Telegram Web Link
دنیا دارد مسیر خودش را می رود
روز ها تکرار میشوند و طبیعت در حال گذر است
این ما آدم هاییم که تصمیم میگیریم چگونه زندگی کنیم !
در طول عمرمان خوب باشیم یا بد ؟
همیشه افرادی موفق می شوند که نا امید نباشند
امید،انگیزه و تلاش باید باشد تا آینده برای ما جذاب شود
بدون داشتن این ها،
زندگی یک فیلم بدون محتوا و خسته کننده است
پس همیشه آن قسمت مثبت داستان را ببینید 
آن بخش خوشی ها و لبخند ها
آن بخشی که وقتی یادش میکنی دلت آرام میشود 
افکار منفی را فراموش کنید
آنها شما را زمین میزنند
پس قول بدهیم همیشه امیدوار و مثبت زندگی کنیم😊

🤝 خدایا سپاسگذارم❤️حسبی ربی الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
روزهای بعد از تو
به قلم: فاطمه سون ارا
قسمت شصت و یک:

مادر چنگیز جواب داد تو جوان هستی و نمیتوانی تمام عمر مجرد باشی تو به یک مرد نیاز داری که کنارت باشد فرحت با جدیت گفت من به هیچ مردی نیاز ندارم من شما و فرحت را کنار خودم دارد مادر چنگیز با آرامش جواب داد من چند سال دیگر زنده خواهم بود؟ بعد از مرگ من تو با آتنا تنها میمانی ببین دخترم اینکه تو به یک همسفر نیاز داری به کنار آتنا هم به پدر نیاز دارد وقتی بزرگ شود و ببیند همه پدر دارند ولی او… چشمانش پر از اشک شد خواست حرفش را ادامه بدهد که فرحت اجازه نداد و گفت الله برای شما عمر بدهد مادر جان و من برای دخترم هم پدر میباشم هم مادر من هیچگاه اجازه نمیدهم او نبود پدرش را احساس کند مگر شما بعد از فوت پدر چنگیز دوباره ازدواج کردید؟ چرا شما اصلاً به اینکه ازدواج کنید فکر نکردید مادر جان؟ مادر چنگیز غمگین لب زد من وقتی شوهرم را از دست دادم جوان نبودم دخترم چنگیز هم برای خودش مردی شده بود و میدانستم قبول کردن این‌ موضوع که مادرش با مردی دیگر ازدواج‌ کند برای او‌سخت بود برای همین در مورد ازدواج دوباره فکر نکردم با این هم همیشه یک خلا در زندگیم احساس کردم مرد و‌ زن‌‌ تکمیل کننده ای یکدیگر هستند ولی من تا امروز خودم را کامل احساس نمی کنم تو هنوز خیلی جوان هستی آتنا هم هنوز سه سال دارد این زمانی است که باید یک مرد به عنوان‌ پدرش کنارش باشد فرحت ساکت بود و حرفی نمیزد مادر چنگیز دوباره شروع به‌ مساژ موهای او‌ کرد و گفت من میخواهم‌ تو‌ ازدواج مجدد کنی این پسر که از آلمان آمده اسمش چیست آها جاوید‌، جاوید دو روز قبل نزد من آمد و‌ ترا از من‌ خواستگاری کرد برایم‌ گفت قبلاً با تو در یک پوهنتون درس‌‌ میخواند و از همان زمان ترا دوست داشت ولی وقتی فهمید تو با چنگیز نامزد شدی در مورد احساسش به تو چیزی نگفت ولی هنوز هم ترا دوست دارد و میخواهد همرایت ازدواج کند من در حرفهایش صداقت دیدم و فکر میکنم او گزینه ای خوب ازدواج برایت است فرحت چشمانش را بست و‌ نفس عمیقی کشید اشک از چشمان مادر چنگیز جاری شد و‌ با گریه گفت دخترم تو امانت پسرم‌ برای‌ من هستی من میخواهم‌ تا وقتی زنده هستم دوباره زندگی‌ تو سر و سامان بگیرد فرحت از جایش بلند شد پهلوی مادر چنگیز نشست و او را در آغوش گرفته شروع به گریستن کرد
فردای آنروز وقتی به دفتر رسید مستقیم به اطاق جاوید رفت جاوید با دیدن او در اطاقش با تعجب پرسید چیزی شده؟ فرحت پرسید چی وقت به جرمنی برمیگردی؟

ادامه داردحسبی ربی الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
# خودکشی#حرام_است
📲 ✾•┈┈••✦❀ سوال ❀✦••┈┈•✾

سلام علیکم و رحمة الله و برکاته
لطفاً جواب بدین!
بر اساس فقه (حنفی):

اینکه در چه صورتی خودکشی حرام نیست؟ چون بعضیا میگن اگه کسی بخواد به یه زنی تجاوز کنه و اون خودشو بکشه که جلوی تجاوز جنسی رو بگیره اجازه داره خودکشی کنه و نباید بذاره بهش تجاوز بشه ، آیا این درسته؟

التماس دعا!
جزاکم الله




💻 ✾•┈┈••✦❀ پاسخ ❀✦••┈┈•✾
الجواب حامداً و مصلیاً
السلام علیکم و رحمه‌الله و برکاته

خود کشی در هر حالتی حرام و از جمله گناهان بزرگ میباشد،
و در صورت بیان شده اگر زنی در معرض تجاوز باشد زن باید از خود دفاع کند و اگر در راه دفاع طرف مقابل خود را کشت گناه کار نمی گردد و اگر کشته شد شهید میگردد،


📖✾•┈┈••✦❀ منابع ❀✦••┈┈•✾


مرقاة المفاتيح :

"عن أبي هريرة رضي الله عنه قال: قال رسول الله صلى الله عليه وسلم: " «من تردى من جبل فقتل نفسه ; فهو في نار جهنم يتردى فيها خالدا مخلدا فيها أبدا، ومن تحسى سما فقتل نفسه ; فسمه في يده يتحساه في نار جهنم خالدا مخلدا فيها أبدا، ومن قتل نفسه بحديدة، فحديدته في يده يتوجأ بها في بطنه في نار جهنم خالدا مخلدا فيها أبدا» ". متفق عليه."
قال الطيبي رحمه الله: والظاهر أن المراد من هؤلاء الذين فعلوا ذلك مستحلين له وإن أريد منه العموم، فالمراد من الخلود والتأبيد المكث الطويل المشترك بين دوام الانقطاع له، واستمرار مديد ينقطع بعد حين بعيد لاستعمالهما في المعنيين، فيقال: وقف وقفا مخلدا مخلدا مؤبدا، وأدخل فلان حبس الأبد، والاشتراك والمجاز خلاف الأصل فيجب جعلهما للقدر المشترك بينهما للتوفيق بينه وبين ما ذكرنا من الدلائل."
(كتاب القصاص، ج: 6، ص: 2262، ط: دار الفكر بیروت)
الفقه الاسلامی وادلته:

‌‌"حكم الدفاع عن العرض: إذا أراد فاسق الاعتداء على شرف امرأة، فيجب عليها باتفاق الفقهاء أن تدافع عن نفسها إن أمكنها الدفع؛ لأن التمكين منها للرجل حرام، وفي ترك الدفاع تمكين منها للمعتدي، ولها قتل الرجل المكره، ولو قتلته كان دمه هَدراً، إذا لم يمكن دفعه إلا بالقتل.وكذلك يجب على الرجل إذا رأى غيره يحاول الاعتداء على امرأة أن يدفعه، ولو بالقتل إن أمكنه الدفاع، ولم يخف على نفسه؛ لأن الأعراض حرمات الله في الأرض، لا سبيل إلى إباحتها بأي حال، سواء عرض الرجل أو عرض غيره.ولا يسأل المدافع جنائياً ولا مدنياً، فلا قصاص ولا دية عليه، لظاهرالحديث: «من قتل دون أهله فهو شهيد» ولما ذكره الإمام أحمد من حديث الزهري بسنده عن عبيد بن عمير: «أن رجلاً أضاف ناساً من هذيل، فأراد امرأة على نفسها، فرمته بحجر فقتلته، فقال عمر: والله لا يودى أبداً»، ولأنه إذا جاز الدفاع عن المال الذي يجوز بذله وإباحته، فدفاع المرأة أو الرجل عن أنفسهم، وصيانتهم عن الفاحشة التي لاتباح بحال: أولى."
(القسم الرابع: الملكية وتوابعها، الباب الثاني: توابع الملكية، الفصل الثامن: دفع الصائل، ج: 6، ص: 4846، ط: دار الفكر دمشق)

حسبی ربی الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
والله تعالی أعلم بالحق و الصواب
کاتب: برهان الدین حنفی « عفا الله عنه»
27 /محرم الحرام/۱۴۴۶ ه‍.ق‍
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
انسانیت از واقعیت تا ادعا🌱🖤

🎙مولانا عبدالعلی خیر شاهی حفظه الله 🩵حسبی ربی الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
══₪❅❅♦️🦋♦️══❈₪❅❅

📚#داستانک (برگرفته از داستان واقعی)

❤️الهی خدا به عشق دچارت کنه
یه عشق واقعی...

همه ی دانشکده خبر داشتند، بدجور عاشق بود! هم‌دانشگاهی بودیم، هم‌ اتاقیِ خوابگاه هم؛ خودم دیده بودم یک وقت ها، یواشکی از روی صفحه ی
گوشی، عکسِ کسی را می بوسد و می‌گذارد سرِ دلش، یا کنجی پیدا می‌کند و شماره ای می‌گیرد و با لبخند می ایستد به زمزمه کردن های عاشقانه...
من کنجکاو بودم و پیگیر، او ساکت و تودار! دلم می‌خواست سر دربیاورم از رازِ مگویش، از نگفته‌هاش! آنقدر پاپی شدم تا یک شب از آن شب های خوابگاه، که هیچ رازی توی دلِ هیچ‌کسی نمی‌ماند، سفره ی دل وا کرد برایم...
گفت:
- سنتی ازدواج کردم...
بعد خندید
- نه زوری مثلِ رُمانا، ولی از سرِ عشق و علاقه هم نبود؛ انتخابِ بابام بود! با من خیلی فرق داشت، خیلی. نمی‌دونم چرا هیچ وقت نخواستم درست و حسابی بشناسمش، از همون اول باهاش لج داشتم انگار...
الانمو نبین، نفهم بودم، بچه بودم! تحقیر می‌کردم، خودشو، نماز خوندنشو، اعتقادشو، لباس پوشیدنشو، حرف زدنشو حتی! نمی‌دونم چرا ولی دلم می‌خواست آبروشو ببرم، هر کاری که خلافِ مرامش بود می‌کردم که بچزونمش، اذیتش کنم، زجرش بدم...
اونم می‌دید و دم نمی‌زد، می‌دید و تلافی نمی‌کرد، می‌دید و صبوری می کرد...
تا اون جایی ادامه دادم بچه بازیامو که جونش رسید به لبش، قصد کرد طلاقم بده، نه بخاطر خودش و آبروش، بخاطر من! می‌ترسید سر این لج و لجبازیا کار دست خودم بدم...
کلی جون کنده بودم تا برسم به جایی که بالاخره خودش خسته بشه و بی‌خیالم بشه، اما حالا که رسیده بودم بهش، نمی‌دونستم چه حسی دارم، خوشحالم یا ناراحت؟
داشت کم کم تموم می‌شد و من هر روز بی دلیل حالم بد و بدتر می‌شد. زود خسته می‌شدم، تمرکز نداشتم، همه چیزو فراموش می‌کردم، جون نداشتم هیچ کاری کنم، چشمام درست نمی‌دید، ناچار کارم کشید به این دکتر و اون دکتر و عکس و آزمایش و...
آخرین جلسه ی دادگاهمون بود که فهمیدم اِم اِس دارم، بابام که فهمید، اونم فهمید...
زد زیر همه چی، گفت زنمه! گفت دوسِش دارم حتی اگه اون نداشته باشه! گفت طلاقش نمیدم...
اون موقع بود که چشمای کورم بینا شد انگار، دیدم! خودشو، احساسشو، باورشو، خوبیشو...
با اینکه معلوم نبود بیماریم توی چه سطحیه، معلوم نبود چقدر ممکنه پیشرفت کنه علائمش، معلوم نبود چقدر زنده بمونم، موند و ورِ دلش نگهم داشت.
الانم هیشکی خبر نداره از حالم، غیر خودش و خداش و بابام، دلش نمی‌خواست از کسی طعنه و زخم زبون بشنوم...
نگاهِ متعجبم را که دید، خندید
- حق داری! باور کردنش سخته.
خودمم یه وقتا تعجبم می‌گیره از این آدم، از بزرگیِ عشقش. گاهی بهش میگم خب برو پیِ زندگیت، چرا موندی وقتی می‌تونستی بری؟ می‌خنده! میگه هنر همینه که وقتی می‌تونی بری و خراب کنی، بمونی و بسازی...
می‌دونی؟
تازه فهمیدم اصلا عشق یعنی همین! اگه راستکی باشه، شفاست، درمونه، نجات میده آدمو!
توام از این به بعد اگه خواستی کسی رو دعا کنی، بگو الهی خدا به عشق دچارت کنه، یه عشق واقعی!

طاهره_اباذری_هریس
عاشقانه‌های‌یک‌هوشبر
حسبی ربی الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9

خواهشابادقت این متن رابخونید..خیلی قشنگه

(🌷)➻➻➻➻➻➻➻➻➻➻➻(🌷)


☯️ روزی که فهميدم من فرزند دو نفرم!!!

در را زد و و وارد اتاق شد. مدير يکی از بخشهای ديگر مؤسسه بود. يک فرم استخدامی پر شده دستش بود و بعد از حال و احوال مختصری، فرم را داد دست من و گفت:
"نگاه کن، اين چه جالبه!".
کمی بالا و پايين فرم را ورانداز کردم. به نظرم يک فرم معمولی می‌آمد حاوی مشخصات خانمی که برای استخدام مراجعه کرده بود.
پرسيدم:
"چی ش جالبه؟
" گفت:
"مشخصات فردی‌ش رو ببين!"
شروع کردم به زير لب خواندن مشخصات فردی...
نام... نام خانوادگی... تا رسيدم به آنجا که نوشته بود "فرزند:...،
ديدم جلويش نوشته:
"رضا و پروين".
چند لحظه مکث کردم...؛ مکث مرا که ديد، لبخندی زد و گفت: "ببين، من هم به همين جا که رسيدم، مثل تو مکث کردم، بعدش به خانم متقاضی گفتم:
"چه جالب!... دو تا اسم نوشته‌ايد." صدايش را صاف کرد و جواب داد: "انتظار داشتيد يک اسم بنويسم؟
خب... من فرزند دو نفر هستم نه فرزند يک نفر!"
چند لحظه به فکر فرو رفتم. به ياد آوردم که هميشه هنگام پر کردن فرم ها، بدون مکث و اتوماتيک جلوی قسمت "فرزند:..." فقط يک اسم می‌نوشتم،
"جمشید"!
چطور تا به حال به چنين چيزی فکر نکرده بودم؟
چقدر واضح بود اين، و هم، چقدر غفلت انگیز!
حس عجيبی پيدا کردم.
يک ملغمه‌ای بود از تعجب، غافلگير شدن، حس بعد از يک کشف مهم و تامل برانگيز...
و کمی که زمان می‌گذشت، مقداری هم عصبانيت...
عصبانيت از دست خودم.
چطور از چيزی تا اين حد بديهی، روشن وآشکار ،اين همه سال غافل بوده‌ام؟
فرم را پر کرده بودم و داده بودم دست متصدی پشت باجه. مشخصات مرا يک به يک وارد کامپيوتر مقابلش می‌کرد؛ در عين حال، با اين که خيلی روشن و مشخص نوشته بودم، قبل از تايپ هر قسمت، يک بار هم موارد را با صدای بلند تکرار می‌کرد و منتظر تاييدم می‌ماند... نامم... نام خانوادگی‌ام... تا رسيد به قسمت "فرزند:..."
که من مقابل آن نوشته بودم: "جمشیدومنیژه".
مکثی کرد، انگار يک چيزی طبق روال معمول نباشد. قبل از اين که فرصت کند چيزی بپرسد، صدايم را صاف کردم، سينه‌ام را جلو دادم و با حالتی حق به جانب گفتم:
"خب می‌دانيد، آخر من فرزند دو نفرهستم...
فرزند يک نفر که نيستم!"
چه اندازه زیبا واندیشه بر انگیز...
بیاییم از این پس این حقیقت زیبا را بنویسیم؛
فرزند ...... و ........ ❤️
🌹حسبی ربی الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
روزهای بعد از تو
به قلم: فاطمه سون ارا
قسمت شصت و دو:

جاوید با ناراحتی جواب داد نگران نباش هر چی زودتر از اینجا میروم فرحت گفت اگر وقت داری میخواهم غذای چاشت را با هم میخوریم چشمان جاوید برق زد و پرسید تو مرا به نان چاشت دعوت کردی؟ فرحت جواب داد بلی نمیخواهی؟ جاوید با وارخطایی گفت چرا نخواهم با کمال میل فرحت گفت درست است من آدرس رستورانت را برایت در پیام میفرستم فعلاً وقت خوش جاوید لبخندی زد و گفت درست است
از رفتن فرحت دو ساعت میگذشت جاوید به مبایلش که روی میز گذاشته بود خیره شده بود و بی صبرانه منتظر پیام فرحت بود صفحه ای مبایلش روشن شد جاوید با وارخطایی مبایل را در دست گرفت و صفحه را باز کرد با دیدن پیام فرحت زیر لب شکر گفت از جایش بلند شد تا از اطاق بیرون شود که فخری داخل اطاق آمد و پرسید جایی میخواهید بروید؟ جاوید با هیجان جواب داد خیلی عجله دارم کاری واجبی برایم پیدا شده است امروز‌ نمیتوانم کار کنم فعلاً الله حافظ بعد با عجله از اطاق بیرون شد خودش را به هوتل که آنجام اقامت داشت رسانید خیلی سریع دوش گرفت بعد لباس های جدید بر تن کرد جلوی آیینه ای داخل دستشویی ایستاد شد موهایش را منظم ساخت بعد به خودش عطر زد و نگاهی به خودش در آیینه کرد و گفت چه پسری جذابی شدی مطمین هستم امروز با این جذابیت قلب فرحت را دوباره دزدی میکنم بعد بلند به حرف خودش خندید ساعتش را روی بند دستش بست بعد به ساعت دید و گفت اوه نیم ساعت به وقت قرار ما مانده مبایلش را گرفت و با عجله دوباره از هوتل بیرون شد سوار تاکسی شد و به آدرس که فرحت برایش داده بود رفت پانزده دقیقه دیرتر به آنجا رسید وقتی فرحت را پشت میز دید که سرش گرم مبایلش است شرمزده گفت چقدر بد حالا در مورد من با خودش چی فکر خواهد کرد؟ نزدیک او رفت و گفت سلام ببخشید کمی ناوقت شد فرحت نگاهش را از صفحه ای مبایل گرفت و به او دید و گفت علیکم سلام دقیقا‌ً پانزده دقیقه ناوقتر آمدی قبلاً خیلی روی زمان حساس بودی فکر کردم هوای خارج ترا تغیر داده است بعد به چوکی مقابلش اشاره کرد تا جاوید بنشیند جاوید پشت میز نشست و گفت نخیر اینگونه نیست راستش وقتی به یکباره گی گفتی با هم غذا بخوریم خیلی تعجب کردم و اصلاً باورم نمیشد تا اینکه آدرس رستورانت را فرستادید من هم با عجله به هوتل رفتم به لباس هایش اشاره کرده ادامه داد لباسهایم‌ را عوض کردم به چهره ای فرحت دید به خودش آمد و خجالت زده گفت چقدر حرف زدم به هر صورت باز هم ببخشید...
حسبی ربی الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
ادامه دارد
اَلــســَلــام عــَلــَيْكُم وَرَحــْمــَةُ اَلــلــهِ وَبــَرَكاتــُهُ‎

عــلــمــاء ڪــرام در مــورد ایــن مــســئلــه در شــریــعــت،بــر اســاس فــقــه حــنــفــے چــه مــیــفــرمــایــنــد :
پوشیدن مانتو عبایی در اجتماع و بیرون از منزل در عوض چادر درست می باشد یا خیر؟



-----👇الجَوَابُ بِإسْمِ مُلْهَمِ الصَّوَاب👇 -----

وَعْلَیکُمُ السَّلامُ وَ رَحْمَةُ اللهِ وَ بَرَکَاتُه


حجاب یک نوع عبادت است و حجاب در اسلام به معنای پوشاندن فقط رنگ جسم نیست حجاب یعنی پوشاندن تمام زینت هایش که باعث تحت نظر قرار دادن مردان قرار میگیرد ـ

آنچه انواع لباس ها مشهور است بنام مانتو به هر اسمی که هست و همچنین دیگر لباس ها که جلب توجه قرار میدهید بجز چادری کامل که تمام بدن میوپاشند نمایندگی کامل از حجاب نمی کنند و کسانی که در این فکر هستند که حجاب اسلامی همین هست سخت به اشتباه هستند ـ

پس انسان مسلمان زمانی که در مقابل نامحرم قرا گرفت و یا بیرون رفت فرض هست تمام زینت که باعث جلب توجه مردان بیگانه میشود را بپوشاند و بغیر چادری سیاه که واقعا حجاب هست این مسئله به تکمیل آن نمی رساند ـ

رسول الله صلی الله علیه و آله وسلم چی زیبا میفرماید :


عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ﷺ: «صِنْفَانِ مِنْ أَهْلِ النَّارِ لَمْ أَرَهُمَا: قَوْمٌ مَعَهُمْ سِيَاطٌ كَأَذْنَابِ الْبَقَرِ يَضْرِبُونَ بِهَا النَّاسَ، وَ نِسَاءٌ كَاسِيَاتٌ عَارِيَاتٌ، مُمِيلاَتٌ مَائِلاَتٌ، رُءُوسُهُنَّ كَأَسْنِمَةِ الْبُخْتِ الْمَائِلَةِ، لاَ يَدْخُلْنَ الْجَنَّةَ، وَلاَ يَجِدْنَ رِيحَهَا، وَإِنَّ رِيحَهَا لَتُوجَدُ مِنْ مَسِيرَةِ كَذَا وَكَذَا».
(مسلم/2128)

ترجمه: ابوهریره می‌گوید: رسول اللهﷺ فرمود: «دو گروه از جهنمیان هستند که من آنها را ندیده‌ام:
(1) گروهی که تازیانه‌هایی مانند دم گاو بدست دارند و مردم را با آنها، کتک می‌زنند.
(2) زنانی که به ظاهر، لباس پوشیده‌اند اما در واقع، لخت و عریان هستند؛ مردان را شیفته‌ی خود می‌کنند و خود نیز شیفته‌ی مردان هستند؛ سرهایشان مانند کوهان کج شتران بُختی است؛ اینها وارد بهشت نمی‌شوند و بوی بهشت هم به مشام آنان نمی‌رسد؛ حال آنکه بوی بهشت از فاصله‌ی بسیار زیاد به مشام می‌رسد»




        وَاللهُ اَعلَم بِالصَّواب.
کاتب: برهان الدین حنفی ( عفا الله عنه )
تاریخ:  1 /ذی الحجه /۱۴۴۴ هجری.قمری
حسبی ربی الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
# ربا #معرفی
📲 ✾•┈┈••✦❀ سوال ❀✦••┈┈•✾

ایا فردی که در اینستاگرام وام مانند ازدواج و .. را به عنوان دلال میفروشد و رابط بین دارنده وام و خریدار وام هستش و در ازای واگذاری وام مثلا وام 30 میلیونی سه میلیون دستمزد میگیرد آیا این کار جایز و حلال است ؟




💻 ✾•┈┈••✦❀ پاسخ ❀✦••┈┈•✾
الجواب حامداً و مصلیاً
السلام علیکم و رحمه‌الله و برکاته

ربا از جمله گناهان خیلی بزرگ میباشد و رسول الله صلی الله علیه و آله وسلم ربا گیرنده و ربا دهنده و کاتب آن و شاهد آنرا لعنت کرده و همه را در گناه یکسان دانستند،

لهذا طبق این حدیث این کار شان اشتباه و گناه میباشد و از این کار شان دست بکشد،


📖✾•┈┈••✦❀ منابع ❀✦••┈┈•✾

"عن جابر، قال: «لعن رسول الله صلى الله عليه وسلم آكل الربا، ومؤكله، وكاتبه، وشاهديه» ، وقال: «هم سواء»"
(الصحیح لمسلم، 3/1219، باب لعن آكل الربا ومؤكله، ط:، دار احیاء التراث ، بیروت)
 (مشکاۃ المصابیح،  باب الربوا، ص: 243، قدیمی)


حسبی ربی الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9

والله تعالی أعلم بالحق و الصواب
کاتب: برهان الدین حنفی « عفا الله عنه»
۱ /محرم الحرام/۱۴۴۶
#فوتبال

💞حکم بازی فوتبال💞

سوال;  آيا فوتبال وبازیهای دیگرجایز هستند یا خیر؟                                           

الجواب باسمه حامدا مصلیا
                              

بازی فوتبال اگر به خاطر لهو و لعب و باشد، مکروه است ولی اگر بخاطر رفع کسالت یا تحصیل قوت باشد، پس اشکالی ندارد  به شرطی که از منکرات خلاف شرع،مانند قمار،کشف عورت، مانع شدن از عبادت و نماز وامور مهم دینی و تضییع اوقات و ... خالی باشد.

منبع:📚👇

1⃣📖كره ( كل لهو ) لقوله عليه الصلاة و السلام{ كل لهو المسلم حرام إلا ثلاثة ملاعبته أهله و تأديبه لفرسه و مناضلته بقوسه } رد المحتار،کتاب الحظر والإباحة، 9/651، ط: المکتبة الحقانیة.

2⃣📖 کهیل خواه گیند کا هو یا کوئی دو سرا –اگر اس سی  محض کهیل اور لهو ولعب مقصود هی تو مکروه هی اور اگر تفریح طبع یا رفع کسل یا تحصیل قوت مقصود هو تو جائز هی –بشرطیکه کسی ممنوع  شرعی پر مشتمل نه هو. امداد المفتین، 2/830، ط: دار الإشاعت.

3⃣ 📕اللعب: أ ـ يحرم بالاتفاق كل لعب فيه قمار (2) : وهو أن يغنم أحدهما، ويغرم الآخر، لأنه من الميسر أي القمار الذي أمر الله باجتنابه في قوله تعالى: {إنما الخمر والميسر والأنصاب والأزلام رجس من عمل الشيطان، فاجتنبوه } [المائدة: 5 /90/]. ومن تكرر منه ذلك سقطت عدالته، وردت شهادته.
وإن أخرج أحدهما مالاً على أنه إن غلب، أخذ ماله، وإن غلبه صاحبه، أخذ المال، لم يصح العقد؛ لأنه ليس من آلات الحرب، فلا يصح بذل العوض فيه، ولا ترد به الشهادة، لأنه ليس بقمار، كما أبنت معناه.
ب ـ وما خلا من القمار، وهو اللعب الذي لا عوض فيه من الجانبين ولا من أحدهما، فمنه ما هو محرم، ومنه ما هو مباح، لكن لا يخلو كل لهو غير نافع من الكراهة؛ لما فيه من تضييع الوقت والانشغال عن ذكر الله وعن الصلاة وعن كل نافع مفيد.الفقه الإسلامی وادلته، الحضر والإباحة، الباب السابع، المبحث الرابع، 4/2662، ط: مکتبة رشیدیة.


والله اعلم بالصواب
حسبی ربی الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
🌹کمیته تخصصی دار الافتا  والقضای عین العلوم گشت سراوان🌹
💞 حکم نگاه كردن بازي فوتبال 💞

سؤال: آيا تماشاي بازي فوتبال از تلويزيون براي مرد درست است يا خير؟

جواب: اگر عورت بازيكنان پوشيده نباشد؛ چنانكه امروزه رواج دارد، پس نگاه كردن هم جايز نيست در غير اين صورت طبق نظريه برخي از علماء جايز است؛ به شرطي كه موجب غفلت از ياد خدا و امور ديني نشود.

حسبی ربی الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9

درالافتاء عین العلوم گشت
#رمان_واقعی_قلبی_که_به_جا_ماند

#قسمت_نهم

پرسیدم این چیست؟ پدرم گفت یک مقدار پول است دخترم خداناخواسته روزی که دست شوهرت بند بود از این استفاده کنید گفتم چرا به خودش نمیدهید پدر جان؟ پدرم گفت نمیخواهم فکر کند من از روی دلسوزی این کار را میکنم من یکبار در دوره ای نامزدی تان برای مسیح پیشنهاد کردم که برایش پول به عنوان قرض بدهم ولی قبول نکرد او مرد است غیرت اش اجازه نمی دهد از پدر زنش پول بگیرد پدرم گیلاس چایش را بلند کرد کمی از چایش را نوشید و ادامه داد مسیح پسر زحمتکشی است من بالایش خیلی حساب میکنم مطمین هستم بزودی میتواند به قله های موفقیت برسد
خانواده ام خیلی مسیح را دوست داشتند و اینکه پدرم همیشه اینگونه از مسیح صحبت میکرد و تعریف میکرد قندی در دل من آب میشد و هزاران مرتبه خداوند را شکر میگفتم از زندگی عاشقانه و زیبای من و مسیح چهار ماه گذشت چند روزی میشد که حالی خوشی نداشتم و دوست داشتم بیشتر وقت را در بستر خوابم سپری کنم حوصله حرف زدن را نداشتم مسیح هم متوجه حال بدم شده بود برای همین آنشب برایم گفت فکر کنم دلت برای مادر و پدرت تنگ شده فردا صبح آماده شو سر کار که میرفتم ترا هم خانه آنها میرسانم خوشحال به سویش دیدم با دستانش کومه هایم را محکم کشید و گفت اگر میفهمیدم اینقدر خوشحال میشوی زودتر ترا نزد شان میبردم سرم را روی سینه اش گذاشتم و گفتم فردا شب تو هم آنجا بیا شب را خانه ای ما باش مسیح گفت اگر زیاد خسته نبودم حتماً میایم

فردا صبح زود بعد از ادای نماز برای مسیح صبحانه آماده کردم و خودم هم آماده شدم در آخر دو دست لباس برای خودم و یک دست لباس برای مسیح گرفتم و بعد از صرف صبحانه به سوی خانه ای پدرم حرکت کردیم مسیح بعد از احوال پرسی به سوی کارش رفت با مادرم داخل خانه رفتیم از مادرم پرسیدم سعدیه کجاست؟ مادرم کمی حالت صورتش تغیر کرد و جواب داد سعدیه را جواب دادیم دیگر در خانه ای ما کار نمی کند پرسیدم چرا؟ سعدیه خیلی دختر خوب بود چرا جوابش دادید؟ مادرم آهسته گفت بعداً برایت قصه میکنم حالی برادرهایت خانه هستند در همین هنگام نصرت و خلیل به اطاق آمدند هر دو را به آغوش گرفتم و صورت شان را بوسیدم و گفتم چرا به خانه ای من نمی آید خواهر تان را فراموش کردید نصرت که دو سال از من کوچکتر بود گفت نخیر خواهر جان چرا باید تنها خواهر ما را فراموش کنیم فقط مصروف درسهای خود هستیم گفتم درست است درس تان را هم بخوانید ولی بعضاً به خانه ای من هم بیایید راستی صابر کجاست؟ صورت شان غمگین شد مادرم گفت صابر کمی صحتش خوب نیست دختر در اطاقش استراحت است نگران پرسیدم چی شده؟ چرا خوب نیست؟ مادرم جواب داد هیچ نمیفهمیم چی شده دخترم پیش هر داکتر رفتیم مریضی اش را تشخیص داده نمی توانند پسرم پوست و استخوان شده با چادرش چشمانش را محکم گرفت و شروع کرد به گریستن از جایم بلند شدم و به سوی اطاق صابر رفتم دروازه ای اطاقش باز بود داخل اطاقش شدم برادر نازدانه ام در بستر مریضی افتاده بود با صدای پاهای من چشمانش را باز کرد و گفت خواهر جان تو آمدی؟ نزدیکش رفتم و پهلویش نشستم دستی به موهایش کشیدم و به صورتش دیدم گودی چشمانش بیشتر به چشم میخورد و رنگ صورتش زرد شده بود گفتم بلی جان خواهر خود من آمده ام دستم را گرفت و گفت من خوب هستم تشویش نکن متوجه مادرم باش بسیار جیگرخونی میکند اشک از چشمانم جاری شده بود بوسه ای به پیشانی اش که از شدت تب داغ بود زدم و گفتم درست است جان خواهر خود تو زود خوب شو........
حسبی ربی الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
#ادامه_دارد
#رمان_واقعی_قلبی_که_به_جا_ماند
#نویسنده_فاطمه‌سون‌آرا
#قسمت_دهم


آنروز فهمیدم که صابر یک ماهی است که مریض شده است و پدرم هم در کار و بارش زیان کرده
یک هفته ای آنجا بودم مسیح اجازه داده بود تا هر وقتی میخواهم آنجا باشم ولی مادرم میگفت که به خانه ات برو شوهرت هم گناه دارد ما مواظب برادرت هستیم بزودی خوب میشود آنروز من با چشمانی گریان با برادرم خداحافظی کردم و به خانه ای خود آمدم.
در همان روزها فهمیدم که باردار هستم وقتی به مسیح در این مورد گفتم از خوشی میخواست پرواز کند خبر بارداری من هم خانواده ای خودم و هم خانواده ای مسیح را خوشحال ساخته بود آنروزها کار و بارش روز به روز بهتر میشد و من از این بابت خوشحال بودم آنشب وقتی به خانه آمد بسته ای در دستش بود پرسیدم این چیست؟ جواب داد برای خانم زیبایم تحفه گرفته ام این اولین باری بود که مسیح برای من چیزی خریده بود با خوشی منتظر ماندم تا تحفه ام را برایم بدهد با دیدن چیزی که برایم خریده بود گفتم چرا این را خریدی؟ مسیح گفت برایت در عروسی ما سیت طلا خریده نتوانستم ولی ببین وعده ای که برایت داده بودم را عملی کردم گفتم خیلی زیباست عزیزم ولی  چرا اینقدر مصرف کردی؟ مسیح گفت میدانم از وقتی ازدواج کردیم حتا یک چادر هم از من نخواستی من متوجه هستم چقدر از خواهشاتت میگذری تا من پول هایم را بتوانم پس انداز کنم مطمین باش همه اش را جبران میکنم لبخندی زدم مسیح گفت حالا بیا این را در گردن ات بی اندازم مسیح گردن بند را در گردنم انداخت و گفت خیلی برایت زیبا میگوید تشکری گفتم و در دلم الله را شکر گفتم.
ماه آخر حاملگی ام بود آنزمان جنسیت طفل در روزی تولدش مشخص میشد برای همین من نمی دانستم طفلم دختر است یا پسر…
مادر مسیح یکروز وقتی خانه ام آمده بود گفت دامنت را بلند کن تا شکمت را ببینم با شرم دامنم را بلند کردم مادر مسیح با دیدن شکمم گفت من فکر میکنم طفل دختر است پرسیدم چطور فهمیدی مادر جان؟ مادر مسیح گفت ببین شکم ات گِرد است این یعنی طفلت دختر است گفتم فرقی نمیکند دختر باشد یا پسر فقط سالم باشد برای من کافیست مادر مسیح دستانش را به سوی آسمان بلند کرد و من و پسرش را دعای خیر کرد

خانواده ای مسیح خیلی خوب بودند مادر و پدری مهربانی داشت برادرانش و خانمان شان هم سر شان در زندگی خود شان بود و جز خوبی چیزی از آنها ندیده بودم دو خواهرش هم که متاهل بودند و من زیاد آنها را نمی دیدم در کُل خانواده ای صمیمی و دوستداشتنی بودند مادر مسیح در دوران‌ حمل من بیشتر نزد من میبود چون مادر من مصروف برادرم صابر بود و‌ نمی توانست او را تنها بگذارد
اولین فرزندم به دنیا آمد ،به دنیا خوش آمدی پسرم ...
حسبی ربی الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
#ادامه_دارد
🍁

🔴 لعنت خدا بر صاحب خانه های بی رحم

‍ شیخ رجبعلی خیاط مستاجری داشت که زن و شوهر بودند و 20 ریال اجاره از آنها میگرفت.

بعدازچند وقت این زن و شوهر صاحب فرزند شدند.

رجبعلی به دیدنشون رفت و به مرد گفت: داداش جون فرزند دار شدی خرجت بالاتر رفته، از این ماه به جای ۲۰ ریال ۱۸ ریال اجاره بده...

۲ ریالشم واسه فرزندت خرج کن. این ۲۰ریال رو هم بگیر اجاره ی ماه گذشته ایه که بهم دادی، هدیه ی من باشه برای قدم نوزادت "

اون وقت تو دوره زمونه الان دقیقا کرایه هارو با فرزند دار شدن مردم بالا میبرن...

پیامبر خدا صلی الله علیه و آله می فرمایند: «خداى رحمانِ خجسته و والا، به مردمانِ دلرحم رحم مى کند. (پس) به ساکنان زمین رحم کنید تا آن که در آسمان است به شما رحم کند.»
حسبی ربی الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
📚 کیمیای محبت
⭐️°°⭐️°
°⭐️ ° 
°⭐️°
°

   •°☆🌹داستان_شب🌹

زنی غمگین و افسرده نزد حکیمی آمد و از همسرش گله کرد و گفت: "همسر من خود را مرید و شاگرد مردی می‌داند که ادعا دارد با دنیاهای دیگر در ارتباط است و از آینده خبر دارد. این مرد که الان استاد شوهر من شده هر هفته سکه‌ای طلا از شوهرم می‌ستاند و به او گفته که هر چه زودتر با یک دختر جوان ازدواج کند و بخش زیادی از اموال خود را به این دختر ببخشد! و شوهرم قید همه سال‌هایی را که با هم بوده‌ایم زده است و می‌گوید نمی‌تواند از حرف استادش سرپیچی کند و مجبور است طبق دستورات استاد سراغ زن دوم و جوان برود."

حکیم تبسمی کرد و به زن گفت: "چاره این کار بسیار ساده است. استاد تقلبی که می‌گویی بنده پول و سکه است. چند سکه طلا بردار و با واسطه به استاد قلابی برسان و به او بگو به شوهرت بگوید اوضاع آسمان قمر در عقرب شده و دیگر ازدواج با آن دختر جوان به صلاح او نیست و بهتر است شوهرت نصف ثروتش را به تو ببخشد تا از نفرین زمین و آسمان جان سالم به در برد! ببین چه اتفاقی می‌افتد!"

چند روز بعد زن با خوشحالی نزد حکیم آمد و گفت: "ظاهرا سکه‌های طلا کار خودش را کرد. چون شب گذشته شوهرم با عصبانیت نزد من آمد و شروع کرد به بد گفتن و دشنام دادن به استاد تقلبی و گفت که او عقلش را از دست داده و گفته است که اموالش را باید با من که همسرش هستم نصف کنم. بعد هم با قیافه‌ای حق‌به‌جانب گفت که از این به بعد دیگر حرف استاد تقلبی و بی‌خردش را گوش نمی‌کند!"
حسبی ربی الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
حکیم تبسمی کرد و گفت: "تا بوده همین بوده است. شوهر تو تا موقعی نصایح استاد تقلبی را اطاعت می‌کرد که به نفعش بود. وقتی فهمید اوضاع برگشته و دستورات جدید استاد تعهدآور و پرهزینه شده، بلافاصله از او رویگردان شد و دیگر به سراغش نرفت. همسرت استادش را به طور مشروط پذیرفته بود. این را باید از همان روز اول می‌فهمیدی!"
خلاصهٔ پیامدهای افکار فمینیستی برای دختران رسوخ این چهار مورد در افکار آنان است:

- مادری کردن بردگی‌ست
- کودکان موجب اسارت می‌شوند
- محیط خانواده زندان است
- مرد دشمن زنان است

- محمد سعد الازهری حسبی ربی الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
Forwarded from حسبی ربی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
⛔️فحش دادن ممنوع⛔️

قرآن کریم، ﻣﺆمنین رو از فحش‌دادن، دشنام‌دادن و ناسزا‌گفتن، نهی می‌کنه
📖 قرآن می‌فرماید،
حتّی حق ندارید به کُفّار و مشرکین، و بت‌هاشون، و چیزهایی که می‌پرستند دشنام بدید:
وَ لَا تَسُبُّوا الَّذِینَ یَدْعُونَ مِن دُونِ اللَّهِ فَیَسُبُّوا اللَّهَ عَدْوًا بِغَیْرِ عِلْمٍ
📖 سوره انعام، آیه ۱۰۸
به معبودِ مشرکان و کسانی که غیر خدا را می‌خوانند دشنام ندهید، تا مبادا آنها نیز از روی ظلم و جهل، خدا را دشنام دهند!
یعنی ﻣﺆمن باید، حتّی در برابر پیروانِ کثیف‌ترین و خرافی‌ترین ادیان هم ادب و نزاکت رو رعایت کنه.
طبق این آیه، ما حتّی حق نداریم به کفّار فحش بدیم.
چرا؟؟
چون قرآن می‌فرماید، اگر شما به مقدّسات اونها توهین کنید، اونها هم روی دنده‌ی لَج می‌افتند و به مقدّسات شما توهین می‌کنند.

تَسُبُّوا...👈 فَیَسُبُّوا...
فحش بدید...👈 فحش میدن...
خلاصه اینکه:
ﻣﺆمن بد دهن نیست.
ﻣﺆمن اهل فحش دادن و ناسزا گفتن نیست.
بلکه ﻣﺆمن حتّی در برابرِ دشمنِ خودش هم، ادب و نزاکت رو رعایت می‌کنه حسبی ربی الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
🌴#مسائل_زنان

عادت ماهیانه زنی ۸ روز است، یک روز بعد از پاک شدن یعنی روز نهم لکه می بیند بفرمایید این لکه حیض به شمار می رود یا استحاضه

در صورت مسئوله، اگر این لکه دیدن ادامه پیدا کرد یعنی روز دهم و یازدهم هم خون دید پس فقط هشت روز حسب عادتش حیض و بقیه استحاضه به شمار می رود و اگر فقط روز نهم و دهم دید و بعد قطع شد پس این دو روز با آن هشت روز جمعاً ده روز حیض محسوب می شود.

📚منبع:👇👇👇
حسبی ربی الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
1️⃣ رد المحتار، کتاب الطهارة ، باب الحیض، مطلب: لوأفتی مفت بشیء من هذه الاقوال، 1/531، ط: مکتبه رشیدیه.
2️⃣ الفتاوى الهندية، کتاب الطهارة، الباب السادس فی الدماء المختصة بالنساء، 1/51، ط: دار إحیاء التراث العربی، طبع اول 1423
🌴#مسائل_زنان

زنی در حالت سلامتی گاهی عادت ماهیانه اش دراول ماه و گاهی در آخرماه بوده، ولی بمدت سه سال است، که در حالت إستحاضه به سر می برد، و مدت عادت ماهیانه نیز برای او مشخص نیست، گاهی لکه های سیاه رنگ و زرد رنگ نیز مشاهده می کند، حال این زن ایام پاکی و ناپاکی خود را چگونه مشخص کند؟

⁉️ب: آیا در حالت إستحاضه همراه با وضوی جدید عوض کردن لباس نیز ضروری است؟یا خیر؟

📝الف: زن مذکور بر گمان غالب خود عمل کند، اگر گمان غالبش اول ماه بود، آن روزها را حیض بشمار بیاورد، و در آن روزها نماز نخواند، و اگر گمان غالبش در وسط یا آخر ماه بود، بر آن عمل کند. و در صورتی که گمان غالبش بر هیچ کدام از اول یا وسط یا آخر ماه قرار نگرفت، قول احوط را در نظر بگیرد، یعنی برای هر نماز غسل نماید.
📝ب: عوض نمودن لباس ضروری نیست، آنچه برای زن مستحاضه واجب می باشد، این است که قبل از نماز استنجا نموده و نوار بهداشتی یا پنبه در عضو مخصوص بگذارد تا از جاری شدن خون جلوگیری کند، و برای هرنماز فرض وضو نماید.

📖 (الفقه الاسلامی وادلته/ کتاب الطهارة/ باب الحیض/1/544)
📖(ردالمحتار/کتاب الطهارة/باب الحیض/1/527حسبی ربی الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
📖(هندیه/کتاب الطهاره/1/40).
2024/10/07 00:20:33
Back to Top
HTML Embed Code: