Telegram Web Link
وای از آن دمی که بی خبر زمن
برکشی تو رخت خویش ازین دیار

#فروغ_فرخزاد

@foroogh_shamloo
زاری در باغچه بس تلخ است
زاری بر چشمه‌ی صافی
زاری بر لقاحِ شکوفه بس تلخ است
زاری بر شراعِ بلندِ نسیم
زاری بر سپیدارِ سبزبالا بس تلخ است.

بر برکه‌ی لاجوردینِ ماهی و باد چه می‌کند این مدیحه‌گوی تباهی؟
مطربِ گورخانه به شهر اندر چه می‌کند
زیرِ دریچه‌های بی‌گناهی؟

#احمد_شاملو
#بگذار_برخیزد_مردم_بی_لبخند

@foroogh_shamloo
حکم پیشانی‌ام این بود که تو گم شوی و
من به دنبال تو یک عمر مسافر باشم

#غلامرضا_طریقی

@foroogh_shamloo
به هزار زبان ولوله بود.
بیداری
از افق به افق می‌گذشت
و هم‌چنان که آوازِ دوردستِ گردونه‌ی آفتاب
نزدیک می‌شد
ولوله‌ی پراکنده شکل می‌گرفت
تا یکپارچه
به سرودی روشن بَدل شود.
پیشبازیان
تسبیح‌گوی
به مطلع آفتاب می‌رفتند
و من خاموش و بی‌خویش
با خلوتِ ایوانِ چوبین
بیگانه می‌شدم.

#احمد_شاملو

@foroogh_shamloo
جوی آبی که از پای شمشادها
تا تخیل روان بود
جهلِ مطلوب تن را به همراه می‌برد ...

#سهراب_سپهری

@foroogh_shamloo
می‌رهم
از خویش و
می‌مانم ز خویش
هرچه برجا مانده ویران می‌شود
روح من
چون بادبان قایقی
در افق‌ها دور و پنهان می‌شود

#فروغ_فرخزاد

@foroogh_shamloo
دیروقت است. خسته‌ام.
تنهایی مثل خالیِ ورم‌کرده و تاریکِ توی خمره‌ای سربسته اطاق را پُر کرده.
خوابْ پناهگاه خوبی‌ است:
خواب و خاموشی...!

#شاهرخ_مسکوب

@foroogh_shamloo
درخت را نگاه کن
از ما دو تن غمگین تر است
برگ ها در حال فرو ریختن
ریشه ها در تشنگی
من مدام از درخت یاد می کنم
تا تابستان بماند
تا ما تمام تابستان را
زیر سایه اش گمان زندگی داشته باشیم

#احمدرضا_احمدی

@foroogh_shamloo
و دل‌اَت کبوترِ آشتی‌ست،
در خون تپیده به بامِ تلخ.
با این‌همه
چه بالا
چه بلند
پرواز می‌کنی!

#احمد_شاملو
#ابراهیم_در_آتش

@foroogh_shamloo
ودیعه‌ایست سکوت
گزیده خاموشان
سخاوتی‌ست سرشکت
دمی که می‌خندی
چو پلک می‌بندی
حدیث گم شدن راه‌های آزادی‌ست ؟
تمام تهمت من را به خویش
می‌بندی
تو عطر بوسه فقری به دست‌های مناعت

#نصرت_رحمانی

@foroogh_shamloo
اگر باید زخمی داشته باشم
که نوازشم کنی
بگو تا تمام دلم را
شرحه شرحه کنم

زخم‌ها زیبایند
و زیباتر آن‌که
تیغ را هم تو فرود آورده باشی
تیغت سِحر است و
نوازشت معجزه
و لبخندت
تنظیفی از فواره‌ی نور
و تیمار داری‌ات
کرشمه‌ای میان زخم و مرهم

عشق و زخم
از یک تبارند
اگر خویشاوندیم یا نه
من سراپا همه زخمم
تو سراپا
همه انگشت نوازش باش

#حسین_منزوی

@foroogh_shamloo
بی‌نجوای انگشتانت،
جهان از هر سلامی خالی‌ست

#احمد_شاملو

@foroogh_shamloo
سايه ها،
زير درختان، در غروب سبز می گريند.
شاخه ها چشم انتظار سرگذشت ابر،
و آسمان،
چون من، غبار آلود دلگیری.
باد، بوي خاکِ باران‌خورده می آرد.
سبزه ها در راهگذار شب پريشانند.
آه، اكنون بر كدامين دشت می بارد؟
باغ، حسرتناکِ بارانی ست،
چون دل من
در هوای گريه‌ٔ سيری …

#هوشنگ_ابتهاج

@foroogh_shamloo
دریغا روزهایی که بی‌دلبستگی بگذرند.
دریغا بیگانگی.
اما آدمیزاد را مگر تاب و توان آن هست که از هر کس و هر چیز ببرد؟
دمی شاید؛ یا روزی و ماهی شاید به اراده چنین کند.
اما سرشت او چنین نیست.
پیوند می‌یابد و می‌پیوندد. جذب می‌شود.
شوق یگانگی. خود را به دیگری بست می‌زند.
خود را به دیگری می‌سپرد.
خود از آن او، او از آن خود. می‌خواهد، پس خواها دارد.
خواها دارد، پس می‌خواهد. هست، پس چنین است.
مگر نباشد تا نپیوندد.مگر بمیرد...

#محمود_دولت‌آبادی
#کلیدر

@foroogh_shamloo
شهروندانی بی‌وطن‌ایم
مانندِ گنجشکان بر نقشه‌ی زمان تعقیب می‌شویم
مسافرانِ بی‌شناس‌نامه، مرده‌گانِ بی‌کفن
ما روسپیانِ زمان‌ایم
هر حاکمی ما را می‌فروشد و بهای‌مان را می‌ستاند
ما کنیزکانِ قصریم
می‌فرستند ما را از اتاقی به اتاقی
از دستی به دستی
از قاتلی به مالکی
از بتی به بتی
هر شب مانندِ سگ‌ها می‌دویم
از عدن به طنجه
از طنجه به عدن
به دنبالِ قبیله‌یی که ما را بپذیرد
و خانواده‌یی که حامیِ ما باشد
و خیمه‌یی که ما را در برگیرد
و به دنبالِ خانه‌یی
و فرزندان‌مان کنارِ ما
کمرشان خم شده و پیر شدند
بس که در لغت‌نامه‌های قدیمی گشتند
به دنبالِ بهشتِ برين
به دنبالِ دروغی بزرگ، خیلی بزرگ
به نامِ وطن...

#نزار_قبانی

@foroogh_shamloo
و خون من
همه سر‌ ریز می‌شود در نگاه‌های تو

#پل_الوار

@foroogh_shamloo
چشم های من
این جزیره ها که در تصرفِ غم است
این جزیره ها که از
چهارسو محاصره است
در هوای گریه های نم نم است ،
گرچه گریه های گاه گاه من
آب می دهد درخت درد را
برق آه بی گناه من ،
ذوب می کند
سدِ صخره های سختِ درد را
فکر می کنم
عاقبت هجوم ناگهان عشق ،
فتح می کند پایتخت درد را

#قیصر_امین_پور

@foroogh_shamloo
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
آن کلاغی که پرید، از فراز سَر ِ ما
و فرو رفت در اندیشهٔ آشفتهٔ ابری ولگرد
خبر ما را با خود خواهد برد به شهر

#فروغ_فرخزاد

@foroogh_shamloo
بگو بدانم
تو شاعر جوانی را نمی‌شناسی تا بنشیند و برای جیرجیرکی شعر بگوید
که در آن
دل کوچکش را میان دو دریای بی‌درخت گم کرده‌باشد؟

#حسین_پناهی

@foroogh_shamloo
ساده دلانه گمان میکردم
تو را در پشت سر رها خواهم کرد!
در چمدانی که باز کردم، تو بودی
هر پیراهنی که پوشیدم
عطرِ تو را با خود داشت

و تمام روزنامه های جهان
عکس تو را چاپ کرده بودند!
به تماشای هر نمایشی رفتم
تو را در صندلی کنار خود دیدم!

هر عطری که خریدم،
تو مالک آن شدی! پس کی؟
بگو کی از حضور تو رها میشوم!؟
مسافر همیشه همسفر من. . .

#نزار_قبانی

@foroogh_shamloo
2024/09/28 21:23:17
Back to Top
HTML Embed Code: