Telegram Web Link
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
روزی خواهد آمد
که عشق
بر فراز درختان اساطیری
پرواز #سیمرغ می‌کند
و فریاد
ترانه‌ای به وسعت بهار سر می‌دهد
روزی که تا شکوفایی گل سرخ
فاصله‌ای نیست
و #پرنده
به شوق تماشای دشت
سر از پا نمی‌شناسد...
روزی که شفق
سرشار از از عطر نسیم زلفان توست
و لاله‌ها
رنگ لبان تو را وام می‌گیرند
روزی که سیب
چون گونه‌های تو
مست رسیدن می‌شود...

#احمد_شاملو

@FEshragh
🌟

به نظر من مهم‌ترین قاعده در میانِ همهٔ قواعدِ خردمندانه برای گذرانِ زندگی جمله‌ای است که ارسطو به طورِ ضمنی در اخلاقِ نیکوماخوس بیان کرده است: «هدفِ خردمند لذت‌جویی نیست، بلکه فارغ بودن از رنج است.»

حقیقتِ این جمله مبتنی بر این واقعیت است که همهٔ لذت‌ها و سعادت‌ها ماهیتی سلبی دارند امّا رنج دارایِ ماهیتی مثبت است.

#آرتور_شوپنهاور

@FEshragh
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
داستان شنیدنی مجازات بحث با نادان

@FEshragh
Forwarded from Eshragh (🕊مرتضی مولوی🕊)
فلسفه_فلوطین_حضرت_آقای_رضاعلیشاه.pdf
655.4 KB
#فلسفه_فلوطین (رئیس افلاطونیان اخیر)

تألیف: حضرت آقای رضاعلیشاه طاب ثراه...

@FEshragh 🕊
Eshragh
فلسفه_فلوطین_حضرت_آقای_رضاعلیشاه.pdf
فلسفه فلوطین و افلاطونیان جدید یکی از فلسفه ها و مکاتب فلسفی بسیار مهم قرون قدیمیه است که مبتنی بر حکمت اشراق و امیخته به مبانی عرفانی است.و در زبان فارسی درانباره ذکری نشده است.از اینرو حضرت آقای حاج سلطانحسین تابنده گنابادی #رضاعلیشاه قدس سره العزیز هنگام تحصیل تصمیم گرفتن در این باره مطلبی و کتابی بنویسند.
🌟

فلوطين و عقیدۂ او در توحید

عقیدۂ فلوطین در وحدت وجود موافق همان قسم اول است که از مراتب عالیۀ توحید می باشد و به عقیده او تمام موجودات مراتب ظهورات حقند. او ایجاد کننده تمام صورتها است ولی خودش به هیچ صورتی مانند صور مادون، متشکل نبوده و بالاتر از همه است. هیچ یک از اشیاء نیست و در عین حال همه آنها است. احديت او منزه از تعدد و تقسیم است، بر تمام موجودات محیط است و هیچ چیز بدو احاطه ندارد. او بالاتر از زیبائی و عقل و صورت و همه چیز است و از حيث عظمت و کمال بی پایانست. همه موجودات مشتاق و عاشق اویند چون علت همه او است. در رساله هشتم تاسوع اول گفته: ”اکنون بیان کنیم که طبیعت خوبی چیست سپس گوید: "خوب حقیقت آن چیزی است که تمام موجودات بسته بدو وشايق اویند، علت همه او است و همه بدو نیازمند می باشند، ولی هیچ نیازی در او راه ندارد، مقصد همه موجودات او است، هوش و خرد روح و زندگی و قوت عقلی همه از طرف او است. "فلوطین در رسالات خود از مبدأ كل به اسامی مختلف یاد می کند. گاهی خير ام می برد چنانکه در جمله مذکور این کلمه را ذکر کرده گاهی هم به احد (یگانه) تعبیر می کند چنانکه در رساله چهارم از تاسوع پنجم و رساله نهم از تاسوع ششم این کلمه را ذکر نموده، گاه هم به اول و نخستین اسم می برد مانند عنوان رساله اول تاسوع پنجم، گاه هم به فکر مجرد و گاه به فعل تام تعبیر می کند. ولی تمام این تعبیرها را ناقص دانسته و موجب تحديد و کوچک کردن او می شمارد. زیرا او برتر از وصف و وهم و قیاس است، حتى وجود بر او اطلاق نمی کند بلکه او را فوق وجود و منشأ آن می داند. و مقصودش آنست که وجودی زائد بر ذات خود ندارد. با آن که او را فوق وجود ربطی و مصدری یا معلولی می داند. در فلسفه افلاطون حقیقت احدیت بالاتر از موجودات ذکر شده لیکن می گوید: اندیشه بدو راه دارد. ولی فلسفه فلوطين معتقد است که حقیقت خدائی بالاتر از اندیشه و تمام موجودات است و چون فلوطین می گوید: خدا نه عقل است نه اندیشه نه وجود، بعضی گمان برده اند که بنابراین خدای فلوطین مرده است نه زنده ولی چنین نیست، بلکه مقصود او همان طوریکه بیان کردیم آنست که خداوند بالاتر از اینها است. چه، اندیشه مثلا برای شناختن خود است ولی خدا نیاز به شناختن خود ندارد، چه او عین شناخت است مثلاً اگر چشم، خود روشنی باشد چه نیازي به دیدن روشنی دارد.



فلسفه فلوطین (رئیس افلاطونیان اخیر)
تألیف: حضرت آقای رضاعلیشاه طاب ثراه...

@FEshragh 🕊
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
نقاش پست‌امپرسیونیسم



#ونسان_ونگوگ
@FEshragh 🕊
Tony_Ann_The_Interstellar_Experience_-2nNgcwXCRI_599
@FEshragh
#بیکلام

من اغلب فکر میکنم شب، زنده تر و رنگی تر از روز است.


#ونسان_ونگوگ
@FEshragh 🕊
🌟

آه ای ویولِتا
که ناگاه به زیر سایه سار عشق
به روی دیدگان من آشکار می شوی
و زخم قلب شکسته ام را
به این رنج می افزایی
منی که دلم تمنّای تو می کند
و از اشتیاق تو خواهد مرد


آه تو ای ویولِتا

که سیمایی فراسوی انسان داری 
آتشی که در جان من افروختی
از الطاف توست
که در تجلی تو باز یافته ام
و در پس آن
روح مرا نیز گداختی
و در ایمن ترین جای قلبم
چه امیدها که خلق نکردی
آن جا که به من لبخند می زدی

آه ، امّا دیگر به من منگر
چون دیگر اعتمادی نخواهی یافت
وقتی چشمان من
خیره به خواسته های عظیم خویش است
که اطراف من زبانه می کشند
چرا که پیش از این
هزاران بانو جای مانده اند
برای لمس دردهایی
که دیگران بر دوش می کشند 



#دانته_آلیگیری 



@FEshragh
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
افسردگی نتیجه درک بیش از حد واقعیت است


#لوئیس_کازولینو



@FEshragh
🌟

چهره ی زیبا
مثل آفتابگردانی ست که گلبرگ هایش را؛
رو به خورشید می گشاید،
مثل تو
که چهره می گشایی بر من، وقتی ورق را برمی گردانم .

لبخندِ دلربا ؛
هر مردی را مسحور زیبایی ات کنی.


آه ، زیبایِ روزنامه ای
تا به حال چند شعر برایت سروده اند ؟
چند دانته برایت نوشته اند ؟ بئاتریس ؟!
برایِ وهمِ وسواس آمیزت
برای فانتزی های مصنوعی ات

امروز من اما کلیشه ی دیگری نمی سازم
و این شعر را برای تو می نویسم
نه! نه، برای کلیشه های بیشتر

این شعر برای زنانی ست
که زیبایی شان ،
به دلنشینی شان ست
به فهم شان
به ذات شان
نه به صورتی که جعلی ست .

این شعر برای شما زنانی ست
که چون شهرزاد ؛
هر روز با قصه ای برای گفتن از خواب ؛ برمی خیزید .
قصه هایی برای دگرگونی ؛
چشم انتظارِ جنگ
جنگ بر ضدِ اندام واره های متحدالشکل
جنگ بر ضد شهوت های روزانه
جنگ برای حقوقِ ناگرفته
و یا فقط جنگ هایی برای نجاتِ شبی بیشتر

بله ،
برای شما ؛ برای زنانِ دنیایِ درد
به ستارگان درخشانِ این عالمِ بی انتها
به شما جنگجویانِ هزار و یک جنگ
برای شما؛ دوستانِ دلم

سرم را دیگر رویِ روزنامه ها خم نمی کنم
ترجیحا” به شب می اندیشم
به ستارگانِ درخشان اش
نه باز به کلیشه های بیشتر …

#اکتاویو_پاز



@FEshragh
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
نگاه چشمان بی‌قرار خود را به نقطه میان دو ابرو خیره کنید و در ستاره مقدس مراقبه غرقه گردید.



#پاراماهنسا_یوگاناندا



@FEshragh
🌟

بدان که در طریقت ما سیزده اسم وجود دارد:
هفت اسم اصلی و شش اسم فرعی.
هفت اسم اصلی برای هفت نفس است.

اسم اول:
«لا اله الا الله»
و عددش ۱۰۰۰۰۰،
و برای نفس اماره هست
و نورش: آبی
و جایگاهش: سینه ،
و عالم آن: شهادت
و ورود آن: با شریعت است.

اسم دوم:
«الله»
و عدد آن: ۷۸۴۸۰
و برای نفس اماره هست
و نورش: زرد
و جایگاهش: قلب
و عالمش: برزخ
و ورود آن: با طریقت است.

اسم سوم:
«هو»
و عددش: ۴۴۶۳۰
و برای نفس ملهمه هست
و نورش: سرخ
و جایگاهش: روح
و عالمش: جنبش
و ورود: آن با معرفت و شناخت است.

اسم چهارم:
«حی»
و عددش: ۲۰۰۹۲
و برای نفس مطمئنه هست
و نورش: سفید
و عالمش: حقیقت محمدیه
و جایگاهش: سر
و ورود آن:
حقیقت است.

اسم پنجم:
«واحد»
و عددش: ۳۹۴۲۰
و رنگش: سبز
و عالمش: لاهوت
و جایگاهش: سر السر
و ورود آن، معرفت و شناخت است.

اسم ششم:
«عزیز»
و عددش: ۶۴۶۴۴
و برای نفس مرضیه هست
و رنگش: سیاه
و عالمش: شهادت
و جایگاهش: الاخفی است.

اسم هفتم:
«ودود»
و عددش:۱۰۱۰۰
و برای نفس کامله هست
و نورش: بی رنگ
و عالمش: حیرت
و جایگاهش: خفاء است


نام‌های شش‌گانه فرعی هم:
حق،
قهار،
قیوم،
وهاب،
مهیمن
و باسط است...


#عبدالقادر_گیلانی

@FEshragh
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
کنار باور سبزِ صنوبرها
میان شمعدانی‌ها و شبدرها
جهان در لحظه‌ای زیباست
اگر این ظلمت و زنگار
که می‌بندد رهِ دیدار، بگذارد.
                            

تمام روشنایی‌نامه‌ی باران
مدیحِ رستگاری‌هاست
فراخایِ جهان سرشارِ از آزادی و شادی‌ست
اگر این دیو و این دیوار، بگذارد
                              

#شفیعی_کدکنی

@FEshragh
🌟

خلاصه ای از کتاب پله پله تا ملاقات خدا " شرح حال مولانا
از عبدالحسین زرین کوب"

رفتار شمس با اغلب صوفیان زمان خودش تفاوت داشت.
او به سبزک (حشیش) که بسیاری از صوفیان به آن معتاد بودند، علاقه‌ای نشان نمی‌داد.
لباس درویشان را نمی‌پوشید (چون نمی‌خواست خود را انگشت‌نمای مردم کند).
از اوقاف خانقاه‌ها و هدیه‌هایی که به درویشان می‌دادند (فتوح و نذورات) دوری می‌کرد.
به سلسله‌های صوفیه که هرکدام خرقه را از شیخ پیش از خود می‌گرفتند اعتقادی نداشت و مدعی بود خرقه‌ی خود را از رسول‌خدا گرفته است.
پس از مدتی که در محضر شیخی بود او را رها می‌کرد و به دنبال شیخ کامل‌تری می‌گشت.
شیخ ابوبکر سله‌باف را در تبریز رها کرد چون که می‌پنداشت
«شیخ را مستی از خدا هست لیکن آن هشیاری که بعد از آن است، نیست».
رفتار محی‌الدین ابن‌عربی (وفات 638) که از او به نام شیخ محمد یاد می‌کرد، را هم نپسندید و ادعاهای او را شطح‌آمیز و ناشی از بلندپروازی‌های خودنگرانه می‌دانست که به خطاهای دیگران اعتراض می‌کرد، اما خطاهای خود را نمی‌دید.
شیخ اوحدالدین کرمانی (وفات 635) را شایسته‌ی ملامت می‌دانست و او را که زیبائی الهی را در جمال پسران نوجوان زیبارو مشاهده می‌کرد، فردی خالص و بی‌غرض ندید.
اوحدالدین می‌گفت:
«من مثل کسی که عکس ماه را در آب زلال می‌بیند، جمال الهی را چهره‌ی پسران زیبارو می‌بینم»
و شمس طعنه می‌زد که:
«اگر تو مرضی در گردنت نداری سرت را بالا کن و ماه را مستقیم ببین!!»

شمس بسیاری از آداب و رسوم صوفیان زمان خود را هم نقد می‌کرد.
مثلاً چله‌نشینی درویشان را که به استناد چهل روز دوری گزیدن حضرت موسی از مردم برای میقات خداوند (بر اساس روایت قرآن) اجرا می‌شد را متابعت امت محمد از موسی (نوعی ارتجاع!) می‌دانست.
یا شیخی صوفی که مرید خودش را تعلیم می‌داد که ذکر را از ناف برآوَرَد
(شاید تأثیر از جوکی‌های هند که هنگام گفتن "ماترا"، اول بر روی ناف تمرکز می‌کردند)
به اعتراض و طنز یادآوری کرد که:
«ذکر از ناف برمیاور، از میان جان برآور».
اما به سماع صوفیان اهمیت بسیار می‌داد و آن را وسیله‌ی رهایی از خودی و رسیدن به مرتبه‌ی رؤیت و تجلی می‌دید.

شمس گرچه از محضر فقها و صوفیان بزرگ استفاده کرده بود، تظاهر به زهد و مقدس‌مآبی را دوست نداشت.
در سفرهایش نه در مدرسه‌ی علمیه توقف می‌کرد نه در خانقاه.
معمولاً فقط از دست‌رنج خودش که گاه از فعلگی (کارگر بنائی) یا بافتن بند شلوار به‌دست می‌آمد امرار معاش می‌کرد. گاهی هم معلم مکتب‌خانه کودکان می‌شد.
شمس به‌رسم صوفیان از کسی خرقه نگرفت
(معمولاً لباس معمولی فقرا را می‌پوشید)
و به‌کسی هم خرقه نداد، پس به سلسله‌ای هم منسوب نبود.

در مدت اقامت در قونیه، شمس به اصرار مولانا، هادی و مرشد او شد.
اما خودش بارها اقرار کرد که یک‌صدم علم مولانا را هم ندارد.
شمس در مقابل ستایش‌های مولانا از خودش می‌گفت:
«قول او را انکار نتوان کرد اما صدهزاران شمس‌الدین تبریزی از عظمت مولانا ذره‌ای بیش نیست.»
شمس هم  از وجود مولانا بهره‌ها برد، یعنی یک تعلیم دوسویه بین آنها برقرار بود.

تعلیمات شمس در خور فهم عوام نبود.
خود او می‌گفت:
«مرا در این عالم با عوام کاری نیست.
برای ایشان نیامده‌ام.
این کسانی که رهنمای عالم‌اند، انگشت بر رگ ایشان می‌نهم
(یعنی معاینه و درمان می‌کنم) .»
اما مولانا ارتباط بهتری با مردم داشت و می‌توانست این تعلیمات شمس را به مردم منتقل کند.

رفتن بی‌خبر و بدون خداحافظی شمس برای مولانا ضربه‌ی بزرگی بود که او را به سرحد جنون کشاند.
او خود را در شعر و رقص و سماع غرق کرد.
این‌کار برای فراموش کردن درد جدائی بود.
شاید هم برای این‌که رقص و سماع یادگار شمس بود و خاطره‌ی او را در ذهن مولانا زنده می‌کرد.

مولانا در هر مجلسی که با یاران و مریدانش داشت، به‌جای درس و تلاوت قرآن و موعظه، به غزل‌خوانی، موسیقی ، رقص و سماع می‌پرداخت.
هیچ نوازنده‌ای در قونیه نبود که بارها صدای سازش از منزل مولانا یا مجالسی که او درآن حضور داشت، بلند نشود.
در رقص و سماع مطربان از دست او به‌جان می‌آمدند و یاران و مریدان قدرت ادامه دادن هم‌پای او را نداشتند.
غزل‌هایی که او به یاد شمس می‌سرود از دهها و صدها و هزارها گذشت.

لطف تو گفت: پیش آ قهر تو گفت: پس رو
ما را یکی خبر کن کز هر دو کیست صادق

ای آفتاب جان ها، ای شمس حقّ تبریز
هر ذرّه از شعاعت جان لطیف ناطق


#کلیات_حضرت_شمس
#مولانا


@FEshragh
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
خواص را سماع حلال است،
زیرا دل سلیم دارند.

الحب فی الله و البغض فی الله
در دل سلیم باشد...


#شمس_الدین_محمد_تبریزی



@FEshragh
🌟

سخن از برای غیر است، و اگر از برای غیر نیست سخن به چه کار است؟

همچنان که می‌بینی، دعوت انبیاء، صلوات الله علیهم، از برای غیر است، و اگر برای غیر نبودی این چندین گفت و گوی از بهر چه بودی؟

آنجا که اتحاد معین است و حضور، چه گفت و گوی بینی؟

آری گفتی هست، اما بی‌حرف و صوت، و آن لحظه که آن گفت است فراق است، وصال نیست، زیرا که در وصال گفت نگنجد، نه بی‌حرف و صوت نه با حرف و صوت.


#حضرت_شمس_تبریزی
#مقالات



@FEshragh
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#یادمان_شمس_تبريزی
#باغ_گلستان_تبریز

هفتم مهر روز بزرگداشت شمس تبریزی مبارک باد.

درین عالم کاری ندارم الا دیدار...

غرامت بر من است یا بر آن کس که مرا فراموش گردانید؟

سال‌ها بگذرد که یکی را از ناگه دوستی افتد که بیاساید.

گفتند جُحی را که این سو بنگر
که خوانچه ها می برند.
جحی گفت: ما را چه؟
گفتند که: به خانه تو می برند!
گفت: شما را چه؟


#مقالات_شمس
#شمس_تبریزی




@FEshragh
🌟

می‌خواهم بمیرم
می‌خواهم یک میلیارد بار بمیرم
و در جهانی برخیزم،
که همسایگان یکدیگر را بشناسند.
و مردم،
همه رنگ‌ها را دوست بدارند.
می‌خواهم در جهانی برخیزم
که عشق به قیمت لبخند باشد.
مردان نمیرند،
زنان نگریند،
و همه کودکان، پدران خود را بشناسند.
عدالت باغی باشد،
که مردم در آن سیب‌های یکسان بخورند،
و یکسان بمیرند.
می‌خواهم در جهانی برخیزم،
که هیچ انسانی، بیش از یک بار نمیرد!


#ژاک_پره_ور 


@FEshragh
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
سکانسی بسیار جالب از
سریال مولانا جلال الدین رومی

هشتم مهر ماه
        روز بزرگداشت
  "حضرت مولانا"
           گرامی باد.

  
شمس مولانا را دارای قدرت ولایت میدانسته است:
"مرا یقین است که مولانا ولی خداست."


#مبانی_اندیشه‌های_شمس
#علی_تاجدینی



@FEshragh
2024/09/28 21:38:50
Back to Top
HTML Embed Code: