تر خاطر جمع می شود که نمی تواند با سر سختی در نیافتنی زینب کنار بیاید و می داند که در حقیقت این زن باعث حال و هوای غیر عادی ذهنی او در این مدت بـوده است. روشن است که در این زن چیزی استثنایی وجود دارد. خـود جعفر از حال و هوایی که در اثر شنیدن شکست تلاش های رسول به او دست می دهد شگفت زده می شود. در موارد دیگر تنها عصبانی می شد؛ اما این بار هر چند نمی تواند عصبانیت خود را سرکوب کند اما در قلبش بیش تر خوشحال است که تمامی روش های معمولی رسول شکست خورده است.


ادامه دارد ...

گرجیف
نوید فرا رسیدن خوبی و نیکی
ص 120 و 121

کانال گرجیف
@Gordjief
ادامه ...


حال و هوا های غریبی که در خود مشاهده می کند، توجه او را به رابطه اش با زنان در کل می کشاند.
در پرتو ثروت، برجستگی و اوضاع و احوال تولدش زندگیش به شیوه ای بوده که حتی در هفده سالگی - بنا به آداب کشورش - زنان زیادی دو رو بر او بودند و حرم خود را داشت و حالا در سی و دو سالگی هنوز مجرد است با وجودی که مدت ها است به ویژه به خاطر مادر پیرش که همیشه خواب ازدواج او را می بیند دلش می خواسته ازدواج کند. اما تا به حال زنی را ندیده بود که بتواند او را به همسری برگزیند. زنان زیادی او را به خود جلب کردند که در ابتدا از جان گذشته و قابل اعتماد می نمودند؛ اما در نهایت همه نشان داده بودند که عشق و وفاداری آن ها تنها نقابی بوده که خود خواهی هایشان را در پس آن پنهان نگاه می داشتند، شماری از آن ها شیفته مردی جوان و خوش قیافه شده بودند، شماری تشنهه راحتی و آسایشی که او می توانست به آنان بخشد و شماری در اندیشه دل بردن از یک نجیب زاده بودند.
همه این چیز ها او را حسابی مأیوس و نا امید کرده بود. تا به حال زنی را ندیده بود که بتواند احترام و اعتباری را نسبت به او حس کند که بنا به آرای او تنها می توانست برای همسرش قائل شود. او عادت کرده بود به تمامی واژه های زیبا دربارۀ عشق و همدردی جان ها به عنوان خیال پردازی شاعران بنگرد و رفته رفته همه زنان از دیدش عین هم بودند و تنها از نظر زیبایی و تجلی شور و شوقشان با هم تفاوت داشتند. حرمش بخشی از مجموعه چیز های گران قیمت او شده بود. همان قدر نمی توانست بدون زنانش زندگی کند که بدون دود کردن بدون موسیقی یا بدون راحتی و آسایشی که با آن بزرگ شده بود. اما مدت ها بود که دیگر در زنان دنبال چیزی جز لذتی زود گذر از چیزی زیبا نمی گردید.
و حالا، ناگهان کنجاوی غریبی نسبت به این زن در نیافتنی در او پدید آمده بود آیا او به راستی تا به این اندازه با زنان دیگر فرق داشت؟ ظاهر زینب در نخستین نگاه او را به خود کشانده بود اما چه چیز بیش تری از او می دانست؟ بنا به آگاهی هایی که رسول به دست آورده بود. زینب تنها دختر خان ثروتمندی در شهری دور افتاده بود.


ادامه دارد ...

گرجیف
نوید فرا رسیدن خوبی و نیکی
ص 121 و 122

کانال گرجیف
@Gordjief
ادامه ...


بیست و یک سال داشت و کاملا آزاد گذاشته شده بود، تا به حال با کسی ازدواج نکرده و تنها و آرام و بی سر و صدا با چند ندیمه و پیرزنی به نام حیلا زندگی می کرد. در خانه همواره سرگرم مطالعه علوم بود و به آن‌جا آمده بود تا در مکتب جادوگری پرآوازه درس بخواند. او هر روز به مکتب می رفت و بقیه وقت را در خانه و به مطالعه می گذرانید در همه این داستان ها چیز غریبی وجود داشت، که به چیز هایی که جعفر به آن خو گرفته بود هیچ ربطی نداشت اما اندیشه زینب آرام و قرار برایش نگذاشته بود؛ نمی توانست به او نیندیشد و آماده بود که برای به دست آوردن او دست به هر گونه فداکاری لازم بزند.
در حالی که هنوز به شدت در اندیشه بود، از جا برخاست و شروع به راه رفتن در اتاق کرد. سپس انگار که فکر تازه ای به سرش زده دوباره روی مبل می نشست.
حال روشن بود که نمیتوان از راه های معمولی فریب و به چنگ آوردن زنان زینب را فریفت و بر ایستادگی اش پیروز شد. با این حال هنوز یک راه چاره وجود داشت و آن این بود که به او پیشنهاد ازدواج بدهد. دیر یا زود او باید زن می گرفت. و نم توانست زنی زیبا تر از زینب پیدا کند و اگر او ثابت می کرد که همان زنی است که جعفر همیشه در رویایش بوده، آن وقت باعث کامروابی او و شادی مادرش می شد.


ادامه دارد ...

گرجیف
نوید فرا رسیدن خوبی و نیکی
ص 122 و 123

کانال گرجیف
@Gordjief
ادامه ...


جعفر مدتی در این باره به اندیشه می نشیند و سرانجام تصمیمش را با رسول در میان می گذارد. سپس خدمتکاری را صدا می کند و دستوری به او می دهد. خدمتکار از در سمت چپ بیرون می رود.
به زودی زن سالمندی از همان در وارد اتاق می شود. او یکی از نزدیک ترین خویشان جعفر است. جعفر تصمیمش را به آگاهی او می رساند و از او می خواهد که وظیفه خواستگاری را برای او پیش ببرد. پیرزن می گوید که با خوشحالی این مأموریت را پیش خواهد برد و بی تردید پیروز خواهد شد همه می دانند که تمامی زیبا رویان نام دار کشور با علم به ثروت و مقام او خواهان همسری او هستند. زن به اندرونی می رود و به زودی همراه با دو زن دیگر باز می گردد. هر سه چادر به سر دارند و به عزم رفتن به خانه زینب بیرون می روند.
جعفر با حالتی اندیشمند هنوز روی مبل نشسته است. رسول دور اتاق می چرخد و هر از گاه رو به جعفر می کند و پیشنهادی می دهد. اما اندیشه های جعفر جای دیگری است و هیچ چیز توجه اش را جلب نمی کند با بی اعتنایی به رسول گوش می دهد و سرانجام برای آنکه خود را از شر او خلاص کند به یک پیشنهادش تن می دهد.


ادامه دارد ...

گرجیف
نوید فرا رسیدن خوبی و نیکی
ص 123 و 124

کانال گرجیف
@Gordjief
ادامه ...


به دستور رسول نوازندگان بی درنگ وارد می شوند و ارکستری از سازهای افغانی، هندی و ترکی شکل می گیرد. ساز هایی مانند زیترا (گونه ای بالالایکا با دست های بلند و هفت سیم که با آرشه آن را می نوازند)، آدوتار باز هم (گونه ای بالالایکا با دو سیم که با انگشت می نوازند)، رباب( با سه سیم روده ای و سه سیم مسی که با مضراب کوچک چوبی آن را می نوازند)، آثار گونه ای ماندولین با دسته ای بلند و هفت سیم که مانند ماندولین آن را می نوازند، آساز (باز هم گونه ای ماندولین با سه سیم حریر و سه سیم روده ای که مانند ماندولین آن را می نوازند)، کالوپ (گونه ای زیترا با سیم های بسیار فولادی و مسی که با مضرابی از استخوان که به شست می بندند آن را می نوازند)، یک دف یک سورنا یک گیدجبِه گونه ای (ویلن یک قوال گونه ای فلوت)، یک گلوک گونه ای (کلارینت) و ... نوازندگان کنار میان دری جای می گیرند و شروع به نواختن می کنند.
با شروع موسیقی، رامشگران حرم جفت جفت وارد می شوند و شروع به اجرای حرکات موزون می کنند.


ادامه دارد ...

گرجیف
نوید فرا رسیدن خوبی و نیکی
ص 124

کانال گرجیف
@Gordjief
سلام همراهان عزیز

دوستان عزیزم حق اشتراک تیر ماه کانال (قانون جبران) را در صورت توان مالی واریز کنید

6037 6974 9743 0766
حسین اکبرلو
بانک صادرات

همراهانی که در خارج از کشور هستند جهت راهنمایی برای پرداخت به ایدی ادمین پیام ارسال کنند
@hossein_mysticosm

پیشاپیش از توجه و حمایت شما عزیزان سپاسگزارم 🌹
ادامه ...


این رامشگران که از دوازده کشور به آن جا آورده شده بودند و به خاطر زیبایی و همچنین زبر دستی و چابکی شان از بهترین رامش گران کشور شان به حساب می آمدند. جفت جفت با لباس محلی کشور هایشان وارد می شوند. هر غریبه ای که گروه آن ها را سرگرم اجرای حرکات موزون می دید، نمی توانست شیفته و فریفته آن ها نشود و زمانی که هر کدام حرکات موزون کشور خودش را اجرا می کرد، باهوش ترین داور ها هم به وجد و سرور در می آمدند.
آن روز آن ها یا به خاطر حس کردن حال و هوای اربابشان یا به این دلیل که مدت ها بود در برابر او حركات موزون را اجرا نکرده بودند، به شکلی استثنایی با از خود بی خودی آن ها را اجرا می کردند ...
هنگام اجرای یکی از مجموعه حرکات موزون گروهی زنانی که به خواستگاری رفته بودند، بر می گردند. زن با نگاهی اندوه بار و پر افسوس به جعفر می گوید که پیشنهاد ازدواج او رد شده است. جعفر از خشم دیوانه می شود. همه را از اتاق بیرون می کند و تنها با رسول می ماند. هر دو خاموش هستند.
جعفر مرتب دور اتاق می گردد. انتظار همه چیز را داشت جز این یکی را برایش به هیچ رو تاب آوردنی نبود. هیچ گاه در زندگی ناگزیر نشده بود. چنین تحقیری را تجربه کند. رسول کم تر از جعفر حیرت زده نیست غرق در اندیشه های خود، پیوسته به مغزش فشار می آورد. عاقبت چهره اش باز می شود و به سوی جعفر می رود و با او به گفت و گو می پردازد.


ادامه دارد ...

گرجیف
نوید فرا رسیدن خوبی و نیکی
ص 124 و 125

کانال گرجیف
@Gordjief
ادامه ...


جعفر با چهره ای غمگین گوش می دهد. پیشنهاد رسول در ستیز با حال و هوا های ژرف او است، ولی به او توهین شده و برای همین عصبانی است و میخواهد به هر بهایی شده به چیزی که می خواهد برسد.
کشش اش به زینب کمابیش به نفرت دگرگون شده و آرزوی انتقام جویی به خاطر این تحقیر بر او چیره گشته رسول به ترغیب او ادامه می دهد.
سرانجام پس از مبارزه ای کوتاه با خود جعفر تسلیم می شود.
خدمتکاری را فرا می خوانند و او را با پیامی می فرستند.
جعفر با حال و هوایی اندوهگین و عصبانی دوباره روی نیمکت می نشیند. رسول دور اتاق راه می رود و از نو آوری و پرمایگی خود شاد است.
پس از مدت زمانی کوتاهی، ساحره پیری همراه با خدمتکار وارد اتاق می شود.
زنی کوتاه قد و گوژ پشت با دماغی قلابی، مو های خاکستری فرفری و چشمانی زنده و آزمند، سیمایی گندم گون با خال مو دار بزرگی روی گونه چپ؛ انگشتان بلند لاغر و استخوانی اش ناخن های کثیفی دارد. کت چرک کوتاه بنفشی به تن و شلوار سیاهی به پا دارد؛ یک دم پایی کهنه ترکی پوشیده و چادر سیاه کثیفی که با وصله های رنگی وصله شده بر سر کرده است یک چوب ساده در دست دارد.


ادامه دارد ...

گرجیف
نوید فرا رسیدن خوبی و نیکی
ص 125 و 126

کانال گرجیف
@Gordjief
ادامه ...


جعفر از ساحره می پرسد آیا او میتواند باعث شود زنی عاشق او شود. ساحره با حالتی از خود مطمئن پاسخ مثبت می دهد، اما وقتی نام زن را می شنود از ترس به خود می لرزد و می گوید در این مورد نمی تواند کاری کند. حتی پیشنهاد دادن سکه طلا هم کاری از پیش نمی برد.
ساحره خودش نمی تواند کاری کند، اما به آن ها می گوید کسی هست که اگر آن ها بخواهند می تواند زینب را افسون کند. شاید بتوان او را به این کار واداشت اما لازم است که برای این کار طلای زیادی به او داد جعفر و رسول با هم رایزنی می کنند؛ ساحره را سوال پیچ می کنند و بر آن می شوند که بی درنگ دست به کار شوند. ساحره هم موافقت می کند آن ها را نزد آن شخص ببرد.
خدمتکار وارد می شود و به لباس پوشیدن آن ها کمک می کند. در این میان به دستور جعفر خدمتكاران کیسه هایی پر از طلا و هدایای دیگری را از اندرونی می آورند. سپس جعفر و رسول همراه با آن کیسه ها و هدایا از در پشتی بیرون می روند.

پرده


گرجیف
نوید فرا رسیدن خوبی و نیکی
ص 126

کانال گرجیف
@Gordjief
پرده چهارم

مکتب جادوگر سیاه


غاری بزرگ دیوار پشتی یک بر آمدگی در وسط دارد؛ ورودی در سمت راست و از سطح زمین بالا تر است و گذرگاهی از سمت چپ به داخل غار کشیده شده است.
در سمت چپ درون غار در شکافی تاریک گونه ای آتشخوان یا تنور دیده می شود که آتشی در آن می سوزد روی تنور دیگی است که گه گاه از آن ابر هایی از دود سبز بیرون می آید. در جلو تنور موجودی ژنده پوش و نیمه برهنه نشسته که با چنگک سه شاخه ای که شکل عجیبی دارد‌. آتش را زیر و رو می کند و هر از گاه چوبی به درون آن می اندازد. در شکاف بالای تنور یک اسکلت مردم است و چنگک های عجیب و غریب تری از یک سوی آن شکاف بیرون زده است. در مرکز غار، به سمت پشت سنگ بزرگی به شکل اورنگ دیده می شود. روی تیرک بالای آن نماد پنج تایی (پنتاگرام) نقش خورده.
حیوانات پر شده گوناگونی از سقف آویزان است - یک جغد، یک قورباغه چند خفاش و همین طور جمجمه های مردم و جانوران دیگر جادوگر سیاه پس از کمی اندیشیدن سرش را به نشانه تأیید تکان می دهد. پیرزن عقب عقب می رود و خیلی زود با جعفر، رسول و دو خدمتکار دیگر که کیسه های هدایا را به دوش می کشند وارد می شود. خدمتکاران در حالی که از ترس به خود می لرزند وارد می شوند و با حیرت و وحشت به اطراف می نگرند. وقتی به مرکز غار می رسند کیسه ها را به زمین می اندازند و با شتاب بیرون می روند. رسول و حتى جعفر كمابیش به اندازه خدمتکار ها ترسیده اند.


ادامه دارد ...

گرجیف
نوید فرا رسیدن خوبی و نیکی
ص 129 و 130

کانال گرجیف
@Gordjief
ادامه ...


جعفر به سوی جادوگر می رود و خواست خود را با او در میان می گذارد. جادوگر گوش می دهد، اما وقتی جعفر نام زینب را بر زبان می آورد به هیچ رو حاضر نمی شود کاری کند، زیرا او هم مانند ساحره پیر می داند که زینب شاگرد جادوگر سفید است.
جعفر پا فشاری می.کند با اشاره به کیسه ها از کیفی پول در می آورد. حلفه ای که در دستش است را هم در می آورد و همراه با جواهراتی گران قیمت همه را جلوی جادوگر می ریزد.
با دیدن آن همه طلا و جواهر جادوگر دودل می شود و سرانجام می پذیرد که اگر جعفر بتواند چیزی را که به تازگی در تماس با شخص زینب بوده به او بدهد طلسمی دست و پا کند جعفر فکر می کند و ناگهان یاد دستمال حریری می افتد که از زن گدا خریده بود و آن را از جیبش در می آورد و به جادوگر می دهد. جادوگر به گوشه ای از غار اشاره می کند و از او می خواهد در آن جا منتظر بماند. سپس با صدایی قدرتمند دستوراتی به شاگردانش می دهد‌.
بعضی از آن ها یکی دو میز را به مرکز غار می برند و آن را با پارچه سیاهی می پوشانند که نشانه های بروج فلکی و قبالا با رنگ قرمز روی آن کشیده شده. بقیه به غار اندرونی می روند و اشیای گوناگونی را با خود می آورند که در میانشان عصایی از آبنوس با توپی زرین در یک سر و مشتی گِل نرم است و آن ها را روی میز می گذارند. کنار گل، کتاب کلفتی را باز می گذارند که به خط هیروگلیف غریبی نوشته شده و نماد شش ضلعی و یک کاسه که یک استخوان ران مردم (انسان) از آن بیرون زده روی آن به چشم می خورد.


ادامه دارد ...

گرجیف
نوید فرا رسیدن خوبی و نیکی
ص 130 و 131

کانال گرجیف
@Gordjief
ادامه ...


جادوگر لباسش را در می آورد مقداری ضماد از دست یکی از شاگردانش می گیرد آن را روی بدنش می مالد، دوباره لباسش را به تن می کند و ردایی با آستین ههای بسیار گشاد روی آن می پوشد. دور تا دور ردا با نشانه های بروج تزیین شده؛ روی پشت آن نماد پنج ضلعی و روی سینه اش یک جمعجه و دو استخوان ضرب دری گلدوزی شده کلاهی بسیار نوک تیز با ستاره های بزرگ و کوچک گلدوزی شده هم بر سر می گذارد.
سپس دستمال حریر زینب را بر می دارد و آن را مچاله می کند و وسط گل می گذارد و شکل آدم به آن می دهد. سپس آن را بر می دارد و روی میز می گذارد سپس دایره بزرگی دور میز روی زمین می کشد و همه شاگردان داخل آن می شوند. زن و مرد بی درنگ یک در میان زنجیری میسازند مردی که سمت راست جادوگر و زنی که سمت چپ او ایستاده با دست آزادشان آرنج او را می گیرند. بعضی از شاگردان بیرون دایره می مانند.
جادوگر عصا را به دست راست می گیرد و با دست چپ حرکاتی می کند و اورادی می خواند.
شاگردانی که زنجیر ساخته اند خود را کج و کوله می کنند، دست به حرکات پر تشنجی می زنند و بعضی غش می کنند و بر زمین می افتند.
شاگردانی که بیرون دایره اند بی درنگ و چنان با شتاب جای آن ها را در زنجیر می گیرند تا زنجیر شکسته نشود.


ادامه دارد ...

گرجیف
نوید فرا رسیدن خوبی و نیکی
ص 131

کانال گرجیف
@Gordjief
ادامه ....


مجسمه گلی روی میز کم کم شروع به روشن شدن می کند. در ابتدا درخششاش بسیار کم نور است اما رفته رفته بیش تر و بیش تر می شود.
دو تن از شاگردان بالای تنور سرگرم هستند؛ یکی مرتب چوب به تنور می ریزد و دیگری چوب ها را جا به جا می کند. آتش لگام گسیخته به بیرون زبانه می کشد.
با گذشت زمان، حركات شاگردان درون زنجیر وحشیانه تر و ترسناک تر می شود؛ معلوم است که دارند بیش ترین تلاش خود را می کنند. جادوگر هم به شدت در حال تلاش است.
هر بار که عصا از کنار مجسمه گِلی می گذرد با نور بیش تری می درخشد و به تناوب جرقه می زند. بالای دیگ صدایی به گوش می رسد که رفته رفته بلند تر می شود و وقتی به اوج خود می رسد نور درون غار کم می شود و ناگهان در بالای تنور سایه زینب پدیدار می شود و به آهستگی نورانی می شود با نورانی شدن سایه بخاری که از دیگ بیرون می آید بیش تر می شود. شعلهٔ تنور با شدت بیش تری زبانه می کشد از دایرهٔ عصا و مجسمه جرقه های نیرومند تری بیرون می زند.


ادامه دارد ...

گرجیف
نوید فرا رسیدن خوبی و نیکی
ص 131 و 132

کانال گرجیف
@Gordjief
ادامه ...


جادوگر و تمام شاگردان درون زنجیر به شدت دچار تشنج شده اند. صدای درون غار بلند تر و مانند آذرخش می شود. در یکی از انفجار های وحشتناک غار در تاریکی فرو می رود.
کو کم نور دوباره پدیدار می شود. سایه زینب دیگر در بالای دیگ دیده نمیشود شعلهٔ تنور خاموش شده است. شاگردان که بی نهایت خسته شده اند روی زمین دراز می کشند. حتی خود جادوگر روی اورنگش بیجان و بی رمق دراز شده است شاگردان یکی یکی بلند می شوند آن ها که کمتر خسته به نظر می رسند به دیگران نوشیدنی می دهند و کمک می کنند تا بلند شود.
جادوگر که تا حدی جان گرفته، مجسمه گلی را بر می دارد آن را درون تکه پارچه ای می پیچد و همراه با دستورات لازم به جعفر می دهد.
اتفاقی که افتاده چنان تاثیر در هم شکننده ای روی جعفر و رسول داشته که در ابتدا نمی توانند تکان بخورند، اما پس از مدتی همراه با ساحره پیر خود را به سختی از جا بلند کرده و بیرون می روند. جادوگر که دیگر کاملا جان گرفته، کیسه های هدایا را بر می دارد و آن ها را روی زمین خالی می کند. شاگردان با شادی خود را روی آن ها می اندازند و آن ها را قاپ می زنند و سپس دور جادوگر حلقه می زنند و شروع به رقصیدن می کنند.
در هنگامه این رقص افسار گسیخته پرده پایین می افتد.


گرجیف
نوید فرا رسیدن خوبی و نیکی
ص 132 و 133

کانال گرجیف
@Gordjief
سلام همراهان عزیز

دوستان عزیزم حق اشتراک مرداد ماه کانال (قانون جبران) را در صورت توان مالی واریز کنید

6037 6974 9743 0766
حسین اکبرلو
بانک صادرات

همراهانی که در خارج از کشور هستند جهت راهنمایی برای پرداخت به ایدی ادمین پیام ارسال کنند
@hossein_mysticosm

پیشاپیش از توجه و حمایت شما عزیزان سپاسگزارم 🌹
2024/09/29 05:18:59
Back to Top
HTML Embed Code: