Telegram Web Link
روزهای بعد از تو
به قلم: فاطمه سون ارا
قسمت چهل و چهار

قریشی روی چوکی مقابل او‌ نشست فرحت با لحن مهربان گفت من میخواهم در مورد موضوع مهمی با شما مشورت کنم قریشی با تعجب پرسید با من؟ فرحت با همان لحن مهربان جواب داد بلی راستش مدیر صاحب از دیگر همکاران شنیدم که شما یکی از کارمندان سابقه دار این شرکت هستید و آقا ریس خیلی از کار شما راضی بودند قریشی سرش را به نشان تشکر تکان داد فرحت ادامه داد شاید شما در جریان باشید که من تصمیم مهاجرت دارم و برای همیش از این کشور میخواهم‌ بروم پس تصمیم دارم کارهای شرکت را به یک شخص اعتمادی بسپارم که هم فرد پر تلاش و زحمتکش باشد و هم من با خیال راحت از راه دور بتوانم با او کار کنم حالا از شما میخواهم برایم مشورت بدهید که در این شرکت به کی میتوانم بخاطر این کار اعتماد کنم؟ و‌ او را مدیر عمومی شرکت تعین کنم؟ قریشی لبخندی زد و گفت والله ریسه صاحب در این شرکت آدمهای خوب و اعتمادی زیاد است همین مدیر اداری آقای شریفی خیلی انسان شریف هستند بالای آقای صالح هم میتوانید اعتماد کنید و… فرحت حرف او‌ را قطع کرد و گفت آقای یار محمد قریشی چطور؟ قریشی حیرت زده به او دید فرحت گفت من تصمیم دارم این مسولیت بزرگ را به شما بسپارم قریشی به تته پته افتاد و گفت ریسه صاحب من واقعاً‌ نمیدانم چی باید بگویم اینکه شما مرا انتخاب کردید تشکر ولی در این شرکت جوانانی زیاد هستند که شاید بیشتر از من بتوانند کار کنند از من سنی گذشته نمیدانم چرا شما مرا انتخاب کردید فرحت دستانش را روی میز رو‌ هم گذاشت و گفت من در مورد شما خیلی تحقیق کردم و از تصمیم که گرفتم کاملاً مطمین هستم قریشی گفت درست است ریسه صاحب ان شاءالله هیچ وقت شما را پشیمان نمی سازم لبخند رضایت روی لبان فرحت جاری شد و گفت پس از امروز شما به کار تان شروع کنید در همین هنگام صدای زنگ مبایلش بلند شد با دیدن اسم مادر جان روی صفحه مبایلش به قریشی دید و گفت حالا میتوانید بروید بعد تماس را جواب داد و گفت سلام مادر جان حال شما خوب است آتنا خوب است؟
روزها پی هم میگذشتند و‌ بالاخره در یک‌ روز بهاری فرحت با دخترش و مادر چنگیز افغانستان را به مقصد دبی ترک کردند..

#سه_سال_بعد

با صدای مادر چنگیز نگاهش را از لب تاپ گرفت و به او انتقال داد مادر چنگیز با ناراحتی گفت دخترم چقدر کار میکنی؟ روز و شب کار میکنی چرا اینقدر روی خودت فشار میاوری ماشاءالله همه چیز داریم

ادامه دارد ان شاءالله
ولی معلوم نیست چی وقت حسبی ربی الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
#حمل#مواد_مخدر
#سوال __ 👇

سلام علیکم خدمت اساتید بزرگ و محترم

ببخشید حکم حمل مواد مخدر ،ترامادول،... رسوندش از جایی به جایی دیگه چیه؟


📝
#پاسخ __ 👇

الجواب حامداً و مصلیاً
السلام علیکم و رحمه‌الله و برکاته

🔹 در شریعت مقدس اسلام، استفاده نمودن از هر آنچه که انسان را از حالت طبیعی خارج می‌کند یا عقل انسان را زایل می‌گرداند، جایز نیست. از آنجا که مواد مخدر ضرر و زیان‌های خانمان سوزی در وجود فرد و جامعه دارد و همچنین موجب اعتیاد است و ضررهای جبران ناپذیری برای انسان دارد و او را از حالت اعتدال خارج می‌کند، استعمال آن جایز نیست.

🔸 بنابراین همانگونه که ارتکاب معصیت حرام بوده، اعانت و همکاری بر معصیت نیز حرام است و حمل و نقل و مواد مخدر نیز اعانت و همکاری در امر حرام می‌باشد.
البته این حکم برای کسی که پزشک ماهر و متدین برایش تجویز نموده و داروی جایگزین حلالی برایش پیدا نمی‌شود، مستثنی است.

🔰 مراجع و منابع🔰

قال الله تبارك و تعالى: تَعَاوَنُوا عَلَى الْبِرِّ وَالتَّقْوَى وَلَا تَعَاوَنُوا عَلَى الْإِثْمِ وَالْعُدْوَانِ وَاتَّقُوا الله إِنَّ الله شَدِيدُ الْعِقَابِ         (آیه 1سوره مائده)

(و) جاز (بيع عصير) عنب (ممن) يعلم أنه (يتخذه خمرا) لأن المعصية لا تقوم بعينه بل بعد تغيره، وقيل يكره لإعانته على المعصية.               
{الدر المختار، کتاب الحظر و الاباحة، فصل فی البیع 9/476- ط: داراحیاء و التراث العربی}

أن الإعانة على المعصية حرام ولكن الإعانة الحقيقية هي ما قامت المعصية بعين فعل المعين، ولا يتحقق إلا بنية الإعانة أو التصريح بها، أو تعينها في استعمال هذا الشيء بحيث لا يحتمل غير المعصية، وما لم تقم المعصية بعينه لم يكن من الإعانة حقيقة.             
{فقه البیوع، المبحث الثانی1/192- ط: مکتبة معارف القران}

ويكون النهي عن بيع الخمر والحكم ببطلانه شاملا المخدرات؛ لما في ذلك من الإعانة على المعصية، والتواطؤ على إفساد الناشئة والأمة، وتدمير أخلاقها وقيمها، وتخريب اقتصادها وإضعافها أمام غيرها. ويكون الربح التجاري المغري سببا واضحا في التآمر على وجود الأمة وضعضعة كيانها وتحطيم جهود أبنائها، وخيانتها، والإسهام في تخلفها وهز بنيتها.    
{الفقه الاسلامیة و ادلته، المبحث السادس، مخاطرالمخدرات و احکامها 7/5517- ط: دارالفکر}

چرس، بھنگ اور افیون کا استعمال اور ان کے کاروبار کا حکم
سوال
چرس،بھنگ اور افیون کا کاروبار اور اس کا استعمال کیسا ہے؟
جواب
چرس چوں کہ نشہ کے لیے استعمال ہوتی ہے؛ اس لیے اس کا کاروبار ناجائز ہے اور اس کے علاوہ  اشیاء اگر نشہ کے لیے استعمال کی جائیں تو ان کا استعمال کرنا یا نشہ کرنے والوں کو فروخت کرنا حرام ہے۔
اور اگر ان اشیاء (چرس وغیرہ) کا استعمال کسی دوائی وغیرہ میں کرنا مقصود ہو اور مستند ڈاکٹر اس دوائی کو تجویز کرے تو بطورِ علاج ان اشیاء کے استعمال کی اجازت ہوگی اور اسی مقصد کے لیے خرید وفروخت کرنا بھی درست ہوگا۔
مزید تفصیل کے لیے درج ذیل لنک پر فتویٰ ملاحظہ کیجیے:
چرس کا حکم
فتاوی شامی میں ہے:
"(و يحرم أكل البنج والحشيشة) هي ورق القتب (والأفيون)؛ لأنه مفسد للعقل ويصد عن ذكر الله وعن الصلاة (لكن دون حرمة الخمر، فإن أكل شيئاً من ذلك لا حد عليه، وإن سكر) منه (بل يعزر بما دون الحد)، كذا في الجوهرة". (457/6)
فقط واللہ اعلم
فتوی نمبر : 144203200148
دارالافتاء : جامعہ علوم اسلامیہ علامہ محمد یوسف بنوری ٹاؤن



والله تعالی أعلم بالحق و الصواب
کاتب: عبدالکریم حسینی
۱۸/ذوالحجه/۱۴۴۵ ه‍.

حسبی ربی الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
💗سپاسگذار_باش

‏از همه سپاسگزار باش. زیرا هر کسی برای تو فضایی را خلق می‌کند تا متحول شوی، حتی کسانی که فکر می‌کنی با تو مخالف هستند و یا دشمنت هستند.

دوستان ، دشمنان ، مردم خوب ، مردم بد ، موقعیت‌های دلخواه، موقعیت‌های ناخوشایند، همگی اینها فضایی را ایجاد می‌کنند تا بتوانی متحول شوی و یک بودا گردی .

از کسانی که کمک کرده‌اند ،
از کسانی که مانع بوده‌اند،
از کسانی که بی‌تفاوت بوده‌اند ،
حسبی ربی الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
از همه تشکر کن زیرا تمام اینها با هم موقعیتی را می‌آفرینند تا بوداها زاده شوند.
از ترس فقر فقيرانه زندگى نکنید❗️


🔅 بسیاری از ثروتمندان از ترس آن كه فقیر نشوند ، عملا فقیرانه زندگى میکنند ❗️

🔅 ریشه چنین رويكردى ضعف باورهاى دینی است.

🔅 حسن بصری رحمة الله عليه ميگوید

🔅 "در نود جاى قرآن خواندم كه الله متعال رزق و روزى بندگانش  را تقسیم و آن را تضمین نموده است و فقط در يك جا دیدم كه : شیطان شما را از فقر می ترساند❗️

🔅 ما را چه شده که در وعده پروردگار صادق مان با نود بار تکرار ، شک و تردید داريم  اما سخن شیطان دروغگو را که فقط یکبار گفته ، باور کردیم.حسبی ربی الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
السلام علیکم ورحمة الله وبرکاته
وقت بخیر خدا قوت به همگی🌹

دلم میخواد بدونی
هیچ چیز وسط این دنیا دائمی نیست؛ نه حال بد، نه روزای بد، نه حال خوب،‌نه روزای خوب‌، نه حرفای قشنگ،نه آدمای دوستداشتنی،نه نفرت، نه خشم، نه حس کینه و بدبختی، نه آرامش و خوشبختی، پس آروم باش، غصه نخور و خودتو اذیت نکن و اجازه بده زمان، خودش به بهترین نحو ممکن درستش کنه

اغلب ما تعریف و تمجیدها را ظرف چند مدتی فراموش می‌کنیم، اما یک اهانت را سال‌ها به‌خاطر می‌سپاریم

ما مانند زباله جمع‌ کن‌هایی هستیم که هنوز توهینی را که مثلا بیست‌ سال پیش به ما شده با خودمون حمل می‌کنیم و خودمون رو آزار میدیم

برای شاد بودن و آرامش داشتن بر افکار شاد تمرکز کنیم،
و ذهن خودمون رو از زباله‌های خشم، نفرت، کینه، نگرانی رها کنیم تا به آرامش برسیم


ببخشیم
تهمت ها، خیانت ها، و بی ادبی ها رو،
همه اینها نشانه عدم بلوغ روحی آدماست
ما انسان رسیده ای باشیم
با سبکبالی و بدون قضاوت یا سرزنش،
و بدون ناراحتی از کنار این ها رد بشیم
و گذشت کنیم


ﯾﮏ ﻭﻗـﺘﻬﺎﯾﯽ سـعى کنیم ﭼﺸـﻤﺎنمون  ﺭو ﺑﺒﻨﺪیم ﺑﺮ ﺣـﺮﻓﻬﺎﯼ ﻧﯿـﺶ ﺩﺍﺭ، ﺳـﮑﻮﺕ كنیم ﻭ ﺑﻪ ﺯﺑﺎﻧـمون ﺍﺟـﺎﺯﻩ بدیم ﺳـﮑﻮﺕ ﺭو ﺗـﻤﺮﯾﻦ کنه

وقتایی ﮐﻪ ﺣـﺲِ ﺍﻧﻔﺠﺎﺭ  ﺳﻠـﻮﻟﻬﺎمون  ﺭو ﺍﺯ ﺩﺭﻭﻥ ﻣـﯿﺨﻮﺭه ﺳﮑﻮﺕ ﺭو ﺗﺠـﺮﺑﻪ کنیم ﮐﻪ ﺫﻫﻨـمون ﺑﺎ ﺁﺭﺍﻣـﺶ ﺑﺎ ﻗﻠﺒون ﻣﺸـﻮﺭﺕ کنه ﻭ تصـميمى ﺩﺭﺳﺖ
ﺑﮕﯿﺮیم.

یاربی به همه ما در زمان عصبانیت صبر،
در زمان ناامیدی، اُمید و ایمان و در زمان
پریشانی آرامش بده و در همه حال حتی
لحظه‌ای یاری و حمایتت را از ما دریغ مکن🤲🩵حسبی ربی الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
👆👆

💥می توانیم باور داشته باشیم که خداوند
همیشه حواسش به ما هست و بهترین چیزها را برای ما نگه داشته؛
یا اینکه می توانیم نگران باشیم و انتظار بدترین چیزها را داشته باشیم.

مردم می گویند که می ترسم شغلم را از دست بدهم،می ترسم که ازدواج موفقی نداشته باشم،
می ترسم فرزندم راه درستی نرود.

آنها متوجه نیستند که در حال انتخاب ترس به جای ایمان هستند.

ترس و ایمان هر دو از ما می خواهند که باور داشته باشیم اتفاقی قرار است بیافتد که ما از آن بی اطلاعیم؛
اما انتخاب با ماست که ترس را انتخاب کنیم
یا ایمان را.

چیزی که روی آن تمرکز کنید،ریشه خواهد گرفت.
حسبی ربی الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
انتخاب با شماست،ایمان یا ترس...
🌿🌹🌿🌹🌿🌹🌿🌹🌿
🌹🌿🌹🌿
🌿🌹🌿
🌹🌿
🌿

🔖
#داستان_آموزنده

💎اسب پیر

مرد ثروتمندی در دهکده ای دور از محل زندگی استاد شیوانا زمین های زیادی داشت و تعداد زیادی کارگر را همراه با خانواده شان روی این زمین ها به کار گرفته بود.
برای اینکه بتواند این کارگران را وادار به کار بیش از اندازه کند.یک سرکارگر خشن و بی رحم را به عنوان نماینده خود انتخاب کرده بود. و سرکارگر با خشونت و بی رحمی کارگران و خانواده های آنها را وادار می کرد، روی زمین های مرد ثروتمند به سختی و تمام وقت کار کنند تا محصول بیشتری حاصل شود. روزی شیوانا از کنار این دهکده عبور می کرد.

کارگران وقتی او را دیدند شکایت سر کارگر را نزد شیوانا بردند و گفتند: صاحب مزرعه این فرد بی رحم را بالای سر ما گذاشته و ما به خاطر نان و غذای خود مجبوریم حرف او را گوش کنیم. چیزی به او بگویید تا با ما ملایم تر رفتار کند. شیوانا به سراغ سرکارگر رفت. او را دید که افسار اسب پیری را در دست گرفته و به سمتی می رود. شیوانا کنار سرکارگر شروع به راه رفتن کرد و از او پرسید:
این اسب پیر را کجا می بری؟ سرکارگر با بدخلقی جواب داد : این اسب همیشه پیر نبوده است!

مرد ثروتمندی که مالک همه این زمین هاست سال ها از این اسب سواری کشیده و استفاده های زیادی از او برده است،
اکنون چون پیر و از کار افتاده شده دیگر به دردش نمی خورد.
چون صاحب زمین ها به هر چیزی از دید سود دهی و منفعت نگاه می کند بنابراین از این پس اسب پیر چیزی جز ضرر نخواهد داشت. به همین خاطر او از من خواسته تا اسب را به سلاخی ببرم و گوشت او را بین سگ های مزرعه تقسیم کنم تا لااقل به دردی بخورد. شیوانا لبخندی زد و گفت : اگر صاحب این مزرعه آدم های اطراف خود را فقط از پنجره سود دهی و منفعت نگاه می کند.پس حتما روزی فرا می رسد که به شخصی چون تو دیگر نیازی نخواهد داشت. آن روز شاید کارگران مزرعه بیشتر از اربابت به داد تو برسند. اگر کمی با آنها نرمی و ملاطفت به خرج دهی وقتی به روزگار این اسب بیفتی می توانی به لطف و کمک آنها امیدوار باشی.
همیشه از خود بپرس که از کجا معلوم اسب بعدی من نباشم!

در این صورت حتماً اخلاقت لطیف تر و جوانمردانه تر خواهد شد
.
حسبی ربی الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌
💎یکی از همکارامون تعریف می‌کرد خونه ی بابام که بودم، تا داداشم از در می‌اومد توو، مامانم می‌گفت پاشو این جورابای خان داداشت رو بشور که حسابی خسته ست! اصلنم براش مهم نبود که منم آدمم و از سرِ کار اومدم و خسته‌م و چرا باید کارایِ شخصیِ یکی دیگه رو انجام بدم! اعتراضم که می‌کردم می‌گفت ناسلامتی مَرده داداشت! منِ دخترِ تحصیل‌کرده ی جامعه هم متوجه ارتباط مرد بودن داداشم و جوراب نشستنش نمی‌شدم اما چاره ای جز اطاعت کردن نداشتم، ولی یه گوشه ی ذهنم همیشه درگیرِ این تفاوت و تبعیض بود! تا اینکه برام خواستگاری اومد که پسندِ خانواده بود و قرار شد بریم که باهاش سنگامونو برای یه عمر زندگیِ مشترک وا بکنیم. من اولین چیزی که بهش گفتم این بود که آقای محترم! از همین الان گفته باشم؛ من جوراباتو نمی‌شورما! اون بنده خدا هم با تمامِ تعجبی که توی رفتار و کلامش بود از شرطِ نامربوطِ من، قبول کرد! سر خونه و زندگیمون که رفتیم، دیدم مَردِ خوبیه! متوجه میشه که منم مثل خودش آدمم، جون می‌کَنَم برای زندگیمون... توقع نداشت کارای شخصیِ اونم من گردن بگیرم چون مَرده! اگه ظرفارو من می‌شستم، اون لباسارو می‌شُست،‌ اگه من خونه رو جارو می‌کشیدم، اون غذا می‌پخت، و البته بخاطر حساسیت من نسبت به جوراب شستن،‌ جورابای منم هر روز همراهِ جورابای خودش می‌شُست!
می‌گفت حالا من شانس آوردم که گیرِ یه آدم ناتو نیفتادم، ولی آدم یه وقتایی بزرگترین ضربه هارو از عزیزانش می‌خوره! مثل من که خانواده باهام کاری کرده بود که سطح توقعاتم از برابری با شریک زندگیم رو در حدِ جوراب نشستن پایین آورده بودم و حواسم به خیلی چیزایِ مهم تر نبود...حسبی ربی الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
⚪️⚫️⚪️⚫️


📌 يُؤْتِكُمْ خَيْرًا مِّمَّا أُخِذَ مِنكُمْ وَيَغْفِرْ لَكُمْ ۗ وَاللَّهُ غَفُورٌ رَّحِيمٌ

📌بــهتر از آنـچه از شـما دریافت شده اسـت بـه شما #عطاء می‌کند و شما را می‌بخشد
انفال  70
ــــــــــــــــــــــــــ🔹🔹
اگر #خداوند چیزی که ازتو گرفت در عوضش بــهتر و کاملترش را برات می دهد .🔛 برای  دلهای شکسته💔حسبی ربی الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
۱۳سيزده جمله آموزنده:

۱) از زشت رویی پرسیدند: آنروز که جمال پخش میکردند کجا بودی ؟
گفت : در صف کمال!

۲) اگر کسی به تو لبخند نمی زند علت را در لبان بسته خود جستجو کن!

۳) مشکلی که با پول حل شود ، مشکل نیست ، هزینه است!

۴) همیشه رفیق پا برهنه ها باش ، چون هیچ ریگی به کفششان نیست!!

۵) با تمام فقر ، هرگز محبت را گدایی نکن و با تمام ثروت هرگز عشق را خریداری نکن!

۶) هر کس ساز خودش را می زند، اما مهم شما هستید که به هر سازی نرقصید!

۷) مردی که کوه را از میان برداشت کسی بود که اول شروع به برداشتن سنگ ریزه ها کرد!

۸) شجاعت یعنی : بترس ، بلرز ، ولی یک قدم به جلوبردار!

۹) وقتی كاملاًتنهـاوبى كس شدی بدان که خدا همه رو بیرون کرده ، تا خودت باشی و خودش فقط!

۱۰) یادت باشه که : در زندگی یه روزی به عقب نگاه میکنی و به آنچه كه برات گریه دار بود میخندی!

۱۱) آدمی را آدمیت لازم است ، عود را گر بو نباشد ، هیزم است


۱۲) کشتن گنجشکها ، کرکس ها را ادب نمی کند!
حسبی ربی الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
۱۳) فرق بین نبوغ و حماقت این است که نبوغ حدی دارد ولي حماقت نه
🌴 حکم گذاشتن عکس یکی از محارم بر روی پروفایل #مسائل_پروفایل

سوال: اگر زنی عکس شوهر خود را که فوت کرده است بر روی پروفایل خود بگذارد از نظر شریعت چه حکمی دارد؟؟

📝 آنچه قبل از هر چيز بايد دانست حكم عكس از ديدگاه شريعت است كه آيا جواز دارد يا نه، بنابر آنچه از احاديث پیامبرﷺ ثابت شده دلالت بر حرام بودن تصوير می كند.

🔹اما برخی از فقهای معاصر فیلم ‎ها و عکس ‎هایی که توسط موبایل و سایر دوربین‌ های امروزی گرفته و نگهداری می شود را به ذات خود در حکم تصویر محرّم نمیدانند، بلکه معتقد هستند که هر آنچه در خارج از فیلم های دیجیتالی دیدن آن حرام است در این فیلم‌ ها هم دیدن آن حرام و ناجائز است و آنچه دیدن آن در خارج از فیلم‌ ها جائز است در این نوع فیلم‌ ها نیز دیدن آن حرام نیست.

🔹این عده از علما بر این باور‌اند که این فیلم‌ ها در صورتی مصداق تصویر محرّم به خود میگیرند که بر روی کاغذ یا بر روی چیز دیگری پیاده شوند و جنبه‌ ی پایدار بودن به خود بگیرند.
👈لذا نگهداری عکس شوهر یا هر یک از محارم داخل گوشی و یا قرار دادن آن بر روی پروفایل و یا صفحه گوشی اشکال شرعی ندارد.

🔹 دلایل و منابع:👇
{تكملة فتح الملهم، كتاب اللباس و الزينة باب تحريم التصوير 4/162- ط: مكتبة دارالعلوم}
{مجلة البلاغ}
{الفقه الإسلامی، باب الحظر والإباحة 4/5-2674- ط: دارالفکر}حسبی ربی الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
#سپه_سالار_نوجوان (محمد ابن قاسم)
#ناهید
صفحه صد و شصت و پنجم.

- من یک فرد معمولیم و منجنیق نیاز یک ملته اگه منو زندانی کردن شما خودتون این نقشه رو به امیرالمؤمنین برسونید.
مالک جواب داد: «در مورد شما تصمیم گرفته شده شمارو مستقیم به واسط میبرند»
-از اول میدونستم که نمیتونن منو تو بصره نگه دارن.
مالک گفت: «پس خودتون تصمیم بگیرید اگه واسط رفتید کسی برای دفاع از شما اعتراضی نمیکنه ولی در بصره هزاران نفر برای حفاظت از شما جونشونو فدا میکنن صالح امشب یا فردا صبح اینجا میرسه بعدش کاری از دستمون برنمیاد تنها راهش اینه که شما همین الان همراه زنها به بصره بروید، اونجا هر خونه‌ای مثل قلعه ای جنگی ازتون محافاظت می کنه معطل نکنید وقت زیادی نداریم» محمد بن قاسم جواب داد: «شما برای نجات جون من ریختن خون چند انسانو جایز میدونید؟ قبل از این هم مردم بصره علیه حکومت اسلامی قیام کردند و خیلی به نظام اسلامی ضرر وارد شد آیا جونم این قدر ارزش داره که براش صدها هزار مسلمان با هم بجنگند؟ هزاران بچه یتیم و هزاران زن بیوه بشن؟ اگه من برای جلوگیری از ایجاد تفرقه و فساد بین مسلمونها فدا بشم آیا فکر میکنید خونم هدر رفته؟ این نشانه بدبختی مسلمونهاست که خلافت جاشو به ملوکیت داده؛ بنابراین از اونجایی که اکثریت مسلمونها سلیمانو به عنوان خلیفه قبول کرده اند قیام من فقط عليه خليفه نخواهد بود بلکه علیه اکثریت مسلمونها خواهد بود. ممکنه با جانفدایی من مردم این ضعف خودشونو احساس کنن و اون احساس اجتماعی بتونه سلیمانو به راه راست بیاره یا حداقل بعد از سلیمان در مورد انتخاب خلیفه دقت بیشتری کنن تا امثال سلیمان نتونن به این منصب برسن اگه مردم از عاقبت من متاثر بشن و به اشتباه خودشون پی ببرن که خلافت موروثی نیست و بعد از سلیمان فرد صالح و نیکی رو برای خلافت انتخاب کنن پس این همان هدفی ست که فدا شدن برای اون بزرگترین آرزوی منه».
مالک بن یوسف گفت: «این طور که معلومه تصمیم شما قطعيه من به شکست خودم اعتراف میکنم ولی در مورد زنها چه فکری کردید؟ شنیدم صالح از ترس شورش مردم بصره اونها رو هم میخواد به واسط ،بفرسته اما من فکر میکنم نرفتن اونها به بصره بیشتر موجب خشم مردم بصره بشه اونجا همه منتظر ناهیدند فکر نمیکنید بهتر باشه اونهارو قبل از رسیدن صالح به بصره بفرستیم؟»
محمد بن قاسم کمی فکر کرد و گفت: «ناهید همسر زبیره و من فکر میکنم که صالح زبیر رو هم مثل من بدترین دشمنش میدونه ولی فکر نمیکنم بتونه رفتار بدی با او داشته باشه».
ادامه‌دارد.حسبی ربی الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
#سپه_سالار_نوجوان (محمد ابن قاسم)
#ناهید
صفحه صد و شصت و ششم.

مالک جواب داد: «من چندین سال با صالح بودم او انسان نیست بلکه ماری سمی ست. به شما قول میدم اگه به ناهید توهینی بکنه تمام افرادم برای جان فدایی حاضر خواهند بود پس حرفمو قبول کنید و زنها رو همراه خالد به بصره بفرستید من چند سرباز همراشون میفرستم اگه در مورد آینده اسلام نگرانید میتونید به اونها دستور دهید که هیچ سازشی علیه حکومتو تأیید نکنن.»
ناگهان فکری به ذهن محمد بن قاسم آمد و احساسات خوابیده اش بیدار شد. از جایش بلند شد و با بیقراری شروع به قدم زدن ،کرد مالک حرکاتش را به دقت زیرنظر داشت محمد بن قاسم مشتهایش را گره میکرد و به نظر میرسید که با احساسات خود در حال جنگ است بدون این که به مالک چیزی بگوید از خیمه بیرون رفت و در کنار خیمه ای دیگر خالد را صدا زد: «خالد خیلی سریع ناهید و زهرارو از روستا بیار اینجا» خالد به طرف روستا دوید و محمد بن قاسم رو به مالک کرد و گفت: «شما فورا چهار اسب آماده کنید، نه پنج اسب علی هم همرامون میاد»
مالک با امیدواری پرسید: «پس شما میرین بصره؟»
- اگه اجازه بدین اونهارو تا بصره میرسونم ان شاء الله تا صبح بر می گردم.
- فکر برگشتنو از سرتون بیرون کنید بهتره به طرف سند برین من چند روز بعد همسرتونو میفرستم.
محمد بن قاسم گفت: «دوست عزیزم چندبار میخوای در موردم اشتباه فکر کنی؟ من کسی نیستم که جایی پنهون بشم فقط برای چند ساعت میخوام برم خونه اون هم اگه شما به قولم اعتماد داشته باشید اگه صالح امشب از بصره حرکت نکرده باشد قول میدم قبل از رسیدنش به اینجا برگردم»
- صالح آدمی نیست که در این اوضاع شبانه سفر کنه من اسبها رو آماده میکنم اگه در بصره تصمیمتون عوض شد فکر منو نکنید سربازی همراتون میفرستم برام پیام بفرستید من همراه دوستانم به سند میرم.
محمد بن قاسم با کمی ناراحتی گفت: «مالک چرا میخوای پشیمونم کنی اگه به من اعتماد نداری بگو من نمیرم» اندکی بعد محمد بن قاسم ،خالد ،ناهید زهرا و علی به سوی بصره در حرکت بودند. محمد بن قاسم برای این که در راه با صالح برخورد نکند از بیراهه که طولانی تر بود حرکت کرد.
ادامه‌دارد…حسبی ربی الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
🌸#رمان واقعی دلبرک_مغرور_خان
✍️ نویسنده_بانو_کهکشان
🌸 قسمت_اول

تا با غم عشق تو مرا کار افتاد
بیچاره دلم در غم بسیار افتاد
#مولانا

دلاور خان سرگردان این سو و آن سو در حال قدم گذاشتن بود.
گاهی دستی به صورتش می‌کشید گاهی هم...
دستی به تهی ریش اش...
دیری نگذشت که صدایی گریه طفلی به گوش‌اش رسید.
بعد از دقایقی خاله مهرجان،
قابله قریه از اتاق خارج شده در مقابل دلاور خان ایستاد.
دلاور خان لبخندی به سوی مهرجان خانم زده گفت:
_ پسر است مگر نه؟؟
خاله مهرجان ناراحت به طفلی که در آغوشش بود نگاه کرده گفت:
_راستش...خان صاحب...
_راستش چی... بگو و بیشتر از این معطلم نکن...
_خان صاحب.... پسر نه...د...دختر است...‌
دلاور خان عصبی و با صدایی بلندی گفت:
_خدا لعنتت کند....خدا لعنتت کند.... فریبا....
بعد هم وارد همان اتاق شد.
بیدون در نظر گرفتن خانمانی که در حال گریستن‌ بود‌‌ند.
به سوی خانمش حمله ور شد.
خانمش را بلند کرد اما خانمش بی حال با چشمان بسته افتاده بود.
نگاهی بسوی مهرجان خانم انداخته گفت:
_برای چی می‌گریید... خاموش باشید.....
یکی از آن خانم ها گفت:
_خان صاحب...فریبا خانم دیگر زنده نیستند...
برای لحظه ای دلاور خان در جایش ایستاد؛
بعد از دقایقی قهقهه یی سرداده و گفت:
_چه بهتر.... تازه هیچ سودی هم که برایم نداشت...
جز بار اضافی دیگر در این خانه جای نداشت‌‌ زن احمق!
مهرجان خانم نگاهی اشک آلودی بسوی خان انداخته گفت:
_پس این طفل معصوم چی می‌شود خان صاحب‌‌‌ گناه دارد.
_گناه دارد که دارد به من چه هر کاری میخواهید انجام دهید.
با اتمام حرف‌اش از اتاق خارج شد!
با خارج شدن دلاور خان همه شروع کردن به گریستن طفلک بیچاره‌ای هم که تازه به دنیا آمده بود گریه میکرد انگار مادرش را میخواست اما مادری در کار نبود.
نسرین خانم، مادر دلاور خان که تابه حال در خواب عمیق‌اش به سر میبورد‌‌.
با صدایی داد و ناله های آن خانم‌ها از خواب برخاسته وارد اتاق شد.
او که انتظار چنین کاری را داشت گریه‌ای دروغینی سر داده و نوه‌اش را به آغوش گرفت.
آن شب تلخ و تاریک گذشت و جایش را با صبح عوض کرد.
صبح بعد از ادای نماز صبح دلاور خان مراسم خاک سپاری همسرش را برگذار کرد.
او دلاور خان بود!
مرد خشن، مغرور و عصبی...
مردی که به هیچ زنی جز مادرش احترام قائل نبود.‌‌
مردی که زن را فقط به حیث یک بازیچه میدانست و بس...
یک هفته یی همینگونه گذشت.
اما آن طفلکی که تا به حال نه اسمی برایش انتخاب شده بود، نه هم آغوش مادرش نصیبش شده بود.
میگریست.
مادر بزرگش و پدرش او را به چشم یک تیره بخت می‌نگریستند.
پدری که حتیَ فرزندش را به آغوش نگرفت.
دخترک بیچاره و کوچکی که غذایی به لب نمیزد‌‌، مهرجان خانم هرچه تلاش کرد بی فایده بود زنده ماندن‌اش هم که معجزه بیش نبود.‌
طفلک مادرش را میخواست "فریبا خانم" خانمی که تا به حال پا به دنیایی هژده ساله گی‌اش نگذاشته بود.
چه بد بود این روزگار با او خیلی بد بازی کرد.
او قربانی انتقامی شد، انتقامی که زندگی او را به فنا داد و باعث شد تا از دنیایی کودکانه‌اش خارج شود.
××××
گلناز خانم خدمه‌ای خانه که از گریه های دخترک طاقت‌اش تاق شده بود.
نزد نسرین خانم آمده و گفت:
_خانم بزرگ این طفلک اصلاً لب به غذا نمیزند‌ شب و روز هم که گریه می‌کند. چه کار کنم اگر اینگونه ادامه پیدا کند‌‌، اتفاق بدی رخ خواهد داد.
دلاور خان هم که تازه به جمع دو نفره آنها ملحق شده بود.
با حرف گلناز خانم پوزخندی زده گفت:
_خوب این که غذا نمی‌خورد یا هم گریه میکند به من چه اصلاً به درک...
در کنار مادرش نشسته و نگاهی بسوی گلناز خانم می اندازد.
گلناز خانم با ناراحتی میگوید:
_نگویید...نگویید....خان... این که فرزند شماست.... اینگونه نگویید تازه اینکه این طفلک از خون شماست چرا اینگونه ظلم می‌کنید؟
دلاور خان عصبی ایستاده میگوید:
_بیبین گلنار من خودم میدانم چه بهتر است و چه نه... پس یالا بلند شو تا بلای برسرت نه آورده‌ام، اگر اینگونه مشتاقی خودت بزرگ‌اش کن حالا هم برو بیروووووون...
گلناز خانم ناراحت و با چشمان اشکی از اتاق خارج شد.
به چشمان زمردی دخترک نگاه کرده میگوید:
_نگران نباش چشم زمردی من خودم هم برایت مادرم و هم پدر من بزرگ‌ات میکنم...
با این حرف‌اش طفلک لبخندی زد.
گلناز خانم.. بادیدن صورت درخشان و سفید دخترک لبخندی مهربان زد.
باخود کمی فکر کرد و رو به طفلک گفت:
_ساریا... نه...نه....آینور.... از این به بعد اسم‌ات آینور است.
آینور با دستان کوچک‌اش...
انگشت شصت گلناز خانم را به دست گرفته و آن را فشار می‌دهد.
نسرین خانم که تا به حال در حال دید زدن گلناز خانم و نوه‌اش از پنجره بود.
رو برگردانده بسوی پسرش نگاهی کرده میگوید.....

#ادامه داردحسبی ربی الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
🍂🍂🍂
🍂🍂
🍂
چوب‌ها و سنگ‌ها می‌توانند استخوان‌های شما را بشکنند، اما این کلمات و زبان است که قلب‌ها را می‌شکند.

قبل از اینکه زبان‌مان را تکان دهیم و باعث اشک ریختن کسی شویم، خوب فکر کنیم.
حسبی ربی الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
☄️ #مسائل_ازدواج

💥 امروزه عده‌ ای از جوانان ازدواج را از جمله مشکلات بزرگی می‌پندارند که شرایط بحرانی اقتصاد حل کردن آن را محال قرار داده، به همین علت این گروه از جوانان، ازدواج مشروع اسلامی را بار سنگینی بر دوش خود احساس کرده، و برای برآورده کردن نیازهای جنسی خود، آسان ترین راه حل را در روابط نامشروع می‌دانند. لطفاحکمت مشروعیت ازدواج را از دیدگاه دین مبین اسلام بیان دارید

ازدواج در شرع اسلام جایگاه مهمی دارد، به همین خاطر حکم ازدواج بر اساس حالات و شرایط خاص افراد، مختلف می‌شود، چنانکه گاهی واجب، گاهی حرام، و گاهی سنت و مستحب قرار می‌گیرد. الله متعال در قرآن کریم فرموده: Pوأنکحوا الأیامی منکم والصالحین من عبادکم وإمائکمO و رسول اکرمﷺ دستور داده‌اند: جوانانی که توانایی ازدواج را دارند در این کار اقدام بکنند «من استطاع منکم الباءة فلیتزوج..» اما اینکه حکمت و فلسفه مشروعیت ازدواج چیست، در این مورد باید گفت که خداوند متعال در امر نکاح فلسفه‌‌های عظیم، اهداف والا، و مقاصد بزرگی قرار داده است، از جمله‌ی آنها کنترل شهوت و غریزه انسانی، حفظ نوع انسانی، حفظ حسب و نسب از اختلاط و آمیزش، و نیز ایجاد نمودن جامعه‌ای پاک و سالم از امراض اخلاقی و رفتاری می‌باشد.

الدلائل:
في القرآن الکریم، قال الله تعالی:
وَمِنْ آيَاتِهِ أَنْ خَلَقَ لَكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ أَزْوَاجًا لِتَسْكُنُوا إِلَيْهَا وَجَعَلَ بَيْنَكُمْ مَوَدَّةً وَرَحْمَةً إِنَّ فِي ذَلِكَ لَآيَاتٍ لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ
وفی صحيح البخاري:
باب قول النبي صلى الله عليه وسلم: «من استطاع منكم الباءة فليتزوج، لأنه أغض للبصر وأحصن للفرج.»([2])

ـ وفی الفقه الإسلامي وأدلته:
وحكمة مشروعيته: إعفاف المرء نفسه وزوجه عن الوقوع في الحرام، وحفظ النوع الإنساني من الزوال والإنقراض، بالإنجاب والتوالد، وبقاء النسل وحفظ النسب، وإقامة الأسرة التي بها يتم تنظيم المجتمع، وإيجاد التعاون بين أفرادها، فمن المعروف أن الزواج تعاون بين الزوجين لتحمل أعباء الحياة، وعقد مودة وتعاضد بين الجماعات، وتقوية روابط الأسر، وبه يتم الاستعانة على المصالح.([3])
ـ وفي الموسوعة الفقهیة الکویتیة:
وأما حكمة مشروعية النكاح فهي متعددة الجوانب، منها: حفظ النسل، وإخراج الماء الذي يضر احتباسه بالبدن، ونيل اللذة، وهذه الأخيرة هي التي في الجنة؛ إذ لا تناسل هناك ولا احتباس.
وقال البابرتي: ما اتفق في حكم من أحكام الشرع مثل ما اتفق في النكاح من اجتماع دواعي الشرع والعقل والطبع، فأما دواعي الشرع من الكتاب والسنة والإجماع فظاهرة، وأما دواعي العقل: فإن كل عاقل يحب أن يبقى اسمه ولا ينمحي رسمه، وما ذلك غالبا إلا ببقاء النسل، وأما دواعي الطبع: فإن الطبع البهيمي من الذكر والأنثى يدعو إلى تحقيق ما أعد من المباضعات الشهوانية والمضاجعات النفسانية ولا مزجرة فيها إذا كانت بأمر الشرع وإن كانت بدواعي الطبع بل يؤجر عليه. وقال السرخسي: يتعلق بهذا العقد أنواع من المصالح الدينية والدنيوية، من ذلك حفظ النساء والقيام عليهن والإنفاق، وصيانة النفس عن الزنا، وتكثير عباد الله تعالى وأمة محمد صلى الله عليه وسلم، وتحقيق مباهاة الرسول صلى الله عليه وسلم كما قال: «تزوجوا الودود الولود فإني مكاثر بكم الأنبياء يوم القيامة» ، وقد روي عن عمر رضي الله تعالى عنه – كما قال القرطبي – أنه كان يقول: إني لأتزوج المرأة وما لي فيها حاجة، وأطؤها وما أشتهيها، قيل له: وما يحملك على هذا يا أمير المؤمنين؟ قال: حبي أن يخرج الله مني من يكاثر به النبي صلى الله عليه وسلم النبيين يوم القيامة.([4])

ـ وفي یسألونک في الدین والحیاة:
وإنما شرع الله تعالی الزواج لإعفاف النفس من الناحیة الجنسیة، ولیکون وسیلة للذریة، ولإرضاء غریزة الأمومة والأبوة، وللتعون علی مطالب الحیاة، ولغیر ذلک من الحکم الکثیرة.([5])

ـ وفي الفقه الحنفي بأدلته:
یهدف شرع الله تعالی من الزواج إلی تحقیق حکم عظیمة، من أهمها:
1ـ إیجاد المجتمع الفاضل، وذلک بوجود الأسرة الفاضلة التي هی اللبنة الأولی في بناء المجتمع.
2ـ تحصین کل من الرجل والمرأة بوجه سلیم، یحفظهم من الفوضی الجنسیة التي تعود علی الأمة بالویل والثبور.
3 ـ استمرار النوع البشري علی وجه صحیح وسلیم.([6])
([1]) سورة الروم/ الآیة: 21.
([2]) صحیح: أخرجه البخاري/ص374/کتاب الصوم/باب الصوم لمن خاف علی نفسه العزوبة/رقم:1905/دار الآفاق العربیة-القاهرة/الطبعة الثانیة.
([3]) الفقه الإسلامي وأدلته/ج9/ ص6515/القسم السادس: الأحوال الشخصیة/الباب الأول: الزواج وآثاره/الإعادة التاسعة.
([4]) الموسوعة الفقهیة الکویتیة/ج41/ص209/ مصطلح: نکاح/مکتبه علوم اسلامیة- سنة الطبع.
‌([5]) یسألونک في الدین والحیاة/ج1/ص187/ کتاب الزواج/ حکم الزواج/دارالجمیل .بیروت حسبی ربی الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
😀 (( گناهان بی لذت ۱ -))

اگر بر فهرست گناهان نظری بیندازیم از یک لحاظ هر گناه بی لذت است، زیرا هر لذت موقَّت که در مقابل آن سزای شدید و سخت یا مشقات غیر قابل تحمل مستور باشد نزد عاقل بابصیرت لذت شمرده نمی شود. هر حلوائی که در آن زهر قاتل مخلوط باشد هیچ عاقلی آن را لذیذ نمی داند. هر سرقت یا راهزنی ای که سرانجام آن حبس ابد یا چوبۀ دار باشد هیچ فرد عاقبت اندیش آن را لذت و مسرت نمی پندارد.

اما بی لذت دانستن این گناهان، کار افراد انجام بین و عاقبت اندیش است. طفلِ نا آگاه مار زهرآگین یا آتش سوزان را نیز خوش صورت دانسته به دست می گیرد و مرغوب می پندارد.

به همین صورت انسانی ناعاقبت اندیش، گناهان مذکوره را لذت می پندارد، و انسان غافل و بی فکر از قبر و حشر و ثواب و عذاب، بسیاری از گناهان را لذیذ می انگارد. به همین جهت در این نوشتار این نوعِ گناهان درج نشده اند بلکه تنها دو نوع گناه در اینجا قلمبند گردیده اند.

یکی آن گناهانی که حتی یک فرد بی حس و بی ذوق نیز آنها را بی لذت می داند و دوم آن گناهانی که گرچه حقیقتاً در آنها لذتی وجود ندارد ولی بعضی افراد به سبب بد اخلاقی یا بی احساسی خود در آنها لذتی محسوس می کنند و اگر آنها را ترک کنند در هیچ ضرورت یا خواهش دنیائی شان کوچکترین تغییری نمی آید. این گناهان قرار ذیل اند.
حسبی ربی الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
خداوند ما را توفیق بدهد تا از همۀ آنها مجتنب باشیم. وَاللهُ الْمُوَفِّقُ وَالْمُعِينُ.
#رمان_غم_های_بی‌پایان
#نویسنده_بانو_قادری
#پارت_دوم

ماه ها و سال ها میگذشت، من و برادرم ، در آغوش پُر مهرِ پدر و مادر عزیزم،  بزرگ شده میرفتیم، دوران طفولیت رو به اتمام  بود
در سن ۱۳ سالگی رسیدم طبق رسوم و عنعنات حاکم همان زمان پدرم مرا به شوهر دادند😔 من را به پسری بنام ادریس که ۲۰ سال سن داشت به ازدواج درآوردند.
بعد از نامزادی ام‌ منم مکتب میرفتم، خدارا شکر، مرا از رفتن به مکتب ممانعت، نکردن🤗
و توانستم درس خود را به هر شرایطی که بود ادامه بدهم.
پدرم، برادر من را هم چون یگانه پسرش بود، بعد از مدتی در سن ۱۶ سالگی، ‌به دختری ۱۱ ساله بنام سمیرا نامزاد کرد.
قبل از عروسی برادرم  محفل عروسی مرا هم برگذار شد ، و روانه خانه بخت شدم،🙈🙈 زنده گی در روال همیشه گی اش در جریان بود تا اینکه برادرم عروسی کرد، و بعد از عروسی اش ،پدرم  تمامی اموال و میراثی که داشت بنام یگانه پسرش ذاکر، یعنی برادرم کرد.
و دار فانی را وداع کرد، و به رحمت حق پیوست 🥹
مدت خیلی کمی از مرگ پدرم گذشت،  تا اینکه زنده گی روی  خوشی ها را از من گرفت ، چون دومین گُوهر نایاب زنده گی خود را از دست دادم‌، مادرم هم به رحمت حق پیوست😭😭
مرگ هر دو عزیز برایم بسیار سخت تمام شد، علی الخصوص مادرم،  مادری که در حقم مادری کرد، مادری که برایم نه تنها مادر بود، بلکی یک خواهر ، یک دوست  و یک غم خوار بود 😭😭

گریه کردم مثل ابر بی تو مادرم😔😭
شد دل من جای غصه ها بی تو مادر

رسول خدا گفت بهشت زیر پای توست
برای همیشه قلبم‌ فقط جای توست
             بخواب مادر😭
رفتی و من تنها ماندم‌
با غصه و غم  ها ماندم

گر تو را آزدم‌ من
مادر حلالم کن
بعد از تو من بی گناهم
ای که بودی تکیه نگاهم
خیز و بنگر اشک و آهم😔😭

ادامه دارد ان شاءالله...حسبی ربی الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
2024/06/27 08:13:54
Back to Top
HTML Embed Code: